علامه طباطبایی و نسبت وی با زمانه

 دکتر علی اصغر مصلح

استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی

  1. در عرف دانشگاههای جهان یکی از میزانها برای تعیین اهمیت یک متفکر، میزان ارجاع متفکران و پژوهشگران بعدی به آثار وی است. در چهل سال اخیر، در آثار دانشگاهی و حوزوی ایران بدون تردید، بیشترین ارجاع به علامه سید محمد حسین طباطبایی بوده است. دامنه تأثیر علامه به حوزه های علمیه و دانشگاهها محدود نبوده. شاگردان علامه مهمترین استادان تفسیر قرآن، حکمت و فلسفه و عرفان و اخلاق بوده اند. علاوه بر این علامه در عموم متدیّنانِ کتاب خوان و اهل مطالعه تأثیر وسیعی داشته است. از جهت عمق اندیشه هم تنها علامه طباطبایی است که نظریات و مطالبی در آثار و دروس خود مطرح ساخته که قابل مقایسه با متفکران مؤسسی مانند ملاصدرا و ملا هادی سبزواری است. علامه در تفسیر نیز مُبدع سبک و شیوه ای است که می توان او را با بزرگترین مفسران تاریخ اسلام مقایسه کرد. اما آنچه در باب گستردگی و عمق وجود و اندیشه های علامه گفته می شود، باز توصیفی کافی برای وی نیست و شاید سبب اصلی نفوذ وی را بیان نکند. به نظر می رسد باید در کنار این توصیفات به نسبت وی با زمانه هم توجه شود.
  2. آیه الله جوادی آملی کتابی با عنوان “شمس الوحی تبریزی” در شرح مناقب علامه طباطبایی نوشته است. ایشان سِرّی را که در جناب علّامه یافته، پوشیده بیان کرده است. وی در مقدمه کتاب با استناد به قرآن و برخی از اشعار مولانا برداشت خود از آن وجود مبارک را رمزآمیز با این بیت بیان کرده است:

شمس تبریز! کسانی که به تو زنده نیند     //     سوی تو زنده شوم، از سوی ایشان میرم

به بیان ایشان مقام خورشیدی علامه طباطبایی در فهم و بیان وحی باعث شده که وی مانند حضرت حق همواره در کار هدایت بخشی باشد. همین مقام است که او را فیض رسان هر جوینده ای کرده است. فراموش نکنیم که علامه طباطبایی بود که تفسیر قرآن را به عنوان پایه دروسی که یک عالم دینی باید بیاموزد مطرح کرد؛ امری که مدتها فراموش شده بود. پس مقامِ شمس الوحی بودن، گویی می خواهد این دلالت هم داشته باشد که با او بود که قرآن طلوعی مجدد کرد. اما در سخن جناب جوادی آملی حقیقت دیگری هم وجود دارد که شاید بتوان به صورتی دیگر به بیان آورد. این حقیقت همان نسبت علامه با زمانه و درک عمیق وی از نیاز زمانه است.

  1. نسبت متفکر با زمانه چگونه نسبتی است؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش باید تأملی حکمی در باب آدمی داشت. آدمی نسبت است و مهمترین نسبت آدمی با حق است؛ اما این نسبت در زمانه تعیّن پیدا می کند. متفکران به هر چه اندیشند و تا هر کجا سیر کنند، نسبتی با زمانه دارند. این نسبت مهمترین نسبت هر متفکر است که جهت اندیشه و کوشش وی را در دیگر ساحتها تعیین می کند. همین سخن را در مرتبه ای دیگر می توان اینگونه بیان کرد که هر متفکر، درک و دریافتی از زمانه خود دارد. هر چه از متفکر سر می زند، ریشه در فهم وی از زمانه دارد.

برای فهم سخن زمانه، باید نیوشای “سخنِ وجود” بود. “سخن وجود” همان “سخن حق” است. در قاموس علامه طباطبایی و جوادی آملی چنین سخنی پذیرفتنی است؛ چنان که قیصری در شرح فصوص الحکم تصریح می کند که “اِنّ الوجود هو الحق”. همین مبنا می تواند دلیلی برای “شمس الوحی” خواندن جناب علامه باشد. مگر نه اینکه در احادیث وارد شده است که “اِنّ القرانَ یجری کَما یَجری الشمس و القمر”. قرآن هم برای تأثیربخشی در هر زمان به گونه ای  طالبان  را هدایت می کند. با این مبنا چرا نتوان آن جناب را شمس الوحی زمانه نامید. اما باز این سخن را به بیانی عامتر می توان مطرح ساخت.

   نسبت متفکر با زمانه اش، اساس هر اندیشه ای است که وی به بیان می آورد. گاهی خود متفکران به این نسبت اشاره نکرده اند؛ چنان که در مورد علامه طباطبایی هم این چنین است. اما گاهی برخی سخنان یا رفتارهای متفکر، ناگفته ای در خود دارد که باید آن ناگفته را کشف کرد.

  1. مرحوم علامه طباطبایی یک زندگی ظاهری داشت و یک زندگی باطنی، که احوال و افکار اوست. محل اصلی تحصیل و تدریس و تحقیق آن استاد حوزه های علوم دینی بود. علامه در درجه اول استاد حکمت و مفسر قرآن بود. اما باید برخی از گفته ها و نیز رفتار و احوال  دیگر ایشان را در نظر آورد تا با سیر معنوی و فکری وی آشنا شد. در اینجا به نمونه متفاوتی از رفتار و عمل علامه اشاره می شود. مرحوم علامه طباطبایی چند سال شخصاً با اتوبوس مسافربری از قم برای شرکت در جلساتی که اعضای آن اغلب روشنفکران تحصیل کرده در غرب بودند، به تهران می آمد. آن چه مسلّم است علامه برای هدایت دینی آنها، آن طور که در حوزه های علمیه رسم است، به تهران نمی آمد. علامه با این احساس که آنها در ضلالتند و نیاز به هدایت دارند، در این جلسات شرکت نمی کرد. گزارش مباحث جلسات و گزارش شرکت کنندگان از آنچه در این جلسات می گذشته، مؤید این مدعاست.

 سه تن از شرکت کنندگان در این جلسات، داریوش شایگان، سید حسین نصر و ابراهیمی دینانی، در نوشته های خود و یا در گفتگوهایی به این جلسات اشاره کرده اند و هر کدام به نکاتی در این باره پرداخته اند. داریوش شایگان در کتاب هانری کربن، پس از شرح گفت و گوهای کربن با علامه طباطبایی می نویسد که دیدار گروه پژوهشگران دانشگاهی با علامه طباطبایی، پس از عزیمت کربن هم ادامه یافت. تجربه این گروه بررسی تطبیقی ادیان جهان زیر نظر علامه طباطبایی است. ” ما در طی این بررسی ها، ترجمه های انجیل ها، روایت فارسی اوپانیشادها، برگردان داراشکوه، سوتراهای بوداییان و تائوته کینگ لائوتسه را پیاپی خواندیم. کتاب اخیر را من و سید حسین نصر با شتاب به فارسی برگرداندیم و همراه علامه خواندیم. وی متون نامبرده را با تیزهوشی یک پیر روحانی تفسیر می کرد و همان قدر از اندیشه هندوان احساس آرامش می کرد که از برخورد با عالم معنوی بوداییان و چینیان. او در این اندیشه ها، هرگز چیزی نیافت که آن را از بنیاد با عرفان اسلامی که خود با آن آشنا و مأنوس بود در تضاد ببیند. او در همه اینها دقایق بزرگ روح را می دید و چون کار مطالعه اندیشه سرگیجه آور و سرشار از تناقض های شگفت انگیز لائوتسه به پایان رسید، به ما گفت که از بین همه متونی که تا آن زمان با هم خوانده بودیم کتاب لائوتسه عمیق ترین و ناب ترین همه بوده است.”( مقدمه کتاب “هانری کربن”، ۱۳۷۱، ص ۴۵)

  1. علامه طباطبایی تنها حکیم و عارفِ زمانۀ معاصر است که در عین رسوخ در حکمتها و سنتهای بزرگ عرفانی، شوق گفتگوی با “غیر” داشت و اهمیت گوش سپردن به “دیگریِ متفاوت” را می دانست. او تجسم قدرت فرهنگ اسلامی برای گشودگی به روی غیر و آمادگی برای گفتگو بود. می توان در ایمان و داشتۀ خود ثابت و راسخ بود و در عین حال با سَماحتِ تمام با دیگران وارد گفتگو شد. وی در گفتگو به ظاهر قصد راهنمایی غیر نداشت. به تعبیری که در سخنان لائوتسه آمده “او بی چیرگی راهنما بود”. مانند آب، آرام و نرم نفوذ می کرد و تأثیر می گذاشت. گویی که وی با درک ژرفی که از انسان داشت، هرگز نمی خواست با خطاب و عتاب دیگران را مُسخَّر خویش سازد. درک وی از حکمت و موعظه، درک متفاوتی بود.

علامه اهمیت سیر در دیگر فرهنگها و همسخنی و همدلی با “دیگری” را با تمام وجود دریافته بود. لذا در حدّ امکاناتِ اطرافش و ملاحظات زیِّ خود، جستجوگر و طالب بود. او برای دریافت صورتهای مختلفِ جلوه گریِ حکمتهایِ حقّ، همواره گشوده بود. به تعبیری که ابن عربی در فص هودی  بکار برده، وی دو ادب را رعایت می کرد. یکی “ادب التزام به دینِ خود”، دیگری “ادبِ نفی نکردن دیگران”. ابن عربی در تفسیر “وللهِ ما فی السماواتِ و الارض فاَینما تُولوا فَثمَّ وجهُ الله” وجه را حقیقت هر چیز معنا می کند. پس حقیقت در هر سویی هست. ادب آن است که تو خدای را در طرف کعبه ببینی، اما منکر حق در دیگر سویها نباشی.  

  1. علامه طباطبایی در باره ماهیت غرب سخنی نگفته است. اما از مجموع نوشته های وی برمی آید که او غرب را مجموعه اموری مذموم نمی دانست. کلماتی از وی نقل شده که می توان آنها را دلیل خوش بینی او نسبت به زمانه دانست. عارف نمی تواند نسبت به زمانه بدبین باشد. در برخی متون عرفانی از سبّ کردن دهر پرهیز داده شده است. این سخن در برخی از متون عرفانی به پیامبر اکرم (ص) نسبت داده شده است: “ولاتَسبوا الدَّهر فان الدَّهر هو الله” به نظر می رسد که علامه با ظواهر عالم مدرن هرگز درنیفتاده است، هر چند برخی از اندیشه های مدرن و فلسفه ها را نقد کرده است. علامه طباطبایی، شمسی بود که کارش تابش و عطا بود. اگر هم در فکر و فرهنگ مدرن کژی و کاستی می دید، گویی که می خواست با تابش حقیقتی که در خویش سراغ داشت، کژی و کاستی آن را رفع کند. برخی از اطرافیان علامه بر این نمط نبودند و هرگز از افقی که وی هستی را می دید، عالم را ندیدند. 
  2. مَشی عرفانی علامه با مشی معاصران وی تفاوتها داشت. خصوصیت خورشیدی وی موجب چنان رفعت و مناعتی در فکر و رفتار آن مرحوم بود که او را از افتادگی در تعیّنات و تقیدات بازمی داشت. عرفان وی تنها متوجه تسخیر ساحتِ درون بود؛ به همین جهت در تفسیر “لا اِکراه فی الدین”، قوام دین را به پذیرش قلبی و درونی می دید. همین مَنش باعث رفتار بسیار مسالمت جویانه در مناسبات سیاسی و اجتماعی وی می شد؛ به همین دلیل امکان استنباط عرفانِ مبارزجویانه از آثار وی بسیار دشوار است.
  3. قدرت علامه برای سیر در مبادی و مبانی و فاصله گرفتن از داشته خویش، در زمان ما بین متفکران دینی بی نظیر و در تاریخ تفکر اسلامی کم نظیر است. نظریه “اداراک اعتباری” مرحوم علامه نشانِ قدرت بی نظیر آن حکیم برای فاصله گرفتن از پیش داشته ها و پیش فرضهای موجود در سنّت است. علّامه می توانست در هر مقام، اقتضائات و لوازم آن را حفظ کند. در هنگام بحث روایی، عالمی روایت دان بود، در هنگام بحث فلسفی فیلسوف، در بحث عرفان عارف و در کلام متکلم. اما باز وقتی دوایر مختلف فرهنگی را در نظر آوریم، علامه تنها متفکر معاصر برخاسته از حوزه های شیعی بود که می توانست با برکندن جامه فرهنگ و اعتقاد خویش، با مبانی مشترک انسانی وارد گفتگو شود. تقریر علامه طباطبایی از ادراکات اعتباری نشان کوشش او برای ایستادن در نقطه ای فراتر ار فرهنگ و سنت خویش، و تمهید مبانیِ گفتگو با “غیرِ خارج از فرهنگ خویش” است. شاید نقطه اصلی تمایز مواضع علامه با کسانی که اندیشه های وی در باب اعتباریات را نپذیرفتند، در همین توانایی، و تفاوت منظر او بود. وی قدرت نظر کردن به عالم و آدم از منظری داشت که دیگران نداشتند. در وجود علامه حقیقتی پنهان بود که باعث گشودگی و وسعت نظر در فکر،  زلالی در معاشرت و مؤانست، و نفوذ عمیق در مخاطب و متانت در عمل می شد.
  4. شعر علامه، با اینکه اندکی از آن بجای مانده، نشانی از درون آرام و وسیع وی در خود دارد. او خود را در “کیش مهر” معرفی می کند و دیگران را بدین کیش دعوت می کند. علامه در همه آثار خود، در هر کدام به گونه ای، این کیش را معرفی کرده است. در کیش مهر، مهرورزی نسبت به حق و دوستداری دیگران اصل است. به همین جهت می توان وی را بیش از همه معاصران مظهر اسم لطف و مهر حق دانست. اگر مِهر بر وجود آدمی حکم راند، دیگران را با هرگونه تعین و تقیدی که باشند کوچک نمی شمارد، واین بزرگترین رمز هدایت بخشی است.

   آنچه تاکنون از علامه طباطبایی ظاهر شده، نشانه آن است که علامه بلندقامت ترین  متفکر معاصر است و چه بسا در آینده خوی و مرام وی، خوی غالب بر عرصه های فکری و فرهنگی باشد. علت اینگونه اثربخشی چیزی جز نسبت علامه با زمانه و درک عمیق وی از نیاز انسانِ این زمانه نیست.