پیش‌درآمدی بر روش فهم معنایی ادبیات فارسی؛ گفت‌وگو با دکتر سیدسلمان صفوی، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن

سما جوان  /پرسشگر و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی

 سیدسلمان صفوی در ۱۳۳۸ در خانواده‌ای شیعی در اصفهان متولد شد. او کــــــه از نـــــوادگـــان شیــــــخ‌العارفیـــــن سیدصفی‌الدین اردبیلی است، ابتدا به تحصیل در هنرستان  مشغول شد، اما علاقه به فلسفه او را به خواندن ادبیات و تحصیل در حوزه‌های علمیه اصفهان، نجف‌آباد و قم کشاند. دکتر صفوی از شاگردان برجسته مرحوم آیت‌الله شیخ عباس ایزدی، مرحوم آیت الله العظمی حسینعلی منتظری، آیت‌الله العظمی عبدالکریم موسوی اردبیلی و آیت‌الله ناصری بود. ایشان پس از فراگیری علوم حوزوی، کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه محض اخذ کرد و برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و  دکترا و فوق دکترای خود را در زمینه فلسفه و عرفان در ســـــواس لنـــــدن سپری کرد.  دکتر صفوی از ۱۳۸۰ در سواس و سپس آکادمی مطالعات ایرانی لندن مشغول به تدریس و تحقیق است. سفر چندروزه استاد به زادگاهش، اصفهان، فتح بابی بود که با ایشان قرار ملاقاتی بگذاریم و درباب کارها و آثار مهمشان درباره ادبیات فارسی و افتخارات این استاد صحبت کنیـــم. این دوصفحه نتیجه چندین ساعت گفت‌وگوی ما با ایشان است.

شما دریچه‌های تازه‌ای را به فهم ادبیات فارسی باز کردید. از چه روش‌ها و مدل‌هایی برای فهم تازه ادبیات فارسی بهره بردید؟

محو می‌باید نه نحو اینجا بدان 

                          گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

این پرسش به نقش و اهمیت شناخت دکترین‌های فلسفی و عرفانی در فهم ادبیات فارسی می‌پردازد. در حوزه فرهنگ اسلامی، از آغاز تا قرن بیستم، اصطلاح «حکمت» معادل «فیلوسوفی در یونان» استفاده می‌شد. از قرن بیستم به بعد اصطلاح فلسفه مطرح شد و مدرنیست‌ها و سنت‌گرایان نیز این اصطلاح را به کار بردند. برای مثال، اثر علامه طباطبایی به نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است و کتاب آیت‌الله سیدمحمد باقر صدر «فلسفتُنا» نام دارد، اما قبل از آن غالبا اصطلاح حکمت کاربرد داشت، نظیر «حکمت متعالیه» صدرالمتألهین و «حکمت» ابوعلی‌سینا. البته قبل از نهضت ترجمه، زمان ترجمه آثار یونانی به عربی نیز اصطلاح فلسفه مطرح بود که ازطریق آن به انتقادها و مسائل و اشکالات متکلمین و فقها به تفکرات قبل از اسلام پاسخ می‌دادند. «حکمت» اصطلاحی است قرآنی به معنای «فهم عمیق باطنی توأم با نور». اصطلاح حکمت با فلسفه به معنای یونانی در دوره سوفسطائیان و پس از ارسطو تا حدی متفاوت است. چنان که معنای «عقل» در فلسفه یونانی و فلسفه اسلامی تفاوت دارد.

وقتی سخن از حکمت و ادبیات فارسی می‌کنید دقیقا منظورتان چه بزرگان و نویسندگانی است و روی چه آثاری دست می‌گذارید؟ ادبیات معاصر هم جزو این دسته قرار می‌گیرند؟ 

ادبیات معاصر مبحث جداگانه‌ای است. حکیم فردوسی، ناصرخسرو، حکیم سنایی، نظامی، عطار، حضرت مولانا، خاقانی، حافـــــظ، سعدی، فخرالدین عراقی، صائب تبریزی، هاتف اصفهانی و در نهایت شهریار قله‌های ادبیات کلاسیک فارسی هستند. این بزرگان آثاری به نظم آفریده‌اند، اما ادبیات فارسی شامل نثر نیز می‌شود، نظیر کشف المحجوب هجویری، تفسیر میبدی، تفسیر سورآبادی، دانشنامه علایی ابن‌سینا، رساله‌های فارسی شیخ اشراق، مصنفات بابا افضل کاشانی.

درباره حکمت ایرانی‌اسلامی و ادبیات فارسی سخن گفتید، اما بسیاری از کتب در این حوزه، به زبان عربی بوده، آیا این آثار نیز جزو ادبیات فارسی به شمار می‌روند؟

این موضوع جای بحث دارد، از این جهت که متفکر در فضای فرهنگ فارسی و ایرانی رشد کرده و فکرش ایرانی است، اما قلمش به زبانی دیگر است. اگر صِرفِ زبان مکتوبات را در نظر بگیریم، این در حوزه آن زبان قرار می‌گیرد؛ اما به نظر من حوزه اندیشه اهمیت بیشتری دارد، بدین‌معنا که اثر متفکر به کدام حوزه اندیشه تعلق دارد. برای مثال بنده و حکیم سیدحسین نصر در انگلستان و آمریکا هستیم و عمده آثارمان به زبان انگلیسی است. این آثار جزو ادبیات انگلیسی به شمار می‌رود یا جزو ادبیات ایرانی‌اسلامی؟ ما خود را ایرانی می‌دانیم. به زبان انگلیسی هم می‌نویسیم، اما متعلق به حوزه فرهنگیِ ایرانی‌اسلامی هستیم. لذا حوزه اندیشه و اینکه اثری که آفریده شده، از کجا نشئت گرفته و از چه فرهنگی تغذیه کرده، دارای اهمیت است. البته هدف، «روح ادبیات» یعنی «تفکر» است، نه صِرف جنبه ظاهری آن که نثر و نظم است.

نخستین پرسشی که در فهم شاهکارهای ادبیات فارسی به ذهن می‌رسد این است که این بزرگان با چه هدفی و به چه دلیلی این آثار را خلق کرده‌اند؟ این آثار را چگونه باید تحلیل کرد؟

در پاسخ این سوال، چند نکته مطرح می‌شود: آیا ادبیات فارسی علم محو است یا علم نحو؟ این آثار جوششی هستند یا کوششی؟ این آثار را صِرفا برای سرایش یک شعر سروده‌اند تا برای مثال توانایی خود را در صنایع ادبی به رخ بکشانند یا درصدد معرفی و انتقال جهان‌بینی و اندیشه‌ای خاص به آیندگان بوده‌اند؟ ممکن است بگویند مگر شما دستگاه انگیزه‌سنج دارید؟ خیر. اما با مراجعه به متن می‌توان موضوع متن را دریافت. برای مثال شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، مهم‌ترین اثر ادبیات فارسی و سرشار از حکمت است، به همین دلیل فردوسی بزرگ لقب حکیم گرفته است. موضوع حدیقه حکیم سنایی، منطق‌الطیر عطار، دیوان حضرت حافظ و اشعار فخرالدین عراقی «عرفانی» و موضوع آثار سعدی «اخلاقی» و موضوع آثار حکیم ناصرخسرو قبادیانی «حکمی» است. بنابراین موضوع سخن این بزرگان و چارچوب فکری و نظام اندیشه‌ای که از آن تغذیه کرده‌اند، حکمت یا عرفان است. کسی که شناختی به این حکمت و عرفان ندارد، چگونه قادر به فهم متن و تفسیر و تحلیل آن است؟ بدون دارا بودن فهمی از عرفان، چگونه می‌توان به فهم و تفسیر و تحلیل مثنوی حضرت مولانا یا تدریس آن پرداخت؟ در مصراع «بشنو این نی چون حکایت می‌کند»، «نی» به چه معناست؟ به چه کسی دارد اشاره می‌کند؟ «بشنو» چه شنیدنی است؟ شنیدن با گوش جسمانی است یا گوش باطنی؟ مفسر باید علاوه بر گوش ظاهری، به وجود گوش باطنی نیز قائل باشد، زیرا در تفکر عرفانی همه چیز دارای ظاهر و باطن است. حضرت مولانا در دفتر اول مثنوی‌معنوی، پس از مقدمه منظوم از «نفس» سخن می‌گوید. موضوع داستان «شاه و کنیزک»، «نفس» است. این «نفس» به چه معناست؟ اصولا در فلسفه و عرفان و کلام، «نفس» به چه معناست؟ ادبیات فارسی علم محو است نه علم نحو بالاصاله، فتامل.

در بسیاری موارد، تحلیل متنی نظیر مثنوی‌معنوی را با فهم ظاهری و پرداختن به آرایه‌های ادبی متن آغاز می‌کنند. آیا این روش صحیح است؟

خطر در فهم آثاری نظیر مثنوی ‌معنوی این است که بسیاری از افرادی که درباره این متون می‌نویسند یا آنها را تدریس می‌کنند، در ادبیات فارسی تخصص دارند و با توسل به فنون و رویکردهای ادبی به تحلیل و تفسیر این متون می‌پردازند و پس از ریشه‌شناسی لغوی (که ریشه این لغت عربی، فارسی، ترکی یا یونانی است) به مسائل صَرفی و اشتقاقی می‌پردازند. سپس بحث آرایه‌های ادبی اعم از آرایه‌های لفظی مانند جناس و آرایه‌های معنوی مانند تناسب، ایهام، تلمیح، تضمین، تمثیل، تشبیه، مجاز، کنایه و استعاره طرح می‌شود  (۱). پس از آن متن را تحلیل می‌کنند. این‌طور که من دیدم به مسائل نحوی نیز کمتر پرداخته می‌شود. از اصطلاح «بسامد» نیز به‌وفور در این‌گونه تحقیقات استفاده می‌شود که کاملا اشتباه است، زیرا این‌گونه متن‌ها کیفی و مفهومی هستند. ظاهر آنها مورد بحث نیست که برای مثال فلان کلمه به طور صریح در آنها ذکر شده باشد. برای مثال، در تحقیقات بنده در دفتر اول مثنوی‌معنوی، آشکار شد که این دفتر درباره «نفس» است که به صورت مفهومی در قالب داستان طرح شده است. با توجه به انواع قرائن حالی و کلامی و بافت متن مشخص می‌شود که موضوع هر دفتر مثنوی‌معنوی چیست. ممکن است دانشجویی بگوید بسامد «حس مشترک» در دفتر اول مثنوی‌معنوی بیشتر است. سوال این است که میزان اهمیت «حس مشترک» چه حد است؟ اصولا «حس مشترک» چه رکن مهمی در جهان‌بینی عرفانی است که حضرت مولانا دفتر اول بزرگ‌ترین اثر عرفانی را به آن اختصاص دهد؟

ممکن است این افراد بر این باور باشند که برای فهم متن و رمزگشایی آن قطعا باید به ظاهر متن توجه شود.

 اشکال این است که کوشش این افراد غالبا معطوف به صنایع ادبی متن است تا با دریافت معنای لغات مشکل، آنها را زیرنویس کنند که امری است مثبت و بنده منکر آن نیستم، اما با رویکرد ادبی محض نمی‌توان به فهم متن دست یافت. بدین‌معنا که نمی‌توان باطن و پیام متن را دریافت. می‌توان به جنبه‌های ظاهری و بخشی از جنبه‌های زیبایی‌شناسی متن دست یافت، اما فهم زیبایی‌شناسی معنوی اثر بدین طریق ممکن نیست.

فرمودید فردوسی یک حکیم است و شاهنامه نیز یک اثر حکمی است. چه قرائنی برای اثبات این نظریه در متن وجود دارد؟

سال‌ها قبل در مقاله‌ای به زبان انگلیسی، به طور مستدل به حکمت فردوسی در شاهنامه اشاره کردم که در مجله «ترانسندنت فیلوسوفی» لندن منتشر شد. از منظری در تحلیل یک متن، حداقل سه رویکرد وجود دارد: ۱٫ «تحلیل اثر با توجه به شخصیت خالق اثر» که محور بحث، شخصیت خالق است؛ ۲٫ «شناخت متن با توجه به متن»؛ ۳٫ توجه هم‌زمان به دو جنبه خالق و مخلوق. در رابطه با حکیم فردوسی، روش بنده این است که «ما» (به عنوان مفسر) هستیم و متن و از آن جهت که اطلاعات تاریخی درباره شخص حکیم فردوسی اندک است، متن را تحلیل می‌کنیم. این متن از آغاز که درباره خدای‌تعالی سخن می‌گوید، کاملا حکمت است. خداشناسی حکمی است:

«به نام خداوند جان و خـرد

 کـزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای

 خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر 

فروزنده ماه و ناهیـد و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست

 نگارنـده بر شده پیکرست

بـه بینندگان آفریننده را

 نبینـی مرنجان دو بیننده را

نیابد بـدو نیز اندیشه راه 

که او برتر از نام و از جایگاه

مجددا تاکید می‌کنم باید حکمت و عرفان را بشناسیم تا بتوانیم این متن را بخوانیم و بفهمیم. یکی از مباحث اصلی حکمت، بحث مبدأ و وجود است: مبدأ جهان چیست؟ نسبت مبدأ جهان و هستی چیست؟ و نسبت هستی با مبدأ جهان چیست؟ در تفکر ارسطویی گفته می‌شود: خدا محرک اول و علت‌العلل است، این جهان را آفریده و تمام. خدا به بعد از آفرینش کاری ندارد؛ نه علیم است، نه آگاه به جزئیات امور. اما در حکمت اسلامی گفته می‌شود: خدا هم علت غایی است، هم علت فاعلی، هم علت مبقیه. فیاض است و استمرار فیض وجود به خاطر آن مبدأ اعلای قدسی است. نکته مهم در حکمت اسلامی این سخن است که این مبدأ اعلای قدسی مطلق است. اگر کسی حکمت بداند (نه ضرورتا حکمت اسلامی) از مقدمه حکیم فردوسی درباره خدا و مبدأ آفرینش درمی‌یابد که متن شاهنامه، حکمی است. سپس وارد داستان‌ها می‌شود. برای مثال داستان هفت‌خوان رستم. (خوان اول: نبرد رخش با شیر … تا خوان هفتم: جنگ با دیو سپید). هفت‌خوان رستم همان هفت مرحله سیر و سلوک عرفانی است. بدین‌معنا که رستم باید مقام به مقام، سلوک کند و پس از وصول به مقام اول، حرکت به سوی مقام دوم تا مقام هفتم هم‌چنان ادامه می‌یابد تا به کمال و پیروزی نهایی دست یابد.

بزد دست و بر داشتش نـرّه شیر

 به گردن برآورد و افکند زیـر

فرو برد خنجر دلش بر دریـد

 جگرش از تن تیــره بیرون کشید

همه غار یکسر پــر از کشته بود 

جهان هم‌چو دریای خون گشته بود

 هر خوان معادل یک مقام عرفانی است، تا آن مقام را طی نکند به مقام دوم نمی‌رسد. عرفان اسلامی مبتنی بر سیر و سلوک است. عرفان تفکری است داینامیک در برابر اخلاق که تفکری است استاتیک. سفر سالک، سیری معنوی است در عالم روح. این سفر معنوی در جهت تعالی سالک است. سالک تا مقامی را طی نکند، به مقام دوم نمی‌رسد. این سیر به وضوح در شاهنامه مشاهده می‌شود. در شاهنامه حکیم فردوسی نور و ظلمت نیز مطرح شده که براساس تفکر فلسفی و عرفانی است. در «حکمهالاشراق» سهروردی، «نـور» مسئله اصلی است. در تفکر فهلویون (تفکر حکمای قبل از اسلام در ایران) نیز «نور» مسئله اصلی بوده است. بدین‌ترتیب «نور» و «ظلمت» که از مباحث اصلی شاهنامه است، یکی از موضوعات اساسی حکمت ایرانی‌اسلامی به شمار می‌رود. بخشی از حکمت و فهم ما تحت‌تاثیر فرهنگ ایران قبل از اسلام است، زیرا ایران قبل از اسلام نیز دارای فرهنگ و تمدنی بزرگ بود، چنان‌که ایرانیان پس از اسلام نیز فرهنگ و تمدن جدیدی آفریدند. کار بزرگ حکیم فردوسی این بود که این دو فرهنگ را در تعامل سازنده با همدیگر قرار داد.

علاوه بر این دو موضوع، کدامیک از مباحث حکمی شاهنامه شاخص‌اند؟

فهم عرفانی‌حکمی از توحید، هستی، زندگی، مرگ، تاریخ و سرنوشت از بن‌مــــــایه‌هــــــای اصـــــلی شاهنامــــــه حکیم فردوسی است که عموما در حکایت‌های اساطیری شاهنامه بروز یافته است. وحدت وجود، پارالل توانایی [توانایی‌های موازی]، دانایی و دانش، تعامل روان روشن و عقل، قلب، نیاز و نیایش، صور رمزی و نمادگرایی از امهات جنبه‌های عرفانی و حکمی شاهنامه به شمار می‌روند. محور تعالیم شاهنامه حکیم فردوسی، «توحید» و «وحدت وجود» است. حکیم سه قرن قبل از شیخ اکبر محی‌الدین ابن‌عربی اندلسی مؤلف «فتوحات مکیه» و «فصوص‌الحکم»، قاعده مهم عرفانی «وحدت وجود» را طرح کرده است:

جهان را بلنـدی و پستی تویی

 ندانم چه ای هر چه هستی تویـی

یکی از موضوعات اساسی حکمت و عرفان، مسئله زندگی و مرگ است. حضرت مولانا می‌فرماید:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم 

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ام آمدنـم بهر چه بود

 به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

خرم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

 به هوای سر کویش پر و بالی بزنـم

در این ابیات سه سوال اساسی طرح شده است: از کجا آمده‌ایم؟ برای چه آمده‌ایم؟ به کجا می‌رویم؟ عارف و فیلسوف سعی می‌کنند به گونه‌ای این پرسش‌های اساسی را بیان کرده، به آنها پاسخ دهند. مرگ‌آگاهی و برخورد با مرگ نیز از موضوعات مهم شاهنامه حکیم فردوسی است که به کرّات و به ویژه قبل از هر جنگ مطرح می‌شود. قبل از اینکه «کی‌یر کگارد» فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی بحث مرگ‌آگاهی را طرح کند، این مبحث در ادبیات فارسی حکیم فردوسی مطرح شده که پیش‌قراول موضوع مرگ‌آگاهی است. سخن حکیم فردوسی این است که با مرگ‌آگاهی می‌توان از بروز برخی کارهای اشتباه ممانعت کرد و پادشاهان و صاحب‌منصبان اگر باور کنند روزی می‌میرند و باید پاسخ‌گو باشند، رفتار دیگری در پیش می‌گیرند. بحث «دنیا و آخرت»، از مباحث مهم فلسفه یونانی و هندی و فلسفه ایرانی‌اسلامی است.

جهان یادگارست و ما رفتنی

 به گیتی نماند به جز مردمی

پرستیدن دادگـر پیشه کن 

ز روز گذر کردن اندیشه کن

بیش از هزار سال از سرایش شاهنامه می‌گذرد، اما به نظر امروزی می‌آید و بسیاری از دغدغه‌های انسان امروز  را طرح کرده است.

شاهنامه حکیم فردوسی سرشار از مباحث مربوط به دنیا و آخرت است. مسئله دیگری که بنده در کتاب «دیدار محبوب: نماز در قرآن کریم» طرح کرده‌ام، مسئله نماز است. بدون سؤال فنی، هر اندازه یک متن خوانده شود، به درک آن متن نمی‌انجامد. بنده با سوال به شاهنامه مراجعه کردم تا دریابم درباره نماز چه گفته و به این نتیجه رسیدم که شاهنامه حکیم فردوسی بیش از سایر متون به مسئله نماز پرداخته و پهلوانان و شخصیت‌های اصلی شاهنامه در برخورد با همه حوادث مهم به نماز و نیایش قیام کرده، با پروردگار خویش به راز و نیاز می‌پردازند و از او استمداد می‌طلبند. البته نمازی که در شاهنامه حکیم فردوسی طرح شده، نماز ظاهری نیست. نمازی است عرفانی. رازونیاز عاشق است با معشوق. عشق است و زیبایی. گفت‌وگویی است خالصانه و عاشقانه با معبود، فارغ از هر ریا و غالبا در خلوت و تنهایی می‌گذرد. مسئله مهم دیگر «غایت‌شناسی» یا «فرجام‌شناسی» است که از مسائل اساسی حکمت و عرفان است.

حکیم فردوسی به فکر و خِرَد نیز بسیار پرداخته است.

آری. حکیم فردوسی در عموم حکایات شاهنامه مسئله خرد را طرح می‌کند. معنای صحیح «فکر» Deliberation یا Consideration all aspects است. Meditation یا Deliberation به معنای تفکر عمیق با تأمل است، به گونه‌ای که همه ابعاد مسئله مد نظر گرفته شود. عموم قهرمانان شاهنامه معتقدند قبل از هر عمل باید درباره چگونگی و عاقبت آن اندیشه شود و به شاهان نیز نصیحت می‌کنند به عواقب فرامین خویش بیندیشند. مسئله دیگر «شناخت» یا «هستی‌شناسی» است. سراسر شاهنامه مملو از مطالب مربوط به منابع شناخت است. حکیم فردوسی در شاهنامه سه نوع «حکمت» طرح می‌کند: «حکمت نظری»، درباره الهیات به معنای عام آن (معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی)؛ «حکمت عملی» (حکمت اخلاقی به معنای انسان سلیم یا به قول اریک فروم، انسان سالم که چه مشخصاتی دارد و چه رفتاری باید داشته باشد) و «حکمت سیاسی». حکیم فردوسی خرد را با اسامی گوناگون می‌خواند: «مهر»، «وفا»، «راستی»، «زیرکی»، «بردبار» و «رازدار».

خـرد دارد ای پسر بسیار نام رساند خـرد پارسا را به کام

یکی مهر خواندش و دیگر وفا خرد دور شد، مانن درد و جفا

زبان آوری راست خوانـدش بلند اختری زیرکی داندش

گهـی بردبار و گهی رازدار که باشد سخن نــزد او استوار

پراکنده این است نام خـرد از اندازه‌ها نام او بگذرد

حکیم فردوسی خرد جزئی را در فهم حقایق متافیزیکی و روشن‌بینی امور قاصر می‌داند. حکیم خرد را رهنما و دستگیر زندگی هر دو جهان خوانده، با ستایش هر دو خردِ نظری و عملی، هواگرایی را مُضل خرد می‌خواند:

و گر بر خِرَد چیره گردد هوا نخواهد به دیوانگی بر گـوا

از منظر حکیم فردوسی؛ خردمند و «بینا دل»، حکیم متـأله و سپاسگزار «دادار کیهان»اند:

خردمند و بینا دل آن را شناس که دارد ز دادار کیهان سپاس

لطفا درباره «حکمت سیاسی» در شاهنامه حکیم فردوسی بیشتر توضیح دهید.

حکیم فردوسی در مورد «فلسفه سیاسی» مطالب بسیار اساسی طرح کرده و هزار سال قبل از «هانا آرنت» فیلسوف سیاسی معاصر، بین قدرت و خشونت قائل به تمایز شده است. شاهنامه حکیم فردوسی، قدرت را از اعمال خشونت و زور ستمگرانه متمایز می‌داند. حکیم فردوسی در شاهنامه درباره منابع مشروعیت قدرت و تمایز بین اقتدار و خشونت نیز سخن گفته است. کنش حاکمان و پهلوانانِ دارای فَـرَّه ایزدی در مقابل دشمنان ایران‌زمین، «حماسه داد» در شاهنامه است. حکیم فردوسی ضمن طرح مسائلی در نقد قدرت و ظهور و سقوط قدرت‌ها و عوامل فروپاشی آنها، با تحلیل رابطه نهادهای مختلف قدرت به تبیین رابطه حاکمیت با مردم پرداخته و رابطه طبقه برگزیده (پهلوانان و موبدان) با حاکم را تبیین و تحلیل می‌کند. همچنین به معرفی، تحلیل و نقد چگونگی توزیع قدرت و مشارکت قدرت و نظام تصمیم‌گیری می‌پردازد. ضحاک نماد قدرت بیداد است، همچنین لهراسب و گشتاسب، اما جمشید نماد هبوط قدرت مثبت به سوی قدرت منفی مبتنی بر استبداد و خودرأیی است که می‌توان آن را «تراژدی قدرت» خواند. شهادت سیاوش یا مرگ سهراب را می‌توان از منظری در رابطه با تراژدی قدرت تحلیل کرد. کیخسرو نماد رهبر آرمانی است که قدرت سیاسی را مسالمت‌آمیز ترک می‌کند. کیخسرو پس از شصت سال فرمانروایی موفق، با پیروزی‌های بزرگ برای ایران زمین، از قدرت کناره می‌گیرد. گفته می‌شود برای عبادت به کوه‌ها رفت و عمر جاودان یافت و زمان ظهور منجی نهایی بشریت (سوشیانس) برای کمک به منجی باز خواهد گشت.

نقدی که به اهالی ادبیات می‌شود این است که چرا  اندک به این مسائل مهم پرداخته‌اند.

فریدالدین عطار نیشابوری هفتصدسال قبل در «الهی نامه»، از داستان «بیژن و منیژه» شاهنامه حکیم فردوسی تأویلی عرفانی ارائه کرده است، اما در دوره جدید (از زمان پهلوی اول) به خاطر غلبه تفکر مدرنیسم در دانشگاه‌ها، جنبه ظاهرگرایی در نقد ادبی غلبه کرده است. این فقیر به همین دلیل در دانشگاه فردوسی مشهد که قطب فردوسی‌شناسی است، به دکتر یاحقی عرض کردم: «فردوسی‌شناسی، برای تحلیل، به یک حکیم و فیلسوفی نیاز دارد. برای تحلیل چنین متنی، رابطه بین حکما و اهل ادبیات ضروری است.» این دیدگاه را بعدا در قالب مقاله‌ای به زبان انگلیسی در مجله «ترانسندنت فیلوسوفی» در لندن منتشر کردم. بعدها جناب دکتر دینانی چند مقاله در رابطه ابعاد حکمی فردوسی منتشر کردند و جناب دکتر شهرام پازوکی نیز در همین باب سخنرانی داشتند.

 آیا حِکمی خواندن شاهنامه حکیم فردوسی با اسطوره‌ای و حماسی خواندن آن تعارضی دارد؟

 به هیچ‌وجه. اسطوره بخشی از واقعیت و زبان بیان آن است. تا قبل از دوره روشنگری، اسطوره را خرافه می‌دانستند. در تفکر جدید افرادی نظیر مثل میرچاد الیاده استدلال می‌کنند که اسطوره زبان بیان واقعیت‌ها در گذشته بوده است. انسان از اسطوره‌ها، حقایق و واقعیت‌ها را می‌فهمیده و با زبان اسطوره از حقایق و واقعیت‌ها سخن می‌گفته است. بنابراین حکمی بودن یک اثر با اسطوره‌ای و حماسی بودن آن در تعارض نیست. باید با دیدگاه Synoptic و Comprehensive با این متون مواجه شویم (دیدگاه وحدت وجودی). دیدگاه وحدت وجودی این موارد را با هم جمع می‌کند، اما دیدگاه کثرت‌گرایانه به انشقاق و جدایی می‌انجامد. درواقع این متون مهم ادبیات فارسی، کتب محوند نه نحو. برخی اهالی ادبیات به این کتب به عنوان کتاب نحو می‌نگرند، در حالی که حضرت مولانا می‌فرماید: این کتاب، کتاب محو است. اهل عرفان از «محو» سخن می‌گویند. نحو ابزاری است برای القای مطلب، اما مسئله اصلی «محو» است.حکمت، جمع بین تفکر و عقل است، البته عقلی که در اسلام است، نه عقل فلسفه ارسطویی. «حکمت» به معنای عقلی است که به عقل فعال متصل شده، عقل منوَّر به نور حق و عرفان. حکمتی که سهروردی به عنوان حکیم متـأله مطرح می‌کند و دارای دو ساحت نظری و عملی است.

نظر شما درباره انسان‌شناسی شاهنامه حکیم فردوسی چیست؟

انسان‌شناسی (تیپولوژی) در شاهنامه حکیم فردوسی غوغا می‌کند. حماسه، زبانی برای مباحث انسان‌شناسی است. ۵۷ شخصیت اصلی در شاهنامه را در تیپ‌های مختلف از منظر روان‌شناسی، سیاسی‌اجتماعی و عرفانی می‌توان تقسیم کرد. حکیم فردوسی مبحث اَبـَرمرد را قبل از نیچه در شاهنامه مطرح کرده است. لحن حماسی حکیم به معرفی انسان‌های اسطوره‌ای و اَبـَرمـرد کمک می‌کند. حکیم متقابلا به معرفی انسان‌های ضعیف‌النفس نیز می‌پردازد، انسان‌هایی که بازیچه دست قدرت می‌شوند، به جنگ تقدیر نمی‌روند و برای ساختن خویشتن و جامعه تلاشی نمی‌کنند. افراسیاب نماد حاکمان خارجی دشمن ایران و ضحاک نماد حاکم ستمگر از داخل ایران است که برخلاف مصالح مردم عمل می‌کند. کیخسرو فرزند سیاوش و فرنگیس و نواده کیکاووس و افراسیاب، نماد حاکم آرمانی است که عادل، متدین، عارف و شجاع است. رستم نماد پهلوان کامل مؤمن به مبدأ و معاد، صفا و سخا و فتوت و حافظ منافع ملی ایران است که حتی به دشمن در هنگام کارزار تعدی نمی‌کند. سیاوش و سهراب نماد قربانی‌شدن قهرمانان پاک در منافع ماشین هولناک حکومت‌اند. تهمینه همسر رستم و مادر سهراب، نماد بانوان پاک و فداکردن عقل در مقابل عشق است. گردآفرید نماد بانوان شجاع، میهن‌پرست و رزمنده سرزمین اهورایی ایران است. سودابه نماد نفس اماره و دارای کاراکتر منفی است که به خاطر ماجرایش با سیاوش، در حالی که در تمام مدت اسارت کاووس (همسرش) به یاری او برخاسته، علیه پدر (شاه هاماوران) موضع می‌گیرد. از این جهت پیچیدگی شخصیت سودابه عبرت‌آموز است. زال و رودابه نماد عاشق و معشوق‌های ایران اهورایی هستند که به خاطر دلدادگی به صفات برجسته انسانی طرف مقابل، نادیده دل‌بسته او می‌شوند:

چو بشنید رودابه آن گفت‌وگوی

                        بر افروخت و گلنارگون کرد روی

دلش گشت پر آتش از مهر زال

                                   ازو دور شـد خورد و آرام و هال

رودابه با وجودی که زال «سپید موی» است، به خاطر صفات برجسته مثبتش، نادیده بر او عاشق می‌شود. عشق رودابه و تهمینه به زال و رستم، نماد عشق اهورایی و متقابلا عشق سودابه به سیاوش، عشقی است نفسانی. وجه مشترک هر چهار زن فوق، زیبایی و فریبایی و طنازی آنهاست.

با توجه به نقدتان به ابزارهای ادبیات، چه ابزارهایی را برای تحقیقات ادبی معرفی می‌کنید؟

بنده به ادبیات احترام می‌گذارم و ابزارهای ادبیاتی را برای شناخت متن لازم می‌دانم. برای خواندن متون ادبیات کلاسیک، آشنایی با صنایع ادبی فارسی ضروری است. در حوزه علمیه نیز برای درک متون چندین سال ادبیات عرب (صرف و نحو و فنون فصاحت و بلاغت) می‌خوانند. به خصوص در قرآن‌شناسی آشنایی با این موارد برای دریافت تکنیک‌های متن لازم است. بنابراین ابزارهای ادبی برای شناخت متن لازم است، اما ابزاری مقدماتی است. ابزار اصلی برای فهم متن، آموختن چارچوب دکترین‌های اندیشه فلسفی و عرفانی است. چون محتوای متون ادبیات فارسی عموما متعلق به این دو علم برین است. با این رویکرد باید وارد متن شد. برای فهم متن سه دریچه باید در نظر گرفته شود: «رویکرد»، «متدولوژی» و «پرسش». در کار تحقیقی باید مشخص شود متن متعلق به کدام حوزه از دانش است. متون عرفانی نظیر مثنوی‌معنوی، حدیقه یا آثار عطار باید با رویکرد عرفانی مورد سنجش قرار گیرند. قبل از ورود به متن، شناخت اصول عرفان عملی و عرفان نظری ضروری است. برای مثال معنای «نفس» در عرفان با فلسفه یا قرآن متفاوت است. بدین‌معنا که یک سری اشتراکات لفظی وجود دارد. مثلا در یک متن عرفانی باید توجه شود که «نفس» به معنای عرفانی است یا جبر اشعری؟ می‌گویند چون مولانا اشعری بوده به همین دلیل درباره جبر چنین گفته است. این سخن اشتباه است. مولانا از جبر عرفانی سخن می‌گوید، نه جبر اشعری. لذا برای رویکرد به یک متن باید نسبت به آن موضوع، دانش داشته باشیم.

منظور شما از روش‌شناسی، روش تحقیق است؟

روش‌شناسی یا متدولوژی با روش تحقیق تفاوت دارد. در ایران بین روش تحقیق و روش‌شناسی تمایز قائل نمی‌شوند. روش تحقیق بدین‌معناست که آیا در این تحقیق از روش کمّی استفاده می‌شود، یا روش کیفی یا روش مطالعات کتابخانه‌ای و… . متدولوژی بدین‌معناست که یرای تحلیل متن از کدامیک از روش‌هــــــای ساختـــــــارشـــناســــــی، نشانه‌شناســـــی، معنـــــــاشـــــناســـــی، پدیدارشناسی، تحلیل گفتمــــان یا هرمنوتیـــــــک استفاده می‌شود. ساختارشناسی بدین‌معناســــت که آیا متن دارای ساختار است یا نه. در نشانه‌شناسی راجع به انواع نشانه‌ها و تکنیک‌های آن بحث می‌شود. بنابراین در حوزه متدولوژی یک چارچوب نظری وجود دارد که درباره تکنیک‌های آن بحث می‌شود.سومین بحث در فهم متن؛ «پرسش» است. متن صامت است، برای به نطق درآوردن یک متن؛ باید به آن متن سؤال عرضه شود. بدین‌معنا که بخواهید گم‌شده خود را در آن متن پیدا کنید. پس از آن متن پاسخ می‌دهد. بنابراین باید دانش کافی در مورد این سه اصل (رویکرد، متدولوژی و پرسش) داشته باشید تا بتوانید وارد متن شوید.

مسائل گرفته‌شده از غرب اهمیت دارند، اما برای خواندن آثار بزرگ مشرق‌زمین، روش‌های شرقی هم باید به کار گرفته شود یا باید کاملا غربی رفتار کرد؟

درمورد متن حکمی و عرفانی دو نکته دیگر نیز باید لحاظ شود: نکته اول «رعایت ادب و آداب» است. توصیه بنده به دانشجویان این است که برای فهم باطن قله‌های اندیشه نظیر مثنوی‌معنوی، دیوان شمس یا غزلیات حافظ و ورود به حریم خصوصی مؤلف از او اجازه بگیرند. بدین‌تریب که سر مقبره مؤلف نماز بخوانند، در مراقبه بروند و از او اجازه بگیرند. تنها با اجازه مؤلف می‌توان وارد شناخت و فهم متن شد. نکته دوم «تهذیب نفس» است. آدمی بدون تهذیب نفس، شبیه یک سی‌دی است که صرفا اطلاعاتی در حافظه‌اش ذخیره شده؛ نه قدرت فهم دارد، نه تحولی در او ایجاد می‌شود. قلب باید نرم شده، منور به نور حق و با عشق آشنا شده باشد تا متون عاشقانه را دریابد. کل مثنوی‌معنوی، داستان عشق است. آثار نظامی نیز قصه عشق است. فردی که بسیار خشن، سختگیر و متعصب با ذهنی بسته و قشری‌گرا باشد، این مفاهیم و معانی لطیف را در نمی‌یابد و بدون تهذیب نفس نمی‌تواند لایه‌های پنهان و عمیق این متون را دریابد.

 علاوه بر این پند، چه سخن تأثیرگذار دیگری برای دانشجویان و استادان ادبیات دارید؟

بنده حقیقتا ناراحتم. درونم در جوش و خروش است که این مطالب را عرض می‌کنم. مشکلاتی که در فهم این متون می‌بینم، کارهای درستی که انجام نشده، اشتباهاتی که صورت می‌گیــرد، تدریس با روش‌های قدیمی در برخی موارد و از بین رفتن فرصت‌های نسل جوان، مرا در حالت انفجار قرار می‌دهد. چرا این فرصت‌ها این‌چنین از دست می‌رود؟ معلمان عرفان و فلسفه باید تا حدودی مطالبی را که خوانده‌اند در وجودشان تجلی دهند تا منور به نور حق شوند تا این نور در دانشجویان نیز انعکاس یابد. رابطه مرید و مرادی و استاد و دانشجو در گذشته بر این اساس شکل می‌گرفته و نفس استاد که به دانشجو می‌خورده، او را منقلب می‌کرده است. یک کلام یا یک دیدار استاد، آتش به جان دانشجو می‌زده. چرا این آتش‌ها در کلاس‌ها و مجالس تدریس امروز نیست؟ چرا آن حالت شیفتگی وجود ندارد؟ بدین‌خاطر که استاد منور به نور حق نیست و رابطه استاد و دانشجو، رابطه‌ای ماشینی است.فرصت عظیمـــــی در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها وجود دارد. با ایجاد تحولات روحی، می‌توان این دانش را نسل به نسل منتقل کرد. البته در برخی موارد استادان بسیار خوبی تأثیرات معنوی و روحی و فکری خود را به دانشجویان انتقال می‌دهند. استادانی نظیر دکتر اعوانی که حکیم و عارف‌اند و دانشجویان تحت‌تأثیر شخصیت ایشان واقع می‌شوند. همچنین آیت‌الله محقق داماد، دکتر شهرام پازوکی، استاد منوچهر صدوقی‌سها و دکتر ابراهیمی دینانی. فلسفه و عرفان علمی است اعلی. آن که می‌خواهد وارد این علم اعلی شود؛ باید با آن همدلی و همراهی داشته باشد. بحث محفوظات نیست. بنابراین علاوه بر نقد به رویکرد ادبی، معتقدم متن از طریق رویکرد ادبی صِرف قابل درک نیست. اگر استاد به این دانش برین متخلق و متمثل نشده باشد؛ یعنی متن را درک نکرده، چه رسد به این که بخواهد آن را به دانشجو منتقل کند.در پایان با تاسی به حضرت مولانا، استادان و دانشجویان را به انس با «علم محو» در کنار «علم نحو» فرا می‌خوانم.توصیه می‌کنم بارها حکایت ماجرای «نحوی و کشتیبان» مثنوی مولانا را بازخوانی کنند.

پ.ن: مثلا  ایهام در شعر فارسی از سید محمد راستگو (۱۳۷۹)، ایهامات دیوان حافظ از طاهره فرید (۱۳۷۶)، ایهام و تناسب در شعر خاقانی و شعر حافظ از ضیاءالدین سجادی (۱۳۵۱)، مقاله خاقانی و ایهام از احمد غنی‌پور ملکشاه (۱۳۸۴)، تحلیل بازتاب ایهام تناسب و حوزه‌های معنایی آن در مثنوی از محمد بهنام فر و لردشیر سنچولی جدی (۱۳۹۷)

در انتها

دکتر سلمان صفوی با تأسی از نیای خویش، شیخ صفی‌الدین اردبیلی، در بسیاری عرصــــــه‌ها، از جمله عرصه‌های سیاسی، فلسفی، عرفانی، پژوهش‌های قرآنی  و ادبی حضور پر رنگ دارند و آثار متعددی در تمام این زمینه‌ها به نگارش درآورده‌اند؛ اما از آنجا که ما در این مصاحبه به بهانه چاپ کتاب  « ساختار معنایی مثنوی معنوی» میزبان ایشان هستیم، به برخی آثار پدید آمده توسط ایشان در عرصه ادبیات اشاره می‌کنیم:

مقالات علمی

 امام علی(ع) در آینه مثنوی؛ مجله پژوهش‌های نهج‌البلاغه

ساختار کلی مثنوی، دفتر سوم مثنوی مولوی؛ مجله آینه میراث پاییز ۱۳۸۶، شماره ۳۸

ساختار کلی دفتر ششم مثنوی مولوی؛ مجله آینه میراث؛ پاییز ۱۳۸۶

 ولایت در مثنوی؛ مجله قند پارسی ۱۳۸۶

مولانا و شمس دو ستاره کم نظیر فرهنگ اسلامی؛ Islamic Perspective Journal

تفکر قلبی در دیباچه گلشن راز شبستری( شرح نوین دیباچه گلشن راز)

معنا و تاریخ عرفان و تصوف در گذشته و امروز

مرثیه عرفانی مولوی در رثای سالار شهیدان(ع) 

 مولانا و شمس دیالتیک عقل و عشق 

 مولوی و اخلاق زمانه

عشق اسطرلاب اسرار خداست

عرفان شاهنامه، شاهکار حماسی، عرفانی و حکمی جهانی ایرانیان 

مقالات انگلیسی

The practices of mysticism (Irfan-i- amali) in Islam

Perfect man in Rumi’s perspective

Rumi and Mulla Sadra on theoretical and practical reason 

Mulla Sadra: Life and philosophy

Mysticism  of  Ferdowsi’s Shahnameh An International  Epic’ Mystical and Sagacious Persian Masterpiece

کتاب‌ها

 فقه اللهِ اکبر Figh-o- Allah-e-                  Akbar  هرمنوتیک معنوی خدا در قرآن کریم و شعر فارسی)، تجلی خدا در قرآن و شعر فارسی از بابا طاهر تا قیصر امین‌پور؛ سید سلمان صفوی و مهوش السادات علوی؛ انتشارات آکادمی مطالعات ایرانی لندن، انتشارات سلمان آزاده.

 راه نو، تفسیر نوین مثنوی(همان)

 اهل بیت از دیدگاه مولوی(همان)

اخلاق و انسان کامل از منظر مولوی(همان)

 تمنای عشق، تحلیل عرفانی زیارت عاشورا) (همان)

موسیقی و عرفان(همان)

 انتشار کتاب ساختار معنایی مثنوی، دفتر سوم و چهارم در لندن و تهران

کتاب‌های انگلیسی 

ترجمه نشده

 Rumi’s principles

Sufism Irfan

Rumi teaching

Rumi spiritual Shiism