چگونه متدین باشیم

دکتر حسین غفاری

استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران

اشاره: مولف در این مقاله درصدد این است که به این موضوع بپردازد که چگونه می‌توانیم در یک جامعه غربی زندگی کنیم که اولاً خودمان متدین و دینی باشیم و سپس فرزندان و خانواده‌ خود را متدین سازیم؟

کلید واژگان: اسلام، دین، غرب، فلسفه، فضای مجازی، هویت.

***

متدین بودن یعنی چه؟ اگر از دین فقط دستورات و ظواهر را در نظر داشته باشیم، حقیقتاً خیلی نمی‌توانیم در این جوامع هویت دینی داشته باشیم. اعمال و دستورات ظاهری دینی، دارای روح و باطنی است که این دستورات و ظواهر، برای حفظ آن روح و باطن به‌ صورت قواعد رفتاری تعریف‌‌شده درآمده است؛ حال اگر نتوانیم آن روح و باطن جاری در اعمال و رفتار خود را حفظ و احساس کنیم و صرفاً به قالب ظاهری عمل اکتفا کنیم، این اعمال ولو که به‌درستی هم عمل شوند، برای ما ایجاد هویت واحد دینی نمی‌کنند. مثلاً نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم، گوشت ذبیحه آنها را نمی‌خوریم، مشروب نمی‌خوریم، روابط زن و مرد مشخص است. عاداتی است که ما انجام می‌دهیم.

آنها هم عادات زیادی دارند که اتفاقاً روح بسیاری از عادات زندگی غربی از نظر معقولیت و ایجاد آثار عملی، آن چیزی است که اسلام می‌خواسته، منتهی نه با این عناوین. مثلاً این رابطه‌ای که بین زن و مرد می‌بینیم به جز یکی دو مورد انحرافی مثل همجنس‌بازی که در خود غرب هم در عرف عمومی متداول نیست، درست است که کسی نمی‌تواند به لحاظ قانونی به یک همجنس‌باز ایراد بگیرد، بلکه تظاهرات هم به نفع این موضوع می‌کنند، لخت هم می‌گردند، ولی واقعاً در خانواده‌ها متداول نیست و با نظر تحقیر به این نگاه می‌کنند و یا مثلاً رابطه یک زن با چند تا مرد باز هم در خانواده‌های آنجا متداول نیست؛ یعنی مردم جوامع غربی زندگی طبیعی و تا حدودی فطری خود را می‌کنند و عده‌ای هم انحرافات خود را دارند. (انحرافاتی که البته گویی یک جریان سازمان‌یافته پنهانی، می‌خواهد این انحرافات را نهادینه، قانونی و عادی‌سازی کنند).

حال یک مسلمان مهاجر به جامعه غربی، یا یک غربی مسلمان‌شده احساس می‌کند آنها دارند با همان خوبی با هم زندگی می‌کنند و خیلی مزایا هم دارند و ما هم به‌ عنوان مسلمان یک مجموعه چیزهایی را می‌گوییم و عادات و رسومی داریم؛ مثلاً کسی می‌گوید من گوشت ذبیحه آنها را نمی‌خورم، نمی‌فهمند این داستان برای چیست. اینکه از هیچ حیوانی بدون اذن خدا و بدون بردن نام خدا، نباید سلب حیات شود، و اینکه چرا خداوند این اذن را به انسان داده، یک دنیا مطلب پشت سرش خوابیده، ولی ما فعلاً به‌صورت یک قالب عادی رفتاری با آن برخورد می‌کنیم. در هر حال آنچه ما در قالب عادتها عمل می‌کنیم، پوسته ظاهری دین است که خداوند قرار داده است برای اینکه آدم درست زندگی کند. در جامعه‌ای که اساس آن بر معقولیت است، نوعاً در غالب امورشان کم‌ و بیش این پوسته را دارند و یا با اموری مشابه آن به زندگی خود نظم عقلی می‌بخشند، البته بدون ارتباط با آن روح باطنی.

بنابراین اگر موضوع صرف امور ظاهری و رفتاری باشد، در حقیقت کسی که در این جوامع زندگی می‌کند، هویت دینی نخواهد داشت؛ لذا می‌تواند شعائر دینی را اجرا بکند، ولی این شعائر در شکل ظاهری محض آن، هویت‌آفرین نخواهد بود. از ۳۰۰ـ ۴۰۰ سال پیش، روح دنیای جدید یک زندگی دنیایی شده است؛ زندگیی که رفاه، آرامش، آسایش همراه با عقلانیت باشد. همه چیز بر اساس عقلانیت؛ یعنی هر چیزی با بهترین نحوه استفاده با کمترین ضرر، یا بیشترین بهره‌دهی. در هر موضوعی اصل عقلانیت ابزاری حاکم است، در موضوع تفریح، در موضوع روابط اخلاقی و هر چیز دیگری، دنیای جدید، یعنی حقیقت دنیای جدید زندگی دنیایی است. چیزی که در آن نیست، معنویت و روح و حقیقت است، و الا زندگی به‌نحوی خوب در آن جاری است.

اصول زندگی اجتماعی عقلانی است، اصول عدالت اجتماعی برقرار است. من چند تا کشور اروپایی را مدنظر داشته‌ام و بعضاً با آنها آشنا بودم. از نظر زندگی اجتماعی، از وضعیت امروز ما صد سال جلوترند، از لحاظ عدالت اجتماعی و نه‌فقط از نظر توسعه، بلکه از نظر عدالت اجتماعی نیز به ایده‌آلهای ما ‌خیلی نزدیکند. در اتریش برای طبقات ضعیف، برای بیکاران همه جور حمایت واقعی وجود دارد، چیزی که در جامعه ما کاریکاتورش جاری است. تقریباً در همه کشورهای پیشرفته غربی این‌گونه است؛ یعنی با وجود اینکه در آمریکا نظام سرمایه‌داری است و یک عده بی‌خانمان هستند و در خیابانها زندگی می‌کنند، ولی یک نظام حمایتی از آنها وجود دارد که در اروپا به‌گونه‌ای دیگر است. در فرانسه عدالت اجتماعی به‌طور جدی وجود دارد. در اتریش هم هست، در بسیاری کشورهای اروپایی، آن سوسیالیسم اروپایی که می‌گویند، همین است که آمدند جامعه را در برابر کمونیسم واکسینه کردند.

مقصود از آن زندگی دنیایی بشر جدید، یعنی اینکه در همین دنیا به همه خواسته‌های طبیعی افراد جامعه خود توجه جدی کنند. البته این ملاحظه جدی وجود دارد که رفاه و آسایش مردم جامعه خود را به قیمت بدبختی و فقر و ظلم در جوامع غیرغربی و استثمار آنها تأمین کنند، بحث ما الان در این جهات نیست، بحث در این است که در این جوامع برای زندگی دنیایی مردم، تقریباً همه چیز فراهم است؛ اما آنچه در آنها نیست، روح است؛ یعنی چه در وین، چه در پاریس، چه در آمریکا، آنچه وجود ندارد، حقیقت زندگی انسانی و معنوی است. اخلاق هم به‌صورت آداب هست نه به‌صورت یک حقیقت معنوی. نوعاً این‌گونه‌اند که مطلقاً دروغ نمی‌گویند، بنا بر این است که دروغ نگویند. بیشتر دولتها دروغ می‌گویند. در جامعه غربی افرادشان نسبتاً درستکارند، ولی دولتها گویی مجاز می‌دانند دروغ بگویند. در چنین جامعه‌ای، اگر قرار باشد دین صرف همین آداب باشد، مسلمانی که در این کشورها وجود دارد، اینها روح مسلمانی‌شان کم است، یعنی حقیقت دین نیست.

حقیقت انسان چیست؟

انسان یک سلسله حوائج جسمی و روحی دارد، یک نیازهای معنوی دارد که عمق آنها خداست، یعنی عمق وجود انسان، آن ربطش به خداوند است. همان «نفخت فیه من روحی» است که خدا در همه قرار داده است؛ منتهی آن گرایش عمق وجود آدمی است. این را انسان با حس نمی‌فهمد که به خدا نیاز دارد. حس همین زرق و برق دنیاست: «اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد»، این حیات دنیاست؛ ولی گاه‌گاهی برای انسان پیش می‌آید که دلش می‌شکند، در محیطی قرار می‌گیرد که احساس نیاز به یک مبدأ مطلق می‌کند. این همان روح دین است که اگر تقویت شود به آن می‌گویند تقوا. برای اینکه به این روح برسیم، باید به آن حقیقت توجه بکنیم و دائماً کارهایی بکنیم که آن حقیقت در ما شکوفا بشود. اگر تلقی ما از دین این‌گونه باشد، انسان با دین زندگی می‌کند. نه اینکه دین فقط این باشد که ما گوشت‌مان چگونه باشد. آن زندگی دنیایی است، حالا چه به سبک ما، چه به سبک غربی‌ها.

این ظاهر دین است. دین می‌گوید ظاهرت را هم باید درست کنی؛ ولی درست کردن ظاهر، حقیقت و مقصود اصلی دین نیست، حقیقت و مقصود دین ربط با خداست. اگر ربط با خداوند در فرد ایجاد شود، انسان سر قلّه قاف هم که باشد، احساس دیندار بودن می‌کند. زندان هم باشد، در مسجدالحرام هم باشد، در یک رستوران هم باشد، احساس می‌کند. انسان ربط خودش را با خدا دربیابد و دائماً مراقب باشد که این ربط زیاد شود. بنابراین اولین کار این است که خودمان را درست کنیم. اگر به دین به ‌نحو ظاهری نگاه کنیم، خیلی هنر کنیم، یک دین ظاهری پیدا می‌کنیم. دین ظاهری حقیقت دین نیست، اگرچه مسلماً بخشی از دین است. مطابق ضوابط ظاهری دین زندگی می‌کنیم، ولی روح معنوی نداریم، روح واقعی نداریم. وقتی آدم از روح دین چیزی در دستش نباشد، آن وقت چگونه می‌خواهد در مقابل این زرق و برق دنیا، در مقابل این همه آثار تمدنی و نظم و عقلانیت و هوای نفسانی و امیال و اینها بگوید که من یک تافته جدابافته هستم؟ لذا باید توجه داشت که این مطلب کلیدی‌ترین مسأله در رابطه با انسان است.

در تمام دنیای غرب، امروز این پیام اسلام است. امروز بشر به معنویت احتیاج دارد. یعنی آن چیزی که ۳۰۰ـ۴۰۰ سال است از دنیا رخت بربسته است. قدیم‌ها در مسیحیت روح معنوی بود، ولی مسیحیت همواره عقب نشست، الان مسیحیت شده یک دین دنیایی؛ یعنی یک‌رشته آداب ظاهری، هفته‌ای یک‌بار کلیسا بیایند، آن هم بیایند یا نیایند، بعدش هم دنبال کار خود می‌روند. در گذشته یک دین معنوی بود، شاید در دیرها و صومعه‌ها هنوز باشد، ولی در عمومشان نیست.

اسلام حقیقتش این است. اسلام شما را به خواندن نماز صبح دعوت می‌کند که در خلوت صبح خودت را به خدا ربط بدهی. می‌گوید بلند شوید و نماز شب بخوانید. خواندن نمازهای واجب یومیّه یعنی ادای تکلیف، ولی نماز شب خواندن اگرچه واجب نیست، ولی فضیلت بزرگی است. تکلیف را از سر باز کردن راحت است؛ ولی اینکه به شما می‌گوید نماز شب بخوان، یعنی اینکه اگر کسی به آن مرحله برسد، دنبال خداست. صحبت آن نیست که یک جوری زندگی دینی عادی داشته باشیم، می‌خواهد یک چیزی دستش بیاید و واقعاً هم اگر حقیقتی در آدم باشد، دستش می‌آید. انسان وقتی وجودش گرم شد و احساس معنوی کرد، دیگر حاضر نیست خودش را ارزان بفروشد.

آنهایی که خودشان را ارزان می‌فروشند، خودی ندارند؛ البته در مقام حرف و سخن ممکن است خیلی سخنرانی کنند، ولی در درون خود، حقیقتی احساس نمی‌کنند، لذا خود را ارزان می‌فروشند. انسان اگر متوجه خودش بشود، گناه هم بکند، بعد توبه می‌کند، نادم می‌شود. فقدان این معنا همان خلأ دنیای امروز است، ما در دنیای امروز باید دین را با آن وجهه واقعی‌اش عرضه بکنیم، نه اینکه آن جهات ظاهری‌اش حذف بشود، آن جهات ظاهری لازمه زندگی دینی است، و اگر نباشد آن حقیقت معنوی هم به انحراف کشیده می‌شود، ولی اکتفا به شعائر و ظواهر دینی مطلوب نیست، دین باید روح داشته باشد.

حفظ روح دین

اگر آن روح را پیدا کردیم، چگونه باید آن را حفظ کرد؟ فرض کنیم در وین، هزار نفر مسلمان باشند و ما آنها را هدایت کردیم و متوجه شدند که دینداری حقیقی چیست؛ ولی فردا آن را از دست می‌دهند، برای اینکه فرد نمی‌تواند در مقابل نیروی گرانشی اجتماعی مقاومت بکند. فرد با فهم و اندیشه خودش به جاهایی می‌رسد، ولی جامعه سیطره‌ای بر فرد دارد که او را می‌بلعد. جامعه با ابزارهای مختلف این کار را می‌کند. شما نیازهای مختلف به جامعه دارید.

هر نیازی که به ‌جامعه دارید، شما را مجبور می‌کند که در قالب و معیارهای جامعه قرار گرفته و سرانجام تسلیمش بشوید. اگر در بیابان یا کوهی زندگی کنید، خودتان می‌دانید خوبید یا بدید، همان هستید که هستید؛ ولی به محض اینکه آمدید در جامعه زندگی کنید، می‌خواهید خرید کنید، باید با مغازه‌دار تعامل بکنید، قواعد را باید رعایت بکنید، می‌خواهید بروید غذا بخورید، باید توی رستوران این کار را بکنید، می‌خواهید بچه‌هایتان را مدرسه بگذارید، باید قواعدی را رعایت کنید. توی خیابان می‌خواهید قدم بزنید، مردم جلوی شما دارند راه می‌روند. چه بخواهیم، چه نخواهیم، جامعه دائماً ما را بمباران فرهنگی می‌کند.

هر واقعه و پدیده‌ای در جامعه دو تا هویت دارد: اول هویت وجودی خود آن پدیده است، و دوم واقعیت فرهنگی و تبلیغی و اجتماعی آن پدیده؛ برای مثال گوشت خوک یا گوشت با غیرذبح اسلامی، هویت شخصی‌اش این است که گوشت است و می‌شود آن را خورد؛ اما هویت اجتماعی تبلیغی‌اش این است که به مسلمان می‌گوید از این گوشت بهتر می‌خواهی، بیا مرا بخور؛ یعنی دارد به من یک پیام می‌دهد. آن خانمی که در خیابان عریان و نیمه‌عریان است، یک هویت شخصی دارد، ولی هویت فرهنگی‌اش این است که باید از همه زیبایی‌ها و همه امور خواستنی بهره برد؛ این پیام دومش دائماً با معیارهای هویتی شخصی من در کشمکش است و اعتقادات مرا هدف گرفته است. همه سدهای مرا می‌شکند.

چه کار باید بکنیم؟ دائماً در معرض این موارد هستیم. قوی‌ترین عامل سازنده شخصیت انسان، جامعه است. اینکه اسلام اینقدر به جامعه اهمیت می‌دهد و بعضی از احکامش اهمیت بالایی دارند، به خاطر جامعه است نه به‌خاطر هویت فردی. حجاب یک زن اگر آن مسأله اجتماعی‌اش نباشد، اصلاً برای دیگران مهم نیست، می‌خواهد خودش را بپوشاند، می‌خواهد نپوشاند. گناه کرده، مربوط به خودش است، ولی بحث این است که این کار، دیگران را تخریب می‌کند و دارد با اعتقادات آنها مبارزه می‌کند. بین احکام اجتماعی و احکام فردی تفاوت اساسی وجود دارد.

جامعه غیردینی

بر این اساس موضوع بحثمان شروع می‌شود. ما در یک جامعه غیردینی زندگی می‌کنیم. ممکن است بگویید غیردینی نیست، مسیحی است. عرض کردم مسیحیت کنونی عین شیر بی‌یال و دم و اشکم است، دین نیست! یعنی به شما نه روح می‌دهد و نه ماده. یک خاطره‌ای است از یک امر قبلی و لذا جامعه دین مسیحی کوچکترین تأثیر جدی بر فضای فرهنگی‌اش ندارد، بلکه خودش تسلیم شده است. در واقع مسیحیت تخریب شده و دستش را در مقابل مدرنیته و لوازم زندگی مدرن بالا آورده است. حتی مثل اسلام در عربستان هم نیست، اسلام در عربستان روح ندارد؛ اما مسیحیت نه ظاهر دارد و نه روح. یعنی مسیحیت هیچ نیست. یک کلیسایی است که هر یکشنبه کسی به داخل آن برود یا نرود. آنهایی هم که می‌روند، اصلاً معلوم نیست چه کار می‌کنند و این چه فایده‌ای دارد. بنابراین دین دنیای جدید، دین بی‌دینی است می‌خواهد اسمش مسیحی باشد یا هر چیز دیگر. سکولاریسم و لائیسیته. بحث آنها این است که باید در فرهنگ بشر، معنای دین اصلاً حذف بشود و با تمام قوا دارند تلاش می‌کنند و می‌خواهندبقایای حیات فکری دینی را از بین ببرند.

ارکان جامعه

جامعه یک سلسله ارکان مادی دارد، باید یک زمینی باشد. یک عده افرادی هم باید آنجا باشند، خوب زمین پیدا شد، افراد هم بودند، این افراد باید یک مدیریت جمعی هم داشته باشند، یعنی قبول کنند تحت نظمی زندگی کنند، از این به بعد تعریف ارکان جامعه شروع می‌شود. اولین‌تعریفی که پیدا می‌شود، تقسیم کار است. می‌گویند برای اینکه نیازهایمان را برطرف کنیم، باید هر کس شغل خاصی را به عهده بگیرد. یکی بقال، یکی نجار، یکی خیاط، یکی آهنگر و… بعد از تقسیم کار، نحوه مبادلات و تعاملات اقتصادی را تعریف می‌کنند. سپس می‌گویند ما به غیر از نیازهای اولیه، نیازهای ثانویه داریم که تفریح، رفاه و تحصیل است. برای اینها هم باید تأسیساتی درست کرد، مدرسه، پارک و… بعد فکر می‌کنند که ما نیازهای اخلاقی و فکری و روحی هم داریم، برای اینها هم فکرهایی باید کرد. مسجد و استاد و روحانی و… همه اینها با هم می‌شود جامعه.

ما (مثلاً ما صد نفر مسلمان) وقتی که به یک سرزمین غربی اعم از مسیحی یا یهودی و یا… مهاجرت می‌کنیم، زمین که مال ما نیست، تحت حکومت دیگران زندگی می‌کنیم. این نکته یک اصل است. عنوان عرضم «جامعه مجازی یا ثانویه» است که تا آخر مسأله را می‌رساند. جامعه قدرتی دارد که اصلاً فرد نمی‌تواند در مقابلش مقاومت کند. ما برای اینکه در یک جامعه مدرن زندگی کنیم، تنها راهش این است که برای خودمان در مقابل آنها یک جامعه بسازیم، جامعه‌ای در درون یک جامعه. تنها راه محافظت این است. فرد به‌تنهایی نمی‌تواند خودش را در مقابل جامعه حفظ بکند؛ چه بخواهد، چه نخواهد در جامعه ذوب می‌شود. تنها راهش این است که یک جامعه دیگری را ایجاد کند. بنده نامش را گذاشتم جامعه مجازی در دل یک جامعه حقیقی (حقیقی به ‌معنای عینی).

ما باید یک جامعه مجازی درست کنیم. این جامعه مجازی تعداد افرادش مهم نیست یعنی می‌تواند ۵ نفر باشد، ۱۰ نفر باشد، می‌تواند ۵۰۰هزار نفر باشد. البته هرچه تعداد بیشتر باشد، ساز و کارش بهتر و قوی‌تر می‌شود. ما باید یک جامعه بسازیم، برای شروع و اولین کاری که در ساختن جامعه لازم است، این است که باید افراد نظمی را بپذیرند، مدیریت واحدی را بر نظام خودشان بپذیرند. پس ما ناگزیر بایست یک مرکزی داشته باشیم، اسمش را هر چه می‌خواهیم بگذاریم: مسجد، مرکز یا حسینیه. مزیت اولش این است که افراد آنجا رفت و آمد می‌کنند. چون زمین (به معنای سرزمین مشترک) که نداریم. فوقش یک خانه داریم. پس باید یک مرکزی باشد که آن مرکز به ما هویت جمعی بدهد. یعنی با رفت و آمد به آنجا بفهمیم متعلق به این جامعه هستیم. از اینجا سرچشمه کار شروع می‌شود.

قدم دوم

اولا تا جایی که ممکن است در همین سرزمین هدف، زمین باید مال خودمان باشد. باید در آنجا مالکیت پیدا کنیم. چون مالکیت آثار خودش را دارد. در هر جامعه‌ای آثار حقوقی و هویتی دارد؛ این البته در حد امکان است. در مرحله دوم، اولین چیزی که مطرح می‌شود، تقسیم کار است. منظور کارهایی است که بیشترین اثر را در تعامل اجتماعی دارد. باید دید چه کارهایی در یک جامعه اقلیت، بیشترین روابط و بیشترین تأثیرات را در افراد دارد.

در جامعه غربی، به ظاهر می‌گویید این محل، یک رستوران است، در حالی‌که رستوران در این جامعه برای ما از دیدگاه هویت اجتماعی بسیار مؤثر است. چطور؟ اگر شما به یک رستوران غیرمسلمان بروید، در واقع خودتان را در معرض تیرهای اجتماعی آنها قرار داده‌ا‌ید. یک طرف دارند شراب می‌خورند، آن طرف به کار دیگری مشغولند، یک موسیقی خاصی هم وجود دارد. شما آنجا اگر بهترین غذا را هم بخورید، گوش و چشمتان از آن آثار پر شده و اعصابتان خرد شده است، مقدار زیادی هویت خودتان را در همان مجلس از دست داده‌اید. اما برعکس، ممکن است فردی در غرب یک رستوران اسلامی درست کرده، غذای حلال می‌دهند، افرادی هم که می‌آیند نوعاً مسلمان هستند. شما وقتی از آنجا برمی‌گردید، ظاهر این است که غذا خوردید، ولی واقعیت این است که روح و روانتان آرامش پیدا کرده است؛ یعنی خانواده‌تان احساس کرده‌اند که در یک محیط اسلامی هستند و به شما و خانواده شما تهاجمی صورت نگرفته است.

یا یک سوپرمارکت را در نظر بگیرید که در روز چندین‌بار احتیاج دارید بروید آنجا خرید کنید. هنگام مراجعه به سوپرمارکت هم با چنین مسائلی مواجه هستید. آنجا غذای سگ و خوک می‌فروشند؛ ولی وقتی می‌روید در یک سوپرمارکت مسلمان، احساس می‌کنید خرید و رفت و آمدتان در فضای امنی صورت گرفته است. به همین‌ترتیب حساب کنید مشاغل مختلفی که با آنها روزانه سروکار دارید و ممکن است خشکشویی یا نانوایی باشد. هرچقدر با این مشاغل بیشتر سر و کار داشته باشید و بتوانید آنها را تصاحب بکنید، در واقع دارید فضای جامعه خودتان را می‌سازید. جامعه همین چیزهاست. جامعه یعنی اینکه آدم بتواند به سوپرمارکت و رستوران و مدرسه برود، و اگر اینها را خودمان یک به یک درست کردیم، پس داریم در جامعه خودمان زندگی می‌کنیم.

یک قدم می‌رویم بالاتر، اینکه بتوانید شغل ایجاد کنند. یکی از معضلات زندگی در جامعه غیربومی، مسئله شغل است. بسیار مسئله مهمی است. همه مجبورند فعالیت بکنند، جامعه غربی هم که به کسی رحم ندارند. باید خودش درآمدی داشته باشد و گاهی اوقات شغل، افراد را تحقیر می‌کند. شما اگر بروید برای یک یهودی کار کنید، درست است که کار می‌کنید و مزدتان را می‌گیرید، ولی تحقیر شده‌اید. او می‌خواهد شنبه را تعطیل کند. جمعه بایست بیایید سر کار. یا سایر آدابش در کار است. تا آخر هم به شما فشار می‌آورد. یک نفر پزشک است و می‌خواهد مطب بزند، یک منشی می‌خواهد، یک خانم مسلمانی که در این جامعه بیکار است، او را به‌کار می‌گیرد و حالا اگر سه تا پزشک یک درمانگاه درست کردند، چند تا شغل ایجاد شده است؟ مثلاً بیست تا شغل درست می‌کنند. آنگاه درمانگاه محل مراجعه افرادی می‌شود. به‌خصوص در مورد زنهای مسلمان.

در جامعه غربی، قاعده بر این است که همه باید کار کنند و این‌طور نیست که مرد کار کند و بقیه استفاده کنند. اینجور زندگی تقریباً ناممکن است؛ بنابراین زن هم باید کار کند. حال زن مسلمان کجا می‌خواهد کار کند؟ اول از همه به او می‌گویند که حجابت را کنار بگذار و اگر هم نگویند، آنقدر توهین می‌کنند، زخم‌زبان می‌زنند و تحقیر می‌کنند تا این پوشش شکسته شود. بعد هم هزار جور مشکلات دیگر برایش به‌وجود می‌آورند. ولی اگر خودمان محیط‌های شغلی با آداب مسلمانی ایجاد کنیم، یعنی در فضایی امن برای زنان خودمان کار ایجاد کرده‌ایم.

یک سطح بالاتر، مسائل تفریحی و رفاهی است. حالا نیازهای اولیه ما برطرف شد؛ بچه‌ها، خانواده و دوستان ما احتیاج به تفریح دارند. اگر تمکن داشته باشیم، درست کردن باشگاههای ورزشی کار خودمان است. باشگاهی درست می‌کنیم که بچه‌های مسلمان بروند: خانمها یک ساعت بروند، آقایان یک ساعت بروند. استخر ویژه بانوان درست کنیم. یکی از اماکن مشکل‌دار جامعه غربی، همین استخرهاست که مختلط است. نه زنان مسلمان می‌توانند بروند استخر، نه مردها؛ ولی اگر یک استخر برای بانوان داشته باشید، آن وقت ببینید چقدر موجب رفاه آنها خواهد شد.

مدرسه

از این سطوح که می‌رویم بالاتر، مسئله اصلی خیلی مهم، مدرسه است. نیاز اولیه برای زندگی دائمی در جامعه این است که بچه‌ها را درست تربیت کنیم، والا از دست می‌روند. این کار از کودکستان شروع می‌شود تا دبیرستان و بعد به کالج برسیم. جامعه زنده و پویا باید از همان اول فکرشان باشد که برای این امور برنامه‌ریزی کنند. حالا ما ۵ نفر هستیم یکی از ما می‌تواند در منزل خودش به افراد تعلیم دهد. البته سعی می‌کنیم که مجوز بگیریم و مدرسه‌ای بنا کنیم در بهترین شکل ممکن، بدین شکل که مدرک ما قوی و بالاتر از تمامی مدارس دیگر بشود و کیفیت ما بالاتر برود. باعث خجالت و ناراحتی است که مدرسه اسلامی کیفیت درسی پایین‌تر داشته باشد! این خودش یک ضدتبلیغ خواهد شد. ما مسلمانان باید اهتماممان این باشد که مدارسی درست کنیم که هم از نظر کیفیت درسی بالا باشد و هم از جهات فرهنگی و اخلاقی. همه جهات را در آن رعایت کنیم. تفکیک جنسی را هم از یک سنی بالاتر در آن رعایت کنیم. در راهنمایی و دبیرستان تفکیک جنسیتی حتماً باید باشد حتی در سالهای بالای ابتدایی هم اگر بشود بهتر است. اینها ممکن است در یک کلاس مشکل عملی ایجاد نشود، ولی راه کج است؛ راه اسلام این نیست. حالا بعداً چه خواهد شد، ما مسئول آن نیستیم. ولی آن کاری که می‌توانیم بکنیم، مسئولش هستیم. اگر من دارم مدرسه می‌سازم، این کار را باید درست انجام بدهم. اینکه من نمی‌توانم بچه‌ها را در دانشگاه حفظ کنیم، برای این است که من دانشگاه ندارم و من مسئول کاری که نمی‌توانم انجام بدهم، نیستم.

مدرسه یکی از کارهای زیربنایی و کلیدی است که همه این مطالبی که گفته شد، در آن هست. هم شغل ایجاد می‌کند، هم فرهنگ ایجاد می‌کند و هم بچه‌های ما را آموزش می‌دهد. با این روش ده پانزده سال دیگر یک بچه مسلمان بافرهنگ متعالی، بار آمده و آن وقت خود او برای جامعه یک ستون می‌شود و وقتی تعدادشان زیاد بشود، آن هویت افزایش می‌یابد.

همه این امور باید از آن مرکزِ محوری تقویت بشود. مرکزی که رهبری و مدیریتش با یک فرد شاخص متفکِر معنوی عامل به دین و روحانی به معنای واقعی کلمه باشد که همه قبولش داشته باشند. چنین شخصی می‌شود شاخص تصمیم‌گیری‌ها. اگر در یک جامعه فردی شاخص بود، یعنی دارای صلاحیت‌های بالای علمی و اخلاقی و معنوی بود، افراد خودبه‌خود زیر بارش می‌روند و احتیاج ندارد که برایش برنامه بنویسیم؛ ولی اگر نداشتیم، افراد متشخص و والای همان جامعه را با یک روش واقعاً آزاد انتخاب می‌کنیم.

زندگی فردی

در مجموع باید بدانیم زندگی فردی یعنی نابودی در جامعه غیر. شما می‌خواهید مسلمان باشید یا نمی‌خواهید؟ مسئله این است. در حقیقت وضعیت زندگی در یک جامعه غیردینی، همانند یک جامعه اسلامی نیست که بگویید من می‌خواهم برای خودم تنها زندگی کنم و با کسی هم کار ندارم. در نظام اسلامی دیگران سفره را برای شما پهن کرده‌اند و شما سر سفره دیگران نشسته‌اید و دارید زندگی می‌کنید و خیال می‌کنید که به‌ تنهایی زندگی می‌کنید. در حالی‌که واقعاً چنین نیست، خیال می‌‌کنید تنهایید. در حالی‌که تنها نیستید؛ همه دارند خدمت می‌کنند تا امثال من و شما بتوانیم در خیابان راه برویم؛ ولی در جامعه‌ای که مال ما نیست و در آن اقلیت هستیم، برای حفظ هویتمان ناگزیر باید یک جامعه ثانویه و مجازی به سبکی که عرض شد، درست کنیم. اگر کسی می‌گوید من تنها زندگی می‌کنم، خودم و خانواده‌ام به‌تنهایی مطابق اعتقادات خود، زندگی می‌کنیم، باید بداند که تنهایی یعنی نابودی.

امروزه دارند اسلام را می‌گذارند در سه کُنج و روز به روز سخت‌تر می‌گیرند. اگر هم از نظر ظاهری سخت نگیرند، از نظر جهت‌گیری‌های فرهنگی، اجتماعی و قانونی به‌‌ گونه‌ای عمل می‌کنند که نتوانید نفس بکشید. می‌گویند نفس بکش، هر چقدر که می‌خواهی، ولی نفس ما را بکش، اکسیژن ما را تنفس کن، خودت حق نداری اینجا چیزی داشته باشی؛ ولی اگر جامعه داشته باشی، اکسیژن خودت را تنفس می‌کنی. یعنی به افراد در این مرکز باید هشیاری و آگاهی داده شود.

مرکز اسلامی باید هر روز برنامه داشته باشد؛ مثلاً بگوییم روز یکشنبه برای کودکان قرائت قرآن است، روز دوشنبه جلسه بانوان است، روز سه‌شنبه برنامه‌های تفریحی، روز چهارشنبه آموزش زبان فارسی است و روز پنج‌شنبه آموزش زبان بیگانه؛ یعنی هر روز مرکز باید فعال باشد. غیر از اثر خاصی که آن کار دارد، این نشان می‌دهد که ما یکی هستیم و ما را واحد می‌کند. برای مناسبت‌ها هم همین‌طور، سخنرانی بگذارند و فعال باشند؛ زیرا جامعه به واسطه این پویایی است که جامعه می‌شود، والا اگر ایستا باشد که دیگر جامعه نیست.

برنامه‌ریزی

آن مرکز از نظر اقتصادی باید از همان ابتدا برنامه‌ریزی کند و بگوید افراد باید حق عضویت بدهند. این حق عضویت دادن، آدم را متعهد می‌کند. البته بر اساس درآمد افراد، یکسان هم نباید باشد. بنا به استطاعت افراد باشد. زکات در اصلش این بوده. در شروع جامعه اسلامی، احتیاج به پول داشتند، مردم مسلمان بایست بخشی از درآمدشان را برای ساختن جامعه و فرهنگ و هویت خود هزینه کنند. بدون پول که نمی‌شود کاری کرد. در جوامع امروزی برای هر چیزی ضروری است که برنامه‌ریزی متمرکز باشد و بایست به همه چیز فکر کرد. به نظر بنده شایسته‌ترین جایی که وجوهات بایست داده شود، این مراکز اسلامی است که دارند در کشورهای غیراسلامی، برای اسلام کار می‌کنند. برای اینکه آنها فعال بشوند، باید پول داشته باشند تا مدرسه درست کنند، درمانگاه درست کنند.

اگر این کارها را بکنیم، یک جامعه مجازی معنوی خواهیم داشت که در واقع حقیقی‌ترین جامعه است. این جامعه از حیث اینکه در اقلیتیم، مجازی است؛ یعنی زمین و حکومتش را نداریم، ولی واقعاً هویت اجتماعی را داریم. فکر نکنیم نمی‌شود درست کرد. ممکن است بگویید اینها ایده‌آلیستی است، ابداً این‌طور نیست. فرق ما با غربی‌ها همین است. غربی‌ها در برنامه‌ریزی ‌و کار اجتماعی کردن، کارشان خیلی جدی است. ما شرقی‌ها به دلایلی اصلاً اهل کار اجتماعی و برنامه‌ریزی نیستیم؛ به کوچکترین دلیلی می‌خواهیم جامعه را دور بزنیم و از زیر تعهداتش شانه خالی کنیم و برویم دنبال کار خودمان. باید بدانیم که این طور نیست. شخصی به خیال رهایی از نظم اجتماعی، زده بود به بیابان و آنجا گرفتار غولی شد که هر روز بر او سنگ بار می‌کرد: هر که گریزد ز خراجات شهرر بارکش غول بیابان شود!

راز موفقیت غرب

اینکه غربی‌ها موفقند، به همین دلیل است. در جامعه اتریش، همه اینهایی را که می‌بینید مال اینهاست، زمینشان، هوایشان، همه مال خودشان است، تکنولوژی، پول و ثروتشان، ولی باورتان نمی‌شود در این جامعه یک عده به‌طور نامرئی فعالیت اجتماعی می‌کنند که همین جامعه را که همه چیزش دست خود آنهاست، باز هم به‌ طور نامحسوس به ‌سمت اهداف خودشان هدایت کنند. تشکیلات فراماسونری در غرب به‌ طور واقعی و جدی وجود دارد. ما خیال می‌کنیم اینها داستان پلیسی و جاسوسی است؛ ولی اینها مرتب هر هفته جلسه دارند و از افراد شاخص عضوگیری می‌کنند؛ برای اینکه با ابزار ظاهری نمی‌شود جامعه را هدایت کرد. باید از درون برنامه‌ریزی بکنند که همین جامعه‌ای را که به ظاهر دست خودشان است، سوق بدهند به آن اهداف باطنی. آنها در حالی‌که همه چیز دارند، باز هم کار را رها نمی‌کنند و برنامه‌ریزی‌های گوناگون اجتماعی می‌کنند.

مواردی که عرض شد، نه ‌فقط در مورد مسلمانان مهاجر به کشورهای غربی است، بلکه عیناً در مورد مسلمانان اصالتاً اروپایی نیز صدق می‌کند. در همین جامعه اتریش، مسلمانان اتریشی‌الاصل اگرچه از نظر نژادی، اتریشی خالص هم باشند، ولی چون مسلمانند در اقلیت هستند؛ آنها که صاحب جامعه نیستند، اینها در جامعه به‌لحاظ آن فرهنگ مدرن مطرودند. به‌علاوه اینها حتی نسبت به مسلمانان مهاجر، یک مقدار مغضوب هم هستند. به‌علت اینکه می‌گویند شما دیگر اینجا دوجانبه فعالیت می‌کنید! بایست برنامه‌ریزی کنیم.

نشریه مستقل

در ایجاد جامعه، اولین چیزی که از همان روز نخست لازم است، داشتن نشریه‌ای ولو به اندازه یک صفحه معمولی است با تیراژ بسیار محدود تا مسائل خودمان را هر روز در خانه افرادمان بفرستیم. یک مقدار قوی‌تر می‌شویم علاوه بر آن نشریه درونی، نشریه‌ای شامل تحلیل و محتوای فکری و… درست کنیم. از آن بالاتر، به یاری اندیشمندان خودمان نشریه‌ای در سطح ملی داشته باشیم که بتواند تأثیرگذار باشد و در مسائل ملی آنها را دخالت دهیم، بدون آنکه ابراز هویت شخصی بکنیم. اگر یک موقعی هم جامعه‌مان ثروتی پیدا کرد و اجازه‌اش را توانستیم بگیریم، یک کانال تلویزیونی اسلامی هم داشته باشیم که هر ساعتی شما روشن می‌کنید، کارتونش اسلامی باشد، برنامه‌اش اسلامی باشد، یعنی بچه شما بتواند از تلویزیون به نحو مثبت استفاده بکند. این هم یکی از ارکان مهم جامعه است.

همه اینهایی که عرض کردم، به‌روشنی مفاد یکی از آیات قرآن کریم است، آخرین آیه سوره آل‌عمران این است: «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون» قاعده این است که مطلب را با آیه قرآن شروع می‌کردیم، ولی بنده ترجیح دادم پس از اینکه موضوع به ‌لحاظ نظری و عقلانی تبیین شد، به این دستور طلایی قرآن کریم در خصوص زندگی اجتماعی و همین چیزی که تحت عنوان جامعه مجازی از آن صحبت کردم، اشاره کنم.

این آیه شریفه در عبارتی بسیار فشرده از اصول و حقیقت حیات اجتماعی بشر پرده برمی‌دارد. خطاب اول آیه به مؤمنان است، یعنی می‌خواهیم یک جامعه ایمانی داشته باشیم و حکم نیز اجتماعی است نه فردی، ابتدا می‌فرماید «اصبروا»، یعنی باید برای تحقق آرمان اجتماعی تک‌تک افراد تحمل مشکلات کنید، دعوت بر صبر و پایداری در همه مراحل زندگی فردی و اجتماعی است. همه باید در راه آرمانهای الهی در جامعه، مقاومت خود را بالا ببریم، و نه‌تنها خود پایداری و صبر کنیم، بلکه دیگران را نیز برای تحمل دشواری‌ها کمک کنیم، «و صابروا» در تحمل مشکلات با یکدیگر تعامل و تعاون داشته باشیم، همه به فکر حل مشکلات یکدیگر و تقویت روحیه یکدیگر باشیم. و به فکر ایجاد نهادهای لازم برای تحمل دشواری‌ها باشیم. و نهایتاً به‌طور آشکار دعوت به ایجاد روحیه جمعی و تعامل اجتماعی می‌فرماید «و رابطوا» باید همه با هم در ارتباط و تعامل و تعاون باشیم، به‌طور فردی زندگی کردن، فرد را در جامعه مضمحل می‌کند، باید مؤمنان با ایجاد ارتباطات گسترده اجتماعی با یکدیگر روح جمعی ایمانی را دائماً روزافزون کنند و از این طریق فضای خدامحوری و معنویت‌محوری را در جامعه ایجاد کنند (و اتقوا الله) و البته اگر چنین کردید، به رستگاری و فلاح و سعادت مورد پسند خدا می‌رسید: لعلکم تفلحون. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف ‌المیزان، حدود دهها صفحه درباره همین موضوع حیات اجتماعی از نظر اسلام بحث می‌کنند که بسیار شایسته است دوستان به آن مبحث ارزنده رجوع کنند.