گفت وگو با دکتر دینانی و مروری بر آراء فلسفی ایشان

 

سید‎حسین امامی

استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، چهره نام‎آشنای فلسفه و حکمت و عرفان اسلامی، از اساتید برجسته‎ای است که با صراحت بیان و قدرت گفتار مسائل فلسفی و عرفانی را تبیین می‎کند. وی فیلسوفی است که از گفت‎وگو با هیچ‎کس ابایی ندارد. این‎که فقط با اهالی فلسفه هم سخن شود و به بحث بنشیند، در وجود استاد نیست. در گفت‎وگویی که پیش رو دارید، بخشی از زندگی گذشته و حال و دغدغه و نوع نگاه ایشان مورد توجه قرار گرفته است که از زبان خود ایشان می‎خوانید:

 

چگونه وارد جلسات خصوصی فلسفه علامه طباطبایی شدید و چقدر بر شما تأثیرگذار بود؟

 

مرحوم علامه طباطبایی غیر از درس‎‎های روزانه‎ای که داشتند که تفسیر قرآن می‎گفتند و همه علاقه‎مندان حتی بازاری‎‎ها هم شرکت می‎کردند، فلسفه هم تدریس می‎کردند که طلبه‎‎هایی که اهل فلسفه بودند، در آن حضور می‎یافتند. در این درس‎‎ها، ظاهر عبارت کتاب را تدریس می‎کردند و مطالب خصوصی خودشان را نمی‎گفتند یا کمتر اشاره می‎کردند. درس معمولی می‎دادند و ظاهر کتاب را می‎فرمودند؛ اما درس خصوصی‎ای هم داشتند که شبانه و هفته‎ای دو شب در منزل‎ شرکت‎کنندگان و هر شب در منزل یکی از دوستان برگزار می‎شد. البته تعداد شرکت‎کنندگان در این جلسه انگشت‎شمار بود و هر کسی به این جلسات راه نداشت مگر این‎که علامه ایشان را می‎شناخت و اجازه می‎داد.

 

از آغاز تدریس علامه طباطبایی در قم، این جلسات برقرار بوده است. دوره اول این جلسات را من نبودم. قطعا، وقتی بنده وارد این جلسات شدم، دوره دوم یا سوم بود. دوره اول کسانی مانند مرحوم مطهری بودند. وقتی من به قم آمدم مرحوم مطهری از قم به تهران آمده بودند. باخبر بودم چنین جلسه‎ای هست؛ اما فقط به جلسات روزانه ایشان می‎رفتم و مترصد بودم که به این جلسات خصوصی راه پیدا کنم. روزی یکی از دوستانی که به این جلسات می‎رفت، به من گفت که شما هم می‎توانید در این جلسات شبانه بیایید. روز‎ها به درس علامه می‎رفتم و گاهی هم از ایشان سؤال و اشکال می‎کردم و حس می‎کردم که ایشان توجهی به من دارند. یادم هست که شعر می‎گفتم و جلسه شعری با بعضی از رفقا داشتیم و هیچ کس هم نمی‎دانست. یک روز بعد از درس در راه که از ایشان اشکال می‎پرسیدم و همراه ایشان می‎رفتم توقف کردند و فرمودند: شنیدم شعر می‎گویید. نفهمیدم که از کجا فهمیده بودند؛ اما عرض کردم بله! فرمودند: نه! حالا نمی‎خواهد شعر بگویید. عرض کردم چَشم، دیگر نمی‎گویم؛ اما ممکن است بپرسم چرا نهی می‎فرمایید؟! فرمودند: برای این‎که شما حالا فلسفه می‎خوانید؛ می‎ترسم ذهن شما تخیلی رشد کند. تا این زمان نمی‎دانستم که توجهی به من دارند؛ اما با این اتفاق بر من ثابت شد که علامه توجه ویژه‎ای به من دارد. بعد هم یکی از دوستان از قول ایشان گفتند که شما می‎توانید به جلسات شبانه بیایید و ما به جلسات شبانه راه پیدا کردیم. اما کسانی‎که در جلسات شبانه بودند منزل داشتند و همان‎طور که گفتم، هر هفته نوبت کسی بود؛ اما ما چون در مدرسه حجره داشتیم، هیچ‎وقت نوبت ما نمی‎شد.

 

در این جلسات، علامه طباطبایی اندیشه‎‎های بکر و ناب خودشان را مطرح می‎کردند و کتاب زیاد مطرح نبود و می‎توان گفت که درس خارج فلسفه بود. البته این اصطلاح معمول نیست؛ ولی می‎توان این تعبیر را به‎کار برد. ایشان بحث معینی را مطرح می‎کردند و آن‎چه را که به آن رسیده بودند و نظر خاص خودشان بود، مطرح می‎کردند و همه حاضران در جلسه هم مطالعه کرده و آماده بودند و همه اهل فلسفه بودند. اشکال می‎کردند و جر و بحث می‎شد و گاهی تا ساعت ۱۲ شب و یک بعد از نیمه‎شب طول می‎کشید. این جلسات پربارترین جلسات فلسفه بود که من در طول عمر خودم دیدم و البته برای من خیلی مفید بوده است و اگر چیزی فهمیده باشم، در آن جلسات فهمیدم.

 

متنی از مباحث این جلسات وجود دارد؟

 

عرض کردم کتاب نبود. فرض کنید که بحث قوه و فعل یا وجود ذهنی و… مطرح می‎شد و رفقا مطالعه می‎کردند، آماده بودند و اشکال می‎کردند. علامه آن‎چه را که نظر خاص خودش بود، تقریر می‎کرد و جر و بحث می‎شد. کتاب نبود و جلسات ضبط نمی‎شد یا شاید اصلا در آن زمان این امکانات نبود؛ ولی هر کسی یادداشت می‎کرد و من خودم یادداشت می‎کردم. برخی فی‎المجلس یادداشت می‎کردند؛ اما من وقتی می‎رفتم منزل خلاصه بحث را یادداشت می‎کردم و هنوز هم یادداشت‎هایش را دارم.

 

سعی نکردید اینها را منتشر کنید؟

 

نه! تا حالا سعی نکردم منتشر کنم؛ اما هنوز آن‎ها را دارم. شاید روزی اگر لازم باشد و توفیق یابم، منتشر کنم.

 

یکی از اتفاقات مهم آن دوران، حضور شما در جلسات گفتوگوی علامه طباطبایی و هانری کربن است. این جلسات چگونه بوده و شما هانری کربن را چگونه شناختید و دغدغهاش چه بود و چه گفتوگوهایی میان آنها صورت میگرفت؟

 

جلسات در همه ایام سال نبود. چند ماهی (۴ یا ۶ ماه) از سال، کربن به ایران می‎آمد و بقیه سال را در فرانسه بود. وقتی به ایران می‎آمد، با آقای طباطبایی ملاقات می‎کرد. این جلسات در تهران، در منزل شخصی بنام ذوالمجد طباطبایی که مرد متمکن و وکیل دادگستری بود، برگزار می‎شد. چون به این مباحث علاقه‎مند بود، میزبان این جلسات بود. این جلسات از اول مغرب تشکیل می‎شد و تا دوازده شب ادامه داشت. دو هفته یکبار این جلسات برگزار می‎شد و من و علامه که در قم بودیم، به تهران می‎آمدیم. در روز قرار، بلیط می‎گرفتم و با هم سوار اتوبوس می‎شدیم و در شمس‎العماره پیاده می‎شدیم و با تاکسی به خیابان بهار و منزل آقای ذوالمجد طباطبایی می‎رفتیم.

 

این جلسات هم بحث‎‎های فلسفی بود. کربن مسائلی داشت که مطرح می‎کرد. ایشان مجذوب فلسفه اسلامی و آیین تشیع بود و سؤالات زیادی داشت و آنها را مطرح می‎‎کرد و علامه پاسخ می‎داد. در واقع، گفت‎وگویی صورت می‎گرفت؛ اما بیشتر، سؤالاتی بود که کربن مطرح می‎کرد. کربن فارسی را خوب می‎فهمید؛ اما خیلی در صحبت کردن مسلط نبود؛ به همین جهت، فرانسوی صحبت می‎کرد تا بتواند مطلب خود را درست برساند. دکتر نصر، دکتر شایگان و مرحوم دکتر سپهبدی هم مترجم بودند. بیشتر کار ترجمه بر عهده دکتر سپهبدی بود. هر وقت ایشان نبود، دکتر شایگان یا دکتر نصر ترجمه می‎کردند. مطالب خوبی در اصل فلسفه، در اصل ادیان، جایگاه فلسفه اسلامی، سهروردی، عالم خیال سهروردی و مسائل متنوع دیگر گفته می‎شد و هر شبی بحثی مطرح می‎شد و راجع به آن گفت‎وگو می‎کردند.

 

چگونه شد که از بین شاگردان علامه طباطبایی، فقط شما همراه ایشان بودید؟

 

من علاقه‎مند بودم. شاید طلبه‎‎های دیگر این‎قدر خصوصی نبودند یا دوست نداشتند یا حالش را نداشتند. من کنجکاو و علاقه‎مند بودم و از ایشان خواهش کردم و ایشان هم فرمودند بیا و من همراه ایشان می‎رفتم. البته مرحوم دکتر اسماعیل صائنی زنجانی هم گاهی می‎آمدند؛ ولی من مرتب می‎‎رفتم.

 

استاد! شما نزد بزرگترین اساتید فلسفه اسلامی دوره خودتان تحصیل کردید. ویژگی‎‎های اساتیدتان چه بوده است. شما به چه مواردی میتوانید اشاره کنید که در پرورش علمی شما تأثیر گذاشت؟

 

من فلسفه را نزد خیلی از اساتید خواندم. مقدمات مانند منظومه و… خیلی مهم نیست؛ ولی این توفیق حاصل شد که دو استاد بزرگ را درک کنم: یکی علامه طباطبایی و دیگری حاج ابوالحسن رفیعی قزوینی. تابستان‎‎ها به قزوین می‎رفتم و خدمت ایشان درس می‎خواندم. در آن سال، چند نفر از تهران به قزوین می‎رفتند و من هم بودم. چهار سال، تابستان‎‎ها خدمت ایشان در قزوین اسفار می‎خواندم. هر دو استاد بزرگ بودند. آقای رفیعی به اسفار مسلط بودند، یعنی تسلط بی‎نظیر به اسفار داشتند و بسیار هم خوش‎بیان بودند. وقتی مطلبی را تقریر می‎کرد جای اشکال برای کسی باقی نمی‎ماند و درسش فوق‎العاده مؤثر بود. علامه طباطبایی آن تسلط به اسفار و خوش‎بیانی را نداشتند؛ ولی اندیشه آزاد و ژرف‎نگری ایشان اعجاب‎آور بود. یعنی آزادی اندیشه علامه را آقای رفیعی نداشتند؛ اما بیان و تسلطش بر اسفار بیشتر بود. علامه طباطبایی در آزادی اندیشه بی‎نظیر بود و در واقع، فیلسوف به‎معنای واقعی کلمه بود و من از آزادی اندیشه ایشان استفاده‎‎های بسیاری کردم.  البته اساتید دیگری هم بودند که من توفیق پیدا نکردم که در درس‎شان شرکت کنم؛ مثل آقای عصار و آقای شعرانی در تهران که این توفیق را نداشتم؛ این‎ها که گفتیم، اساتید من در فلسفه بودند؛ در فقه و اصول، اساتید دیگری داشتم.

 

اکنون بیشتر فلاسفه معاصر یا به فلسفه اسلامی تسلط دارند یا به فلسفه غرب. آنهایی که به فلسفه غرب احاطه دارند یا فلسفه اسلامی را نمیدانند یا اگر میدانند آن را قبول ندارند و برعکس؛ اما اساتید معدودی مثل شما هستند که به هر دو حوزه تسلط دارند و به هر دو نیز اعتقاد دارند. شما فلسفه غرب را چگونه آموختید؟

 

در دانشگاه .

 

در دانشگاه که کتاب‎‎های عمومی بود؟

 

بله! در دانشگاه استاد دیدم. در حدی که در دانشگاه می‎خوانند؛ ولی بیشتر حاصل مطالعه شخصی است.

 

چه ضرورتی میبینید که استاد فلسفه اسلامی به فلسفه غرب هم احاطه داشته باشد و بتواند مباحث فلسفی را در این دو ساحت بررسی کند؟

 

البته این یک هنر است. اگر کسی هم فلسفه اسلامی را خوب بفهمد و هم فلسفه غرب را خوب بداند، نور علی نور است. اشکال این است که همان‎طور که شما گفتید، کسانی‎که فلسفه غرب خواندند فلسفه اسلامی را نمی‎شناسند یا به‎درستی نمی‎شناسند و کسانی که مستغرق درفلسفه اسلامی هستند با فلسفه غرب سر و کار ندارند که این یک نقص است. به هر حال، فیلسوفان بزرگی در غرب هستند و حرف‎‎های مهمی زدهاند و مسائلی را مطرح میکنند که قابل‎تأمل هستند و فلسفه اسلامی نیز عمقی بی‎نظیر دارد. ژرفایی در فلسفه اسلامی هست که به‎نظرم هنوز باز نشده و مبهم باقی مانده است. اگر کسی بتواند به فلسفه غرب احاطه پیدا کند و فلسفه اسلامی را هم خوب خوانده باشد، مسائل تازه‎ای را می‎تواند مطرح کند که این توانایی در کمتر کسی اتفاق افتاده است.

 

عدهای هم که به فلسفه اسلامی احاطه دارند به فلسفه ایران باستان یا حتی به سهروردی توجهی ندارند. فقط صدرایی یا سینوی هستند؛ توجه شما به سهروردی به چه خاطر بود؟ چه عاملی سبب شد که شما به سهروردی توجه کنید و در او چیزهایی بیابید که دیگران نیافتند؟

 

نمی‎دانم چگونه؟! به هر حال همان‎طور که عرض کردم فکر علامه طباطبایی باز و منفتح بود و به یک یا دو کتاب محصور نبود. سبب نمی‎خواهد. من کنجکاو بودم و هنوز هم هستم. خداوند کنجکاوی ذاتی در من نهاده که می‎خواهم از همه مسائل فلسفی اطلاع پیدا کنم. علاوه‎براین، متوجه شدم که فلسفه بدون تاریخ فلسفه مشکل است. فیلسوف باید تاریخ فلسفه و تحولات فکری را بداند و کسی‎که تاریخ فلسفه را نداند، دارای نقص است. به همین‎خاطر، من به تاریخ فلسفه، چه غرب و چه شرق – توجه می‎کنم و بر روی اندیشه‎‎های بنیادین فلاسفه تمرکز می‎کنم. سببی نمی‎خواهد. این از کنجکاوی من است.

 

منظورم این است که آیا شیخ اشراق در حوزه تدریس میشد؟

 

نه! هیچ‎وقت!

 

بنابراین همه اساتید از کنارش رد شدند؟

 

بله!

 

و شما عمیقا به آن پرداختید؟

 

بله! و دلیل این کنجکاوی بوده است. در حوزه‎‎ها کتب حکمه‎الاشراق تدریس نمی‎شد، کتاب اسفار یا شفا تدریس می‎شد. به یاد ندارم که به‎طور رسمی، کتاب‎‎های شیخ اشراق را تدریس کرده باشند. این کنجکاوی ما بود که به‎سراغ آن‎ها رفتیم و وقتی می‎دیدیم چیز‎های خوبی دارد، جذبش می‎شدیم. این بهخاطر علاقه شخصی و کنجکاوی است. اساس فلسفه هم که کنجکاوی و حیرت است.