سیّد حسن حسینی
نامگذاری ارسطو به معلم اوّل، و فارابی به معلّم ثانی، و میرداماد به معلم ثالث، زمینهها و دلایل خود را دارد. هرچه باشد، قطعاً این نیست که این اندیشمندان سه گانۀ حوزۀ حکمت و فلسفه از مؤثرترین و یا مهمترین حکماء در تاریخ اندیشۀ فلسفی، یا حتی در عصر خود بودهاند. به خوبی میدانیم که هم در یونان فلسفی، هم در زمان و مکان زیست فارابی، هم در عصر میرداماد، و همچنین در اعصار میان این دورهها، و یا حتی در دورههای متأخرتر صدها و بلکه بیشتر حکیم و دانشمند نامآور در علوم و معارف مختلف چشمنوازی میکنند که هر کدام را میتوان به علتها و زمینههایی معلمان اول و دوم و سوم خواند.
این مقدمه در معرفی معلم چهارم نیز به طور اصولی درست است. همچنین روشن است که لازم نیست همۀ ویژگیهای معرفی آن سه حکیم به القاب معلّم اول و معلّم دوم و معلّم سوم عیناً در نامگذاری حکیم دیگری به معلّم چهارم نیز منطبق باشد، همانطور که در سه حکیم یادشده نیز، دلایل این نامگذاری بهرغم پارهای اشتراکات، تا حدودی متفاوت و متنوع است.
فکر اولیه نوشتۀ حاضر و نسخۀ ابتدایی آن به سالها قبل بازمیگردد، که به دلایلی تا به امروز از طرح آن و بهتبع از نشر آن، خودداری کردم. اگرچه آن دلایل که بخشی به حساسیتهای غیر علمی به سیّد حسین نصر باز میگردد، همچنان نیز وجود دارد، بر آن شدم که با ذکر چند نکته و دلیل، سیّد حسین نصر را معلم چهارم بنامم. مخالفان، منتقدان و حتی مؤافقان اندیشههای سیّد حسین نصر ممکن است با این نامگذاری همدل، همراه و خلاصه موافق نباشند. همچنان که نظر دکتر نصر را هم نمیدانم که با آنچه بر اساس اندیشههای وی مطرح میشود، روی خوشی نشان میدهد و یا خیر. امّا همانطور که بارها بر آن تأکید کردهام، نقد و بررسی آثار و اندیشههای نصر را باید در هزاران صفحه و صدها کتاب و نوشته جستجو کرد، نه در رفتار و منش مدیریتی ایشان در دهههای چهل و پنجاه؛ و اگر کسی هم علاقهمند به کندوکاو در رفتار مدیریتی و اجتماعی و سیاسی ایشان است، حتماً باید به همه امتیازات و اشکالات آن دوره توجه کند، نه صرفاً بر اساس برخی پیشداوریها و دغدغههای تکبعدی سیاستمآبانه به ارزیابی آن بپردازد. در عین حال این نوشته اصلا به آن بخش از حیات سیاسی و اجتماعی سیّد حسین نصر مربوط نمیشود، به این دلیل ساده و واضح که اندیشۀ ایشان را باید در صدها اثر مکتوب بررسی کرد، نه تعقیب و گریز در رفتوآمدهای ایشان در مراکز دیوانی قبل از انقلاب.
بنابراین، نوشتۀ حاضر فقط و فقط برمبنای اندیشههای سیّد حسین نصر با استناد بر آثار و اندیشههای ایشان است. در عین حال امیدی هم ندارم که این همه تأکید بر ضرورت بررسی و نقد اندیشههای نصر بر اساس آثار وی، برخی منتقدان حرفهای و مخالفان پیمانبستۀ ایشان را از حاشیهپردازی غیرعالمانه و سیاستمآبی غیر علمی دورکند.
- معلم اوّل و دوم و سوم
۱٫۱٫ نامگذاری ارسطو به معلّم اوّل، و فارابی به معلّم ثانی از سوی مسلمانان از قرنهای هفتم و هشتم هجری قمری به بعد دیده میشود، و اینکه در غرب نیز از ارسطو به معلّم اوّل یاد میشود، نشانگر تأثیر مسلمانان در اشاعه و توسعۀ تفکر یونانی است. با توجه به شباهت و قرابت ارسطو و فارابی در پارهای مسائل فلسفی و حکمی، نامگذاری این دو حکیم به معلّم اوّل و معلّم ثانی نیز از این نوع نزدیکی و مشابهت به دور نیست.
برخی معتقدند ارسطو به دلیل پایهگذاری مکتب فلسفی جدید و فارابی نیز به دلیل شرح و بسط و اشاعه همان تفکر فلسفی ارسطویی، به این القاب مشهور گشتهاند. البته اگر چنین بود حتماً حکماء مؤثرتر دیگر، هم در تأسیس مکاتب فلسفی در یونان، و هم در اشاعۀ مکتب فلسفی ارسطویی در حوزه اسلامی، از قبیل ابنسینا و به ویژه ابنرشد بودهاند که از این نامگذاری محروم گشتهاند.
برخی دیگر نیز معتقدند فارابی تنها شارح ارسطویی نیست، و در حقیقت بعد از کندی که بیشتر به شرح آثار یونانی پرداخته است، به تأسیس یک مکتب جدید فلسفی دست زده است. بر این اساس، این گروه معتقدند گرچه کندی نخستین فیلسوف مسلمان است، اما این فارابی بود که توانست مکتبی فلسفیِ نوینی تأسیس کند، مکتبی که به همه مسائل فلسفی توجه میکند و با رعایت اصل وحدت، اجزاء و ساختار کاملاً منسجم و سازگاری را نشان میدهد. در حقیقت ابنسینا و ابنرشد و دیگر حکماء شاگرد او بودند، و از این رو لقب معلم ثانی برای چنین فعالیت تأسیسی مهم به وی اهدا شده است. اگرچه این دیدگاه نیز نادرست نیست، نمیتواند علت اصلی این نامگذاری باشد، از آن رو که مؤسسان مهمتری از قبیل ابنسینا در حکمت مشایی، و یا سهروردی در حکمت اشراقی به افتخار این القاب مهم نایل نگردیدهاند.
توجه خاص این دو حکیم بر علم منطق و اهمیت آن، و برخی نوآوریهای آنان در این خصوص نیز از دلایل این نامگذاری خوانده شده است. ارسطو را واضع قوانین منطق و فارابی را نیز بنیانگذار منطق حکمت اسلامی میدانند. بر همین اساس است که روششناسی در علوم، طبقهبندی علوم، و محوریت وحدت در علوم مختلف نیز از دلایل مهم نامگذاری ارسطو و فارابی به معلّم اوّل و معلّم دوم تلقی شده است. درحقیقت، منش اصلی معلّم، بهویژه در ادبیات اسلامی، راهنمایی و نشاندادن روشهای علمی بر محور اصل وحدت است، و این ویژگی هم در ارسطو و هم به طور بسیار انحصاری در فارابی دیده میشود.
همه این عوامل میتواند درست باشد و هر کدام نیز میتواند به تنهایی مورد توجه قرار گیرد. امّا نقطه مشترک این دیدگاهها، برخورداری ارسطو و فارابی از یک جهان بینی و متافیزیک استعلایی است که دیگر جنبهها و ابعاد مختلف فلسفه، علم، منطق و حتی علوم اعتباری و قراردادی و یا عقل عملی نیز در ذیل آن معنادار و جهتمند میشود. به عبارت دیگر اگرچه میتوان به چند حوزۀ برجستۀ فلسفی و منطقی این دو حکیم اشاره کرد، همۀ یافتهها، دیدگاهها و نظریات آنان از یک جهانبینی واحد سرچشمه میگیرد، و این جهانبینی به همۀ نگرشهای علمی و فلسفی دیگر جهت میدهد.
ناگفته نماند مقایسۀ ارسطو و فارابی به جهت اشتراک در فلسفه مشایی و تأسیسیبودن هر دو نباید ما را از تفاوت بزرگی که در تلقی از استدلال در نگرش عقل محور ارسطو در مقابل دیدگاه عقل وحدانی فارابی وجود دارد، غافل کند. به طور خلاصه میتوان گفت تمام فلسفۀ فارابی و هر آنچه دربارۀ خدا، نفس، عقل، اخلاق و سیاست میگوید، از یک روح واحد و اصل توحید در معارف دینی اسلامی ناشی شده است. در عین حال هر دو در وجوهی که گفته شد مشترکاند.
بعد از فارابی هیچکس به لقب معلّم نامیده نشد تا در دوران صفویه که برای اولین بار تشیع به صورت واحد اجتماعی جداگانهای در آمد، علوم گوناگون نیز در یکپارچگی و در سایۀ اصل توحید، به هم گره خورد و میرمحمد باقر داماد توانست فلسفه علوم عقلی و علوم دیگر را با تأسیس مکتب اصفهان احیاء کند. و این خود عاملی برای نامگذاری این حکیم به معلّم ثالث شد، همو که خود بارها در آثارش ابنسینا را با عنوان “شریکنا فی الریاسه” و فارابی را با لقب “شریکنا فی التعلیم” میخواند. در حقیقت بر خلاف ارسطو و فارابی، او به صراحت خود را در مقام اعلای تعلیم و ریاست قرار داده است. همانطور که گفته شد میرداماد نیز مثل فارابی به دنبال یکپارچگی و وحدت میان دین و فلسفه بود، و آن دو را از هم جدا نمیدانست، نکتهای که به نظر مؤلف در نامگذاری القاب سهگانۀ مورد بحث از بیشترین اهمیت برخوردار است
۲٫۱٫ براساس آنچه به اختصار در بند بالا گفته شد، شاید ویژگیهای چهارگانِ (بسیار نزدیک به هم) ذیل، علل اصلی نامگذاری این سه حکیم به القاب معلّم اوّل و معلّم دوم و معلّم سوم است، گرچه دوباره یادآور میشوم که این ویژگیها اختصاص و انحصاری به این سه حکیم ندارد، و میتوان آن را در دیگر حکماء و فیلسوفان نیز مشاهده کرد.
ویژگی اوّل، تأسیس و پایهگذاری مکتب جدید حکمی و فلسفی است. به عبارت بهتر، این سه حکیم به هیچ روی مروج و یا اصلاحگر مکاتب فلسفی پیشینی نبودهاند، بلکه در یک فضای فکری کاملاً جدید، مدرسه و مکتب فلسفی نوینی را پایهگذاری کردهاند. البته این اصلاً به معنای انقطاع فلسفه و حکمت آنان از پیشینیان نبوده است، تا حدی که حتی میتوان آن سه حکیم را نقطۀ تلاقی و در عین حال جامع و سازگار مکاتب مختلف فلسفه الهی دانست.
دومین ویژگی آن است که مکتب حکمی این سه معلّم، پارهای نظریات از هم جدا و از هم گسیخته در عرصههای گوناگون عقلی فلسفی و یا دانش علمی و یا حکمت عملی نیست. در حقیقت، روح و معنای واحدی به مثابۀ نفس، کالبد و اجزاء این مکاتب را در یک نظام جامع و منسجم به هم متحد کرده است. این وحدت نفسانی، از دو جنبه حائز اهمیت است. یکی برخورداری این مکاتب از یک جهانبینی روشن و آشکار، و دوم اصل وحدت و توحید در این مکاتب چندگانه. همچنین جامعنگری همراه با وحدت در این مکاتب باعث شده است که به ابعاد مختلفی از علوم از حکمت نظری تا حکمت عملی و هنر و اخلاق و معماری و ادبیات توجه شود. این بدان معنا نیست که علوم مختلف، همه به یک اندازه در اندیشۀ این سه حکیم رشد و تکامل یافتهاند، امّا همه از روح واحد و جهانبینی یکتایی برخوردارند، جهان بینیای که اصل آن را باور به امر مقدس تشکیل میدهد. این اصل هم در حکمت ارسطو مشهود و آشکار است، و هم به طور خاص با تأثر حکمت اسلامی از تعالیم دینی و قرآنی، در تلقی فارابی و میرداماد در چنین نامگذاری درخشانی بسیار تعیین کننده است.
سومین ویژگی به این مسئله بازمیگردد که آنچه درباره اندیشههای این سه حکیم دیده میشود، به معنای دقیق، حکمت است تا فلسفه و علم؛ حکمت همان جهانبینی مبتنی بر باور به اصول متافیزیکی به ویژه مقوله باور (عقلانی) به خداست که تجلی خود را در اجزاء و نظریات و دیدگاههای مختلف نشان میدهد. فلسفۀ الهی، مشخصۀ اصلی و بارز این سه مکتب است؛ فلسفهای که از این جهت نه جدید است، و نه بشری، حکمتی که روح آن را در پیشینۀ همۀ تمدنهای اصیل دینی و الهی نیز، و لو نه لزوماً با بیان و ادبیات فلسفی، میتوان مشاهده کرد.
چهارم، لقبدادن این سه حکیم به معلّم که از جنبۀ معنایی مقدسی در ادبیات دینی اسلامی برخوردار است، نشاندهندۀ نقش مهم تعلیمی این سه حکیم است. گرچه کمتر به این موضوع توجه میشود، حتماً چنین لقب پرمعنایی، نمیتواند به صورت مجاملهای و یا تصادفی رخ داده باشد. علم در فرهنگ اسلامی هم رسالت و مأموریتهای الهی دارد، و هم دارای ویژگیهایی در نظام علمی مطلوب است. هدایتگری، آزاد اندیشی، تفکر خلاق، نقدپذیری و گفتگوی علمی، روشمند بودن، تنها چند شاخص مهم در نظام تعلیم و تربیت اسلامی است، و البته همۀ اینها در تأمین و هم جهت با امر غایی تعلیم و تربیت، یعنی تحقق اهداف اصلی بعثت انبیاء در تزکیه و معرفت، آزادی انسان از اسارت جهل، عدالت اجتماعی، و پیشرفت اخلاقی انسانی است. در غیر این صورت، همان است که توصیه شده است از شرّ آن (علم غیر نافع) به خداوند پناه بریم.
تاریخ تأثیرات معلّمی این سه حکیم در دورۀ خود و به ویژه اعصار بعدی نشاندهنده آن است که علاوه بر ابعاد دیگر، نقش معلمی این سه حکیم نیز در این لقبگذاری مهم است.
- و اما، معلّم چهارم، سیّد حسین نصر
۱٫۲٫ مجدداً یادآور میشوم آنچه در این نوشتۀ کوتاه به رشته تحریر در آمده است، صرفاً براساس اندیشهها و افکار دکتر سیّد حسین نصر، آن هم با اتکاء به منابع و اسناد مکتوب، و صدها کتاب و مقاله و هزاران صفحه نوشتههای ایشان است. بنابراین انتظار میرود که ناقدان حرفهای و مجرب از انتقادات شخصی و بررسی کارنامۀ اداری و مدیریتی و حتی شخصیتی دکتر نصر پرهیز کنند، و به جای آن همت خود را صرف نقد عالمانه و علمی کنند. در عین حال اگر به هر دلیل، ناقدان و منتقدان به دنبال بررسی ابعاد زندگی شخصی و مدیریتی ایشان قبل از انقلاب هستند، سعی کنند عملکرد و سوابق بیشتری را کانون توجه خود قرار دهند، از انجمن حکمت و فلسفۀ ایران تا دانشکدۀ ادبیات و کتابخانۀ دانشگاه تهران، و تا ریاست دانشگاه صنعتی شریف، و در کنار اینها ریاست دفتر فرح پهلوی. اشاره به موضوعی خارج از حیطۀ این نوشته شاید بتواند علامت و یا شاخص روشنی برای علاقهمندان ایجابی و یا سلبی به زندگی شخصی و مدیریتی دکتر نصر باشد.
سیّد حسین نصر در سالهای ریاست دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر قبل از انقلاب) دروس فلسفی و مضامین و تعالیم دینی و اسلامی را در دانشگاهی که به طور مطلق فنی و مهندسی و بر اساس الگوهای غربی توسعه طراحی شده بود، راهاندازی و ارایه کرد. دوستی و آشنایی با شهید مطهری و همکاری آن شهید با سیّد حسین نصر نیز بر اهمیّت این فضای فکری مهم افزود، و در زمانی کوتاه مورد پذیرش و حتی استقبال بسیاری از دانشگاهیان و به ویژه استادان و دانشجویان آن دانشگاه قرار گرفت؛ همان طرحی که در دهه ۷۰ به همت و تلاش ستودنی دکتر مهدی گلشنی در قالب راهاندازی دورۀ کارشناسی ارشد و پس از آن دورۀ دکتری فلسفه علم، احیا شد؛ و اینک ۳۷ و اندی سال از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران سپری شده است، و در حوزۀ علوم انسانی و پرهیز از مهندسیزدگی و تکنوکراسی رادیکال، بهوفور صحبت شده است، در عین حال در همین دانشگاه صنعتی شریف، غلبه مهندسیگرایی در حدیاست که امروز هویت برخورداری از چنین امر مهمی با سؤالها و تردیدهای زیادی مواجه است؛ تردیدهایی که ریشۀ آن علمزدگی افراطی، مهندسیگرایی رادیکال، تکنوکراسی مسلط بر جامعۀ علمی امروز، و الگوپذیری از توسعه غربی است؛ امری که سیّد حسین نصر بیش از چهل سال قبل دربارۀ آن مطالب مفید و متنوعی نوشت، و در کنار آن کارها و اقداماتی نیز به انجام رساند.
منتقدان حرفهای و باتجربه حتماً بیش از این بنده، از چنین سابقهای آگاهاند. و اگر کسی به دنبال عملکرد سیاسی و مدیریتی ایشان است، به این نمرههای درخشان سیّد حسین نصر در کارنامۀ قبل از انقلاب ایشان نیز توجه کند؛ و گرنه نقد و طعنۀ عیبجویانه چه از عبدالکریم سروش و جواد طباطبایی و چه از آیتالله رشاد نه زیبنده، و نه شنیدنی، و نه پذیرفتنی است.
خلاصۀ آنچه ذیلاً میآید صرفاً براساس اندیشهها و افکار سیّد حسین نصر در نوشتههای متعدد ایشان است.
۲ – ۲ به نظر راقم این سطور، سیّد حسین نصر را به دلایل زیر میتوان معلّم چهارم نامید:
جهانبینی الهی
سیّد حسین نصر، خود را با حکمت خالده (یا جاودان خرد) معرفی میکند و دیگران نیز از وی با همین عنوان و البته در غرب بیشتر با سنتگرایی میشناسند (به دلیل تقابل با مدرنیسم). حکمت خالده یک نظریۀ فلسفی صرف و یا یک دیدگاه کلامی و عرفانی نیست؛ حکمت خالده یک جهانبینی الهی جامع در مورد همۀ پدیدههای هستیاست. فلسفه، عرفان، کلام، ادبیات، هنر، اخلاق و همۀ شئون انسانی و البته همۀ مراتب هستی، در این جهانبینی الهی تبلور مییابد. در این جهانبینی، فلسفه صرفاً فعالیتی مقدّس برای شناخت جاویدان خرد، و هدف آن نمایانساختن حقیقتی به نام واحد مطلق است و از این رو از دیدگاه نصر، بسیاری از علوم و معارف و فلسفههایی که عقول جزئیه را مشغول و تباه کرده است، مانع وصول به حقیقت و مخالف عقل حقیقی است. عین همین الگو در مورد علم نیز صادق است. علم و دانشهای تجربی نیز باید در مسیر کشف راز هستی در شناخت ابعادی بسیار کوچک از شگفتیهای آفرینش آن امر مطلق باشد، و اگر حاصلی غیر از این باشد همه حجاب است و مانع. هنر و ادبیات و معماری و مینیاتور و اخلاق نیز بر همین محور اتکاء دارد.
اگرچه جاودان خرد، جهانشمول است، و در تمامی ادیان و تمدنهای اصیل، محور بنیادین تلقی شده است، و اگرچه این حکمت نه شرقی است ذاتاً و نه غربی، امّا خاستگاه آن به لحاظ سابقۀ تمدنی بیشتر در شرق، و در قرن بیستم به پشتوانه عظیم این سابقۀ تمدنی، به اروپا و امریکا باز میگردد. سیّد حسین نصر در حال حاضر آخرین حلقۀ از این حکمت دیرینه، و تنها نمایندۀ مسلمان شیعی این حکمت در غرب است. گفتنی است سیّد حسین نصر اگرچه در حلقۀ سنتگرایان قرن بیستم و قرن حاضر در غرب قرار میگیرد، تأکید و تمرکز وی بر قرآن و تفکر عقلانی اسلام، حکمت وی را از آنچه دیگر سنتگرایان گفتهاند کاملا ممتاز و درخشان کرده است.
روح، معنا و امر مطلق در حکمت خالده جدید محسوب نمیشود، اما آنچه سیّد حسین نصر در عصر حاضر معرفی کرده از چند سرچشمۀ ناب نشأت گرفته است؛ قرآن، سنت عقلانی اسلامی (بهویژه در ایران)، و تمدنهای اصیل دینی. بنا بر این حکمت نصر، حکمتی جدید و برآمده از سنتی دیرینه و تکمیل حلقه سنت گرایان غربی در اروپا و امریکا است. تفسیر بینظیر سیّد حسین نصر در انسجام و همآوایی این اصول، وی را در زمرۀ مهمترین متفکران مسلمان عصر حاضر قرار داده است.
وحدت و توحید
محور همۀ پدیدههای هستی، شئون انسان، و معرفت بشری، امر واحد و واحد مطلق و توحید محض است. خداوند به مثابۀ حق، نامتناهی و حقیقه الحقایق است و اصل و منشاء همه صور و جواهر است و آن واحدی یگانه است. نصر، شناخت این امر مطلق را فقط در سایۀ جاودان خرد و همراهی وحی و عقل میداند، و گمشدۀ عصر امروز را همین امر مطلق میداند که در اثر نفوذ شکاکیت و نسبیت دورۀ مدرن به گوشهای رانده شده است. بازگشت به سنت و منابع سهگانۀ گفته شده (قرآن، سنت عقلانی اسلامی، تمدنهای اصیل دینی) تنها راه ممکن برای درک این حقیقت را فراهم میکند. نصر معتقد است اسلام و حکمت اسلامی، میتواند منبع قابل اتکا و مهمترین سرچشمۀ اصیل برای شناخت امر مطلق باشد.
در نتیجه، جهانبینی الهی، جاودان خرد، و سنتگرایی سیّد حسین نصر، بهرغم تکثر در عرصههای مختلف الهیات، علوم، هنر، اخلاق، و متافیزیک از روح و امر واحدی برخوردار است که اگر از آن خارج شود، چنان که اروپا پس از رنسانس دچار این آفت شد، موجب سرگشتگی، حیران، و سردرگمی بیشتر انسان میشود، و همۀ امور انسانی در پرتو اصولی مابعدالطبیعیاست که مسیر وصول به حقیقت محض و امر واحد را طی میکند.
تلقی سیّد حسین نصر از وحدت ادیان نیز کاملاً منطبق بر وحدت حقۀ الهی و شئون مختلف آن در رسالت انبیاء است، دیدگاهی که ضمن پذیرش اصل مهم نبوت و نسخ ناپذیری تعالیم و اهداف انبیاء الهی، و هم چنین پذیرش اصل خاتمیت دین اسلام به عنوان کاملترین ادیان، مانع هر گونه نسبیتگرایی و بشری کردن وحی الهی است.
قرآن
تلقی سیّد حسین نصر از قرآن و ضرورت بازنشر تعالیم و اندیشههای جاودان این آخرین اعجاز خداوند، از دیگر دلایل ادعای این نوشته است. اگرچه جاودان خرد سیّد حسین نصر، به هیچ روی تعالیم ادیان و پیامبران الهی دیگر را نسخپذیر نمیداند، آن هم به دلیل روشن نسخ ناپذیری حقایق و اصول یکسان نبوت و بعثت پیامبران، تردیدی نیست که قبول اصل خاتمیت و جاودانگی و وحیانی بودن قرآن، راه هرگونه نسبیتگرایی، تساهل در اصول، و غیر آسمانی خواندن این کلام مستقیم خداوندی را میبندد. در عین حال، اصل نبوت و وحیانی بودن همه ادیان الهی(مورد تأکید قرآن) مسیر هر گونه نصگرایی افراطی، جمود اندیشه، و تحجر را نیز سد میکند.
تقابل شدید جاودان خرد با وهابیت و وهابیزدگی و سلفیگرایی و زادههای متنوع و متکثر آن در دوران حاضر، به زعم صاحب این سطور خود شاخص مهمی در حقانیت سنتگرایی قرآن محور سیّد حسین نصر است.
تأکید فراوان نصر بر یافتن ریشهها و تأثیرات قرآنی بر حکمت عقلانی اسلامی و تعریف جدید از حکمت به جای فلسفه، و بازتعریف موضوع و غایت این علم حتی در مشاییترین حکماء اسلامی از قبیل ابنسینا و خواجه نصیر الدینطوسی، در کنار تلاشهای مستمر ایشان در یک دهۀ اخیر در تدوین و تألیف و انتشار اثر ارزشمندی در ترجمه و تفسیر قرآن و قرآنپژوهی، محوریت این موضوع را بیش از پیش نشان میدهد.
معلّم حقیقی
سیّد حسین نصر، یک معلّم حقیقی و واقعی است، و حکمت وی ویژگیهای تعلیمی ممتازی دارد که با توجه به اصول فوق و نکات زیر، وی را میتوان معلّم چهارم دانست.
- جاودان خرد سیّد حسین نصر، مبتنی بر منابع و سرچشمههای ناب حکمت است که در عصر حاضر از اروپا و امریکا سر زده است، امّا سابقهای درخشان و دیرینه دارد. ظهور این حکمت در غرب خود فرصتی فراهم آورد که به برخی سؤالها و ترسها و تردیدهای انسان متحیر پس از دوره سنتزدایی رنسانس پاسخ دهد. اگرچه واکنشها و مکاتب فلسفی متعددی در غرب بر ضد یا نقد مدرنیته و مدرنیسم ظهور کرد، هیچ کدام جامعیت، انسجام، و پیشینۀ لازم را با خود به همراه نداشت. سنتگرایی و جاودان خرد سیّد حسین نصر این فرصت را در عصر حاضر ایجاد کرده است.
مؤلف این سطور ادعای موفقیت کامل در این مسیر را ندارد، بلکه صرفاً به این نکته توجه میکند که سنتگرایی و جاودان خرد صرفاً فعالیت و حرفۀ فلسفیِ محض نبوده است، و میتواند کارآیی و کارآمدی لازم در حل مسائل و مشکلات انسان امروزی بر مبنای جهان بینی روشن خود ایفاء کند.
- جاودان خرد و سنتگرایی نه به نام مؤسسان و مروجان جدید اروپایی آن از قبیل گنون و شوان و بورکهارت و کوماراسوامی، که با نام سیّد حسین نصر گره خورده و اشاعه یافته است. اروپا و آمریکا، بخشی از قارۀ آفریقا و همچنین آسیا و به ویژه شرق آسیا، بسیاری از آثار نصر را ترجمه کردهاند و شاگردان مستقیم و غیرمستقیم زیادی در ترویج این حکمت (اصالتاً شرقی) فعالیت دارند.
- تقابل با مدرنیسم با همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی آن از ویژگیهای بارز جاودان خرد محسوب شده است. این بدان معناست که جاودان خرد جهانبینی ای الهی، و مدرنیسم با همه ابعاد و تجلیات آن، جهانبینیای غیرالهی است.
- جاودان خرد سیّد حسین نصر با اصول خود، به همه علوم حقیقی و اعتباری، دانشها، هنر، ادبیات، معماری، و موسیقی با اقتصانات متفاوت و منابع و روشمندیهای مختلف خود، اصالت میبخشد، تا آنجا که اصل وحدت حقۀ الهی پیشفرض و روح حاکم بر این علوم و صناعات باشد. این بدان معناست که جاودان خرد یک نظریهپردازی انتزاعی محض، یک مهارت و یا تفنن فلسفی، یافتهای علمی، و یا امر تکنیکیِ کاربردی جزیینگر نیست، در حالی که همۀ اینها، و بالاتر، همه امور هستی و انسان را تجلی آن امر واحد میداند.
- جاودان خرد سیّد حسین نصر، از روششناسی بسیار روشنی بهرهمند است. قرآن (و اسلام)، سنت عقلانی اسلام، و تمدنهای اصیل الهی (و دینی)، منابع این حکمت را در نظامی جامع و منسجم تشکیل میدهد. انتقال سنتگرایی ظهوریافته در اروپا و امریکا به سیّد حسین نصر، حکمت نوین و جامعی را شکل داد که توجه به کلام وحی و آموزههای اسلام، برتری و مزیت آن را در دنیای معاصر به خوبی نشان داد.
در عین حال، جاودان خرد سیّد حسین نصر، حکمتی فعال و پویا است که میتواند جوابگوی سؤالها و شبهات معاصر نیز باشد. تلاش ۱۰ سال اخیر سیّد حسین نصر در ترجمه قرآنکریم و مجموعه مقالاتی در قرآنشناسی و تفسیر صحیح و اصولی از قرآن، آن هم در شرایطی که شاید بدترین چهرۀ ممکن از اسلام از سوی حکومت آل سعود و دنبالههای نظامی آنان معرفی میشود، نشانگر اهمیت و کارآیی این حکمت الهیاست. مثالهایی از این دست نشاندهندۀ پویایی و کارآمدی این حکمت و ( برخلاف برخی مکاتب فلسفی دیگر) پرهیز از انتزاعیگرایی، مدگرایی و تفنن فلسفی و منطقی است.
ضرورت برخورد مسئولانۀ مبتنی بر اصل توحید با طبیعت و حل مسئلۀ محیطزیست نه با مهندسی برتر که با تغییر جهانبینی حاکم بر رابطۀ انسان و طبیعت در کتاب دین و نظام طبیعت، علم قدسی در پاسخ به تعارض علم و دین در کتاب نیاز به علم مقدس، معرفی تردیدها و شکاکیت ناشی از رویداد ۱۱ سپتامبر در امریکا نسبت به اسلام به خصوص اصل جهاد در کتاب قلب اسلام، معرفی اصول دین اسلام در کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد، حل تعارض باور به وجود خدا و فاعلیت خداوند در کتاب نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت، تنها بخشی از پویایی و فعال بودن حکمت خالده در نسبت با مسائل و سؤالها و شکاکیتهای جدید را نشان میدهد.
ویژگیهای شخصیتی علمی سیّد حسین نصر نیز از چهره وی، یک معلّم راستین و حقیقی را نشان میدهد. آزاد اندیشی، نقادی و نقدپذیری، گفتگو محوری، روشمندی، یادگیری مستمر و بیوقفه، استاد داشتن و معلمی، تنها بخشی از ویژگیهای تعلیمی این حکیم معاصر است.
حکمت خالده، جاودان خرد، و یا سنتگرایی سیّد حسین نصر، در سایه منابع سهگانه اصلی قرآن، سنت عقلانی اسلام، و تمدنهای اصیل (الهی و دینی)، در فضای فکری انگلیسی زبان رشد و کمال یافته است، و خود را تبدیل به الگوی فکری مبتنی بر وحدت مطلق، و جهانبینی الهی کرده است که شئون مختلف آن، علوم و دانش و معارف عقلی و حکمت عملی را با اصول منابع و روشمندی خود ( با حفظ اصل وحدت) در بر گرفته است. و امروز نه تنها در دنیای انگلیسی زبان که در بسیاری از حلقههای فکری در سراسر جهان به حکمتی جامع و فراگیر تبدیل شده است. طرح و بررسی و نقد عالمانۀ این اندیشه در مجامع مختلف دنیا خود حکایت از این ادعا دارد. سخنرانیهای گیفورد و یا اختصاص یک مجلد از مجموعۀ ارزشمند کتابخانۀ فیلسوفان زنده به تنها نمایندۀ مسلمان و شیعی و ایرانی تا به امروزدر کنار دهها شاهد و قرینۀ دیگر نشانگر زندهبودن و نشاط این تفکر حکمی است.
این به معنای درست بودن و یا انطباقپذیری همۀ آنچه در این حکمت گفته شده نیست، امّا حتماً به این معناست که بتوان گفت:
“سیّد حسین نصر، معلّم رابع”