حکیم ذوالفنون آیت­ الله حسن­زاده آملی؛ تجسم عرفان اسلامی در عصر مدرنیته

سید سلمان صفوی و مهوش السادات علوی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

مقدمه

عارف صمدانی علامه ذوالفنون حضرت آیت­ الله حسن­زاده آملی(رضوان الله تعالی علیه) (۱۳۰۷-۱۴۰۰) شخصیتی چند بُعدی و صاحب­نظر در علوم مختلف نظیر فقه، ادبیات، ریاضیات، طب سنتی، علوم غریبه، حدیث، تفسیر، حکمت و عرفان هستند، لکن قوام اصلی شخصیت آن حضرت جنبه عرفانی ایشان از منظر عملی و نظری است. این حکیم متأله؛ استاد درجه یک عرفان نظری و از آن مهم­تر خود، تجسم عرفان اسلامی در عصر مدرنیته­اند.

تهجد، خلوت­نشینی، ذکر، مراقبه و سکوت از خصوصیات عمده سلوکی آیت­ الله حسن­زاده است. اندیشه های آن حضرت متأثر از محی­الدین، صدرالمتألهین و علامه سید محمدحسین طباطبایی است. تدریس­های این عارف اندیشمند غالباً حول محور «اسفار اربعه» و «مکتب محی­الدین» است. («فصوص­الحکم» محی­الدین، «مصباح­الانس» ابن فناری و «تمهیدالقواعد» ابن ترکه اصفهانی). این عارف واصل از جهت سلوکی، از اولیای طریقت شوشتریه بودند. در این نوشتار نکاتی در باب شخصیت معنوی ایشان بیان می­شود.

نکته اول: چالش محیط فرهنگی و ارادۀ عرفانی­­

محیط فرهنگی دوران حیات آیت­ الله حسن­زاده را به سه دوره می­توان تقسیم کرد: دوره قبل از انقلاب اسلامی، دوره رهبری امام خمینی(۱۳۵۷-۱۳۶۸) و دوره ۱۳۶۸-۱۴۰۰.

حکیم متأله حسن‌زاده آملی در اواخر سال ۱۳۰۷ هـ.ش. در روستای ایرا در لاریجان از توابع شهرستان آمل متولد شدند. پس از تحصیلات ابتدایی، از مهرماه سال ۱۳۲۳ به فراگیری متون مقدماتی در حوزه علمیه آمل پرداختند. در شهریور ۱۳۲۹ با عزیمت به تهران، چندین سال در مدرسه مروی اقامت گزیده، مدت ۱۳ سال در محضر آیت­ الله محمدتقی آملی و علامه ابوالحسن شعرانی تلمذ نمودند و از ایشان اجازه اجتهاد گرفتند. در سال ۱۳۴۲ با اقامت در قم، به تدریس معارف حوزوی و فنون ریاضی پرداختند. آن حضرت در قم از محضر حضرت علامه سید محمدحسین طباطبایی و به سفارش ایشان از محضرسید محمدحسن الهی طباطبایی بهره­مند شدند. علامه حسن‌زاده مدت ۱۷ سال از دروس علامه سید محمدحسین طباطبایی مستفیض شدند.

فعالیت علمی حکیم حسن­زاده در حوزه­های فلسفه و عرفان بود، از این رو به بررسی اجمالی محیط فرهنگی ایران نسبت به این دو علم می­پردازیم. حکومت ایران در دوره پهلوی، با تدریس فلسفه و عرفان و محافل عرفانی و متصوفه و طریقت­های عرفانی مخالفتی نداشت. در حوزه تهران نیز مخالفتی با فلسفه و عرفان نمی­شد، اما حوزه­های قم و مشهد مخالف فلسفه و عرفان بودند. به نحوی که در حوزه قم به امام خمینی و علامه طباطبایی به خاطر تدریس فلسفه و عرفان، فشار بسیار وارد می­شد، چنان­که در خاطرات ایشان نیز مذکور است. در این دوره، کتاب «عارف و صوفی چه می­گویند؟» تألیف شیخ جواد تهرانی از فقهای حوزه مشهد و «جلوه حق» تألیف آیت­ الله مکارم شیرازی از فقهای قم انتشار یافت، که اهل عرفان و تصوف و عرفای مشهوری نظیر مولانا و محی­الدین را اهل ضلالت می­خواندند.

پس از انقلاب اسلامی از آن جهت که رهبر انقلاب عارف و فیلسوف بودند، فشار بر اهل فلسفه وعرفان  به طور علنی از جانب معنونین حوزوی کاسته شد. تدریس فلسفه اسلامی جزو برنامه رسمی حوزی قرار گرفت و بدایه­الحکمه و نهایه­الحکمه علامه طباطبایی به عنوان متون اصلی درس فلسفه معین شد. لیکن تحت فشار ظاهرگرایان در  قم و مشهد، حتی امام خمینی مجبور شدند دروس تفسیر سوره حمد را که با رویکرد عرفانی صورت می­گرفت  و از تلویزیون پخش می­شد، تعطیل کنند.

پس از رحلت امام خمینی، فشار بر اهل عرفان و تصوف از سوی ظاهرگرایان شدت گرفت، به نحوی که علیرغم نظر آیت­ الله منتظری، آیت الله بهجت و آیت ­الله ابراهیم امینی، در تاریخ ۲۴ بهمن ۱۳۸۴ حسینیه متعلق به طریقت گنابادی را در قم تخریب و اسفالت کردند. سایت مشرق نیوز نیز با انتشار مداوم مطالبی علیه فلسفه و عرفان، حتی به طور مستقیم متعرض تعالیم علامه طباطبایی شد. در این دوره نسبت به علامه متأله آیت ­الله حسن­­زاده نیز اهانت­هایی صورت گرفت و مراجعی نظیر آیات مکارم شیرازی، نوری همدانی و صافی به صورت علنی علیه عرفان و عارفانی نظیر عطار، مولانا و محی­الدین موضع گرفتند. اما اراده الهی و رفاقت و عنایت مقام معظم رهبری نسبت به حکیم ذوالفنون آیت ­الله حسن زاده مانعی بزرگ در تعرض به ایشان بود.

عارف صمدانی حسن­زاده علیرغم مخالفت محیط فرهنگی حوزه، در چنین جوّی، با اراده عرفانی به تدریس عرفان اسلامی پرداختند. ایشان اگر صرفاً به فقه می­پرداختند، به طور حتم از مراجع بزرگ می­شدند، لکن دل شیدایی ایشان تنها طالب حضرت محبوب بود و ذره­ای حبِّ جاه و منصب اجتماعی و حتی دینی نداشت؛ چنانچه علیرغم برخی معاصرانشان هیچ پست حکومتی نپذیرفتند.

نکته دوم؛ متدولوژی حکیم متأله آیت­ الله حسن­زاده

در دوره معاصر از چند روش معتبر نظیر «تحلیل گفتمان»، «هرمنیوتیک»، «ساختارشناسی»، «نشانه­شناسی» و «معناشناسی»(سِمَنتیک) برای تحلیل علمی متون استفاده می­شود. سمنتیک[i] روش تحلیل متون و معناشناسی مطالعه معنا و حقیقت است. این اصطلاح در رشته­های فلسفه و زبان­شناسی به کار می­رود. معناشناسی تحلیلی  متن، بر اساس شناخت و تحلیل معنا در چارچوب شبکه کلمات وابسته، متناسب، متشابه و متعارض است. روش تفسیری متون فلسفی و عرفانی آن حضرت قریب به روش «معناشناسی» است. برای مثال علامه متأله حسن­زاده در تدریس شرح «فصوص­الحکم»، معنای علم خدا در جزییات و کلیات را از طریق تجزیه و تحلیل ائمه سبعه اسمای الهی و وحدت صمدی حق معنا کرده­اند و یا معنای «دعا» را با توجه به کارکرد و آداب و ظهور آن در قرآن، ادبیات عرفانی و روایی نظیر «مفتاح­الفلاح»، «عده­الداعى»، «فلاح­السائل»، «قوت­القلوب»، «مصباح­المتهجد»، «روضه­الاذکار»، «البلدالامین»، «منهاج­العارفین» و «منهاج­النجاح» و فهم معنای حقیقی دعا را به خواندن برخی متون معتبر کلاسیک دعا نظیر «مفتاح­الفلاح» شیخ بهایی، «­عدهالداعى» ابن فهد حلی، «قوّت­القلوب» ابوطالب مکی، «اقبال» سید بن طاووس و «صحیفه سجادیه» ارجاع داده­اند.(بن: حسن­زاده آملی، رساله نورٌ علی نور)

نکته سوم؛ رویکرد بینامتنی[ii]

«رویکرد بینامتنی» توجه به معنای روابط آشکار و نهان صوری و معناییِ متن ناظر و متون پیشین است. توجه به نوع روابط و تعاملات و تناسبات متن حاضر و ناظر با متون گذشته، دارای اهمیت است. فهم یک متن صرفاً با توجه به روابط درون متنی متن موردنظر میسر نمی­شود، بلکه توجه به رابطه آن متن  با سایر متون نیز ضروری است. این اصطلاح به روابط گوناگونی که متون را از لحاظ صورت و مضمون به هم پیوند می‌دهند، اشاره دارد. در میراث ادبیات فارسی و عربی، اصطلاحاتی نظیر اقتباس، تضمین، تلمیح، اشاره، مناقضات و معارضات تا حدودی با مفهوم بینامتنی هم­پوشانی دارند.

علامه متأله حسن­زاده به طور گسترده شرح «اسفار اربعه»، «اشارات»، «فصوص­الحکم»، «تمهیدالقواعد» و «مصباح­الانس» را با رویکرد بینامتنی تفسیر، تدریس و تألیف کرده­اند. برای مثال در تدریس «شرح فصوص­الحکم» مداوماً مطالب را با عباراتی از «تمهیدالقواعد» و «مصباح­الانس» متناسب و معامله نموده­اند.

نکته چهارم؛ رویکرد مطالعات مقارنه­ای

حکیم ذوالفنون در تدریس «شرح فصوص­الحکم»، متن کتاب و شرح آن را با تعالیم «اشارات» شیخ­الرئیس و «اسفار اربعه» صدرالمتألهین مقایسه نموده، با این رویکرد نکات اشتراک و افتراق و یا ریشه مباحث را آشکار کرده، بیشتر به ذهن مستمعین تقریب می­نمایند. ایشان در این تفاسیر مقارنه­ای بر آنند تا با تبیین قواعد کشفی عرفانی به زبان عقلی و هماهنگی عرفان و برهان و عقل و دل و شهود در با مقایسه با آیات قرآن­کریم، احادیث معصومین، «شفا» و «اشارات» ابن سینا، «فصوص­الحکم» محی­الدین، «مصباح­الانس» ابن فناری، «تمهید القواعد» ابن ترکه و «اسفار اربعه» صدرالمتألهین اثبات کنند.

نکته پنجم؛ «هُو» از منظر علامه آیت ­الله حسن­زاده

«وحدت شخصی وجود» یا «وحدت صمدی»، جوهره اصلی عرفان نظری عارف صمدانی آیت­ الله حسن­زاده آملی است. «هُو» گوهر اصلی وحدت صمدی و بیانگر آن است که تنها یک «بود» هست و مابقی «نمود» است. ظهور وحدت در کثرت و بیان پیدایش کثرات و تعینات، از تعیّن اول تا آخرین مرتبه ظهورِ حقیقتِ وجود، از موضوعات اصلی نظریه «وحدت صمدی»[iii] است. در این بخش «هُو» در منظومه اندیشه عرفانی ایشان با توجه به رساله «نورٌ علی نور»، دروس «شرح فصوص­الحکم» و «شرح مصباح­الانس» و «شرح تمهید القواعد» آن حضرت و همچنین در سنت تفکر عرفانی تبیین می­شود. آن حضرت معتقدند «وحدت توحیدی»؛ در قرآن کریم، خطبه­های توحیدی نهج­البلاغه (نظیر خطبه ۱۸۴)، صحیفه سجادیه، توحید کافی کلینی، توحید صدوق و توحید بحار مندرج است.

جایگاه واژه رمزی «هُو» در قرآن کریم و میراث عرفانی[iv] اسلام بی­نظیر است. «هُو» اشاره رمزی به ذات پنهان حضرت عشق است. او در مرتبه  ذات از ما نهان است، اما با سفر عاشقانه؛ جنبه­های بیکران جمالی و جلالی «هُو» برای مسافر سرگشته و شیفته «هُو» دل­نوازی ­نموده، دل عاشق آشکارا مشاهده می­کند که «هُو» اول و آخر زندگی او و جهان است.

در بدایت سفر عشق، برخی از جهات و مراتب نازله «هُو» در همه چیز برای مسافر عشق ظهور می­یابد؛ در نم­نم باران، نسیم صبح­گاهی، امواج دریا، رنگ­های ارغوانی پاییزی، سپیدی برف زمستانی، نغمه کوکوی پرندگان و چهچه بلبلان. اما در نهایت سلوک، «هُو» جنبه­هایی از «باطن» اسماء نیکوی خود را بر مسافر سپهر عشق عیان می­سازد. سالکِ سپهر عشق در این مقام، «هُو» را یک­جا تجربه وجودی می­نماید. «هُو الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ»(سوره حدید: آیه ۲)

سرگشته «هُو» می­بیند و به نشانه­های آن جهانی حضرت «هُو» در این جهان واصل می­شود. انسانِ فرشی با توسل به «هُو» عرشی شده، همنشین عرشیان می­گردد، در حالی­که قالبش در فرش و روحش در معراج است. مُهر مِهر «هُو» بر قلب و جان عاشقان و شیفتگان حضرت محبوب حک شده است. تصویر «هُو» در ضمیر مسافران سفر عشق، در حکم سیمرغ درقله کوه قاف است. اما تصویر «هُو» در دل و جان هر سالک، به مقام نوری و وجودی او بستگی دارد، هرچه جان سالک صاف­تر و لطیف­تر باشد؛ تجلی «هُو» در جانش شفاف­تر شده، با جلال و شکوه بیشتری تجلی می­یابد.

رنگ «هُو»، بی­رنگی است. رنگ سیاه نشانه­ای بصری از هیبت و جلال او در مقام ظهور اسمایی مرتبه ربانیت است و رنگ­های سبز و سفید نشانه­هایی از جنبه جمالی او در مرتبه ظهور اسمایی در مقام رحمانیت­اند. گاه در سفر عشق نشانه­هایی از «هُو» به صورت «آتش فروزان» در هیأت ترکیبی از رنگ­های زرد و قرمز بر دل­سوختگان شیفته حق پدیدار می­شود. «هُو» کلید باب­های بین عالم ناسوت و عالم لاهوت وَ عالم غیب و عالم شهادت است. ذکر «هُو» وجه مشترک عموم طرایق اصحاب قلوب است.[v] «هُو» در فهم توحید الهی، نقش کلیدی دارد.[vi]

«هُو» در قرآن ­کریم

کلمه «هُو» حدود ۴۷۷ مرتبه در قرآن­کریم ذکر شده است. حضرت عشق در «کلام الله» خویشتن را با «هُو» یگانه نموده؛ که فصل او با عموم مجردات، ظهورات و ممکنات است: «هُو اللهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُو»(سوره حشر: آیه ۲۳). «هُو»؛ ذات مقدس متعالی و نهانی است که به صورت «الله» (جامع جمیع صفات کمالی) ظهور اسمایی یافته است. او خدایی است که همیشه زنده و پایدار است: «اَللهُ لا إلهَ اِلاّ هُو الحَیُّ القَیُّومُ»(سوره بقره: آیه ۲۵۵ – سوره آل­عمران: آیه ۲). همه جهان سراپا عشق به «هُو» است. رابطه «هُو» و جهان عاشقانه است: «سَبَّحَ ِللهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ الأَرضِ وَ هُو العَزِیزُ الحَکِیمُ»(سوره حدید: آیه ۱) – «إنَّا ِللهِ وَ إنَّا اِلَیهِ رَاجِعُون»(سوره بقره: آیه ۱۵۶): «ما از اوییم و به سوی او باز می­گردیم.»

مهم­ترین وجه به کارگیری «هُو»، در ترکیب جمله طلایی «لا اِلهَ اِلاّ هُو» است که در قرآن کریم «۲۹ مرتبه» با کارکردها و تأکیدات متفاوت درخشیده است. در قرآن کریم «هُو» علاوه بر کارکرد اپیستمولوژیک، جنبه آنتولوژیک هم دارد:

  1. سوره آل­عمران: آیه ۱۸: «شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ المَلائِکَهُ وَ اُولُو العِلمِ قَائِمًا بِالقِسطِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ.»
  2. سوره بقره: آیه ۲۵۵: «اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ لا تَأخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الأرضِ مَن ذَا الَّذِی یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّ بِإِذنِهِ یَعلَمُ مَا بَینَ اَیدِیهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیءٍ مِن عِلمِهِ اِلاّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّمَوَاتِ وَالأَرضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفظُهُمَا وَ هُوَ العَلِیُّ العَظِیمُ.»
  3. سوره قصص: آیه ۸۸: «وَ لا تَدعُ مَعَ اللهِ اِلَهاً آخَرَ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلاّ وَجهَهُ لَهُ الحُکمُ وَ اِلَیهِ تُرجَعُونَ.»
  4. سوره توبه: آیه ۳۱: «اِتَّخَذُوا اَحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم اَربَاباً مِن دُونِ اللهِ وَ المَسِیحَ ابنَ مَریَمَ وَ مَا اُمِرُوا اِلاّ لِیَعبُدُوا اِلَهًا وَاحِدًا لا اِلهَ اِلاّ هُوَ سُبحَانَهُ عَمَّا یُشرِکُونَ.»
  5. سوره حشر: آیه ۲۲: «هُوَ اللهُ الَّذِی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَالِمُ الغَیبِ وَ الشَّهَادَهِ هُوَ الرَّحمَنُ الرَّحِیمُ.»
  6. سوره آل­عمران: آیه ۶: «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأَرحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ.»
  7. سوره حشر: آیه ۲۳: «هُوَ اللهُ الَّذِی لا اِلهَ اِ لاّ هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤمِنُ المُهَیمِنُ العَزِیزُ الجَبَّارُ المُتَکَبِّرُ سُبحَانَ اللهِ عَمَّا یُشرِکُونَ.»
  8. سوره بقره: آیه ۱۶۳: «وَ اِلهُکُم اِلهٌ وَاحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمَنُ الرَّحِیمُ.»
  9. سوره غافر: آیه ۶۵: «هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَادعُوهُ مُخلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الحَمدُ ِللهِ رَبِّ العَالَمِینَ.»
  10. سوره رعد: آیه ۳۰: «کَذَلِکَ أَرسَلنَاکَ فِی اُمَّهٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهَا اُمَمٌ لِتَتلُوَ عَلَیهِمُ الَّذِی أوحَینَا اِلَیکَ وَ هُم یَکفُرُونَ بِالرَّحمَنِ قُل هُوَ رَبِّی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وَ إِلَیهِ مَتَابِ.»
  11. سوره نساء: آیه ۸۷: «اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لَیَجمَعَنَّکُم اِلَى یَومِ القِیَامَهِ لا رَیبَ فِیهِ وَ مَن أصدَقُ مِنَ اللهِ حَدِیثًا.»
  12. سوره اعراف: آیه ۱۵۸: «قُل یَا أیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللهِ إِلَیکُم جَمِیعًا الَّذِی لَهُ مُلکُ السَّمَوَاتِ وَ الأَرضِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَامِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الاُمِّیِّ الَّذِی یُؤمِنُ بِاللهِ وَ کَلِمَاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُم تَهتَدُونَ.»
  13. سوره قصص: آیه ۷۰: «وَ هُوَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الحَمدُ فِی الاُولَى وَ الآخِرَهِ وَ لَهُ الحُکمُ وَ إِلَیهِ تُرجَعُونَ.»
  14. سوره زمر: آیه ۶: «خَلَقَکُم مِن نَفسٍ وَاحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا وَأَنزَلَ لَکُم مِنَ الأنعَامِ ثَمَانِیَهَ أَزوَاجٍ یَخلُقُکُم فِی بُطُونِ اُمَّهَاتِکُم خَلقًا مِن بَعدِ خَلقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ ذَلِکُمُ اللهُ رَبُّکُم لَهُ المُلکُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَاَنَّى تُصرَفُونَ.»
  15. سوره فاطر: آیه ۳: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعمَتَ اللهِ عَلَیکُم هَل مِن خَالِقٍ غَیرُ اللهِ یَرزُقُکُم مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرضِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَاَنَّى تُؤفَکُونَ.»
  16. سوره طـه: آیه ۸: «اَللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الأَسمَاءُ الحُسنَى.»
  17. سوره دخان: آیه ۸: «لا اِلهَ اِلاّ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُم وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الأَوَّلِینَ.»
  18. سوره توبه: آیه ۱۲۹: «فَإِن تَوَلَّوا فَقُل حَسبِیَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وَ هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِیمِ.»
  19. سوره انعام: آیه ۱۰۲: «ذَلِکُمُ اللهُ رَبُّکُم لا اِلهَ اِلاّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیءٍ فَاعبُدُوهُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ وَکِیلٌ.»
  20. سوره طـه: آیه ۹۸: «إِنَّمَا إِلَهُکُمُ اللهُ الَّذِی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیءٍ عِلماً.»
  21. سوره مزمل: آیه ۹: «رَبُّ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَاتَّخِذهُ وَکِیلاً.»
  22. سوره مؤمنون: آیه ۱۱۶: «فَتَعَالَى اللهُ المَلِکُ الحَقُّ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ رَبُّ العَرشِ الکَرِیمِ.»
  23. سوره انعام: آیه ۱۰۶: «اتَّبِع مَا اُوحِیَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ لا اِلَهَ اِلاّ هُوَ وَ أَعرِض عَنِ المُشرِکِینَ.»
  24. سوره غافر: آیه ۶۲: «ذَلِکُمُ اللهُ رَبُّکُم خَالِقُ کُلِّ شَیءٍ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَأَنَّى تُؤفَکُونَ.»
  25. سوره تغابن: آیه ۱۳: «اَللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنُونَ.»
  26. سوره نمل: آیه ۲۶: «اَللهُ لا اِلهَ ِلاّ هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِیمِ.»
  27. سوره غافر: آیه ۳: «غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوبِ شَدِیدِ العِقَابِ ذِی الطَّولِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ إِلَیهِ المَصِیرُ.»
  28. سوره هود: آیه :۱۴: «فَإِلَّم یَستَجِیبُوا لَکُم فَاعلَمُوا أَنَّمَا اُنزِلَ بِعِلمِ اللهِ وَ اَن لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَل اَنتُم مُسلِمُونَ.»
  29. سوره آل­عمران: آیه ۲: «اَللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ.»

تفسیر آیات فوق در تفسیر ساختاری قرآن کریم، بالاخص تفسیر ساختاری سوره بقره بیان شده است.[vii]

سوره توحید؛ نسب­نامه ایزدیکتا 

سوره توحید دارای دو ساختار زیبا و عمیق خُرد و کَلان است. ساختار خُرد سوره توحید (Micro Composition) حکایت از انتظام کلمات کلیدی و ملودی این سوره دارد. در ساختار خُرد؛ کلمات کلیدی «هُو»، «الله»، «اَحَد« و «لَمِ» نفی با تکرار در یک سوره کوتاه؛ نقش کلیدی در معنای سوره ایفا می­کنند و دارای ارتباط ادبی معناشناختی و وجودی هستند. این سوره دارای دو وجه اثباتی و سلبی پیرامون مهم­ترین مسئله وجودی یعنی «توحید» است.

سوره توحید در اولین آیه؛ با ضرب­آهنگ دل­نواز، محکم و صریح بر سه وجه «توحید» تأکید می­کند: حضرت «هُو» که ذات ناشناخته و عنقای وجود است؛ «الله» است که دارای جمیع صفات کمالیه است و فصل جوهری او «احدیت» و «یگانگی» است. در آیه دوم؛ «الله» که در آیه اول با «احدیت» معرفی شده، جنبه دوم ذاتی­اش توصیف می­شود: او «صمد» است و «بی­نیاز». «هُو» غنیِّ مطلق است و بر اساس این اقتضای ذاتی، محال عقلی است با مخلوقات یا ممکنات رابطۀ پدر و فرزندی داشته باشد؛ که همانا بیان اصل سوم سوره توحید است. در آیه آخر با تکرار «لَمِ» نفی؛ دلیل اصل سوم با ارجاع به اصل کلیدی دوم در آیه اول که «احدیت» و «یگانگی» خداوند است، مدلّل می­شود.

ساختار کلان سوره توحید (Macro Composition) بیانگر آن است که با توجه به نقش «هُو»؛  «الله» و «اَحَد» در آغاز و پایان این سوره، تأکید  بر جنبه «وحدانیت» حق­تعالی است. در حالی­که سوره حمد (فاتحه­الکتاب) با توجه به نقش «إیَّاکَ نَعبُدُ وَ إیَّاکَ نَستَعِین»؛ «توحید ربوبی» را بیان می­نماید؛ سوره توحید با محویت «هُو» بیان می­کند، آن ذات مقدس و متعالیِ ناشناخته خدایی است که جامع حمیع صفات کمالیه است وَ او «یگانه مطلق» است.

علت یگانگی «هُو»، «صمدیت» اوست که غنیِّ­ بالذّات است. این غنای ذاتی، اساس ارتباط او با مخلوقات یا عوالم ممکنات است که آنها فقیر بالذّات و او غنیِّ بالذّات است، لذا حضرت واجب­الوجود علت تامّه ایجادی، علت مبقیه و علت غایی موجودات است. او به کسی نیاز ندارد، اما همه موجودات وکثرات در ایجاد و استمرار حیات خود محتاج اویند. صدرالمتألهین  فیلسوف والامقام عالم اسلام اساس «فلسفه اصالت وجود» را از این سوره شریفه اقتباس کرده و اصل «چگونگی ارتباط حادث با قدیم» را با تأکید بر کلمه کانونی «صمد» تبیین فلسفی کرده است.»[viii]

«هُو» در سوره توحید

«سوره توحید به صورت جامع و مختصر، نسب­نامه و بیان صفات برجسته ذات و فعل حضرت حق است. این سوره ارکان توحید مبنی بر یگانگی، غنی بالذات بودن، عدم مجانست، عدم همسانی و بی­مانندی حق­تعالی را تبیین کرده است. خدای­تعالی در ذاتِ خود واحد است و هیچ چیز شبیه او نیست؛ نـه در ذات و نـه در صفات و افعال. لذا ذات خدای­تعالی به ذاتِ خود او و برای ذاتِ خود اوست، بدون این­که به غیر خودش مستند باشد و یا محتاج غیر باشد.

مفاد سوره توحید؛ خدای­تعالی را به صفات «احدیت» و «واحدیت» توصیف می‏کند. در اهمیت شامخ سوره توحید، احادیث بسیاری به ویژه در باب معنای «احد» و «صمد» از نبی اکرم(صلوات الله علیه) و ائمه­هدی(علیهم­السلام) وارد شده و متکلمین، فلاسفه و عرفا نیز در باره آن بسیار نوشته­اند. عرفا بر کلمه «هُو»، متکلمین بر کلمه «الله» و فلاسفه بر کلمات «احد» و «صمد» تأکید بسیار کرده­اند.

مرگ ما هست عروسی ابـــــــــــد     سر آن هست هُوالله احــــــــــــــــــــــــد[ix]

نسبت آدمی با حضرت «هُو»

ما ز بالاییم و بالا می­رویــــــــــــم     ما ز دریاییم و دریا می­رویـــــــــــــــــم

ما از آن­جا و از این­جا نیستیــــــــم     ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می­رویــــــــــــم[x]

حضرت مولانا در «کلیات شمس» ابیات فوق را در تعبیر نسبت آدمی با حضرت «هُو» سروده است. «هُو» اشاره به مقام متعالی و  لامکانی حضرت حق دارد. او دریاست و ما حباب­های دریا در سطح رویین این دریاییم که به عالم پایین پرتاب شده­ایم و در نهایت به جانب خاستگاه اصلی که همانا عالم اعلاست پرواز می­کنیم.

معنای «هُو» در ادبیات عرفانی

شهاب­الدین احمد سمعانی(۴۸۷-۵۳۴هـ.ق.) عارف و مفسر برجسته قرن ششم، از پیشروان تحلیل عرفانی کلمه مقدس «هُو» است. او فهم عوام از «هُو» را از فهم خواص که دلی مصفا به نور حق دارند، متمایز نموده است. فهم معنای «هُو»، به مرتبه پاکی و صفای عقل و دل بستگی دارد، نه دانش ادبی و ظاهری. سمعانی در معنای «هُو» می­نویسد: «بدان که «هُو» او بود در میان عوام. تا «هُو» با «الله»  تعریف نشود، بر مراد گوینده واقف نمی­گردند. اما خواص و اهل اختصاص و مردان دین و خداوندان عین­الیقین که دلی صاف، همتی بلند و سینه­ای خالی دارند، چون «هُو» بر زبان گوینده رود؛ از این کلمه، جز حق (جَلَّ جَلالُه) مفهوم ایشان نمی­گردد وَ علی­الحقیقه «هُو» خاص­ترین همۀ نام­هاست. «هُو» یک حرف است و آن «ها» است. این «واو» برای قرار نفس و دلیل بر آن است که یک حرف است، چون تثنیه کنی «هُما» گویی، نـه «هوما» پس این نام فردی است دلیل بر فردی.»[xi]

فهم «هُو» مبتنی بر صفای دل و اعتقاد یقینی قلبی به حضرت حق است و کارکرد  و تأثیر آن نیز وابسته به قوّت نفس گوینده است. سمعانی گوید: «علی­الحقیقه دلی باید مصفّی از هوی وَ سینه­ای محلی به هُدی وَ باطنی مهیای قبولِ حق، تا حقیقت هویت بر او مکشوف و به ادراک سرّ او موصوف گردد. این کلمه «هُو» چون از سینه مرد صاحب­وقت برآید، هیچ چیز حجاب نیاید؛ اگر عرش رفیع پیش او آید و اگر کرسی (عرش) به آتش محبتش بسوزد. «هُو» باید از قعر دل مترقی گردد به نَفَس پاک، از نَفس پاک، از دل پاک، از سرِّ پاک، از ضمیر پاک و از باطن پاک، قصد درگاه پاک کند، گذران و روان و بُرّان، چون برقِ خاطف و ریح عاصِف؛ نـه چیزی به او درآویخته، نـه او به چیزی درآویخته.»[xii]

                             روحی است بی­نشان و ما غرقه در نشانش     جانی است بی­مکان و سر تا قدم مکانش[xiii]

«هُو» اشاره به آن حقیقت واحد بسیط است که از جهت عظمت و هویت و تجرد و بساطت، متعالی از وجود و عدم است.

                             شهدالله بشنو و تو بگــــــــــــــــــــــو      وحده لا اله الا هُــــــــــــــــــــــــــو[xiv]

«هُو» اشاره به هویت مطلق و وجود بسیط ایزد است و احدى از ممکنات با او در این اسم مشارکت ندارند. «هُو» بر اسماء دیگر ارجح است و دلالتش بر ذات مطلق «احد» واضح‏تر است، شاید بدین­مناسبت «هُو» اسم اعظم الهى باشد. «هُو» ضمیر شأن وَ ترکیب دو کلمه است؛‏ «ها» اشاره به امر ثابت و« واو» اشاره به غایب است. اصل کلمه «هُو»؛ «ها» است و «واو» از اشباع ضمّه پدید آمده است. بنابراین در واقع «هُو» یک حرف است که به هویت مطلق و وجود بسیط اشاره دارد که در این مرتبه نـه اسمى مأخوذ است، نـه رسمى. نـه صفتى ملحوظ است، نـه اثرى؛ بلکه او «او» است از آن حیث که «او» است، زیرا آن هویت مطلق «الله» نامیده شده، به اعتبار صفت الوهیت وَ «ربّ» خوانده شده، به اعتبار صفت ربوبیت وَ از آن جهت که ممکن راهى به آن حقیقت صِرف بسیط ندارد که مبدأ خود را ستایش نماید و به او پناه جوید؛ به اعتبار افعال و بروز آثار جلال و جمال؛ اسمایى را وضع فرموده و خویشتن را با آنها معرفى نموده است. لیکن هویت بسیط حقِّ حقیقی از حیث ذات، مقتضاى هیچ اسم و رسم و صفتى نیست وَ ذات اقدس از اسم و رسم و صفتِ زاید بر ذات، عارى و مبرّاست، زیرا «هُو» اشاره به ذات و وجود صِرف است که بدون هر گونه وصف زائدى که به آن حقیقت ضمیمه شود، لحاظ می­گردد. از این رو بالاترین اسماءالحسناى الهى به شمار می­رود و می­توان آن را «اسم اعظم» نامید.[xv]

«هُو» اسم خدای­متعال است، نـه ضمیر. از این رو «یا هُو» درست است. «نزد عارفان «هُو» به مقام «هویت مطلق» من حیث «هیَ» اشاره دارد، بدون ‌آن­که متعیّن به تعین صفاتی یا متجلی به تجلیات اسمایی باشد و این اشاره از غیر صاحب قلب تقیِ نقیِ احدیِ احمدیِ محمدی(صلوات الله علیه)ممکن نیست. به عبارت دیگر «هُو» به مقامی اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع، از اسم و رسم مبرا و از تجلی و ظهور منزَّه است.»[xvi] «هُو» اشارت و کنایت است به غیب مطلق وَ یکی از اسماء ذات الهی است که نامکشوف است. غایتِ نشان او بی­نشانی و نهایتِ عرفان او حیرانیِ متعالیِ قدسی است.

معنای «هُو» از دیدگاه حضرت مولانا جلال­الدین محمد خراسانی

در منظر مولانا تنها یک «بود» هست و آن حضرت «هُو» است، مابقی «نمود» است. خدا وجود مطلق است و «هستی» ناب، منحصر در اوست.  همه موجودات – غیر از خدا – معدوم و «نیست»اند.  وجود همه موجودات و هستی تمام آنها، همان هستی خداست. «همه اوست». جهان غیرِ خدا، دارای هستی نیست، بلکه هستی­نما و و «تجلی» خداست. حضرت مولانا در باب نسبت «هُو» با سالک و هستی می­فرماید:

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنـــــی     زاری از ما نه تو زاری می‌کنـــــــــــی

ما چو ناییم و نــــــوا در ما ز توست    ما چو کوهیم و صــــــدا در ما ز توست

ما چو شطرنجیم انـــــدر برد و مات     برد و مات ما ز توست ای خوش صفات

ما که باشیم ای تـــو ما را جان جان     تا که ما باشیم با تـــــــــــــــــو در میان

ما عدم­هاییـــــــــم و هستی­های ما     تو وجود مطلقی فانــــــــــــــــــــی ‌نما

ما همه شیران ولی شیر علــــــــــم     حمله‌شان از باد باشــــــــــــــد دم ‌به دم

حمله‌شان پیداست و ناپیـداست باد     آنک ناپیداست هرگز گـــــــــــــم مباد

باد ما و بـــــــــود ما از داد توست     هستی ما جملـــــــــــه از ایجاد توست[xvii]

 

معنای «هُو» در دیوان شیخ مصلح­الدین سعدی ­شیرازی

شیخ مصلح­الدین سعدی شیرازی خداوند سخن در عدم امکان شناخت ذات «هُو» می­فرماید:

جهان متفــــــــــــــــق بر الهیتش     فرومانده از کنــــــــــــــــــــه ماهیتش

بشر ماورای جــــــــــلالش نیافت     بصر منتهای جمـــــــــــــــــالش نیافت

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهــــــم     نه در ذیل وصفش رسد دست فهـــــــم

در این ورطه کشتی فرو شد هــزار     که پیدا نشد تخته‌ای بر کنـــــــــــــــار

چه شب­ها نشستم در این سیر گـم     که دهشت گرفت آستینم که قــــــــــم

محیط است علـــــم ملک بر بسیط     قیاس تو بر وی نگـــــــــــــردد محیط

نه ادراک در کنه ذاتش رسیــــــد     نه فکرت به غور صفاتش رسیــــــــــد

توان در بلاغت به سحبان رسیـــــد     نه در کنه بی­چون سبحان رسیــــــــــد

که خاصان در این ره فرس رانده‌اند     به لااحصی از تک فرو مانده‌انـــــــــد

معنای «هُو» در دیوان ملا محسن فیض­کاشانی

ملا محسن فیض­کاشانی عارف و فیلسوف نامی در باب نسبت «هُو» با جهان، معرفت و سالک می­فرماید:

ای کــــــوی تو برتر از مکان­ها     وی گــــــــــــم شده در رهت نشان­ها

سرگشته به بر و بحر گـــــــردند     اندر طلب تــــــــــــــــــــو کاروان­ها

ای غرقـــــــــــــه بحر بی­نشانی     وان گمــــــــــــــــــــره وادی نشان­ها

از توست زمین فتـــــاده بی­خود     وز شوق تو شـــــــــــــــــور آسمان­ها

راهی به تو نیست جز ره عشـــق     خاصان کـــــــــــــــــــردند امتحان­ها

در عالــــــــم عشق سیر کردیم     دیدیــــــــــــــــم یکان یکان نشان­ها[xviii]

اهمیت ذکر «هُو»

 ذکر؛ توسل به یکی از اسماء الهی برای تقرب به جانب حضرت محبوب است. ذکر؛ مرز مرتبه انسانیت و حیوانیت است. ذکر؛ پلکان قرب و نردبان صعود به لقای حضرت عشق­ است. ذکر؛ بُراق سالک در مقامات و منازل عروج است­.  بیان ذکر «هُو» با حضور قلب به قصد دریافت اسرار حق­تعالی مؤثر است.

 

ذکر «هُو»؛ منشأ الهامات هنری

در برخی طرایق نظیر صفویه؛ طبیب الهی، ذکر «هُو» یا «الله» را به مدت حدِّاقل ۳۰ دقیقه برای مدت یک اربعین به سالک القا می­کند. به تجربه ثابت شده «اربعین هُو» یا «اربعین الله» الهام­بخش آثار هنری متمایز هنرمندان آسمانی است.

 

اربعین ذکر «یا هُو یا مَن هُو لا هُو اِلاّ هُو»

برخی از عرفای بزرگ نظیر آقا محمد بیدآبادی دستور اربعین ذکر «یا هُو یا مَن هُو لا هُو اِلاّ هُو»  را چنین داده­اند: سالک باید چنان مشغول به این ذکر گردد که غیر از فرایض و نوافل یومیه و خوردن و نوشیدن ضروری؛ متوجه هیچ چیز دیگر نشود. پس در این اربعین برای او را فنایی از ملک و ملکوت حاصل می­شود که جز نفس خودش که خویشتن را مشاهده می­کند؛ محیط ملک و ملکوت و حق را بدون کمّ و کیف؛ محیط برخود می­بیند وَ خود را چون قطره­ای محو در دریای حقیقت مشاهده می­کند.»[xix]

«هُو» به مثابه اسم ­اعظم

«هُو» ممکن است «اسم اعظم» باشد. «اسم ­اعظم» یکی از اسماءالحسنی است. تعبیر «اسم ­اعظم» در قرآن به کار نرفته، اما در روایات معتبر و نیایش‌های منقول از اهل بیت(ع) آمده است نظیر: دعای سِمات: «اَللّهُمَّ إنّی أسئَلُکَ بِاسمِکَ العَظیمِ الأعظَم…» – دعای شب مبعث: «وَ بِاسمِکَ الأعظَمِ الأعظَم الأجَلِّ الأکرَم…» – دعای سحر: «اللّهُمَّ إنِّی أسئَلُکَ مِن أسمَائِکَ بِأکبَرِهَا…».

آیات و اذکار متعددی را مشتمل بر «اسم ­اعظم» می­دانند نظیر: «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم»[xx] – «اللهُ لا إلهَ إلاّ هُو الحَیُّ القَیُّوم»(سوره بقره: آیه۲۵۵؛ سوره آل­عمران: آیه۲) – «الله لا إلهَ إلاّ هُو لَیَجمَعَنَّکُم إلی یَومِ القِیَمَه»(سوره نساء: آیه ۸۷) – «الله َلا إلهَ إلاّ هُو لَهُ الأسمَاءُ الحُسنَی»(سوره طه: آیه ۸) – «اللهُ لا إلهَ إلاّ هُو رَبُّ العَرشِ العَظِیم»(سوره نمل: آیه ۲۶) – «اللهُ لا إله إلاّ هُو وَ عَلَی اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنُون»(سوره تغابن: آیه ۱۳) – «ذَلِکُمُ اللهُ رَبُکُم لا إِلَهَ إِلاّ هُو خَالِقُ کلِّ شَیءٍ …»[ (سوره غافر: آیه ۶۲) – شش آیه ابتدای سوره حدید و سه آیه آخر سوره حشر[xxi] – «یَا هُو یَا مَن لا هُو إلاّ هُو»[xxii] – «… الله الله الله الله الذی لا إله إلاّ هُو…»[xxiii]

مخفی نماند که «اسم ­اعظم» اگر از مقوله لفظ باشد؛ اثر از آنِ لفظ است، به ضمیمه حالات و شرایط گوینده از نظر خلوص، پاکی، حضور قلب و توجه خاص به خداوند و قطع امید از غیر او وَ توکل کامل بر ذات پاک «هُو». کفعمی در کتاب «مصباح» اذکار و دعاهایی نظیر: «دعای جوشن­کبیر»، «دعای مشلول»، «دعای مجیر»، «دعای صحیفه حسینیه» و «یَا هُو یَا هُو یَا مَن لا یَعلَم مَا هُو إلاّ هُو» را مشتمل بر «اسم­ اعظم» می­داند.[xxiv] وجه مشترک اکثر آیات و روایت مذکور؛ واژه مقدس «هُو» است.

 

«هُو» در دعای جوشن ­کبیر

«هُو» یکی از فقرات اصلی دعای جوشن­کبیر است: «یَا مَن هُوَ بِمَن رَجَاهُ کَرِیم.»، «یَا مَن هُوَ بِمَن عَصَاهُ حَلِیم.»(در فراز‌های ۱۸ و ۹۶ دعا). «یَا مَن هُوَ غَایَهِ مُرَادِ المُرِیدِین» – «یَا مَن هُوَ مُنتَهَی هِمَمِ العَارِفِینَ» – «یَا مَن هُوَ مُنتَهَی طَلَبِ الطَّالِبِینَ.»(فراز۹۹ دعا)

 

«هُو» در دعای مشلول

«یَا هُو، یَا مَن لا یَعلَمُ مَا هُو، وَ لا کَیفَ هُو، وَ لا أَینَ هُو، وَ لا حَیثُ هُو إِلاّ هُو. یَا مَن هُو کَلَّ یَومٍ فِی شَأنٍ، یَا مَن هُو بِکُلِّ مَکَانٍ. یَا مَن هُو عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، یَا مَن هُو بِکُلِّ شَیءٍ خَبِیرٌ، یَا مَن هُو بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ. هُو الغَفُورُ الرَّحِیمُ.»

 

ذکر شریف «لا هُو إلاّ هُو»

ذکر شریف «لا هُو إلاّ هُو» بر وحدت شخصیه وجود دلالت دارد و اشاره به «اسم ­اعظم» است. شیخ صدوق از امام جعفرصادق(ع) روایت کرده که به نقل از امام محمدباقر(ع) فرمودند:[xxv] «حَدَّثَنِی أَبِی‌ عَن أَبِیهِ عَن أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ(علیه­السلام) قَالَ: رَأَیتُ الخَضِرَ(علیه­السلام) فِی المَنَامِ قَبلَ بَدرٍ بِلَیلَهٍ فَقُلتُ لَهُ عَلِّمنِی شَیئاً أُنصَر بِهِ عَلَى الأَعدَاءِ. فَقَالَ قُل «یَا هُو یَا مَن لا هُو إِلاّ هُو». فَلَمَّا أَصبَحتُ قَصَصتُهَا عَلَى رَسُولِ اللهِ(صلی‌ الله‌ علیه­ و‌آله­). فَقَالَ لِی یَا عَلىُ عُلِّمتَ الاسمَ­الأَعظَمَ. فَکَانَ عَلَى لِسَانِی یَومَ بَدرٍ وَ إِنَّ أَمِیرَالمُؤمِنِینَ(علیه­السلام) قَرَأَ قُل هُو اللهُ أَحَدٌ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ یَا هُو یَا مَن لا هُو إِلاّ هُو اغفِر لِی وَ انصُرنِی عَلَى القَومِ الکَافِرِینَ. وَ کَانَ عَلِیٌّ(علیه­السلام) یَقُولُ ذَلِکَ یَومَ صِفِّینَ وَ هُو یُطَارِدُ. فَقَالَ لَهُ عَمَّارُ بنُ یَاسِرٍ یَا أَمِیرَالمُؤمِنِینَ مَا هَذِهِ الکِنَایَاتُ؟ قَالَ اسمُ اللهِ الأَعظَمُ وَ عِمَادُ التَّوحِیدِ ِللهِ لا إِلَهَ إِلاّ هُو ثُمَّ قَرَأَ شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُو وَ آخِرَ الحَشرِ.»

حضرت امام جعفرصادق(ع) فرمودند: «پدرم از پدرشان و ایشان از امیرالمؤمنین­­(ع) روایت کردند: یک شب قبل از جنگ بدر خضر(ع) را در خواب دیدم. به ایشان گفتم چیزى به من تعلیم کنید که با آن بر دشمنان ظفر یابم. فرمودند: بگویید «یَا هُو یَا مَن لا هُو إِلاّ هُو»:«اى او؛ اى کسى که اویى نیست مگر او.» صبحگاهان این خواب را بر رسول خدا(ص) بازگفتم. فرمودند: یا على؛ اسم ­اعظم را به تو تعلیم داده­اند. در روز بدر این ذکر بر زبانم جارى بود. امیرالمؤمنین(ع) سوره‌ «قُل هُو اللهُ أَحَدٌ» را خواندند و فرمودند: «یَا هُو یَا مَن لا هُو اِلاّ هُو اغفِر لِى وَ انصُرنِى عَلَى القَومِ الکَافِرِین»:‌ «اى او؛ اى که اویى نیست مگر او؛ مرا بیامرز و مرا بر گروه کافران یارى فرما.» امیرالمؤمنین على(ع) در روز جنگ صفین نیز این ذکر را می­فرمودند و بر دشمن حمله می­بردند. عمار یاسر به حضرت علی(ع) عرض‌ کرد: یا امیرالمؤمنین؛ این کنایه‌ها چیست؟(کنایه به معنای پوشیده و غیرصریح سخن گفتن) حضرت فرمودند: «اسم اعظم خداوند و عماد توحید براى خداوند است که خدایى نیست مگر او.» سپس‌ آیه «شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُو» و آیات آخر سوره حشر را تلاوت فرمودند.»[xxvi]

طبرسی نیز این روایت را نقل کرده است:[xxvii] «وَ مِن دُعَاء أمیرَالمُؤمِنین(ع) فِى الحَاجَه: «لا إِلَهَ إِلاّ اللهُ وَحدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ الحَلِیمُ الکَرِیمُ لا إِلَهَ إِلاّ اللهُ وَحدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ العَلِیُّ العَظِیمُ الحَمدُ ِللهِ الَّذِی بِنِعمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ یَا هُو یَا مَن هُو یَا مَن لَیسَ هُو إِلاّ هُو یَا هُو یَا مَن لا هُو إِلاّ هُو.»

سید بن طاووس در «مهج الدعوات و منهج العبادات»[xxviii] دعای حضرت ابراهیم(ع) در هنگامه افتادن در آتش را نقل کرده که این ذکر شریف نیز در آن آمده و فرموده است راویان متعدد این ذکر را از «سرائر عظیمه» خوانده­اند: «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ‌. اللَّهُمَّ إِنِّی أَسئَلُکَ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ أَنتَ المَرهُوبُ یَرهَبُ مِنکَ جَمِیعُ خَلقِکَ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ أَنتَ الرَّفِیعُ عَرشُکَ مِن فَوقِ سَبعِ سَمَاوَاتِکَ وَ أَنتَ المُظِلُّ عَلَى کُلِّ شَی‌ءٍ لا یُظِلُّ شَیءٌ عَلَیکَ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ أَنتَ أَعظَمُ مِن کُلِّ شَی‌ءٍ فَلا یَصِلُ أَحَدٌ عَظَمَتَکَ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا نُورَ النُّورِ قَدِ استَضَاءَ بِنُورِکَ أَهلُ سَمَاوَاتِکَ وَ أَرضِکَ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ لا إِلَهَ إِلاّ أَنتَ تَعَالَیتَ أَن یَکُونَ لَکَ شَرِیکٌ وَ تَکَبَّرتَ أَن یَکُونَ لَکَ ضِدٌّ یَا نُورَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ لا خَامِدَ لِنُورِکَ یَا مَلِیکَ کُلِّ مَلِیکٍ تَبقَى وَ یَفنَى غَیرُکَ یَا نُورَ النُّورِ یَا مَن مَلأَ أَرکَانَ السَّمَوَاتِ وَ الأَرضِ بِعَظَمَتِهِ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا هُو یَا هُو یَا مَن لَیسَ لَه و یَا مَن لا هُو إِلاّ هُو أَغِثنِی أَغِثنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ- یَا مَن أَمرُهُ‌ کَلَمحِ البَصَرِ أَو هُو أَقرَبُ‌ یَا أهیا شراهیا آذونی أصباؤث آل شدای یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا رَبَّاهُ یَا رَبَّاهُ یَا رَبَّاهُ یَا رَبَّاهُ یَا رَبَّاهُ یَا غَایَهَ رَغبَتَاه وَ مُنتَهَاهُ- فَلَمَّا دَعَا إِبرَاهِیمُ(ع) عَجِبَتِ الأَملاکُ مِن صَوتِهِ وَ إِذَا النِّدَاءُ مِنَ العَلِیِّ الاَعلَى- یا نارُ کُونِی بَرداً وَ سَلاماً عَلى‌ إِبراهِیمَ‌ فَخَمَدَت أَسرَعَ مِن طَرفَهِ عَین.‌»

ذکر «هُو»؛ گشایش در سختی­ها

«حَدَّثَنِی الحُسَینُ بنُ عَبدِالرَّحمَنِ قَالَ: حَدَّثَنِی ابو غَسَّانَ مَالِکُ بنُ ضَیغَمٍ، عَن إِبرَاهِیمَ بنِ خَلادٍ الأَزدِیِّ، قَالَ: نَزَلَ جَبرِئیلُ(علیه­السلام) عَلَى یَعقُوبَ، فَشَکَا إِلَیهِ مَا هُو فِیهِ، فَقَالَ لَهُ جَبرِئیلُ: أَلا أُعَلِّمُکَ دُعَاءً إِذَا أَنتَ دَعَوتَ بِهِ فَرَّجَ اللهُ عَنکَ؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: قُل یَا مَن لا یَعلَمُ کَیفَ هُو إِلاّ هُو، وَیَا مَن لا یَبلُغُ کُنهَ قُدرَتِهِ غَیرُهُ، فَرِّج عَنِّی، فَأَتَاهُ البَشِیرُ.[xxix] جبرئیل(ع) ذکر «هُو» را برای گشایش و رفع گرفتاری به یعقوب نبی(ع) القا فرمود.

ذکر «یا هُو یَا مَن هُو یَا مَن لَیسَ اِلاّ هُو»

ذکر شریف «یا هُو یَا مَن هُو یَا مَن لَیسَ اِلاّ هُو» قرن­هاست گرمابخش دل­سوختگان طریق دوست است و سالکان حق و حقیقت در محافل معنوی آن­ را زمزمه می­کنند؛ گاه لفظاً و گاه لفظ و آوای دل­نواز موسیقی عرفانی در هم تنیده شده، سماعی دل­انگیز در روح و جان فراهم می­آورد. در ایام محرم نیز در حسینیه­ها این ذکر شریف را به یاد خدای امام عشق حضرت سیدالشهدا(ع) می­خوانند. گزارش شده در دهه محرم، عزاداران حسینی در حسینیه خور جندق و بیابانک در دو گروه گرد آمده، دسته اول می­گویند:‌ «حیدریم سیاهپوش – بهر حسین زنم جوش – یَا هُو یَا مَن هُو یَا مَن لَیسَ اِلاّ هُو.»  دسته دوم پاسخ می­دهند: «یَا حَقّ، یَا مَن حَقّ، یَا مَن لَیسَ اِلاّ حَقّ.»[xxx] در مجالس ذکر «طریقت صفویه» در ادامه این ذکر می­خوانند: «دست از طلب ندارم تا کام دل برآید *** یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید»

ذکر «یَا اللهُ یَا هُو»

سالکان طریق حق اگر بعد از نماز صبح با حضور قلب هزار مرتبه بگویند «یَا اللهُ یَا هُو»؛ صاحب­یقین می­شوند و امور غیبی بر آنها مکشوف می­گردد. هر که در نیمه­شب رو به قبله، با طهارت و حضور قلب، این ذکر را هزار مرتبه بگوید، اهل معرفت می­گردد. برای استجابت دعا در نیمه­شب با حضور قلب، ۹۹ مرتبه بگویید: «یَا اللهُ یَا هُو»

«هُو»، خضر نبی و امیرالمؤمنین علی(علیهم­السلام)

ذکر «هُو» شب قبل از جنگ خیبر در عالم خواب توسط حضرت خضر(ع) به مولی­الموحدین امام علی(ع) القا شد: «یَا هُو  یَا مَن لا هُو إلاّ هُو».[xxxi] روایت « یَا هُو  یَا مَن لا هُو إلاّ هُو » دلالت بر وحدت شخصی حضرت حق دارد؛ زیرا کلمه «لا» در صورت عدم تکرار و عطف؛ تنها بر سر نکره می‌آید، در نتیجه وجود «هُو» در این ترکیب بدین­معناست که «هیچ هُویتی نیست مگر او» و دلالت بر وجود احاطی و اطلاقی ذات نهان ایزد یکتا دارد، چنان­که همه کثرات در او فانی­اند. بر اساس روایت؛ «هُو» ستون توحید حقیقی و همانا نفی هر هویتی جز هویت مطلق خدای­تعالی است.[۱]

سنت ذکر «هُو»

خداوند متعال در قرآن­ کریم می­فرماید: «فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم»(سوره بقره: آیه ۱۵۲) – «وَ ِللهِ الأَسمَاءُ الحُسنَى فَادعُوهُ بِهَا»(سوره اعراف: آیه ۱۸۰) اهل طریقت همواره بیش از هر کس دیگر عامل این سنت قرآنی بوده­اند. «هُو» هم ذکر است و هم از اسماءالحسنی، لذا عرفا از آغاز توجه و دلبستگی و مراقبت خاصی نسبت به آن داشته­اند. ذکر«هُو»  از دیرباز تا کنون، سنت مشترک عموم طرایق عرفانی اعم از «مولویه»، «قادریه»، «شاذلیه»، «چشتیه»، «صفویه»، «نعمت­اللّهیه»، «رفاعیه»، «خاکساریه» و «ذهبیه» در زاویه­ها، رباط­ها، خانقاهها و حسینیه­های بغداد، اردبیل ، قونیه، استانبول، قاهره ، سارایوو، رباط، کرمانشاه، تهران، اصفهان، شیراز، تلمسان، فارس، مستغانم، کابل، هرات، کشمیر و مولتان بوده است.

سالکان طریق حق؛ «هُو» و ترکیبات آن را به صورت فردی و جمعی به صورت جلی و خفی می­خوانند نظیر:  «هُو» – «یَا هُو» – «یَا مَن لا هُو إلاّ هُو» – «لَیسَ الهَادِی إلّا هُو» – «الله هُو، الله هُو، الله هُو» – «یَا اللهُ یَا هُو» – «یَا هُو یَا مَن هُو یَا مَن لَیسَ الاّ هُو». اکثر طرایق اذکار مذکور را با آوای حزین و موزون می­خوانند. در قوالی­های پاکستان، افغانستان و هند نیز ذکر «هُو» و ترکیبات آن گرمابخش مجالس معنوی است.

درود و رحمت الهی بر روان متعالی عارف صمدانی حضرت آیت الله حسن زاده آملی رضوان الله تعالی علیه. والسَّلام.

*این مقاله در ماهنامه آرمان هنر،(ویژه نامه چهلمین روز درگذشت  علامه حسن زاده آملی) شماره آبان ۱۴۰۰، منتشر شده است.

منابع:

ابن بابویه، محمد بن على، التوحید (شیخ صدوق)، جامعه مدرسین، قم، چاپ: اول، ۱۳۹۸هـ.ق.

ابن بابویه، محمد بن على؛ اردکانى، محمد على، اسرار توحید / ترجمه التوحید للصدوق، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، چاپ: اول، بى تا.

ابن طاووس، على بن موسى، مهج­الدعوات و منهج­العبادات، ۱جلد، دارالذخائر، قم، چاپ اول، ۱۴۱۱ هـ.ق.

بانو اصفهانى، سیده نصرت امین، مخزن­العرفان در تفسیر قرآن، انتشارات نهضت زنان مسلمان، ج‏۱۵٫

حر عاملى، محمد بن حسن، الفصول المهمه فی أصول الأئمه (تکمله الوسائل)، ۳ جلد، مؤسسه معارف اسلامى امام رضا(ع)، قم، چاپ: اول، ۱۴۱۸ هـ.ق. / ۱۳۷۶.

حسن­زاده آملی، حسن، رساله نورٌ علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور، چاپ ششم، قم، تشیع، ۱۳۷۶.

حسن­زاده آملی، حسن، دروس شرح فصوص‌الحکم قیصری، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۸.

حسن­زاده آملی، حسن، تعلیقه و شرح بر مصباح­الانس، قم، اشراق حکمت، ۱۳۹۷.

خمینی، روح­الله، شرح چهل حدیث، تهران، ۱۳۹۴.

سمعانی، شهاب­الدین احمد، روح الأرواح فی شرح اسماء المَلِک الفتّاح، تصحیح و توضیح: نجیب مایل هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۸.

 صفوی، سید سلمان، عرفان ثقلین: مبانی نظری و عملی عرفان و طریقت صفویه، قم، انتشارات سلمان – آزاده، ۱۳۹۵.

صفوی، سید سلمان، تفسیر ساختاری سوره حمد، انتشارات سلمان – آزاده، تهران، ۱۳۹۷.

صفوی، سید سلمان؛ علوی، مهوش­السادات، فقهُ اللهِ اکبر(هرمنیوتیک معنوی خدا در قرآن و شعر فارسی)، قم، انتشارات سلمان – آزاده، ۱۳۹۷.

صفوی، سید سلمان، تفسیر ساختاری سوه بقره، تهران، انتشارات سلمان – آزاده، ۱۳۹۹.

صفوی، سید سلمان، هشت رساله صفوی، تهران، انتشارات سلمان – آزاده، ۱۴۰۰.

طبرسی، فضل بن حسن، مجمع­البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیا التراث العربی، ۱۳۷۹هـ.ق.

طبرسى، حسن بن فضل، مکارم­الاخلاق، ۱جلد، شریف رضى، قم، چاپ: چهارم، ۱۴۱۲ هـ.ق / ۱۳۷۰.

فیض کاشانی، محسن، کلمات مکنونه، تهران، انتشارات فراهانی، ۱۳۶۰.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت‌، ۱۴۰۳هـ.ق‌.

مولوی، جلال­الدین محمد، مثنوی معنوی، نسخه نیکلسون، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۶.

مولوی، جلال­الدین محمد، کلیات شمس تبریزی، نسخه فروزانفر، بدیع­الزمان، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۶.

[i]. Semantics.

[ii]. Intertextuality.

[iii]. حسن‌زاده آملی، حسن، هزار و یک کلمه، ج۵، ص۷۰، کلمه ۴۴۳.

[iv] . بن: صفوی، سید سلمان، هشت رساله صفوی، فصل «هُو در قرآن و میراث عرفان اسلامی».

 [v] . بن: صفوی، سید سلمان، عرفان ثقلین: مبانی نظری و عملی عرفان و طریقت صفویه.

[vi] بن: صفوی، سید سلمان؛ علوی، مهوش­السادات، فقهُ اللهِ اکبر(هرمنیوتیک معنوی خدا در قرآن و شعر فارسی).

[vii] . صفوی، سید سلمان، تفسیر ساختاری سوه بقره.

[viii]. صفوی، سید سلمان، تفسیر ساختاری سوره حمد، صص۱۷۶-۱۸۰.

[ix]. مولوی، جلال­الدین محمد، کلیات شمس، ج ۲، غزل ۸۳۳٫

[x]. مولوی، جلال­الدین محمد، کلیات شمس، غزل ۱۶۷۴.

[xi] سمعانی، شهاب­الدین احمد، روح الأرواح فی شرح اسماء الملک الفتاح، ص۲.

[xii] سمعانی، شهاب­الدین احمد، روح الأرواح فی شرح اسماء الملک الفتاح، صص۲-۳.

[xiii]. فیض کاشانی، کلمات مکنونه، ص ۱۰.

[xiv]. فیض کاشانی، کلمات مکنونه، ص۱۳.

[xv]. بانو امین اصفهانی، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، انتشارات نهضت زنان مسلمان، ج‏ ۱۵، ص ۳۴۳٫

[xvi]. امام خمینی،  شرح چهل حدیث، ص ۶۵۲.

[xvii]. مولوی، جلال­الدین محمد، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۲۹، اعتراض مریدان در خلوت وزیر.

[xviii]. فیض کاشانی، دیوان اشعار، ص۵.

[xix]. مجله حوزه، آذر و دی ۱۳۶۸، شماره ۳۵٫

[xx]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۰، صص ۲۲۳- ۲۲۴٫

[xxi]. طبرسی، مجمع­البیان، ج ۹، ص ۳۹۹ – تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص ۳۲ – بحارالانوار، ج ۹۰، ص ۲۳۰۲۳۱.

[xxii]. التوحید، ص ۸۹ – مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۸۶۰  – بحارالانوار، ج ۹۰، ص ۲۳۲.

[xxiii]. مکارم الاخلاق، ص۳۵۲؛ بحارالانوار، ج۹، ص۲۲۶، ۲۳۲. رساله نورٌ علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور.

[xxiv]. الصحیفه الحسینیه، اعداد: محمدعلی الهمدانی، دعاؤه (علیه­السلام) عند المهمات.

[xxv].  شیخ صدوق، توحید، ص ۸۹.

[xxvi]. اسرار توحید، ترجمه التوحید للصدوق، ص۷۸.

[xxvii]. طبرسی، مکارم الأخلاق، ص۳۴۶.

[xxviii]. سید بن طاووس، مهج­الدعوات و منهج­العبادات، ص۳۰۶.

[xxix]. مکتبه الشامله. http://shamela.ws/browse.php/book-9307/page-41.

[xxx]. مجله آیندگان، سال پانزدهم، ص ۸۲۷.

[xxxi]. شیخ صدوق، توحید، ص ۸۹.