دکتر الهام حدّادی[۱]
دکتر فرهاد درودگریان[۲]
چکیده
مهمترین دغدغۀ هستیشناسی بشر، مسألۀ چگونگی خلقت خود و جهان هستی است و از این رو بر مبنای آموزههای دینی و متونی مانند قرآن، روایت آفرینش آدم (ع) و ترک سجدۀ ابلیس یکی از اساسیترین مباحث چالشبرانگیز حوزۀ شناختی ذهن انسان است که توجه انسان را به نخستین مواجهۀ خویش با هویت خود و در جستجوی پیوستۀ آن بودن جلب میکند. در این مقاله سعی بر آن است تا داستان آفرینش آدم (ع) و گردنکشی ابلیس از منظرِ روایتِ داستانی در نهج البلاغه بررسی شود و به تحلیل روایی روایتِ حضرت علی (ع) در خطبۀ قاصعه از این داستان مشهور پرداخته شود. در نتیجه طبق فرضیۀ روایت، تولید و تفسیر روایتِ خطبۀ قاصعه، با روایت از بالا به پایین یعنی از آغاز تکبر ابلیس و چگونگی آفرینش انسان تا به پیامبری حضرت محمد (ص) و دوران امامت حضرت علی (ع) برسد، تمرینی میشود برای تجربهاندوزی در پیشگویی، بازنمایی، و تشریح کردار دیگران با توسل به استدلالهایی که دست کم از دو جزء باور/ خواست تشکیل میشوند؛ و این امر به افزایش خودآگاهی مخاطبان و آگاهی آنها از احوال یکدیگر از زمان خلق این روایت تا به امروز میانجامد. در نهایت، حضرت علی (ع) با معرفی جهانِ انسانِ کامل، طرح و الگوی سازمانیافتهای به مخاطب خود میدهد که براین اساس تجربۀ مخاطب به نظمی منجر میشود که به آگاهی کاملی از هویت خویش و نقشش در هستی دست مییابد و توانایی انتقال این فهم را به دیگری به دست میآورد. در آخر براساس این روایت، تکبر میتواند یکی از دلایل اصلی خلقت انسان باشد و از اینجاست که اهمیت پیشنمونۀ تکبر تا این اندازه نشان داده میشود.
واژگان کلیدی: روایت، روایت داستانی، آفرینش آدم، نهج البلاغه، خطبۀ قاصعه.
۱٫ مقدمه
داستان آفرینش آدم (ع) و روایت سرکشی شیطان یکی از اَبرروایتهای آفرینش است که توجه انسان را به نخستین مواجهۀ خویش با هویت خود و در جستجوی پیوستۀ آن بودن جلب میکند. انسان در ناخودآگاهش سراغ هویت خویش را بارها و بارها گرفته است و حاصل آن تدّبر و تعقل نظرات بیشمار اندیشمندان و فیلسوفان و صاحبنظرانی است که سعی در پاسخ به پرسش هویت یابی انسان دادهاند. در این میان متون مقدس از جمله قرآن و کتابهای اولیاءالله مانند نهج البلاغه و همچنین در آثار عرفان اسلامی بارها به مسألۀ آفرینش انسان پرداخته شده و اهمیت این موضوع در شناخت انسان از هویت خویش به تبادر تکرار شده است.
کتاب مقدس قرآن مسألۀ چگونگی آفرینش انسان و موضوع تکبر ابلیس را بارها در روایتهای داستانی متعدد روایت کرده است و به موضوع روایت و پیوند عمیق آن به شیوۀ درک و شناخت ذهن بشری بسیار توجه داشته است و سعی کرده است واقعیتهای اساسی هستی را با الگوهای و چارچوبهای روایت براساسی شرایط درک بشری تطبیق دهد و از این رو «در داستانهای قرآنی هدف هنری و دینی در هم آمیخته شده است. چرا که داستان نوعی از تعبیر و بیان عربی است و ابزاری از ابزارهای گسترش دعوت است. هر داستان دارندۀ شخصیت مشخصی است که مخاطب با آن شخصیت زندگی میکند و در حوادث، نزاع و گفتگو با او همراه میشود. داستانهای قرآنی منابع سرشار معارف حقیقی، رهنمودها و علمهای گوناگون هستند» (زارع زردینی به نقل از الدالی، ۸۰:۱۳۹۲).
نهج البلاغه که تفسیر دیگری از قرآن به روایتِ حضرت علی (ع) است به پیروی از قرآن مجید روایت را جهت افزایش منطق شناختی انسان به کار میگیرد. در این مقاله سعی بر آن است تا داستان آفرینش آدم (ع) و گردنکشی ابلیس از منظر روایت داستانی در نهج البلاغه بررسی شود و به تحلیل روایی روایتِ حضرت علی (ع) در خطبۀ قاصعه از این داستان مشهور پرداخته شود.
خطبه قاصعه به این دلیل انتخاب شده است که یکی از طولانیترین خطبههای نهج البلاغه است (مصادر نهج البلاغه، ج۳: ۵۶) و در اواخر حکومت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه بیان شده است و مضمون آن نکوهش کبر و خودپسندی و دوری از تفرقه اجتماعی است که عاملانش را از این کار تحذیر کرده است. دلیل بیان این خطبه توسط حضرت علی (ع) چنین است که « در اواخر خلافت حضرت، اهل کوفه که قبیلههای گوناگونی بودند، به فساد گرویده بودند. بسیار اتفاق میافتاد که شخصی از محله قبیله خود خارج شده و گذارش به قبیله دیگری میافتاد، در این جا گاهی از بعضی افراد اندک ناراحتی میدید؛ در این هنگام با سر و صدای زیاد و داد و فریاد قبیله خود را به مدد میطلبید و با صدای بلند ندا میکرد؛ مثلاً: ای قبیله نخع! یا ای قبیله کنده! و منظورش ایجاد آشوب و فتنه بود. در این هنگام بر اثر این سر و صدا چند نفر از جوانان قبیله مقابل جمع میشدند و اهل قبیله خود را صدا میزدند، و آن شخص را میزدند. سپس او به قبیله خود میآمد و یاری میخواست. بدین طریق بر یکدیگر شمشیر میکشیدند و فتنه و آشوب بر پا میشد بدون اینکه در واقع، منشأ و ریشهای عقلائی داشته باشد بجز درگیری جوانان با یکدیگر. چون این کار بسیار شد امام(ع) سوار بر ماده شتری به میانشان آمد و این خطبه را ایراد فرمود (ابن میثم، ج۴، ۲۳۳).
روایتِ این خطبه حکایت تکبر و گردنکشی است و چون تکبر یکی از اَبرروایتهای خلقت جهان است، راوی از این مضمون نقب به روایت آفرینش آدم و سرکشی ابلیس میزند و نتایج آن را در قالب روایی برای مخاطبان بیان میکند و در ادامه موضوعات دوران خویش را از جمله، جنگهای با ناکثین، قاسطین، و مارقین و شجاعت ایشان در دوره جوانی و به خاک افکندن بزرگان عرب، تربیت پیامبر(ص) از کودکی به واسطه فرشته الهی، قرابت امام علی(ع) با پیامبر و تربیت شدنش تحت نظارت او، حیلههای ابلیس و یکی از معجزات پیامبر(ص) در حضور بزرگان قریش مطرح میشود.
پیشینۀ اثر روایت از آن دارد «ابنطاووس (متوفى ۶۶۴؛ ص ۴۱۴، ۵۰۴) گفته است که این خطبه را با اسنادش در کتاب عتیق تألیف شده به سال ۲۰۸ــ دیده است (درباره اختلاف نقل در سال تألیف این کتاب رجوع کنید به کولبرگ، ص ۲۳۲ـ۲۳۳). در آثار متعددى پس از سیدرضى نیز بخشهایى از خطبه قاصعه آمدهاست (براى نمونه رجوع کنید به ماوردى، ص ۱۹۱ـ۱۹۲؛ زمخشرى، ج ۱، ص۴۰۰ـ۴۰۱؛ طبرسى، ج ۱، ص ۷۴؛ ابنشهر آشوب، ج ۱، ص ۱۱۲، ج ۲، ص ۲۸). برخى معاصران به سبب طولانى بودن خطبه، در انتساب آن به على علیهالسلام تردید کردهاند، با این استدلال که در آن زمان اولا ایراد چنین خطبههاى طولانى سابقه نداشته و ثانیآ حفظ آن تا زمان سیدرضى بعید به نظر مىرسد (رجوع کنید به احمد زکى صفوت، ص ۱۲۸ـ۱۳۱؛ کیلانى، ص ۵۶ـ۵۷). بهعلاوه احمد زکى صفوت (همانجا) عبارات پایانى این خطبه را درباره وزارت امام شاهدى بر ساختگى بودن کل خطبه و ساخته شدن آن به دست شیعه و صوفیه برشمرده است. شهرستانى (ص ۵۲ـ۵۳) در پاسخ به این شبهه، ضمن تأکید بر توانمندى ویژه امام در سخنورى، به نقل معلقات سبع و دیگر قصاید وارده از دوره جاهلیت و نیز خطبهها و روایات رسیده از پیامبر اکرم و دیگران استناد جسته و در استبعاد ایشان خدشه کردهاست. همچنین اخبار رسیده از پیامبر اکرم در منابع اهل سنّت هرگونه ایراد و اشکالى را درباره وزارت امام منتفى مىکند (براى نمونه رجوع کنید به طبرى؛ سیوطى، ذیل شعراء: ۲۱۴)» (احمدزاده، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵).
این خطبه علاوه بر اینکه در ترجمههای صورت گرفته از کل نهج البلاغه آمده است، ترجمههای مستقلی نیز دارد، مانند: روایتی از سرگذشت انسان در هماوردی با ابلیس، ترجمه خطبه قاصعه، گروه ترجمه بنیاد نهج البلاغه. شماره ترتیبی این خطبه در نسخههای نهج البلاغه، متفاوت است: المعجم المفهرس و صبحی صالح، خطبۀ: ۱۹۲؛ فیض الاسلام و ابن میثم، خطبۀ: ۲۳۴؛ شرح خوئی و ملاصالح، خطبۀ: ۱۹۱؛ عبده، خطبۀ: ۱۸۵؛ ابن ابی الحدید، خطبۀ: ۲۳۸؛ ملافتح الله، خطبۀ: ۲۷۳؛ فی ظلال، خطبۀ: ۱۹۰ (محمدی و دشتی،۲۳۵:۱۳۷۸).
برخی از شرحهای مستقل این خطبه عبارتند از:
۱٫ درسهایی از نهج البلاغه: شرح خطبه قاصعه، حسینعلی منتظری.
۲٫ شرح خطبه قاصعه. فارسی. از ملا عبدالکریم بن محمد یحیی قزوینی از علمای سده یازده و دوازده (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۴).
۳٫ استکبار در نگاه امام علی(ع): ترجمه و تأملی در خطبه قاصعه علی(ع)، گردآوری یدالله احسانی.
۴٫ شرحی بر خطبه قاصعه حضرت علی(ع): راهکاری جامع در اتحاد و انسجام اسلامی و غلبه بر دشمن درون و برون، غلامحسین کمیلی.
۲٫ چارچوب نظری
روایت به قدمت تاریخ بشر کهن و باستانی است و ذهن بشر بر پایۀ روایتسازی جهان را درک میکند. تفکر روایی بشر با زبان ساخته و پرداخته میشود و روایتها به واسطۀ زبان پیوسته در حال شکلگیری و تولد و مرگ هستند. بشر همواره در تاریخ زندگیش ناخواسته تن به روایتها داده است و گزیری از این موضوع نداشته است چه بسا که بدون تفکر روایی، زندگی ناقص بود؛ چنانچه بارت[۳] (۱۹۹۷) نیز در پیشدرآمدی بر تحلیل ساختاری روایت این موضوع را چنین طرح میکند که:
روایت با خود تاریخ نوع بشر آغاز میشود و هیچ جا نمیتوان مردمانی را یافت که چه در گذشته و چه در حال حاضر روایت نداشته باشند. همۀ طبقات اجتماعی، همۀ گروههای انسانی، روایت خاص خودشان را دارند و همۀ انسانها با پس زمینههای فرهنگی متفاوت، حتی متخالف، مشترکاً از لذت آن نصیب میبرند. روایت، که به تقسیمبندی ادبیات خوب و بد وقعی نمیگذارد، پدیدهایست بین المللی، فراتاریخی و فرافرهنگی: روایت به سادگی وجود دارد مثل خود زندگی (ص:۲۰).
روایت، یکی از راههای شناخت جهان است که در کنار راه دیگر یعنی تفکر جانشینی، فرد را قادر به ساخت واقعیتهای اجتماعی میکند (اردبیلی به نقل از برونر، ۳۰:۱۳۹۲). و از این رو، از نظر کلود ل. استروس[۴](۱۹۸۶) روایت (اسطوره) یکی از ابتداییترین و قویترین مصنوعات قوه شناخت انسان است (همان).
روایت در هر دو صورت مکتوب و شفاهی منطق شناختی انسان را بالا میبرد و باعث میشود موقعیتها و رویدادها در الگوهای قابل درکی مشخص شوند و ترکیب زمان و مکان در حوزۀ تجربۀ شخص قرار بگیرد (هرمن،۱۱۹:۲۰۰۷).
ترنر(۱۹۹۶) نیز در این رابطه موضوع فرافکنی تمثیلی را مطرح میکند به معنای تصویرسازی موجود در روایتها و معتقد است:
فرافکنی تمثیلی با کمک قیاس موجبات برقراری رابطه بین داستان و استدلال را فراهم میکند. راوی از مخاطب خود انتظار دارد تا “درسی از داستان او بگیرد” و مخاطب این کار را با اعمال داستان بر موقعیتهایی انجام میدهد که به ظن مخاطب با داستان راوی قابل قیاس است. انسانها بهطور عام تلاش میکنند تا با استفاده از داستانهای مبدا تجربههای جدیدی را که با آن مواجه میشوند معنادار کنند و از طریق فرافکنی این موقعیتهای جدید به داستانهای مبدا امکان پردازش آن تجربهها را به خود میدهند. به بیان کلی، روایت ابزار مهمی در تفکر قیاسی است. روایت، محیطی شناختی و ارتباطی فراهم میکند که در آن میتوان مقایسههای پویا و نقطه به نقطهای را بین رویدادها و موقعیتهای به ظاهر مختلف بهوجود آورد (اردبیلی به نقل از ترنر، ۴۰:۱۳۹۲).
روایت را میتوان بهطور همزمان از چند منظر مختلف ـ به عنوان گونهای بازنمود ذهنی، نوعی برونداد نشانهای یا متنی، و منبعی برای تعامل ارتباطی ـ بررسی کرد و از این راه، چهار عنصر بنیادین روایت الف) واقعشدگی، ب) توالی رویدادها، ج) جهانپردازی، د) همبومپنداری را بازشناخت و آنها را از شرایط روایتمندی، یا همان شرایط لازم برای روایی بودنِ هر روایت برشمرد (هرمن،۲۰:۱۳۹۳).
تحلیل روایی بر آن است که مفسران با چه فرایندهایی جهان داستان را میسازند؛ این جهان از ظاهر و باطن روایت آشکار است و روایت از هر نوعی که باشد از فیلم گرفته تا گفتگوی روزمره جهان پنهان در خود را برای مخاطب به نمایش میگذارد؛ پس می توان جهان داستان را چنین تعریف کرد:
جهان داستان بازنمود ذهنیِ فراگیری است که خواننده در قالب آن به تفسیر موقعیتها، شخصیتها، و رویدادهای آشکار یا نهفته در متن یا گفتمان روایی میپردازد – ذهنیتی برساخته از موقعیتها و رویدادهای مورد روایت که در آن، کسی به کمک دیگری کاری را در زمان و مکانی معین، و به قصد و شیوهای مشخص در حق کسی انجام میدهد. آثار روایی نیز متقابلاً (در قالب متن، فیلم، و غیره) زمینهی لازم را برای انگارهسازی جهان داستان و بازنگری در چنین انگارهای فراهم میکنند» (همان، ص۱۰۰).
هدف مطالعات اخیر روایتشناسی، یافتن منطق داستان است. «منظور از منطق داستان هم تولید و هم تفسیر مسایلی است که با فرایند ساخت (و بازساخت) جهان داستان سروکار دارند. این منطق دو لایه است. یکی از این لایهها منطق خود داستان است، یعنی منطقی که شامل طراحی اصولی است که ساختار روایتها هم در سطح جهانی و هم در سطح موضعی بر اساس آنها عمل میکنند. علاوه بر این، روایتها منطقی دارند که به انسان امکان میدهد تا تجربههای خود را نظم دهد و از این طریق آنها را بهتر درک کند. بهطور خلاصه، منطق داستان انسان را قادر میسازد تا جهان داستانها را بسازد و آنها را بسازد، و این مسئله به نوبه خود کمک میکند تا تجربه نیز انتظام یابد و بهصورت قابل درک، قابل کنترل و قابل انتقال درآید. محققان در این زمینه معتقدند که نتایج حاصل از مطالعات مربوط به عملکرد ذهن و بررسیهای روایتشناسانه تا حد زیادی میتوانند به درک بهتر و عمیقتر انسان یاری برسانند» (اردبیلی به نقل از برونر، ۵۰:۱۳۹۲).
تجربه زیستن در جهان داستان تجربه منحصر به فردیست که مخاطب در طی خوانش یک داستان کسب میکند. در واقع روایت داستانی، فرصت حضور و زندگی در جهانی شبیه به جهان واقعی را به مخاطب می دهد. دیوید هرمن براساس نظر (گریگ۱۹۹۳، رایان۲۰۰۱، یانگ۱۹۸۷) در اینباره میگوید: «جذبه نیرومند روایت،دیری است که از جهانپردازی گیرای آن یا تواناییاش در انتقال خواننده به زمان و مکان داستان نیرو می گیرد.تازه دشوار بتوان گیرایی نهفته در داستان را به یاری مفهوم ساختارگرایانهیfabulaیا داستان،یعنی تنها با توسل به چینش پدیده ها و آرایش رویدادها در پیرنگ مورد روایت توضیح داد. مخاطب روایت، افزون بر دریافت منطقی پدیدهها و رویدادهای داستان، از این پدیدهها و رویدادهای گاه هیجان انگیز،گاه چندش آور،گاه برانگیزنده،گاه رقت بار،گاه شادی بخش،گاه دلخراش و گاهی چه و چه و چه …،بی نهایت تأثیر احساس (ذوقی) میپذیرد (هرمن، ۱۱۰:۱۳۹۳).
۳٫ تحلیل روایتِ خطبۀ قاصعه
مهمترین مسألۀ هستی که ذهن هر انسانی را به صورت جدی در دوران حیاتش بر روی زمین به خود مشغول میکند و از دغدغههای هستیشناسی بشر به شمار میرود، مسألۀ چگونگی خلقت بشر و جهان هستی است و از این رو بر مبنای آموزههای دینی و متونی مانند قرآن، روایت آفرینش آدم (ع) و ترک سجدۀ ابلیس یکی از مهمترین مباحث چالشبرانگیز حوزۀ شناختی ذهن انسان است. حضرت علی (ع) با درک موضوع هویتیابی انسان و مباحث شناختی ذهن بشر در کتاب نهج البلاغه سعی کرده است در قالبی روایی به پرسشهای هستی شناسانۀ او پاسخ دهد.
خطبۀ قاصعه از ۵۲ روایت {براساس ترجمۀ علی شیروانی} شکل گرفته است که این روایتها حول اَبروایتهای کَلان جهانِ این روایت یعنی داستان آفرینش آدم (ع) و تکبر ابلیس پدید آمده است. آنچه از روایت نهج البلاغه بر میآید اَبرروایت کلانِ خلقت است که این اَبرروایت سبب شکلگیری دو کلان جهان است که از درون این کلان جهانها، خُردهجهانهایی با شخصیتهای مشخص در مکان زمانی به نام دنیا خلق میشوند.
اَبر روایتِ کلانِ خلقت به واسطۀ آنچه در نهجالبلاغه در خطبۀ قاصعه روایت میشود و این روایت نهجالبلاغه براساس آیات قرآن است -که در خود روایت به آیات مربوطه اشاره میکند-روایت بزرگی و عزت حضرت حق است که این صفت تنها به ایشان تعلق میگیرد و هیچ موجود دیگری در هستی اعم از فرشتگان، مقربان و… را شامل نمیشود. صفت تکبر تنها شایستۀ حق تعالی است و اگر برای غیر از ایشان به کار برده شود، کاملاً مذموم و ناپسندیده است زیرا کسی را لیاقت و شایستگی برخورداری از این صفت نیست از این رو، حضرت علی (ع) خطبۀ قاصعه را بیان میکند و نام این خطبه قاصعه میشود. شارحان دلایلی برای نامگذاری این خطبه بیان کردهاند که سه دلیل آن از قرار زیر است:
۱٫ قصع در مورد نشخوار شتر به کار میرود و با توجه به اینکه شتر هنگام نشخوارکردن غذا را از درون به دهان میآورد و میجود و دوباره فرومی برد، این خطبه نیز به جهت اینکه از آغاز تا پایان، پندها و نهیهایش تکرار میشود، قاصعه نامیده شده است.
۲٫ قصع به معنای کشتن و خُردکردن نیز به کار میرود. بدین معنا گویا خطبه قاصعه، قاتل و خُردکننده ابلیس است.
۳٫ قصع به معنای تحقیر و کوچککردن نیز به کار میرود. در این معنا گویا این خطبه متکبران را تحقیر میکند، هرچند مسلمان باشند (راوندی،۲۲۷:۱۳۶۴).
۳-۱٫ درآمدن به جهان روایت خطبۀ قاصعه
دروازه متن تنها مدخلیست که مخاطب از طریق آن به جهان روایی روایت وارد میشود؛ «خوانندهی روایت (خواه، ناخواه) از همان آستانه متن، وارد جهان داستان میشود. حال باید دید خواننده در این میان چگونه با مقایسه و مقابله راههای گوناگون درآمدن به داستان {روایت} میتواند شیوههای جهانپردازی خاص یک رسانه، یا ژانر یا حتی متن روایی معین بازشناسد» (هرمن، ۱۰۴:۱۳۹۳). در واقع، ژانر را می توان برابر با بافتی دانست که در آن میزان تجربهپذیری لازم برای پیشنمونگی یک نمونهی روایی تعیین می شود (همان، ص:۱۲۸).
حضرت علی (ع) در آستانۀ ورود به روایت خطبۀ قاصعه با ستایش عزت و کبریایی حضرت حق روایت خود را آغاز میکند با این مضمون که لباس عزت و بزرگی تنها شایستۀ اوست و این بزرگی را تنها برای خودش انتخاب کرده است. با این اوصاف درآمدن به جهان روایت خطبۀ قاصعه به این شیوه بیان میشود:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لَبِسَ اَلْعِزَّ وَ اَلْکِبْرِیَاءَ وَ اِخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَ اِصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ رأس العصیان وَ جَعَلَ اَللَّعْنَهَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ
ستایش خداوندى را که کسوت عزّت و بزرگى پوشید و آن دو را خاص خود گردانید نه آفریدگانش و آن دو را بر دیگران ممنوع و حرام نمود. عزّت و بزرگى را تنها براى جلالت شأن خویش برگزید و لعنت را نصیب کسى از بندگانش نمود که در عزّت و بزرگى با او به منازعت برخاست (شهیدی،۲۱۰:۱۳۷۷).
در شروع این روایت راوی برای بازنمایی مقتصدانه جهانی که مخاطب قرار است در آن اقامت گزیند، با به کارگیری کلماتی چون لبس، عزت، کبریا، اختار، لنفسه و حرما علی غیره به صورت مستقیم و آشکارا هدف خود را از روایت مشخص میکند و چارچوب ذهنی منسجمی برای مخاطب برای درآمدن به جهانِ راویت مشخص میکند تا این ابهام را به صراحت رفع نماید که مسألۀ عزت و کبریا تنها خاص و شایستۀ حضرت حق است و بر دیگران حرام شده است. در واقع، راوی حدود قرار گرفتن این صفت را در روایت تعیین میکند و در ادامه با بیانی روایی چون جَعَلَ اَللَّعْنَهَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ به شکل دقیقی شرایط کسی که خود را با صفت تکبر توصیف کند یا به نقل از این روایت، لباس تکبر بپوشد، معین میکند که مورد لعنت خداوند قرار میگیرد. اما این موضوع که چرا تا این اندازه به صراحت روایتی چنین بیان میشود و اساس خلقت قرار میگیرد و آیا کسانی قبل از خلقت انسان وجود داشتند که در صفت تکبر که حریم ممنوعه حضرت حق است، ورود کردند و خداوند انسان را به عنوان آزمونی برای ایشان قرار داده است، در جملۀ بعدی این روایت پاسخ داده میشود که:
ثُمَّ اِخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلاَئِکَتَهُ اَلْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ اَلْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ اَلْمُسْتَکْبِرِینَ
سپس ملایکه مقرّب خود را بیاموزد تا متواضعانشان را از متکبّرانشان تمیز دهد (همان).
بله کسانی بودهاند که باید مورد آزمون الهی قرار میگرفتند و دلیل آنکه خداوند این آزمون را برایشان واجب و لازم دانست، مسأله تکبر است که هیچ کس در این مقام شایستۀ منازعت با حق تعالی نیست.
تا این قسمت، جهانِ روایی روایت مخاطب را در آستانۀ ورود به جهانی قرار داده است که با استناد به چند خط روایی ساختار ذهنی مخاطب را در این فرشینه روایی روایت چیده است که با این خطوط روایی مخاطب جهانِ روایت را در ذهنش ترسیم میکند:
۱- تکبر خاص خداست؛
۲- هیچ کس در صفت تکبر در برابر خداوند قرار نمیگیرد؛
۳- هرکس در این صفت در مقابل خداوند بایستد، مورد لعنت قرار میگیرد؛
۴- برای تشخیص متواضعان و مستکبران آزمون الهی صورت میگیرد.
سپس خداوند با آگاهی از راز درون سینۀ بندگان بدون آنکه هیچ کس از اتفاقی که قرار است، بیفتد آگاه باشد، روایتِ آفرینش انسان را در جمع فرشتگان بیان میکند که در این بخش حضرت علی(ع) به صورت مستقیم از آیۀ صریح قرآن روایت میکند:
إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ اَلْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِیسَ
{پروردگارت به فرشتگان گفت}: من بشرى را از گل مىآفرینم چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجدهاش کنید. همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس (همان).
و این روایت بدون هیچ پیشزمینه قبلی برای اذهان فرشتگان مطرح میشود تا فردی که صفت تکبر در او ایجاد شده بود، به صراحت خود را معرفی کند و آن شخص ابلیس بود. در واقع صفت تکبر از چنان عظمت و والایی برخوردار است که اگر کسی در آن با حضرت حق برابری کند، مطرود و لعنتی خواهد شد.
از مدخل آستانۀ جهانِ روایت چنین برمیآید که در این خطبه امام علی (ع) برای افزایش منطق شناختی انسان جهت آگاهی از چگونگی آفرینش خویش و جهانی که در آن میزید، اَبرجهان کبریایی حضرت حق را به صورت یک جهان کانونی بازنمایی کرده است از آنجا که با تکیه بر فلسفۀ تحلیلی و منطق موجهات، وجه امتیاز روایت از دیگر جهانهای ممکن «ساختار وجهی مشترک میان همۀ آثار روایتگونه است؛ ساختاری متشکل از یک جهان کانونی که جهان حقیقی به شمار میرود و چندین جهان وابسته که هرکدام در قالب جملههای خلاف واقع نمود پیدا مییابد و افکار، رؤیاها، یا خاطرات شخصیتهای داستان را از زبان راوی یا خود شخصیتها بازگو میکند» (هرمن، ۱۷۰:۱۳۹۳).
این جهانِ کانونی که اَبرجهان کبریایی حضرت حق است دارای یک پیشنمونه است که پیشنمونه نیز از قوای شناختی انسان و بافت حاکم بر قابلیتهای شناختی انسان ریشه میگیرد و برآیند ویژگیهای متعارف و نامتعارف یک مجموعه است، یعنی برجستهترین میانگین ویژگی یک مقوله را نشان میدهد (همان:۱۳۳٫۱۳۴). که پیشنمونۀ کَلان این اَبرجهان، عزت و کبریایی است که تنها شامل حق است و لاغیر. اگر کسی در این جهان با این پیشنمونه وارد شود، مورد لعنت قرار میگیرد و خداوند به دلیل آگاهی از راز قلبها در اَبرجهان خود آگاه شده است که کسانی قصد ورود به اَبرجهان کبریایی او را کردهاند. پس جهانِ روایت خطبۀ قاصعه با توصیف اَبرجهان کبریایی حضرت حق آغاز میشود تا از این طریق پیش نمونۀ صفتی که جزء ممنوعترین و مذمومترین صفت مذموم در این اَبرجهان است به مخاطبان معرفی شود و زشتی و مطرودی این ادعای دیگری در داشتن این صفت مشخص شود. بر این پایه است که پیشنمونۀ تکبر در این روایت به عنوان دلیل اصلی آفرینش انسان مطرح میشود. پس مبنای آفرینش موجودی به نام انسان دلیل منازعۀ شیطان در پیشنمونۀ تکبر با حضرت حق است و پروردگار برای اثبات این موضوع، انسان را به عنوان آزمایشی برای شیطان و امثال او انتخاب میکند. به همین دلیل حضرت علی (ع) با استفاده از فرافکنی تمثیلی و از راه قیاس، بعد از روایت رخدادها، برای شناخت منطقی مخاطب استدلال میکند که:
او{شیطان} بود که عصبیت را پایه نهاد و با خداى تعالى بر سر کسوت عزّت و جبروت به نزاع پرداخت و خود چنان کسوتى پوشید و جامه خوارى و مذلّت از تن به در نمود. آیا نمىبینید که خداوند چگونه او را به سبب تکبرش حقیر ساخت و به سبب بلند پروازیش پست و بیقدر نمود و در دنیا مطرودش ساخت و در آخرت هم به عذاب آتش گرفتار خواهد نمود؟(شهیدی،۲۱۲:۱۳۷۷).
براساس پیش نمونۀ تکبر و گردنکشی شیطان در برابر حق، دو جهانکَلان وابسته به اَبرجهان کبریایی حق ایجاد میشود که براساس بافت روایت عبارتند از: ۱- کَلان جهان آفرینش انسان از خاک ۲- کَلان جهان ترک سجده ابلیس. این کَلانجهانها به تبع خود خردهجهانهایی را ایجاد میکنند که از بین این دو کلان جهان خرده جهان حکمت الهی مشترک مابین هردو است اما هر کدام به صورت اختصاصی خردهجهانهای دیگری را به وجود میآورند که خرده جهان کَلان جهان اول شامل: ۱-۱٫ عبرتآموزی، ۱-۲- مراقبت از فریب شیطان و خرده جهان کَلان جهان دوم شامل ۲-۱٫ فریب، ۲-۲٫ نفرت است.
براساس روایتِ خطبۀ قاصعه کَلان جهان شیطان دارای این شاخصهها است:
ü بیماری کبر؛
ü غفلت؛
ü جهل؛
ü آتش تعصب و کینه؛
ü افتخار به حسب و نسب
و شاخصههای کلان جهان انسان از این قرار است:
ü تواضع؛
ü تقوا؛
ü خاموش ساختن آتش عصبیت و کینه؛
ü عدم اطاعت از فرومایگان؛
ü عبرت گرفتن از پیشینیان.
براساس شاخصههای این کَلان جهانها خردهجهانی که راوی به صورت داستان در داستان برای آن نمونه میآورد، داستان قابیل و هابیل است:
و مباشید، همانند آن کس که بر برادر خود کبر ورزید بىآنکه، خدا او را بر برادرش فضیلتى داده باشد. جز آنکه کبر و خودپسندى که از حسد برخاسته بود، بر او روى نهاد و حمیّت در دل او آتش غضب افروخت و شیطان در بینى او باد غرور دمید. خداوند کیفر او را پشیمانى داد و گناه همه آدمکشان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد (همان، ص:۲۱۳).
روایتِ خطبۀ قاصعه، دارای دو اَبرشخصیت به نام ابلیس و انسان میشود که با دو کَلان جهان متفاوت در مقابل یکدیگر میایستند.
شخصیتهایی که در کَلان جهان انسان اقامت گزیدهاند، شامل این افراد با این ویژگیها هستند:
ü پیامبران و اولیا؛
ü قشر مستضعف؛
ü گونهها و سر را بر زمین میمالند؛
ü با گرسنگی و رنج آزمایش می شوند؛
ü با جفاها و ناخوشی ها آزمایش می شوند؛
ü دچار رویدادهای وحشت زا هستند.
و شخصیتهایی که در کلان جهان شیطان ساکن هستند، شامل این افراد و ویژگیها هستند:
ü قابیل، فرعون و ناکثین و…؛
ü پیرو ثروتمندان و متکبران؛
ü نسبت دهندۀ زشتیها به خدا؛
ü منکر نعمتهای الهی بر خود؛
ü مبارز حکم و قضای الهی؛
ü بنا نهادن شالودۀ تعصبات جاهلی.
به صورت شاخص در کَلانجهان ابلیس شخصیتهایی چون فرعون و در کلان جهان انسان اشخاصی چون پیامبران ساکنند. حال راوی برای اقامتگزینی مخاطب در جهانِ داستان و ملموس بودن کَلانجهانهای روایت، خردهجهان داستان موسی و فرعون را روایت میکند و موسی را به عنوان نمایندۀ کَلانجهان انسان و فرعون را به عنوان نمایندۀ کَلانجهان شیطان در مقابل یکدیگر قرار میدهد. موسی با توجه به شاخصههای کلانجهان انسان با لباسی پشمینه و عصایی در دست یعنی در شرایطی که ظاهری فقیرانه دارد به قصر فرعون که دارای قدرت و ثروت است، میرود و راوی گفتوگوی مابین آن دو را برای وقوع روایت در تناسب با بافت آن بیان میکند:
چنانکه موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون داخل شدند. آن دو جامه پشمین بر تن داشتند و هر یک را عصایى در مشت بود. به فرعون گفتند که اگر اسلام آورد عزّت و پادشاهیش باقى خواهد ماند.
فرعون گفت: آیا از این دو در شگفت نیستید که با من در باب بقاى عزّت و سلطنتم شرط مىکنند و خود چنانکه مىبینید در عین بینوایى و خوارى هستند. چرا دستبندهاى زرین به دستهایشان آویخته نیست؟ (شهیدی،۲۲۰:۱۳۷۷).
راوی به قصد تبیین جهانِ حکمت آزمون الهی، روایت را از کل به جزء یا از بالا به پایین حرکت میدهد. اولین آزمون حکمت الهی، مابین انسان و شیطان اجرا میشود و حال در سطحی پایینتر مابین موسی و فرعون است تا به مخاطب در بافت روایی بر اساس این استدلال اثبات کند که همواره این آزمون الهی مابین خیر و شر برگزار میشود تا متواضعان از متکبران متمایز شوند تا همچنان صفت بزرگی و کبر برای حقتعالی باقی بماند. از این رو، راوی به تفسیر نظر فرعون در کَلانجهان ابلیس میپردازد تا شاخصههایی را که از ابتدا در فرشینه روایی روایت برای اقامتگزینی مخاطب چیده است، قابل درک کند تا مخاطب با جهان این روایت همبوم شود:
زیرا فرعون زر و زراندوزى را بزرگ مىداشت و جامه پشمین پوشیدن را حقیر مىشمرد. اگر خداى سبحان، مىخواست که هنگام مبعوث داشتن پیامبران خود گنجها و معادن زر را برایشان بگشاید و باغهاى بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمین را به فرمان ایشان در آورد، چنان مىکرد. ولى اگر چنان کرده بود، آزمایشها را موردى نبود و پاداش روز جزا باطل مىشد و اخبار آسمان تباه مىگردید و اجر و مزد امتحان شدگان بر پذیرندگان دعوت تعلق نمىگرفت و مؤمنان مستحق ثواب نیکوکاران نمىشدند. نامهاى مؤمن و کافر، معانى خود را از دست مىدادند. ولى خداى سبحان، پیامبران خود را به اراده و تصمیم، نیرومندى داد و بظاهر در چشم دیگران ناتوانشان نمود. با قناعتى که دلها و دیدگان را از بىنیازى پرسازد و بینوایى و فقرى که چشمها و گوشها را بیازارد. اگر پیامبران را نیرویى بود، چنانکه، کس را یاراى ستیز با آنان نبود و یا عزّت و جاهى بود که مورد ستم واقع نمىشدند یا سلطنتى بود، که مردم به سویشان گردن مىکشیدند تا هیبت و شوکتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ایشان مىنمودند، در این حال مردم اندرزهایشان را آسانتر مىپذیرفتند و در برابر آنان کمتر سرکشى مىکردند، آنگاه به آنان ایمان مىآوردند و این ایمان یا از وحشتى بود که بر آنها چیره شده بود یا رغبتى بود که به ایمانشان متمایل کرده بود. یعنى نیتهایشان خالص نبود و اعمال نیکشان میان مؤمن حقیقى و ظاهرى منقسم شده بود. اما خداوند مىخواهد که پیروى از رسولانش و تصدیق به کتابهایش و خشوع در برابرش و فروتنى در برابر فرمانش و تسلیم به طاعتش امورى باشند خاصّ او و از هر شایبه و آمیزهاى پاک که هر چه آزمایش بزرگتر باشد ثواب و جزاى آن بیشتر خواهد بود (همان).
در واقع راوی، حضرت علی (ع) از ابتدای روایت با چیدن کلانجهان و خردهجهانهای وابسته به آن شرایط همبومپنداری مخاطب را در روایت فراهم میکند و برای ادراک هر چه بیشتر او به داستانهایی که در ذهن مخاطب آشناست، نقب میزند تا به درک مخاطب از چنین مسألۀ بزرگی در آفرینش یاری رساند از این روست که مفهوم روایت با این دیدگاه پذیرفتنی میشود که:
روایت، داستانی است که به جای شرح اوضاع یا امور کلی و انتزاعی، ماجراهایی را نقل- و مجال تجربۀ احوالی را- فراهم میکند که در شرایطی خاص بر کسانی معین گذشته و به پیامدهای مشخصی انجامیده است و از راهکارهای اولیۀ بشر برای شناخت زمان، فرآیند و تغییر است (هرمن، ۲۴:۱۳۹۳).
مخاطبِ روایتِ خطبۀ قاصعه با درک ماجراهایی که در ابتدای آفرینش انسان، دلیل گردنکشی شیطان و حکمت آزمون الهی رخ داده است، مواجه میشود و در ادامۀ آن با روایتِ داستانهای پیامبران به تجربۀ احوالی میرسد که در شرایطی خاص بر کسانی خاص گذشته است و نتایج آن آشکار شده است. پس با قرار گرفتن در جهانِ این روایت به تجربۀ ادراکی میرسد که با دانستن شاخصههای کلانجهان انسان و ابلیس، صفات خود را با اشخاص این دو کلانجهان تطبیق میدهد و میتواند به شناختی از خویشتن دست یابد که این شناخت، همان آگاهی انسان از هویت خویش و دلیل حضور او در هستی است و تکلیف آدمی را از وضعیت او در آفرینش معین میکند که راوی سعی کرده است با شیوۀ روایی مجالِ چنین تجربهای را به مخاطب در روایت خویش بدهد.
در ادامه، راوی با پیشنمونۀ تکبر به نقل داستانهایی از زمان آدم (ع)، مقایسۀ خانۀ کعبه و قرار گرفتن آن در سرزمینی بی آب و علف با شرایط پیامبران الهی که در فقر مبعوث میشوند و بحث فلسفۀ حج، داستان فرزندان اسماعیل و اسحاق، مباحث رخدادهای دوران پیامبری حضرت محمد (ص) و شرایط دوران امامت خود میپردازد و این گونه روایت کردن باعث میشود که روایت خطبۀ قاصعه در شرایط روایتپذیری قرار گیرد. منظور از روایتپذیری «ارزش بازگویی یک رویداد یا مجموعهای از رویدادها در (تناسب) با یک موقعیت ارتباطی معین است» (هرمن، ۱۸۶:۱۳۹۳) که سرانجام باعث میشود تا روایت خطبۀ قاصعه، بهترین شرایط گفتمانی ممکن را برای بازنمایی مسألۀ چگونگی آفرینش انسان فراهم کند و با توجه به استدلالهایی که حضرت در مابین هر داستانی بیان میکند، مخاطبان را به سوی خودآگاهی از خویش و احوال دیگران در گذشته آگاه سازد از آنجا که:
روایت با وجود ماهیت منحصر به فرد شعور، اساساً به خودآگاهی افراد و آگاهی آنها از احوال یکدیگر میانجامد؛ یکی به این دلیل که روایت نیز همساز با دریافتهای خام، در کار انگارهسازی جهان است. این همپوشی میان ساختار روایت و پدیدار شناسی شعور- صرف نظر از روایتِوابستگیِ تشخصِ نفس در گذر زمان، و این که آیا با زنجیرهسازی رویدادهای پراکنده میتوان سیر تحول نفس را بر پیوستاری میان گذشته و آینده ترسیم کرد- از وابستگی روایت و ذهن خبر میدهد و طبق این فرضیه تولید و تفسیر داستان تمرینی است برای تجربهاندوزی در پیشگویی، بازنمایی، و تشریح کردار دیگران با توسل به استدلالهایی که دست کم از دو جزء باور/ خواست تشکیل میشوند (همان،ص:۲۱۲).
در نهایت خطبۀ قاصعه از پیشنمونۀ تکبر آخرین خردهجهان را نقل میکند تا به عنوان نتیجه تا زمان حیات حضرت دلیلی باشد برای متواضعان و متکبران. ایشان پیامبر اکرم (ص) و خود را به عنوان نمایندۀ کَلانجهان انسان و قوم قریش را به عنوان نمایندۀ کَلانجهان شیطان، پیش نمونۀ الگوی انسان کامل معرفی میکند:
من از آن تبارم که در راه خدا، در آنان سرزنش هیچ ملامتگرى در نمىگیرد، چهرههاشان، چهرهى راستان باشد و گفتارشان، همسنگ نیکان، شب را آبادگران، و روز را مشعل فروزان همواره به ریسمان قرآن چنگ یازند، و سنتهاى خدا و رسولش را زنده مىدارند. نه استکبار ورزند و نه برترى جویى را آهنگ کنند، نه دغلکاراند و نه تباهى انگیزند. دلهایشان در بهشت پرواز کند و تنهاشان در کار و تکاپو باشد (شهیدی،۲۲۵:۱۳۷۷).
۴٫ نتیجه گیری
ذهن هر بشری در جهانِ هستی به جستجوی مسألۀ هویت و شناخت خویش است. حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه به پیروی از قرآن مجید از منطق روایت و روایت داستانی به منظور تولید و تفسیر موضوع خلقت و آفرینش هستی استفاده میکند تا با طرح پیشنمونۀ تکبر، ساختار روایتِ آفرینش در سطح کلان آن در جهانهای روایی ساخته شوند تا از این طریق کلانجهان انسان و ابلیس برمبنای آزمون الهی شکل بگیرد تا با این ساختار جهانی و خردهجهانهایی که از قبیل داستانهای پیامبران و فرعونان ایجاد میشود، مخاطب داستان با درک این جهانها، تجربههای خود را نظم دهد و با درک تجربۀ زیستن در جهان داستانهایی که با پیشنمونۀ تکبر در گذشتهای دور شکل گرفته است، خود در شرایط شناختی قرار بگیرد که جهان جدیدی براساس دادههای روایی بسازد و حضرت علی (ع) با معرفی جهانِ انسانِ کامل، طرح و الگوی سازمانیافتهای به مخاطب خود میدهد که براین اساس تجربۀ مخاطب انتظامی مییابد که به آگاهی کاملی از هویت خویش و نقشش در هستی دست مییابد و توانایی انتقال این فهم را به دیگری به دست میآورد. در نتیجه طبق این فرضیه، تولید و تفسیر روایتِ خطبۀ قاصعه، با روایت از بالا به پایین یعنی از انسان و ابلیس تا به پیامبری حضرت محمد (ص) و دوران امامت حضرت علی (ع) برسد، تمرینی میشود برای تجربهاندوزی در پیشگویی، بازنمایی، و تشریح کردار دیگران با توسل به استدلالهایی که دست کم از دو جزء باور/ خواست تشکیل میشوند؛ و این امر به افزایش خودآگاهی مخاطبان و آگاهی آنها از احوال یکدیگر از زمان خلق این روایت تا به امروز میانجامد. در آخر براساس این روایت، تکبر میتواند یکی از دلایل اصلی دلیل خلقت انسان باشد و از اینجاست که اهمیت پیشنمونۀ تکبر تا این اندازه نشان داده میشود.
منابع
– آقابزرگ طهرانى، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج۱۴ نجف: مطبعه الغری
– احسانی تیرتاشی، یدالله. ۱۳۸۰٫ استکبار در نگاه امام علی علیهالسلام: ترجمه و تاملی در خطبه قاصعه علی علیهالسلام، تهران: زهد.
– احمدزاده، سید مصطفی. ۱۳۹۳٫ خطبه قاصعه، دانشنامه جهان اسلام، ج ۱۵، تهران: بنیاد دایره المعارف اسلامی.
– اردبیلی، لیلا. ۱۳۹۲٫ کاربست نظریه آمیختگی مفهومی برقصههای عامیانه ایرانی. پایاننامۀ دکتری زبانشناسی دانشگاه پیام نور.
– ابن میثم بحرانی.۱۴۲۷٫ شرح نهج البلاغه، قم: بنیاد پژوهشهای اسلامی.
– حسینی، عبدالزهرا، مصادر نهج البلاغه. بیروت: دارالزهرا.
– راوندی، قطب الدین. ۱۳۶۴٫ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تحقیق عبدالطیف الکوهکمری باهتمام محمود المرعشی ج۲، قم: مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی.
– روایتی از سرگذشت انسان در هماوردی با ابلیس: ترجمه خطبه قاصعه.۱۳۶۹٫ مترجم: گروه ترجمه بنیاد نهج البلاغه، تهران: بنیاد نهج البلاغه.
– زارع زردینی و همکار. ۱۳۹۲٫ تصویر هنری داستان حضرت آدم در قرآن کریم. مجله پژوهشهای ادبی و قرآنی، دوره ۱، شماره ۳، صص۱۰۰-۷۹٫
– شهیدی، سید جعفر. ۱۳۷۷٫ نهج البلاغه. تهران: علمی و فرهنگی.
– کمیلی، غلامحسین. ۱۳۸۶٫ شرحی بر خطبه قاصعه حضرت علی علیهالسلام: راهکاری جامع در اتحاد و انسجام اسلامی و غلبه بر دشمن درون و برون، مشهد: شاملو.
– محمدی، سیدکاظم، دشتی، محمد. ۱۳۶۹٫ المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم: نشر امام علی(ع).
– منتظری، حسینعلی. ۱۳۶۸٫ درسهایی از نهج البلاغه: شرح خطبه قاصعه، تهران: اطلاعات.
– هرمن، دیوید. ۱۳۹۳٫ عناصر بنیادین روایت، ترجمه حسین صافی، چاپ اول، تهران: نی.
– Barthes, R. ([1966] 1977). “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. Image Music Text. New York: Hill & Wang, 79–۱۲۴٫
– Bruner, J. (1986). Actual Minds, Possible Worlds. Cambridge, MA: Harvard University Press.
– Herman, D. (2007). “Nonfactivity, Tellability, and Narrativity”. Presentation for a Workshop on “Events, Eventfulness, and Tellability” sponsored by the University of Hamburg’s Interdisciplinary Centre for Narratology and the University of Ghent; Ghent, Belgium, February 2007.
– Turner, M.(1991). Reading Minds: The Study of English in the Age of Cognitive Science. Princeton, NJ: Princeton University Press.
[۱] . کارشناس بنیاد سعدی و پژوهشگر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
[۲] . دانشیار دانشگاه پیام نور
[۳] .Barthes,R.
[۴] C. Lévi-Strauss