آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)
برای توصیف فلسفه در روسیه معاصر تصاویر گوناگونی می توان ارائه کرد. اما به نظر می رسد نقشه این تصاویر متکثر در به تصویر کشیدن فلسفه در روسیه امروز چندان روشن و واضح نیست. پیشتر این تکثر به دلیل مخالفت میان جهت گیری حزب حاکم و فلسفه مخالف حزب در ابتدای شکل گیری شوروی سابق بوده است اما هم اکنون تکثر فلسفی رایج شکل متفاوتی از انتقادهای احساساتی به خود گرفته است. امروز تعدد نگرش های فلسفی توسط نهادهای جدی فلسفی حمایت می شود: مراکز آموزشی، ناشران روشنفکر و گروه های متعدد فلسفی و این موجب گسترش نگاه ها و پیشرفت فلسفه در روسیه شده است. اما به نظر می رسد فلسفه در روسیه امروز آزاد شده است و برای به خدمت گرفتن به ایدئولوژی حاکم به کار نمی رود. شاید به این جهت است که فلسفه در روسیه امروز توانسته جای خود را به سختی باز کند و با مشکلاتی نیز رو به رو گردد. طی سالهای اخیر مراودات فلسفی میان ایران و روسیه به واسطه برگزاری کنفرانسهای مشترک و ترجمه آثار فلسفی مورد توجه قرار گرفته است. گفت و گوی حاضر نیز بر این اساس صورت گرفته است. چرا که به تازگی کتاب فارابی دکتر داوری اردکانی به زبان روسی ترجمه شده و ما سعی کردیم به این بهانه گفت و گویی داشته باشیم و برخی از زوایای بحث فلسفی میان ایران و روسیه را تبیین کنیم.
کلید واژگان: فارابی، فلسفه اسلامی، روسیه، غرب، شرق، جهان اسلام، مدرنیته، تجدد.
***
جهان ایرانی و جهان روسی چندان دور از هم نیستند و سالهاست که مراوده تاریخی، سیاسی و نظامی با یکدیگر داشتند. اگرچه در یک دوره تاریخی که حزب کمونیست در این کشور جای گرفت شاید بتوان گفت مراوده سیاسی میان ایران و روسیه نیز به شکلی دیگر گسترش یافت که اکنون مجال آن نیست که به آن بپردازم و هدف من هم چیز دیگری است. شما به تازگی به روسیه سفر کردید و اگر اشتباه نکنم این بار دوم و یا سوم است که به این کشور می روید. در این سفر دو اتفاق روی داد یکی آنکه از کتاب “فارابی” جنابعالی که به زبان روسی ترجمه شد رونمایی گردید و دیگر آنکه در همایش فلسفه اسلامی در جهان معاصر شرکت کرده و به ایراد سخنرانی پرداختید. این دو اتفاق به هم بسیار نزدیکند. فارابی یکی از مهمترین فیلسوفان جهان اسلام است به نظر شما چرا کتاب فارابی برای ترجمه برگزیده شد و دیگر آنکه در فضای فکر فلسفی روسی تا چه اندازه فارابی می تواند سخنی جدید برای گفتن داشته باشد؟ این سئوال را از آن جهت پرسیدم که فارابی هم اکنون در منطقه ایران زمین و کشورهای بازمانده از دوران شوروی سابق مورد توجه قرار داشته و دارد.
درباره ترجمه کتاب فارابی مؤسس فلسفه اسلامی به روسی آنچه میدانم اینست که کتاب به همت بنیاد مطالعات اسلامی در روسیه و رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در قزاقستان ترجمه و چاپ شده است. قزاقها طبیعی است که به فارابی تعلق خاطری داشته باشند زیرا مولد فارابی اکنون شهری در محدوده جغرافیایی قزاقستان است. در شهر آلماآتی (مرکز سیاسی سابق قزاقستان) هم دانشگاه بزرگی به نام فارابی تأسیس شده است. فارابی از مفاخر بزرگ ملت و کشور قزاقستان است. سالها پیش یکی از همکاران گرامی من در فرهنگستان علوم به قزاقها پیشنهاد کتاب «فلسفه مدنی فارابی» را داده بود که به آن توجه شد اما کتاب «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» را به جای «فلسفه مدنی فارابی» ترجمه کردند که البته جای سپاسگزاری بسیار دارد. به هر حال کتابی که در مسکو ترجمه و چاپ شده بود در دانشگاه فارابی آلماآتی از آن رونمایی کردند (باید از حضرات حجج اسلام دکتر هادوی تهرانی و دکتر صابری تشکر کنم). مراسم رونمایی ساده بود و بیشتر حاضران مجلس استادان فلسفه و ایرانشناسان بودند اما مقامات رسمی آن کشور با اینکه مهمانشان یعنی نویسنده کتاب فارابی رئیس فرهنگستان علوم هم بود، علاقهای نشان ندادند. اصولاً کشورهای توسعهنیافته و در حال توسعه احترامشان به علم بیشتر از سنخ تعارفات لفظی و رفع تکلیف است ولی به هر حال مجلسی که در دانشگاه فارابی برگزار شد، ساده و صمیمانه و علمی بود. از جمله مطالبی که استادان فلسفه علاوه بر اظهار لطف بسیار گفتند این بود که ترجمه دقیق است. از مطالب کتاب هم تحسین کردند. البته کتاب فارابی مؤسس فلسفه اسلامی بیشتر حواشی کتاب فلسفه مدنی فارابی است و مطالبش همه راجع به فارابی نیست و مثلاً یکی از فصول آن در باب اوتوپیهاست. از این مطلب که بگذریم فارابی را از وجههنظرهای متفاوت میتوان خواند. مردم آثار نویسندگان و دانشمندان و صاحبنظران بزرگ خود را گاهی به قصد مفاخرت میخوانند. اگر مردم قزاقستان هم که فارابی را هموطن خود میدانند نام او را گرامی بدارند و آثارش را به زبان خود یا به زبان روسی که بیشتر مردم با آن آشنایی دارند چاپ کنند، کاری بجا و شایسته کردهاند. زیرا قزاقها هم میتوانند فارابی را به تاریخ و سوابق تاریخی خود متعلق بدانند؛ هر چند که چون قرنها از او یادی نکردهاند، این کار برایشان قدری مشکل است. یک تلقی دیگر اینست که آراء فارابی را به عنوان نظری در فلسفه یا فلسفهای که متضمن بعضی حقایق است در نظر آورند اما شاید این تلقی جز در کشور ما در جایی دیگر وجه چندان نداشته باشد زیرا تنها در کشور ماست که متون فلسفه اسلامی تدریس میشود. به هر حال در جهان کنونی کمتر فارابی و امثال او را با این تلقی میخوانند. نگاه سوم از نظرگاه پدیدارشناسی تاریخ است. صاحب این نگاه میخواهد بداند که فارابی چه میجسته و شوق طلب را از کجا آورده و به کجا رسیده و چه به دست آورده است. با این نگاه مقام فارابی در فلسفه معین میشود. توجه کنیم که تاریخنگاری رسمی از عهده این شناخت برنمیآید. من در جوانی سعی کردم مقام فارابی را در تاریخ فلسفه اسلامی دریابم و گزارش کنم اما در کتب تاریخ فلسفه اسلامی و در پژوهشهای خوبی که در یکی دو دهه اخیر در باب فارابی شده است بیشتر سعی کردهاند که به روش تتبع تاریخی و احیاناً سعی در پرداخت صورتی از تاریخ مفاخر بازگردند. این تلقی شایعترین تلقی از فلسفه است و روش تدریس فلسفه در دانشگاهها نیز با این تلقی همخوانی دارد اما اینکه فارابی در روسیه برای روسها چه سخنی دارد، پاسخ دادنش برای من مشکل است. در روسیه فارابی را اسلامشناسان و ایرانشناسان میخوانند. اگر معدودی از اهل فلسفه هم به آثار او توجه کنند، بهترین درسی که میتوانند بیاموزند اینست که چگونه میتوان با تفکر گذشتگان انس پیدا کرد و به آن تعلق یافت.
یکی از وجوه فکری فارابی که شما نیز در کتاب خود به آن اشاره کردید این بود که ما امروزه در عصر انتقال قرار گرفته ایم و باید به همسخنی فرهنگها بیندیشیم. در این تامل فارابی می تواند پیشرو باشد. آیا فارابی که اینک در زبان روسی جای گرفته و اثر شما در دسترس آنهاست می تواند در فضای فکر فلسفی روسی همسخنی بیابد؟
چنانکه به درستی اشاره کردهاید فارابی کوشید میان دین و فلسفه همزبانی پدید آورد و عظمت مقام فلسفی او بیشتر در یافتن راه جمع میان دین و فلسفه و گشودن زبانی بود که بتواند برای اهل دین زمانش شنیدنی و اندیشیدنی باشد. به طور کلی این همسخنی در صورتی میتواند پیش آید که فیلسوف در گوش جان اهل زمان خود چیزی گفته باشد یعنی آنها چیزی از او شنیده باشند که درکی تازه به آنها بدهد و راهی پیش پایشان بگشاید. اگر چنین نسبتی با فارابی یا هر فیلسوف دیگر داریم میتوانیم با دیگران هم به زبان او سخن بگوییم یعنی فیلسوف را واسطه همسخنی قرار دهیم ولی اگر صورت رسمی فلسفه و ظواهر سخن فیلسوف را یاد میگیریم، یادگرفتههای ما گرچه به درد کلاس درس میخورد، زبانش زبان همسخنی نیست. اکنون اروپاییانی که با فرهنگ و فلسفه ما آشنایی دارند، سخن ما را بهتر درمییابند و ما نیز اگر فلسفه و ادب جدید را بشناسیم زبان تجدد اروپایی را بهتر میفهمیم. هانری کربن که سعی کرده است دیالوگی با فیلسوفان ما داشته باشد کم و بیش در اروپا رغبتی برای آغاز آن برانگیخته است. هماکنون الکساندر دوگین یکی از فیلسوفان معاصر روسیه که به ایران و ایرانیان علاقه دارد (و شما هم او را میشناسید) توجهی خاص به آثار کربن دارد و در بعضی کتابهای خود به شرح آراء او پرداخته است.
سال گذشته به مسکو رفته بودم و در همین آکادمی علوم روسیه که جنابعالی در آن سخنرانی داشتید با پروفسور اسمیرافنف دیداری داشتم. به خوبی می دانید که ایشان به فلسفه اسلامی علاقمند است و سعی دارد که در معرفی فلسفه اسلامی به جهان روسی خدمتی کند. از پروفسور اسمیرانف پرسیدم که وضعیت فلسفه در روسیه را نسبت به غرب چگونه می بینید او در ابتدای امر بر این نکته تاکید کرد که وضعیت ما نسبت به غرب بسیار عقب است و گفت آن زمانی که در قرن بیستم از دست دادیم و پیشرفتی که در فلسفه نسبت به غرب باید به دست میآوردیم،دوباره باید به دست آوردیم. گویی این رویداد شبیه کشور ما هم هست ما در فلسفه خود را بسیار از غرب عقب افتاده می دانیم. چرا این دو کشور اینقدر در این مورد شبیه یکدیگرند و چرا هر دو تصور می کنند که در فلسفه نسبت به غرب عقب هستند؟ چرا به این مورد فکر نمی کنند که آنها هم شاید چیزی در فلسفه دارند که غرب به آنها واقف نیست؟
آقای پروفسور اسمیرنوف درست میگوید روسیه میانه چندانی با فلسفه نداشته است اما این بیگانگی یا بیاعتنایی ربطی به کمونیسم و بلشویسم ندارد. در قرن نوزدهم وقتی در رماننویسی روسیه نقبی به فلسفه زده شد کتاب چه باید کرد چرنیشفسکی پدید آمد. روسیه یا ارتودوکس بود یا ماتریالیست و این چیزی است که نیکولای بردیایف فیلسوف معاصر روسی آن را نوعی دوگانگی و شاخصه روح روسی میداند. به نظر او «روح روسی در درون خود ویژگیهای شرقی و غربی و همچنین عناصر ارتودوکسی و طبیعتگرایی بدوی را جا داده است. روسیه همیشه از مسیری حرکت میکند که دو سوی آن به شدت ناهمگون است و میتواند به یک طرف پرتاب شود و …» چیزی که من به آن قدری فکر کردهام و به جایی نرسیدهام اینست که آیا اروپا به فلسفه جدید غرب نیازی داشته است؟ این پرسش در مورد همه جهان غیرمتجدد میتواند مطرح باشد اما در مورد روسیه معنی پرسش و پاسخ آن متفاوت است. روسیه تنها کشور غیرغربی و غیرمتجدد است که در قرون هجدهم و نوزدهم، رمان (که یکی از مظاهر و آثار مهم تجدد است) داشته و بعضی از بزرگترین رماننویسان تاریخ در آنجا ظهور کردهاند. آیا ظهور یکی از آثار مهم تجدد در میان مردمی که نمیدانند با تجدد چه باید بکنند امری عجیب و قابل تأمل نیست؟ اگر روسیه را کشور غیرغربی بدانیم شاید تنها کشوری باشد که نویسندگانش میدانستهاند در غرب چه میگذرد و در باب پیشآمد غربی تأمل و تفکر میکردهاند. آشنایی نویسندگان بزرگی مثل داستایوفسکی و … با فلسفه جدید غربی محرز است. این نویسندگان بودند که نیستانگاری را قبل از نیچه در تاریخ تجدد کشف کردند. نمیدانم آیا این کشف با اعتقاد به ارتودوکسی چه نسبت دارد. یونانیها هم پیرو کلیسای ارتودوکساند اما با همه سابقه ممتازی که در شعر و فلسفه و پزشکی و نجوم و هنرها دارند در دوره اخیر سخن نویی در عالم تجدد پیش نیاوردهاند. آیا روسیه بیشتر از یونان اروپایی است؟ به این پرسشها پاسخ دقیق نمیتوان داد. آنچه محرز است اینکه روسیه در ادبیاتش متجدد شده و با درک باطن تجدد راه را قدری تیره و دلها را در پیمودن راه تجدد مردد کرده است. این همان چیزی است که شما میگویید روسیه آن را دارد و از داشته خود بیخبر است ولی مگر کمال تاریخ، در فلسفه جدید اروپاست و مردمی که از آن بهره و درک کافی نداشته باشند وامانده تاریخند؟ اگر ملاک کمال، توسعه علمی- تکنیکی و اقتصادی- اجتماعی باشد بیفلسفه بودن و سرّ تفکر دکارت و کانت و هگل را درکنکردن مایه نقص و ضعف است و چون اکنون ملاک تاریخی دیگری نداریم ناگزیر باید به فلسفه وقع بگذاریم. هر کشوری که رو به توسعه دارد باید با فرهنگ و ادب و فلسفه غربی آشنایی و انس پیدا کند. تلقی توسعهنیافتهها که روکردن به تکنولوژی را کافی و پرداختن به فرهنگ و شعر و فلسفه را زائد و گاهی مضر و مایه اتلاف وقت میدانند ناشی از ناتوانی در تشخیص مصلحت و ناآشنایی با وقت و زمان و در نتیجه از جمله موانع راه توسعه است. ملتها از آن جهت که در راه توسعه و تجددند ناگزیر باید به فلسفه و علوم انسانی جهان جدید رو کنند و اگر نمیتوانند و نتوانند گرچه نمیتوان گفت که از شرف و فضیلتی محروم شده اند اما چون از تنها راه موجود و هنوز به پایان نرسیده تاریخ بازمیمانند از این بیاعتنایی آسیب میبینند. ما و روسیه از ناآشنایی با تفکر جدید بسیار آسیب دیدهایم و از این حیث با هم شباهتها داریم هرچند که تفاوتهایمان نیز عظیم است.
برخی از تحلیلگران معتقدند که جایگاه روسیه در فلسفه در زمان حاضر به طور کلی جدایی و انشقاق از ایدئولوژی و دین باعث شده که فلسفه به عنوان یک دیدگاه دراین کشور دچار تزلزل شود. به عبارت دیگر اکنون بحران معنا در روسیه در حوزه فلسفه وجود دارد، به این شکل که ارتباط وثیق با کلیسا به شکل سابقه ادامه ندارد و کلیسا استحاله پیدا کرده و دیگر اینکه ایدئولوژی لنینیستی و استالینیستی جایگاهی در میان نخبگان و جامعه ندارد. در یک کلام فیلسوفان و متفکران روسیه در یک کما به سر میبرند. ایا شما که در آکادمی علوم روسیه سخنرانی داشتید و با موضوع «فلسفه در زمان آشفتگی کارها و پریشانی خاطرها» سخن گفتید به عبارتی نوعی نگاه به وضعیت فلسفه در روسیه نظر داشتید؟
درست است که میگویند در روسیه بحران معنی وجود دارد و یکی از اولین فیلسوفانی که این بحران را مطرح کرد بردیایف فیلسوف معاصر روسی بود. بردیایف پیش از جنگ اول جهانی و به قول خودش در زمانی که هیچکس فکرش را نمیکرد هشدار داد که بحران در راه است و جهان به سویی میرود که در آن مهر و معرفت وجود ندارد و حتی اگر تحولی روی دهد، این تحول پایان یک زندگی است بیآنکه آغاز زندگی جدیدی باشد. این تحول حساب پسدادن و پرداختن تاوان و گناهان گذشته است[۱]. فیلسوف ظاهراً در این اشارات، به انقلاب اکتبر نظر داشته است. اکنون احساس فقدان معنی نه فقط در روسیه بلکه در همه جای جهان شدت پیدا کرده است ولی به نظر نمیرسد که اگر روسیه فلسفه داشت به این درد مبتلا نمیشد و مگر درد دوری از معنی و بیمعنایی در شعر و ادب اروپای غربی ظاهر نشده است البته اگر منظورتان این باشد که با گشایش افق تفکر، زندگی معنایی تازه مییابد سخن دیگری است اما چون هنوز آثار و نشانههای این گشایش از هیچ سو پیدا نیست و چنانکه اشاره کردید از کلیسای ارتودوکس هم کاری برنمیآید شخصی مثل آقای دوگین فکر میکند که روسیه باید از غرب قطع علاقه کند و به راه خود بازگردد. در مورد وضع فلسفه در روسیه آنچه میتوانم بگویم اینست که چندسال پیش که کنفرانس بینالمللی فلسفه در مسکو برگزار شد و استادان فلسفه روس در آن سخنرانی کردند در سخنان آنها نشان علم و فضل و دقت آشکار بود اما کسی طرح تازهای نداشت و یادم نمیآید که سخن بدیعی شنیده باشم. من هنوز تفکر روسی را در شعر و رمان و نقد ادبی آن میجویم.
به عنوان آخرین پرسش، فلسفه در روسیه با توجه به اشاعه تفکر اوراسیایی که افرادی هچون الکساندر دوگین بسیار از آن طرفداری می کنند و می خواهند به عبارتی جهانی روسی را نه شرقی و نه غربی معرفی کند برای امروز ایران ما حرفی برای گفتن دارد؟
آقای پروفسور دوگین به ایران و تفکر ایرانی- اسلامی بسیار علاقمند است و با آثار بعضی از اهل فلسفه ایران آشنایی دارد. من در ملاقاتی که با ایشان داشتم دریافتم که از طرق گوناگون و مخصوصاً از طریق نوشتههای هانری کرین فلسفه اسلامی را میشناسد. با مباحث فلسفه زمان کنونی ایران هم آشناست. چنانکه در ضمن صحبت، جملاتی از دکتر فردید نقل کرد و نمیدانم چگونه با بعضی از نوشتههای من هم آشنایی پیدا کرده است. هرچه باشد دوگین به آنچه در درون روسیه میگذرد توجه و آگاهی دارد و این خود امر مهمی است زیرا تا زمانی که درد غربت احساس نشود یاد وطن و عزم بازگشت به آن نمیتوان کرد. در قرنهای نوزدهم و بیستم که از زمین ارتودوکس روسیه گل و گیاه ادبیات و حتی ماتریالیسم و ناتورالیسم و مارکسیسم رویید، فلسفه مجال چندان برای جلوهگری پیدا نکرد. اکنون در پایان عهد فلسفه انتظار فلسفهای که این جهان و باشندگانش را روح و جان دیگر بدهد، آرزویی بزرگ است مههذا از آینده و ظهور تفکر دیگر نمیتوان قطع امید کرد. تفکر آینده هر چه باشد منطقهای و خاص یک یا چند کشور نخواهد بود بلکه هر جا ظهور کند در همه جا اثر میکند و بعید نیست این بار تفکر از جایی سر برآورد که از تعارض و اختلاف لبریز است. اگر روسیه شاعران و نویسندگان و دانشمندان بزرگ داشته و اولین انقلاب مارکسیست را آزموده است چرا نتواند منتظر تفکری دیگر باشد.
مصاحبه کننده: منوچهر دین پرست
– نقل از مقاله چاپنشده به قلم ز- یونسی[۱]