وضعیت علم در گفت و گو با دکتر غلامرضا اعوانی

علی پزشکی

  

دکتر اعوانی سالهاست که به مقوله علم و حکمت و تمدن اسلامی دل مشغول است و در این مورد صاحب نظر و دیدگاه های خاصی نیز هست. اگرچه ایشان علم را در زمره علوم الهی می بیند اما معتقد است که برای پیشرفت و توسعه علمی می بایست تعریف دقیق علم و علوم انسانی را تبیین کنیم. او معتقد است که این علوم اکنون به هر دلیلی در کشور ما مغفول مانده و قدری غفلت شده است و قدری هم دست­اندرکاران به علوم دیگر بیشتر توجه کرده­اند. دکتر اعوانی ریاست مؤسسه پژوهشی لوم حکمت و فلسفه ایران را بیش از ۱۰ سال به عهده داشته و از سال ۱۳۶۳ رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران است. استاد اعوانی عضو پیوسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران می­باشد و چند روز از ایام هفته در فرهنگستان به مطالعه و تحقیق اشتغال دارد و در جلسات فرهنگستان، به خصوص جلسات مربوط به گروه علوم اسلامی، شرکت می­کند. ریاست انجمن بین­المللی فلسفه اسلامی (ISIP) و عضویت در هیأت­مدیره فدراسیون بین­المللی انجمنهای فلسفه جهان (FISP) و ریاست بخش فلسفه اسلامی آن از دیگر مسئولیتهای کنونی دکتر اعوانی است.

 

کلید واژگان: اعوانی، علوم انسانی، فلسفه، اسلام، دانشگاه، علم.

 

 

***

 

* امروز یکی از مسائل مهم علمی کشور، مسئله علوم انسانی است. اهمیت علوم انسانی را در چه می­دانید؟ برای حل معضلات علوم انسانی، چه باید کرد؟

علوم انسانی همانطور که از نامش مشخص است، با انسان ارتباط دارد. انسان پیچیده­ترین موجود در کل نظام هستی است. تنها انسان است که در میان همه موجودات، مظهر همه اسماء الهی است. انسان می­خواهد و می­تواند هرچه را که شناختش امکان دارد، بشناسد. چیزی نیست که متعلق علم انسان نباشد. در قرآن که کتاب حکمت است، خداوند در آیات ابتدایی سوره بقره، راجع به تعریف انسان می­گوید: «خداوند همه اسماء خودش را به انسان آموخت» (یعنی در وی قرار داد). خداوند با اسماء خود شناخته می­شود. انسان، مظهر همه اسماء خداوند است. فرشتگان با آن عظمت وجودی­شان، مظهر صفاتی از صفات الهی­اند، اما شأن انسان این است که مظهر همه اسماء الهی است. این انسان روح هم دارد. روح، حضور خداوند در ماست. بنابراین ما تمام صفات الهی را در خود داریم و بالقوه، انسان کامل هستیم. انسان خلاصه هستی است و تمام مراتب وجود در او هست. یعنی خداوند در یک وجود، تمامی مراتب وجود را خلاصه کرده است. بنابراین خودشناسی از اهمیت والایی برخوردار است: «من عرف نفسه، فقد عرف ربه». انسان اگر خودش را بشناسد، خدایش را شناخته است و شناخت انسان و خداوند از طریق علوم انسانی بیشتر از علوم دیگر میسر است. شعار سقراط، شعار ساده­ای است که بر سردر معبد دلفی نوشته شده است: «ای انسان خودت را بشناس». بنابراین اهمیت علوم انسانی بر هیچ­کس پوشیده نیست. علوم انسانی وجود انسان را در این جهان، در آن جهان و در ارتباط با خداوند از وجوه مختلف تبیین می­کند.

این علوم اکنون به هر دلیلی در کشور ما مغفول مانده ­است. قدری غفلت شده است و قدری هم دست­اندرکاران به علوم دیگر بیشتر توجه کرده­اند. بحمدالله ۱۰، ۱۲ سالی است که علوم انسانی مورد توجه قرار گرفته است. ما نباید از گذشته خود غفلت کنیم. کارهای بزرگی پیرامون علوم انسانی در فرهنگ ایران­زمین انجام شده است و منابع عظیمی از گذشتگان خود در اختیار داریم. گذشتگان ما در سطح جهانی آثاری دارند که اکنون هم مورد توجه است، اما وجه برتری ما نسبت به گذشتگان این است که منابعی اکنون در اختیار داریم که مثلاً در اختیار ملاصدرا یا ابن­سینا نبوده است. آثار و متون مهم فرهنگهای دیگر در اختیار ماست، ولی به عنوان مثال ابن­سینا هیچ علم دقیقی درباره فرهنگ هند و چین نداشته است. ما در علوم انسانی ضعیف هستیم. باید کار کنیم و به نکات ذیل توجه ویژه داشته باشیم:

–     درخصوص علوم انسانی نباید حکم کرد که چه کسی و چه چیزی بنویسد. این علوم مانند چشمه جوشیدنی است و تزریق­کردنی نیست. علوم انسانی ما، باید به صورت خودجوش و به صرافت طبع متعالی شود.

–     این علوم با کثرت توجه و استفاده از منابع سرشار گذشته و وضع موجود ما، خواه ناخواه پیشرفت می­کنند.

–     و نکته آخر اینکه از شناخت فرهنگهای دیگر و مطالعه متون دیگر مکتبهای دنیا نباید غافل شد و باید متون اصلی همه مکتبها را خواند. به عنوان مثال بحثهای مکتبهای هند و چین و دیگر فرهنگها می­توانند مکمل بحثهای ما باشند. امروزه منابعی را داریم که هرگز بزرگان ما در گذشته بدان دسترسی نداشته­اند.

 

* جنابعالی معیارهای پیشرفت علمی را در چه می­دانید؟

اساس دانشگاههای غربی، از عالم اسلام گرفته شده است و اسلام حق بزرگی بر گردن غرب دارد. اسلام دانش یونانیان را گرفت و بسط و ارتقاء داد. تحول عظیمی که در عالم اسلام صورت گرفت، همه علوم را دگرگون کرد و علوم از اینجا به عالم غرب رفت. وقتی متون اسلامی از سال ۱۰۹۶ میلادی به دست مسیحیان افتاد، شهر تولدو یا طلیسطله در اندلس یا اسپانیای امروز مرکز ترجمه شد. به عنوان مثال بیشترین ترجمه پس از انجیل، متعلق به کتاب قانون ابن­سینا بود که قرنها تدریس می­شد.

ترجمه این کتابها و متون دیگر اسلامی، باعث پدید آمدن دانشگاه به معنای امروزی کلمه شد و دانشگاههای بزرگی چون آکسفورد، کمبریج و پاریس در پی آن به وجود آمدند و پس از آن بود که صدها دانشگاه دیگر یکی پس از دیگری تأسیس شد. اینها همه تحث تأثیر متون اسلامی به وجود آمد. پس از آن غربیان به سراغ متون یونانی رفتند و علوم یونان را احیاء کردند.

این دانشگاهها یک سنتی داشتند که آن را حفظ کردند و معیارهایی داشتند که این معیارها باقی ماند. آنها حق دارند که ادعا کنند، معیار و سنتی برای پیشرفت علم دارند. ما دانشگاههای خود را حفظ نکردیم و عمر آنها کوتاه بود. در واقع، سنت باقی ماند، اما دانشگاه از بین رفت. ما در عالم جدید، سنت و معیار را از غرب گرفتیم. علم بدون معیار نمی­تواند باشد. امروز دانشگاه، یک نهاد جهانی است و برای رقابت، ما نیز باید معیار داشته باشیم تا بتوانیم رقابت کنیم. اما باید بدانیم که علم آنها چگونه ظهور و بروز کرده است. آنها در پیشرفت علمی خود به کیفیت توجه کردند و از متون اسلامی و دیگر متون بهره بردند و صاحب علم شدند. ما اکنون دانشمندانی داریم که ورای این معیارها هستند. معیار کمیت در دانشگاههای غربی، ممکن است که لازم باشد، اما کافی نیست.

علم در سنت ما، کمی نیست، بلکه کیفی است. ما باید بیشتر از اینها به کیفیت توجه کنیم. اگر ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم، ایرانیان چه در عالم اسلام و چه در عالم غیر اسلام، بزرگترین دانشمندان و علوم را داشته­اند. شأن و عظمتی که ایرانیان داشته­اند، و خدمتی که به علم، به خصوص علوم اسلامی کرده­اند، از مقام بالایی برخوردار است.

این موارد اقتضا می­کند که ما به علم به معنای گذشته توجه کنیم. صرفنظر از ضروریاتی که دنیای امروز دارد، مسئله کیفیت علم، همانند گذشته باید مورد عنایت ما باشد. ابن­سینا اگر امروز بود، شاید هزار مقاله می­نوشت، ولی ابن­سینا را عظمت فکری او و کیفیت دانش او و قله­های دانشی را که بدان دست یافته، ابن­سینا کرده است. اگر ما بتوانیم به آن قله­ها برسیم، مسئله کمیت هم خود به خود حل می­شود. به قول معروف، چون که صد آید، نود هم پیش ماست. در غرب به قله­های دانش و کیفیت توجه ویژه شده است و می­شود و دانشگاهها به علوم انسانی نیز بسیار توجه می­کنند. بهترین دانشگاههای دنیا، بهترین رتبه را در علوم انسانی دارند.

 

* تاریخ به وجود آمدن آکادمی (فرهنگستان) در دنیا از چه زمانی بوده، چه فعالیتهایی در آکادمی صورت می­گرفته و اساساً  تشکیل آن چه اهمیتی داشته است؟

لفظ آکادمی یونانی است و منسوب به جایی به نام هکادموس است که بعدها آکادموس نام گرفته است. آکادمی مکانی بسیار مقدس در یک کیلومتری بیرون دیوار آتن بوده است که ظاهراً دوستان و شاگردان افلاطون، برای او می­خرند. آکادمی نه فقط جنبه علمی، بلکه جنبه الهی و حکمی نیز داشته است، درست همانند مجمعی که فیثاغورث تشکیل داده بود. آکادمی در یونان و در سرتاسر غرب تا به امروز جایگاه بسیار مهمی داشته است و تمام دانشمندان بزرگ و طراز اول در علوم مختلف در آنجا جمع می­شدند و تحقیق می­کردند و شاگردان بزرگی نیز تربیت کرده­اند. ارسطو یکی از شاگردان آکادمی بوده است. همچنین آکادمی افلاطون رقیبی داشته­ که آکادمی نبوده، به نام ایسکراتس (Isocrates) که او فردی خطیب، ادیب نحوی و لغوی بوده و آنجا در این زمینه­ها فعالیتهایی انجام می­شده است و با آکادمی افلاطون رقابت می­کرده است.

یکی از فعالیتهای آکادمی افلاطون، گردآوری بهترین دانشمندان زمان در حوزه­های مختلف علوم بوده است که امروز نیز در فرهنگستانها شاهد هستیم. نکته دیگر پژوهشهایی است که در آکادمی انجام می­شده که بسیار حائز اهمیت بوده است. آکادمی دو نوع تعلیمات داشته است. یکی تعلیمات ظاهری و دیگر تعلیمات باطنی، که تعلیمات نوع دوم مختص خواص بوده است و بروز داده نمی­شده، بلکه سینه به سینه از استاد به شاگرد منتقل می­شده است.

آکادمی از سال ۳۸۷ پیش از میلاد تا ۵۲۹ پس از میلاد، یعنی حدود ۹۰۰ سال پابرجا بود و دیادخوس (diadochos) یا خلیفه داشت و در سال ۵۲۹ به دست یوستی نیاگونس امپراطور مسیحی مخالف فلسفه بسته شد. نکته جالب توجه این است که پس از بسته­شدن آکادمی، ۸ نفر از بزرگانش به ایران و به درگاه انوشیروان پناه بردند. آنها سه سال در ایران بودند و تدریس می­کردند. پس از جنگی که میان انوشیروان و آن امپراطور مسیحی در می­گیرد، صلحی برقرار می­شود و پیمانی بسته می­شود. یکی از پیمانها مربوط به آن فلاسفه بوده است که امپراطور مسیحی متعهد می­شود که فلاسفه بازگردند، کسی متعرض آنها نشود و در بیان آراء فلسفی آزاد باشند. این ۸ فیلسوف بر می­گردند و کارهای مهمی در علم انجام می­دهند. به عنوان مثال یکی از آنها به نام سمپلکیوس با اینکه نوافلاطونی بوده است، شرحی بر کتاب طبیعت ارسطو می­نویسد که در آن نقل قولهای مهمی از فلاسفه پیش از سقراط دارد و مثلاً منظومه پارمیندس را نقل می­کند که اگر این کارها را نکرده بود، اکنون این کتابهای مهم در دسترس نبودند.

در دوره جدید و بعد از دوره رنسانس، آکادمی در فلورانس احیاء شد. عده­ای از آسیای صغیر نیز که مرکز امپراطوری مسیحی- یونانی بوده است، به ایتالیا مهاجرت می­کنند. در سال ۱۴۶۲ توسط کزیمو دومدیچی یک آکادمی افلاطونی تأسیس می­شود. او پسر پزشک خود به نام فیچینو را مأمور می­کند که آثار افلاطون و نوافلاطونیان را ترجمه کنند. تمام این آثار به ایتالیایی ترجمه می­شوند و تحول بزرگی ایجاد می­شود. این آکادمی که نمونه­ و الگویی از آکادمی جدید است، برای چند دهه فعالیت می­کند و مبدأیی می­شود برای پیدایش آکادمیهای بزرگ اروپا مانند آکادمی پروس، آکادمی برلین و آکادمی فرانسه.

* به عنوان سؤال آخر بفرمایید که اکنون فرهنگستان علوم چه نقشی در بررسی وضع علم کشور و پیشبرد مرزهای دانش می­تواند داشته باشد؟

فرهنگستان علوم مجمع بهترین دانشمندان علوم این کشور است. دانشمندانی که با دقت فراوان و پس از بحثها و نظرات مختلف موافق و مخالف میان دانشمندان با رأی­گیری انتخاب می­شوند. فرهنگستان علوم نزدیک به ۵۰ عضو پیوسته و ۱۵۰ عضو وابسته و همکار مدعو دارد که همگی در زمره دانشمندان طراز اول این کشورند، بنابراین از لحاظ علمی مرجعی به جامعیت فرهنگستان در کشور نمی­توان پیدا کرد. حیف است که از این دانشمندان استفاده بهینه نشود. فرهنگستان نهادی است تعریف­شده و در سطح بالا که از لحاظ علمی کارهایی در توانش می­باشد که در توان مراکز سیاستگذاری علمی دیگر نیست. دو مسئله وجود دارد. یکی اینکه تاکنون از فرهنگستانها چه استفاده­ای شده است؟ و دوم اینکه بعد از این چه استفاده­ای خواهد شد. این دو مسئله حائز اهمیت است.

یکی از وظایف فرهنگستان، بالا بردن سطح علم کشور است. یعنی ترسیم افقهای بالای علم بر عهده فرهنگستان است. این کارها کم و بیش در فرهنگستان انجام شده است، ولی خیلی بیشتر از اینها امکان­پذیر است. باید سطح امکانات فرهنگستان بالا رود. دانشمندان این کشور در بسیاری از مسائل علمی، راهبردی و سیاستگذاری علمی کنار گذاشته شده­اند. به نظر من اگر از فرهنگستان نظر بخواهند و در تصمیم­گیریها و سیاستگذاریهای علمی کشور لااقل آن را طرف مشورت قرار دهند، به حل مسائل کمک می­شود. هیچ رقابت و دشمنی هم وجود ندارد، بلکه فرهنگستان در فضای دوستانه می­تواند یک بازوی مشورتی خوب باشد. البته در بعضی موارد از فرهنگستان نظر خواسته شده و انصافاً به نظر فرهنگستان توجه شده است، اما این موارد اندک است و باید بیشتر شود.

به طور خلاصه باید بگویم که فرهنگستان شأن بالایی دارد. اگر می­خواهیم علم کشور و دانشگاه کشور پیشرفت کند باید به حرف دانشمندان و مجامعی مثل فرهنگستان گوش کرد. تنها حسن نیت کافی نیست. ورود در بحثها و شناخت ماهیت آنها نیز مهم است و اعضای فرهنگستان می­توانند طرف مشورت باشند. به نظرم اگر از فرهنگستانها در مسائلی که گفته شد، استفاده بهینه شود، خود به خود فعالیت فرهنگستان نیز بیشتر می­شود و بیشتر به چشم می­آید.

آخرین نکته هم این است که «فلسفه» در ایران نقش مهمی داشته است و دارد. اکنون می­بینیم که بسیاری از مسئولان این کشور فلسفه خوانده­اند و حکمت می­دانند. در رأس ایشان حضرت امام راحل قرار دارند که یک حکیم بودند و حکمت ایشان نقش مهمی در پیشبرد اهداف این انقلاب داشت. این مسئله اتفاقی نیست. بنابراین از فلسفه نمی­توان روگرداند. در فرهنگستان نیز استادان فلسفه و حکمت هستند و اتفاق مبارک این است که ریاست فرهنگستان بر عهده یک فیلسوف گذاشته شده است. این موضوع می­تواند به بسیاری از فعالیتهای فرهنگستان، مسائل علمی و فرهنگی مرتبط با فرهنگستان، وظایف و افقی که می­تواند فرهنگستان در پیشرفت و ارتقای سطح علم و دانش و فرهنگ کشور ترسیم کند، کمک نماید.