کلیاتی در باب نسبت ادبیات و فلسفه

دکتر کریم مجتهدی

استاد فلسفه دانشگاه تهران

اشاره: «کلیاتی در باب نسبت ادبیات و فلسفه» عنوان سخنرانی استاد مجتهدی است که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. متن ذیل تقریری از سخنرانی ایشان است.

***

همیشه در یونان قدیم شعر هومری به لحاظ فلسفی حرف اول را می زد و در واقع همان گفتارهای حماسی بودند که به گفتار انسان درخشش می داده است. در آن زمان لفظ «فیلوسوفیای» یونانی به معنای «دوستدار» است یعنی همان دانشجوی امروزی خودمان. فیلسوفی که دانشجو و پژوهشگر نباشد، فیلسوف نیست. فیلسوف به معنای اصیل «فیثاغورثی» دانشجو است. در واقع سقراط است که چهره فیلسوف اخلاقی را نمایان می کند. البته سقراط، فیلسوفی شفاهی است و موضع او در قرن پنجم قبل از میلاد گویای این مسئله است. سقراط شناخت مخاطبانش را زیر سوال می برد و شعار او «نمی دانم» است.

امروزه ما ادعا می کنیم زیاد می دانیم، در صورتی که سقراط آگاه به ندانستنِ خود است. هیچ کس سقراط را به کلاسی برای تدریس دعوت نمی کرده است. او کسی است که در جامعه آتنی می خواهد عشق به علم و آموختن را به نحو خیلی خاص و پیچیده ای توأم با نیش و طعنه زنده کند. سقراط به پژوهش دعوت می کند. چهره سقراط بسیار مهم است، اما مانند بسیاری از یونانیان قدیم نوشته ای ندارد چرا که آنها الزاما نمی خواسته اند که مؤلف باشند و خودشان را موظف می دانستند که فرهنگشان را پاس بدارند. زمانی که سقراط را محاکمه می کنند، او از خود دفاع نمی کند و آن را فرصتی می داند که یکبار دیگر بگوید که من یک معلم  هستم.

 در رساله فیدن دوستداران او شرایط فرار او را فراهم می‌کنند. در این رساله، مسئله خلود نفس مطرح می شود که شما در آن بحث ها، دایرهالمعارف کوچکی از خلود نفس را دارید که به نظر می رسد یک شاهکار است و در هر جمله آن، منطق خاصی حاکم است و هر کدام به نوعی رد و اثبات دارد.افلاطون با توجه به شرایط خانوادگی و زندگی اش که اعیان‌زاده بود، اما ذوق شعری هم داشت. در دوران افلاطون، پریکلس معتقد است که در شعر، فکر وجود ندارد و در واقع افلاطون شعر را تخریب می کند. شعرای یونان و نمایشنامه‌نویسان یونان که کارهای بسیار عظیم هم دارند، در واقع خودشان را تنها شاعر نمی دانند بلکه خودشان را روح قوم یونانی می دانند و آن را منعکس می کنند. به طور نمونه حتی در حماسه ای که خشایار شاه را نمایش می دهد و او را تقبیح می کند، در واقع دارد روح یونانی را مطرح می کند و می گوید این مردم یونان هستند که ایستاده اند. در واقع این شاعران در آن زمان حافظ چیزی به نام سنت هستند که در قدیم در آن فرهنگ مانده است یا در حماسه الکترا در واقع او برای عدالت‌خواهی در جامعه‌اش برمی خیزد. در این زمان سقراط و افلاطون و افرادی که خودشان را فیلسوف می دانند، از این شرایط نگرانند و می گویند که باید بیشتر به علم و عقل پرداخت تا به شعر و رمان. این مسئله در دوره مردم سالاری پریکلس که معروف به دوره سوفسطایی پریکلس است و در جامعه آتنی قرن ۵ قبل از میلاد قابل ملاحظه است. آتن در آن زمان حدود ۴۰۰ هزار نفر جمعیت دارد که حدود ۲۰۰ هزار نفر آنها برده بوده و حق رأی و کار نداشتند و یک شهروند آتنی باید از آنها حمایت می کرد که به او کار می دادند. از جمعیت باقی مانده، ۷۰ هزار نفرشان خارجی بودند که می توانستند تجارت کنند، باز هم به شرط حمایت یک آتنی از آنها.

از ۱۳۰ هزار نفر باقی مانده، حدود ۵۰ هزار نفر زن بودند که حق رأی نداشتند و بخشی از ۷۰ هزار نفر باقی مانده به سن بلوغ نرسیده بودند، تقریبا حدود ۴۰ هزار نفر از اهالی آتن، یعنی یک‌دهم جمعیت شهر آتن حق رأی داشتند و مردم‌سالاری را دایر می کردند. همانطور هم که می دانید این مردم‌سالاری و رأی‌گیری در میدان آتن انجام می شد.

اما چیزی که در آن زمان یونان، قدرت ایجاد می کرد، خطابه بود. در نتیجه تمام جوانان یونانی سعی می کردند که در خطابه، توانا باشند. به همین دلیل از اطراف یونان تعداد زیادی خطیب و آشنا به صنایع سخن در آتن جمع شده و جوانان را آماده سخنوری می‌کردند. هر جوان یونانی نصف روز را باید به ورزش و نصف دیگر را به کارهای خطابه و سخنوری می گذراند. سقراط متوجه می شود که آتن در دست یک مشت لفاظ افتاده است. به همین سبب است که دست بر نمی‌دارد و در خیابان‌ها به مسائل گوناگون می پردازد و جوانان را مورد پرسش قرار می دهد که این امر و عکس العمل به نظر تا حدودی طبیعی است.

افلاطون شعر حماسی را برای تربیت قبول داشت. افلاطون شعر حماسی را نفی نکرده و معتقد است که استفاده از آن برای تربیت لازم است. البته من هم از شعری که یأس و ناامیدی در آن باشد، متنفرم و به این گونه شاید بتوان افلاطون را توجیه کرد. اما ارسطو، روح شاعرانه دارد. در آثار ارسطو هیچ وقت آثار اسطوره ای دیده نمی شود. او در واقع فن شعر را به عنوان یکی از صناعات خمسه بحث می کند. در سنت های ما در گفتار مسیح و کتاب های دینی هم تمثیل وجود دارد. در تمثیلی که از حضرت عیسی(ع) بجا مانده و درباره فرزند اسراف‌کاری است که هر آنچه که از پدرش به او می رسد را از بین می برد، می خواهد که بگوید که هر زمانی بخواهید به طرف خداوند بروید، او می پذیرد. در آثار فلاسفه شرقی ما هم مثال های زیادی وجود دارد، در صورتی که در آثار فلاسفه غربی این گونه تمثیل‌ها دیده نمی شود. برخی از ما می‌گوییم که ابن سینا بزرگ است. این شاید وقیحانه‌ترین حرف باشد؛ چراکه ما ابن سینا را نمی شناسیم و این قضاوت را در مورد او می کنیم.

ابن سینا در نمط آخر اشارات، به شاگردانش می گوید که اینها را با ناآشنا در میان نگذارید. ابن سینا در آن نمط سه حکایت تمثیلی تراز اول دارد: یکی از «سلامان و ابسال» دیگری تمثیل «رساله الطیر» و سومی تمثیل «حی بن یقظان» است که قصه چند جوان است که در پارکی برای تفریح رفته اند و با پیری برخورد می کنند که منظور از این پیر، عقل جاودان خرد است. از این پیر می پرسند نامت چیست؟ در جواب می گوید نام من، زنده است و شهر من، بیت المقدس و پیشه ام، بیداری است یعنی حی بن یقظان است.

منظور از این متن، شوق و ذوقی است که برای دانستن دعوت می کند که به نظرم این متن در نوع خودش بسیار عالی است و زیبا است. تمثیل «سلامان» یک داستان یونانی است که یک علم خفیه در آن وجود دارد و خواجه نصیر آن را در کتابش آورده است و چیزی که الان در دسترس ما است، قرائت خواجه نصیر از آن است و با متن یونانی آن تفاوت دارد. در این تمثیل، «سلامان و ابسال» دو برادرند که هر کدام نماد یا نشانه چیزی هستند.

آنچه که درباره فلسفه و ادبیات در شرق و غرب می توانیم بگوییم این است که در شرق و غرب این دو با هم متفاوتند. در شرق منظومه های ما محتوای عرفانی دارند، در صورتی که در غرب محتوای عقلی حاکم است. افلاطون و ارسطو به همان صورتی که در یونان بودند، به ایران نیامدند بلکه هر دو با هم توأم شده اند و به ایران آورده شدند. در اینجا باید بگویم که رساله اثولوجیا متعلق به ارسطو نیست و در واقع افلاطون و ارسطو مقداری خلط شده اند. در اثولوجیا سه اقنوم احد، عقل و نفس به علل چهارگانه ارسطو تبدیل شده اند. این نشان می دهد که در آن عصر، افرادی که این کتاب ها را ترجمه می کردند هر دو گرایش را می خواسته‌اند تبیین کنند.

شعر «به نام خداوند جان و خرد» فردوسی در واقع متاثر از ابرقلوس است و این سنت درست است که افلوطینی است، اما ابرقلوسی شده است؛ چراکه جای خرد و جان یعنی عقل و نفس، جابه‌جا شده است. به هر حال فلسفه ما عرفانی‌تر است در صورتی که فلاسفه جدید غرب، علمی هستند. بنابراین بهترین راه برای بیان فلسفه ارسطو، منظومه های شعری ما است.