رنه گنون

مارتین لینگزii

ترجمه مهوش السادات علوی

سخنرانی مارتین لینگز با عنوان «رنه گنون»، در پاییز ۱۹۹۴ در مؤسسه شاهزاده ولز در لندن. برگرفته از مقدمه کتاب « The Essential Rene Guenon: Metaphysics, Tradition, and the Crisis of Modernity، تألیف رنه گنون، ویرایش جان هرلی.iii

اطلاعات ما درباره اوایل زندگی گنون به دلیل سکوت شدید او بسیار محدود است. عینیت گرایی که یکی از جنبه های عظمت شخصیت اوست، موجب آگاهی او نسبت به زیان های ذهنیت گرایی و فردگرایی در دنیای مدرن شد و با سوق دادن بیش از حد او در جهت مخالف، سبب امتناع او از سخن گفتن در مورد خودش شد. پس از مرگ گنون، کتاب های متعددی در باره او به نگارش درآمد و اغلب نویسندگان از یافتن موارد مختلف پیرامون زندگی او مأیوس شدند، از این رو عموم این کتاب ها حاوی اشتباهات بسیار است.

بر اساس دانسته های ما، گنون در سال ۱۸۸۶ در بلوا در فرانسه به دنیا آمد. او که پسر یک معمار بود، با تربیت سنتی کاتولیک، در مدرسه در فلسفه و ریاضیات سرآمد همگان بود. در حدود سال های ۱۹۰۶-۱۹۰۸ در ۲۱ سالگی در دنیای جادویی پاریس زندگی می کرد که سرشار از شور و غوغا و هیجان بود، اما گشوده شدن چشم اندازهای وسیع تر برای او، سبب خنثی شدن خطرهای چنین جهانی شد. ظاهراً در همین زمان در پاریس با برخی هندوهای مکتب های «آدوایتا ودانتا» (Advaita Vedanta) ارتباط برقرار کرده و توسط یکی از آنها در مسیر طریقت معنوی شیوا (Shivaite) قرار گرفته است. از زمان و مکان این امر جزئیاتی در دست نیست. گنون درباره هندوهایی که یکی دو سال با آنها در تماس بوده، هیچگاه سخن نگفته، اما از آثارش چنین برمی آید که آشنایی با آنها و آنچه از آنها آموخته، مشیت الهی بوده است. ارتباط گنون با این هندوها تا پایان بسیار قوی بوده است.

آثار گنون پادزهر مورد نیاز بحران دنیای مدرن است. او در حدود ۳۰ سالگی با هوش خارق ‌العاده‌ خود مشکل غرب مدرن را دریافت و همین درک او را از آن ورطه بیرون کشید. جهانی را به یاد می‌آورم که گنون اولین کتاب ‌هایش را در آن و به خاطر آن نوشت؛ دهه اول پس از جنگ جهانی اول، دنیایی اهریمنی که با شادی و رضایت ناشی از پایان جنگ جهانی اول غیرقابل نفوذ شده بود. ]با این امید[ که فعلاً جنگ دیگری روی نخواهد داد. علم اثبات کرده انسان از نسل میمون است. انسان از میمون بودن پیشی گرفته و این پیشرفت بدون هیچ مانعی ادامه خواهد داشت و همه چیز بهتر و بهتر و بهتر خواهد شد. در آن زمان دانش آموز بودم و به خاطر دارم تنها یک ساعت در هفته مطالبی مخالف آموزه های دینی به ما آموزش می دادند. در دنیای مدرن، دین از دیرزمانی به گوشه ای رانده شده بود و گرچه از همان گوشه و کنار به این شادی و رضایت اعتراض می کرد، اما سودی نداشت.

امروز وضعیت از جهتی بسیار بدتر و از جهاتی بسیار بهتر است. از این جهت بدتر است که انسان‌ دچار انحطاط بیشتری شده است. به باور من اکنون جنبه های بد را حداقل بیش از دهه ۱۹۲۰ می توان دید. متقابلاً وضعیت بهتر است زیرا هیچ احساس رضایتی وجود ندارد. بنای دنیای مدرن در حال نابودی است. این امر را از طریق گسست های عظیمی که پیش از این وجود نداشت و اکنون همه جا ظاهر شده، می توان دریافت. در عین حال وضعیت بدتر است، زیرا کلیسا با اشتیاقِ عقب نماندن از زمان، همدست مدرنیته شده است.

ادعای سیاستمداری را در دهه ۱۹۲۰ به خاطر می‌آورم که حتی امروز با شهامت می گوید: «در صبح با شکوه جهان قرار داریم.» گنون همان زمان درباره این دنیای شگفت ‌انگیز نوشت: «گویی جانداری با سر بریده به زندگی پر تنش و بی نظم خود ادامه می دهد.»(شرق و غرب، اولین انتشار ۱۹۲۴)

ظاهراً گنون ارتباط دیگری با هندوها نداشته و آنها به هند بازگشته اند. در این ایام او با یک طریقت صوفیانه آشنا شد که تا پایان عمر مأمن و مأوای معنوی او شد. گنون بین بدی هایی که در اطرافش با آنها مواجه بود، به شدت درگیر تعصب عمومی ضد مذهبی بود که به ویژه بین به اصطلاح روشنفکران فرانسوی رایج بود. او اطمینان داشت برخی از این افراد هوشمند، در مواجهه صریح با حقیقت، واکنش مثبت خواهند داشت. دلیل بروز این تعصب ضد دینی بدین خاطر بود که به تدریج نمایندگان دین با دانایی و ذکاوتی کمتر، بر ملاحظات احساسی متمرکز می شدند. به ویژه در کلیسای کاتولیک که همواره بر تقسیم جامعه به روحانی و غیر روحانی تأکید داشت، وقتی فردی غیرروحانی اجباراً به کلیسا متکی می شد، وظیفه ای در قبال اندیشیدن درباره امور معنوی نداشت. دانایان غیرروحانی سؤالاتی می کردند که کشیش ها پاسخی برای آنها نداشتند و به این ایده تمسک می جستند که هوش و غرور رابطه ای بسیار نزدیک دارند. لذا چگونگی به وجود آمدن این تعصب شدیداً ضد دینی به ویژه در فرانسه چندان دشوار نیست.

گنون این سؤال را طرح کرد که آیا افرادی که مسیحیت را طرد کرده اند، می توانند «حقیقت» را در اصطلاحات اسلامی تصوف بپذیرند، که از بسیاری جهات با اصطلاحات مسیحیت مرتبط است؟ او خود پاسخ داد: «آنها نمی پذیرند و می گویند این هم یک دین دیگر است. ما به اندازه کافی از دین برخوردار شده ایم.» هندوئیسم به عنوان قدیمی ترین دین زنده، در ظاهر با مسیحیت و اسلام تفاوت بسیار دارد. از این رو گنون تصمیم گرفت جهان غرب را بر اساس هندوئیسم با حقیقت مواجه کند و به همین منظور مقدمه عمومی خود بر مطالعه دکترین های هندو را به رشته تحریر درآورد. این کتاب در سال ۱۹۲۱ به زبان فرانسه منتشر شد. پس از آن در سال ۱۹۲۵ بزرگ ترین اثر او یعنی «انسان و صیرورت او» بر اساس ودانتا (Vedanta) انتشار یافت.

گنون بهترین از این نمی توانست موقعیتی برای ارسال پیام حقیقت خود به غرب انتخاب کند، زیرا هندوئیسم دارای صراحتی ناشی از آشکار شدن آن برای انسان در زمانی بس دور بود، زمانی که هنوز نیازی به تمایز بین باطن گرایی (معنویت گرایی) و برون گرایی (ظاهر گرایی) وجود نداشت. این صراحت همچنین بدین معنا بود که حقیقت نباید در خفا باشد. در دوران کلاسیک باستان، آگاهی از اسراری به معنای «باطن گرایی» (معنویت گرایی) خاصِّ شماری معدود بود، اما در هندوئیسم مستقیماً سخن از هنجارها و بالاترین حقایق بود، سؤالی در مورد «مرواریدهایت را پیش خوک (آدم پست) نینداز!» و «مقدسات را به سگ ها نده!» مطرح نبود. ادیانِ خواهر هندوئیسم از قبیل ادیان یونان و روم، مدت ها قبل از بین رفته اند، اما هندوئیسم به لطف سیستم کاست و وجود برهمنان به عنوان محافظان دین، همچنان زنده است و در این قرن نیز گل های پرهیزکاری و تقدس تولید می کند.

یکی از نکاتی که ابتدا باید به آن اشاره شود، تمایز امر مطلق و آغاز نسبیت در آن است که باید در سطح الهی صورت گیرد و در عموم باطن گرایی ها (معنویت گرایی ها) وجود دارد، اما نمی‌توان آن را به صورت ظاهری به ادیان امروز توده ‌ها تعمیم داد. «مطلق» که واحد، نامتناهی، ابدی، ثابت، نامتعین و غیر مشروط است، در هندوئیسم با تک هجای مقدس (Aum) و اصطلاح (Atma) به معنای «خود» و همچنین «برهما» نشان داده می شود. واژه ای خنثی که فراتر از هر دوگانگی مانند مرد و زن است. همچنین است اصطلاح «تات» (آن) که در تصوف هم کاربرد دارد. «مطلق» گاهی (Huwa) «هُوَ» (او) خوانده می شود. همچنین آنچه در ادیان دیگر با خدای شخصی یعنی «ایشوارا» (Ishvara) مطابقت دارد که آغازی است قبل از نسبیت، زیرا با تجلی مرتبط است، اصطلاحی که هندوها برای آفرینش به کار می برند. خلقت، آشکارا آغاز دوگانگیِ «خالق» و «مخلوق» است. ایشوارا (lshvara) در سطح الهی است، هرچند آغاز نسبیت است.

کلیه مکاتب باطن گرایی (معنویت گرایی) آموزه های یکسان دارند. مایستر اکهارت با کلیسا دچار اختلاف شد، زیرا بر تمایز بین خدا (Gott) و الوهیت (Gottheit) تأکید می کرد. اکهارت اصطلاح دوم را برای «مطلق» به معنای «مطلقِ مطلق» و واژه «خدا» را برای «مطلق نسبی» به کار برد. البته عکس آن هم ممکن بود، اما او صرفاً در پی ایجاد تفاوت بود.

در تصوف از ذات الهی و اسماء ذاتی خداوند سخن می گویند: «واحد»، «حق»، «قدّوس»، «حیّ»، «خیر غایی» و «ألرَّحمن» که اصل همه خیر و نیکی ها و یکی از اسماء ذات الهی است. ذیل «ألرَّحمن» اسماء صفاتی مانند «خالق« و «رحیم» به معنای رحمت کننده به دیگران می آید که آشکارا آغاز یک دوگانگی است. این تمایز در هر مکتب باطن گرایی (معنویت گرایی) حتی در مرتبه الوهیت وجود دارد و ذیل باطن گرایی قرار نمی گیرد، زیرا منجر به ایده دو خدایی می شود. تفرقه در الوهیت بین توده مؤمنان بسیار خطرناک است. وحدت الهی به هر قیمت باید حفظ شود.

گنون در کتاب «انسان و صیرورت او» سلسله مراتب جهان از مطلق – از خدای شخصی تا لوگوس مخلوق (Buddhi) – به وضوح واژه ای به معنای عقل با سه وجه «برهما» (Brahma) (مذکر)، «ویشنو» (Vishnu) و «شیوا» (Shiva) را رصد می کند. به بیان دقیق؛ در سلسله مراتب عوالم، دیواها (Devas) (Latin Deus) دارای رتبه «فرشتگان بزرگ» هستند. اسماء در هندوئیسم بسیار ظریف اند و گرچه خلق شده اند، اما می توان به عنوان نام های مطلق به آنها استناد کرد، چرا که از مطلق نازل شده اند و به مطلق بازمی گردند. همچنین ممکن است به معنای برهمای مطلق (Absolute Brahma)، در معنای (Aum) به آنها استناد شود.

دکترین هندو همانند «پیدایش»، از دو آب صحبت می کند. قرآن کریم نیز از دو دریا سخن می گوید: آب های بالا و آب های پایین. آب های بالا نمایانگر وجه والای عالم خلقت یعنی عالم تجلی هستند که مربوط به آسمان های گوناگون با بهشت های مختلف است که از منظر این جهانی همه جزئی از جهان دیگرند و آب های پایین نشان دهنده جهان جسم و روح است که همه مظهر امر مطلق به شمار می روند.

گنون در کتاب «انسان و صیرورت او» که بر اساس ودانتا به نگارش درآمده، پس از ردیابی تجلی انسان و نشان دادن ماهیت انسان با کلیه جزئیات، به چگونگی بازگشت انسان براساس مکتب هندوئیسم می پردازد که با امکان تعالی معنوی وحدت با امر مطلق پایان می پذیرد، وحدتی که پیش از آن نیز وجود داشته است. آموزش یک پسر برهمن در هشت سالگی توسط پدرش با گفتن این کلمات در گوش او آغاز می شود: «تو آن هستی.» بدین معنا که «تو مطلق هستی.» (Tat tvam asi). این امر از فاصله ما از درک دین در دنیای مدرن حکایت می کند. حقیقتی که در تصوف «راز یا سِر» خوانده می شود؛ در عموم مکاتب باطن گرایی (معنویت گرایی) امروز نیز ضروری است، وگرنه درخور عنوان باطن گرایی نیست.

وسعت ساختار هندوئیسم، از دیگر جنبه های این مکتب بود که آن را محمل والایی برای پیام گنون ساخت. به نظر می رسد در ادیان متأخر، تقدیر انسان به دره‌ای بس باریک ‌سوق داده شده است. راه به سوی بهشت همان است، اما چشم‌انداز افقی بسی باریک‌ تر شده، زیرا توان دریافت انسان از حد معینی بیشتر نیست. دکترین هندوی سامسارا، تجلی زنجیره ای بی‌ پایان از عوالم بی ‌شمار است که جهان از آنها تشکیل شده و به انواع پریشانی و بیخودی می‌ انجامد. با این وجود در سخن از الوهیت مطلق و ابدی، ایده ایجاد یک جهان واحد برای تجلی خویش توسط بی‌نهایت، رضایت عقلی ‌به همراه ندارد، در حالی که دکترین سامسارا در مورد تجلی جهان های بی شمار قانع کننده است.

نکته دیگر در این زمینه، تطبیق شگفت انگیز هندوئیسم با وحی الهی است. وداها (Vedas)، اوپانیشادها (Upanishads) و بهاگاواد گیتا (Bhagavad Gfta) عموماً آسمانی هستند، اما مهابهاراتا (Mahabharata) چنین نیست، بلکه به عنوان یک کل، حماسه ای الهامی است که گیتا به آن تعلق دارد. در هندوئیسم تمایز آشکاری بین «وحی»، «سروتی» (Sruti) (در سانسکریت به معنای چیزی که شنیده می شود و به مجموعه متون معتبر دینی باستانی اشاره دارد که قانون مرکزی هندوئیسم را تشکیل می دهند.)، «الهام» و «اسمریتی» («Smriti) (به طور تحت اللفظی به معنای یادآوری) شامل دسته ای از متون مبتنی بر حافظه و در واقع همان سنت هاست که نقش آن تشریح، تبیین، تفسیر و تبیین وحی اولیه بوده، وجود دارد. در یهودیت و اسلام نیز (Pentateus) پنج کتاب اول عهد عتیق بر موسی، زبور بر داوود و قرآن بر محمد(ص) نازل شد. این مورد را معمولاً مسیحیان به عنوان یک قاعده درک نمی کنند. برای مثال در عهد عتیق، در درک تفاوت بین پنج کتاب و کتاب های پادشاهان و تواریخ صرفاً مقدس که بدون شک الهام شده اند، اما به هیچ وجه آسمانی نیستند، مشکل دارند. برای مسیحیان در مکاشفه عیسی مسیح، کلام بدل به جسم شده، لذا این مفهوم که «کلمه، کتاب را ساخت» که گونه ای وحی موازی است، در دیدگاه مسیحیت جایگاهی ندارد.

هندوئیسم «آواتارها» را هم در بر می گیرد. بدین ترتیب یک مسیحی قادر است تجلیات و هبوط الوهیت را کاملاً درک کند. مسلماً یک مسیحی معمولی هبوط آواتارهای هندو را تشخیص نمی‌دهد، زیرا برای یک او تنها یک هبوط وجود دارد و آن هم شخص عیسی مسیح است، اما هندوئیسم هبوط را به عنوان یک امکانِ بدون انتها می‌شناسد و ده آواتار برمی‌ شمرد که تا امروز به حفظ حیات دین کمک کرده‌ اند. نهمین آواتار که «آواتار خارجی» خوانده می شود، «بودا» است که هرچند در هند ظاهر شد، اما ظهور او نـه برای هندوها، بلکه به وضوح برای کلِّ جهان شرق بود. گستردگی هندوئیسم نیز در تجسم برون گرایی (ظاهرگرایی) آن که همانا شناخت سه راه بازگشت به خداوند است، قابل مشاهده است: «طریق معرفت»، «طریق عشق» و «طریق عمل». سه راهی که با تمایلات و قرابت های انسان های مختلف مطابقت دارند.

قرابت اروپائیان به عنوان آریایی با هندوئیسم، نکته دیگری است که اصطلاحات هندوئیسم را برای ارسال پیام به آنها بسیار مناسب می سازد. ادیان اروپایی ریشه در ادیان دوران کلاسیک باستان دارند که ادیان خواهر هندوئیسم بوده اند و ساختار آنها به وضوح همانند ساختار هندوئیسم بوده است. گرچه ادیان کلاسیک باستان با انحطاط کامل ناپدید شده اند، با این وجود میراث ما در آنها نهفته است. شاید بتوان گفت گنون با پیام خود از حقیقت با اصطلاحات هندو – به معنایی کاملاً مثبت – امکان تجدید حیاتی مرموز به ما می دهد. با این حال در این قرابت نباید اغراق شود. گنون هرگز به کسی توصیه نمی کرد هندو شود.

پیام گنون همواره پیام یک ارتدوکس سرسخت مکتب باطن گرایی (معنویت گرایی) بود که در عین حال سایر مکاتب را نیز به طور یکسان به رسمیت می شناسد، اما هدفش به هیچوجه آکادمیک دانشگاهی نیست. شعار او این بود: «Vincit omnia veritas.»: «حقیقت بر همه پیروز می‌ شود.» این شعار به طور ضمنی می گفت: «بجویید؛ خواهید یافت. (در را) بکوبید تا بر شما باز شود.» نوشته‌های او به طور ضمنی به ما اطمینان می دهد که آنها – به مشیت الهی – به سوی کسانی می آیند که واجد شرایط دریافت پیام او هستند و آنها را به جستجو و یافتن راهی وا می ‌دارند.

گنون با درک وظیفه خود می دانست چه چیزی درخور این مأموریت است. او می دانست وظیفه اش داشتن مرید نیست و هیچگاه مرید نداشت. وظیفه او آموزش جهت مهیا شدن برای پیمودن طریقی بود که انسان باید برای خود بیابد. این آمادگی به معنای پر کردن شکاف هایی بود که آموزش مدرن بر جای می گذاشت. نخستین مورد این شکاف ها، عدم درک معنای «متعالی» و در نتیجه معنای کلمه «عقل» بود، کلمه ای که همواره به کار می رود، اما در مفهوم سنتی کلمه، «عقل» با «بودی» (Buddhi) در سانسکریت مطابقت دارد. این مورد در دنیای غرب کاملاً فراموش شده بود. گنون در نوشته های خود بر معنای واقعی کلمه «عقل» تأکید داشت که همانا ادراک واقعیت های متعالی و قوه ادراک امور جهان آخرت است و امتداد آن در روح، «شهود عقلی» خوانده می شود که درخشش مقدماتی، قبل از پیدایش عقل به معنای کامل آن است.

به گمان برخی، گنون در سنین پایین دارای اشراقات فکری بوده و مستقیماً از طریق عقل به ادارک حقایق معنوی به معنای واقعی نائل شده و شکاف ها را از طریق بیان معنای مناسک، سمبل ها و سلسله مراتب عوالم پر کرده است. در آموزش مدرن، جهان بعدی کاملاً به کناری نهاده شده، در حالی که در قرون وسطی درباره سلسله مراتب قوای ذهنی و به تبـَع آن سلسله مراتب جهان به دانشجویان آموزش می دادند.

در اوایل ۱۹۳۰ با مطالعه آثار گنون گویی مورد اصابت صاعقه قرار گرفتم و دریافتم حقیقت همین است. هرگز با حقیقت وجود مذاهب متعدد و لزوم تکریم آنها – آن طور که در پیام گنون بیان شده بود – مواجه نشده بودم. علت تفاوت مذاهب، نزول آنها برای افراد گوناگون بود. این امری منطقی و در عین حال لازمه جلال خداوند بود، زیرا حتی وقتی فردی با هوشی معقول در دانشگاه به ما آموزش می‌داد، ناگزیر این سؤال مطرح می شد که بقیه دنیا چطور؟ چرا امور به این شکل مدیریت شده؟ چرا حقیقت در آغاز تنها به قوم یهود داده شد و پس از آن فرمان گسترش مسیحیت در سراسر جهان صادر شد؟ چرا این قدر دیر؟ در زمان های پیشین چه طور؟ هرگز به این سؤالات پاسخی داده نشده بود. با مطالعه آثار گنون دریافتم آنچه او می ‌گوید، حقیقت است و باید کاری در مورد آن انجام دهم.

نامه ای به گنون نوشتم. کتاب «شرق و غرب»، یکی از نخستین آثار او را به انگلیسی ترجمه کردم و در این زمینه با او مکاتبه کردم. گنون در سال ۱۹۳۰ پس از درگذشت همسر اولش پاریس را ترک کرد و به قاهره رفت و تا زمان مرگ در سال ۱۹۵۱ مدت بیست سال آنجا زندگی کرد. پس از مطالعه کتاب‌ های گنون، یکی از اولین ایده ‌هایم ارسال نسخه ‌هایی از آنها برای بهترین دوستم در دوران دانشجویی در دانشگاه آکسفورد بود. می دانستم او هم دقیقاً عکس العمل مرا خواهد داشت.

دوستم به غرب بازگشت و همانند من طریقی را که گنون در کتاب هایش از آن سخن گفته بود، در پیش گرفت و چندی بعد برای ایراد یک سخنرانی در دانشگاه به قاهره رفت. شماره تماس گنون را در یک اداره پست برای او فرستادم. گنون به شدت از حریم خصوصی خود مراقبت می کرد و آدرس واقعی خود را به کسی نمی داد. می خواست از انظار در نهان باشد. او در فرانسه دشمنانی داشت و بر این باور بود که قصد دارند از طریق جادو به او حمله کنند. من در این مورد چندان مطمئن نیستم، اما او شدیداً از حمله افرادی خاص در هراس بود و می خواست ناشناس بماند و از این رو خود را مصر (جایی که زندگی می کرد) در جهان اسلام غرق کرده بود. دوستم مدت مدیدی صبر کرد تا گنون او را پذیرفت. گنون در همان دیدار اول مجذوب او شد و اجازه داد هر زمان مایل است به خانه او برود.

در تابستان ۱۹۳۹ برای دیدن دوستم به قاهره رفتم. همزمان جنگ آغاز شد و موفق نشدم برای انجام یک سخنرانی که از قبل تنظیم شده بود به لیتوانی برگردم. اجباراً در مصر ماندم. دوستم که مانند یکی از اعضای خانواده گنون شده بود و برخی کارهای او را انجام می داد، مرا به دیدن او برد. یک سال بعد همراه دوستم در صحرا اسب سواری می کردیم که اسبش گریخت و او کشته شد. هرگز فراموش نمی کنم. مجبور شدم خبر مرگ او را به گنون بدهم. مدت یک ساعت می گریست. چاره ای نداشتم جز این که جای دوستم را برای او بگیرم. از قبل برای رفت و آمد به خانه اش مجاز بودم. خیلی زود شبیه یکی از اعضای خانواده اش شدم که امتیازی فوق العاده بود.

همسر مصری گنون خواندن نمی دانست و فقط به زبان عربی صحبت می کرد. به سرعت زبان عربی را آموختم و توانستم با او صحبت کنم. زندگی بسیار شادی داشتند. هفت سال از ازدواج آنها می گذشت و هنوز فرزندی نداشتند. گنون بسیار مسن تر از او بود و از همسر اولش هم فرزندی نداشت. سرانجام دارای چهار فرزند شدند. تقریبا هر روز به دیدن گنون می رفتم. اولین کسی بودم که کتاب «سیطره کمیت» را خواندم، تنها کتابی که در زمانی که او را می‌شناختم، به نگارش درآورد، سایر آثارش را قبلاً نوشته بود. کتاب را فصل به فصل به من می داد. من هم «کتاب یقین» نخستین اثرم را هنگام نگارش، فصل به فصل به او دادم. شناخت و آشنایی با چنین شخصیتی افتخار بسیار بزرگی بود.

در این مدت به سؤال نسبتاً مهمی پاسخ داده شد. هندوهایی که در پاریس با آنها آشنا شده بود، تصور نادرستی درباره بودیسم در او ایجاد کرده بودند که باور دقیق هندوئیسم نبود. در مکتب هندوئیسم، «بودا» نهمین آواتار ویشنو است، اما گنون تحت تأثیر نظر برخی هندوها، این دیدگاه را پذیرفته بود که «بودا» آواتار نبوده، بلکه یک کشاتریای متمرد (Kshatriya)، عضوی از کاست سلطنتی و علیه برهمن ها بوده است. در نتیجه نوشته های او در باره «بودیسم» به گونه ای بود که گویی از ادیان بزرگ جهان نیست. آناندا کوماراسوامی (Ananda Coomaraswamy)، فریتیوف شوان (Frithjof Schuon) و مارکو پالیس (Marco Pallis) متفقاً در این مورد به گنون اعتراض داشتند. گنون کاملاً آماده بود مجاب شود. در سال ۱۹۴۶ مارکو پالیس را به دیدنش بردم. او پذیرفت اشتباه کرده و این اشتباهات باید در کتاب هایش اصلاح شوند. مارکو پالیس فهرستی از صفحات نیازمند تصحیح را برایش ارسال کرد.

گنون جز برای دیدن ما تقریباً از خانه بیرون نمی رفت. سالی دو مرتبه ماشین می فرستادم و او با خانواده اش به خانه ما می آمدند. در آن زمان خارج از قاهره در نزدیکی اهرام زندگی می کردم. تنها یک بار با او برای زیارت «مسجد سیدنا حسین» در نزدیکی دانشگاه الازهر رفتیم. حضورش بسیار چشمگیر بود. احترامی که به او ابراز می شد حیرت انگیز بود. وقتی وارد مسجد شد مردم از هر سو می گفتند: «أللّهُمَّ صَلَی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ سَیِّدِنا مُحَمَّد» یعنی «صلوات خدا بر حضرت محمَّد و خاندان او باد.» این ذکر برای ابراز احترام بسیار است. حضور درخشان و چشمان بسیار زیبایش که بارزترین ویژگی او بود، تا اوایل کهنسالی همچنان درخشش خود را حفظ کردند.

کتاب «انسان و صیرورت او» پیرامون مراتب ودانتا، درباره سمبل ها با عنوان «سمبل های بنیادین: زبان جهانی علم مقدس» که پس از مرگ او منتشر شد، همراه با مجموعه مقالاتی در مورد سمبل ها در ژورنال او تحت عنوان «Études Traditionnelles» انتشار یافت. مطالعه این مقالات ماهیانه شگفت ‌انگیز بود. کتاب «انسان و صیرورت او» همانند انسان و صیرورتش براساس ودانتا، اما در معنایی وسیع‌تر، تقریباً ما را به دوران ماقبل تاریخ می برد. البته همه چیز سمبلیک بود و چنانچه به عنوان یک سمبل نبود، امکانِ وجود نداشت. البته سمبل های بنیادین آنهایی هستند که جنبه ‌هایی از حقیقت متعالی و طریقت استعلایی را با شیوایی و فصاحت بیان می‌کنند. برای مثال یکی از جنبه‌های طریقت و حقیقت، محوری است به نام «محور عالم» به معنای آنچه «درخت زندگی» خوانده می شود و از مرکز همه مقامات فراتر می‌گذرد. «درخت زندگی» با بسیاری از درختان خاص مانند بلوط، زبان گنجشک، انجیر و … در سراسر جهان سمبلیک شده است.

محور، همان طریقت است؛ طریق بازگشت به مطلق که توسط چیزهای ساخته شده توسط بشر مانند نردبان، دکل، سلاح هایی مانند نیزه و ستون مرکزی بناها سمبلیک شده است. همچنان که معماران می ‌دانند، بسیاری از ساختمان ‌ها حول یک محور مرکزی که در واقع وجود خارجی ندارد، بنا می شوند. غالباً در خانه ‌های سنتی، بخاری در مرکز خانه قرار دارد و دودکشِ آن فرم دیگری از محور است. چیزهایی که معمولاً افقی هستند، سمبل محورند. چنان که یک پل نیز سمبلی از محور جهان است. شاهدِ مثال، بالاترین مقام معنوی کلیسا است که او را «کاهن اعظم» (سازنده پل) – پل بین بهشت و زمین – می خوانند.

«رودخانه » یکی دیگر از سمبل های بنیادین، دارای سه جنبه است: ۱٫ «عبور از رودخانه» که همواره سمبل عبور از این جهان به عالم فراتر است، اما پس از آن خود رودخانه وجود دارد. ۲٫ «سختی حرکت به جانب سرمنشأ رودخانه» که سمبلی از مشکلات مسیر معنوی و بازگشت به سرمنشأ علیه جریان رودخانه است. ۳٫ «حرکت در جهت دیگر به اقیانوس و در نهایت بازگشت به اقیانوس» که سمبل دیگری از طریقت است.

گنون در کتاب «انسان و صیرورت او» بین سمبل های متعدد، به سمبلیسم کوه، غار و چرخه زمانی هم می‌ پردازد. بر اساس مکتب هندوئیسم؛ در چرخه زمانی، تحولات تابستان و زمستان «دروازه خدایان» است. «دروازه خدایانِ» انقلاب زمستانی در علامت برج جدی (نشان دهم منطقه البروج/ زودیاک) و «دروازه نیاکانِ» انقلاب تابستانی در علامت برج سرطان (نشان چهارم منطقه البروج) است.

گنون دوست نداشت درباره خودش سخن بگوید و من به سکوت او احترام می گذاشتم. از او سوال نمی کردم و فکر می کنم از این موضوع خشنود بود. می توان گفت وظیفه او در جهانی که سرشار از بدعت ها و آیین های کاذب بود، یادآوری نیاز به سنت، به انسان قرن بیستم بود که خواهان شفاعت الهی بود و وفادارانه از نسلی به نسل دیگر، سنتی را که خدا نازل کرده بود، پیش فرض خود قرار داده بود.

او واژه «سنت» را با توجه کامل به معنای اصلی آن، یعنی «باورهای پذیرفته شده در جامعه در زمانی خاص» به جهان بازگرداند و ما در این رابطه کاملاً مدیون او هستیم. باوری که انسان خردمند را نه تنها به طرد بدعت وا می دارد، بلکه او را به تصدیق اعتبار تمام ادیانی ملزم می کند که با معیارهایی مطابقت دارندکه ایمانش برای سنت ها و باورهای معمول پذیرفته شده به آنها وابسته است.

بر اساس جهانی بودن سنتی که غالباً به عنوان دین خالده (Religio Perennis) شناخته می شود، وظیفه گنون یادآوری این نکته بود که ادیان بزرگ جهان نه تنها وسیله رستگاری انسان هستند، بلکه فراتر از آن، طبق آنچه در دوران باستان یونانی – رومی به عنوان (Mysteria Pava) و Mysteria Magna)) شناخته می شده؛ امکان دستیابی انسان به دو امکان باطنی (معنوی) یعنی «اسرار کوچک تر» و «اسرار بزرگ تر» را فراهم می سازند.

نخستین طریق، راه بازگشت انسان به کمال اولیه است که در زمان هبوط از دست داده است. دومین طریق نیز با پیش فرض طریق اول، طریق عرفانی تحقق این قاعده است که: «خودت را بشناس.» که هدف غایی آن در مسیحیت؛ «الوهیت» (Christianity Deificatio)، در هندوئیسم؛ «یوگا، اتحاد، آزادی و رستگاری» و در بودیسم؛ «نیروانا» به معنای «نابودی همه توهمات» است. در عرفان اسلامی نیز «تصوف» یا «تحقق» به معنای آگاهی یا ادراک است که شیخِ صوفی آن را به‌ خودآگاهی در مورد خداوند تأویل می کند.

موضوع اصلی این اثر گنون، حتی در بحران دنیای مدرن و سلطه کمیت – به صراحت یا به طور ضمنی – «اسرار» و به ویژه «اسرار بزرگ تر» است. مشکلات مورد بحث نهایتاً از دست دادن بُعد اسرارآمیز یعنی بُعد اسرار باطنی است. گنون با آگاهی از پیشگام بودن خویش، مشکلات دنیای مدرن را در فراموشی جنبه های متعالی دین جستجو می کرد. سخنم را با نقل قولی از یکی از نوشته های او پایان می‌دهم: «تمام کارها یا سخنان ما به منزله ایجاد امکانات برای آنهایی است که بعداً می‌آیند. امکاناتی که برای ما فراهم نشد. مثل هر جای دیگر، این نقطۀ آغاز کار و سخت ترین است.»

  1. i. رنه گنون (René Guénon) (۱۹۵۱-۱۸۸۶) فیلسوف و عارف مسلمان فرانسوی که معمار جنبش بازگشت به «حکمت خالده» در غرب در قرن بیستم شناخته می ‌شود. گنون به خاطر آثارش در باب تباهی و زوال عقلی جهان مدرن، نمادشناسی، نشانه ‌شناسی، مشرب باطنی و وحدت متعالی ادیان شهرت دارد. برخی تألیفات گنون به فارسی ترجمه شده است. از جمله: «بحران دنیای متجدد»، «سیطره کمیت و علائم آخرالزمان»، «نگرشی به حقایق باطنی اسلام و تائوئیسم»، «انسان و صیرورت او بنا بر ودانتا»، «معنی رمز صلیب؛ تحقیقی در فن معارف تطبیقی»، «شرق و غرب» و «سمبول های بنیادین زبان جهان شمول علم مقدس». فریتیوف شوان، مارتین لینگز و سید حسین نصر ادامه دهندگان راه او در غرب به شمار می روند.
  2. ii. مارتین لینگز (Martin Lings) (۲۰۰۵-۱۹۰۹) عارف مسلمان انگلیسی، همنشین رنه گنون و شاگرد فریتیوف شوان بود. او پس از شوان، شیخ طریقت شاذلیه مریمیه در غرب شد. مهمترین تالیفات او عبارتند از: «عارفی از الجزایر»، «محمد»، «عرفان اسلامی چیست؟» و «هنر خط و تذهیب قرآن». رساله دکترای او درباره افکار سید احمد العلوی، صوفی مشهور الجزایری بود. لینگز مدتی در دانشگاه آکسفورد و سوآس عربی تدریس کرد و در موزه بریتانیا و همچنین کتابخانه بریتانیا روی نسخه های خطی شرقی تحقیق کرد.

iii. The Essential Rene Guenon: Metaphysics, Tradition, and the Crisis of Modernity, John Herlihy, Martin Lings, World Wisdom Books; Illustrated edition (2009)