سید رضا باقریان موحد
آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS
بیدل، کشوری است که به دست آوردن ویزای مسافرت بدان به آسانی حاصل نمیشود
و به هر کس اجازه ورود نمیدهد، ولی اگر کسی این ویزا را گرفت، تقاضای اقامت دائم خواهد کرد.
(محمد رضا شفیعی کدکنی ، شاعر آینه ها، ص۹)
چکیده
دیوان بیدل دهلوی، گنجینهای شگرف و شگفت از تصاویر ذهنی و انتزاعی در قالب تعابیری خاص و منحصر به فرد است که نشان از روح بیقرار و ذهن پرسشگر و زبان رمزآلود این شاعر جستجوگر دارد. یکی از جلوههای این تصاویر انتزاعی و مفاهیم عمیق بشری و تعابیر پیچیده بیدل، پرسشهایی است که بیدل در شعر خود به آنها اشاره کرده و از خواننده خواسته است که این سوالات را از او نپرسد. سوالاتی حیاتی و مهم که نه تنها بیدل، بلکه بیشتر اندیشمندان از پاسخ بدانها اظهار عجز کردهاند و از دادن پاسخ به نحوی طفره رفتهاند.
روح بیقرار و ذهن جستجوگر بیدل، زبان او را نیز تحت تاثیر قرار داده است. مواجه با کوهی از سوالات مهم و حیاتی درباره آفرینش، خلقت، بشریت و… سوالاتی که جان را میفرساید و زبان را میسوزاند، در شعر و اندیشه بیدل به زیبایی منعکس شده است. شاعر با این انبوه دغدغهها و پرسشهای جانسوز چه کند؟ به راحتی از کنار آنها بگذرد یا اینکه آنها را هر طور که شده با همه ناتوانیهای زبان در قالب تعابیر درآورد؟ بیدل، راه دوم را برمیگزیند، یعنی این پرسشها و مضامین شگرف و غیرقابل لمس و درک معنوی را به زنجیر لفظ و بیان میکشد؛ هرچند که «لفظ نتواند کند زنجیر، مضمون مرا».
مقاله حاضر، ۲۰۰ پرسش بیپاسخ از مجموعه سوالات جانسوز روح بیقرار بیدل دهلوی در قالب تعابیری رازآلود و پیچیده است که از میان ۴۰۰ پرسش بیدل در دیوان اشعارش انتخاب شده است.
کلید واژه: شعر بیدل دهلوی، پرسش، اسرار آفرینش، خلقت، زندگی، مرگ، عشق.
اشاره
هزاران سوال درباره آفرینش، خلقت، زندگی و… وجود دارد که ذهن بشر از آغاز خلقت تاکنون همواره درگیر پاسخ به آنها بوده است. دانشمندان، هنرمندان، شاعران و عالمان دینی، هر کدام در طول تاریخ بشری، سعی کردهاند که پاسخهایی، فراخور علم خود یا ظرفیت مخاطب به این سوالات بدهند و بسیاری نیز خود را به تجاهل زده و از کنار این دغدغههای بشری به راحتی عبور کردهاند.
بیدل دهلوی نیز مانند بیشتر اندیشمندان و شاعران عالم بشریت به این پرسشهای بیپاسخ به فراوانی میاندیشید و به شهادت دیوانش میتوان به این شاعر نازک اندیش، در کنار القابی چون شاعر آینهها، شاعر حیرت و… لقب تازهای داد و آن هم شاعر پرسشگر. کلید واژههایی چون «بپرس، مَپُرس، پرسش، پرسیدم، پرسیدیم و…» یکی از پربسامدترین واژگان شعر بیدل است که گنجینهای از سوالات حیاتی و اندیشه سوز را فراروی خواننده قرار میدهد.
شعر بیدل دهلوی، اوج شگرف بیان شاعرانه افکار فلسفی و تجربههای عرفانی است. نگاه ویژه بیدل به هستی و حیات باعث شد که رنگین کمانی از تعابیر زیبا و بدیع در اشعار رمزآمیز او به وجود بیاید که توان درک و هضم آن برای خواننده به سادگی امکان پذیر نیست. از دیدگاه بیدل، عالم و آدم، مظاهر حضرت حق و نشان دهنده زیبایی آن مطلق یگانهاند. عالم، جلوه حق است و انسان آینهای که حیران به تماشا چشم گشوده است. حق تعالی، تنها حقیقت هستی است و همه موجودات قائم به اویند و بدون فیض وجودیی که حق به آنها میبخشد، محکوم به فنا و نیستیاند. هستیِ همه موجودات و اشیاء، همچون خیال و وهم است.
در یک نگاه کوتاه، میتوان این پرسشهای بیپاسخ در شعر بیدل دهلوی را در چهار قالب دسته بندی کرد
- مَپُرسهای عاشقانه
از آتش شوق مَپُرس/ از اثر پیمایی حُسن عرقناکش مَپُرس/ از استغنای معشوقان مَپُرس/ از اشک شررزادم مَپُرس/ از بسمل شمشیر جفا مَپُرس/ از اشک و آه مشتاقان مَپُرس/ از تاب و تب حسرت دیدار مَپُرس/ از چشم سرمه آلودش مَپُرس/ از کیفیت توفانکده گریه مَپُرس/ از کیفیت ذوق گرفتاریم مَپُرس/ از کیفیت شوق گرفتاری مَپُرس و…
- مَپُرسهای سرنوشتی
از اثر طالعم مَپُرس/ از انجام آنچه آغازش فنا باشد مَپُرس/ از اقبالم مَپُرس/ از اعتبار پوچ بیدل مَپُرس/ از اعجاز ضعیفی مَپُرس/ از انجام و آغاز زلفش مَپُرس/ از بم و زیر زندگی مَپُرس/ از بهار اعتبار من مَپُرس/ از طالع ناساز من مَپُرس/ از کیفیت ارواح و اجسادم مَپُرس/ از کیفیت بنیاد تسلیمم مَپُرس و…
- مَپُرسهای شخصی
از بیدماغیها مَپُرس/ ازبیقراری مجنون من مَپُرس/ از بی کسیهایم مَپُرس/ از تأثیر آه بی اثرم مَپُرس/ از تشویش احوالم مَپُرس/ ازتحقیق عنصرم مَپُرس/ از تنکمایگیام مَپُرس/ از ثبات من مَپُرس/ از حیرت آیینه ما مَپُرس/ از خجلت نارساییم مَپُرس/ از خشت بنیادم مَپُرس/ از خوابهای وهم مَپُرس/ از درد و داغ حسرتم مَپُرس/ از دستگاه ما سیه بختان مَپُرس/ از دستگاه نیستی مَپُرس/ از دلسوختگی مَپُرس/ از دور ساغر کیفیتم مَپُرس/ از دوری حقیقت ادراک ما مَپُرس/ از ره هموار نیستی مَپُرس و…
- مَپُرسهای عرفانی (تجربههای عرفانی بیدل)
از سیر بهارستان امکانم مَپُرس/ از سِیرِ عالم رازم مَپُرس/ از آواره گردیهای ایجادم مَپُرس/ از جنون پیمایی طاوس بیتابم مَپُرس/ از عرض معراج حقیقت مَپُرس/ از ریشه باغ تعلقهای امکانی مَپُرس/ از سامان مستیهای اوهامم مَپُرس/ از عالم تحقیق مَپُرس/ از عالم حیرانی مَپُرس و…
این پرسشهای بیدل نسبت به دیگر پرسشها از اهمیت و شگفتی بیشتری برخوردار است؛ زیرا هم موضوع پرسشها و هم نحوه بیان آنها که ناشی از تجربیات شخصی عرفانی و حاصل تاملات خاص و کاملا درونی بیدل است، منحصر به فرد است. تعابیری که بیدل در بیان این پرسشهای بیپاسخ آورده نشان از اهمیت آنها دارد.
تامل در تک تک این مَپُرسها و تجزیه و تحلیل آنها فرصتی به درازای عمر آفرینش میخواهد. به قول سهراب سپهری «کار ما نیست شناسایی گل سرخ/ کار ما این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم» بنابراین در افسون این مَپُرسهای بیدل شناور میشویم.
از اتفاق تماشای این بهار مَپُرس
ز اتفاق تماشای این بهار مَپُرس/ نگاه عبرتم و با گل آشنا شدهام
از اثر پیمایی حُسن عرقناکش مَپُرس
مَپُرسید از اثر پیمایی حُسن عرقناکش/ اشارت گر کنم از دور میگردد تر انگشتم
از اثر طالعم مَپُرس
چون موی چینی از اثر طالعم مَپُرس/ صبحم نفس گداخت اگر شام هم شدم
از احتیاط ادبگاه این محیط مَپُرس
ز احتیاط ادبگاه این محیط مَپُرس/ نفس گرفته برون درآمده است حباب
از احوالم مَپُرس
شمع ماتمخانه یاسم زاحوالم مَپُرس/ بی تو در آغوش مژگان سوخت دیدنهای من
از آرام ما مَپُرس
بیدل چو گردباد زآرام ما مَپُرس/ عمریست در کمند پرافشانی خودیم
از استغنای معشوقان مَپُرس
آرزو خون شد زاستغنای معشوقان مَپُرس/ من دعاها کردم او دشنام نتوانست کرد
از استقامت یاران عرصه مَپُرس
زاستقامت یاران عرصه هیچ مَپُرس/ چو شمع جمله علمهای رنگ باختهاند
از اشک شررزادم مَپُرس
تا مژه در جنبش آید عافیت خاکستر است/ شمع بزم یأسم از اشک شررزادم مَپُرس
از اشک و آه مشتاقان مَپُرس
ز اشک و آه مشتاقان مَپُرسید/ هجوم بسمل است از دیده تا دل
از اعتبار پوچ بیدل مَپُرس
مَپُرس از اعتبار پوچ بیدل/ احد زین صفرها چندین هزار است
از اعجاز ضعیفی مَپُرس
بیدل از اعجاز ضعیفی مَپُرس/ لغزش من خامه بمسطر گرفت
از اقبالم مَپُرس
قدردان وضع تسلیمم زاقبالم مَپُرس/ موج یک دریا گهر فرشست در همواریم
از انجام آنچه آغازش فنا باشد مَپُرس
آنچه آغازش فنا باشد زانجامش مَپُرس/ میتوان طومار امکان خواند از عنوان صبح
از انجام و آغاز زلفش مَپُرس
مَپُرسید از انجام و آغاز زلفش/ درازست سر رشته این فسانه
از انفعال ساز غفلت مَپُرس
مَپُرس از انفعال ساز غفلت/ ز هستی آنچه دارم عار دارم
از انفعال مَپُرس
دلیر عرصه لافم زانفعال مَپُرس/ همین قدر که نفس خون کنم جگر دارم
از انقلاب بنای نفس مَپُرس
ز انقلاب بنای نفس مگوی و مَپُرس/ گسسته بود طنابی که داشت معمارم
از آواره گردیهای ایجادم مَپُرس
بیدل از آواره گردیهای ایجادم مَپُرس/ چون نفس در بال پرواز آشیانم کرده اند
از آیینم مَپُرس
ادب سرشته عجزم مَپُرس از آیینم/ بپا چو آبله فرسودنست تسکینم
از باغ و بستانم مَپُرس
فکر خویشم رهزن است از باغ و بستانم مَپُرس/ گر همه بر چرخ تازم سیر زانو میشود
از بال و پر مَپُرس
صبح آن زمان که عرض نفس داد شبنم است/ پروازم آب میشود از بال و پر مَپُرس
از برگ و ساز عالم تحقیق ما مَپُرس
از برگ و ساز عالم تحقیق ما مَپُرس/ عمریست رنگ میپرد و گل بباغ نیست
از برگ و نوای ما سیه بختان مَپُرس
بیدل از برگ و نوای ما سیه بختان مَپُرس/ روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند
از بسمل شمشیر جفا مَپُرس
از بسمل شمشیر جفا هیچ مَپُرسید/ دارم به نظر ذوق هلاکی که هلاکم
از بم و زیر زندگی مَپُرس
زندگی ساز وداعست از بم و زیرش مَپُرس/ نغمه را از خود بهر آهنگ میباید گذشت
از بهار اعتبار من مَپُرس
درینگلشن مَپُرسید از بهار اعتبار من/ چوگل آیینهای دارمکه خونکردند آبش را
از بود و نابود هستی مَپُرس
متاع هستیی دارم مَپُرس از بود و نابودش/ بصد آتش قیامت میکنی گر واکشی دودش
از بیبری مَپُرس
بید بهار یأسیم از بیبری مَپُرسید/ اعضا به خم شکستیم زین بار تا به گردن
از بیداد پنهانم مَپُرس
بیخود نیرنگم از بیداد پنهانم مَپُرس/ مدعای حیرت تصویر نتوان یافتن
از بیدماغیها مَپُرس
همرکاب لالهام از بیدماغیها مَپُرس/ داغ در دل پا در آتش سیر گلشن میکنم
از بیقراری مجنون من مَپُرس
سیلم زبیقراری مجنون من مَپُرس/ هر جا که منزلیست غمش جاده میکنم
از بیکسیهایم مَپُرس
الم پرورده یأسم مَپُرس از بیکسیهایم/ گداز خویش میباشد چو طفل اشک شیر من
از تاب جداییم مَپُرس
دگر مَپُرس زتاب جداییم بیدل/ به درد دل که دلم سخت ناتوان گردید
از تاب و تب حسرت دیدار مَپُرس
از تاب و تب حسرت دیدار مَپُرسید/ در دیده چو شمعم نگهی پرزد و خس ریخت
از تأثیر آه بی اثرم مَپُرس
دگر مَپُرس زتأثیر آه بی اثرم/ به آتشی که ندارد هزار بارم سوخت
از تحقیق عنصرم مَپُرس
محو دلم مَپُرس زتحقیق عنصرم/ آیینه خنده ایست ز باغ تحیرم
از تردماغی وضع ادب مَپُرس
زتردماغی وضع ادب مگوی و مَپُرس/ ز یوسفیم ببویی ز پیرهن محظوظ
از تشویش احوالم مَپُرس
داغ عشقی دارم از تشویش احوالم مَپُرس/ مفلسم آنگه نگین خسروان دزدیدهام
از تعطیل ما در درسگاه صنع مَپُرس
در درسگاه صنع زتعطیل ما مَپُرس/ با شغل خامه نسبت خشکیست نال را
از تگ و پویم مَپُرس
قاصد ملک خیالم از تگ و پویم مَپُرس/ هر کجایم میفرستد باز میخواند عدم
از تنکمایگی طاقت اظهار مَپُرس
از تنک مایگی طاقت اظهار مَپُرس/ اشکم اما نفتاد است بمژگان کارم
از تنکمایگیام هیچ مَپُرس
اشکم ز تنکمایگیام هیچ مَپُرسید/ تا جرعه فشانم به زمین ساغر من ریخت
از ثبات من مَپُرس
طلسم وحشت صبحم مَپُرسید از ثبات من/ نفس هم خنده دارد بر رخم از سست پیمانی
از جمعیتم مَپُرس
برنگ سایه زجمعیتم مگوی و مَپُرس/ گذشت عمر بخواب و دمی نیاسودم
از جنون پیمایی طاوس بیتابم مَپُرس
از جنون پیمایی طاوس بیتابم مَپُرس/ پرزدم چندانکه در بالم پریدن داغ شد
از چشم سرمه آلودش مَپُرس
ز چشم سرمه آلودش مَپُرسید/ زبان اینجا چو مژگان بیجوابست
از حال دل کلفت نصیب ما مَپُرس
بیدل از حال دل کلفت نصیب ما مَپُرس/ وای بر آیینهای کان را نفس روشنگر است
از حال ما مَپُرس
گر شکست رنگ ما دیدی ز حال ما مَپُرس/ نامه مجنون ندارد غیر عنوان زیر پوست
از حرف نیرنگ مَپُرس
حرف نیرنگ مَپُرسید که چون شمع خموش/ رفتهام از خود و واماندگی افواه من است
از حسرتم مَپُرس
آبیار مزرع دردم مَپُرس از حسرتم/ هر کجا آهی دمید اشک منش همزاد بود
از حشر من مَپُرس
شرار مردهام از حشر من مگوی و مَپُرس/ چنان گذشتهام از خود که نیست فردایم
از حیرت آیینه ما مَپُرس
بیدل از حیرت آیینه ما هیچ مَپُرس/ نشئه جوهر تحقیق اثرها دارد
از حیرت قانون نفس مَپُرس
از حیرت قانون نفس هیچ مَپُرسید/ در رشته سازی که نداریم صداییم
از خجلت نارساییم مَپُرس
هیچ مَپُرس بیدل از خجلت نارساییم/ لافم اگر جنون کند تا برسم نمیرسد
از خشت بنیادم مَپُرس
جوهر تعمیر پرواز است سر تا پای شمع/ رنگ بر هم چیدهام از خشت بنیادم مَپُرس
از خوابهای وهم مَپُرس
بیدل از خوابهای وهم مَپُرس/ ما نداریم جز فسانه ما
از درد آزادی مَپُرس
دل بعزلت خاک شد از درد آزادی مَپُرس/ کاش از ننگ فسردن آب گردد گوهرم
از درد و داغ حسرتم مَپُرس
شمع تصویرم مَپُرس از درد و داغ حسرتم/ اشک من عمریست نا گردیده راهی میرود
از دستگاه ساز من مَپُرس
نغمه یأس مَپُرس از دستگاه ساز من/ بشکنم رنگ دو عالم تا صدا پیدا کنم
از دستگاه عجز حساب کسوتم مَپُرس
حساب کسوتم از دستگاه عجز مَپُرس/ هواست نیم نفس تکمه گریبانم
از دستگاه گرانجانیم مَپُرس
زدستگاه گرانجانیم مگوی و مَپُرس/ دمی که ناله کنم کوهسار بردارد
از دستگاه ما سیه بختان مَپُرس
سایهایم از دستگاه ما سیه بختان مَپُرس/ آنکه روزش از دل شب برنیامد روز ماست
از دستگاه نیستی مَپُرس
مَپُرس از دستگاه نیستی سرمایه هستی/ عدم بی پرده شد تا این قدر کردند موجودش
از دلسوختگی مَپُرس
دل مَپُرسید چرا سوخته یا میسوزد/ هرچه شد باب وفا سوخته یا میسوزد
از دمیدنم مَپُرس
پوشیده است موی سفیدم برنگ صبح/ چیزی دمیدهام که مَپُرس از دمیدنم
از دور ساغر کیفیتم مَپُرس
ز دور ساغر کیفیتم مَپُرس چو شبنم/ گداخت گوهر دل آن قدر که باده فروشم
از دوری حقیقت ادراک ما مَپُرس
از دوری حقیقت ادراک ما مَپُرس/ دریا سراب شد که به چشمت نمودهایم
از دیدار مَپُرس
ما محو خیالیم ز دیدار مَپُرسید/ سامان نگه دیدهوری داشته باشد
از راحتم مَپُرس
تصویر انتظارم از راحتم مَپُرسید/ در خواب بیخودی هم چشمم نشد فراهم
از رمز مکتوبم مَپُرس
ندامت مطلبم دیگر مَپُرس از رمز مکتوبم/ شقی در سینه دارد خامه من کز رقم دارد
از رنگ پیمانش مَپُرس
زبرق بینیازی خندهها دارد گلستانش/ شکست ما تماشا کن مَپُرس از رنگ پیمانش
از ریشه باغ تعلقهای امکانی مَپُرس
مَپُرس از ریشه باغ تعلقهای امکانی/ گستن در بغل میپرورم تا هست زنارم
از زادم مَپُرس
پهلوی خود میخورم چون شمع از خود میروم/ ره نورد وادی تسلیمم از زادم مَپُرس
از ساز آرامم مَپُرس
بیدماغ وحشتم از ساز آرامم مَپُرس/ پهلویی گرداندهام بستر نمیدانم چه شد
از ساز حیرت ایجادم مَپُرس
غفلت آهنگم زساز حیرت ایجادم مَپُرس/ پنبه تا گوشت نیفشارد زفریادم مَپُرس
از ساز عبرت آهنگم مَپُرس
رنگ این باغم زساز عبرت آهنگم مَپُرس/ هر که از خود میرود بر من قیامت می شود
از ساز منزل و سفر عاجزان مَپُرس
از ساز منزل و سفر عاجزان مَپُرس/ چون داغ آرمیده و چون آه رفته ایم
از سامان بهارم مَپُرس
چون شمع مَپُرسید ز سامان بهارم/ سیلاب بنای خودم از رنگ عرقریز
از سامان راحت ها مَپُرس
سجده بالینیم از سامان راحت ها مَپُرس/ همچو اشک خود جبین در زیر سر داریم ما
از سامان مستیهای اوهامم مَپُرس
بیدل از سامان مستیهای اوهامم مَپُرس/ دل بحسرت میگدازم می به مینا میکنم
از سجدهام مَپُرس
پر بیدماغ فطرتم از سجدهام مَپُرس/ سر بود گوهری که کنون خاک کردهام
از سرگذشت عافیت شمع ما مَپُرس
از سرگذشت عافیت شمع ما مَپُرس/ طی گشت شعله ها که بداغی رسیده ایم
از سرنوشت مَپُرس
ز سرنوشت مَپُرسید، منفعل رقمیم/ جبین، خطیکه نشان میدهد، نماندود است
از سعی ضعیفیها مَپُرس
پر گران خیزیم از سعی ضعیفیها مَپُرس/ نقش سنگی کرد گل تمثال ما هر جا نشست
از سواد معنی آگاهان مَپُرس
مَپُرسید از سواد معنی آگاهان این محفل/ که طومار سحر در دستم و محتاج عنوانم
از سوز و گداز ما مَپُرس
شمع تصویر بم از سوز و گداز ما مَپُرس/ پرتوی از رنگ تا باقیست با ما آتش است
از سیر بهارستان امکانم مَپُرس
بیدل از سیر بهارستان امکانم مَپُرس/ بس که رنگم میپرد هر سو نگاهی میکنم
از سیر عالم رازم مَپُرس
حیرتم دیدی زسیر عالم رازم مَپُرس/ خار مژگان چیدهام دیوار باغ بسملم
از شب پره، کیفیت خورشید مَپُرس
بیدل از شب پره کیفیت خورشید مَپُرس/ حق نهان نیست ولی خیره نگاهان کورند
از شرر مَپُرس
ما بیخودان زمعنی خود سخت غافلیم/ هر چند سنگ آینه است از شرر مَپُرس
از شغل مزرع بیحاصلی مَپُرس
شغل مزرع بیحاصلی مگوی و مَپُرس/ خیال میدروند و فسانه میکارند
از شکست شیشه دلها مَپُرس
از شکست شیشه دلها مَپُرس/ شش جهت یک نیشتر زار است و بس
از شکوه اقتدار هیچ بودن ها مَپُرس
از شکوه اقتدار هیچ بودنها مَپُرس/ ذرهایم اقلیم معدومی مسخر کردهایم
از شوخی نشو و نما مَپُرس
مَپُرس از شوخی نشو و نمای تخم حرمانم/ شراری داشتم پیش از دمیدن سوخت حاصل را
از شیون رنگین وفا مَپُرس
از شیون رنگین وفا هیچ مَپُرسید/ دل آن همه خون گشت که بردند به باغش
از شیونم مَپُرس
بیدل از شیونم مگوی و مَپُرس/ ناله درد اختیاری نیست
از صنعت مشاطگی یأس مَپُرس
از صنعت مشاطگی یأس مَپُرسید/ کز خون مراد دو جهان بست حنایم
از طالع ناساز من مَپُرس
موی مجنونم مَپُرس از طالع ناساز من/ میزند گردون بسر چنگ ملامت شانهام
از طبع آزادم مَپُرس
الفت آینه دل نیز تسخیرم نکرد/ چون نفس پر وحشیم از طبع آزادم مَپُرس
از طبع ناشادم مَپُرس
دل قیامت میکند از طبع ناشادم مَپُرس/ بیستون یک ناله میگردد زفرهادم مَپُرس
از ظرف ما مَپُرس
مستان این خرابات هنگامه جنونند/ از ظرف ما مَپُرسید دریاکش سرابیم
از عاجز متاعی ها مَپُرس
کاروان اشکم از عاجز متاعیها مَپُرس/ آبله محمل کش است از دیده تا دامان مرا
از عافیت مَپُرس
عمریست چون نفس بطپیدن فسانهام / از عافیت مَپُرس دلست آشیانهام
از عافیت نشئه دیدار مَپُرس
دیگر از عافیت نشئه دیدار مَپُرس/ هست از خویش برون تاختن ناز نگاه
از عالم تحقیق مَپُرس
از عالم تحقیق مگویید و مَپُرسید/ تنگ است ره خانه ز بیرون دری چند
از عالم حیرانی مَپُرس
از عالم حیرانی من هیچ مَپُرسید/ آیینه کمند نگهی بود که چین شد
از عبرت حال دل پرخون مَپُرس
لاله سان از عبرت حال دل پرخون مَپُرس/ داغ چندین گلخنم آیینه دار گلشن است
از عجز خدادادم مَپُرس
تهمت تشویش نتوان بر مزاج سایه بست/ خواب امنی دارم از عجز خدادادم مَپُرس
از عرض معراج حقیقت مَپُرس
عرض معراج حقیقت از من بیدل مَپُرس/ قطره دریا گشت پیغمبر نمیدانم چه شد
از عروج اعتبار ما مَپُرس
گردبادیم از عروج اعتبار ما مَپُرس/ میشود بر باد رفتن خیمه ما را طناب
از عشرت ما هیچ مَپُرس
قدمی رنجه کن از عشرت ما هیچ مَپُرس/ خاک را جام طرب در خور نقش کف پاست
از عشرتم مَپُرس
هجوم نشئه در دم مَپُرس از عشرتم بیدل/ چو مینا خون زدل میریزم و عرض نفس دارم
از عشرتها مَپُرس
سیر از خود رفتنی کردم زعشرتها مَپُرس/ رنگ بالی زد که آتش در گل و گلشن زدم
از علت مشایخ و اطوارشان مَپُرس
از علت مشایخ و اطوارشان مَپُرس/ بالفعل طینت نر این قوم ماده است
از عندلیب من مَپُرس
اثر گم کرده آهنگم مَپُرس از عندلیب من/ درین گلشن نفس میسوزم از آتش نواییها
از عیب پوشی ابنای روزگار مَپُرس
زعیب پوشی ابنای روزگار مَپُرس/ یکی گر آینه پرداخت دیگران زنگند
از غفلت دیدار و داغ فوت فرصتها مَپُرس
مَپُرس از غفلت دیدار و داغ فوت فرصتها/ دو عالم ناله گردد تا به قدر یأس بخروشم
از غفلت نشو و نمای من مَپُرس
چون نهال از غفلت نشو و نمای من مَپُرس/ پای من تا رفت در گل سر زجا برداشتم
از فروغ جوهر بی اعتباریها مَپُرس
از فروغ جوهر بی اعتباریها مَپُرس/ شمع ما در خانه خورشید روشن میشود
از فریب اعتبار ما مَپُرس
همچو خورشید از فریب اعتبار ما مَپُرس/ چشمه ما را اگر آبیست پیدا آتش است
از فسون چشم بند عالم الفت مَپُرس
از فسون چشم بند عالم الفت مَپُرس/ آنکه فردا وعدهام داده است امشب با من است
از فسون سحرکاریهای این مزرع مَپُرس
از فسون سحرکاریهای این مزرع مَپُرس/ خلق خرمن میکند اوهام حاصل بردهاند
از فسون نفس مَپُرس
از فسون نفس مگوی و مَپُرس/ خاک ناگشته میبرد بادم
از فکر تدبیرش مَپُرس
شکست خاطری دارم مَپُرس از فکر تدبیرش/ که موی چینی آن سوی سحر بُردست شبگیرش
از فوت فرصت وصلم مَپُرس
زفوت فرصت وصلم دگر مگوی و مَپُرس/ خرابه خاک به سر ماند و گنج رفت به باد
از فیض نومیدی مَپُرس
صبح این ویرانهایم از فیض نومیدی مَپُرس/ خاک ما بر باد رفت و عالم اقبال ریخت
از قاصد خبر مَپُرس
ثبت است رمز عشق بسطر زبان لال/ مضمون نامه این که زقاصد خبر مَپُرس
از قامت پیری مَپُرس
ترجمان عبرتم از قامت پیری مَپُرس/ تا فنا رنگ اشارت ریخت من ابرو شدم
از قبض و بسط حیرت آیینه ام مَپُرس
از قبض و بسط حیرت آیینهام مَپُرس/ قفلی زدم به خانه که ناز کلید کرد
از قسمت تشریف ازل مَپُرس
بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مَپُرس/ این قدر دامن آلوده که هستم دادند
از قناعت مشربیهای حیات من مَپُرس
مَپُرسید از قناعت مشربیهای حیات من/ به ساغر آبرویی داشتم سد رمق کردم
از کارگه شیشه گر مَپُرس
دل را بفهم معنی آن جلوه بار نیست/ ناز پری زکارگه شیشه گر مَپُرس
از کدورت مَپُرس
نفس دستگاهم مَپُرس از کدورت/ چو آینه آبیست تکلیف رنگم
از کرده و ناکرده مَپُرس
هیچم از کرده و ناکرده مَپُرس/ یاد آن چشم مروت کردم
از کسوت شمعم مَپُرس
درین ماتم سرا بیدل مَپُرس از کسوت شمعم/ زمن تا آستینی هست مژگان پاک میسازم
از کسوتم مَپُرس
آتشم آتش مَپُرس از کسوتم/ هرچه میپوشم همان خاکستریست
از کمال ما مَپُرس
صرف نقصانیم دیگر از کمال ما مَپُرس/ عشق پر کرده است آغوش هلال از ماه ما
از کمال ما مَپُرس
شخص تصویریم بیدل از کمال ما مَپُرس/ حرف ما ناگفتنی و کار ما ناکردنیست
از کوچه نی و جولان ناله مَپُرس
ز کوچه نی و جولان ناله هیچ مَپُرس/ مقام ناوک نازت در استخوان خالیست
از کوشش بیحاصل عشاق مَپُرس
از کوشش بیحاصل عشاق مَپُرسید/ مرکز به بغل چون خط پرگار دوانم
از کیفیت ارواح و اجسادم مَپُرس
هر کجا لفظیست بیدل معنییی گل کردست/ دیگر از کیفیت ارواح و اجسادم مَپُرس
از کیفیت این بهارم مَپُرس
زکیفیت این بهارم مَپُرس/ مژه گر گشایی قدح گل کند
از کیفیت بنیاد تسلیمم مَپُرس
بیدل از کیفیت بنیاد تسلیمم مَپُرس/ خانه آینه دارد تا برون در جبین
از کیفیت توفانکده گریه مَپُرس
کیفیت توفانکده گریه مَپُرسید/ در هر نم اشکم دو جهان عالم آب است
از کیفیت ذوق گرفتاری مَپُرس
بیدل از کیفیت ذوق گرفتاری مَپُرس/ من سری دزدیدهام در هر کجا زنجیر پاست
از کیفیت شوق گرفتاری مَپُرس
بیدل از کیفیت شوق گرفتاری مَپُرس/ ناله زنجیر هر جا گل کند دیوانهام
از گداز ما مَپُرس
گوهر اشکیم بیدل از گداز ما مَپُرس/ این قدر آب از خجالت وضع عریان خودیم
از گرانباری این قافله ها مَپُرس
ز گرانباری این قافله ها هیچ مَپُرس/ کوه یک ناله ما بر همه اعضا برداشت
از گریه ما بیخودان مَپُرس
چو چشمه زندگی ما با شک موقوفست/ دگر ز گریه ما بیخودان مَپُرس سبب
از لبیک و ناقوسم مَپُرس
بیدل از لبیک و ناقوسم مَپُرس/ عشق در گوشم نواها میکشد
از ما بیخودان، رمز دهان یار مَپُرس
رمز دهان یار ز ما بیخودان مَپُرس/ طبع سقیم ما به معما نمیرسد
از مآل هستی غفلت سرشت من مَپُرس
مَپُرسید از مآل هستی غفلت سرشت من/ چو مخمل دیدهام خوابی که در خوابست تعبیرش
از مایده بینمک حرص مَپُرس
از مایده بینمک حرص مَپُرسید/ چیزیکه بهجز غصه توان خورد محال است
از محرومی دیدار مَپُرس
در وصل ز محرومی دیدار مَپُرسید/ آیینه نفهمیدکه من با که دچارم
از محرومی دیدار مَپُرس
در وصل ز محرومی دیدار مَپُرسید/ شب رفت و نگاهی به رخ ماه نکردیم
از مدعای دل مَپُرس
زندگی کم فرصتست از مدعای دل مَپُرس/ در نفس خون شد سوال بی جواب صبحدم
از مزرع بیحاصل نشو و نمای من مَپُرس
مَپُرس از مزرع بیحاصل نشو و نمای من/ چو تخم اشک میکارم گداز ناله میرویم
از مشت غبار حسرت آلودم مَپُرس
بیدل از مشت غبار حسرت آلودم مَپُرس/ یک بیابان خار خارم یک نیستان نالهام
از مضمون اعتبار مَپُرس
درین محیط زمضمون اعتبار مَپُرس/ حباب بست نفس بس که دید قافیه تنگ
از مضمون زلفش مَپُرس
ز بیدل مَپُرسید مضمون زلفش/ چه خواند کسی خط پیچیده شب
از مطلب مَپُرس
سراپا دردم از مطلب مَپُرسید/ به مکتوب آه آهی مینویسم
از مطلب نایاب من مَپُرس
داغ نیرنگم مَپُرس از مطلب نایاب من/ جستجوی هر چه کردم محرم عنقا شدم
از معاش خنده عنوانی که من دارم مَپُرس
مَپُرسید از معاش خنده عنوانی که من دارم/ از آبی ناشتا تر میشود نانی که من دارم
از معبد توفیق من مَپُرس
پرتبه کارم مَپُرس از معبد توفیق من/ بیشتر غسل از فشار دامن تر میکنم
از معبد نیرنگ مَپُرس
از معبد نیرنگ مگویید و مَپُرسید/ ماییم همان سایه خورشیدپرستی
از مقصد ناله دل مَپُرس
مقصد ناله دل از من مدهوش مَپُرس/ شوق مستست ندانم چه تقاضا دارد
از ناتوانی شبهای انتظار مَپُرس
زناتوانی شبهای انتظار مَپُرس/ نفس کشیدن من بی تو شخ کمانی بود
از نارسایی ثمر خام من مَپُرس
از نارسایی ثمر خام من مَپُرس/ تا رنگ زرد نیز همان دیر میرسم
از ناموس اسرار تمنایم مَپُرس
بیدل از ناموس اسرار تمنایم مَپُرس/ سینه از آه و لب از جوش فغان دزدیدهام
از نزاکت نشئگیهای می عجزم مَپُرس
از نزاکت نشئگیهای می عجزم مَپُرس/ کز شکست خویشتن لبریز دل شد ساغرم
از نسیم ناتوان پرواز ایجادم مَپُرس
مَپُرسید از نسیم ناتوان پرواز ایجادم/ دم صبح ازل بودم نفس گل کردهام اکنون
از نشان من مَپُرس
حریفان از نشان من مَپُرسید/ خیالی داشتم گم گشت با دل
از نشو و نما مَپُرس
خودروی حیرتیم ز نشو و نما مَپُرس/ تخمی فشاند عشق که ما را نهال کرد
از نشئه دیدار مَپُرس
حسرت دل را علاج از نشئه دیدار مَپُرس/ خانه آیینه قفلش آرزوی مشکلیست
از نشئه سودای تحقیقم مَپُرس
چون حباب از نشه سودای تحقیقم مَپُرس/ بس که میبالم به خود پر میشود پیمانهام
از نقد دستگاه زیانکار من مَپُرس
از نقد دستگاه زیانکار من مَپُرس/ امروز من چو کیسه فردای من تهیست
از نقش نامه اعمال ما مَپُرس
دیگر ز نقش نامه اعمال ما مَپُرس/ نظارهای بلوح تماشا نوشتهایم
از نمو مَپُرس
تپشی به باد دادم دگر از نمو مَپُرسید/ چو سحر چه گل دماند نفس آبیاری آخر
از نواهایم مَپُرس
رشته قانون یاسم از نواهایم مَپُرس/ در گسستن عالمی دارم که در مضراب نیست
از نیرنگ بد و نیکم مَپُرس
حیرتم حیرت زنیرنگ بدو نیکم مَپُرس/ برده است آینه گشتن در جهان دیگرم
از نیرنگ بد و نیکم مَپُرس
ماجرا کم کن ز نیرنگ بد و نیکم مَپُرس/ من عدم بودم عدم چیزی که بود آورده است
از نیرنگ تعلقها مَپُرس
ز نیرنگ تعلقها مَپُرسید/ برای خود بلایی کردهام طرح
از نیرنگ تک و تازم مَپُرس
زنیرنگ تک و تازم مَپُرسید/ سوار حیرتی آیینه زینم
از نیرنگ صیادم مَپُرس
همچو طاوسم به چندین رنگ محو جلوهای/ نقش دامم دیدی از نیرنگ صیادم مَپُرس
از نیرنگ غم و عیشم مَپُرس
سایهام بیدل ز نیرنگ غم و عیشم مَپُرس/ نیست ممتاز آن قدر روز من از شبهای من
از نیرنگ مشتاقان مَپُرس
معنی ایجادیم از نیرنگ مشتاقان مَپُرس/ خون ما رنگ حنا دارد کف قاتل کجاست
از هجوم اشک ما مَپُرس
از هجوم اشک ما بیدل مَپُرس/ یار میآید چراغان کردهایم
از هستی موهوم مَپُرس
بیدل از هستی موهوم مَپُرس/ ساز بنیاد نفس نابود است
از وحشت ما مَپُرس
چون دود شمع وحشت ما را سبب مَپُرس/ آتش گرفته است پی کاروان ما
از وحشتم مَپُرس
برق و شرار دیدهام از وحشتم مَپُرس/ بالی فشاندهام که ندانم کجا رسید
از وضع مختارم مَپُرس
به مجبوری گرفتارم مَپُرس از وضع مختارم/ همه گر آمدی دارم همان آورد را مانم
از وفای ما مَپُرس
تردماغ انفعالیم از وفای ما مَپُرس/ از تعین هر که پیشانی گشاید ما نمیم
از وهم جنون سامان مَپُرس
بیدل از وهم جنون سامان مَپُرس/ گنج ناپیدا و ما ویرانهایم
از وهم مَپُرس
از وهم مَپُرسید که اندیشه هستی/ در خانه خورشید مرا سایه نشین داشت
از وهم و ظن مَپُرس
دل تشنه جنونهاست از وهم و ظن مَپُرسید/ زین دست مشق بسیار مجنون بر این ورق کرد
[۱] . کارشناس ارشد ادبیات فارسی.