گفتگو با آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد: آیت الله دکتر مهدی حائری نقاد سازنده فلسفه بود

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

آیت الله سید مصطفی محقق داماد از عالمانی است که به واسطه دانش  گسترده حوزوی و دانشگاهی و  حضور در میان خانواده بزرگ روحانیت از جایگاه ویژه علمی و اندیشه ای برخوردار است. او ارتباط نسبی با برخی از علمای عالی مقام  دارد و  حضور آنها را به خوبی درک کرده است. همین طور تحصیلات خود را در حوزه تا مقطع اجتهاد به پایان رسانده و تحصیلاتی هم دربخش حقوق بین الملل دانشگاه فرانسوی زبان لوون بلژیک داشت و دکتری خود را با عنوان «حمایت از افراد در دوران جنگ مسلحانه در حقوق بین الملل و حقوق اسلام» در سال ۹۵ از این دانشگاه دریافت کرد. گفتگویی با ایشان درباره مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی که دایی ایشان محسوب می شود انجام داده ایم. استاد محقق داماد مرحوم حائری را به خوبی درک کرده و از محضر ایشان بسی دانشها آموخته است، با آراء و نظراتش آشنایی دارد.

***

 

جناب استاد محقق داماد در ابتدا درباره مرحوم مهدی حائری یزدی، زندگی و برخی از آثار ایشان و اینکه چه ارتباط نسبی با ایشان دارید صحبتی داشته باشید تا به موارد دیگر بپردازیم. 

آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی، منطق دادن، اصولی، فقیه و فیلسوف برجسته معاصر و می توان گفت که از اولین روحانیونی است که در دانشگاهها ومؤسسات علمی خارج از کشور تدریس داشته است. ایشان فرزند آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس فقید حوزه علمیه قم می باشد درسال ۱۳۰۲ چشم به جهان گشوده و در ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ دعوت حق را لبیک گفت. آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، برای زیارت از اراک به قم رفت. ایشان از زمانی که مرجع شناخته شدند دو سفر به اراک از عتبات عالیات داشتند که در سفر دوم برای زیارت حضرت معصومه به قم آمدند. علمای قم در آن زمان از ایشان درخواست می کنند که در قم بمانند و حوزه ای در قم تشکیل دهند. حوزه در سال ۱۳۰۱ تاسیس می شود. آقای مهدی حائری هم درست یکسال بعد از تاسیس حوزه علمیه قم متولد می شوند. چون مرحوم پدرشان در اراک با یک خانم اراکی ازدواج کرده بودند و وقتی که به قم آمدند آقای حائری به دنیا آمدند و ایشان دختری هم داشتند که مادر من از ایشان است. بنابراین آقای مهدی حائری دایی بنده می شود البته آقا مهدی آخرین فرزند آقا شیخ عبدالکریم است. ایشان حدود پانزده سال در قم تحصیل می کنند. عرفان و علوم نقلی و عقلی را نزد استادانی چون آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری، امام خمینی، میرزا مهدی آشتیانی، آیت الله العظمی بروجرودی، آیت الله حجت کوه کمره ای، آیت الله محمدتقی خوانساری و… آموختند. ایشان پس از دریافت درجه اجتهاد از سوی آیت الله بروجردی به عنوان نماینده ایشان به آمریکا رفتند و در آنجا به تحصیل در رشته فلسفه غرب پرداختند. ایشان دوره لیسانس را در «جرج تلون» فوق لیسانس را در «هاروارد» و دوره دکترا را در دو دانشگاه «میشیگان» و «تورنتو» گذراندند و رساله علم حضوری که تحلیل بدیعی از نظریه معرفت در فلسفه اسلامی، به صورت و فرم منطق جدید، محسوب می شود را ارائه کردند. از آثار دکتر مهدی حائری می توان به علم کلی (فلسفه مابعدالطبیعه)، کاوشهای عقل نظری [مبادی فلسفه تطبیقی]، هرم هستی [رساله هستی شناسی و زیر ساخت اندیشه فلسفه ایشان]،  آگاهی و گواهی [ترجمه و شرح انتقادی «تصور و تصدیق صدالمتالهین»]، کاوشهای عقل عملی (فلسفه اخلاق]، تقریرات اصول آیت الله العظمی بروجردی، حکمت و حکومت [در فلسفه سیاسی] و متافیزیک (مجموعه مقالات] اشاره کرد. البته من با همکاری انجمن حکمت و فلسفه ایران اخیرا برخی از آثار ایشان را منتشر کردم و در نظر دارم برخی از دست نوشته و آثاری که از ایشان به جای مانده را منتشر کنم.

شما در معرفی دکتر حائری یزدی به علومی که ایشان فرا گرفته بودند اشاره کردید می خواستم بپرسم که دکتر حائری ابتدا فقه و اصول خوانند و سپس به سراغ فلسفه رفتند؟

نه خیر. با هم این دو علم را می خواندند. البته در آن زمان این دو علم را به موازات یکدیگر تدریس می کردند یکی بر دیگری مقدم نبود. در آن زمان حوزه قم کشش این مسئله را داشته و جای این هم بوده که فرزند موسس حوزه علمیه قم فلسفه و حکمت را فراگیرد. البته روحیه موسس حوزه علمیه قم بسیار در حد بالایی بود چرا که ایشان علی رغم اینکه به فقه و اصول تاکید داشتند بر حضور حکما به جهت تدریس در حوزه نیز اصرار داشتند. از جمله می توان به مرحوم آقای شاه آبادی اشاره کرد.

گرایش حکمی بیشتر چه بوده صدرایی یا ابن سینایی بوده؟

در آن زمان وقتی که مرحوم شیخ عبدالکریم حائری به قم می آیند یک شیخی بود به نام شیخ علی اکبر یزدی که اهل معقول بوده و بعد هم مرحوم شاه آبادی از تهران به قم می آیند و شروع به تدریس می کنند. امام خمینی نیز از درس ایشان تلمذ کردند. شاه آبادی به مکتب صدرایی تعلق داشت آقا میرزا علی اکبر یزدی هم به مکتب صدرایی ارادتی داشت. در حقیقت بیشتر مکتب صدرایی در قم تدریس می شد. به دلیل اینکه این دو شخصیتی که در قم تدریس می کردند این مکتب را ترویج می کردند. مدت کمی هم مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی به قم می آید که ایشان مکتب شیخ ابن الرئیس را پیروی می کرد و شفا را تدریس می نمود. بنابراین حوزه قم جامع هر دو مکتب نیز شد. افرادی هم که در نزد این دو شخصیت پرورش یافتند این دو مکتب را تدریس کردند امام خمینی که نزد شاه آبادی  تلمذ می کرد مکتب صدرا را بعدا تدریس نمود. ایشان حتی یکبار هم از مکتب شیخ چیزی تدریس نکردند. حتی به خاطر دارم که مرحوم آقای حائری از امام خواستند که برایشان در تابستان قبسات میرداماد را بگویند که تصمیم داشتند المحاورات را بگویند بنابراین فقط امام اسفار را تدریس کردند و هیچ وقت از شفا چیزی نگفتند. مرحوم میرزا مهدی آشتیانی که از تهران به قم می آیند مدتی در قم که می مانند مکتب شیخ مطرح می شود.

 

در آن زمان چه فضایی حاکم بود که موسس حوزه و فرزندش به حکمت و فلسفه در مقابل دو حوزه دیگر نجف و مشهد تعلق پیدا کردند؟

سئوال بسیار مهمی است که کاملا باید بررسی کرد. مرحوم شیخ عبدالکریم همیشه می گفتند که ما وظیفه داریم فقیه تربیت کنیم و نظرشان هم بر تدریس فقه بود. اما تا آنجایی که من درک می کنم و در یک مقاله ای هم نوشتم که  حوزه علمیه قم از ویژگی های بارزش اجتهاد و اعتدال است. مرحوم شیخ روحیه متعادلی داشت نه گرایش ضد فلسفی داشت و نه گرایش فلسفی صرف. روش موسس مدرسه قم را اگر بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم می توانیم در واژه های “اجتهاد واعتدال” همه سلوک وی را نشان دهیم. وی در اندیشه های اصولی وفقهیش نه عقل گرای مفرط است ونه متن گرای بی چون وچراست. برای ملموس شدن هر چه بیشتر نقش “اجتهاد” و خردورزی دینی و اعتدال مکتب قم و نقش آن در ایران کافی است که نگاهی به کشورهای مجاور داشته باشیم. در پاکستان علامه اقبال پاکستانی را می بینیم که به عقل گرائی وطرفداری ازاجتهاد معروف شده است. البته جای انکار نیست که اگر بتوان از میان متفکرین سنی تجدد خواه قرون اخیر یک تن را دارای اندیشه فلسفی شمرد آن یک تن محمد اقبال لاهوری است. او معتبر ترین نوشته خود یعنی “احیای فکر دینی در اسلام” را در لاهور به چاپ می رساند. مطالعه آن کتاب به خوبی نشان می دهد که عقل گرائی و اجتهادی که او مطرح می کند با عقل گرائی و اجتهاد شیعی کاملا متفاوت است وی که مدتی از عمر خودرا در انگستان گذرانده وکاملا متاثر از غرب است دراین کتاب که ظاهرا عنوانش را از “احیای علوم دین”غزالی بر گرفته کوشیده است تا اصول اسلام را با موازین علم و فلسفه جهان امروز به ویژه مغرب زمین توجیه کند. وی علی رغم آنکه در آثارش ضد غرب شعار صریح سر می دهد اما در تحقیق کاملا از متد غربی پیروی می کند، نه از اجتهاد شرقی. اقبال برای عقل به تعبیر خودش ” عقل استقرائی” جایگاه رفیعی در دین قائل است و آنچنان پیش می رود که می گوید “ظهور اسلام ،ظهور عقل استقرائی” است. اقبال علی رغم آزاد انیشی در ساحت معرفت دینی در مسائل سیاسی تفکری سطحی وغیر اجتهادی دارد ونمونه اش خوش بینی وی است به آینده جنبش ترکان در زمان کمال آتاتورک . او اقدام ترکان را در بر چیدن دستگاه خلافت وجداکردن دین از سیاست می ستود. و مسلمانان دیگر را به تقلید از شهامت ترکان فرا میخواند. دوران زیست اقبال پاکستانی تقریبا همزمان با شیخ عبدالکریم حایری یزدی موسس حوزه قم وزمان شکل گیری افکار وی در آن دیار معاصر با دوران شکل گیری آن حوزه پرفیض می باشد.ولی می بینیم که در پاکستان پس از مدتی نه چندان دور مدرسه ای تشکیل می شود که فارغ التحصیل آن “طالبان” است. گروهی که در زمان ما بهترین نقش را برای منزوی ساختن اسلام از صحنه زندگی اجتماعی معاصر ایفا کردند. آنان نه اهل اجتهاد بودند ونه معتقد به اعتدال. به هر حال من معتقدم سنت قم اجتهاد واعتدال است. مقاله ای قبلا نوشتم با عنوان اصول فقه شیعه و مکتبهای آن و سه مکتب قم، نجف و سامرا را از هم تفکیک کردم. در آن مقاله به تفصیل درباره جایگاه این حوزه ها صحبت کرده ام به طور مثال بگویم که معروف است وقتی که مرحوم شاه آبادی تدریس می کردند تمام منزلی که بودند پر از طلبه می شد. اما در مشهد اینگونه نبود درس فلسفه در آنجا با مخالفت روبرو می شد و حائری در مقدمه کتاب علم کلی می نویسند که در سالهای اخیر مردی دیندار و ماهر در فنون فقه و اصول در خراسان می زیست که از حسن صیرت و صفای نیت برخوردار بود ولی ان فطنت وقاده ای را نداشت که بتواند از پیچیدگی های مسائل عقلی گذر کند و از مقدمات صحیح آن به نتایج حقیقی و قطعی راه برد و به همین جهت از اختلاف آرای فلاسفه مخصوصا در باب خداشناسی ضربت روحی خورده بود و آن را به طور کلی دلیل بر عقم قیاسات و اشکال منطقی تصور می کرد و راه خرد را بن بست و عقل را عاطل و بی اعتبار می پنداشت و به یاران خود که مجذوب او بودند و روزنه بینش خود را به کلی در نرد عشق و جاذبه او باخته بودند مطالبی بدین نمونه می گفت و به خیال آنکه رونق بازار دین را افزون می کند راه خرد را از راه دین جدا معرفی می کرد.

بنابراین می توان گفت که اولین کسی که به مکتب تفکیک اعتراض کرد مرحوم آقای حائری بود.

بله دقیقا همین گونه است. تاریخ این نوشته هم در سنه ۱۳۳۵ شمسی بود. منظور این است که حوزه خراسان این گونه بود در آنجا بزرگانی حضور داشتند که این گونه فکر می کردند البته آنها با حسن نیت رفتار می کردند. اما   

حوزه قم اعتدال محض بود نه مثل خراسان و نه مانند تهران بود یا مثل حوزه اصفهان که حوزه عقلی محض بود. نجف هم به فلسفه روی خوش نداشت. حتی آقا سید جلال الدین آشتیانی که مدت کوتاهی در نجف بود می گفت اگر کسی در نجف فلسفه می گفت برای همیشه خانه نشین می گشت ولو افقه فقها باشد برای او هیچ شخصیتی قائل نبودند. همین طور امام خمینی هم سالها مدرس فلسفه بود و بعدا فقه و اصول تدریس کرد و یک مرجع تقلید شناخته شد. تدریس فلسفه در قم از زمان تاسیس آن آغاز شد و هیچ منع و نهی بر آن نبوده است.

مرحوم حائری آیا فلسفه را بابی برای بیشتر شناختن فقه و اصول می شناخت؟

ایشان به این گونه فکر نمی کردند بلکه معتقد بودند که انسان در اصول نباید خیلی از عرف دور شود. اما انسان نباید به همه مسائل عقلانی فکر کند اما باید راه تعقل بر او باز باشد. لذا اعتدال را رعایت می کرد. ایشان معتقد بودند که در اصول عقاید یعنی خداشناسی، عدل، نبوت، امامت و معاد هزار نوع سئوال مطحر می شود چطور می توان از عهده آنها بدون قدرت فلسفه برآمد. مگر اینکه مطیع و مقلد محض در دین باشی و این دین کورکورانه یک دین حقیقی و پایداری نخواهد بود.

به نظر شما مهدی حائری فقیهی بود که فلسفه خواند یا فیلسوفی بود که فقه آموخت؟

من جمله ای را از مرحوم حائری مکرر شنیدم که ایشان در یک تاریخی فقط امام خمینی را مجتهد می دانست. به دلیل اینکه امام خمینی استادش بود و او را ماهر در معقول می دانست. معتقد بود که ایشان فقط اجتهادش کامل است. برای اینکه اصول چیزی نیست جز مباحث تعقلی و کسی که اصول نداند مجتهد خوبی نیست بنابراین حائری از این جهت به امام بسیار احترام می گذاشت و تفکر ایشان را جامع معقول و منقول می دانست. حائری معتقد بود که “اصول” فن تفکر آزادی است. برای همین است که کتابهای اصولی ایشان از نوشته های فلسفی فزونی دارد. او کلام را علم جدلی می دانست تا برهانی. لذا اصول یک جریان تفکر آزاد است. حتی آزادتر از فلسفه اسلامی. یک تفکر آزادی است که به اصطلاح فاقد هر گونه اصل موضوعی است. در اصول دائما مسئله و فکر تازه وارد می شود و این خصلت ذاتی آن است. بنابراین علم اصول علمی سرشار از پویایی و قابلیتهای عالی است. با توجه به این موضوع به نظر مرحوم حائری اصول یکی از معدود علومی است که در تفکر انسانی از بالاترین حد پویایی ذاتی برخوردار است و متاسفانه غربی ها به کلی از این دانش مهم و پایه ای غفلت کرده اند.

تصور می کنید این گرایش فکری تا الان هم ادامه دارد؟

این شیوه البته مخالف دارد و عده زیادی نقطه منفی می دانند و افرادی معتقدند که به معقول توجه کنند ذوق عرفی آنها از بین می رود. البته این بحث عمیقی است که در جای خود باید داوری کرد که کدام یک درست است. من خودم از کسانی هستم که معتقدم اعتدال باید رعایت شود. یعنی انسان تا متخصص معقول نباشد نمی تواند متوجه شود که کجا جای به کار بردن معقول در اصول است و کجا نیست. نه اینکه کسی فلسفه خوانده باشد همه فلسفه را وارد اصول می کند بلکه کسی که معقول خوانده باشد آن وقت می فهمد که کجا نباید این بحث را در اصول آورد و کجا باید آورد. حتی مرحوم حائری نسبت به عمق فلسفه آقا شیخ محمد حسین اصفهانی معتقد نبود و می گفت علت اینکه آقا شیخ محمد حسین بسیاری از مباحث فقه و اصول را با فلسفه درهم کرده این است که به عمق مباحث فلسفی توجه نکرده که اینجا جای آن نیست که از آن مباحث استفاده کرد. از این جهت امام را بر آقا شیخ محمد حسین ترجیح می دادند.

 

جدالهای فکری که به آنها اشاره کردید تصور می کنید تا عصر حاضر هم ادامه داشته است؟

هنوز هم به نظر می رسد که همین گونه است که بتوان تحولی در فقه ایجاد کرد و این تحول منوط به بحث فلسفه فقه است. فلسفه فقه یعنی نگاه کردن به مباحث فقهی به نحو تعقلی. چون اجتهاد به معنای تعقل در مباحث است. از نظر قیاسات منطقی مواد قیاس است اگر این مواد نقلیات یا عقلیات باشد تفاوتی نمی کند اجتهاد یک نوع استنتاج است و مجتهد کسی است که قدرت استنتاج داشته باشد و راه تعقلی بورزد. اگر کسی قدرت تعقل بالایی داشته باشد آن وقت مباحث را بازخوانی کند به نتایج عالی نیز می رسد.

تصور می کنید هم اکنون در حوزه های علمیه خصوصا حوزه علمیه قم کدام گرایش فلسفی بیشتر ترویج می شود یعنی گرایش به سوی صدرا است یا ابن سینا؟

وضعیت فلسفه غرب را در حوزه های ما چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا به همان اندازه ای که روزی دکتر حائری به فلسفه غرب اهمیت می داد هم اکنون هم وضع به همان گونه است یا اینکه اکنون نیازهای دیگری احساس شده است؟

آیا دکتر حائری به بازخوانی اصول هم معتقد بودند؟

 

بله قبول داشتند. البته بیشتر به محتوای مسئله توجه داشتند تا روش آن. ایشان معتقد بودند که الفاظ کهن را به زبان نو باید افاده کرد. به طور مثال در کتاب کاوشهای عقل عملی به همین شوه حرکت کرده اند و آراء و نظریات کسانی مانند هیوم و کانت را هم ترجمه و هم بازنویسی کرده است. نقل قولهای کانت را با ابن سینا در فلسفه اسلامی تطبیق کرده است. البته ایشان متدولوژی علوم اسلامی را مترقی تر از فلسفه های غربی می دانست.

مرحوم حائری یزدی تا چه اندازه به فلسفه و حکمت فقه توجه داشتند آیا ایشان اصول فقه را دارای کمالی می دانست؟

 

 

اجازه بدهید قدری درباره اهمیت و جایگاه فلسفه اسلامی در مدل فکری و نظام اندیشگی حائری بپردازیم. ایشان به بحث هستی شناسی و وجود شناسی و حتی انتولوژی توحیدی قائل بودند قدری در این موارد صحبت کنیم؟

 

مرحوم دکتر حائری یزدی به فلسفه اسلامی و ژرفای آن سخت باور داشتند. در این زمینه آثاری به رشته تحریر درآوردند و حتی صاحب نظریاتی هم بودند. ایشان در مقدمه کتاب علم کلی درباره فایده فلسفه می نویسد که انسان چه نیاز به ذاتی و طبیعی به فلسفه دارد تا در راه به دست آوردن آن بذل جهد و صرف وقت کند. ایشان در پاسخ به این پرسش و سئوالات دیگر، می کوشد تا همچون بعضی متفلسفین معاصر سخنان داراز که احتمال گزاف گویی دربر داشته به میان نیاورد. بلکه در سخنی موجز می گوید که اگر به راستی فلسفه از حقیقت در هر مرتبه و به هر صورتی که هست بحث می کند و ماهیت آن درک حقیقت است پس دیگر راهی برای انکار آن متصور نیست. زیرا انکار فلسفه محصولی از انکار درک و حقیقت خواهد بود در حالی که نه حقیقت قابل انکار است و نه درک، و نه تعقل را که هسته مرکزی بشریت و فصل ممیز او از سایر حیوانات است می توان تعطیل کرد. به هر حا نگاه حائری به فلسفه نگاهی عمیق و بدیع است. درباره هستی شناسی پرسیدید بهتر است که بگویم که استاد حائری بحث هستی شناسی را دانش برترین و برترین دانش های انسانی به معنای فراگیر ترین دانشها به لحاظ خصوصیت مفهوم وجود می دانست. ایاشن به بخش بندی ویژه ای در مسئله هستی شناسی قائل بودند که عبارت بود از اطلاق قسمی و اطلاق مسمی. در این زمینه وجود مطلق و مطلق وجود را متمایز از یکدیگر می دانستند و معتقد بودند که بر مبنای این شناسایی حل بسیاری از مشکلات فلسفه شرق و غرب آسان شده و راه اندیشه هستی را برای استنباط و درک واقعیت یکتایی هستی هموار ساخته اند. استاد معتقد بودند که مراتب متفوت هستی در هرم هستی شناسانه توحیدی ایشان در عین اختلاف و کثرت و گوناگونی ها و میناگری های ظهور و تجلیات از یک سو و اختلاف در شدت و ضعف و پیشی و پسی از سوی دیگر همه از یک وحدت ناگسستنی و این همانی عینی و تحققی سرچشمه می گیرد. تئوری هرم هستی و هستی شناسی توحیدی زیر بنای تمام تئوری های دیگر استاد در مباحث جهان شناسی و جامعه شناسی و حقوق بشر و انسان شناسی و سیاست مدن و مباحث نفس است و لذا اهمیت بنیادی در میان اثار استاد دارد. جای دارد قدری در این باره توضیح دهم. در نظر استاد حائری ساخت هندسی و منطقی مفهوم را بیان می کند. در این سیستم، شناخت هر یک از پدیده ها حتی یک پدیده ناپایدار و تجربی هم در قاعده هرم هستی که نازکترین مرته هستی محسوب می شود، شناخت کل هرم هستی است. در این بیان هندسی، همه جهان هستی در هویت و تحقق از نوع یگانگی و وحدت شخصی و حقیقی در عین برخورداری از اختلاف مراتب  و گوناگونی های چیستی بهره می برد. در فلسفه اسلامی بیان “و ما امرنا الا واحده” ناظر به همین مفهوم است و با توجه به تقسیمات و تعریفات مقدماتی که در کتاب هرم هستی مطرح شده این تئوری هندسی طرح و بررسی شده است.

 

ایشان در بخشی از باورهای خود به گونه ای رفتار می کند که انسان تصور می کند که او یک فیلسوف زبان است اما به جد مرحوم حائری به فلسفه ذهن تعلق دارند و حتی در جایی گفته اند که کلید فهم فلسفه زبان نیست بلکه این فیلسوف است که فلسفه را می فهمد و سپس آنچه را که فهمیده با زبان فلسفه خود بازگو می نماید تا فلاسفه دیگر مطرح کنند؟

بله تا حدودی نیز درست است. حائری باور داشت که فلسفه غربی و فلسفه اسلامی آن طور که شایع است دو قطب متضاد نیستند بلکه آنها در حقیقت مسائل و نه در متدهای تعلیمی، تفوت آشکار و سازش ناپذیری ندارند و بر عکس این شهرت امکانات بسیاری موجود است که یک سازش و تفاهم عمیقی میان این دو گروه تفکر انسانی برقرار گردد و ریشه ناسازگاری های شرق و غرب از میان برداشته شود. شاید گفته شود که تفاوت آشکاری میان این دو گروه تفکر عقلانی در میان نیست در نظر بسیاری قابل قبول نباشد اما با طرح بحثهای تطبیقی و گفت و شنودهای طرفینی معلوم می شود که راه خردمندان از هم جدا نیست.

 

مرحوم حائری یزدی اولین فقیهی بودند که به دیار غرب رفتند و آشنایی کاملی به فلسفه غرب یافتند و گرایش خاصی هم به فلسفه تحلیلی داشته باشند تصور می کنید آموخته های ایشان چقدر توانست نگاه ایشان به فلسفه سنتی و کلاسیک ما را تغییر و اثر گذار باشد؟

در ابتدا می بایست تاکید کرد که حق ایشان باید حفظ شود. آقای حائری فلسفه تحلیلی را عمیق خوانده بود. افرادی  که اکنون ادعای تبحر در فلسفه غرب می کنند بسیاری از آنها تاریخ فلسفه غرب را خوانده اند و رساله و سوابق آنها را نگاه کنید می بینید که یکسری تاریخ فلسفه غرب است. الان به عنوان طلبه فلسفه بسیاری از وقتها علاقه دارم که مشکلات و مسائلی که از فلسفه غرب دارم را پاسخ بشنوم اما به هر کسی که می گوئیم پاسخ قانعی در نمی یابیم. بعد از مرگ حائری من احساس فقدان عجیبی می کنم. وقتی که به او مراجعه می کردیم این قبیل مسائل را تحلیل و روشن می کرد چرا که دست پر بود. واقعا بعد از مرگ ایشان من احساس خلاء در کشور می کنم و بسیاری از این آقایان که مدعی فلسفه غرب هستند جز یکسری تاریخ فلسفه غرب چیزی بیشتر نمی دانند. مرحوم حائری در ابتدا که به غرب رفته متوجه شده که به هیچ وجه سبک تبلیغی که در عصر حاضر استفاده می شود به هیچ عنوان کاربرد خود را ندارد و با به کار بردن شیوه هایی مانند سخنرانی و موعظه دیگر نمی توان کسی را مجذوب اسلام کرد. ایشان می گویند که من احساس کردم که باید از مراکز دانشگاهی وارد شد و از موعظه علم اسلامی وارد شویم و اسلام و تمدن اسلامی را به عنوان یک گستره بسیار مهم معرفی کنیم. لذا برای اینکار ما باید در ابتدا دانش غرب را خوب فرابگیریم و ایشان  نیز از ابتدا شروع کردند در دانشگاه جرج تاون و میشیگان و سپس در کانادا فلسفه غرب را فراگرفتند. این زمانی بود که ایشان فلسفه اسلامی را در حد بسیار بالایی آموخته بود. بنده از حدود سال ۱۳۶۲ که ایشان به تهران آمدند و مستقر شدند در مباحثاتی که با مرحوم حائری داشتم احساس می کردم که یک بازخوانی نوینی در بیان فلسفه اسلامی در ایشان پدید آمده است. ایشان قبل از اینکه در مباحث غربی وارد شوند به اینگونه فلسفه اسلامی را مطرح نمی کردند. مثلا برداشتی که ایشان در بحث وجود ذهنی داشت و استدلالهایی که ایراد می کردند در مقایسه با تقریری که خود ایشان و یا افراد دیگر داشتند به نظر می رسد که تفاوت عمیقی مطرح است. ولی آنچه که بسیار جالب بود این است که به هیچ وجه نگاه تحقیر به دانش فلسفه اسلامی نداشتند بلکه به عظمت فیلسوفان اسلامی بیشتر اذعان می کردند. هم در مباحث فلسفه مانند ابن سینا و فارابی و هم در مباحثی که از اصولیین مطرح شده بود احترام خاصی قائل می شدند.

دکتر حائری تجربه ای به دست آوردند و فهمیدند که دانش تبلیغ مثل گذشته کاربردی ندارد این تجربه تا چه اندازه در داخل کشور مورد توجه قرار گرفت؟

تجربه ایشان را هنوز هم کسی به آن توجه نکرده است. به هر حال وقتی که ایشان در ایران مستقر شدند بعد از بحرانهای انقلاب بود و کسالتی نیز ایشان داشتند و کسی بر تجربه ایشان کاری نکرد و متاسفانه این پیام ایشان به نسل معاصر نرسید. در ضمن مجامع آکادمیک ایران با یک سری مسائلی مواجه شد که ایشان برایش مقدور نبود که آنچه را که می فهمد را بیان کند. شاید در آینده کسی به این مسائل توجه کند اگرچه برخی از دانشجویان حتی در دوره دکتری در خارج نیز رساله ای درباره حائری و نظریاتش گذارنده اند. به هر حال شاید در آینده کاری صورت بگیرد اما متاسفانه در زمان حضور ایشان کاری صورت نگرفته است. چرا که ایشان معتقد بودند تبلیغ بدون تحقیق نه تنها مفید نیست بلکه مضر هم هست. به جز اینکه احساسات را تحریک کند چیز دیگری ندارد.  این همان چیزی است که ابن سینا می گوید که خطابه به درد عوام می خورد و خطابه هم دو خطر دارد یکی اینکه عوام را عوامتر می کند و دیگر اینکه افراد احساسی را هزار راه می برد که نباید به برد. در حالی که تبلیغ همراه با تحقیق عالمانه باشد یقینا اثر آن ایجاد نور است و افکار را تنویر می کند. لذا خواننده و مخاطب نقاد می شود و جامعه ای می تواند رشد کند که شنونده اهل سخن و اهل نقد باشد و خواننده قدرت نقد داشته باشد. حائری معتقد بود که ما برای آینده اسلام به تربیت محقق نیازمندیم که اگر تبلیغ می کند بر پایه تبلیغ علمی و محققانه باشد.

 

تصور می کنید بازخوانی اندیشه های حائری و عرضه مدل فکری حائری در عصر حاضر چه ثمری دارد؟

من معتقدم که پیام حائری این بود که جامعه ما جامعه ای نقاد باید باشد. جامعه مطیع به تمام معنا ارزشی ندارد.  این جامعه به سوی رشد و تعالی نمی رود جامعه ای که مدیرانش مردم را نقاد به بار آورند جامعه متعالی است. امیر المومنین در نهج البلاغه می فرمایند که اگر جامعه به گونه ای باشد که کسی بخواهد سخنی بگوید و زبانش بگیرد و در سخن گفتن آزاد نباشد این جامعه رستگار نمی شود.

روحیه فکر نقدی را مرحوم حائری از رویارویی که با فکر غربی داشته به دست آورده یا اینکه فلسفه ای که در حوزه آموخته بود به دست آورد؟

من فکر می کنم این روحیه به تربیت آن وقت حوزه قم باز می گردد. به خاطر دارم که پدرم که از فقها بود وقتی که ما می خواستیم درس خارج را بخوانیم به من نصیحیت کرد و گفت اگر می خواهی مجتهد خوبی بشوی به هر درسی که می روی از آن بسم اللهی که استاد می گوید سئوالی طرح کن و آن را زیر سئوال ببر. هیچ وقت اطاعت محض از سخنان استادت نداشته باش که هر چه او می گوید درس است و بنا را بر این بگذار که حرف او را مورد چون و چرا قرار بدهی. در حالی که در حوزه های دیگر مانند نجف من تقریرهایی را می بینم که یک کلمه نقد و پاورقی در آن دیده نمی شود. استاد خود من که تحصیل کرده نجف بود و شاگرد مرحوم آقا ضیاء الدین عراقی بود تقریر ایشان را چاپ کرده است. این تقریر از اول تا به آخر یک پاورقی نداشت. یکجا نبود که این شاگرد مقرر نظر جدیدی داشته باشد. همه جای سراسر کتاب طبع شیخنا الاستاد بود. در حالی که مرحوم پدرم که شاگرد مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری بود هیچ وقت حرفی از استادش نقل نمی کرد مگر اینکه بخواهد نقد کند. بنابراین سیستم قم یک سیستم نقادی بود. به نظر من نوع نگرش حائری محصول فرهنگ زمانه رشد جوانی ایشان در حوزه بود. وقتی که حوزه اطاعت به بار بنشیند دیگر به آن حوزه علمیه نمی توان گفت. سعدی در گلستان این اطاعت را که در حوزه نظامیه اشعری به شیوه تلقین و تکرار شبیه می کند. به عقیده من حوزه تلقین و تکرار بدترین حوزه است. لذا تا وقتی که مدیران حوزه قم نکته نقد را حفظ کنند حوزه رو به شکوفایی خواهد رفت و مسئله تلقین و تکرار مطرح نشود و در جامعه هم باید به همین گونه باشد.

 

فکر می کنید مرحوم حائری با دیگر مکاتب مانند عرفان چه روحیه ای داشت؟

حائری زندگی شخصی اش زندگی سلوک بود. تز دکتری او علم حضوری بود. یعنی اینکه علم حضوری برای حائری همان چیزی است که در سنت فلسفه اسلامی به آن شهود گفته می شود و حتی مورد توجه فلسفه ملاصدار نیز هست . ایشان در این تز واقعا علم حضوری را مورد نقادی قرار داده است. معتقد بود عرفان عملی مبتنی بر عرفان نظری است. دکتر نصر که اینک یکی از مهمترین نمایندگان سنت فلسفه اسلامی در غرب است درباره این کتاب می گوید که این کتاب جزء نخستین آثار متعلق به زبان انگلیسی و به قلم کسی است که علوم و معارف فلسفی را به شیوه های سنتی و کلاسیک آموخته. این کتاب نماینده ای است شایسته و عظیم القدر برای سنت فلسفه اسلامی به زبان فلسفه معاصر. جا دارد خاطره ای بگویم. مرحوم حائری یزدی می گویند وقتی که رساله دکتری را می نوشتند به صفحه ای از آثار ابن عربی بر خوردند که نمی فهمند که ابن عربی چه گفته است و آن صفحه را کپی کرد و برای استادش امام خمینی در نجف فرستاد و در آن نامه نوشت که خدا می داند که اگر زیر این آسمان احساس می کردم که کسی غیر از شما ممکن است این را بفهمد برای او می فرستادم و شما برای من توضیح دهید که محی الدین چه می گوید. امام در نامه نوشتند و من آن نامه را دیدم که ذکرتنی بالعرفان و جعل الله من العارفین. تو مرا دوباره به یاد عرفان انداختی و خداوند تو را از عارفین قرار دهد. مرحوم حائری با عرفان محسوس بودند اما به عرفان عملی توام با نظری و دقیق و عمقی باور داشت. او معتقد بود کسانی دم از عرفان می زنند و عمق علمی عرفان را نمی دانند سخنشان به جایی نمی رسد.

 

برای همین بود که نقدهایی هم به هانری کربن وارد کردند؟

 

ایشان معتقد بودند که اینها عمق نظری عرفان اسلامی را نفهمیدند و ضربات شدیدی به اسلام و تفکرات دقیقه اسلامی زدند. اینها می گفتند که اصلا فلسفه اسلامی، ثیاسوفی است و نه فیلاسوفی، ثیاسوفی چیزی است از سنخ دانستنی های غیر علمی و نادقیق.

 

اجازه بدهید مقداری هم درباره جایگاه و اهمیت فلسفه سیاسی و یا به تعبیری حکمت حکومت در نظر حائری بپردازیم. و درباره مهمترین اثر ایشان در بحث فلسفه سیاسی با عنوان “حکمت و حکومت” که در خارج از ایران منتشر و اجازه انتشار در داخل نداشت نگاهی داشته باشیم.

 

فلسفه سیاسی استاد حائری یزدی و تحلیل جامع نظری ایشان در سیاست در کتاب حکمت و حکومت مندرج و تز معروف ایشان مبنی بر اشتقاق حکومت از حکمت و نه حکم در این کتاب تحلیل شده است. البته آنچه که به این کتاب نگاه ممتاز و ویژه های می بخشد این نیست که مباحث مربوط به اندیشه سیاسی در مجموعه تفکرات امروز جامعه ایرانی جایگاه خاص و توجه برانگیز دارد بلکه بیشتر آن است که نویسنده این کتاب علوه بر آن که فیلسوفی صاحب رای و عمیقا آشنا به نظریات حکیمان مسلمان و فیلسوفان مغرب زمین است فقیهی مجتهد و دارای قدرت استنباط نیز می باشد. فی الواقع قرنها علم شریف فقه به همراه علم کلام متولی بحث سیاست و حکومت بوده و اهل فقه اعم از فقیهان اهل سنت و فقیهان مذهب شیعه همگی احکام مربوط به حکومت و وظایف شهروندان دربرابر دولت و متقابلا مسئولیتهای دولت دربرابر مردم و نیز مبانی مشروعیت اقتدار سیاسی را در ابواب و کتب فقهی مطرح می کرده و نظری فقهی به این موضوع داشته اند حال آنکه نه مباحث هستی شناسی و نه مباحث اخلاق هیچ کدام در حوزه علم فقه مطرح نشده و استقلال و تمایز هر دو از علم احکام شرعی همواره محفوظ بوده است تا جایی که به طور سنتی علوم شرعی را به سه حوزه اعتقادات و اخلاق و احکام شرعی تقسیم می کرده اند. به هر حال می توان دید که جمع فقاهت و فلسفه در شخصیت صاحب حکمت و حکومت چه عرصه کم رقیبی را برای وی فراهم آورده است. نگاهی به پیشینه فلسفه سیاسی در تمدن اسلامی و بی اعتنایی نسبت به اندیشه های سیاسی در نوشته های فلسفی پس از فارابی موید این امر است. می توان این گونه مدعی شد که پس از فارابی مباحث سیاسی و حکومتی عمدتا در کتب کلامی و فقهی آمده تا در کتب فلسفی. من معتقدم که این کتاب را می توان در حوزه فلسفه اسلامی به زبان فارسی، جمهوری نو یا تالی مدینه فاضله فارابی ارزیابی کرد.

 

دکتر حائری در این کتاب از تعبیر فلسفه وجودی حکومت نام می برد و و معتقد است با تبیین فلسفه وجودی حکومت می توان به صورت جدی وارد بحث فلسفه سیاسی شد. البته پیش زمینه های این تعبیر را با بررسی مفاهیمی مانند استی و بایستی و هستی و چیستی آغاز کرده است. من می خواستم بپرسم که این تعبیر فلسفه وجودی حکومت به نظر شما یک شرح الاسم است یا مفهوم دیگری را در بر دارد؟

من معتقدم مرحوم حائری نظریه ای بدیع و ابتکاری در شرح الاسم حکومت مطرح می کند و حکومت و حکم را به معنای تصدیق و اذعان و علم تصدیقی ارجاع می دهد و این یکی از نوآوری های کتاب حکمت و حکومت است که ثمرات خاص و ویژه ای هم از این تعبیر به بار می آید. یکی از این ثمرات به تعبیر مرحوم حائری این است که واژه حکومت به معنی تدبیر و رایزنی خردمندانه در امور جاریه کشور است و هرگز به معنای امر کردن و فرمان دادن به زیر دستان نیست. بنابراین فقط اهل خرد می دانند که این نگاه به حکومت و حاکمیت ملازم با چه نگرشی نسبت به مردم و جامعه است. به عبارت دیگر در یک نگرش، مردم مالکان کشور و حاکمان بر نفوس خویش اند که برای تدبیر امور و تنظیم معاملات و مبادلات، قدرت سیاسی را به دولت تفویض و توکیل می کنند و در نگرشی دیگر مردم به جهت صغارت و محجوریت رعایایی هستند که آسایش و امنیت و آزادی و رفاهشان انعام ولی نعمتف ولی نعمیت، یعنی ارباب حکومت است.

البته دکتر حائری در شناخت تحلیلی حکومت معتقد است که ماهیه حقیقی حکومت در هر سیستمی که در هر زمان و مکان پدیدار گردد، هرگز یک واقعیت مستقل و جداگانه از جامعه خود نخواهد بود بلکه پیوسته حکومت نماد و ظهور حقیقت همان جامعه است که عینا و عملا به وجود آمده است و چهره تجربی و تاریخی به خود گرفته است.

بله همین طور است که شما به نقل از مرحوم حائری عنوان کردید. من معتقدم که قلب تپنده کتاب حکمت و حکومت نظریه ای است که بر بنیاد آن، افراد جامعه نسبت به کشور مالکیت شخصی مشاع دارند و بهره برداری از این مایملک را وکالتا به شخص حاکم تفویض و احاله می کنند. جالب این است که دکتر حائری در این کتاب از آرای فیلسوفان دیگر مانند کانت و ژاک روسو هابز و هیوم  و مارکس استفاده کرده است و سعی نکرده مدلی توهمی ارائه کند.