برنامه­ ریزی آموزش راه بسیار دشواری است

دکتر رضا داوری اردکانی

رئیس فرهنگستان علوم

 

لفظ استاندارد از ده­ها سال پیش لفظ آشنایی شده است اما از ورود آن در متون علوم انسانی زمان زیادی نمی­گذرد. من اولین‌بار آن را در حدود چهل سال پیش در مقاله‌ای که در فرانسه تحت عنوان زندگی استاندارد در مجله اسپری چاپ شده بود، دیدم. نگرانی نویسنده این بود که اروپا دارد به تدریج از شیوه زندگی آمریکایی تقلید می‌کند. در آن مقاله استاندارد قدری معنی منفی داشت. مشکل اختلاف در مورد لفظ استاندارد از آنجا ناشی می­شود که گاهی درست در جای خویش قرار دارد و گاهی در جای مناسب نیست. در مواردی استاندارد لازم و ضروری است و در مواردی شاید بی­وجه و زائد باشد و به این جهت مهم است که بدانیم چه چیز باید استاندارد شود و چه چیز را اصلاً نمی­توان استاندارد کرد و استاندارد کردنش ضرورت ندارد. این کار برای جهان توسعه­نیافته و در حال توسعه بسیار دشوار است مع­هذا مشکل را رفع­نشدنی نباید دانست. استاندارد متعلق به دنیای تکنولوژی و مربوط به تکنیک است. در گذشته اندازه و اعتدال بود. اما استاندارد به معنی کنونی نمی‌توانست وجود داشته باشد. استاندارد در دنیای دقت ریاضی برای اندازه­نگهداشتن و رعایت حد مطلوب و شایسته اشیا و کالاهای تکنیکی است. اکنون در صنعت و کشاورزی و تولید صنعتی استاندارد یک ضرورت است ولی مگر آموزش و تعلیمات از تکنولوژی جداست؟ مگر جامعه مجموعه اجزای غیر مستقل است؟ جامعه بشری یک امر به هم بسته و درهم­پیچیده است و وحدت دارد. نه تکنولوژی از فرهنگ و آموزش جداست و نه سیاست از اینها استقلال دارد. جامعه خوب، جامعه‌ای است که در آن ثبات و هماهنگی و تناسب باشد. در چنین جامعه‌ای طبیعی است که به استاندارد و رعایت آن توجه شود و اگر در جایی کارها بر وفق موازین و به اندازه نیست آن را به حد استاندارد برسانند ولی مهم اینست که میزان و استاندارد را از کجا باید آورد و چگونه می­توان به آن رسید؟ اگر استاندارد حد قابل­قبول است باید آن را در قیاس با حد مطلوب معین کرد. بنابراین برای تعیین آن باید حد مطلوب را شناخت.

در این زمان همه کشورها چه پیشرو باشند چه پیشرو نباشند، با نظر به مرزهای دانش و تکنولوژی می‌توانند تصویر و تصوری از «حد قابل­قبول» و «اندازه مناسب» داشته باشند. کشورهای توسعه­نیافته معمولاً مرحله­ای از جهان توسعه­یافته و صورتی از اشیاء آن جهان را حد مطلوب می­دانند و استاندارد خود را با آن می­سنجند. این کشورها نه فقط تکنولوژی بلکه آموزش و پرورش خود را نیز با موازین جهان پیشرفته تنظیم می­کنند. در مورد اشیاء مصرفی تعیین استاندارد چندان دشوار نیست اما در فرهنگ و آموزش کار بسیار دشوار است. به عبارت دیگر آنچه تولید می­شود و مصرف عام و جهانی دارد استاندارد کردنش آسان است اما در اموری مثل تعلیم و تربیت از شیوه مرسوم در یک کشور تقلید نمی­توان کرد. بخصوص که استاندارد کردن اموزش با حزم و احتیاط بسیار باید صورت گیرد و عده­ای از صاحبنظران تعلیم و تربیت نیز استاندارد در آموزش را به­کلی بی­وجه می­دانند. مع­هذا لااقل در تدوین برنامه درسی مدارس ابتدایی و متوسطه، استاندارد یک ضرورت است که متأسفانه گاهی این ضرورت با کمال اشتباه می­شود یعنی استاندارد کردن را غایت مطلوب و عین کمال می­دانند و فکر می­کنند چون استاندارد مهم است همه­چیز باید استاندارد شود و اصاً نمی­اندیشند که استاندارد از کجا آمده است و برای چیست؟

آموزش و پرورش در زمان قدیم استاندارد نبود، اما حالا ناچار باید استاندارد شود زیرا مدرسه برنامه مناسب می­خواهد و درس­ها باید به اندازه باشد (که البته در بسیاری از جاها و از جمله در کشور ما نیست). امروزه همه باید باسواد باشند. اطلاعات معین داشته باشند. باید مشخص باشد که دانش­آموزان چه درس­هایی و چه اندازه باید بخوانند ولی این امر وقتی میسر است که بدانیم که غرض و غایت آموختن چیست؟ و چه چیزها را به چه کسانی می­آموزیم و باید بیاموزیم؟ اگر این موارد را در نظر نیاوریم نمی‌توانیم برنامه و نظم آموزش داشته باشیم. هر کشوری باید برنامه‌اش را با توجه به امکانات خود تدوین کند و بداند چه می‌تواند بکند و چه باید بکند و به کجا باید برسد. آیا واقعاً آموزش و پرورش ما کاری یا کوششی انجام داده‌ است که به استاندارد دست یابد؟ ما بخصوص در دهه­های اخیر کوشش­های بسیار برای رسیدن به یک برنامه متناسب و مناسب آموزش کرده­ایم من و بعضی از همکارانم در حدود بیست سال پیش پیشنهاد کردیم که برنامه درسی آموزش و پرورش تغییر کند. شورای­عالی انقلاب فرهنگی و دولت هر چه در توان داشت برای «تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش» انجام داد اما نتیجه آن همه کوشش و حسن­نیت چیزی درخور و شایسته نبود. به این جهت من پیشنهاد سابق را تکرار نمی­کنم بخصوص که بیش از پیش می­دانم که راه برنامه­ریزی آموزش راه بسیار دشواری است و متصدیان آموزش و پرورش و دانشمندان ما در طی مدتی قریب به ده سال کوشیدند و گرچه کوشش­شان بی­ثمر نبود به نتیجه­ای که می­خواستند نرسیدند. پس به اصل قضیه بازگردیم. مشکل بزرگ استاندارد در آموزش این است که از یکسو برای طلب علم و آموزش علوم نمی­توان استاندارد قائل شد و اقتضای کمال این است که هیچکس در راه طلب علم در هیچ جا متوقف نشود زیرا علم مرز ندارد. اما برنامه عمومی آموزش نمی­تواند بی­حساب و کتاب باشد؛ درس را باید به اندازه­ای که لازم است در مدرسه تعلیم کرد. به عبارت دیگر هر چند که علم استاندارد ندارد اما تولید تکنولوژیک استاندارد دارد. چنانکه گفته شد برنامه آموزشی بخصوص در دوره­های ابتدایی و متوسطه استاندارد می­خواهد. باید در مدرسه معلوم باشد که هر درسی چند ساعت تدریس شود و مقدار هر درس چه اندازه است. مخصوصاً باید فرصتی هم به دانش­آموزان داد که خود کتاب بخوانند و گاهی بد نیست که در مدرسه هم ساعاتی برای کتاب­خواندن قرار داده شود تا نوجوانان به اختیار خود چیزی بخوانند. این ظاهراً مسئله ساده‌ای است اما عمل­کردن به آن دشوار است. اکنون محصلان مدارس ما تنها درس و کتاب‌های درسی می‌خوانند و به این جهت وقتی بزرگ شدند و حتی بر اثر برخورداری از هوش بسیار به مقام دانشمندی رسیدند ممکن است هیچ کتاب نخوانند و سرو کارشان با کتاب سر و کار مردم غیردانشمند باشد. راستی چرا فرزندان سیزده چهارده ساله ما باید همه علوم اعم از ریاضی و فیزیک و شیمی و تاریخ و جغرافیا و ادبیات و صرف و نحو و… را در هر سال یا در بیشتر سال­های مدرسه به یک اندازه بیاموزند و توقع داشته باشیم که همه آن درس­ها را هم یاد بگیرند. همه درس‌ها را در کنار هم و به یک اندازه نمی‌توان آموخت. در اینکه تمام دانش‌آموزان باید ریاضی و شیمی و تاریخ بخوانند تردیدی نیست. اما فکر نکنیم که اگر مثلاً در طی مدت هفت سال هر سال کتاب­های قطوری در برنامه درسی قرار دادیم بهترین برنامه را تدوین و اجرا کرده و کشور را مملو از علم کرده­ایم. درس را باید به اندازه بیاموزیم و اگر می­خواهیم دانشمند کتابخوان بپروریم، مجالی را برای دانش‌آموزان بگذاریم که به کتابخانه و کتابفروشی‌ها بروند و وقتی برای مطالعه آزاد غیر درسی داشته باشند. اگر این مجال را از نوجوانان بگیریم برنامه­ای را که استاندارد می­دانیم سودمند نیست و در حقیقت آن را استاندارد نباید دانست. نکته دیگر اینکه لازمه رسیدن به استاندارد در آموزش اشراف به وضع امور و نیازها و امکان­ها و غایت­هاست و بدون این اشراف به استاندارد دست نمی­توان یافت. به عبارت دیگر برای رسیدن به استاندارد باید به مرتبه­ای ورای استاندارد رفت یعنی هر کشوری که بخواهد به استاندارد برسد، باید در آنجا کسانی باشند که به مرحله اشراف به امکانها و احتیاج­های کشور رسیده باشند و آنها هستند که می­توانند بگویند آموزش و پرورش در هر جایی و در هر سنی و مرتبه‌ای چه چیزها و چه اندازه باید باشد. استاندارد ثابت و قطعی نیست و همیشه تغییر می‌کند و آن را جمع ثبات و تغییر می­توان دانست. وقتی شرایط و موقعیت تغییر می‌کند استاندارد هم چیز دیگر می شود. بنابراین همواره باید مواظب استانداردها بود. اکنون در آموزش و پرورش و در مدارس ما به درستی معلوم نیست که تعیین درسها و مقدار آنها بر چه اساس و مبنایی است. به نظر می­رسد که مبنایش علاوه بر شهرت، اصل «هر چه بیشتر بهتر» باشد ولی بیشتر در صورتی بهتر است که آن را بتوان نگهداری و پایدار کرد. اگر استعدادها و امکان­های فرزندان خود را بشناسیم و بدانیم که کشورمان به چه آدم­هایی با چه معلومات و توانایی­ها و صلاحیت­ها نیاز دارد و چگونه می­توان بهترین آموزش­ها را به جوانان داد و چه چیزها را در مدرسه باید آموخت و آموختن کدام­ها را به خود آنها واگذاشت می­توانیم استاندارد آموزش هم داشته باشیم. اکنون هیچ­کس در آموزش و پرورش اندیشه اینکه بتوان حتی یک درس از درس­های دوره راهنمایی و دبیرستان را کم کرد، نمی­کند بلکه گروه­هایی هستند که تقاضای افزایش درس­ها دارند. در این مورد از تجربه کشورهای توسعه­یافته هم کمتر درس می­آموزیم. برنامه­ای که بر طبق آن کودک و نوجوان ده­ساله و پانزده­ساله از صبح تا عصر باید در مدرسه باشد و وقتی به خانه آمد تا اواسط شب ناچار باشد تکالیف مدرسه را انجام دهد با چه ملاک و میزانی تدوین شده است و چگونه آن را استاندارد بدانیم؟

البته عده ای از نوآموزان و دانش­آموزان تمام مواد برنامه کنونی و حتی احیاناً بیش از آن را هم می­توانند یاد بگیرند. من در زمان تحصیل خود محصلانی را از نزدیک می شناخته­ام که همه این درسها را یاد می­گرفته­اند اما گاهی هم می­دیده­ام که همین مستعدان پس از امتحان، کتاب درسی سیصدچهارصد صفحه ای را می ­سوزانده­اند.

یاد گرفتن مواد درسی کنونی بیش از طاقت اکثریت محصلان است. اگر میزان را توانایی مستعدترها گرفته ایم یا رعایت پیشرفت آنها می­کنیم راه­های دیگر برای این رعایت هست. استاندارد درس مدرسه با نظر به متوسط­ها تعیین می­شود و غایتش اینست که یک نوجوان وقتی در سن مثلاً هیجده­سالگی از مدرسه بیرون آمد، زبان مادریش را آموخته باشد و بتواند لااقل یک نامه پنج شش سطری را درست بنویسد (که ظاهراً این امر بسیار آسان برای ما دشوار شده است) و در حد لازم از جغرافیا و تاریخ و زیست­شناسی و شیمی و ریاضی و فیزیک و… اطلاع داشته باشد و اگر می­خواهد به دانشگاه برود، خود آزادانه برود و بیشتر بخواند. پنجاه صفحه جغرافیا خواندن و آن را یاد گرفتن، بهتر از پانصدصفحه خواندن و یاد نگرفتن است. این حکم در مورد آموزش همه علوم صدق می­کند. کاش می­توانستیم برنامه را طوری تدوین کنیم که فرزندان کشور بتوانند وقت و عمرشان را به بهترین وجه صرف کنند ولی این یک آرزوست. در زندگی همیشه ضرورتهایی هست که آزادشدن از آنها آسان نیست. گاهی هم مردمان ضرورت­ها را دوست می­دارند زیرا آن را مایه آرامش خاطر می­یابند و به آنها نام ضرورت هم نمی­دهند و می­پندارند که در عین اختیار بهترین امکان را برگزیده­اند. اشتباه میان ضرورت و آزادی به ـآسانی رفع نمی­شود پس برای رهایی از قید ضرورت­ها باید اندکی بیشتر صبر کرد.

کلید واژگان: استاندارد، آموزش، تعلیم و تربیت، فلسفه، تجدد، مدرنیته، ضرورت، آزادی.