گفت و گو با سیاوش جمادی: پرسش از هستی؛ مهمترین پرسش فلسفی

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

درآمد:  چند سالی است که به همت برخی از مترجمین آثار هایدگر این فیلسوف جنجال برانگیز و تاثیر گذار ترجمه شده و کم کم این نوید را می توان داد که به متنهای اصلی این فیلسوف رجوع کرد و به جای شرح خواندن متن اصلی را مورد مطالعه قرار دهیم. سیاوش جمادی را نیز می توان از این دسته از افراد به حساب آورد که تا کنون “متافیزیک چیست؟” هایدگر را ترجمه و این کتاب (هستی و زمان) نیز به همت وی ترجمه شد. اگر چه وی اثر دیگری از این فیلسوف را در دست ترجمه دارد. به بهانه انتشار “هستی و زمان” که کتاب مهمی است گفتگوی مشروحی با ایشان انجام دادیم که از نظر می گذرد.

سوال: هایدگر به چه دلیل به نگارش کتاب هستی و زمان روی آورد و این کتاب در چه مقطعی از فکر او رخ داد و خود این کتاب چه تاثیر در اندیشه  او گذاشت؟

جواب: بین سال های ۱۹۱۶ هایدگر هیچ چیزی منتشر نمی کند ولی در این سال ها ابتدا در دانشگاه فرایبورگ به عنوان یک Privatdozent که می شود آن را معادل دانشیار غیر رسمی گرفت و نیز دستیار هوسرل و سپس به عنوان دانشیار و سخنران افتخاری در دانشگاه ماربورگ کار می کند. فکر کنم در سال ۱۹۲۵ نیکولای هارتمان کرسی استادی فلسفه در دانشگاه ماربورگ را ترک می کند، در این زمان فضای غالب در این دانشگاه فضای نوکانتی است و در ضمن هیئت علمی این دانشگاه در این زمان چندان روی خوشی به کاتولیک ها نشان نمی دهد. هوسرل سفارش هایدگر را می کند با این مضمون که هایدگر در نسل جدید تنها شخصیت فلسفی است که تفکر اصیل، خلاق و نبوغ آمیز دارد. هوسرل می نویسد که هایدگر مستعدترین شاگرد او بوده، در آینده بدون شک فیلسوف بزرگی خواهد شد و اگر چیزی ننوشته برای آن است که سال هاست یادداشت می نویسد و فکر می کند و می خواهد طرحش پخته و کامل شود. هوسرل نوید می دهد که اثر بزرگی در راه است که وقتی منتشر شد حرف او را تصدیق خواهند کرد. اشاره هوسرل به طرح هستی و زمان است. اما در آلمان معمولا تصدی کرسی استادی مشروط به انتشار اثری قابل قبول است. این است که به رغم توصیه هوسرل با استادی هایدگر موافقت نمی شود. هایدگر هم دست به کار می شود تا هر چه زودتر کارش را تمام کند. او قبلا به کمک همسرش الفریده پتری در جنگل سیاه کلبه چوبی ساده ای ساخته و اینک در این کلبه خلوت می کند و یکسره وقتش صرف نوشتن می شود که بعدا آن را به بمب فلسفه در قرن بیستم تشبیه می کنند. این کتاب در ضمن باعث می شود کهم کرسی هارتمان را دو دستی تقدیمش کنند. این از حیث زمینه صوری نوشتن اثر؛ اما این که چرا هایدگر به مضمون هستی و زمان روی آورد، بر می گردد به زمان های خیلی قبل تر. دو تن از استادان او در این زمینه تاثیر داشتند، یکی کنراد گروبر که کاتولیک است و دیگری کارل برایگ که هر دو در زمینه فلسفه های اسکولاستیک و هستی شناسی تحقیق می کردند. مسئله هستی شناسی از آن زمان برای هایدگر مقدم ترین مسئله فلسفه بود. یکی از اساتید هایدگر در آن زمان کتابی به نام «معانی متکثر موجود نزد ارسطو» در اختیار هایدگر می گذارد و باید توجه کرد که معانی متکثر موجود، نه هستی. این کتاب اثر فرانتس برنتانو بوده است. برنتانو مفسر ارسطو،مکتبی داشته که از بطن آن بسیاری از بانیان حوزه های مختلف علوم انسانی بالیدن گرفتند، مثل روانشناسی گشتالت، تئوری ابژه های الکسیوس ماینونگ، حوزه های مختلفی در منطق، علوم مختلف ذهنی، روانشناسی توصیفی، انطباق گرامر صوری و منطق صوری، پدیدارشناسی هوسرل. البته متاسفانه این شخصیت در تاریخ فلسفه گمنام است. جالب آن که در مورد زیگموند فروید نیز نقل می کنند که دو سال در مکتب او حضور یافته است. هوسرل شاگرد برنتانو بوده است. برنتانو نقطه تقاطعی است که هایدگر و هوسرل را به هم می پیوندد. اما باید توجه کرد که زمینه های مطالعاتی، گرایشها و علایق، مقاصد و غایات هایدگر و هوسرل با هم تفاوت داشته است. هایدگر از آغاز شیفتگی عجیبی نسبت به مسئله هستی داشته است و جستجو می کرده که فعل هست، در گزاره های مختلف، به چه معناست. مثلا در سیب قرمز هست، سیب و قرمز موجودند، اما هست کجاست؟ همین مسئله، پرسش بنیادین هایدگر است که نزدیک به هزاران صفحه تا پایان عمرش در مورد آن نوشت.

سوال: یعنی دقیقا در یک زمانی شروع به نگارش هستی و زمان کرد که دغدغه اش مسئله هستی بود؟

جواب: دغدغه اول و آخر زندگی هایدگر این است که هستی چیست. این یک حس شدید و یک انگیزه شدید، انگیزه اول و آخر هایدگر است. تفکر بزرگ به اعتقاد هایدگر تفکری است که روی یک چیز متمرکز می شود و آن یک چیزی که تفکر هایدگر به آن متمرکز است، هستی است. اما برای هوسرل در بدو امر، هستی مطرح نیست. اگر تصور کنیم که هایدگر از زمینه و زادگاهی به نام کانت بیرون می آید، هوسرل از بستر دکارت بر می خیزد و مسئله اش مسئله آگاهی است. شاگرد مستقیم و رسمی فرانتس برنتانو است، در حالی که هایدگر به واسطه کارل برایگ با برنتانو آشنا می شود و کتاب «معانی متکثر موجود نزد ارسطو» را از او می گیرد.

سوال: چرا هایدگر وقتی آن کتاب را  دید، باز هم به سمت الهیات رفت و به سراغ فلسفه نرفت؟

جواب: در زمانی که الهیات می خوانده ،با مسائل هستی شناسی روبرو می شود.

سوال: اما مگر آن کتاب را استادش در دوران دبیرستان به او نمی دهد؟

جواب: خیر، در زمان دبیرستان مثلا یک طلبه الهیات بوده است. در همان زمان هم زندگی نویسان نوشته اند که هایدگر در ایام تحصیلات دینی در مدارس کنرادی هاوس و برتولد گاهی سر کلاس غیبش می زده و وقتی جستجو می کنند او را در حال خواند آثار فلسفی به ویژه نقد عقل محض کانت می بینند.

سوال: یعنی هایدگر الهیات را رها می کند؟

جواب: بله، اما گسست او تدریجی است. گسست او زمانی به وجود می آید که وارد دانشگاه فرایبورگ می شود و با هوسرل آشنا می شود و محیط دانشگاه هم چنان که نقل کرده اند، محیطی است که به کاتولیک ها و جزمی مسلک ها راه نمی دادند و تا هوسرل مطمئن نمی شود که هایدگر از جزمیت های سابق خود بر نداشته، به او جواز تدریس نداده است.

سوال: یعنی می شود که نتیجه بگیریم که هایدگر از طریق فلسفه به هستی می رسد نه الهیات؟ یعنی هایدگر از طریق فلسفه به دغدغه اش پاسخ می دهد.

جواب: تا فلسفه را به چه معنایی بگیریم. متافیزیک نه، ولی فلسفه. هایدگر از همان زمان انتشار هستی و زمان ،در منظومه فکری اش به این نتیجه می رسد که متافیزیک همواره هستنده را با هستی مشتبه کرده است و همواره پرسش از هستی کرده، اما در پاسخ چیزی به نام اراده، حیات، خدا و یا چیزی که در هر صورت یک موجود است را در پاسخ گفته است. متافیزیک از سقراط به بعد هستی را فراموش کرده است. در واقع هستی و زمان جستجوی راهی است فراتر از متافیزیک. در واقع هستی و زمان راهی فراتر از متافیزیک است. متافیزیک بالذات نمی تواند به پرسش هستی پاسخ دهد، از این رو یکی از مباحث هستی و زمان، ویران سازی فرادهش متافیزیک است.

سوال: البته نقد هایدگر به متافیزیک در دوران پس از هستی و زمان وضوح می یابد، بهتر است بپردازیم به قبل از کتاب هستی و زمان. هایدگر در هستی و زمان چگونه این پرسش هستی را پیش می برد؟ و چه نابسندگی هایی هست که باعث می شود از هستی و زمان عبور کند؟

جواب: یک زمانی هایدگر شدیدا کاتولیک رمی، یعنی معتقد به خطاناپذیری پاپ بوده است و شدیدا با ادبیات زمانش یعنی ناتورالیسم، سمبولیسم، سوررئالیسم مخالف بوده و آنها را جزء هواهای نفسانی می دانسته است و در همین زمینه مقالات ناپخته ای با لحن شدیدی دارد که نوعی خردستیزی و دعوت به مسک نفس در آن ها هست. اما  اگر کارنامه فکری هایدگر را از زمانی فرض کنیم که از الهیات و مدرسه ژزوئیست ها و کاتولیسیسم جدا می شود، و با خانمی پروتستان هم ازدواج می کند. او از همان آغاز به متافیزیک غرب در پاسخگویی به پرسش هستی بدبین بوده است. خودش در مقاله «طریق من در پدیدارشناسی» توضیح می دهد که از همان زمان احساس می کردم که هستی که مشترک میان همه محمول هاست، در تمام متافیزیک مبهم است، زیرا شیوه این متافیزیک چنان است که نمی تواند دسترسی به هستی پیدا کند. دنبال طریقی هست که این طریق بتواند پاسخگوی پرسش هستی باشد. او این طریق را نه در الهیات پیدا می کند و نه در عرفان. هایدگر بارها در کتابهایش اشاره می کند که وقتی من از خطاب و فراخوان و تعابیر مشابه می گویم، نباید اشتباه کرد، من نمی خواهم زمزمه های عرفانی سر دهم. پس عرفان را کنار می گذارد، متافیزیک هم قانعش نمی کند، لذا پدیدارشناسی انگار همان چیزی است که دنبالش بوده است و به آن روی می آورد و یکی از نخبه ترین شاگردان هوسرل می شود. او باور می کند که از طریق پدیدارشناسی که روش خاصی در فلسفه است و با روش تعلیمی و مفهوم پرداز تاکنونی تفاوت دارد، می شود پاسخگوی پرسش هستی بود، به شرطی که در پدیدارشناسی اصلاحاتی صورت گیرد که آن را پدیدارشناسی هرمنوتیک می نامد، یعنی پدیدارشناسی که پدیدار از آغاز داده مشهود آگاهی نیست. بلکه پدیدار پنهان و مستور است و کار پدیدارشناس هم این است که بیرون از گود باشد و با توسل به روشهای خاصی اجازه دهد که پدیدار خود را آنچنان که هست از جانب خود نشان دهد. این خود نشان دهندگی از جانب خود پدیدار، چیزی است که هایدگر را شدیدا وسوسه می کند، چون هستی یک مفهوم نیست، بنابراین تمام متافیزیکی که بر اساس لوگوسی است که در منطق به زبان در می آید و قاعده بندی می شود، نمی تواند پاسخگوی پرسش از هستی باشد. نخستین اندیشه این نوع پدیدارشناسی وقتی در ذهن هایدگر جرقه می زند که در حین کار با هوسرل متوجه می شود که رد پدیدارشناسی را می توان تا ارسطو و پیش از ارسطو پی گرفت. جدایی هایدگر از هوسرل از همان زمان آغاز می شود.

سوال: هایدگر از پدیدارشناسی ضمن اصلاح آن استفاده می کند و آن را پدیدارشناسی هرمنوتیک می خواند؟ یعنی هایدگر از هوسرل می گذرد؟

جواب: در واقع انقلاب می کند. شبیه کاری که مارکس با هگل می کند. پدیدارشناسی در واقع توسط هایدگر به اعلاعلیین می رسد. البته برخی معتقدند که بعد از هستی و زمان هایدگر پدیدارشناس نیست. اما من معتقدم که هایدگر تا آخرین لحظه پدیدارشناس است.

سوال: ولی پدیدارشناسی هوسرل نیست؟

جواب: بله، پدیدارشناسی او با پدیدارشناسی هوسرل، سارتر، مرلوپونتی و لویناس یکی نیست. پدیدارشناسی هرمنوتیک هستی شناختی است.

سوال: این پدیدارشناسی تا چه اندازه در هستی و زمان به کار رفته است؟

جواب: کتاب هستی و زمان نمونه شاخص و عالی کاربرد پدیدارشناسی در مورد چیزی به نام هستی است. همین که این پدیدارشناسی در مورد هستی به کار می رود و نه آگاهی، خود پدیدارشناسی را هم عوض می کند.

سوال: به یک معنا روش پدیدارشناسی به صورت پدیدارشناسی هرمنوتیک در هستی و زمان پرورده می شود؟

جواب: بله، هستی و زمان کتابی است که واقعا در کشور ما شناخته نشده است، به این دلیل که قسمت عمده ای از زبان هستی و زمان با زبانش و نحوه جمله بندی است. مثلا از ابتدا تا انتهای کتاب به ندرت جمله ای معلوم پیدا می کنید، جمله ای که نویسنده در آن حضور داشته باشد. همواره از «گذاشتن چیزی را که چنین و چنان باشد» سخن می رود. یعنی با خود زبان هستی و زمان، زبانی به کار می رود که می کوشد مدخلیت سوژه انسانی را به حد اقل برساند و حذف کند. در هستی و زمان واژه های متنوعی که معنای حجاب، پوشش، رفع پوشش می دهند به کار می رود. یونانی ها حقیقت را آلثیا می نامیدند. هایدگر این کلمه را به معنای نامستوری می گیرد. پدیدارشناسی هستی و زمان هرمنوتیک یا نامستورساز است، و کارش تعبیر به معنای شفاف سازی پدیدار به نحوی که آنچه هست قابل عبور، شفاف و عیان شود.

سوال: در حالی که در پدیدارشناسی هوسرل این سوژه است که تقلیل می کند و یا پدیدارها را در ساحت آگاهی تقویم می کند.

جواب: البته هوسرل زیر بار چنین انتقادی نمی رود. ممکن است شما چنین بگویید، اما هوسرل معتقد است که بر سر در مدرسه پدیدارشناسی باید نوشته شود که کسی که چیزی می داند وارد نشود. هر چه دانسته های قبلی، عادات، دیدگاه طبیعی و … را کنار بگذار و اجازه بده که چیزها خود را آن چنان که هستند، نشان دهند و پدیدارشناس در اینجا کاری جز توصیف نمی کند. اگوی استعلایی یا به قول شما سوژه چیزی شخصی و نسبی را جعل نمی کند بلکه تقویم می کند، معنا می بخشد به داده اولیه از جانب خود آن داده به نحوی که سرانجام پس از اپوخه های گوناگون به ایدوس های بین الاذهانی می رسد. پدیدارشناسی می گذارد تا خود چیزها آن طور که هستند خود را نشان دهند.

سوال: آن چنان که هستند، یا آن چنان که می نمایند؟ بحث هوسرل آگاهی است و هوسرل هستی اشیاء را با اپوخه کنار گذاشته است.

جواب: البته هستی را از فرهنگ زبان نمی توان حذف کرد. هایدگر در کتاب «چه باشد آنچه گویندش تفکر» می گوید ما روزانه صدها بار از واژه هستی استفاده می کنیم و اگر هم به کار نبریم، با کاربرد افعال معین، به نحوی نسبت خود را با هستندگان ابراز می کنیم. هوسرل هم از این معنا مبرا نبود. شاید بحث نمایاندن در پدیدار کانتی درست باشد، اما معضل هوسرل دقیقا انقلاب در برابر این پدیدار کانتی در برابر نوکانتیان و جستن راه حلی برای آن است. در آن زمان دانشگاه های آلمان جولانگاه نوکانتیان بوده است و جریان پدیدارشناسی در واقع یکی  از پاسخ ها به جریان نوکانتی است، البته جریان دیگر مکتب فرانکفورت هست و جریانات چپ و … . لذا مقصود هوسرل چیزها چنان که می نمایند نبوده است، بلکه چیزهای چنان که هستند از حیث آگاهی آنها مقصود او بوده است. در بند ۴۳ هستی و زمان هایدگر بحث بسیار مهمی را باز می کند که پاسخگوی بحث فعلی است. این بحث ارجاع به «می اندیشم پس هستم»(cogito ergo sum) دکارت هست. دکارت با جهاد علیه همه چیزهای شک پذیر امری را می یابد که شمشیر شک در او اثر نمی کند و آن همین گزاره فوق است. هوسرل در کتاب تاملات دکارتی همین بحث کوگیتو را پیش می کشد و می گوید که دکارت برای رسیدن به کوگیتو، استدلال نکرد، بلکه با وضوح و تمایز و به شهود به کوگیتو رسید. یعنی «می اندیشم پس هستم» حاصل استدلال و تفکر دیالکتیکی نیست، بلکه امری است که خودش خودش را به ما تحمیل می کند و انکار ناپذیر است و اسمش را شهودی که با وضوح و تمایز است، می گذارد. هوسرل ادامه می دهد که اگر دکارت همین را تا آخر ادامه داده بود و دوباره به روش مدرسی بازنگشته بود و همین روش را تا آخر ادامه می داد تا این که اعماق آگاهی را لایه به لایه دریابد، پدیدارشناسی سیصدسال قبل آغاز می شد. اما هایدگر در بند مذکور می گوید که اتفاقا اشتباه هوسرل همین جاست، او حرف خوبی می زند و من مدیونش هستم، اما اشتباه کوچکی دارد و آن این است که باید به دکارت می گفت که به جای توجه به کوگیتو به هستم می اندیشید. این مبنا و منشا اختلاف دو گونه پدیدارشناسی است، یکی پدیدارشناسی استعلایی و ایده آلیستی هوسرل و دیگری پدیدارشناسی هستی شناختی هایدگر است. در واقع روش هر دو بازگشت به خود چیزهاست، بازگشت به خود چیزها چنان که مرلوپونتی در مقدمه «پدیدارشناسی ادراک حسی» یکی از نقاطی است که اگر بخواهیم مشترکات تمام انواع پدیدارشناسی ها را پیدا کنیم، به آن می رسیم. زیرا همه پدیدارشناسان در بازگشت به خود چیزها مشترکند. مرلوپونتی در تعریفش از پدیدارشناسی می گوید که  پدیدارشناسی علم به بنیادها و ذوات با توجه به واقع بودگی و کنش مندی و فعلیت و حضور زنده آنهاست.

سوال: شما در مقدمه متافیزیک چیست گفته اید که هایدگر در هستی و زمان روش پدیدارشناسی را منظم به کاربرده است، اما بعد از این کتاب این کار را این چنین ادامه نداده است. چرا به این نظم وفادار نبود؟

جواب: در این سوال فرضی هست که قابل بحث است و آن این است که در آثار پس از هستی و زمان، آن نظم و روش مندی نیست. بله، به نظر می رسد که صبغه های عرفانی در آثار پس از هستی و زمان وجود دارد و تسلسل مطالب به آن شیوه ای که در هستی و زمان هست، وجود ندارد. اما برخی از پیروان و شاگردان هایدگر مثل پروفسور پرویز عماد و فردریش فون هرمان از هایدگرشناسان برجسته، معتقدند که چنین نظمی وجود دارد اما این نظم برای ما که مشوب به دیدگاه متافیزیک هستیم و روش مندی را یکی از شرایط لازم می دانیم، قابل ادراک نیست. اما آنچنان بی نظم هم نیست. اما خود بنده معتقدم که کاملا روشن است که در سرآغاز اثر هنری، متافیزیک چیست؟ و از همه مهمتر ادای سهم به فلسفه نظمی یا به تعبیری دیگر افادات به فلسفه هست.

سوال: درست است که ادای سهم به فلسفه دومین کتاب مهم هایدگر است؟

جواب: این کتاب دومین اثر بزرگ هایدگر است که تقریبا جامع همه حرف های دوره متاخر اوست. اما مسئله هایدگر در این کتاب این است که آن را اصلا برای دانشجویان، مستعمین و  حتی خوانندگان ننوشته است و می خواسته در دهه ۱۹۸۰ منتشر شود. یک زبانی در آن به کار برده که منصفانه تر است بگوییم برایمان مفهوم نیست. اما این به معنای فقدان نظم در آن نیست و اساسا چه لزومی هست که نظمی وجود داشته باشد. زمانی که خودش در ادای سهمی به فلسفه مدعی است که زبان این کتاب، زبان هستی است نه زبان من. این هستی است که در برهه ها، اپوخه ها و در لحظات خاصی از تاریخ به گونه ای سخن می گوید و به گونه ای خودش را واقع و حادث می کند و متعلق به نه فقط انسان، بلکه هستندگان می کند و زبان و خطاب، خطاب هستی است. از این رو  این که نظمی به مفهوم نظم فلسفه سنتی باشد، خودش پرسشی است. در هر صورت مقصود من این بود که در دوره دوم تفکر هایدگر، ما با یک زبان روشن وشفاف که به سادگی و یا حتی اهتمام فهمیده شود مواجه نیستیم بلکه زبانش زبانی بسیار دور از متافیزیک رسمی است.

سوال: پس  چرا می گویید روشش کماکان پدیدارشناسی است؟

جواب: زیرا در این دوره و در آخرین مراحل هم می گوید که حقیقت چیزی نیست که مبدا و منشائش من و سوژه باشد، گرچه بدون سوژه و انسان ممکن نیست که حقیقت ظهوری داشته باشد، اما ظهورش منوط به انسان نیست، بلکه این ظهور از جانب خودش است و ما باید بگذاریم که آن حقیقت خود از جانب خود مجال ظهور پیدا کند و بنابراین می بینم که هنوز صبغه پدیدارشناسی دارد.

سوال: تاثیر انتشار هستی و زمان بر اندیشه خود هایدگر چه بود؟

جواب: مسلما وقتی متفکر اثرش را می نویسد و سپس خودش آن را می خواند یا تاثیراتش را می بیند، تحولاتی در تفکرش ایجاد می شود. تاثیری که هستی و زمان بر اندیشه هایدگر گذاشت این است که در می یابد در افق زمان تا حدی می شود، فهمی از هستی پیدا کرد. آن حد، دقیقا هستی از حیث تقیدش به هستنده ای است که تنها هستنده ای است که فهم هستی همَِ اوست. در واقع هایدگر در آغاز هستی و زمان وعده می دهد که ما می خواهیم به طریق انضمامی یا به دیگر سخن پدیدارشناسانه به پرسش هستی پاسخ دهیم. تفکر انضمامی باید چیزی را پیدا کند تا آن داده را پژوهش مایه خودش قرار داد. در قسمت های نخست هستی و زمان شاهد جستجوی این پژوهش مایه هستیم که سرانجام هایدگر آن را می یابد و اسمش را می گذرد دازاین. اما این که چرا آن را پژوهش مایه خود قرار می دهد، به این دلیل است که از حیث هستومندی، حیث هستی شناختی و حیث هستومندی هستی شناختی بر سایر هستندگان تقدم دارد. سپس این پدیدارشناسی را ادامه می دهد و متوسل به داده های دردسترس می شود. در واقع گونه ای دل به راه زدن در هستی و زمان مشهود است. وقتی سخن از دل به راه زدن می گویم، نظرم به اصطلاحی از خود هایدگر است.  یعنی تا حدودی هایدگر قطعیت کامل ندارد که در نهایت از این روش و از این تحلیل مکتوب به چه نتیجه ای برسد. تفکرش هم به زعم خودش عملی است که وارد شدن در راهی است که ممکن است به طریق دیگری باشد، ممکن است بین راه مقصد گم شود و یا پیشروی ممکن نباشد . اما در هستی و زمان به جای راه از روش(method) سخن می گوید. اما در پایان هستی و زمان از راه سخن می گوید.  می گوید که ما تا اینجا آمده ایم و سعی کرده ایم که در افق زمان، با تحلیل هستنده ای به نام دازاین به فهمی از هستی برسیم. اما می فهمد که از این بیشتر نمی توانیم در این راه پیش برویم. پاسخ را پیدا نکردیم، اما چنان بیهوده هم حرکت نکردیم. لذا در یکی از سخنرانی های خودش اشاره به تعبیری می کند که برخی به چرخش یا گشت(Kehre) ترجمه می کنند. این گشت تغییر دیدگاه نیست، بلکه تغییر جهت است. او می گوید که ما در هستی و زمان از هستنده حرکت کردیم برای رسیدن به هستی، برای رسیدن به این که هستی در افق زمان مکشوف گردد. تا هستی خودش را به اصطلاح پدیدارشناسی نشان دهد. و لاجرم به اینجا رسیدیم که ما یک هستنده ای را به نام دازاین با تمام مقوماتش به منصه ظهور در آوردیم اما هنوز هستی به ماهو هستی از ما دور است. در مرحله بعد، درسی که از هستی و زمان گرفته و شاید خلاف هستی و زمان باشد، آن گشتی است که گشت هستی و زمان به زمان و هستی است. چرخش هایدگر از هستی دازاین به خود هستی همچون یک رویداد فعلی و از هستی و زمان به زمان و هستی بیان مجمل و قطعا نابسنده تفکر متاخر هایدگر است.

سوال: آیا هایدگر در زمان حیاتش کتاب را تجدید چاپ کرد و تغییراتی در آن داد؟

جواب: بله، اصلاحات بسیار مختصری صورت گرفت، تا جایی که استناد به چاپ نخست این اثر به عنوان اثری کلاسیک مخدوش نشود.

سوال: این کتاب تا زمان هایدگر چند بار چاپ شد؟ چه شرح هایی بر این کتاب نوشته شده است؟

جواب: فکر می کنم تا سال ۱۹۷۶ یعنی سال مرگ هایدگر ۱۴ بار تجدید می شود. البته با تیراژ زیاد. از زمان اولین چاپ یعنی ۱۹۲۷ تقریبا هر پنج شش سال این کتاب در آلمان تجدید چاپ شده است. سال ۱۹۳۵ چاپ چهارم، سال ۱۹۴۱ چاپ پنجم، سال ۱۹۵۳ چاپ هفتم، سال ۱۹۷۹ چاپ پانزدهم. سال ۲۰۰۰ چاپ هیجدهم که ماخذ ترجمه فارسی من بوده. اما در مورد ویرایش.  ویرایش ها بسیار کم است. در چاپ هفتم تغییراتی در علایم نگارش و چند کلمه و حذف عنوان نیمه اول و این قبیل تغییرات است. همچنین شرح های بسیاری بر کتاب نوشته شده است.البته فردریش فون هرمان که به قول معروف از میان مفسران بزرگ دست راستی هایدگر است در شرح سرآغاز کار هنری نوشته که هایدگر هر چه پس از هستی و زمان نوشته، شرح و حاشیه ای بر آن است.

سوال: هستی و زمان به دیگر زبان ها چگونه ترجمه شده است.

جواب: این کتاب دو بار به انگلیسی ترجمه شده است، یک بار توسط جان مک کواری و ادوارد رابینسون و بار دیگر در دهه نود توسط جان استانبو است که هر دو ترجمه قابل بحث است و من خط به خط مقایسه کردم و اشکالاتی که به نظرم رسیده، را نوشته ام. عجیب آنکه دوازده سال قبل از ترجمه انگلیسی، ژاپنی ها ترجمه می کنند و الان در ژاپن دقیقا هفت بار ترجمه شده است، در چین ۴ بار که بار نخست توسط هیاتی این ترجمه صورت گرفته است. در مالزی ترجمه شده است. متاسفانه عرب ها ترجمه ای ندارند، زیرا حین ترجمه متوجه شدم که برخی از اصطلاحات با زبان قالب مداری چون عربی بهتر بیان می شود و هر چه دنبال ترجمه عربی گشتم، متاسفانه پیدا نکردم. در ترکی فکر نکنم ترجمه شده باشد، به فرانسه گویا چهار بار ترجمه شده است. به روسی از همان زمان خروشچف و برژنف ترجمه و مورد بحث و تفسیر قرار گرفته است.  گستره نفوذ این کتاب را با کمتر کتابی می توان مقایسه کرد، در هرمنوتیک، نظریه ادبی، اخلاق، الهیات جدید مدرن، ساخت شکنی، ضد اومانیسم، برخی از جریانات پست مدرنیسم و حتی در اندیشه کسانی که با هایدگر مخالفت می کنند، می توان رد پای اندیشه هایدگر را یافت. هستی و زمان کتابی بسیار پربار و پر از اندیشه های جسورانه ای است که قلم بر بسیاری از مسلمات فلسفه متافیزیک دو هزار ساله غرب می کشد.