هرمنیوتیک هفت گنبدِ هفت پیکر حکیم نظامی

سید سلمان صفوی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن

«بسم‌الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم»

 

حکیم نظامی یکی از شاعران حکیم قرن ششم ایران و خالق منظومه داستانی«خمسه» یا «پنح گنج» است. «هفت پیکر» یکی از منظومه های خمسه نظامی است.

قهرمانان، نمادها و مقامات: قهرمانان: بهرام و هفت شاهزاده خانم. نمادها: هفت گنبد، هفت اقلیم، هفت رنگ و هفت روز هفته. مقامات: هفت مقام.

مایکل بری، ایران شناس مشهور، در کتاب«تفسیری بر هفت پیکر نظامی» معتقد است: درک مینیاتور ایرانی بدون خواندن و فهمیدن هفت پیکر نظامی ناممکن است.[i]

منظومه هفت‌پیکر، یکی از دو شاهکار حکیم نظامی در کنار «منظومه خسرو و شیرین» از لحاظ کیفیت است و چهارمین منظومه نظامی از نظر ترتیب زمانی  است.

«هفت پیکر» به زبان‌های فرانسوی، اسپانیایی، روسی و انگلیسی ترجمه شده است.

هفت پیکر حکیم نظامی یکی از مشهورترین منظومه هایی داستانی به زبان فارسی است که به زبان نمادبن، تفسیری رمزی و  اساطیری از جهان، آفرینش و تکامل انسان بر بستری از یک داستان عاشقانه در قالب زندگی و عروج بهرام گور را به زیبایی و شیرینی می کند. زبان داستان اسطوره، نمادین است، فهم و تفسیر داستان نیازمند تاویل و هرمنیوتیک است. داستان از دو بخش اسطوره ای-تاریخی و خیالی-حکمی متشکل شده است.

کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵ –۱۹۶۱) ، فیلسوف و روانشاس شهیر سوییسی معتقد است اسطوره، بیان ضمیر ناخودآکاه انسان است.یونگ معتقد است زبان ناخودآگاه، زبان نمادها است که برای سخن گفتن با آدمی از راز و رمزهای پنهان در نمادها استفاده می‌کند.

هفت پیکر نظامی قصه ای اسطوره ای رمزی است. ماجرای هفت فلک، هفت ملکه و هفت مرحله تکامل انسان که همگی در مسیر رمزگشایی از اسرار زندگی و هستی هستند.

هستی، عشق، فرسایش، تباهی، مهالک نفس، منازعه خیر و شر و سفر انفسی از مولفه های این داستان هستند.

در هفت پیکر،مفاهیم جاودانگی، دوگانه های مرگ و زندگی، شر و خیر و جسم و روح  روایت شده اند.

در هفت پیکر نظامی، سفر بهرام گور از روز شنبه با رنگ سیاه آغاز می شود و در آخرین روز هفته، جمعه با رنگ سپید پایان می گیرد.

رنگ های زرد ، سبز، سرخ، فیروزه ای و صندلی نیز به ترتیب هر کدام نشان از روزهای دیگر هفته یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه دارند.

هفت، در سنت عرفانی، نماد مقامات سلوک است.

تاویل کوتاه هفت داستان منظومه «هفت پیکر»:

معماری هنرمند و چیره دست و منجم، هفت قصر به صورت هفت گنبد و هفت اقلیم و هفت رنگ، بر اساس تصور هفت گنبد آسمان و هفت اقلیم زمین برای بهرام شاه میسازد.[ii] بهرام شاه که با دختران شاهان هفت اقلیم ازدواج کرده بود، هر کدام ار آنها در یکی از هفت گنبد قرار داد و هر روز تا شب با آن شاهزاده خانم در آن گنبد عیش و مصاحبت میکرد.

«در میان بود مردی آزاده- مهتر آئین و محتشم زاده

رنگ هر گنبدی جداگانه- خوشتر از رنگ صد صنم خانه

 

شاه را هفت نازنین صنمست- هریکی را ز کشوری علمست

در چنان روزهای بزم افروز- عیش سازد به گنبدی هر روز

 

جامه همرنگ خانه در پوشد- با دلارام خانه می‌نوشد

*

قصه نخست: نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول. افسانه‌ای است که شاهزاده سیاه پوش کشمیری می‌گوید. این داستان رمزی می گوید، که انسان دنیازده، هنگامی که دچار یقظه (بیدار) میشود ، متوجه میشود که در زندان تنگ دنیا گرفتار است. سیاه‌پوشی نمادی از انسان دور مانده از وطن برین و غربت ناسوتی است.

قصه دوم: نشستن بهرام روز یکشنبه در گنبد زرد و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم روم. در این داستان روان شناسی انسان‌ها،  و بخصوص زنان، شرح داده شده است. بر صداقت و راستگویی در قصه دوم تاکید شده است.

قصه سوم: نشستن بهرام روز دوشنبه در گنبد سبز و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم سوم. دانشمند بی دین قصه سوم، نماد عقل جزوی است که ملکوت را نمیبیند. عشق‌های رنگین مانع تعالی روح است.  «ترک شهوت نشان دین باشد/ شرط پرهیزکاری این باشد».

قصه چهارم: نشستن بهرام روز سه‌شنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم(سقلاب[iii]، اسلاو، روسیه)

این دختر نماد معشوق برین است. زن نماد مقام معشوق ازلی و ابدی است. در این داستان بیان شده که کبر و غرور از موانع سلوک و تعالی هستند.

قصه پنجم: نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم(یمن). شخصیت اصلی داستان دور از حرص و طمع است. دوگانگی ماده و روح، هبوط، اسارت، فراموشی و غربت، بدبینی، شناخت، نوزایی و نجات، در داستان پنجم هفت پیکر (افسانه شاهدخت گنبد پیروزه یا داستان ماهان)، نشان داده می شود.

در پنج قصه گذشته مهالک نفس و موانع سلوک بیان شده است.

قصه ششم: نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم.قصه ششم ماجرای تقابل خیر و شر است. که در نهایت، خیر در تاریخ پیروز میشود.  

قصه هفتم: نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم(ایران). مرجح بودن عقل و پاکدامنی بر شهوت پرستی، موضوع مقام هفتم است.

در پایان هفت پیکر، فرجام کار بهرام ناپدید شدن او در غار است در پی رفتن به شکار گورخر.

«بهرام که گور می گرفتی همه عمر- دیدی که چگونه گور بهرام گرفت»(خیام)

 عقل ربانی به بهرام گفت :

«کز صنم خانه‌های گنبد خاک- دور شو کز تو دور باد هلاک

از سر صدق شد خدای پرست- داشت از خویشتن پرستی دست»

ناپدید شدن بهرام در غار به معنای عروج او به ملکوت است که متناظر است با عروج نبی اکرم در آغاز داستان(بخش ۳).

والسلام

*

منبع:

هفت پیکر، نظامی، گنجور.

[i] . مایکل بری، تفسیری بر هفت پیکر نظامی(ترجمه جلال علوی نیا، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵،ص۱۰)

[ii] . شیده نامی به روشنی چون شید- نقش پیرای هر سیاه و سپید

اوستادی به شغل رسامی- در مساحت مهندسی نامی

از طبیعی و هندسی و نجوم- همه در دست او چو مهره موم

خرده کاری به کار بنائی- نقشبندی به صورت آرائی

کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد- جان زمانی ستد دل از فرهاد

کرده شاگردی خرد به درست- بوده سمنارش اوستاد نخست

*

چون در آن بزم شاه را خوش دید- در زبان آب و در دل آتش دید

زد زمین بوس و گشت شاه‌پرست- چون زمین بوسه داد باز نشست

گفت اگر باشدم ز شه دستور- چشم بد دارم از دیارش دور

کاسمان سنجم و ستاره‌شناس- آگه از کار اختران به قیاس

در نگارندگی و گلکاری- وحی صنعت مراست پنداری

نسبتی گیرم از سپهر بلند- که نیارد به روی شاه گزند

تا بود در نشاط خانه خاک- ز اختران فلک ندارد باک

جای در حرزگاه جان دارد- بر زمین حکم آسمان دارد

وان چنانست کز گزارش کار- هفت پیکر کنم چو هفت حصار

هست هر کشوری به رکن و اساس- در شمار ستاره‌ای به قیاس

هفته را بی‌صداع گفت و شنید- روزهای ستاره هست پدید

گر برین گفته شاه کار کند- خویشتن را بزرگوار کند

تا بود عمر بر نشانه کار- باشد از عمر خویش برخوردار

 (نظامی،هفت پیکر، بخش۲۵،ساختن هفت گنبد)

[iii] . در نوشته‌های کهن، منظور از صقلاب یا سقلاب، اسلاو می‌باشد. اسلاوها قومی از نژاد هندواروپایی‌اند که در شرق اروپا ساکن هستند. مردمان روسیه، روسیه سفید، لهستان، چک، اسلواکی، اسلوونی، یوگسلاوی، بوسنی و هرزگوین از این تبارند یا با آنها آمیخته شده‌اند. در داستان هفت پیکر از «روس» نام برده میشود: «گفت کز جمله ولایت روس- بود شهری به نیکوی چو عروس».