اهمیت ملاصدرا در فلسفه اسلامی در گفتگو با آیت الله سید محمد خامنه ای، رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

در دهه های اخیر توجه ویژه ای به ملاصدرا در میان سایر فلاسفه اسلامی شده است، در ابتدا می خواستم نظر شما را در مورد جایگاه این اندیشمند اسلامی در میان سایر فیلسوفان اسلامی بدانم.

درباره جایگاه و اهمیت ملاصدرا در فلسفه مناسب است که زمینه ظهور فلسفه او نیز روش شود. هنگامی که ملاصدرا آرای خود را اظهار کرد، جامعه علمی و فلسفی آن زمان، آمیخته از مکاتب مختلف بود و مراکز علمی گوناگونی بود که هر یک متخصصین خود را داشتند. فلسفه مشاء از یونان آمده بود که از طریق فارابی و ابن سینا در میان مسلمانان رواج یافته بود و در عهد ملاصدرا نیز گسترش چشمگیری داشت. این فلسفه با تمام نقص هایی که در یونان داشت، توسط مسلمین چنان صورت موجهی یافته بود که تقریبا سایر رشته های تفکر علمی فلسفی مثل کلام و عرفان آن را قبول کرده بودند و به آن تکیه کرده بودند. در کنار فلسفه مشاء، بعد از سهروردی و خواجه نصیر، حدود دو قرن بود که فلسفه اشراق نیز در شیراز و بعدا در اصفهان مورد تامل قرار گرفته بود و برای خود جایگاه مهمی داشت. لذا فلسفه اشراق که مربوط به حکمای ایران باستان بود، بعد از شیخ اشراق در ایران و به ویژه در اصفهان رواج داشت. علم کلام شیعی که در کنار علم کلام اشعری مشغول معرفی خود بود نیز در آن زمان بود. عرفان نظری و عملی نیز در عصر ملاصدرا بسیار شایع بود. در چنین فضایی بود که صدرالمتالهین ظهور کرد. او به تمام این رشته ها آشنا بود و بلکه تسلط داشت. او مزایای این چهار سیستم و مکتب و دستگاه فلسفی و فکری و عقلی را برگرفت و یک سیستم و دستگاه مستقل فکری ایجاد کرد که در آن نقص هایی که هر یک از آن دستگاه ها داشتند را برطرف می نمود. لذا اهمیت ملاصدرا این است که توانسته همه این نظام ها را مادری کرده و در خود جمع آوری کند.

می دانیم که ملاصدرا در عصر درخشش اصفهان و شیراز ظهور کرده است. در زمان او در اصفهان اندیشمندانی چون میرفندرسکی و میرداماد از اهمیت بالایی برخوردار بودند، اما چرا در میان اینها ملاصدرا چنین جایگاه رفیعی یافته است به گونه ای که حتی امروز پس از چهارصد سال نیز اندیشه های او مورد بحث قرار می گیرد؟

میرداماد استاد ملاصدرا است. او خود را استاد فلسفه مشاء ، معلم ثالث و همردیف فارابی و ابن سینا  می داند و در عین حال وارث و مبلغ فلسفه اشراق هم هست. او همچنین در کنار این که ادیب و عارف است، فقیه و متکلم برجسته ای نیز هست. او آرای مخصوصی هم در فلسفه و هم در فقه دارد. مثلا وعاء دهری که طرح می کند، مطلبی است که امروز بسیار در بحث های زمان مورد بحث قرار می گیرد. اما به این دلیل که مکتب نیست آنچنان که ملاصدرا،‌ مورد بحث قرار نمی گیرد. میرفندرسکی نیز چندان به مرحله میرداماد نمی رسد. البته قبل از او نیز حکمایی چون خواجه مثل میرداماد است و به همه علوم عقلی و نقلی زمان خود آشناست، اما مکتب ندارد بلکه واسطه و راوی است. هنر ملاصدرا این است که از این مکاتب با عنوان مواد خام سود می جوید اما سخن خود را می گوید. لذا اگرچه اندیشه هایی که طرح می کند در میان سایر اندیشمندان هم هست، اما او اولا به آنها نظم و انسجام می دهد و ثانیا آن ها را به استدلال عقلی می آراید. در فلسفه ملاصدرا نظمی شگفت وجود دارد. اصالت وجود را می توان بنیاد فلسفه او تلقی کرد که به کمک آن بسیاری از مسائل حل می شود. همچنین است جایگاه نظریه حرکت جوهری که به کمک آن یک سلسله از مسائل حل می شوند.

چطور می شود که نظام فلسفه صدرایی در آن برهه زمانی اینچنین مورد توجه قرار می گیرد؟

این امر تا حدودی به قدرت شخص مربوط می شود. فلاسفه بسیاری بوده اند که اندیشه های بدیع و بزرگی داشته اند، اما نتوانسته اند که نظام فلسفی ایجاد کنند، زیرا قدرت جذب سایر مکاتب فکری زمان خود را نداشته اند و نتوانسته اند اینها را کنار هم بنشانند. ملاصدرا اما توانایی این را داشت که اصالت وجود را بنا بگذارد و با آن به پاسخ سایر مسائل فلسفی بپردازد. می دانیم که ابن سینا نابغه بزرگ فلسفه مشایی در ایران است، اما در بسیاری از موارد مسئله را گرفته و مثل قفلی که نتوانند آن را باز کنند،‌ با آن بازی کرده و کنارش گذاشته است. یعنی مسائل فلسفی حل نشده دارد. هنر ابن سینا و قدرتش این است که حرف نیمه درست ارسطویی را به صورت یک مسئله درست فلسفی طرح کرده است و برایش برهان آورده است. اما نتوانسته مسئله را حل کند. او در هرصورت نتوانست که یک مکتب فلسفی ارائه کند.

 

البته از حق نگذریم که ابن سینا تاثیر شگرفی بر فلسفه غربی به ویژه در قرون وسطا داشت، در حالی که هیچ یک از فیلسوفان دیگر مسلمان چنین تاثیری نگذاشتند. به نظر شما چرا ملاصدرا با مکتبی که شما از آن سخن گفتید، چنین تاثیری نگذاشت؟

علت این امر واضح است. ملاصدرا به دوران اسکولاستیک نرسید. او همدوره دکارت است و حدود بیست سال از او بزرگتر است. او در دورانی رسید که بساط فئودالیته و سلطنت و تفکر قرون وسطایی و فلسفه قرون وسطایی گذشته بود. دورانی رسیده بود که هیچ کس حرف او را قبول نداشت. اگر ملاصدرا چهارصد سال قبل از این موقعیت رسیده بود، مطمئنا مورد توجه متفکران مدرسی قرار می گرفت و آثار ابن سینا و ابن رشد این تاثیر را نمی گذاشت، چون از آن ها قوی تر بود. همینطور باید توجه کرد که ما نباید مثل غربی ها و نوتوماسی ها برای فلاسفه غربی قرون وسطا توجه بیش از حد نشان دهیم. بزرگان ایشان اندکند و محدود به چهره هایی چون آگوستین،‌ توماس آکویناس،‌ آلبرت کبیر هستند. حتی اگر به این متفکران فلسفه ملاصدرا را می دادیم،‌ نمی توانستند عمق آن را درک کنند،‌ زیرا می خواستند که معارف برگرفته از تورات و انجیل را هم حفظ کنند.

قصد من کوچک کردن اهمیت فلسفه های اسلامی در مقایسه با فلسفه های غربی نبود، اما متاسفانه نتوانسته ایم خود را به جهان بشناسیم که این امر علاوه بر مسائل مرتبط به فلسفه به مسائل سیاسی و اجتماعی و تاریخی نیز مرتبط است.

تفکر چون هواست و حد و مرز نمی شناسد. در قدیم ممکن بود تاجری کتابی را از جایی به جای دیگر منتقل کند که این امر سبب می شود اندیشه ها منتقل شود و متفکران علاقه مند جذب کتاب شوند. در دوره تاریخی ما یکی از عللی که کمتر تفکر از ایران به غرب رفته است، مسائل سیاسی و اجتماعی بوده است که در ایران و سایر کشورها وجود داشته است. مثلا غربیان دائما با هم درگیر بوده اند. زمانی اروپاییان دور هم جمع شدند و به این نتیجه رسیدند که از میراث مسلمین بهره مند شوند، هنگامی بود که احساس خطر کردند و فکر کردند که دشمنی در مقابل ایشان ایستاده است. این امر در زمان شارلمانی یعنی حدود ۱۲۰۰ سال پیش رخ داد. در آن زمان امپراطور ژرمن متوجه رقیب قدرتمندی شد و سعی کرد علم را از آنها بگیرد. این جریان البته چندین بار تکرار شده است. نمونه دیگرش در فتح اندلس و اسپانیای امروزی است. اما بعد از دوران تجدد دیگر توجهی به فلسفه های شرقی نداشتند،‌ زیرا اصلا آن را قبول هم نداشتند. هیچ یک از ایشان در مورد فلسفه اسلامی بحث نکرده اند مگر این که شاید برخی چیزهایی دیده بوده اند. لذا نقص از آن طرف هم بوده است. زیرا در همان زمان البته سیاحینی بودند که نقش انتقال فرهنگی را بازی می کردند، اما توجه جدی به فلسفه اسلامی نشان ندادند.

در میان این سیاحان چهره هایی چون کنت دو گوبینو نیز بودند که به فلسفه اسلامی توجه هم کردند.

بله، اما توجه او به ملاصدرا خطا بود. او حتی اسفار را به معنای چهار سفر یعنی کتاب درک کرده است،‌ در حالی که کتاب ملاصدرا در واقع چهار سفر است. لذا او عمق نداشته است و لفظ را هم اشتباه کرده است. در دوره اسکولاستیک آنها از ما استفاده می کردند در حالی که هیچ چیز جالب توجهی برای عرضه نداشتند. اما بعد از آن دوران هیچ کدام دیگری را قبول نداشتند. البته امور سیاسی نیز تاثیر گذار بودند. حکومت های ناپایدار در این زمینه تاثیر بسزایی داشتند. لذا گونه ای قهر ناخواسته میان ایشان بود و در همان حد هم که یکدیگر را می شناختند،‌‌ آنها می گفتند که اینها همان سحر و جادوگری قدیم است زیرا در دوره ای در غرب حتی از الفاظ مدرسی نیز پرهیز داشتند. از این طرف مسلمانان نیز توجه چندانی به آنها نمی کردند. البته در این میان چهره هایی چون علامه طباطبایی بودند که ضمن آن که فیلسوف گرانمایه ای بود،‌ توجه جدی به سخنان غربیان داشت.

 در عین حال پاسخگوی مسائل زمان نیز بود. نگارش کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را می توان نشانه این امر خواند.

 بله، او حتی کوشید خلاء های این فلسفه ها را نیز نشان دهد. مثلا او در این کتاب کوشید مکتب فلسفی مارکسیسم را که بسیار جنجالی نیز بود،‌ نقد کند و خطاهای آن را گوشزد کند.

 

چرا امروز پس از چهارصد سال چرا همچنان به ابن سینا توجه می کنیم اما به سایر فیلسوفان اسلامی چون ابن سینا و فارابی و خواجه خیر؟

این امر به کمال مربوط می شود. انسان وقتی چیز کاملتری را می یابد خود به خود به آن توجه می شود.

یعنی شما اسفار ملاصدرا را کاملتر از شفای ابن سینا می بینید؟

دو سنخ هستند. یک نفر از یک چیز حرف می زند و دیگری از آن چیز به اضافه مباحثی دیگر حرف می زند. امروز هم در حوزه ها الهیات شفا تدریس می شود. بنابراین نه ابن سینا را کنار گذاشته اند و ملاصدرا کسی است که بشود از او گذشت.

با این نگاه که فلسفه پاسخگوی مسائل زمانه است، آیا فلسفه ملاصدرا چنین نقشی را در عصر خودش می توانست بازی کند؟

به یک معنا بله. طلبه ها معمولا مسائل را به واجب و مستحب تقسیم می کنند. یعنی مسائلی هستند که حتما باید طرح شوند تا پاسخی یابند،‌ اما مسائلی نیز هستند که البته اهمیت دارند،‌ اما آن ضرورت ندارد. در زمان ملاصدرا عده ای مردم را به اسم عرفان فریب می دادند و ایشان را در منجلاب دروغ و فساد انداخته بودند. او دو کتاب نوشت و این اندیشه ها را رد کرد. این عرفان دروغین ربط سازمانی با حکومت داشت. حکومت می گفت من صوفی هستم و این ها نیز با ادعای تصوف می خواستند خود را به حکومت منتسب کنند. البته در این میان عده ای نیز پاکباز و پاکباخته بودند. مسئله مهم دیگر علم فروشی یا دین فروشی بود که در هر زمانی نیز اهمیت دارد. روحانی،‌ فقیه و فیلسوف در درجه اول با خدا معامله کرده است. در کتاب «سه اصل» ملاصدرا به علمایی که حیثیت خود را در درباری بودن و جلب نظر مردم بودن می دانند،‌ تاخته است. به علاوه باید در نظر داشت که تقسیم حکمت به حکمت عملی و حکمت نظری معنی دار است. حکمت عملی یعنی میوه درخت حکمت نظری. نظریه برای عمل است. کسی که در الهیات موحد است، تاثیر آن را در زندگی خود می بیند. لذا می بینیم که حکمت عملی فرزند حکمت نظری است و هم به خودسازی می پردازد و هم به در مورد خانواده و حکومت یعنی شکل عمومی جامعه می پردازد و برایش قانون و نظام می آورد. عده ای به طور خاص در زمینه حکمت عملی و اخلاق کتاب نگاشته اند، اما ملاصدرا لابلای آثارش به این اندیشه ها پرداخته است. او حدود شصت و پنج سال عمر کرده است و متاسفانه این عمر کوتاه مانع از آن شد که گذشته از نپرداختن جدی به حکمت عملی، مسائل حکمت نظری را نیز نتوانست و فرصت نکرد به طور کامل طرح کند. لذا ملاصدرا در زمینه حکمت عملی آثار کمی نگاشت. البته بحث هایی در زمینه حکمت عملی مثل نبوت و اخلاق دارد. اما اختصاصا کتابی در این زمینه ها ننوشته است.

معمولا می گویند که روحیه ایرانی عرفانی و احساساتی است. آیا فکر نمی کنید که این روحیه عرفانی به ویژه در چهارصد سال اخیر پس از ملاصدرا ما را از فلسفه حقیقی و استدلال دور کرده است؟

بستگی دارد که طرفدار چه چیز باشیم و عقلانیت را چگونه تعریف کنیم.  نمونه این عقلانیت فلسفه ابن سیناست که به غرب رفت و آن تغییر و تحول بزرگ را ایجاد کرد. از این نمونه ها فراوان است. لذا این ابتنا بر عقل در اینجا نیز هست، خود ملاصدرا اهل برهان است و حتی می گوید که من مشاهدات خودم را برهانی می کنم. از این رو فیلسوفان ما از نظر عقلانی کم نداشته اند. حتی ابن رشد هم قوی بوده است. اما اجازه بدهید کمی به خود مفهوم عقل بپردازیم. شهود همواره گامی بالاتر از عقل است. ایرانی ها چون سهروردی معتقدند که فیلسوف کسی است که بتواند روح خود را از بدن آزاد کند و بدون نیاز به بدن حقایق را درک کند. لذا چیزی که حقایق را درک می کند روح و نفس است. بنابراین با شهود حقیقت شیء را درک می کردند. یعنی دریافت حضوری داشتند و به علم حضوری شناخت داشتند و آن را از علم حصولی بالاتر می دانستند. عقل نیز درست است که جزو حواس حسی نیست،‌ اما مایه هایش را از مشهودات و محسوسات می گیرد. مبانی منطق از داده هایی که حواس می دهد شروع می کند. بنابراین عقل آن قدر هم که تاکید می کنند، مهم نیست. زیرا مقدمات را سرهم می کند و از آنها نتیجه گیری می کند. فکر را حرکت به سمت مقدمات لازم و ترکیب آنها به صورت صحیح و استنتاج از آنها می خوانند. لذا همه مطلب به خارج از حس باز می گردد. عقل مثل ریاضیات اثبات خارجی می کند. خاصیت عقل این است. ارسطو قدرت درک اشراقی نداشته است و در واقع یک ماتریالیست است. او یک فلسفه مکانیکی دارد و به حرکت ظاهری و حسی قائل است. اما اشراقی ها از طریق اشراق به مسئله ای می رسیدند که دلیل هم نداشت حتما مثل ملاصدرا با برهان آن را ثابت کنند. لذا امروز هم دو راه هست،‌ راه اول معمول نیست،‌ زیرا با روشهای اشراقی ریاضت می خواست و فعلا روش محاسبه با دستگاه محاسبه طبیعی به نام عقل رایج است. ما بدون آن که در توانایی های آن مبالغه کنیم، باید از آن استفاده کنیم. امروز البته برخی معتقدند که با عقل می توان همه چیز را حل کرد. این خطاست. فکر ایرانی هم مثل دیگر فکرها به عقلانیت بی توجه نبوده است، اما به شهود و اشراق اهمیت سزاوار آن را داده است. در غرب هم چنین افرادی هستند مثل مایستر اکهارت و سودربرگ که ظرافت هایی دارند که علاوه بر عقل به درک شهودی نائل می شوند. این افراد ذوق دارند، یعنی به حقیقت کشش دارند و آن را به شهود در می یابند. لذا اضافه کردن ذوق بر عقل مانع عقل نیست، بلکه آن را تا منتها درجه تقویت می کند. البته این که ایرانی ها به دلیل مسائل سیاسی و اجتماعی به عرفان توجه کرده اند، حقیقت دارد. اما گذشته از این مسائل اساسا شرق جایگاه ذوق و شهود است. هنوز هم در هند و چین و تمدنهای باستانی شرقی چنین است. اما جوامع غربی چنین نیستند و کمتر به عرفان و شهود توجه می کنند. لذا توجه به شهود اولا کمال است و ثانیا به عقل ضربه نمی زند و هنوز هم در ایران بعد از این همه سال عقلانیت حرف اول را می زند. در حالی که در غرب به خصوص در دویست سال اخیر فلسفه حالت فتوا را یافته است و هر کس سخنی می گوید. لذا عقلانیت ندارند.

وضعیت فعلی فلسفه ملاصدرا را با توجه به این که آثار او کم و بیش به چاپ های انتقادی رسیده اند و البته هنوز نیز بسیاری مورد بی مهری قرار گرفته اند، چگونه ارزیابی می کنید.

امروز فلسفه ملاصدرا حرف اول را می زند. مخالفین آن البته حرفهایی زده اند که پاسخ خود را نیز دریافت کرده اند. مردم ما نیز مثل سایر مردمان بهینه پسندند و به آن توجه فراوانی کرده اند. در مورد آثار ملاصدرا نیز عرض کنم که بنیاد حکمت اسلامی صدرا تمام آثار این فیلسوف را تصحیح کرده است و اکثر آنها را چاپ کرده است. «شرح اصول کافی» و «تفسیر» و برخی رساله های او نیز آماده چاپند که باید از این مرحله عبور کنند. لذا این آثار به همت بنیاد در معیارهای بین المللی مورد توجه جهانیان قرار گرفته است. ولی این که امروز در جامعه ما چه تاثیری داشته باشد، باید در نظر گرفت فلسفه ملاصدرا امروز در حوزه ها مورد توجه است. ما کشوری سیاست زده یعنی استعمارزده ای هستیم. خطوط نامرئی هست که همیشه می خواسته اخلال فکری ایجاد کند. یک مقدار هم هجوم افکار ناموجه که ذهن جوان و دانشجو را مشوش می کند و از فلسفه های سنتی دور می کند، باعث شده است که این جوانان به فلسفه اسلامی کمتر توجه کنند که این هم مانع مصنوعی است و مانع طبیعی نیست. از طرفی نیز کوشش های از سوی بنیاد حکمت اسلامی صدرا و جاهای دیگر تلاش صورت می گیرد که این اندیشه ها را برای جوانان، کودکان و دانشجویان و در همه سطوح قابل فهم کنند. این تلاش ها به تدریج ظاهر خواهد شد و این فلسفه رواج خواهد یافت. در سایر کشورها نیز کسانی هستند که ملاصدرا را در دست گرفته اند و در مورد او کتاب و رساله می نویسند. مثلا در روسیه و شبه قاره و اروپا و آفریقا و حتی آمریکا کسانی هستند که به اندیشه های این فیلسوف ایرانی می پردازند.

گویا نخستین ایرانی که به معرفی جدی او با غربیان پرداخت،‌ دکتر سید حسین نصر است.

بله، اما قبل از ایشان هانری کربن بود که «المشاعر» را به فرانسه ترجمه کرد. کتاب دیگر «عرشیه»است که پروفسور موریس آمریکایی به انگلیسی ترجمه کرد. قبل از آن هم حدود صد سال پیش و همزمان با ادموند هوسرل،‌ هورتن آلمانی مقداری از کتابهای ملاصدرا را به آلمانی ترجمه کرده است و کربن آن ها را دیده است. وقتی کربن در ایران بود و هر دو هفته یک بار با علامه طباطبایی جلسه داشت و بنده نیز در آن جلسات شرکت می کردم، دکتر نصر هم به عنوان مترجم حاضر بود و هم به عنوان فردی فاضل تاثیر بسزایی در این میان داشت. همین امر باعث شد که علاوه بر تشویق کربن به نگارش کتاب هایی چون «اسلام ایرانی» و «تاریخ فلسفه اسلامی» خودش هم کتابهایی نوشت از جمله کتابی با عنوان «ملاصدرا و فلسفه متعالیه» که امروز در دسترس است. امروز در تمام دنیا فلسفه ملاصدرا مورد توجه است. در کشورهای عربی نیز بعد از کنگره ملاصدرا توجه جدی به او شده است و متوجه شده اند که در فلسفه ملاصدرا فقیرند. الان از غربی ترین منطقه اسلامی تا کشورهای نزدیک ما مثل سوریه به فلسفه ملاصدرا توجه می کنند.

 

کشورهایی که گرایش شیعی دارند،‌ در این مورد مشتاق تر هستند.

فقط یک کشور است که سلفی است و این امر را نخواسته است، اما سایر کشورها خواسته اند و به این فلسفه نیز پرداخته اند. ما استادی از سودان در دومین کنگره جهانی ملاصدرا داشتیم که به محض مراجعت مرکز مطالعات ملاصدرا تاسیس کرد. در مراکش و تونس و مصر نیز چنین است. حتی ما کسی را داشتیم که از  یمن آمده بود.

آآیا فکر نمی کنید که ما امروز به یک نهضت ترجمه در مورد آثار ملاصدرا نیاز داریم؟

بله،‌ مسلما چنین است. بنیاد این کار کرده است. ما همچنین کوشیده ایم آثار ملاصدرا را به زبان انگلیسی ترجمه کنیم. اسفار را تقسیم کرده ایم و دو جلد آن آماده چاپ است. برخی کتاب ها نیز مثل «مشاعر» و «عرشیه» ترجمه شده است. به سایر زبان ها نیز باید ترجمه شود. اما قبل از این ترجمه باید زبان خاص فلسفه ملاصدرا را معرفی کنیم و اصطلاحات او را نیز برای غربیان آشنا سازیم. برای این کار ترجمه صرف کافی نیست، بلکه باید با نگارش آثاری درباره ملاصدرا آن را برای غربیان توضیح داد. لذا باید درباره ملاصدرا آثاری نوشت. بنیاد حکمت اسلامی صدرا به هدف آشناسازی دنیا با ملاصدرا به معرفی او به جهانیان پرداخته ایم. در کنگره های دنیا شرکت می کنیم و با ایجاد جایی با عنوان باشگاه فلاسفه به تقسیم مطالب پرداخته ایم و در این زمینه تحقیق و کوشش می کنیم. اینها آغاز آَشنایی دنیا با ملاصدرا است. خوشبختانه این فلسفه آنچنان جذاب است که اگر معرفی شود، فراگیر و مورد توجه قرار می گیرد و خدمت بزرگی به فلسفه رخ می دهد. مخصوصا که فلاسفه ایرانی هیچ گاه در تحقیق را نبسته اند،‌ هم استفاده می کنند و هم معرفی. این را ما پیشبرد فلسفه در جهان می خوانیم. ما ادعا داریم که فلسفه ملاصدرا می تواند مشکلات فلسفه های جهان را حل کند. فلسفه امر بیگانه ای نیست،‌ ما هر شغل و هر جنسیت و هر سنی داشته باشیم به فلسفه نیاز داریم و اساسا انسان فیلسوف متولد می شود. هر کس در هر جایی می تواند با فلسفه آَشنا شود و به فکر خودش آرایش و نظم دهد. لذا همه باید به فلسفه و به خصوص ملاصدرا توجه کنند که هم معلم روح است و هم معلم جسم.