خواجه نصیرالدین طوسی، حکیم شیعی

 آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)

همایش بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی با حضور استادان و اندیشمندان فلسفه در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.

در این همایش دکتر مصطفی محقق داماد استاد دانشگاه شهید بهشتی سخن خود را بدین گونه آغاز کرد: هر کس از خواجه طوسی نامی شنیده باشد بلافاصله چند علم در ذهنش می‌آید که در درجه اول کلام است. به هر حال خواجه طوسی نظام‌دهنده کلام شیعه اثنی‌عشری با کتاب تجریدالاعتقاد و سایر رسالات است. باز در علوم انسانی و فلسفه عرفان، شرح بر اشارات در نمط نهم و در غیر علوم انسانی نیز نجوم و ریاضیات و … خواجه بسیار توانا بوده است.

وی افزود: آنچه در اخلاق و فلسفه از خواجه صحبت نشده علم اصول فقه است که در دامن ادبیات اسلامی پرورانده شده است و مشهور است که بنیانش را شافعی مسلکان گذاشته اند اما در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد. واقعیت این است که با تدوین این دانش علمای شیعه مقداری با قواعدی از این اصول موضع گیری کردند و می توان منکر آن شد که شافعی آن را بنیان نهاده است. در حوزه‌ فلسفه؛ الفاظ، حجت و تعارض ادله علمای شیعه مقابل اهل تسنن موضع گیری کردند که باید بگویم در بخش الفاظ اختلاف‌نظر نبود و آنچه محل اختلاف بود در بخش حجیت است و در منابع فقه، اختلاف عمیق وجود دارد.

وی ادامه داد: در تمام بخش ها علمای شیعه در مقابل علمای سنی موضع گیری کردند. اما آنچه شیعه و سنی را از هم جدا می کند همین بخش است که درباره منبع شریعت می گوید. اینکه منبع شریعت چیست؟ آیا ما حجیتی داریم یا خیر؟ غیر از قرآن و سنت هم حجیت است؟ آیا فقط قرآن و سنت می توانند حجت باشند؟ چه کسی مار ا به سنت وصل می کند؟ آیا سنت هم می تواند حجت باشد؟ از اینها گذشته قرآن را چه کسی برای ما تفسیر می‌کند و چه کسی حق تفسیر دارد؟ سؤالاتی است که در این حوزه مطرح می‌شود. اگر قرآن و آیات نداشتیم و می‌خواستیم به سنت نبوی تمسک کنیم، چه کسی ما را به سنت نبوی متمسک می کرد؟ اینجا جایی است که شیعه و سنی مقابل هم ایستاده اند و مباحث ارزنده‌ای مطرح شده است.

وی در ادامه افزود: در روزهای نخستین، اهل سنت مشاهده کردند که در احادیث و منابع دست زیاد است بنابراین گفتند که هر ناقلی از پیغمبر(ص) حجت است، فقط باید بدانیم ناقل دروغگو نیست، بنابراین بیشتر روایاتی که در صحاح سته مطرح است، همین‌هاست، حرف‌های مضحکی که هیچ کس باور نمی‌کند این را پیغمبر(ص) گفته باشد! متأسفانه یک چهره ظالم، دروغگو، مال مردم خور، شهوت‌ران و … از ایشان ساخته شده بود و لابه لای اخبار بود.

وی افزود: این جاست که شیعه و سنی در مقابل هم موضع گیری کرده اند و مباحث بسیار ارزشمندی ارائه شده است. در قرن هفتم علامه حلی اولین کسی است که او را شیخ الطائفه خوانده اند. این مرد اجتهاد شیعه را اجتهاد پویا می‌خواند. هم در مبحث الفاظ و منابع فقه با حجیت خبر واحد، حجیت نکرده است. اخبار بسیاری در این زمان برای ما نقل شده اند که اکثرشان کذب است.

وی در ادامه با اشاره به اینکه در بعد از خواجه دو عالم شیعی از جمله علم الهدی بود که برای اولین بار مطرح کردند که اخباری می توانند برای ما حجیت داشته باشند که تعداد کثیری آن را به تواتر نقل کرده باشند. حال توجه کنید اگر کسانی معتقد باشند که فقط قرآن و برخی از احادیث و روایات می توانند برای ما حجت باشند که به صورت تواتر نقل شده باشند در آن صورت دینی حداقلی برای ما ایجاد می شود و این امر تا قرن چهارم ادامه داشت تا فقیه ایرانی شیعه انقلابی را بوجود آورد. این فقیه کسی نبود جز شیخ طوسی که در ابتدا به شیخ طائفه معروف شد. وی با مطرح کردن حجت کردن خبر واحد این انقلاب را ایجاد کرد و با این حرکت اجتهاد شیعه را به حرکت درآورد.

محقق داماد گفت: اسم فقه آن را المبسوط نام گذاری کرد و دلیل گسترش این فقه منبع آن بود که توانست گسترش بیابد. تا صد سال هیچ کس به میدان نقد او نیامد و همه مقلد او بودند. اما ایشان شاگردانی در نجف تربیت می کند و این شاگردان در چند حوزه در اطراف ایجاد می کنند و چند شعبه شدند؛ یک حوزه در حلب تشکیل شد و یکی در حلّه اما همه این حوزه‌ها به لحاظ فکری با هم یکی نبودند، حلب نقاد شیخ طوسی است اما حوزه حله اول نقاد و بعد سکوت اختیار می کند، ابن ادریس حلی نتیجه شیخ طوسی است تمام حرف های جدش را نقادی کرده است، حتی عباراتی دارد که باور نمی کنیم از اوست.

محقق داماد درباره حوزه حلب گفت: سید ابوالمکارم بن زهره کسی است که در حوزه حلب فعال بوده و ۱۰ سالی از نظر مرگ با ابن ادریس فاصله داشته، او فقط یک جا خواجه را نقد کرده و آن هم در مسئله حجیت خبر واحد است! محقق حلی و علامه حلی بعد از ابن زهره، طرفدار خواجه نصیر شدند و این اتفاق در حوزه حله هم رخ داد، دو نسخه کتاب ابن زهره در ایران موجود است که یک نسخه از سرمایه‌های ایران در مجلس شورای اسلامی است.

وی در پایان با اشاره به اینکه شیخ تحت تاثیر ابن زهره نوه خود بوده است گفت: شاگرد او در مبحث خبر واحد نوشته که خواجه به خط خود در حاشیه کتاب او نوشته به نظر من خبر واحد نه برای انسان عمل، علم و نه اثر و اعتبار دارد و نه از نظر شریعت اعتبار دارد! امروزه نا بسیاری از چیزهایی را که ایراد می گیرند و به ما ایراد است مستندشان خبر واحد است همچنین بیشتر مباحثی که در اولویت حقوق بشر داریم مطرح می‌کنیم و فتوا می‌دهیم! همان‌ها که در منابع اهل سنت است و منبع اشکال بر پیغمبر (ص) شده است. همه از خبر واحده است و در کل ماباید یک بازخوتنی بکنیم که بزرگانمان مانند شیخ طوسی چه کرده اند و آنها را الگوی خویش کنیم.

کلام شیعه با خواجه نصیر الدین طوسی جان می‌گیرد

 دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی سخنان خود را با رباعی ای که منسوب به خواجه نصیرالدین طوسی است آغاز کرد:

 

گرچشم یقین تو نه کج مج باشد       ترسا به کلیسا رود و حج باشد

 

هر چیز که هست آنچنان می باید     ابروی تو گر راست بود، کج باشد

 

این فیلسوف ادامه داد: این رباعی منسوب به خواجه نصیرالدین طوسی است که از همه آن عبارات یک جمله از آن را می خواهم بحث کنم. آن جمله این است که هر چیز که هست آنچنان می باید، این به چه معناست؟ هر چه که هست باید باشد یا هر چیزی که باید باشد، هست؟ متاسفانه برخی از سخنرانان ما بین سخن گفتن و باید چقدر سخن گفتن را تشخیص نمی دهند و در واقع بین باید و هست را تشخیص نمی دهند. این گرفتاری جوامع بشری است که بین هست ها و بایدها  را تشخیص نمی دهند.

وی با مطرح کردن سوالاتی در مورد باید و هست افزود: سئوال اینجاست آنچه باید هست یا آنچه هست باید؟ برای روشن شدن بحث مثالی می زنم؛ آیا ما هرچه که می بینیم هست یا آنچه که هست می بینیم؟ خداوند تبارک  و تعالی برعکس ما است. آنچه می بیند هست. خدا بعد از اینکه خلق کرد ما می بینیم اما قبل از آنکه آن را بیافریند می بیند. هنوز که نبود و خدا بود و هیچ چیزی نبود وقتی که غیر از خدا هیچ چیزی نبود خدا چه چیزی را می دید اما همانچه که می دید خلق شد اما ما آنچه که هست را می بینیم. آنجا یک باید هست و اینجا یک هست وجود دارد این مسئله بسیار مهمی است چه کسی می تواند از چیستی هستی بپرسد که هستی چیست اما از ارزش اصلی نپرسد. چه کسی می تواند هستی خود را بفهمد که من هستم اما نپرسد که چه هستم و چه باید بکنم و آیا می پرسد که چه باید باشد؟ تمام زندگی انسان از بدو تولد تا هنگام مرگ تعارض بین هستی و باید است. انسان هم هست همانطور که بوجود می آید اما اگر بایدی در کار نباشد انسان چه می شود؟ آیا جز حیوانی بیشتر می تواند باشد؟ پس این باید هاست که انسان ها باید به آنها خیلی توجه کنند.

دینانی در ادامه گفت: خواجه در این رباعی که خواندم می گوید هر چیز که هست آنچنان می باید. ابرو اگر راست بُوَد کج باید. او فیلسوف اخلاق است، حکیم است. شما می دانید که بین فیلسوف و حکیم تفاوت است. فلسفه فقط دانش است اما حکیم کسی است که هم هست ها را می داند و هم باید ها را اجرا می کند. حکیم کسی است که متخلق اخلاق است. شاید در بین فلاسفه مسلمان و جهان اسلام هیچ فیلسوفی به اندازه خواجه نصیرالدین طوسی به اخلاق، اجتماع و سیاست نپرداخته و ننوشته است. عملاً اهل اخلاق و اهل سیاست بود و به سیاست می پرداخت. شما می دانید که یک وحشی مانند هولاکوخان را آدم کرد و کتابهایی که نوشته است در حوزه های مختلفی همچون سیاست، تدبیر و اخلاق بوده است. به همین دلیل شایسته است که به خواجه، حکیم بگوییم. در ضمن حکیمی بود که اهل گفتگو هم بوده است و به اقصی نقاط دنیا مکاتبه داشته است.

وی افزود: خواجه فیلسوف گفتگو بود و در زمان خودش هیچ فیلسوفی به اندازه خواجه با فلاسفه دیگر مکاتبه و صحبت نداشته است. ما از خواجه است که کلام شیعه را داریم و خواجه بیش از هر چیز فیلسوف است و آثار او هم نشان می دهد که متکلم است و اگر ایشان نبود کلام شیعه در حد شیخ صدوق باقی مانده بود. از خواجه است که کلام شیعه جان می گیرد. به هر حال خواجه در اخلاق کتاب نوشته است، اخلاق ناصری را نوشته است اما این کتاب به شیوه قدمای آن زمان و ارسطویی نوشته شده است. این کتابها در آن زمان به سبک ارسطویی نیکوماخوس نوشته است. یعنی اخلاق همان حد وسط است. تنها کسی که متوجه این نکته شده و در هزار سال پیش به آن اشاره کرده است و به نوعی ارسطو ستیز بوده و کتاب احیاء علوم دین را نوشته امام محمد غزالی بود و در انتها ظاهراً متوجه می شود که در اینکار موفق نیست و کتاب دیگری می نویسد که ظاهراً متوجه این عدم موفقیت خود می شود اما خواجه درست است که کتاب اخلاق ناصری اش به سبک ارسطویی است اما خود خواجه متوجه این امر بود که این اخلاق لزوماً اثباتی نیست و کتابی نوشت به نام اوصاف الاشراف. نشان داد که انسان باید اخلاق داشته باشد و این در واقع همان چیزی است که امروزه به اخلاق تکلیفی و اخلاق فضیلتی از آن یاد می کنند. اخلاقی است که آدم می گوید تکلیفم این است، وظیفه ام این است که چکار بکنم. یک اخلاق هم این را می گوید که این یک امر فضیلت است و اساساً فضیلت چیست. همانطور که می دانید امروزه یک تعریف جامع از اخلاق نشده است که اخلاق چیست آیا نسبی است یا مطلق.

دینانی در پایان سخنانش گفت: به فرض مثال عدالت مصادیقی دارد اما عدالت یک معنا دارد اما در مصادیق ممکن است متفاوت باشد. بنابراین خواجه یک حکیم است چرا که هم در اخلاق نوشته و هم در سیاست نوشت و هم در سیاست عمل کرده و هم اهل نظر بوده و در نهایت خواجه یک فیلسوف بوده است و اگر بخواهیم با فلاسفه امروزی مقایسه کنیم چیزی ازفلاسفه امروز کم ندارد.

 

خواجه نصیر، امام را جامع حکمت و فکرت می‌داند

دکتر غلامرضا اعوانی سخنرانی خود را با موضوع مقایسه دو رساله «سیر و سلوک» خواجه نصیر و «المنقذ من الضلال» غزالی ارائه کرد و گفت: برای من همیشه این سوال مطرح بوده که چرا خواجه نصیر به تمام مخالفان فلسفه و عرفان پاسخ داده اما در برابر غزالی که بزرگترین دشمن فلاسفه بوده و در این زمینه کتاب نوشته است، ساکت مانده است. من پاسخم را در مقایسه بین این دو رساله پیدا کردم. این دو رساله شباهت‌های زیادی با هم دارند هر دو رساله‌ سر گذشت‌نامه هستند و سرنوشت خودشان را نوشته‌اند.

وی در ادامه با مقایسه این دو رساله گفت :دومین شباهت این دو مقاله این است که هر دو رساله راه بدست آوردن حقیقت را گفته‌اند و می‌گویند چگونه به حقیقت دست بیابیم و یا اینکه حقیقت در کجاست؟ سوم اینکه راه‌هایی که برای وصول به حققیت می‌گویند با هم شباهت دارند. اما به نتایج متفاوت و مختلفی می‌رسند. خواجه نصیرالدین در واقع بدون اینکه نامی از غزالی ببرد در این رساله پاسخ او را داده است. خواجه در واقع در جایی که به باطنی می پردازد غیر مستقیم جواب غزالی را داده است. حالا چرا نام او را نبرده است؟ روایتی است که می گویند غزالی باطنی بوده البته این محل بحث است. اما برای اینکه این دو را مقایسه کنیم من مختصری از رساله سیر و سلوک را بیان می‌کنم چون رساله پیچیده‌ای است.

وی افزود:‌ غزالی می‌گوید که در آغاز جوانی در جستجوی حقیقت بوده و در زمانی که کمتر از ۲۰ سال داشته نگارش کتاب «المنقذ من الضلال» را آغاز کرده است. او به جستجوی حقیقت پرداخته و به دنبال این بوده که علم لدنی چیست. غزالی حقیقت را در چهار فرقه می‌شناخت که خواجه هم می‌گوید این چهار فرقه متکلمان، باطنیه، فلاسفه و صوفیه هستند. غزالی سه فرقه را رد و یکی را قبول می‌کند. او می‌گوید که علم کلام ما را به یقین نمی‌رساند. حال غزالی چگونه فلسفه را فرا می‌گیرد در حالی که هیچ استادی هم نداشته است. خودش می‌گوید فلسفه را با خواندن متون و بدون مراجعه به هیچ استادی یاد گرفته است. اما باید گفت چگونه می‌شود فلسفه را بدون استاد یاد گرفت؟ این در حالی است که خواجه با یادگیری از استاد بسیار پیشرفت می‌کند.

اعوانی با اشاره به اینکه غزالی از فلاسفه اشکال می‌گیرد و آنها را مورد نقد و حتی تکفیر قرار می دهد گفت: او دهریون و طبیعیون را زنادقه و الهیون را تکفیر می‌کند و می‌گوید کسی می‌تواند فرد دیگری را نقد کند که مساوی آن فرد باشد. او فلسفه را نقد می‌کند اما اینکه چگونه فلسفه را فرا می‌گیرد جای اشکال است.   فلسفه را باید نزد استاد فرا گرفت و نمی شود آن را بدون استاد فرا گرفت.

وی گفت :اما رساله «سیر و سلوک» شرح حال خواجه است که خودش آن را نوشته و نکاتی که می‌گوید درست نقطه مقابل غزالی است. او می‌گوید از کودکی علم آموخته و استادی توانا داشته بر خلاف غزالی که می‌گوید استادی نداشته است.

اعوانی با اشاره به اینکه خواجه نصیر حکمت را علم شریف و بسیار پرفایده می‌دانسته افزود: او سه فرقه را یکی می‌کند. عرفان از نظر او در نزد امام است اما اشکالی که مطرح است این است که او می‌گوید اقوالشان درباره خدا متناقض است. امام از لحاظ فلسفی باید دارای قوه قدسیه باشد. از طرفی خواجه وجود امام را از طریق معرفتی ثابت می‌کند. غزالی «در المنقذ من الضلال«به آیات رجوع نمی‌کند، اما خواجه نصیر در هر بخش به چند آیه استناد می‌کند .شیخ طوسی هرجا که حرف می‌زند به آیات قرآن استناد می‌کند و امام را جامع حکمت و فکرت می داند و اطاعتش را واجب می‌داند.

اعوانی با بیان اینکه طبق آیه قرآن کریم خواجه مردم را سه دسته می‌داند یادآور شد: یک دسته اهل دنیا، دسته دوم اهل شریعت و آخرت و دسته سوم اهل معرفت هستند. اینجا عرفا همان سابقون هستند پس حکمت را به نحوی با مسئله امامت ارتباط می‌دهد.

وی در پایان سخنانش درباره نفوذ غزالی در جهان اسلام و اهل تسنن سخن گفت و افزود: غزالی مقام بزرگی در عالم اسلام دارد، کسی نمی تواند منکر آن شود. اما از اشکال بزرگی رنج می‌برد. او متفکر بزرگی است و نفوذ زیادی در اهل سنت دارد و گاهی چنان او را بزرگ می‌کنند که جای پیامبر(ص) را هم برایشان می گیرد. اما چیزی که بخشودنی نیست این است که او اولین کسی است بحث تکفیر را مطرح کرده است و فلاسفه را تکفیر می کند، چراکه فلسفه اجتهاد است و تکفیر در فلسفه و عقاید مذموم است.

کلید واژگان: خواجه نصیرالدین طوسی، حکمت، فلسفه اسلامی، محقق داماد، اعوانی، دینانی، منطق، شیعه.