شیخ اتابک شکرُف
ترجمه: علیرضا رضایت
اشاره
ضرورت نگارش این مقاله و مقالات مشابه، این است که اغلب فرق مسلمان، تحت فشار مالی و ایدئولوژیکی سلفیها و دیگر عناصر حاشیهای که مدعیاند از اسلام متقدم پیروی میکنند، چیزهای زیادی به اسم آن جعل کردند و مهملات فراوانی ذیل آن برساختهاند. نمونۀ بارز آن، این است که آن دسته از احادیث، فتاوا و روایاتی که گروههای افراطی مثل سلفیها و همراهانشان (متأسفانه، اغلب دیوبَندیها و بَریلَویها) تأیید کرده و پذیرفتهاند در حقیقت از سوی هر کسی در طول تاریخ اسلام پذیرفته شده است. توجه به این «تجدید نظرطلبی» به این معناست که عوام ناآگاه در نهایت میپذیرد که هر روایت از بخاری یا برخی احادیث مناقشهبرانگیز در مجموع پذیرفته شدهاند و هیچکس مخالفتی با آنها ندارد. اسامی علمای مشهور اسلام مکرراً دستاویزی برای نیل به این مقصود است_نام و آوازۀ ایشان صرفاً یکی از مراحل جعل سندومدرک برای (اثبات حقانیت) یک موضع متقدم است.
این نخستینباری است که نگارنده نقدی به انگلیسی بر شاهکار امام ماتریدی، یعنی کتاب التوحید مینگارد. (این کار البته از این جهت است که) به کرات در مورد مواضع و فتاوای امام ماتریدی که تا این زمان مورد ارجاع بوده و ترجمه نشده است، از او سؤال میشود. بر افراد دیگر و حتی شرقشناسان فرض است که قصدوغرض بسیاری از پیروان او (ماتریدی) را تا میتوانند نقد کنند. بنده تقاضا دارم به انبوه چاپها و ترجمههای آثار سلفیهایی که جدیداً عزیز شدهاند (مثل ابنتیمیه) و نیز بنیانگذاران جدید دیگر فرقهها (از دیوبَندیها و اخوانیها تا حزبالتحریر) توجه کنید. افزون بر این، متن عربی ماتریدی (که به سبک آسیای مرکزی نگاشته شده) بسیار پیچیده است و مسلمانان با ترجمههایی ضعیف و تفاسیری از قرآن به قلم مُشتی مقدسمآب مواجهاند. نگرانی بنده آن است که پیروان امام ماتریدی که نهایت سعی خود را در بیاعتنایی به ماتریدی و ترجمهنکردن آن بهکارگرفتهاند، اکنون هرچه در چنته دارند برای سانسور و ارائۀ ترجمهای نادرست و مغشوش از او به کار گیرند.
فلذا بنده کوشیدهام تا به منتخباتی از آرای ماتریدی اشاره کنم که عقلگرایانهتر و واقعگرایانهتر هستند و از این لحاظ میتوانند برای مسلمانان و البته افراد دیگر مفید و مثمر ثمر باشند. و دیگر تردیدی نمیماند که چرا آنها امروزه خود را از مسلمانان عادی کنار میکشند. گستره، نفوذ و مرجعیت ماتریدی، حیرتانگیز است. قصد من آن است که نشان دهم این متفکر اصیل و بیپروا متناسب با زمانه ماست و بسی بیشتر از کاریکاتوری که بسیاری از پیروان مکتبش امروزه از او تصویر کردهاند، تأثیرگذار است. در اینجا صرفاً نمونهای از حدیثی را که پیشتر در مورد جادوی سیاه مطرح کردیم، نقل میکنم.
موسی برهنه؟
همۀ ما حدیثی را که بخاری و دیگر گردآورندگان حدیث دربارۀ موسی(ع) نقل کردهاند، میشناسیم. کلیت داستانی که آنها نقل میکنند، البته کموکاستیهایی دارد اما میگوید که موسی شخصی بسیار خجالتی بود و عادت داشت بدنش را از دید افراد بپوشاند. وقتی به همراه قومش استحمام میکرد، آنها این کار را دور هم انجام میدادند اما موسی از ایشان دور میشد و در بخش دیگری از رودخانه خود را میشست. و برخی مردمان قومش ظاهراً این قضیه را دستاویزی برای مسخره کردن و اهانت به او میکردند. آنها میگفتند: او بیضههایش را بریده و به همین دلیل خجالت میکشد برهنه در برابر ما ظاهر شود، یا او بیضۀ بزرگی دارد و به همین خاطر است که لباسهایش را درنمیآورد و البته توهینهایی از این قبیل.
خداوند خواست تا به ایشان ثابت کند که در اشتباهند. موسی در حال استحمام در رودخانه دور از قومش بود و لباسهایش را درآورده بود و روی صخرهای گذاشته بود. به ناگهان صخره جان گرفت و لباسها را بر تن کرد و به سوی مردمی دوید که در حال مسخرهکردن موسی بودند. موسی نیز عصایش را برداشت و به دنبال لباسهایش دوید. وقتی صخره ایستاد، او شروع به زدن صخره کرد و به آن ناسزا گفت. مردمی که در آنجا نشسته بودند، مشاهده کردند که بدن عریان موسی واجد آن چیزی نیست که آنها آن را دستاویزی برای مسخره و اهانت به او کرده بودند. این داستان البته با اندک تفاوتی در شماری از مجموعههای حدیثی نقل شده و مفسرین متقدم قران نیز در حاشیه آیۀ ۶۹ سورۀ احزاب بدان اشاره کردهاند. نصر و دیگران نیز در مجموعۀ «قرآن شناخت» این داستان را نقل کردهاند: «ای کسانی که به خدا ایمان آوردهاید شما مانند آن مردمی (بنیاسرائیل) نباشید که پیغمبرشان موسی را بیازردند تا آنکه خدا از آن تهمتش منزه ساخت و او نزد خدا پیغمبری مقرب و محترم بود.» (احزاب/۶۹) در واقع «قرآن شناخت» از روششناسی غالب امروز پیروی میکند و اتهاماتی که در این بخش از قرآن علیه موسی مطرح شده را ناشی از «نقص فیزیکی» او میداند. نویسندگان از بیان حدیث و جزئیات داستان به طور کامل اجتناب میکنند (مثلاً به صخره جاندار متحرک یا برهنهدویدن موسی اشاره نمیکنند، شاید از این جهت که مشکلساز شود) در عین حال از تفاسیری (ابنکثیر و قرطبی) استفاده میکنند که هر دو مطلوب سلفیها (اهل تشبیه) هستند. با وجود پیروی از این خطمشی، نویسندگان قرآن شناخت در معرض هجمۀ بیامان و تکفیر ائتلاف سلفیها و دیگر نویسندگان و گرایشها قرار دارند. (در این رابطه اسد، شأن نزول این آیه از قرآن را به رویدادهایی اسناد میکند که در تضاد با داستانی است که «قرآن شناخت» روایت میکند.) بخاری حدیثی به این مضمون از ابوهریره نقل میکند (حدیث شماره ۳۴۰۴) که:
«رسول خدا(ص) فرمود: موسی مردی خجالتی و باحیا بود. به خاطر همین خجالتی بودنش، هیچکس پوستش را ندیده بود. برخی از بنیاسرائیل به او توهین میکردند و میگفتند: او فقط به خاطر اینکه نقصی در بدن دارد، آن را پنهان میکند، او یا فتق دارد یا بیضهاش بزرگ است و یا نقص دیگری دارد. سپس خداوند خواست تا از موسی در برابر این اتهام دفاع کند. موسی تنها بود و لباسهایش را درآورده بود و روی صخره گذاشته بود تا استحمام کند. وقتی کارش تمام شد به سمت لباسش آمد، اما صخره جان گرفت و با لباسها شروع به دویدن کرد. موسی عصایش را برداشت و به دنبال صخره شتافت و گفت: «صخره…! لباسهایم…!، صخره…! لباسهایم…!» او به رفتن ادامه داد تا به جایی رسید که چند تن از بنیاسرائیل نشسته بودند. آنها بدن او را دیدند؛ بدنی که کامل و بینقص بود. و به این صورت بود که خداوند از او در برابر اتهاماتی که به وی زده بودند، دفاع کرد. سپس صخره ایستاد و موسی لباسهایش را برداشت و بر تن کرد. سپس او با عصایش چندین ضربه بر صخره زد و در اثر این ضربات، سه یا چهار یا پنج جای صخره کاملاً کنده شد. این است معنای آیه که فرمود: «ای کسانی که به خدا ایمان آوردهاید شما مانند آن مردمی (بنیاسرائیل) نباشید که پیغمبرشان موسی را بیازردند تا آنکه خدا از آن تهمتش منزه ساخت و او نزد خدا پیغمبری مقرب و محترم بود.»»
اما ابومنصور ماتریدی در تفسیر خود (ج ۴، ص ۱۳۸) صراحتاً آن را رد میکند. ابومنصور چند دلیل برای ردیۀ خود ذکر میکند که عبارتاند از:
- موسینبی همواره به ایشان دستور میداد تا اعضای محرمانۀ خود را بپوشانند، چه، این دستور دین است (که البته همچنان یهودیان بدان پایبندند). از این جهت است که امکان ندارد آنها بخواهند یا سعی کنند با او در یک مکان استحمام کنند.
- امکان ندارد که آنها خواسته باشند، اعضای محرمانۀ او را ببینند.
- امکان ندارد که صخره بتواند با لباسهای موسی فرار کند.
ماتریدی حتی به سلسلۀ حدیث و راویان نیز توجهی نمیکند، حتی به منبع نیز بیاعتناست، و توجه نمیکند که حدیث را بخاری نقل کرده و حتی سعی نمیکند به بخاری ایراد بگیرد. در عین حال، بهصراحت سه دلیل عقلی میآورد و با دو عنوان بسیار تند و زننده داستان را تفسیر میکند: ۱٫تفسیر عجیب و غریب؛ ۲٫تعبیری بیمنطق یا ناعقلانی.
بر این اساس، میتوان ملاحظه کرد که تحلیل ابومنصور که تحلیل عقلانی و مبتنی بر اصول و مبانی پذیرفتهشدۀ قرآنی است، در نهایت، این حدیث را رد میکند. بهعلاوه به نظر میرسد که گویی ابومنصور مرتبۀ پیامبران را بسی رفیع دانسته و نسبت به آنها احترام و تقدسی فراوان قائل است. بدون شک ابومنصور ماتریدی صرف نظر از اینکه بنیانگذار یک مکتب باشد، بلندپایهترین عالم و اندیشمند حنفی است و اگر بنا باشد به مرجعیت و عقلانیت (استدلال) ایشان احترام بگذاریم، حتی اگر مخالف هم باشیم، چیزی عوض نمیشود. اما این نظریه و روشی که ماتریدی (همچون بسیاری از چهرههای برجستۀ علوم اسلامی) اتخاذ کرده، واقعیتی دردسرساز برای مشتی هوادار متعصب است که امروزه عامۀ مسلمانان را احاطه کردهاند. آنها نمیتوانند به یک عالم (صرف نظر از مقام و مرجعیتش) اجازه دهند که حدیثی را که مورد قبول همه است، نادیده بگیرد، مخصوصاً احادیثی که در کتب و منابع حدیثی از جمله بخاری و دیگران آمده است.
امام بخاری به شخصه تأکید چندانی بر عقل و استدلال ندارد (او هیچگاه نگفته که قصدش آن بوده که همۀ احادیثش مورد پذیرش قرار گیرد یا بدان عمل شود و اغلب احادیث جنبۀ نقلی و خبری داشته و در تضاد با ادلّۀ فقهی و کلامی است) بلکه این گروهها و اشخاص متعصب، بر اساس معیارهای شمولگرایانه و منفعتطلبانه، به سمت برخی احادیث و روایات گرایش پیدا کرده و آنها را برجسته میکنند. اگر مشخص شود که برخی از روایاتی که بعدها از سوی چهرههای برجستۀ اسلامی رد شده، پیشتر بهواسطۀ این قبیل منافع مشروعیت یافته، در این صورت همهچیز برملا خواهد شد و افتضاح به بار خواهد آمد.
بنابراین، تجاهلها، انحرافها، مهملبافیها و دروغهای آشکار و شاخدار شروع میشود. از آنجا که راحتترین کار، یعنی انکار و بیاعتبارکردن شخص امام ماتریدی، به خاطر مرجعیتش بهصلاح نیست و افزون بر این ماتریدی هواداران و پیروان بیشماری دارد (در عین حال این سبب نمیشود که سلفیها علناً او را محکوم نکنند) بنابراین مرحلهی بعدی کتمان حقیقت (که ماتریدی و دیگران روایتهای مطلوب این گروهها و فرقهها را رد کردهاند) به قرار زیر است:
- ارائۀ ترجمۀ نادرست و مغشوش.
- سرهمکردن زمینهای ابهامآمیز برای رد مدعا.
- طرح این مدعا که آنچه عالم میگوید، جنبۀ شخصی و غیرمتعارف دارد یا این عالم تکروی میکند و نیز انگزدن به کسانی که با او مخالفاند و میخواهند او را از اعتبار بیندازند.
- طرح این مدعا که او فلان روایت را رد کرده اما ما تابع جماعت (اکثریت) هستیم.
- مثل مورد فوق، منتهی به جای جماعت (اکثریت) اجماع میآید.
مدعای شماره ۳ برای افراد عادی از همه ابهامآمیزتر و گیجکنندهتر است. در مورد این حدیث و بسیاری دیگر، شاهد بازیای هستیم که سلفیها و دیوبندیها انجام میدهند و میکوشند عدهای از علمای متقدم را با جماعت جدیدتری دربیندازند که با روششناسی مورد نظرشان موافقت دارند. نمونۀ متقدم آن عبارت از این مدعاست که شاید برخی از حنفیهای نخستین بر این باور بودند که این حدیث نادرست است اما بعدها حنفیهای دیگر نظر گردآورندگان حدیث را پذیرفتند. این نوعی «مدرنیسم» و ایدهای کاملاً سکولار است که آخرین روایتِ حقیقت، حقیقت است؛ این ایده در اسلام غریب است و همین گروههای (سلفی) دیگران را به همین خاطر تکفیر میکنند. از جمله اقتضائات بازی معمولاً آن است که به مخاطب گفته نشود که علمای متأخر تابع یک روششناسی (چه در حدیث و چه در چیزهای دیگر) بودهاند، و این گروهها به طور قطع میخواهند که شما تابع یک حدیث خاص (که شمولگراتر یا مقدسمآبانهتر است) باشید و علمای متقدم از یک روششناسی تبعیت میکردند که توأمان آسانتر و عقلانیتر بود و بالطبع این گروهها مایل نیستند که شما از آن پیروی کنید.
تا آنجا که میدانم، روششناسی «قرآن شناخت»، به هیچ وجه اینگونه نیست، نویسندگان این مجموعه صرفاً مدعیات برخی از مفسران پیشین را تکرار میکنند، اما حتی این مسئله نیز سبب نشده تا از قهر و غضب کسانی در امان باشند که با آن موافقاند. به نظر میرسد که توافق با افراطیون تنها در صورتی کامل و بسنده خواهد بود که در همهچیز با آنها توافق داشته باشید. بنابراین در مورد فوق موضع ماتریدی را دیگر بزرگان حنفی مثل ابنابان، امام بزدوی، امام سرخسی، امام قاضیخان تأیید میکنند و فهرست بلندبالایی از دیگر متکلمان حنفی نیز رأی عیسیبن ابان را تأیید میکنند اما کمالبن همام، لکهنوی و دستهای از دیگر علمای حنفی متأخرتر رأی ابن ابان را رد کردهاند.
بنابراین مردم عادی و نیز علما به طور یکجانبه تهدید خواهند شد که با چه جرأتی خلاف رأی دستۀ دوم (یعنی، اخباریترها) حرکت کردید؟! آن هم بدون اینکه بگویند این علما در حقیقت خود خلاف رأی مراجع متقدمتر حرکت کردهاند. به مسلمانان کمسواد معمولی گفته شده که تعالیم متقدم، بهتر و سَلَف سزاوارتر است. اما بعد همین گروهها رأی علما و مراجع متقدم را به سود منافع خودشان کنار میزنند و نادیده میگیرند، همین کار را با آرای علمای متأخر و حتی علمایی که دیدگاههایشان تحریف شده (مثل ابنتیمیه)، میکنند (نمونهی خوب این مسئله، اقتباس شوکبرانگیز آرای ابنتیمیه توسط شاهولیالله است؛ گفتنی است که شاهولیالله توأمان نزد گروههای حنفی مقدسمآب و سلفیمحور شبهقارۀ هند، دیوبندیها و رقبای ایشان، بَریلویها، مورد احترام است).
آنچه واقعاً اسفبار است آن است که اگر کسی امروزه حدیثی از صحیح بخاری را رد کند، انبوهی از سلفیها، دیوبندیها، بریلویها و حتی صوفیها جمع میشوند و بلافاصله دارش میزنند، اما وقتی تعالیم یکی از امامان و متکلمان مثل امام ماتریدی رد میشود، هیچ اتفاقی نمی افتد و حتی پیروان خود او نیز دست از پا خطا نمیکنند. این وضعیت زمانی بیشتر خود را نشان میدهد که امام بخاری به شخصه هیچگاه نگفته که تمام احادیثش مورد قبول است و باید پذیرفته شود. در حقیقت، طنز قضیه اینجاست که امام بخاری غریبانه و در انزوا از دنیا رفت، دستهای از حنبلیها او را به اتهام الحاد و اعتزالی بودن، مورد آزار و اذیت قرار میدادند؛ او را نیاکان و اجداد اعتقادیِ همان کسانی به دار آویختند که امروزه تأکید میکنند که حتی یک روایت از او نباید رد شود. شاید هم این کار کفارۀ بلایی است که سرش آوردهاند اما با این همه، این مسئله این حقیقت را تغییر نمیدهد که بخاری خود نه اصرار داشت که مجموعۀ روایات و احادیثش کامل است و نه از همۀ آنها باید پیروی کرد. این گروهها در بازنویسی تاریخ تفکر اسلامی به نحوی که با دیدگاههای پیروانشان منطبق باشد، شتابزده عمل کردند و لذا تنوع و میراثی را از میان بردند که حق مؤمنان تمامی ادیانهاست. آنها در حقیقت در تلاش برای یکسانسازی همهچیز، ضعف و عدم انسجام را به ارمغان آوردند و همهچیز را به یکسان نادرست کردند.
برخلاف بسیاری از این گروهها، نگارنده بر این باور است که مردم آزادند تا هر آنچه را میخواهند باور کنند. آنها میتوانند معتقد باشند که ماتریدی و دیگر بزرگان حنفی نادرست تصمیم گرفتهاند و این حدیث موثق است. من بهشخصه معتقدم تفسیرها و تعلیقاتی که بر این حدیث توسط علمای گذشته و حال نگاشته شده، عجیب و نامتناسب است، اما سنت علمی و معرفتی در اسلام حکم میکند که آنها را تا آخر گوش دهیم و بلافاصله انگ الحاد و تکفیر، حدیث مردود، و مدرنیسم بر آنها نچسبانیم، آنگونه که این قبیل فرقهها را عادت بر آن است که چنین کنند.
باری مناقشات اخیر درخصوص انتشار مجموعهی «قرآن شناخت» به همت دکتر سیدحسین نصر و همکارانش عملاً وضعیت اسفبار مسلمانان را (هم از لحاظ ضعف در دانش علمی و هم از حیث آمادگیشان در اینکه نصر و دیگران را با ضعیفترین استدلال، یا حتی بدون هیچ استدلال عینی، ملحد و بدانند و تکفیر کنند) انعکاس داده است. این قضیه، در عمل گزکی دست اسلام هراسان داد تا ثابت کنند مسلمانان در کل افرادی خشونتطلب و متعصب هستند. محدودیتهای قانونی در غرب مانع از این میشود که مسلمانان و اندیشمندان اسلامی به نحو علنی و یا پنهان اعلان کنند که نصر مرتد یا کافر است و با همان خشونتی با او رفتار کنند که دلشان میخواهد؛ این نوع برخورد همیشه در پیشینۀ قیلوقالهای تهوعآور و شنیع ایشان وجود داشته است.
و شاید حتی از این هم مشمئزکنندهتر اینکه بسیاری از کسانی که در اینباره سخن گفتهاند یا پیشتر این کتاب را تأیید کردهاند، از واکنش مجادلهآمیز و متعصبانه بسیاری در محافل سلفی استفاده کردهاند که به نوعی نقش یک اهرم فشار مالی و ایدئولوژیک را در محافل اسلامی ایفا میکند، و طرفه آنکه پُزِ بیطرفی هم میدهند در حالی که در حقیقت از این موضوع استفاده تبلیغاتی میکنند و در واقع در دو جبهه شمشیر میزنند. اندیشمندان برجستۀ بسیاری از یک سو، میگویند که این کتاب به نوعی بحثبرانگیز است یا به گونهای با زبان سیاسیون در مورد آن سخن میگویند و اظهار نظر میکنند که گویی یک نامزد ریاستجمهوری حرف میزند. آنها با بحثانگیز خواندن کتاب و این گونه اظهار نظر درباب آن کار را عامهپسند جلوه میدهند. از سوی دیگر از اقبالی که به «قرآن شناخت» شده بهرهبرداری کردهاند. عدهای از کسانی که کتاب را تأیید کردهاند، مدعیاند که صرفاً چند نمونه را در اختیار داشتهاند فلذا ندانستند که دقیقاً چه چیزی را تأیید کردهاند و هر نقدی که به کتاب وارد میکنند، جهدی بیتوفیق است چه، آنها هیچگاه به مثابۀ یک کتاب بدان توجه نکردهاند. عامۀ مسلمانان و روشنفکران ناخواسته از عباراتی نظیر «(طرفدار) حکمت خالده» به منظور انتقاد از اهانتهای زشت و زننده به دکتر نصر و همکارانش استفاده میکنند، در حالی که همزمان، هیچگاه به خود زحمت ندادهاند این اصطلاح را (جز با تعاریف تصدیقناپذیر خود) تعریف کنند؛ با این همه، آنها نمیخواهند با مخالفان و حتی با خود، بحث کنند و این مسئله پیروزی و مؤفقیت آنها را تسهیل میکند (چه هر آنکه یک طرفه قاضی رود، راضی بازمیگردد). الحمدلله نظام قضایی به این شکل عمل نمیکند، در عین حال، در آن کشورها یا نظامهای پادشاهیای که بسیاری از این افراد تحت حمایت آنها هستند یا انتظار حمایت از آنها را دارند، به این شکل عمل نمیکند. این افراد برای اینکه خطاهای ادعاشدۀ نصر و تیم تفسیریاش را با اشتباهاتی مقایسه کنند که بهآسانی میتوان در بسیاری از به اصطلاح منابع متقدم و مرجع یافت، نه وقت و زمان کافی دارند و نه تبحر لازم. از دیگر اقدامات غیرآکادمیک و سراسیمۀ ایشان آن است که به مخالفان خود برچسب طرفدار حکمت خالده (تهمتی که امروزه به گفتمان اسلامی میزنند) و الحاد میزنند و در اینجا نیز باز به خود زحمت نمیدهند تعریفی از این اصطلاح بدست دهند یا با خود طرفداران حکمت خالده وارد بحث شوند. نمونهای از این دست را میتوان در صفحۀ فیسبوک یکی از دانشمندان مشهور ملاحظه کرد. این سطح از دانش آکادمیک بدون شک طرفداران اسلامهراسی و دشمنان دین به طور کلی را به وَجد میآورد. صرف اینکه گفته شود دیدگاهی وجود دارد که عدهای بدان معتقدند، بدون آنکه حتی تأیید شود، کافی است تا انبوهی از مسلمانان حلقآویز شوند. به علاوه به این آسانی که مسلمانان و مخاطبان دانشمند پیشین آنها مردم را کافر و مرتد اعلان میکنند، خود سبب خوشحالی این عده خواهد شد. متأسفانه حق با آنهاست: کل مجموعۀ «قرآن شناخت» از همان ابتدا نشان میدهد که در گفتمان اسلامی چگونه برخی بر اساس منفعت شخصی و فرقهای عمل میکنند. این کار به طور مشخص به لحاظ علمی و دانشگاهی ضعیف و مبتنی بر ملاحظاتی بسیار غیرواقعی بوده و عاری از هرگونه زیبایی است. هدف من در این مجموعه از مقالات برجستهکردن آشفتگیها و ناهماهنگیها و نیز خطاهایی است که مجموعۀ «قرآن شناخت» پیش نهاده و البته قضیه به اینجا ختم نمیشود. بنده به نحوی این مسائل را مطرح خواهم کرد که به سود میراث اسلام متقدم باشد، اسلامی که امروزه به ثمن بخس و صرفاً با دلارهای نفتی به نفع مشتی فرصتطلب فرقهگرا فروخته میشود. من به خاطر نامبردن از متخلفان و مقصران عذرخواهی نمیکنم، درست همانطور که آنها به خاطر اهانتهایشان به دکتر نصر و عقاید ایشان عذرخواهی نکردند. آنها حتی به خاطر سردرگمی، آشفتگی و تشویشی که در میان مسلمانان و البته غیرمسلمانان ایجاد کردند نیز معذرتخواهی نکردند. احتیاجی نیست بگویم که من نه طرفدار دکتر نصر هستم و نه طرفدار حکمت خالده، و نه حتی اخباری؛ و پیش از این اتفاق هم نمیدانستم که این افراد چه کسانی هستند. اما برخلاف اکثریت اندیشمندان مسلمان که ظاهراً آرای ایشان را رد میکنند، دستکم پیش از آنکه به ایشان کینه بورزم، به خود زحمت شناخت ایشان را میدهم. مجموعۀ «قرآن شناخت» به مانند هر دستاورد بشری دیگری واجد اشتباه و خطاست. همچنیناند بسیاری از مفسران مشهور قرآن که از همان افرادی کارت افتخاری میگیرند که به دکتر نصر و همراهانش اهانت میکنند. بنده در تمامی این مقالات خواهم کوشید تا از این مطلب سخن بگویم که مسلمانان بهآسانی حکم قتل و الحاد و ارتداد صادر میکنند و میکوشم این مسئله را با نمونههایی روشن و قابلفهم و البته جدید توضیح دهم. (مقالات مربوط به قرآن شناخت را میتوانید در سایت ذیل مشاهده کنید:https://sulaimanahmed.com/2015/11/29/the-study-quran-and-muslim-intellectualism/
از آنجا که نمیتوان جلوی مهملنویسی و نوشتههای مشوش وبلاگنویسان برخی اندیشمندان و سازمانها و نهادها را گرفت، لازم است در اینجا توضیحاتی دهم. قرآن نزد مسلمانان، کلام خداست و لذا در اسلام از بیشترین اهمیت برخوردار است. در عین حال، به نظر میرسد که امروزه این کتاب در میان مسلمانان کمترین سهم را در کسب معرفت دارد. قرآن متأسفانه به منبعی درجه دوم و ثانوی در دین بدل شده و بهآسانی تحتشعاع اظهارات دانشمندانی قرار میگیرد که میگویند حدیث میتواند ناسخ قرآن باشد یا نامحسوستر اینکه مردم احادیث یا تفاسیر دانشمندان را به قرآن ترجیح میدهند.
در وهلۀ اول باید دانست که مفسران را درجات و مراتب مختلفی است. لذا امامانی مثل شیخ ابومنصور ماتریدی و امام جصّاص مجتهد و مفسر بودهاند. پس کسانی را داریم که مقلد مفسر هستند (دانشمندانی که دستکم در مقام نظر به اجتهاد در تفسیر نرسیدهاند). باعث تعجب خوانندگان است که بدانند، حتی امامان مشهوری مثل قرطبی و ابنکثیر در این طبقه جای میگیرند. پس افرادی را داریم که تفسیر مینویسند اما در واقع تخصصشان در این حوزه نیست، از آن جمله میتوان به انبوه آثار ابنکثیر اشاره کرد که به طور خاص توسط سلفیها ترجمه و در سطحی گسترده چاپ و منتشر میشود. حتی گذشته از این، مفسر صرفاً یک انسان است و انسانها در مورد موضوعات مختلف در معرض خطا و صواب هستند. هیچکس نباید به غلط چنین تصور کند که کتاب خدا را تنها عدۀ معدودی از افراد در گذشته میفهمیدهاند (این طرز تفکر متأسفانه در میان مسلمانان امروز بسیار شایع است)، و حال که آن دوران گذشته، فهم قرآن برای دیگران میسر نیست. حکمت قرآن به درک و فهم عدۀ معدودی از دانشمندان محدود نمیشود. بنابراین در اختیارداشتن آرای انگشتشماری از علمای سلف، مستلزم رد احتمالِ بر خطا یا ناقص بودن ایشان را نفی نمیکند. فلذا هرگز نباید مانع از انجام پژوهشهای بیشتر شد.
افزون بر این، در بسیاری موارد ما ممکن است تنها یک رأی داشته باشیم که به زبانهای جدید ترجمه شده باشد، اما در حقیقت آرای بسیار دیگری نیز وجود دارد که به همان میزان متقدم و مرجع هستند و ترجمه نشدهاند یا عامدانه و یا سهواً نادیده گرفته شدهاند و یا همچنان در نسخ خطی هستند و تصحیح و کشف نشدهاند. مجموعۀ «قرآن شناخت» که بسیار مورد نکوهش قرار گرفته، تلاش فراوانی کرده تا از ترجمۀ نسخ خطی و تحقیقات مربوط به آنها حمایت کند. اغلب مسلمانان کاملاً از گرایشهای فرقهای و چاپها و ترجمههای برخوردار از حمایت دولتی آگاهند که آثار اسلامی را تحت شعاع قرار داده.
جنبۀ دیگری که نباید از آن غافل بود آن است که عوامل بسیاری وجود دارد که بر اظهارات هر دانشمند و هر انسانی به طور کلی تأثیر میگذارد (و بدون شک برغم معصومیت کاذبی که اغلب گروههای مسلمان امروز به چهرههای محبوب خود میدهند، اکثر دانشمندان به وضوح، هم اشتباه میکنند و هم لغزشپذیرند) و دانشمندان تحت تأثیر مسائل مختلفی قرار دارند، از آن جمله میتوان به این موارد اشاره کرد: چشماندازهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی زمان خود، وضعیت روانشناختی، معیارهای دانشگاهی، گرایشهایی که به واسطۀ ترس از مجازات یا مرگ توسط طبقۀ حاکم پنهان نگه داشته میشود (نوعی تقیه) و یا این احتمال که فلان دانشمند میخواهد برای خوشایند طبقۀ حاکمه تفاسیری ارائه دهد که طرح و برنامهای سیاسی یا اجتماعی آنها را تقویت کند. اغلب ما امروزه آموختهایم که دانشمندان محبوب ما فراتر از این گونه ملاحظات قرار دارند، در عین حال، حتی یک نگاه گذرا بر آثار ایشان، چیزی غیر از این را نشان میدهد و در هر صورت، معصومیت مطلق از این مسائل و ملاحظات تنها مختص انبیا و ملائک است. و خداوند هیچ تضمینی برای علما و دانشمندان نداده است. از این رو، قرآن به طور مشخص برای مسلمانان نازل شده تا امروز همانند همیشه در آن تأمل کنند. آنها دائماً به نتایجی دست خواهند یافت که به لحاظ صحت و ارزش درجات متفاوتی دارند.
افزون بر این بنده به هیچ روی با (کژ) فهمی رایج امروزی در میان بسیاری موافق نیستم که (میگویند) کل دین اسلام محفوظ خواهد ماند. بلکه این قرآن بهتنهایی است که محفوظ خواهد ماند چون این قرآن به تنهایی است که در برابر فساد محافظت میشود (و نه دین). آری بنده موافقم که در طول زمان دستکم برخی از دانشمندان مسائل را اصلاح میکنند اما این بدان معنا نیست که رأی فلان دانشمند لزوماً برای نسلهای آینده محفوظ خواهد ماند. این رأی ممکن است از بین برود یا آن دانشمند کشته شود (همانطور که سرنوشت چهرههای برجستۀ اسلامی نظیر ابوحنیفه و امام رازی به دست مخالفان عقیدتی ایشان افتاد). بنابراین کاملاً معقول است که بین دانشمندان و هزاران تن از آنان که یک چیز را گفتهاند اختلاف نظر وجود داشته باشد و این موضع را تنها یک شخص رد میکند و در عین حال او بهتنهایی مُحق است اما کتاب او را در اختیار نداریم و توضیح و تبیین او نیز باقی نمانده است.
یکی از نمونههای خوب در اینباره، این مسئله است که آیا عمل به دین (دینورزی) بخشی از باور است. امام ابوحنیفه بهتنهایی در مخالفت با هزاران دانشمند دیگر میگوید که «خیر، نیست!» و البته حق با اوست. ما خوششانس هستیم که رأی او محفوظ (باقی) مانده است. با وجود این کاملاً محتمل است که در شرایط مختلف، رأی او به ما نرسد. از این جهت امکان دارد که دانشمندان بسیاری وجود داشتهاند که آنها را نمیشناسیم، چراکه مخالفان و دشمنانشان کتب ایشان را سوزانده و آنها را از صحنۀ تاریخ محو کردهاند.
باید توجه داشت که بسیاری از دانشمندان به قتل رسیده یا محبوس شدهاند و کتابهایشان نابود شده است. ما دیگر کتاب عیسیبن ابان در باب اصول را در اختیار نداریم، در عین حال افرادی مانند امام جصّاص هستند که از کتاب او نقل قول میکنند اما خود کتاب (مفقود نشده، بلکه) از میان رفته است. دلیلش هم مشخص است، کسانی که در قدرت بودند، میخواستند تا تمام آثار او را نابودند کنند و هر تأثیری که آرای او بر ذهن مردم داشت را محو کنند. بنابراین عمدتاً «اسلامی» که محفوظ مانده، اسلامی است که از پشتوانه و حمایت نخبگان سیاسی برخوردار بوده است.
امروزه امام غزالی در میان مسلمانان و مستشرقان مشهور است. اکنون اگر به خاطر شهرت، تأثیرگذاری و پیروی از امام غزالی نبود، بیشک کتب و آثارش محفوظ نمیماند. از این بدتر اینکه، ما تعداد زیادی نسخۀ خطی از آثار ابنتیمیه داریم، از جمله اثری به نام معجم الفتاوی که بسیار نامنظم و آشفته و تند و افراطگرایانه است، در عین حال، دشوار بتوان نظیر چنین چیزی را برای افرادی مثل امام ابوحنیفه، عیسیبن ابان و شیخ ابومنصور ماتریدی یافت. اجازه دهید متن متقدم و رأی زمان سلف که در محیط البرهانی آمده را ببینیم. این متن از متون اصلی مکتب حنفی است که اصل پیشگفته در آن آمده و امروزه بهکلی فراموش شده است. این اصل بیان میکند که یک عالم واحد میتواند تنها رأی صائب باشد و همچنین استدلال مبتنی بر دقت علمی است و نه اجماع یا تعداد اشخاص. این مسئله را دانشمندان واقعی نیک میدانند اما سلفیها آن را از عامه مردم مخفی میکنند. امام ابوحنیفه معتقد است که رأی اکثر مسلمانان بر رأی یک شخص اولویت ندارد. بلکه مهمترین عامل تعیینکننده در پذیرش یک رأی بر رأی دیگر، قوّت استدلالی است که بر آن اقامه میشود. شاگرد ایشان، امام محمد، مخالف است و میگوید مادامی که هر دو طرف یک شاهد و مدرک دارند، رأی اکثریت در نظر گرفته میشود.
این مسئله آیۀ خاصی را به من یادآور میشود که به عنوان نمونهای از آنچه پیشتر گفته شده، تحلیل میکنیم. در نهایت، جالب اینجاست که این آیه از جمله آیاتی است که به صلح و سلام دعوت میکند، و عدهای از جمله اعظم علما، از آن برای تأیید و توجیه کشتار و جنگ استفاده میکنند. ما تا به امروز شاهد تداوم اسفبار اینگونه دستکاریهای عامدانه و سوءاستفادهها از قرآن بودهایم. خداوند در این آیه میفرماید (گفتنی است که سلفیها و افراطیون از این آیه برای انکار دکتر نصر و طرفداران حکمت خالده استفاده میکنند):
«یا ایّها الّذین امنوا ادخلوا فی السِّلم کافّه و لا تتََّبعوا خُطُوات الشیطن انّه لکم عدوّ مُبین.»
«ای کسانی که ایمان آوردهاید همه متفقاً نسبت به امر خدا در مقام تسلیم درآیید و از وساوس تفرقه آور شیطان پیروی نکنید که او همانا شما را دشمنی آشکار است.» (بقره، ۲۰۸)
واژۀ سِلم در این آیه را افراد بسیاری ترجمه کردهاند، از جمله علمای متقدم نظیر عکرمه، مجاهد و دیگران نیز آن را اسلام ترجمه کردهاند. آنها این موضع را به یکی از اصحاب پیامبر(ص)، ابنعباس، نسبت دادهاند، از این رو، معتقدند که موضعشان متقنتر است. اغلب مفسرین اهل سنت نیز این موضع را برگزیدهاند و کاری به مفهوم آن در زبان عربی (زبان وحی) ندارند. اما در حقیقت این حکم اساساً هرگونه آشفتگی و خونریزی را غدغن میکند، خواه شورش و قیام باشد و خواه استفاده از شیوۀ نظامی برای حلوفصل مسائل و مشکلات میان ملتها، قبایل یا خاندانها.
بنابراین از یک سو مفهومی وجود دارد که میگوید افراد باید به اسلام درآیند، یعنی دین خود را تغییر دهند یا مسلمان شوند. و آنطور که انتظار میرود، این همان آیۀ مطلوب و مورد نظر طرفداران اسلامهراسی و مستشرقان یک گرایش خاص است که میکوشند اثبات کنند که اسلام خواهان آن است که همه بهزور شمشیر مسلمان شوند. بسیاری از مسلمانان نیز از این تلقی حمایت میکنند و تفاسیر گوناگونی از آن ارائه میدهند اما به لحاظ زبانشناختی، در وهلۀ اول به هیچ یک از این موارد احتیاج نیست چون این واژه به معنای ورود به اسلام نیست بلکه به معنای ورود به پیمان صلح است. آنگونه که خواهیم دید، این تفاوت بسیار مهم است. واژۀ دیگری که در آیۀ مذکور به کار رفته، کافّه است که واژهای پرمغز است. این واژه میتواند به مثابۀ حال یک حکم یا به مثابۀ حال کسانی که حکم کردهاند، به کار رود. در مورد اول، به معنای صلح از تمامی جهات است و در مورد دوم هر کسی است که آن را میپذیرد. در این مورد، هیچ گزینۀ مجاز دیگری در لسان عربی قرآن وجود ندارد.
به باور نگارنده مورد نخست ارجح است چون به لحاظ زبانشناختی مورد دوم مدلول لفظ حکم است. بنابراین در مورد اول هیچ تکراری وجود ندارد. اما در مورد دوم، تأکید آمده که تکرار را افاده میکند. کسانی که نحو عربی را حتی در سطح مقدماتی خواندهاند، میدانند که اگر ما گزینۀ تکرار یا عدم تکرار را داشته باشیم، اولی را اصل میگیریم. لذا خداوند به مؤمنان دستور میدهد که صلح را در هر جنبه از آن بپذیرند. «در هر جنبه» یعنی:
در ارتباط با ملتها، نژادهای دیگر، پیروان ادیان دیگر، مردمان کشورهای دیگر، مناسبات بین حکومت و شهروندان، سران کشور و مجلس، اعضاء و پیروان مکاتب فکری، پیروان دیگر علما و اندیشمندان، اعضای مجامع و مردم عادی، همسایگان، بستگان و خویشان، والدین و فرزندان، معلمان و اساتید، دانشجویان، پزشکان و بیماران، خریداران و فروشندگان، با خود، بین مغز و قلب، و بین عقل و احساس، و قس علی هذا.
اما خداوند به این قضیه بسنده نمیکند، او فراتر از این میفرماید: «و از شیطان پیروی نکنید.» بنابراین این بدان معناست که یا باید صلح و سلام را پذیرفت یا از شیطان پیروی کرد. نکتۀ دیگر اینکه خداوند این موضوع را در درجۀ اول اهمیت قرار داده و به اصطلاح آن را فریضۀ ایمانی قلمداد کرده است. صرف نظر از آنچه مردم در اسلام یا هر نظام فکری یا اعتقادی دیگری ادعا میکنند، در نهایت، آنچه شما به عنوان باور برمیگزینید، تنها انتخاب شماست. بسیاری از مردم، به فرمودۀ خداوند، با سوءاستفاده از این آیه جهت تبلیغ خونریزی، مشخصاً انتخاب میکنند که دنبالهروی شیطان باشند. بنابراین شیطان عملاً انبوهی از مردمانی را در اختیار دارد که تابع اویند و دیگر نیاز نیست که با به راه انداختن خونریزی بیشتر بر تعداد پیروانش بیفزاییم. پرسش من این است که: مردان (اهل) خدا کجایند؟ چه، پیامبر(ص) فرموده است: مردان (اهل) خدا، مردان (اهل) قرآن هستند. مطابق تفسیر جلالین، یکی از معدود تفاسیر قرآن که به انگلیسی ترجمه شده، آیۀ فوق در رابطه با عبداللهبن سلام و یارانش نازل شده است. آنها پس از گرایش به اسلام همچنان به روز سبت پایبند بودند و از خوردن گوشت شتر اجتناب میکردند: «ای کسانی که ایمان آوردهاید همه متفقاً نسبت به امر خدا در مقام تسلیم درآیید و از وساوس تفرقهآور شیطان پیروی نکنید که او همانا شما را دشمنی آشکار است.» یکی از صحابهای که میخواست همچنان مراسم روز سبت را انجام دهد عبداللهبن سلّمه بود. حتی ابنکثیر نیز چنین تفسیری را نپذیرفته است چون آن را افترا به صحابۀ پیامبر میداند. سِلم و سَلم دقیقاً به یک معنا هستند که همانا صلح باشد. باید به بافت کلام توجه کرد. متأسفانه، این یکی از تفاسیری از این آیه است که علمای خلافت اموی آن را به امویان تقدیم کردند، تا به واسطۀ آن جواز قتل هرکه را میخواهند، بگیرند (و به واسطۀ آن، جان بسیاری را گرفتند). در تحقیقاتم دریافتم که طبری، واژۀ سِلم را اسلام معنا کرده است. اما به هیچ وجه این واژه به معنای اسلام نیست. آیا کسی میتواند آیه یا شعری از پیش از اسلام برایم بیاورد که واژۀ سِلم در آن به معنای اسلام باشد؟ باید پنج آیۀ قبل و بعد از این آیه را خواند، متن قرآن، آیه را معنا میکند. برخی پرسیدهاند این واژه چه تفاوتی با واژۀ سلم در آیهی ۱۳۱ سورۀ بقره دارد که میفرماید:
«اِذ قالَ لَه رَبّه اَسلِم قالَ اَسلَمتُ لِربِّ العالمین» (بقره، ۱۳۱)
«آنگاه گرامی گردید که خداوند با او فرمود ای ابراهیم سر به فرمان خدا فرود آر عرض کرد، مطیع فرمانم.»
اسلِم در اینجا فعل است و اسم آن، اسلام است. این واژه به معنای تسلیمشدن است اما ناظر به معنای الهیاتی «اسلام» نیست. در مقابل، آیۀ ۲۰۸ سورۀ بقره، در مورد اسمِ السِلم سخن میگوید که فعلش، سَلِمَ و سالَمه است (که به حسب قیاس اشتقاق یافته است) و به معنای صلح و امنیت و پیمان صلح است.
انحصارگرایی در اسلام و دو دستگی در فهم قرآن
متأسفانه اغلب مسلمانان بر این باورند که در تمام موضوعات اسلامی از نحو تا الهیات و فقه و بسیاری از علوم اسلامی دیگر نوعی انحصار وجود دارد و همۀ اینها منحصر در تعدادی معدودی از دانشمندان و علمای محبوب (ایشان) است. بر این اساس برخی افراد موکداً خواهد گفت که معیارهای شرع و باورها را علمای حدیث تعیین میکنند یا اینکه جنگ و کشتار را کسانی مشخص میکنند که در حدیث تخصص دارند. این مسئله شبیه این است که بگوییم مورخان بر فقه، الهیات و فلسفه و زبان و صرف و نحو و هرچه فکرش را بکنید، انحصار دارند. این نوع رقابت یکسویه و انحصارگرایی، هیچگاه وجود نداشته و در محافل دانشگاهی امروز مورد تمسخر است. ما در مورد بسیاری از این قبیل مسائل در اسلام بحث کردهایم و توانستهایم نشان دهیم که چنین انحصارگراییای وجود ندارد. در اینجا مایلم نمونۀ دیگری را با استفاده از کتابهای تفسیر نشان دهم: متن ذیل از تفسیر نسفی به قلم امام نسفی (از علمای ماتریدی حنفی که در اواسط قرن یازدهم متولد شده) گرفته شده است:
*(یا ایها الذین امنوا اُدخلوا فی السلم) وقتی السلم به فتح سین خوانده شود، به معنای تسلیم و اطاعت است.
*یا میتواند به معنای اسلام باشد، در این صورت این آیه مخاطب آیۀ اهل کتاب خواهند بود چون آنها به پیامبر و کتابشان اعتقاد دارند.
*یا این آیه مشرکان را خطاب قرار داده چون آنها تنها به زبان اقرار به اسلام کردهاند و اسلام به قلبشان راه نیافته است.
به این ترتیب، امام نسفی سه معنای محتمل را برای واژۀ السلم به کار میبرد که عبارتاند از: تسلیم، اطاعت، و اسلام. اما پرسشی که در اینجا مطرح میشود آن است که اگر معنای این واژه، یکی از این سه احتمال باشد، در این صورت آیا مجاز هستیم دو معنای دیگر را کنار بگذاریم؟ آیا این امکان وجود دارد که علما معنای چهارمی را پیش نهند؟ وقتی به تفسیر رازی، اصبهانی، بیضاوی و سایر تفاسیر مینگریم، با تفاسیر متفاوتی از این واژه مواجه میشویم. امام ابن عاشور، از علمای اشعری مالکی که در اواسط قرن نوزدهم میزیسته میگوید: السلم، به فتح و کسرِ سین و سکونِ لام آمده. معنای اصلی السلم، عدم جنگ است، همانطور که عباسبن مرداس (شاعر) گفته است. واژۀ سلم به کسرِ سین و دیگر مشتقات آن به معنای سلامتی و شفا از درد یا آسیب است. ابن عاشور در ادامه میافزاید: از اینروست که امامان عرب زبان گفتهاند که تمام اشکال السلم، صرف نظر از اینکه به فتح، یا کسر سین یا سکون یا حرکت لام باشند، مترادفاند. برخی از آنها گفتهاند که تمام این سه شکل برای اسلام به کار میرود و آن را به ابنعباس، مجاهد و قتاده منتسب میکنند. و شاهدشان نیز شعر امرؤ القیس است. اما معنای این واژه را تنها نویسندگان کتب تفسیر تأیید میکنند. در عین حال، راقب و زمخشری و ابنمنظور حتی بدان اشاره هم نکردهاند. از این جهت، این معنا ثقه نیست. مسلماً افراد عادی گیج میشوند چون از مشاجرۀ فرقهای بین نحویون عرب و اهل حدیث خبر ندارند. علمای حدیث به شدت کوشیدهاند تحلیل قرآن را برمبنای اقتضائات زبان شناختیِ شعر عرب پیش از اسلام، ممنوع کنند (چه، این کار از لوازم و احکام عقل است، و قرآن بر غیرمسلمانانی نازل شد که مجموعۀ مدونی از اصطلاحات جدید اسلامی دراختیار نداشتند، آنها واژههایی مثل السلم را به گونهای میفهمیدند که پیش از اسلام به کار میرفت. در عین حال، آنها با سناریوی عجیبوغریبی روبهرو بودند و آن اینکه پیامبر(ص) میبایست به اعراب علاوه بر قرآن، زبان عربی را میآموخت، و این چیزی بود که بیشک مردم نادان آن زمان از او مطالبه میکردند).
بنابراین السلم، یکی از واژههایی است که به اجماع امامان عرب زبان به معنای پیمان صلح به کار برده میشود. و با تفاسیر قرآن در تقابل است. پیمان صلح در حقیقت آن چیزی است که این آیه از آن سخن میگوید و گزینۀ دیگری هم در کار نیست. معنای احتمالی دیگر این کلمه، یعنی اسلام، باید گفت که اگر تأیید شود میتوانیم آن را نیز لحاظ کنیم: پس این واژه میتواند مشترک معنوی باشد با دو معنا که به معنای اسلام است و برای پیمان صلح نیز به کار میرود. که البته بسیار شگفتانگیز است!.
بر این مبنا، السلم که به معنای پیمان صلح است، زبان عربی اقتضا میکند که این آیه به این معنا باشد: ای کسانی که ایمان آوردهاید، یعنی مسلمانان، صلح کنید و نه جنگ. و همانگونه که گفتم (و البته اجماع امامان عرب زبان نیز تأیید میکند)، این معنا از متن برمیآید.
امیدوارم که متقنترین موضع آن باشد که معنای این واژه صلح است. اما اگر آن را به معنای اسلام دیدید، در آن صورت باید بپذیرید که اسلام دو معنا دارد: دین و صلح. و البته این واژه در این آیه همچنان به معنای صلح خواهد بود. این را ابنآشور میگوید. به علاوه، شما نیز ملاحظه خواهید کرد که امام نسفی سه معنا برای واژه السلم به کار برده و در عین حال، خود معنای تسلیم را تأیید میکند. گفتنی است که بر طبق گفتۀ هر دوی این علما، رأی غالب آن است که السلم، به معنای اسلام نباشد. ابنکثیر، از علمای شافعی قرن چهاردهم، در تفسیر خود از این آیه، در فقرۀ اول و دوم این رأی را تأیید میکند که این واژه به معنای اسلام است. او خاطرنشان میکند که این مطلب از چند تن از تابعین، از جمله عکرمه، قتاده، مجاهد، و ابنعباس نقل شده است. او در فقرۀ سوم به معنای دوم، یعنی اطاعت اشاره میکند و میگوید که از ضحاک، ابنعباس، ابوعالیه و رابعه نقل شده است. سپس به معنای احتمالی سوم به نقل از قتاده اشاره میکند که در آنجا او میگوید، این واژه به معنای پیمان صلح است. او در فقرهی آخر خاطرنشان میکند که عدهای از صحابۀ یهودی پیامبر(ص) از ایشان پرسیدند که آیا میتوانند همچنان مناسک یهودی خود را انجام دهند. او در صفحۀ بعد تصریح میکند که امکان ندارد که عبداللهبن سلمان چنین درخواستی کرده باشد.
حتی آن دسته از علما مثل ابنکثیر که از اعاظم اهل حدیثاند، به سه معنای احتمالی واژۀ السلم اشاره کردهاند، آنها حتی روایت مربوط به اینکه صحابه میخواستند به انجام مناسک یهودی ادامه دهند را نیز نپذیرفتند. ابنکثیر که از معنای اسلامِ این واژه حمایت میکند در واقع رأی شخصی خود را بیان کرده است. رویکرد او به خاطر پاسداشت روایات و احادیث است. فلذا رأی او مبتنی بر روایات است و از این جهت با قواعد زبان عربی در تضاد قرار میگیرد. در چندین روایت از تابعین، این واژه (السلم) به معنای اسلام آمده، بر این اساس، او جانب اکثریت راویان را گرفته فلذا میبینیم که رایش با نحویون در تضاد است. اما قدر مسلم میدانیم که تابعین مذکور منابع زبان عربی به شمار نمیروند، بلکه این مطلب مأخوذ از امامانی است که به طور خاص در زبان عربی تبحر دارند. ابنمنظور (قرن ۱۳) از جمله لغتنویسان زبان عربی و نویسندۀ فرهنگ مشهور لسانالعرب است، بنابراین از جمله متخصصان زبان عربی به شمار میرود. او تأکید میکند که سَلم، سِلم، و سلام هر سه به معنای صلح، پیمان صلح و امنیت است. او همچنین به ماجرای حدیبیه اشاره میکند که در آن پیمان صلحی میان پیامبر(ص) و مشرکان منعقد شد. در اینجا این واژه به معنای پیمان یا معاهدۀ صلح است. این رأی را ابناثیر تأیید کرده است. بیضاوی از دیگر علمای اشعری شافعی تأکید میکند که هر دو کلمه سِلم و سَلم به معنای تسلیم و اطاعت است و به همین خاطر برای پیمان صلح و اسلام به کار میرود. او سپس چند معنای احتمالی آیه را ذکر میکند. امام زمخشری نیز معنای تسلیم را تأیید میکند و معنای اسلام را قول ضعیف میداند. امام رازی که پنج قرن پس از نزول وحی میزیسته معانی احتمالی بیشتری را متذکر میشود که مفسران پیشین حتی بدان اشاره نیز نکردهاند. اصبهانی از جمله علمای شافعی نیز سِلم و سَلم را صلح معنا میکند.
این مسئله نشان میدهد که نباید بر رویکردی پافشاری کرد که تنها ناظر به آن چیزی است که پیشتر گفته شده است، یعنی اینکه صرفاً تابع سلف بود. یا اینکه علمای پیشین فضا و مجالی برای تأمل درباب قرآن برای ما نگذاشتهاند، یا اینکه ارائۀ تفاسیر جدید و فهم جدید مجاز نیست و بسیاری از اظهارات بَدَوی گونهای که به نام اسلام و قرآن امروزه مطرح میشود. همانگونه که ملاحظه میکنیم، تأکید بر اینکه واژۀ مذکور به معنای اسلام باشد، به نوعی تنگنظری است. محدودکردن فهممان به آنچه محدثین گفتهاند و رد تمام معانی احتمالی دیگر به معنای نادیدهگرفتنِ یکی از مهمترین علوم اسلامی (در اینجا به طور خاص، زبان عربی) است. این امر نشان از نبود تشکیلات آکادمیکی است که از این موضع پاسداری کند که تنها یک ترجمۀ درست و مشروع از قرآن وجود دارد و اینکه این ترجمه واجد تمام معانی و مفاهیم احتمالی است. از این آیه به عنوان جوازی برای کشتن و اعدام افراد بسیاری استفاده شده تا مسلمان شوند. افراطگرایان از واژۀ کافّه استفاده کرده و کوشیدهاند تا همه را مجاب و متقاعد کنند که این آیه به این معناست که: ای بنیبشر، همهتان به اسلام درآیید. و مسلمانان هم مجری تحقق این آیه با شمشیر بودهاند. این نوع تفسیر البته خوشایند حامیان اسلامهراسی نیز هست. اما همانگونه که ملاحظه میکنیم، این آیه عملاً از چیزی خلاف قتل یا اعمال فشار سخن میگوید که همانا پیوستن به پیمان صلح است. به طور مشخص، این آیه به این معنا نیست که همۀ مردم مجبورند به اسلام درآیند. به علاوه، آیۀ مذکور نمیتواند دلیلی برای کسانی باشد که از آن برای کوبیدن یا رد به اصطلاح حامیان حکمت خالده استفاده میکنند. متأسفانه، انحصار در شناخت و فهم اسلام تنها در اختیار عدۀ محدودی است و علمایی که پس از آنها آمدهاند صرفاً از ایشان تقلید میکنند. سلفیها، حنفیها، شافعیها، مالکیها، حنبلیها، و شیعیان این حق را به عدۀ معدودی از علما در مکتب خودشان دادهاند. بنابراین کوشیدهام نمونههایی کلی ارائه دهم که در آن بسیاری از علمای متأخر مشهور توانستهاند خود به شخصه تحقیق و تفحص کنند.
واژۀ اسلام دو معنا دارد: یک تعریف زبانشناختی و یک معنای الهیاتی. قرآن هیچگاه از واژۀ اسلام به معنای دوم استفاده نکرده است. بلکه تنها تعریف زبانشناختی را به کار میبرد. متأسفانه، برخی افراد که این واژه را به معنای دوم آن میفهمند، حتی نمیتوانند تصور کنند که این واژه معنای دیگری نیز دارد. این آیه از سوی مکاتب و نحلههای فکری مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. منظورم آن است که اگر کسی با شما موافق نبود، او میشود، بدعتگذار و این بدعتگذار از این آیه متابعت نکرده است، چون این آیه میگوید، کافّه، که مطابق تفسیر آنها یعنی اینکه شما باید در مورد هر مسئله و مفهومی با آنها موافق باشید، به خاطر همین واژۀ کافّه. بر این اساس، افراطگرایان مدعیاند که اجازه دارند که عذاب الهی را بر این شخص اجرا کنند. پرسش اینجاست که این شخص در مخالفت با چه کسی بدعتگذار شناخته شده و در ردیف بدعتگذاران قرار گرفته است؟ و چه کسی باید او را عقاب کند؟ پاسخ این سؤال این است که تقریباً همیشه آن فرقه یا جماعتی از علما مسئول این کار هستند که به اصحاب قدرت وصلاند. بنابراین، مخالفت با اصحاب قدرت، بدعت و کفر و ارتداد است و آنها میتوانند شما را به خاطر اینکه از علمای مورد تأیید حاکمان تبعیت نکردید، مجازات کنند.
به عنوان نمونه، امام ابوحنیفه وقتی مخالفانش بر سر قدرت بودند، انگ مبدع و ارتداد گرفت. سپس وقتی معتزله روی کار آمد، دیگران مرتد شناخته شدند و وقتی دیگرانی قدرت را به دست گرفتند، ورق برگشت، و به همین منوال… . اما مردمان با اصالت در پی معرفت و حقیقتاند و با این چیزها دچار انحراف و اعوجاج نمی شوند. موضع بنده کاملاً روشن است: تمام آیات قرآن را بدون پیشفهمها و پیشفرضهای متعصبانه تحلیل کنید. به نظر من اینکه بسیاری از افراد جانب یکی از دو سر طیف را میگیرند، برآمده از نوعی ناپختگی است: یکی فرضش آن است که تمام تفاسیر متقدم بینقص و خطاست، و باید بیچونوچرا تابع آن بود، یا اینکه به مردم میگویند فلان کتاب را نخوانید چون برخی از ابعاد تفسیری آن را نمیپسندند. بدون تعارف باید گفت که دشوار بتوان تفسیری را یافت که عاری از خطاهای تفسیری باشد. غالباً علمایی که به شدت هشدار میدهند و امثال دکتر نصر و همکارانش را بیدین و مرتد اعلان میکنند، نمیتوانند بین آنچه خطای الهیاتی خوانده میشود و آنچه متناسب با مکاتب سنی راستگرای ماتریدی و اشعری است، تمایز قائل شوند. و در عین حال، همین افراد به دیگران توصیه میکنند که فلان تفاسیر قرآن را نخوانند.
بنابراین، پرسش من آن است که چرا دکتر نصر شایستۀ اینگونه انتقادها و موجی از سوءاستفادههای اینترنتی است اما خطاهای مفسرین گذشته مشمول معافیت و بخشودگی است؟ و آیا این جز تعصب فرقهای نیست که چشم بر خطاهای مراجع مورد نظر و مطلوب ما میبندد و تمام خشم و کینۀ ما را برای نصر و دیگرانی که دوستشان نداریم حواله میکند؟ من با نقد جدی مشکلی ندارم اما حمله به دکتر نصر، با نقد (او) تفاوت دارد. چگونه سلفیها و علمای مذکور که به قیمت حیثیت دکتر نصر به شهرت میرسند، به انتقاد جدی از خطاهای محرزِ اشخاص محبوبشان (یعنی ابنکثیر و ابنتیمیه) واکنش نشان میدهند؟ (حال بگذریم از اظهارنظرهای نادرست و آثار پر غلطی که خودشان به چاپ میرسانند). تفسیر ابنکثیر که برخی موضوعات الهیاتی و کلامی در آن آمده، به انگلیسی ترجمه شده و به همت دولت سعودی در تیراژ انبوه منتشر شده است. آیا ما به همین اندازه نسبت به خطاها و اغلاط موجود در آن هشدار دادهایم؟
یک نمونۀ این مسئله، داستان هاروت و ماروت است (بقره، ۱۰۲). در اینجا خداوند از اتهامات ناروایی سخن میگوید که به حضرت سلیمان زده میشود از جمله اینکه او شعبدهباز و جادوگر است. در این آیه آمده که دو فرشته به مردم سحر میآموزند با وجود اینکه این کار از سوی خداوند منع شده است. در عین حال، مردم هیچ توجهی به هشدارهای ایشان (این دو ملک) نمیکنند و به سحر میپردازند. هیچ اشارهای به دو فرشتۀ مهبوط یا فرشتگانی که گناه و زنا میکنند، نشده است (آنگونه که در کتاب مقدس، ۲:۴ آمده است). اما در تفسیر ابنکثیر، نویسنده میگوید که خداوند آنها را به زمین فرستاد پس از آنکه به ایشان امر کرد که از شراب، بتپرستی، زنا و قتل پرهیز کنند. در نهایت، هاروت و ماروت (با اینکه انسان نبودند) مغلوب لذات و هواجس انسانی میشوند و قتل و زنا میکنند و حتی برای خداوند شریک میگیرند. ابنکثیر میگوید ارتکاب گناه، منافی و متغایر با عصمت فرشتهها نیست، چون هر دوی آنها از از حکم کلی معافاند. در یکجا، او اشاره میکند که روایات مربوطه از کعب و صحابه بزرگ پیامبر یعنی علی(ع) و ابنعمر نقل شده و سلسله رُوات اعم از ثقه و ناثقه آن را تأیید میکنند، اما در جای دیگری به بسیاری از تابعین اشاره میکند که جزئیات بیشتری را از اسرائیلیات (خاصه روایاتی از کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان) نقل کردهاند. ابنکثیر روایات ثقه منسوب صحابه را زیر سؤال نمیبرد اما به جزئیات مفصل نقل شده از سوی تابعین ایراد میگیرد. لازم نیست خطای فاحشِ این مطلب را متذکر شوم که میگوید، قتل و شریکگرفتن برای خدا دخلی به عصمت شخص ندارد، و این نمونۀ خوبی از انواع تناقضاتی است که یک رویکرد زورمدارانه و قدرتطلبانه به هر حدیث و روایت دارد. از جمله موضوعات دیگری که در تفسیر ابنکثیر آمده، روایتی است که میگوید زمین بر گُردۀ یک نهنگ قرار گرفته است (البته به من گفتهاند که ناشر سعودی آثار او به انگلیسی، این مطلب را حذف کرده است. باز هم خدا رو شکر که ملحدان متوجه این یکی نشدهاند!) او این روایت را از پیامبر(ص) و ابنعباس نقل کرده است و میگوید که ثقه است.
او از علمای تفسیر نقل میکند که زمین در رأس گلهای گاو قرار دارد که هزاران شاخ دارند. و این گاوها روی سر یک نهنگ ایستادهاند. دلیل تأکید بر این مطلب، البته تحقیر علمایی همچون ابنکثیر نیست، بلکه نشاندادن معیارهای دوگانۀ محققان معاصر است. این هم خود از طنزهای روزگار است که یک متدین دوآتشه، معمولاً وقتی پای طرفداران خودش در میان است، نرم میشود. مسئلۀ دیگری که به ذهن من میرسد، آن است که برخی علما انگشت بر اشکالات فقهی میگذارند که در مجموعۀ قرآن شناخت آمده است. در اینجا، باز همان حکایت است که اگر یک اشتباه پیدا کردید کل تفسیر زیر سؤال میرود. این بدان معناست که همۀ کتب تفسیر باید ممنوع شوند. اگر بنا بر این باشد که تنها علما باید به این تفاسیر دسترسی داشته باشند، در این صورت چه کسی در زمرۀ یک عالم قرار میگیرد؟ آیا بسیاری از آنها میتوانند به اشتباهات درون این کتب پی ببرند؟ اخیراً یکی از دانشجویان من یک اشتباه الهیاتی (کلامی) در تفسیر قرطبی کشف کرده است، در آنجا قرطبی هدایت را به خدا منسوب میکند و سپس میگوید که این رأی سلف است، اما برخی علما با وجود اینکه به زبان عربی میتوانند سخن بگویند، به قدر کافی نحو نمیدانند که بتوانند اشتباه را مشخص کنند و در واقع، مسئله را خلاف آنچه در تفسیر قرطبی آمده، مطرح میکنند. هر موضوع مستلزم شناخت واژهشناسیِ مربوط بدان موضوع است که متأسفانه اغلب محققان جدید از متون اصلی (منابع) سر در نمیآورند. بنابراین، آیا این بدان معناست که تنها یک یا دو نفر باید به تفسیر دسترسی داشته باشند یا بدان معناست که این اطلاعات باید در اختیار همگان باشد، آنچنان که بحث در مورد مسائل و تحلیل درخصوص مفاهیم آزاد باشد؟
در آیۀ فوق ملاحظه کردیم که چگونه معنای صلح بهانهای برای کشتار و مرگ بسیاری از مسلمانان شد. بنابراین یک شخص نباید بدون فکر، به هر تفسیر یا به هر مفسر اعتماد کند. ما در مجموعۀ «قرآن شناخت» به طور مشخص ملاحظه کردیم که (برخی) علما نیز گروهی فرقهگرا و منفعتجو هستند. برخی نخبگان دینی فرصتطلب آمادهاند تا چیزی را بپذیرند که در حقیقت امر برای تودۀ مردم زیانبار است. بسیاری از علمای ادیان مختلف اساساً رویکردی کوتهبینانه دارند. آنها مادامی که مُستَمع دارند، و افرادی هستند که به آنها توجه کنند و به جلسات وعظشان بروند، عملاً متوجه تردیدهای بزرگ و دغدغههای مسلمانان نیستند. این مسئله در جنبش سلفی در غرب مشهود است.آنها بسیار شبیه واعظان میدوِست در آمریکا هستند که اصلاً متوجه نیستند که در جنگهای فرهنگی غرق شدهاند و در واقع تا زمانیکه میتوانند سالنی را برای اقامه نماز پُر کنند به چیز دیگری فکر نمیکنند. اما جامعۀ بزرگتر چطور؟ وظیفۀ علمای مسلمان خدمت به همۀ مردم است و نه عدۀ خاصی از آنها. به باور من همه باید بتوانند تفسیر را بخوانند و به حسب میزان عقلی که خداوند به آنها عنایت کرده مطالب را تا آنجا که میتوانند به درستی تحلیل کنند. باید آنچه را مکاتب مختلف الهیاتی درخصوص موضوع خاصی بیان کردهاند، بیاموزیم و سپس به داوری بنشینیم. قرآن کتاب روشنگری و هدایت است. افرادی که با خواندن آن گمراه میشوند این تنها به خاطر خودپرستی و ایدئولوژی خود آنان است که به شناخت و فهم قرآن تحمیل میگردد، کما اینکه دیدیم چطور، صلح به خونریزی بدل و معنا شد.