نقدی بر روش‌های تفسیر مثنوی مولانا

دکتر سید سلمان صفوی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن

مقدمه

مثنوی مولانا جلال‌الدین بلخی خراسانی، از شاهکارهای بزرگ عرفانی است که حدود ۷۰۰ سال پیش در شش دفتر و ۲۶هزار بیت آفریده شده ‌است. هر دفتر دارای یک مقدمه منثور، یک مقدمه منظوم و بخش‌های متعدد با عنوان حکایات‌ و تعالیم است. طی هفت قرن گذشته در عالم اسلام و غرب، تفاسیر و شروح متعددی بر مثنوی نگاشته­اند. در حال حاضر در جهان غرب، برای آنها که در پی اسلام رحمانی هستند، پس از قرآن کریم و حضرت محمد(ص)؛ مثنوی و مولانا، معروف‌ترین کتاب و شخصیت مرتبط با مسلمانان­اند. البته تبلیغات غرب، طالبان و داعش را نماینده اسلام می­دانند. در واقع مولانا چهره‌ای است در تقابل با اسلام داعشی و طالبانی.

نقد تفاسیر مثنوی معنوی

در طول قرون متمادی، شروح متعددی بر مثنوی نگاشته شده که از جنبه­های مختلف قابل تقسیم‌بندی است:

  1. از منظر جغرافیایی: تفاسیری که در ایران، ترکیه، شبه‌قاره هند، مصر[۲] و غرب به نگارش درآمده‌ است.
  2. براساس رویکردها: رویکرد عرفانی، نخستین رویکرد تفسیری مثنوی است، که اغلب تفاسیر کلاسیک مثنوی را شامل می­شود، نظیر «شرح جواهر الاسرار» خوارزمی، «شرح کبیر» آنقروی، »مکاشفات رضوی» محمدرضا ملتای لاهوری، «مخزن ‌الاسرار» ولی­محمد اکبرآبادی، «فتوحات معنوی» بحرالعلوم، «نثر و شرح مثنوی شریف» عبدالباقی گولپینارلی و «شرح جامع» کریم زمانی.
  3. رویکرد ادبی: «شرح مثنوی شریف» دکتر سیدجعفر شهیدی در ادامه تفسیر دکتر بدیع‌الزمان فروزانفر، با رویکرد ادبی نگارش یافته است. اغلب مقالات و پایان­نامه­های دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی در دوره­­های کارشناسی ارشد و دکترا که بیشتر به موضوع صنایع ادبی می‌پردازند نیز براساس رویکرد ادبی است.
  4. رویکرد فلسفی: «شرح اسرار» حاج ‌ملاهادی سبزواری، تنها تفسیر مثنوی با رویکرد فلسفی است. حکیم ابیات مشکل مثنوی را براساس فلسفه صدرایی تفسیر کرده است.

۵٫ تفسیر تطبیقی: این نوع تفسیر، به تحلیل افکار مولانا در مقایسه با اندیشه‌ سایر متفکران پرداخته، که نمونه شاخص آن، «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی» علامه محمدتقی جعفری است.

۶٫ تفسیر کمّی: شروح مثنوی از لحاظ کمّی به دو دسته تقسیم می­شوند: «تفاسیر گزیده» و «تفاسیر جامع».

تفاسیر گزیده:  برخی از مفسرین به شرح و تفسیر گزیده ابیات و یا بخشی از مثنوی پرداخته‌اند. ازقبیل: «حاشیه وصال شیرازی»،  «شرح اسرار» حاج ‌ملاهادی سبزواری، «کنوز الحقایق فی رموز الدقایق و جواهر الاسرار و زواهر الانوار» کمال­الدین حسین خوارزمی (تفسیر دفترهای اول و دوم و سوم مثنوی) و «شرح مثنوی شریف» فروزانفر (تفسیر دو سوم دفتر اول مثنوی) و «شرح مثنوی معنوی» رینولد نیکلسون در این دسته جای می‌گیرند.

تفاسیر جامع: برخی مفسرین مثنوی را به صورت جامع تفسیر کرده‌‌اند. نظیر «شرح کبیر مثنوی معنوی» رسوخ­الدین آنقروی، «مکاشفات رضوی» محمدرضا ملتای لاهوری، «فتوحات معنوی» بحرالعلوم، «مخزن الاسرار» ولی­محمد اکبرآبادی، «نثر و شرح مثنوی شریف» عبدالباقی گولپینارلی ، «شرح مثنوی» محمد استعلامی و «شرح جامع مثنوی» کریم زمانی از این دسته­اند. برخی دفتر هفتمی نیز برای مثنوی قائل شده­، آن را تفسیر کرده‌اند، در حالی که به تصریح مولانا، مثنوی معنوی شامل شش دفتر است.

۷٫ تفسیر موضوعی: برخی مفسرین مثنوی، یک موضوع یا موضوعات متعددی را در مثنوی بررسی و تفسیر کرده‌اند مانند: »سر نی» دکتر عبدالحسین زرین کوب،  «میناگر عشق: شرح موضوعی مثنوی معنوی» کریم زمانی و مقالات و پایان‌نامه‌های دانشجویان دوره­های کارشناسی ارشد و دکترا با موضوع خاص در مثنوی، در این دسته جای می‌گیرند.

۸٫ تفسیر براساس رویکرد روشی: تفسیر مثنوی با سه روش کلّی صورت می­گیرد: اغلب شروح مثنوی براساس روش بیت به بیت است. روش دوم، علاوه بر روش بیت به بیت، با رویکرد کل‌نگر به تفسیر مثنوی می­پردازد. هدف روش کل‌نگر، تبیین معنا و مفهوم کلّی هر حکایت است. نظیر «مکاشفات رضوی» ملتای لاهوری، «شرح مثنوی شریف» فروزانفر و شهیدی وَ «راه نو، تفسیر نوین مثنوی مولوی» سیدسلمان صفوی. روش سوم، تفسیر ساختاری و کل‌نگر است. در این روش، با کشف ساختار هر دفتر (از دفترهای شش­گانه) یه تفسیر و تجزیه و تحلیل مثنوی پرداخته می‌شود، نظیر «ساختار معنایی مثنوی معنوی؛ دفتر اول»(انگلیسی و فارسی) سیدسلمان صفوی و «رمزگشایی مثنوی مولوی؛ دفتر دوم» (انگلیسی) مهوش­السادات علوی.

نقد روشی

تفاسیر مذکور از منظر روش‌شناسی، قابل نقد و بررسی است:

  1. مهم‌ترین مسئله‌ در برخی از تفاسیر، عدم تجانس و سنخیت وجودی و نوری بین مفسر با مؤلف و متن است. در نشانه‌شناسی و پدیدار‌شناسی، این موضوع با اصطلاح «همدلی» طرح می‌شود. در پدیدارشناسی؛ رومن یاکوبسن و ادموند هوسرل، «همدلی» را یکی از نمادهای اصلی تفسیر صحیح متن می‌دانند. در نتیجه کسی که اهل سلوک نباشد، دارای قدرت همدلی و همراهی با متن و مؤلف مثنوی معنوی نیست و لذا فاقد شرط اولی و ضروری برای فهم و تفسیر مثنوی است. برای مثال برخی مفسرین، مخالف کرامت عرفا هستند. کسی که به کرامات عرفا اعتقاد ندارد، صوفیه را درک نکرده است. سالک بدون کرامات، عارف نیست. معجزه خاصِّ پیامبران و کرامات متعلق به اولیاءالله و عرفا است. آن که تفاوت معجزه وکرامت را درنیابد، در فهم مقدمات عرفان درمانده، در نتیجه چگونه می‌تواند مثنوی را تفسیر کند؟

بسیاری از مقالات، دارای چنین ضعفی است، زیرا دانشجو و محقق هنوز به این عوالم وارد نشده­‌، تا همدلی و همراهی به دست آورد. مفسر متونی نظیر مثنوی معنوی باید اهل سیر و سلوک باشد و مراتبی از تهذیب و پالایش نفس را طی کرده باشد. وجود همدلی ضروری است وگرنه عوالمی را که حضرت مولانا در مثنوی به تصویر کشیده، درنمی‌­یابد؛ درنتیجه سخن نامربوط می‌گوید.

۲ . دومین نقد، بی‌توجهی به ابعاد نظری و کارکردی مثنوی معنوی است. از لحاظ نظری، مثنوی باید با توجه به هندسه کلّی معرفتی مولانا تفسیر شود که در روش هرمنیوتیک، ارجاع کل به جزء، جزء به کل و (Hermeneutic Circle)[3] نامیده می‌شود. بدین­ترتیب ابتدا باید به هندسه کلّی معرفت مولانا توجه شود و سپس شرح  و تفسیر متن برمبنای آن صورت گیرد.

تفسیر مثنوی براساس اندیشه ابن­عربی، یکی از اشکالات اکثر مفسرینِ قبل از فروزانفر است. مثنوی باید براساس «مثنوی»، «کلیات شمس»، «مکتوبات»، «فیه مافیه»، «مجالس سبعه» و ارجاع مدوام به «مقالات شمس» تفسیر شود. هم­چنین از جنبه نظری، رابطه متن مثنوی با متون قبل از آن به‌خصوص «الهی‌ نامه» عطار و «احیاء العلوم» غزالی لحاظ شود. متأسفانه اغلب تفاسیر فاقد مبانی نظری­ است.

  1. نادیده‌گرفتن کارکرد مثنوی، ضعف دیگر تفاسیر مثنوی از منظر روش­شناسی است، که در نشانه‌شناسی به آن «کاربرد شناسی» (Pragmatics) ‌گویند. البته «کاربرد شناسی» با «فلسفه پراگماتیسم» ویلیام جیمز متفاوت است. کاربردشناسی درباره رابطه نشانه ها با کاربران بحث می­کند.[۴] مثنوی کتابی است با پیام‌های جهانی، که جوهره آن عرفان اسلامی است، درحالی­که مخاطب آن، همه‌ ملت­ها از فرهنگ‌های مختلف­اند. مثنوی معنوی برترین متن برای گفتگوی تمدن‌هاست. این ظرفیت، در تفاسیر نادیده گرفته شده ‌است. در نشانه‌شناسی، این جنبه از کارکردگرایی به تبیین رابطه فرستنده و مخاطب می‌پردازد. ارتباط مفسر با مخاطب، موجب فهم خاصی از متن می‌شود. مثنوی دارای چنین ظرفیتی است، اما متأسفانه این موضوع در تفاسیر نادیده گرفته شده‌ است. در زمانه­ای که تفاوت و تنوع فرهنگ‌ها و چالش‌ تمدن‌ها مطرح ‌است، توجه به این ظرفیت مثنوی معنوی، از اهمیت حیاتی برخوردار است.
  2. نقد دیگر، تفسیر مثنوی طبق آرای سایر مکاتب است، نظیر تفسیر مثنوی با آرای ابن­عربی، یا صدرالمتألهین. بین مکتب مولانا، ابن­عربی و صدرالمتألهین اشتراکاتی وجود دارد، اما این سه مکتب با یکدیگر متفاوت­اند. برخی آرای مولانا را با نظریه فیلسوفان و روان‌شناسان غربی مقایسه کرده‌اند که هیچ نسبتی باهم ندارند. این گروه یا ‌به گونه­ای عقیده خود را تحمیل می‌کنند، یا درصددند با معرفی مولانا به عنوان عارفی سکولار، عرفان او را عرفان سکولار بخوانند، در صورتی که مولانا هرچه دارد، از برکت اسلام و قرآن و نهج‌البلاغـه دارد. خوارزمی (نخستین مفسر مثنوی)، مثنوی را «تفسیر نهج‌البلاغه» و جامی آن را «قرآن به زبان پارسی»‌ می‌خواند. تنها متخصصان عرفان می‌توانند در خصوص مثنوی سخن بگویند. برخی به مولانا، منهای اسلام می­نگرند. این سخن، ادعایی گزاف و به صراحت، خلاف متن مثنوی و شیوه زندگی مولاناست و این معضلی است که در دوران جدید با آن روبه‌رو هستیم.
  3. یکی از مهم‌ترین اشکالات تفسیرهای گذشته، ‌فاقد ساختار دیدنِ مثنوی است، بدین­سان که مثنوی را (۲۶۰۰۰ بیت در شش دفتر و هر دفتر شامل حکایات متعدد) به شکل کشکول و جنگل انبوهی دیده‌اند که به حدّی دچار پراکنده‌گویی است که هیچ پیوستگی و انسجامی ندارد. تا سال ۲۰۰۰ میلادی بسیاری از مفسرین مثنوی نظیر ادوارد براون و آنا‌ماری شیمل اتفاق نظر داشتند مثنوی معنوی فاقد ساختار، سیستم و انسجام است، مولانا پس از طرح یک حکایت، یک قاعده اخلاقی و فلسفی آورده، سپس حکایت دیگری طرح کرده، بار دیگر به حکایت اول بازمی‌گردد.

مثنوی تصادفی آفریده نشده؛ بلکه دارای نظم، سازمان، سیستم و ساختاری مشخص و مُلهم از ساختار قرآن کریم و جهان هستی سروده شده است. در حقیقت مفسران با تفسیر بیت به بیت مثنوی، آن را پراکنده یافته‌اند. در حالی که اگر مثنوی با روش کل‌نگر خوانده شود، انسجام و ساختار آن مشخص می‌شود. مثنوی معنوی علاوه بر وحدت حکایتی، دارای وحدت موضوعی و مفهومی است. دفتر اول، دارای وحدت حکایتی است و دفترهای دوم تا ششم حکایت مفهومی[۵] دارند، بدین­معنا که چند حکایت کوچک و چند بخش تعلیمی، با طرح یک موضوع مشخص، یک گفتمان را تشکیل می‌دهند.

موضوع اصلی ابیات دفتر اول (حدود ۵۰ حکایت)، نفس و مراتب آن (نفس امّاره، لوّامه و مطمئنـّه)، ابعاد نفس و چگونگی گذر از مرتبه‌ای به مرتبه دیگر است و در نهایت «ولـی» و «مرشد» معرفی می‌شود. در داستان «شاه و کنیزک»، اجمالاً نیاز و ضرورت به ولـی بیان ‌شده، در حکایت آخر دفتر اول (از علی آموز اخلاص عمل) حضرت علی(ع) به عنوان «ولـی » معرفی می‌شوند. بدین­ترتیب در یک نگرش کلّی درمی­یابیم ابتدا درباره نیاز به مرشد سخن گفته، در انتها او را معرفی می‌کند. البته برخی از مفسرین هم­چون استاد هادی حائری و شاگرد ایشان پروفسور سیدحسین نصر با درک ساختار مثنوی، آن را بیان کرده‌اند. نیکلسون، استاد همایی، استاد فروزانفر، و دکتر استعلامی نیز به درک ساختار مثنوی دست یافتند، اما به تشریح آن نپرداختند.

برخی از مفسران معتقدند مثنوی، بداهه و از این رو فاقد ساختار است. این تلقی، صحیح نیست؛ زیرا بین بداهه‌گویی و پراکنده‌گویی هیچ رابطه فلسفی و منطقی وجود ندارد. آیا قرآن که در طول ۲۳ سال بر پیامبر خدا(ص) نازل شد، فاقد ساختار است؟ خیر. در مجموع، تمام بخش‌های قرآن دارای انسجام منطقی است. عارف جهان را یک‌­پارچه می‌بیند، زیرا به عقل کل اتصال دارد و با چشم وحدت‌بین، صرفاً خدا را «بـود» و کلِّ عالم آفرینش را «نمود» می‌داند. کثرت‌بینی، خاصِّ انسان‌های معمولی و علمای ظاهربین و نگاه وحدت‌بین، خاصِّ عرفاست. مولانا در سرتاسر آثار خود دارای وحدت نظر است.

تفسیر بیت به بیت مثنوی موجب ندیدن کلیت آن ‌شده، هویت واقعی حکایات مخدوش می‌شود. مفسر با توجه صِرف جزئیات، کلّیت و پیوستگی معنا را از دست می‌دهد. چنان­که از فردی پس از تماشای جنگل، سؤال شد: «جنگل را چگونه دیدی؟» پاسخ داد: «به خاطر کثرت درختان، از دیدن جنگل بازماندم.» در تفسیر بیت به بیت، مفسر به حدّی درگیر جزئیات و واژه‌ها می‌شود، که از دیدن کلّیت مثنوی بازمی­ماند. این مشکلِ هفتصدساله تفسیرهای مثنوی است.

  1. تفسیر ادبی، نارساترین روش تفسیر مثنوی است. زیرا صِرفِ به‌کارگیری علم نحو (ادبیات) برای علم محو (عرفان و عالم معنا) غیرممکن است. مولانا در داستان «کشتی‌بان و نحوی»، به وضوح نظر خود را در این مورد طرح کرده است. این خطا در اغلب مقالات دانشجویان دوه­های ارشد و دکترا قابل مشاهده است. از طریق تحلیل صنایع ادبی در مثنوی معنوی، چگونه می­توان پیام­های اصلی مثنوی را دریافت؟ مثنوی، کتابی است عرفانی و قصد حضرت مولوی، نمودن صنایع ادبی نیست. هدف از تفسیر مثنوی، دریافت قصد مؤلف است. دانش ادبی و فهم بلاغت ادبی و علم بدیع، برای تفسیر متن ضروری است؛ اما تنها مقدمه و ابزار اولیه است. با غرق شدن در تحلیل جنبه­های نحوی و بلاغی مثنوی، توجه به معانی عرفانی از دست می­رود. برای تفسیر متن عرفانی، مفسر باید متخصص عرفان و اهل سیر و سلوک باشد. استادی در ادبیات، دلیل توانایی در تفسیر مثنوی نیست. مثنوی در شمار متون ادبی هم گنجانده می­شود، اما در اصل، متنی است عرفانی. بالاترین جفا در حقِّ مولانا و مثنوی، تفسیر ادبی محض مثنوی معنوی است.
  2. عدم ‌توجه به بافت متن،[۶] از دیگر نقدهای واردشده بر تفاسیر مثنوی است که به‌خصوص در برخی تفاسیر موضوعی وضوح دارد. برای مثال سیاق عشق در دفتر اول مثنوی با عشق در دفتر ششم متفاوت است، دو ساحت و بافت دارند. هر بیت و حکایت با توجه به بافت آن باید تفسیر شود. برای مثال عشق در داستان شاه و کنیزک (دفتر اول، دفتر بدایت سیر و سلوک) با عشق در داستان قلعه ذات ‌الصور (دفتر ششم، دفتر توحید) کاملاً متفاوت است. مولانا معتقد است نسبت شش دفتر مثنوی با همدیگر، هم­چون نسبت شش آسمان با یکدیگر است. «روزی از حضرت مولانا پرسـیدند: مجلَّدات مثنوی را بر همدیگر تفصیل و ترجیحی هسـت؟ فرمود: ثانی را بر اول، فضیلت چنان اسـت که آسـمان دوم بر اول وَ سـوم بر دوم وَ چهارم بر سـوم وَ شـشم بر پنجم. چنان­چه تفصیل ملکوت بر عالم مُلک وَ تفصیل جبروت بر ملکوت.»[۷]

بسیاری از اختلافات، به دلیل کج‌فهمی­های ناشی از عدم توجه به سیاق و بافت ایجاد شده است. برای مثال شائبه نزاع عقل و عشق وَ اعتقاد به مخالفت مولانا با عقل، ناشی از جداکردن ابیات از بافت متن است. در تفسیر موضوعی، ابیاتی گزیده و دسته‌بندی و شرح می‌شوند. در بررسی عقل، از تفاوت عقل در دفتر اول با عقل در دفتر سوم غفلت می­شود. معنای عقل، براساس چارچوب متنِ هر بخش و حکایت، متفاوت است. علاوه بر این در مثنوی، انواع عقل طرح شده است، که مدح و ذَم عقل، عام و خاص، مطلق و مقید وَ وجوهات عقل؛ از جمله این موارد است.

  1. عدم به‌کارگیری روش‌های نوین تفسیر متن در مثنوی‌شناسی، از جمله نشانه‌شناسی، تحلیل گفتمان، معناشناسی و ساختارشناسی؛ دیگر اِشکال برخی تفاسیر است. در اروپا، علوم انسانی در مبحث تحلیل متن، به پیشرفت‌های قابل­توجه دست یافته و روش‌های نوینی یافته­اند. برای تحلیل متن باید از نظریه‌های جدید روش­شناسی استفاده شود. ضعف برخی دانشگاههای ایران، عدم تمایز روش تحقیق با متدولوژی است. هر متن برای تفسیر، به متدولوژی خاصی نیاز دارد.
  2. اِشکال دیگر، عدم توجه به نیازهای انسان و فرهنگ امروز است. حضرت مولانا می­فرماید: «هذا کِتابُ الْمَثنَوى‏ وَ هُوَ اُصولِ اُصولِ اُصولِ الدِّین، فِى کَشْفِ اَسرارِ الوُصُولِ وَ الیَقین وَ هُوَ فِقهُ اللهِ الاَکبَر …»[۸] این کتابِ هدایت و اصول اصول اصول دین و کَشّاف‌ قرآن، برای جهان امروز چه راهکاری دارد؟ مخاطب و مفسر باید با متن وارد گفتگو شود و آن را به سخن درآوَرَد، زیرا متن، صامت است، بر مخاطب و مفسر است که با عرضه پرسش خویش بر متن، پاسخ خویش را دریافت کند. مثنوی پاسخ‌گوی بسیاری از مشکلات انسان امروز است. تفسیر عصری باید با توجه به نیازهای انسان امروز صورت گیرد. متأسفانه بسیاری از شروح فاقد چنین وجهی است.

در سال ۲۰۰۰ در لندن، با کشف روش نوینی برای تفسیر ساختار معنایی مثنوی مولانا، افسانه عدم انسجام و ساختار در مثنوی را طرد و با ارائه ساختار مثنوی معنوی، روش تفسیری بزرگان و متخصصان کنونی این رشته را در حضور خودشان نقد کردم. شیوه تفسیر ساختار مثنوی این فقیر، توسط پروفسور ویلیام چیتیک، پروفسور جیمز موریس، پروفسور توفیق سبحانی و دکتر محمد استعلامی پذیرفته شد. این نظریه در سال ۲۰۰۶ در کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی، دفتر اول» (The Structure of Rumi’s Mathnawi; Book One) با مقدمه پروفسور سیدحسین نصر، به زبان انگلیسی در لندن انتشار یافت. متن فارسی کتاب در سال ۲۰۰۹ با ترجمه دکتر مهوش­السادات علوی، توسط انتشارات میراث مکتوب در تهران منتشر شد. ساختار دفتر دوم مثنوی، در کتاب «رمزگشایی مثنوی مولوی، دفتر دوم» (Decrypting Rumi’s Mathnawi; Book Two) توسط دکتر مهوش­السادات علوی تألیف و با مقدمه پروفسور نصر، به زبان انگلیسی در لندن انتشار یافت. تفسیر ساختاری دفترهای سوم تا ششم مثنوی نیز توسط اینجانب و همسرم دکتر مهوش­السادات علوی در حال تکمیل  و انتشار است.

معرفی اجمالی روش تفسیر ساختاری مثنوی مولوی

کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی؛ دفتر اول» (The Structure of Rumi’s Mathnawi; Book One) تألیف دکتر سیدسلمان صفوی در سال ۲۰۰۶ با مقدمه عالمانه پروفسور سیدحسین نصر، به زبان انگلیسی در لندن منتشر شد و در سال ۲۰۰۹ ترجمه فارسی آن به قلم دکتر مهوش­السادات علوی در تهران انتشار یافت. این اثر با تأکید بر خلاقیت مولانا و بینش باطنی او و مبانی عرفان نظری، پس از هفت صد سال، عدم ساختار در مثنوی معنوی مولوی را که مورد اتفاق اندیشمندان این حوزه بود، به نقد کشید و با رویکرد کل نگر « Synoptic» به متن وَ استفاده از روش هرمنوتیکی و ساختارشناسی و تطبیق دو اصل نقد ادبی پاراللیسم « Parallelism» و انعکاس متقاطع «Chiasmus» برای نخستین بار در قالب ۱۶ دیاگرام؛ وجود ساختار بدیع، پیوسته و منسجم در دفتر اول مثنوی را اثبات نمود.

«مؤلف کتاب ساختار معنایی مثنوی معنوی، با رویکرد فلسفی به متن، بر این باور است که زبان مثنوی؛ زبانی سمبلیک است، نـه تمثیلی. در زبان سمبلیک، یک کلمه گاه به چندین معنا ارجاع دارد و بر مفسر است که معنای واقعی هر کلمه از هر بخش، یا داستان را براساس روح کلّی و بافت متن دریابد. از منظر دکتر صفوی، روش متداول خواندن ابیات به شیوه «متوالی» به تنهایی برای درک معنای کلّی کفایت نمی­کند و صرفاً در فهم تک تک ابیات و اصطلاحات مؤثر است، لذا از این طریق نمی­توان به درک جامع متن دست یافت. در این شیوه برای فهم هر داستان، ابتدا با جداسازی شخصیت ها و مشخص نمودن مفهوم هر یک، می­توان هدف گفتمان را دریافت.

در نظر گرفتن بافت متن (Context) از دیگر کلیدهای نگرش کل نگر است. برای مثال، جداسازی ابیات مربوط به عشق در دفاتر شش­گانه مثنوی و تفسیر آنها بدون در نظر گرفتن زمینه ابیات هر دفتر، مانع دریافت پیام اصلی می­گردد، چراکه مفهوم عشق در دفتر اول مثنوی با دفتر ششم متفاوت است و عشق در هر دفتر، نشانگر مرتبه و مرحله­ای خاص است، لذا ابیات تنها در زمینه خود قابل فهم و درک هستند. مثنوی، مجموعه­ای از تعالیم و حکایاتی است که آغاز و انجام حکایات، با رویکرد قرائت متوالی نامشخص است، لیکن با رویکرد کل­نگر و توجه به ساختار، انسجام حکایات آشکار شده، مفهوم و پیام کلّی متن قابل درک می­گردد. این کتاب، راه نوینی را در تفسیر مثنوی بطور اخص و ادبیات عرفانی و فلسفی به طور اعم می­گشاید و انقلابی است در تفسیر متون کلاسیک فارسی. پروفسور سیدحسین نصر درباره اهمیت این کتاب می­نویسد: «کتاب حاضر، رویدادی بزرگ در مطالعات ادبیات عرفانی به طور کلی و اثر مولانا، به طور خاص است.»[۹]

معرفی رویکرد کل­نگر در تفسیر مثنوی

«کتاب «راه نـو؛ تفسیر نوین مثنوی» تألیف دکتر سیدسلمان صفوی در سال ۲۰۱۰ در ۳۱۵ صفحه، در لندن به وسیله آکادمی مطالعات ایرانی لندن منتشر شد. این کتاب با رویکرد کل نگر (نـه جزءنگر) تحلیل پیوسته و منسجمی از کلِّ هر حکایت مثنوی با روش تأویلی و تکنیک سیکل هرمنیوتیکی ارائه کرده، به نحوی که با توجه به معنای اجزاء، بدون غرق شدن در آنها، ماحصل مفهوم و پیام مرکزی شش داستان دفتر اول مثنوی به وضوح تبیین شده است. در این تحقیق، آیات قرآنیِ تضمین شده و الهام بخش مثنوی نیز مشخص شده است. ویژگی کتاب مذکور، ارائه روشی نوین در تفسیر مثنوی است و نمونه موفقی از گفتگوی سازنده فکری بین روش­شناسی غربی و معرفت اسلامی به شمار می­رود. تفاوت عمده کتاب «راه نـو» با کتاب «ساختار معنایی مثنوی مثنوی» این است که تأکید مؤلف در «راه نـو»، ارائه یک تأویل منسجم و سیستماتیک از داستان­های مثنوی است، در حالی که در کتاب «ساختار معنایی مثنوی»، بر ارائه ساختار و نشان دادن سازمان­مند بودن داستان­های مثنوی تأکید شده و  بیشتر مورد استفاده اندیشمندان حوزه عرفان اسلامی است. «راه نـو»، کتابی قابل فهم و استفاده عموم علاقه­مندان به ادبیات عرفانی است.»[۱۰]

پیشنهادات

تفسیر مثنوی باید اولاً براساس روش‌های نوینِ تفسیر متن  نظیر متدولوژی ساختارشناسی، نشانه‌شناسی، معناشناسی و تحلیل گفتمان صورت گیرد. ثانیاً باید برمبنای پاسخ‌دهی به نیازهای انسان و جامعه امروز باشد. ثالثاً مثنوی می­تواند­ پل ارتباطی گفتگوهای ما با شرق و غرب باشد. امروز تعارض و چالش تمدن و فرهنگ‌ها، امری است واقعی و ملموس. این معضل هم در دنیای اسلام پدیدار شده که گروههای تندرو و افراطی از قبیل داعش و طالبان سر برآورده‌اند و هم در غرب گروههای ضدِّ اسلام و ضدِّ ایران فعال شده­­اند. مثنوی می‌تواند جوامع انسانی را با دعوت به اخلاق، معنویت، عشق، صلح، جوانمردی و مدارا، وارد گفتگو با زبان مشترک کند. زیرا مثنوی معنوی مولوی زبان مشترک عموم انسان‌ها، فارغ از هر دین و آیین و فرهنگ است. جمیع ادیان ابراهیمی، انسان­ها را به این ارزش‌ها دعوت می‌کنند، ما نیز باید اسلام واقعی را که حضرت مولانا در مثنوی به تصویر کشیده، به جهانیان معرفی کنیم. نمایندگان واقعی اسلام، مولوی، فردوسی، حافظ، سعدی و امثالهم هستند، نـه تندروهای افراطی. اکنون مثنوی از این امتیاز برخوردار است که در جهان غرب، نسبت به آن  شناخت دارند. این اتفاق، مدیون تلاش­های بی­وقفه و ارزشمند رینولد نیکلسون، آرتور جان آربری، آنا ماری شیمل و ویلیام چیتیک است. با تکیه بر تحقیقات اندیشمندان مذکور می‌توان با غرب وارد گفتگو شد و از چالش‌ها کاست. لذا ضروری است با برگزاری سمینارهای مختلف، روش‌های تفسیر مثنوی و متون دیگر، با متدولوژی جدید اروپایی، به صورت درس‌گفتار برای دانشجویان دوره‌های دکترا تدریس شود. بدین­سان با آشنایی با روش‌های علمی تفسیر و مراجعه به منابع کلاسیک، براساس روش‌های جدید، مطالب ارزشمندی برای دنیای امروز استخراج شده، زمینه­ گفتگو  بین فرهنگ های مختلف فراهم می­گردد.

پرسش و پاسخ

مولانا در فلسفه و عرفان، به چه مکتبی گرایش داشته است؟

مولانا عارف است، نـه فیلسوف. تفاوت فلسفه و عرفان این است که فیلسوف ‌خواهان دانستن، اما عارف خواهان دیدن است. فیلسوف خواهان معرفت است، عارف ‌خواهان وصال. عارف خواهان لقاءالله است، فیلسوف دانش و شناخت جهان را. عرفان و فلسفه در روش نیز متفاوت­اند. روش فیلسوف، عقلی و روش عارف، قلبی است. مولانا عارف بود و کتاب او عرفانی است، نـه فلسفی. بنابراین مثنوی، نـه کتاب فقهی است، نـه کلامی، نـه تاریخی. بلکه کتابی است عرفانی.

در گام اول پس از تعیین زمینه متن، تحلیل صورت می­گیرد. برای مثال قیاسِ طرح ‌شده در مثنوی، نـه اصولی است، نـه کلامی، بلکه براساس اصطلاحات عرفانی است و به زبان سمبولیک بیان شده‌، اما دیدگاههای مولانا قابل گفتگو با سایر فیلسوفان و عارفان است. برای مثال با صدرالمتألیهن و سهروردی وارد گفتگو می‌شود، زیرا به‌خصوص در حوزه عقل، کاملاً به هم نزدیک­­اند. حقیر در مقاله­ای به زبان انگلیسی به بحث گیرامون این موضوع پرداخته‌ام. لذا آثار مولانا را می­توان به صورت تطبیقی، با آثار فیلسوفان حکمت متعالیه بررسی کرد، زیرا مولانا تأثیر فوق­العاده­ای بر صدرالمتألهین داشته‌ است.

آیا فلسفه و عرفان، به‌خصوص عرفان نظری، همپوشانی دارند؟

این اتفاق پس از صفویه رخ داد. تا قبل از صدرالمتألهین، بین فلاسفه و عرفا و متکلمین اختلاف و درگیری بود، ملاصدرا از طریق بنیان نهادن حکمت متعالیه، به این نزاع خاتمه داد و گفتگو و تعامل مشترکی بین عقل، وحی، قلب و نقل برقرار نمود. فلسفه و عرفان در این‌ مورد هم­پوشانی دارند. نکته‌ قابل توجه این است که این نزاع در عرفان نظری پایان گرفت، اما در خصوص عرفان عملی این بحث مطرح نیست. لازمه دست­یابی به علم حضوری، سیر و سلوک در طریق الهی و تهذیب نفس است.

حقیر به فلسفه صدرایی معتقدم. صدرالمتألهین در «مفاتیح‌الغیب»، روش تفسیر قرآن را مبتنی بر تهذیب نفس و سیر و سلوک می‌خواند. حقیر نخستین اِشکال در خصوص تفاسیر مثنوی را از نظر ملاصدرا در تفسیر قرآن وام گرفتم. اگر تهذیب نفس مبنای هرگونه تفسیر باشد، بر این اساس عرفان علمی است که عهده‌دار روش تهذیب نفس و سیر و سلوک است، نـه فلسفه. البته فلسفه حائز اهمیت است، به‌ ویژه فلسفه ملاصدرا که جانِ کلام فلسفه اسلامی است. فلسفه در مباحث خداشناسی و جهان‌شناسی، با عرفان هم‌پوشانی‌ دارد. برای مثال مسئله وحدت وجود را پذیرفته، اما فلسفه ملاصدرا روش سیر و سلوک و تکنیک‌های عرفان عملی را آموزش نمی‌دهد. بنابراین ابتدا باید فقه، کلام و فلسفه را آموخت و پس از آن وارد عرصه عرفان و اهل سلوک شد، تا حقایقی را که درک شده، به تدریج از طریق صفای نفس با چشم دل دیده، نـور الهی بر قلب بتابد. در اثر تابش نـور حضرت نـورالانـوار، دل­های صیقل ‌یافته، آیینه صفات جلالی و جمالی الهی و عرش خداوند می‌گردند، اما با انباشتن ذهن با اطلاعات و حفظ‌کردن علوم، به جایی نمی­رسد. برای انتقال از عالم فوزیسم به عالم متافیزیک و دیدن آن باید اهل سیر و سلوک باشد. بنابراین گرچه ملاصدرا عرفان و فلسفه را به هم نزدیک کرده، اما عرفان و سیر و سلوک در طریق الهی نسبت به فلسفه، امتیازات بی­شمار دارد.

 

لطفاً درباره جایگاه کنونی مولانا در دنیای غرب بفرمایید.

فقیر مدت ۲۵ سال است در لندن زندگی می‌کنم و کنفرانس‌های متعددی با موضوع صدرالمتألهین و مولانا برگزار کرده‌ام. در آمریکا، اروپا و به‌ ویژه در انگلستان، مولانا را به خوبی می­شناسند. نخستین­بار «رد هاوس» و «وینفیلد» مثنوی را به زبان انگلیسی ترجمه کردند. سپس رینولد نیکلسون، مثنوی را تصحیح و نسخه علمی آن را به چاپ رسانید و گزیده­ای از مثنوی را نیز تفسیر نمود. این اقدام نیکلسون، مبنای معرفی مولانا و برخورداری او از جایگاه مناسبی در جامعه علمی انگلستان گردید. پس از نیکلسون، آرتور جان آربری، کار استاد خود را ادامه داد. مولانا اکنون در عموم کشورهای اروپایی شناخته شده و از ابن­سینا و فارابی نیز معروف‌تر است. در واقع در جهان غرب، پس از حضرت محمد(ص)، مولانا مشهورترین چهره اسلامی است، هیچ­یک از علمای اسلام چنین شهرتی ندارند، دلیل آن نیز «پیام عشق و صلح» مولاناست.

مثنوی به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، روسی و… ترجمه شده و هرسال با برگزاری نمایش­ها و کنفرانس‌هایی درباره زندگی و آثار مولانا، کتاب‌هایی مرتبط با او به چاپ می‌رسد. مولانا سرمایه بزرگ ما در جهان غرب است. در رابطه با زندگی، شخصیت، افکار و آثار مولانا جای کار بسیار است. از دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی در دوره­های کارشناسی ارشد و دکترا  می‌خواهم با استفاده از روش‌های جدید تفسیر و متدولوژی، پایان­نامه­های خود درباره مثنوی را به گونه‌ای بنویسند که ناظر به نیازهای انسان امروز باشد و علاوه بر نشان دادن پاسخ مولانا به نیازهای امروز، در تحلیل­ها به تمدن‌سازی نیز توجه داشته باشند. در حقیقت، غرب مهیای پذیرش دیدگاههای مولاناست.

آیا گرایش به مولانا در غرب، به علت ساحت عرفان است؟

 بلـه. دلیل گرایش به عرفان در غرب، شکست‌ پروژه بهشت‌سازی مدرنیته در این دنیاست، که نـه تنها صلح و ثبات و امنیت به ارمغان نیاورد، بلکه به بمباران هسته‌ای و انواع جنگ‌ها و جامعه­ای فاقد اخلاق و معنویت انجامید. به قول رنـه گنون؛ مشکل کنونی، گسترش و سیطره کمیَّت در جهان است. از این رو امروز در غرب، کمیَّت را تنها ملاک ارزش‌ها نمی‌دانند و روشنفکران غرب در پی کیفیت و معنویت­اند و آن را در شرق جستجو می‌کنند. زمانی به بودا و یوگا رو آوردند و اینک به عرفان اسلامی و عارفانی چون ابن­عربی و مولانا گرایش دارند. فهم کلام محی­الدین دشوار است، اما مثنوی با زبان شعر و هنر و ادب، بیشتر به دل می‌نشیند. بنابراین برای معرفی اسلام در غرب؛ فقه، احکام و… جذابیت ندارد و کسی در پی آنها نیست، تنها از طریق عرفان می‌توان اسلام را معرفی کرد. در غرب، تنها با زبان هنر، عرفان و فلسفه؛ یعنی زبان عقل و دل و زیبایی‌شناسی می‌توان وارد گفتگوهای تأثیرگذار شد. هر پیشرفتی در این رابطه حاصل شده، در همین زمینه بوده، روش­های کلامی و فقهی در غرب پاسخ­گو نیست.

لطفاً مطالبی در خصوص هستی‌شناسی مولانا بفرمایید.

مثنوی شامل حکمت عملی و حکمت نظری است، چنان­که در ۱۸ بیت آغازین دفتر اول نیز آمده است. حکمت نظری این‌گونه مطرح می‌شود:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند/// وز جدایی‌ها شکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند/// از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق/// تا بگویم شرح درد اشتیاق

 در این ابیات می­فرماید: «ما ز به بالاییم و بالا می‌رویم.» جایگاه اصلی انسان، نیستان بوده، پس از آن دچار هبوط شده‌ است. چند صباحی در این سراست، اما میل فطری و اشتیاق او، بازگشت به آغوش محبوب، جمال مطلق و بی‌مثال است که: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَی‌ءٌ». بدین­سان در نی‌نامه،  قوس صعود و نزول روح بیان شده، در آغاز گوید: این دنیا ماهیت «از اویی» و «به سویی» دارد و انسان متعلق به جایی دیگر است. سپس حکمت و اخلاق عملی را بیان می‌فرماید: «این جهان کوه است و فعل ما ندا.» نتیجه هرکار، اعم از خوب و بـد، به خودمان بازمی‌گردد.

از نظر هستی‌شناسی، حکایت مولانا‌ به این اصل بازمی‌گردد که جهان یک «بـود» است و مابقی «نمود» و همه، تفسیر آیه «اللهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ» است. اساس مبنای نظری مولانا در هستی‌شناسی، وحدت وجود است؛ یک «بـود» که حضرت جَلَّ‌جَلالُـهُ است و مابقی که «نمودند»، اما کثـرات نیستند، تجلیِّ حقّ­اند. مثنوی معنوی، شامل عرفان عملی و نظری است. بدین­معنا که علاوه بر مبانی نظری، روش­ها و تکنیک‌های بازگشت به مبدأ اعلی و سیر الی الله را نیز بیان کرده و به طور خلاصه‌، قوس نزول و صعود را به صورت نظری و عملی شرح کرده است.

لطفاً درباره اِشکال اخباریون به عرفان و تصوف توضیح دهید.

 اخباریون با سه دسته یعنی با اصولیون، فلاسفه و عرفا مخالف­اند. اخباریون معتقدند قرآنی که در دست مسلمانان است، تحریف شده، بنابراین ملاک نیست و حجیت ندارد. به عقل نیز اعتقاد ندارند و می‌گویند تنها ما هستیم و اخبار. فقه را هم نمی­پذیرند، زیرا مبتنی بر  قرآن و عقل است، نـه اخبار صِرف. وحید بهبهانی به نحو مستدل، به اِشکالات اخباریون پاسخ داد و در حوزه اختلاف با اصولیون و فقها، آنها را شکست داد.

اخباریون با عرفا نیز مخالف­اند، در صورتی که کلّیه احادیث و ادعیه، جزو عرفان به شمار می‌روند. مانیفست عرفان، خطبه متقین نهج‌البلاغه مولی­الموحدین است و صحیفه سجادیه امام سجاد(ع)، مهم‌ترین متن عرفانی است. اهل عرفان هم­چون سنایی، عطار، محی‌الدین، مولانا و … آن­چه می‌گویند، براساس قرآن، نهج‌البلاغه و روایات است. مولانا در مثنوی از حقیقت، یقین و باطن دین سخن می‌گوید. عرفا با ولایت نجمیه،[۱۱] مفسران قرآن و روایات بودند و فهم عمیقِ علمی و معرفتی از قرآن و احادیث داشتند، اما اخباریون فهم کاملی از این مباحث نداشتند و برخی از آنها در حوزه نظری ضعیف بودند و افکارشان قابل دفاع نبود. حجیَّت اخبار وثیق نیز به ‌نوعی از قرآن استخراج می‌شود، اما این جماعت متوجه این موضوع نیستند. شیعیان؛ خدای­تعالی، دین، پیامبر(ص) و ائمه را از طریق عقلی درک می‌کنند. اخباریون، مخالف عقل و حجیَّت مصحف حاضرند. ما این دیدگاه را باطل می­دانیم.

بین تقسیمبندی تفاسیر مثنوی، بر کدام تفاسیر و کدام بخش تفاسیر نقد بیشتری وارد است؟

مهم‌ترین مشکل تفاسیر ۷۰۰ سال گذشته، تفسیر بیت به بیت و بر این مبنا بوده که مثنوی را به اشتباه فاقد ساختار تلقی کرده بودند. مثنوی متعلق به گذشته نیست، بلکه برای امروز بشر و فرهنگ و تمدن امروز است. اگر با سؤالات انسان امروز به مثنوی مراجعه کنیم، پاسخ‌های عمیق و با شکوهی در آن می‌یابیم.

بشنوید ای دوستان این داستان /// خود حقیقت نقد حال ماست آن (دفتر اول؛ بیت ۳۵)

[۱]. سخنرانی از لندن در وبینار دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ۲۸ مهر ۱۳۹۹.

[۲]. دسوقی شتاء، ترجمه عربی مثنوی همرا ه با شرح.

[۳]. The hermeneutic circle, refers to the idea that one’s understanding of the text as a whole is established by reference to the individual parts and one’s understanding of each individual part by reference to the whole. See: Stanford Encyclopedia of Philosophy.

[۴]. See: Cobley, Paul, ‘text’ in Semiotics and Linguistics. Pp 259-260.

[۵]. Discourse

[۶]. context

[۷]. افلاکی، مناقب العارفین؛ ج ۱؛ ص ۲۷۵

[۸]. «هذا کِتابُ المَثنَوى‏، وَ هُوَ أصولُ أصولِ أصولِ الدّین، فى کَشفِ أَسرارِ الوصولِ وَالیَقین، وَ هُوَ فِقهُ اللهِ الاکبَر، وَ شَرعُ اللهِ الازهَر، وَ بُرهانُ اللهِ الاظهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکاهٍ فِیها مِصباحٌ، یُشرِقُ إِشراقاً أَنوَرَ مِنَ الإِصباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الجَنانِ، ذوالعُیونِ وَ الأَغصانِ، مِنها عَینٌ تُسَمّى‏ عِنْدَ اَبناءِ هَذَا السَّبِیلِ سَلسَبیلاً، وَ عِندَ أصحَابِ المَقَامَاتِ وَ الکَرامَاتِ خَیرٌ مَقامًا وَ أَحسَنُ مَقِیلاً، الأَبرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشرَبُونَ، وَ الأَحرارُ مِنهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسرَهٌ عَلى‏ آلِ فِرعَونَ وَ الکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ اِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدور وَ جَلاءُ الاَحزَان وَ کَشَّافُ القُرآن وَ سِعَۀُ الاَرزَاق وَ تَطِییبُ الاَخلاق، بِاَیدِی سَفَرٍ کِرَامٍ بَرَرَۀ یَمنَعُونَ بِأن لا یَمَسُّهَ اِلا المُطَّهَرُونَ.»

[۹]. علوی، مهوش­السادات، مقاله «نگاهی اجمالی به  شروح مثنوی مولوی»، سایت آکادمی مطالعات ایرانی لندن. اگوست ۲۰۱۰. مرداد ۱۳۸۹.

[۱۰]. علوی، مهوش­السادات، مقاله «نگاهی اجمالی به  شروح مثنوی مولوی»، سایت آکادمی مطالعات ایرانی لندن. اگوست ۲۰۱۰. مرداد ۱۳۸۹.

[۱۱]. ولایت نجمیه: یعنی خدا ولیِّ مطلق است و پیامبر خدا(ص) ولایت شمسیه دارند که از خدا گرفته اند. ائمه­اطهار(علیهم­السلام) ولایت قمریه دارند که پس از پیامبر(ص) به آنها می‌رسد و ولایتشان طولی است. عرفا ولایت نجمیه دارند که در زمان غیب کبری به آنها می‌رسد. عرفا جانشینان معنوی انسان کامل‌اند. این ولایت در عرض ولایت انسان کامل (ائمه ­اطهار) نیست، بلکه در طول آن است. هم­چنین ولایت فقهی با ولایت عرفانی تفاوت دارد. شریعت، مقدم بر طریقت است. ولایت بر دو گونه است: ولایت در شریعت و ولایت در طریقت.