فلسفه اخلاق اسلامی در گفت و گو با دکتر انشاء الله رحمتی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)

اشاره: سعادت و نیک زیستی، از مهم ترین آرمانهای دیرینه بشر از آغاز تا کنون بوده است. آدمیان با تمام تنوع نژادها و گونه های متفاوت فرهنگی، برای تأمین سعادت و نیک زیستی با عوامل تهدید کننده آن در تمام قرون و اعصار دست و پنجه نرم کرده اند. تجربه عینی و تاریخی زندگی انسان، ضرورت رویکرد به تربیت و تهذیب را به عنوان عامل مهم سامان بخش زندگی و تأمین سعادت، بارها به اثبات رسانده است. در این میان، نقش بر جسته دین، که دستورها و توصیه های اخلاقی از اجزا و عناصر مهم آن به شمار می رود، بر کسی پوشیده نیست؛ تا جایی که در متون مقدس دینی، به ویژه قرآن کریم تزکیه، تهذیب و تربیت آدمیان از اهداف مهم بعثت رسولان دانسته شده است. به دلیل اهمیت و نقش عمده «اخلاق» در سامان دهی زندگی، اندیشمندان و فیلسوفان همواره در بسط و تبیین مسائل و مفاهیم اخلاقی کوشیده اند. به خصوص در مباحث «فلسفه اخلاق» که در نیم قرن اخیر مورد توجه ویژه عالمان و اندیشمندان قرار گرفته، آراء گوناگونی به چشم می خورد. باید اذعان کرد که در میان اندیشمندان دینی، مباحث «فلسفه اخلاق» در مقایسه با سایر معارف اسلامی، کم تر مورد توجه بوده است. از این رو ضروری می نماید تا بیش تر به این گونه مباحث پرداخته شود. گفت و گوی حاضر، کوششی است در تبیین جایگاه فلسفه اخلاق در جامعه ما. دکتر رحمتی استاد دانشگاه آزاد است و تحقیقات و ترجمه های وی عمدتا به حوزه های فلسفه دین، فلسفه اخلاق، سنت گرائی و فلسفه اسلامی معطوف بوده است. کتاب دانشنامه فلسفه اخلاق ویراسته پل ادواردز از جمله آثار ایشان است که منتشر شده است.

کلید واژگان: فلسفه، اخلاق، اسلام، غرب، جامعه، نفس، دین، خدا، انسان.

***

در ابتدای بحث می خواهم به این موضوع اشاره کنم که چه نسبتی بین “فلسفه” و “اخلاق” می توانیم برقرار کنیم که از آن با تعبیر “فلسفه اخلاق” یاد می شود. این دو نسبت چگونه با هم مرتبط می شوند؟

“اخلاق” یکی از نهادهای زندگی است. بشر وقتی وارد جهان می شود با نهادهای مختلف دین، خانواده، دولت و حقوق رو به رو است و یکی از این نهادها اخلاق است. این موضوع که آیا نهادی که ما به عنوان اخلاق می شناسیم یک هویت مستقل دارد یا خیر؟ اولین سوالی است که وقتی پرسیده می شود ما را وارد بحث فلسفی از اخلاق می کند. به عنوان مثال ممکن است بسیاری از افراد فکر کنند که اخلاق قابل تعمیم به دین است یعنی ما تمام بایدها و نبایدهای اخلاقی را می توانیم به دین باز گردانیم که در طول تاریخ این تلقی خیلی رایج بوده است. مکرر شنیده ایم که بدون دین هرکاری مباح است. بدون ترس از خدا، انسان هرکاری که دلش می خواهد، می تواند انجام دهد. این بدان معنی است که چیزی به نام اخلاق نداریم و آن چه که داریم، دین است، چون خدا در دین است نه در اخلاق. بنابراین در این نگاه چیزی به نام اخلاق نخواهیم داشت و چیزی که به نام اخلاق داریم تبدیل به شریعت و دین الهی می شود. اما اخلاق هویت مستقلی دارد و در این جا وارد بحث فلسفی اخلاق می شویم. بسیاری از افراد می گویند که این بایدها و نبایدهای اخلاقی فقط مصالح ما است یعنی این که من باید فعل اخلاقی انجام دهم و از فعل غیر اخلاقی دوری کنم. به این دلیل است که منافع شخص من در این نوع عمل کردن است. اگر منافع شخص من، خلاف اخلاق را اقتضا می کرد من آن عمل را انجام می دادم چون منافع و مصالح من در اخلاق است بنابراین ما اخلاقی رفتار می کنیم. اگر این نوع نگاه را در نظر بگیریم، می بینیم که اخلاق هویت مستقلی نخواهد داشت و اخلاق تعبیر می شود به مصلحت شخصی. اما منظور از اخلاق آن است که ما باید به بایدها و نبایدهای اخلاقی ملتزم باشیم ولو این که منافع ما را تامین نکند و به ضرر ما باشد. کسی که می گوید اخلاق نسبی است در واقع اخلاق را بر می گرداند به عرف یعنی یکسری قواعد و مقرراتی که متناسب با شرایط جوامع و فرهنگ های مختلف ایجاد می شود. به هر دلیلی در یک جامعه بایدها و نبایدهایی وجود دارد که وقتی از آن فرهنگ بیرون رفتیم دیگر آنها موضوعیت ندارد، در یک مقطعی از تاریخ هستند و در مقطع دیگری نه تنها نیستند بلکه ممکن است ضد خودشان هم باشند. چیزهایی که ارزش بودند ممکن است ضد ارزش شده باشند و باز هم بحث اخلاق پیش می آید و این تصور در ذهن خیلی ها وجود دارد که این ارزش ها نسبی اند و ارزش های جامعه و فرهنگ ما هستند و ممکن است در جامعه و فرهنگ دیگری تغییر کنند.

این جا سوالی پیش می آید، ارزش اخلاقی در چه چیزی می تواند قرار بگیرد؟

این سوال ها را درباره اخلاق مطرح می کنیم چرا که می خواهیم هویت اخلاقی را بشناسیم. نفس این که می خواهیم هویت اخلاقی را بشناسیم، بحث فلسفی است و دیگر اخلاقی نیست. گروهی می گویند ارزش های اخلاقی، ارزش های عصری است یا ارزش های فرهنگی است و در فرهنگ های مختلف، متفاوت است پس ما چیزی به نام ارزش های مطلق نداریم. وقتی چیزی دارای ارزش نسبی شد، این عرف است. بنابراین وقتی می خواهیم اخلاق را تعریف کنیم ناگزیر وارد بحث فلسفی می شویم. چون در تصور عالمانه ای که وجود دارد اخلاق به عنوان یک نهاد مستقل است، هم مستقل از دین است و هم مستقل از عرف. از طرف دیگر ممکن است کسانی بگویند: اخلاق همان حقوق و مقررات است اما ما می گوییم اخلاق مقررات عمومی بایدها و نبایدهایی است که انسان ها براساس یک توافق میان خود وضع می کنند و اساس آن منطق قدرت و منطق عمومی است. اما اخلاق چیزی نیسست که انسان ها آن را وضع کرده باشند. همین که می خواهیم مفهوم اخلاق را تعریف کنیم و یک تصور دقیقی از اخلاق داشته باشیم و نشان دهیم اخلاق هویت مستقلی دارد و با همه نهادها و حوزه هایی که به نوعی شباهتی با اخلاق دارند، متفاوت است، نیازمند به بحث فلسفی درباره اخلاق می شویم.

به موضوع دین در میانه صحبت اشاره کردید. تا چه اندازه ای دین می تواند با بحث فلسفه اخلاق قرابت پیدا کند و باعث قوام فلسفه اخلاق شود؟ به خصوص برای جوامعی که دین مدار هستند و دین برای آنها در ساحت های مختلف وجود دارد؟

به لحاظ تاریخی می شود گفت که دین و اخلاق پیوندشان آنقدر تنگاتنگ و عمیق بوده که تا به امروز این تصور برای بسیاری از افراد پیدا شده که اگر دین نباشد، اخلاق هم نیست. فیلسوف سکولاری مثل جان لاک در جایی می گوید کافران عهد و میثاق ندارند و اگر با آنها عهد ببندیم، نمی توانیم به عهدشان اعتماد کنیم. چون کسی که خدا را قبول نداشته باشد دلیلی برای رعایت قوانین اخلاقی ندارد. بنابراین این پیوند خیلی تنگاتنگ است. اما وقتی که دقت می کنیم می بینیم این وابستگی بین دین و اخلاق و این که کدام یک مقدم بر دیگری است و کدام یک از دیگری تغذیه می کند، باید بررسی گردد. به عنوان مثال ممکن است به لحاظ تاریخی بررسی کنیم و به این نتیجه برسیم که اگر دین نبود، انسان ها اصلا با اخلاق آشنا نمی شدند و اخلاق از طریق دین به انسان ها آموزش داده شده است. اما این فرق می کند که بگوییم اخلاق به لحاظ معرفت شناختی وابسته به دین است یا بگوییم که به لحاظ وجودی اخلاق وابسته به دین است. ممکن است از لحاظ تاریخی این وابستگی وجود داشته باشد اما از لحاظ متافیزیکی و معرفت شناختی وجود نداشته باشد.

وابستگی فرهنگی هم می تواند داشته باشد؟ یعنی یک جامعه رفتارهایی را برای خودش نهادینه کرده که در این میان دین جایگاه مهمی دارد. در این جا اخلاق چه جایگاهی می تواند بگیرد؟

اگر بخواهم یک اصطلاح عام تری به کار بگیرم که فرهنگ را هم شامل شود به جای وابستگی تاریخی می توانم بگویم وابستگی علّی. به این معنا که هم در طول تاریخ و هم در یک مقطع مشخصی در یک فرهنگ مشخص این وابستگی وجود دارد. این وابستگی علّی است. به این معنا که دین، علت رواج اخلاق در یک جامعه است چه در طول تاریخ یا یک مقطع مشخص. مثلا در جامعه ایرانی، فرهنگ دینی علت رواج اخلاق است.

در تایید صحبت شما می توانیم به همان جمله خیلی معروف پیامبر اکرم (ص) هم استناد کنیم که فرمودند من برای احیای اخلاق مبعوث شدم.

بله در واقع به این معنی که پیامبر(ص) فرمودند، اگر من نبودم، اخلاق در جامعه ترویج نمی شد. اما این وابستگی علّی است نه معرفت شناسانه.

با توجه به این توضیحاتی که ارایه شد می خواهم بحث را به سمت جامعه امروزی بکشانم. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که در آن حوادث، اتفاقات، پیشامدها، محیط زیست، رفتارها، روابط بین الملل، سیاست، فرهنگ که دایما در حال تغییر و پر شتاب در حال حرکت است. یکسری مسایلی برای جامعه به وجود می آید که رویکردهای اخلاقی خودش را نشان می دهد. رفتارهایی که در عملکردهای سیاسی بروز می کند، بحرانی که برای محیط زیست و آلودگی هوا به وجود می آید، گسترش بیماری های مختلف که برای بشر به وجود آمده و از سوی دیگر فرهنگی که دغدغه بسیاری از اهالی فرهنگ است. در یک چنین پروسه ای اخلاق چگونه می تواند نقش جدی ایفا کند به خصوص افرادی که داعیه دار و تخصص شان بحث فلسفه اخلاق است؟

من مقدمه ای عرض می کنم. در دنیای امروز و در جوامع سکولار، ادعای کسانی که فکر می کنند اگر دین نباشد، اخلاق هم نیست کاملا خلاف این نکته است. مثلا در جوامع غربی و پیشرفته چه بپسندیم و چه نپسندیم، سکولار هستند یعنی اعتقادات دینی ممکن است در این جوامع وجود نداشته باشد و یا کم رنگ باشد. اما رفتار اخلاقی در این جوامع از بین نرفته است. این نشان می دهد که این وابستگی، وابستگی علّی نیست. چرا که باید به همان میزانی که دین افول کرده، اخلاق هم افول می کرد. آنها بنیادهای اخلاقی را در جاهای دیگری جست و جو کرده اند و یافته اند که به نوعی عقل بشر در مورد دیدگاه هایی که فیلسوفان اخلاق دارند تمکین کرده و ممکن است که بگوییم رفتارهای اخلاقی بهتر نشده اما حداقل این است که بدتر نشده است. یعنی عموم انسان ها تقیدات اخلاقی را دارند و وقتی هم که می خواهند در مورد موضوعی بحث کنند می بینیم که یکی از پایه های آن نقادی اخلاق است و این نشان می دهد که اخلاق بنیادهای جدای از دین دارد. ما وقتی به فرهنگ خودمان و کلام شیعه نگاه می کنیم، می بینیم که متکلمان اشعری وقتی می خواهند نظرشان را درباره اخلاق بگویند معتقد به حسن و قبح الهی شرعی هستند یعنی اخلاق را به دین تعبیر می کنند. معنایش این است که حسن و قبح معنایی جز امر و نهی الهی ندارد اما شیعه به حسن و قبح عقلی ذاتی معتقد است. منظور این است که ارزش های اخلاق در نفس الامر وجود دارد. به قول امروزی ها objective هستند. راه شناخت ارزش ها هم عقلی است. در این نظریه که متکلمان ما می گویند ارزش های اخلاقی مبتنی بر دین نیستند و مستقل از آن هستند. جالب است که در نهج البلاغه امام علی (ع) عباراتی دارد که وقتی دلایل ارسال رسل را بیان می کند و می گوید که انبیا آمده بودند که میثاق فطرت را ادا کنند و نعمت فراموش شده خداوند را یاد انسان ها بیاورند و عقولی که در آنها مدفون بود و عقل و معرفتی که در آنها بالقوه بود را بالفعل کنند و اتفاقا اگر دقت کنیم می بینیم که بارزترین این وجه و نعمتی که در این عقل ها مدفون است همین نعمت ارزش های اخلاقی است که انبیا آمده اند میثاق فطرت را به ما یادآوری کنند. میثاق یک مفهوم اخلاقی است یعنی عهدی که ما با خداوند بسته ایم بنابراین قبل از این که انبیا بیایند آن عهد و عقل وجود دارد و انبیا فقط آمده اند آن را در ما شکوفا و بیدار کنند و به همین دلیل هم هست که شما اگر دقت کنید متکلمان شیعه وقتی می خواهند وجود خدا را اثبات کنند از طریق برهان لطف اثبات می کنند. اینجا نکته ای وجود دارد. یک موقع ما وجود خدا را از طریق برهان حکمت اثبات می کنیم و می گوییم که حکمت خدا این بود که انبیا را بفرستد و اگر نمی فرستاد خلاف حکمتش بود چون در واقع خدا می خواهد انسان ها را هدایت کند و اگر هدایت خداوندی را نپذیرفتند حق تعالی آنها را عقاب کند. بنابراین اول باید به آنها اعلام شده باشد. اگر عقاب قبل از هدایت و اعلام باشد، خلاف عدالت و حکمت است و جالب است که متکلمین ما از طریق حکمت نمی آیند لزوم انبیا را اثبات کنند گویی اگر خداوند پیامبران را هم نمی فرستاد و عقاب می کرد این عقاب ظالمانه نبود و غیر حکیمانه نبود. به این دلیل که خداوند از طریق دیگری امر و نهی خود را به بشر اعلام کرده بود و عهد خود را با او بسته بود. لذا می گویند که انبیا به موجب لطف فرستاده شدند و منظور از لطف چیزی است که با وجود آن مکلف به طاعت نزدیک تر است و نمی گویند که با وجود آن اطاعت می کند و می گویند که اگر این باشد کار برایش آسان تر است                   و آن چیزی که انبیا آمده اند به ما یادآوری کنند همین امر و نهی های اخلاقی است چون آن قسمت هایی که امر و نهی دینی است آن چیزی نیست که بین همه انسان ها مشترک باشد ممکن است در واقع شریعت های انبیا به نوعی در هر وحی پیامبری با وحی پیامبر دیگری متفاوت باشد، شرایط مختلفی داریم و می بینیم که دین ها آسمانی باشد اما احکامشان متفاوت باشد اما جایی می خواهند میثاق فطرت را به بشر یاد بدهند این همان حسن و قبح ها و ارزش های اخلاقی است. اگر این گونه نگاه کنیم می بینیم که در فهم مذهبی ما شیعیان از اخلاق، این استقلال اخلاق مبنا قرار گرفته است. متون اخلاقی شیعیان را «عدلیه» می گویند در واقع به این معنی است که عدل در نظر ما شیعیان حسن عقلی است و عقل آن را درک می کند و اگر خداوند هم نگفته بود که چه عملی عادلانه است ما خودمان می فهمیدیم. پس چنین مبنای سنتی و تاریخی داریم و متکلمان و بزرگان ما اینگونه اخلاق را می فهمیدند و این یعنی این که وقتی ما راجع به مسایل فرهنگی و دینی و اجتماعی سخن می گوییم مبنای اصلی مان اخلاق است. در جامعه ما وقتی به بحث محیط زیست، رسانه ها و پزشکی نگاه می کنیم می بینیم که یک بعد فراموش شده در همه این ها هست یعنی ممکن است منظرهای دیگر را در اینجا وارد کنیم اما منظر اخلاقی وجود ندارد به عنوان مثال ما چیزی به اسم اخلاق محیط زیست نداریم به این معنا که یک نظامی داشته باشیم و بحث کنیم و حسن و قبح اخلاقی را بیان کنیم نه از نظر مهندسی محیط زیست و سود و صرفه اجتماعی. اگر قبح اخلاقی بسیاری از این کارها نشان داده شود مردم بهتر تبعیت می کنند و با مساله کنار می آیند .این نشان می دهد که ما نیازمند اخلاق حرفه ای و کاربردی هستیم و جالب این است که در گذشته زندگی های مان را خیلی بیشتر همراه اخلاق اداره می کردیم با همین مبنای عقلی و استدلال عقلی مسایل را حل می کردیم. جامعه ایرانی یک جامعه دینی بوده است. ولی در جامعه ی ایرانی برای اصناف مختلف فتوت نامه داریم. مثلا فتوت نامه آهنگران، بنایان ، زرگران و این فتوت نامه ها اصول اخلاق حرفه ای هر کدام از آنها بوده که در آنجا هم توصیه ها غالبا اخلاقی بوده و حتی می توان گفت اخلاق جوانمردی یعنی ما اخلاق تکلیف داشته باشیم، اخلاق فضیلت، اخلاق فتوت. در فلسفه اخلاق این سه مورد را داریم، اوج اخلاق که اخلاق فتوت و جوانمردی است در فرهنگ ما به فتوت نامه تبدیل می شود یعنی آنقدر ریز می شود که دستور اخلاقی می دهد. به نظرم می آید اگر ما چنین کاری را امروز هم داشته باشیم یعنی همین فتوت نامه ها را برای پزشکان و متخصصان و مردم و حتی برای مواجه با بحران خشک سالی داشته باشیم و اگر بتوانیم اینها را از نظر اخلاقی مطرح کنیم و آن وجدان اخلاقی جامعه را بیدار کنیم و میثاق فطرت را در آنها بیدار کنیم، اوضاع اجتماعی ما بهتر از این خواهد بود.

به نظر شما چرا این انشقاق به وجود آمده است؟ چرا در این حوزه ای که استمرار در آن بود جدایی افتاد؟

به نظرمی آید که باید کسانی که تخصص های دیگری دارند مثل جامعه شناسان و مردم شناسان بررسی کنند که چه تغییراتی در جامعه ما افتاد، اما به نظر من گذر از سنت به مدرنیسم خیلی در این قضیه تاثیر گذاشته است به این معنا که ما وقتی وارد مدرنیسم شدیم بسیاری از آنچه در سنت داشتیم پشت سر گذاشتیم و جا گذاشتیم و با خودمان نیاوردیم به عنوان مثال ما معمار و مهندس و پزشک داریم اما فتوت نامه ها مربوط به قدیم بوده است و حالا که وارد مدرنیسم شدیم و این اصناف مدرن شدند ما آن سنت اخلاقی را کنار گذاشتیم و با سنت اخلاقی امروز هم همراه نشدیم. یعنی زندگی ما مدرن شده اما با فلسفه اخلاق به عنوان دانشی که متعلق به دنیای مدرن است آشنا نشدیم. یعنی ما فلسفه اخلاق را در زندگی مان وارد نکردیم. با تفکر اخلاقی آشنا و مانوس نیستیم.

در سال های اخیر یکسری فعالیت هایی در بحث فلسفه اخلاق داشتید و آثاری هم ترجمه کردید و آخرین آن هم همین دانش نامه فلسفه اخلاق بود که کار ارزشمند و سترگی است. شما در حوزه فلسفه اخلاق کار آموزشی داشتید و مقالات متعددی منتشر کردید به نظر شما این فعالیت ها تا چه اندازه توانسته وارد بحث اخلاق کاربردی در جامعه شود؟ آیا ما هنوز در این مورد دچار مشکل هستیم و نتوانسته ایم بین نظر و عمل ارتباط برقرار کنیم؟

به نظرم این کارهایی که انجام شده فقط در حد یک مقدمه است حتی برای این که به دانشگاه های ما معرفی شود و دانشجویان این کتاب ها را بخوانند و بفهمند و به نوعی ارتباطشان را با جامعه شکل دهند هنوز کار زیادی داریم. تصور من این است که امروزه دانش باید از همان دوران کودکی به کودکان آموخته شود و دانش آموزان با تفکر فلسفی انس بگیرند. من فکر می کنم این نگاه را باید از سطوح پایین تر شروع کنیم. من بعضا می بینم که مباحثی که تدریس می شود هیچ نسبتی با فلسفه اخلاق ندارد و طبیعی هم هست چرا که سی سال پیش نوشته شده است ولی اینکه ما بتوانیم یک شکل رقیق شده ای از فلسفه اخلاق را به دانشجویان در رشته های مختلف آموزش و تدریس کنیم حتی آن چیزی که در سنت خودمان وجود داشته، آن عقلانیت اخلاقی که وجود داشته، آن را بتوانیم تعلیم دهیم، شدنی است و غفلت در این موضوع اتفاق افتاده است. مباحث فلسفه اخلاق وقتی باز می شود افرادی که شاید هیچ علاقه ای به فلسفه نداشته باشند به آن علاقه مند می شوند چون جنس اش به نوعی است که نیازمند هیچ مقدمه فلسفی هم نیست یعنی وقتی ما براساس همان فطرت اخلاقی انسان ها که همه در آن مشترک هستند پیش می رویم، می بینیم که تمام مسایلی که در فلسفه اخلاق است برای ما هم مطرح می شود. به نظرم باید تلاشی کنیم که جامعه با اینها انس بگیرد.

این تلاش ها باید به چه شکلی باشد؟ به هر حال شما از یک سنت قوی اخلاق یاد کردید، دینی، حکمی، انتقادی که در سرزمین ما بوده و در سالهای اخیر هم آثار متعددی در حوزه فلسفه اخلاق در کشور منتشر شده و سعی شده بحث های تطبیقی متعددی در حوزه نظر به وجود بیاید اما یک غفلت یا یک خلایی به وجود آمده که باید پاسخ داده شود؟

راهکار این است که ما بتوانیم ضرورت فلسفه اخلاق را تبیین کنیم. بحث را در قالب اخلاق کاربردی بیاوریم که اختصاص به یک رشته یا یک گروه خاص ندارد یعنی هرکس در هر جایی که هست نیاز به این تحولات اخلاقی دارد چون همه ما به لحاظ فطری دوست داریم که رفتاری که در جامعه نشان می دهیم و شخصیتی که از خود نشان می دهیم، مقبول و شایسته باشد. اگر توجه کنید هیچ چیز به اندازه اخلاق مقبولیت ایجاد نمی کند، آن هم نه صرفا خوش رو بودن یا خوش اخلاق بودن که این یک نوع از سجایای اخلاقی است. این که افراد نوعی حکمت اخلاقی و نوعی حکمت عملی و فرزانگی در خود ببینند مهم ترین عامل در مقبولیت اوست. آن چیزی که از یک معلم در ذهن ما باقی می ماند فرزانگی اوست، یک دوست و پدر و مادر هم همین طور است. آن جنبه ای که می شود رویش حساب کرد و ماندنی است فرزانگی است. ما در همه رشته ها نیازمند این فرزانگی هستیم و مهم ترین عامل در این که چگونه بتوانیم این فرزانگی را به نمایش بگذاریم این است که اخلاق حرفه ای مربوط به حوزه خودمان را فرا بگیریم. در بسیاری از نهادهایی که در کشور ما هستند به شکل های مختلف آموزش های ضمن خدمت برگزار می کنند که می توانند بخشی از آن را به اخلاق حرفه ای اختصاص دهند و اگر درست برگزار شود، قطعا از آن استقبال خواهد شد. صرف نظر از بحث معرفت و دانایی و عشق به فلسفه و دین همه ما دوست داریم شخصیت مقبولی داشته باشیم و آن همان فرزانگی اخلاقی است. این درباره شخصیت فردی است و در مورد روابط اجتماعی هم هیچ عاملی به اندازه اخلاق در تنظیم روابط اجتماعی ما موثر نیست و غالبا می بینیم که عمده رفتارهای ناهنجار ما از نظر اخلاقی ریشه در جهل اخلاقی ما دارد اینکه نمی دانیم چگونه درست رفتار کنیم بنابراین نیازبه آموزش دیده شود. این مبتنی بر یک نوع عقلانیت اخلاقی است تا ما بتوانیم از اصول اخلاقی که به عنوان معیارهایی که ارزش مطلق دارند، دفاع کنیم و متناسب با شرایط مختلف و گروه های مختلف آموزش دهیم.

 

مصاحبه کننده: منوچهر دین پرست