دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی
استاد فلسفه دانشگاه تهران
مسئله اسماء و صفات و نسبت آنها با یکدیگر و همچنین کیفیت ارتباط هر یک از آنها با ذات از جمله مسائل عمده و بنیادی است که در عین حال بسیار بغرنج و پیچیده نیز به شمار میآید. ممکن است برخی اشخاص از طرح این مسئله به این صورت در شگفتی شوند و بپرسند اهمیت این مسئله در چیست و چرا باید آن را یک امر عمده و بنیادی به شمار آورد. در مقام پاسخ به این اشخاص باید گفت بررسی مسئله اسم و صفت با موضوع مهم ماهیت زبان ارتباطی محکم و مستقیم دارد و بررسی دقیق در باب ماهیت زبان میتواند به ادراک ما از ماهیت انسان کمک کند. در این مسئله نیز نمیتوان تردید داشت که شناخت و معرفت انسان تنها طریق معرفت حق تبارک و تعالی به شمار میآید و کسی که خود را نشناسد هرگز نمیتواند به معرفت پروردگار دست یابد.
ادراک و اراده که از ویژگیهای ذهن و زبان انسان شناخته میشوند از یک سلسله تواناییها و اصولی برخوردارند که هیچ موجود دیگری در این جهان از آن برخوردار نیست و پیچیدهترین دستگاههای خودکار نیز از عهده فهم و ادراک آن برنمیآید. در میان ویژگیها و آثار گوناگون زبان جنبه خلّاق بودن آن اهمیت فراوان دارد و همه شگفتیهایی که به سرنوشت بشر مربوط میشود از همین خلاقیت ناشی میگردد. در اثر خلاقیت زبان است که میتوان گفت تعداد جملههایی که هر فردی از افراد انسان میتواند بر زبان آورد در زمره شمارههای نجومی قرار میگیرد.
حقایق بزرگی که در عالم ذهن و زبان مطرح میشود بهگونهای است که اشخاص سطحیاندیش به آسانی نمیتوانند به آن دست یابند. نکته جالب توجه در اینجا این است که برخی از حقایق مربوط به زبان در اثر کثرت بداهت و شدت آشکارگی از نظر پنهان بوده و دریافت آن به آسانی صورت نمیپذیرد، به همین جهت است که برخی از اندیشمندان از روزگار باستان تا امروز به این مسئله اشاره کرده و روی نقش آشناییزدایی تأکید گذاشتهاند. کسانی که در ساحل دریا مسکن میگزینند آنچنان با صدای امواج آن آشناِیی پیدا میکنند که تو گویی این صدا در گوش آنها طنینافکن نمیگردد. انسان با واژههای زبان مادری خود و چگونگی کاربرد آنها آنچنان آشنایی و انس و الفت دارد که از هرگونه تأمل کردن درباره آنها خودداری میکند و در اثر همین تأمل نکردن و درنگ نداشتن است که برخی از حقایق زبان برای او پنهان میماند. دوری جستن از روزمرّگی و ترک عادتهای عامیانه و بالأخره آنچه در اصطلاح برخی از ارباب ادب آشناییزدایی خوانده میشود، برای درک حقایق مربوط به زبان لازم و ضروری شناخته میشود. شاعرِ عارف، حافظ شیرینسخن، به همین مسئله اشاره دارد آنجا که میگوید:
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
عادتهای عامیانه و زدودن آشناییهای سادهاندیشانه در بالا بردن میزان دقت و افزایش سطح آگاهی انسان مؤثر واقع میشود و بسیاری از آنچه در زیر پرده آشنایی مستور مانده ظاهر و آشکار میشود سقراط با روش ویژه خویش طرح پرسش میکرد و بهگونهای با اشخاص سخن میگفت که پرده آشناییهای روزمرّه و عادتهای عامیانه به کنار میرفت و آنچه در زیر این پرده پنهان گشته بود آشکار میگشت در خطابه دفاعی سقراط گفته میشود: «معنی همیشه آنجاست که معلوم باشد آنچه هست چرا هست» بنابراین، میتوان گفت حقیقت آنجاست که بشر هر چیزی را از چشم خود و برای خود نبیند بلکه به آن چیز از جهت اینکه خود آن چیز است توجه داشته باشد وقتی انسان بر اساس خواهشهای نفسانی و آرزوهای شهوانی به اشیاء مینگرد زندگی او همانند زندگی یک حیوان است که نمیداند چرا زنده است و معنی زندگیاش چیست اما به مجرد اینکه توجه انسان به خود اشیاء از جهت خود آنها معطوف میگردد زندگی او معنی پیدا میکند و میداند چرا و برای چه چیزی به زندگی ادامه میدهد. جوهر زندگی جز ادراک معنی آن چیز دیگری نیست کسانی که برای زندگی جز تأمین معاش و خوردن و خوابیدن منطق و هدف دیگری نمیشناسند در حدود طبیعی باقی میمانند و از راه یافتن به عالم معانی بینصیب خواهد بود رسیدن به عالم معانی یا طریق تفکر صحیح ارتباط وثیق و محکم دارد و همه راههای تفکر بهگونهای که نمیتوان آن را مورد انکار قرار داد از زبان میگذرد.
برخی از اندیشمندان روزگار ما روی این مسئله اصرار ورزیده و میگویند ما فقط میتوانیم از چیزی سخن بگوییم که در مورد آن میاندیشیم این اشخاص مسئله دیگری را نیز بنیادی دانسته و میگویند معنای زبان همان چیزی است که محکی آن به شمار میآید و در اینجا قید دیگری به معنای محکی افزوده گشته و گفته شده است معنای محکی زبان باید معین نیز بوده باشد کسانی که روی معین و مشخص بودن معنای هر یک از واژهها اصرار میورزند برای اثبات ادعای خود استدلال کرده و میگویند اگر معنای یک واژه معین نباشد تفاوت قائل شدن میان سخن معنیدار و سخن بیمعنی از جهت منطقی محال و ممتنع خواهد بود کسانی که با موازین منطقی آشنایی دارند به خوبی میدانند که این استدلال براساس نوعی مصادره به مطلوب شکل گرفته و به همین جهت یک استدلال معتبر به شمار نمیآید.
زیرا اگر بپذیریم که معنای یک واژه جز محکی آن چیز دیگری نیست و محکی نیز همواره معین و مشخص است ناچار باید بپذیریم که معین نبودن همان معنی نداشتن است. ولی این مسئله که آیا معنی داشتن با معین و مشخص بودن یکسان است میتواند مورد بحث و گفتگو قرار گیرد. در هر صورت قول به اتحاد و یگانگی معنی و محکی و معین بودن معنی در زبان، مستلزم این است که جهان واقع و نفسالأمر در واپسین تجلیل از اشیاء بسیط و تقسیمناپذیر تشکیل شده باشد و این اشیاء بسیط نیز فقط از طریق نامیده شدن قابل بیان بوده باشند. البته معلوم است که نامیده شدن یک شیئی با آنچه وصف کردن آن خوانده میشود نفاوت بنیادی دارد. تردیدی نمیتوان داشت که صفت غیر از اسم است و نامیدن یک شیئی با وصف کردن آن تفاوت دارد. آنچه همواره مورد بحث و گفتگو قرار میگیرد این است که آیا نامیدن بدون هرگونه وصف کردن امکانپذیر است، یا اینکه چنین چیزی امکانپذیر نیست. همانگونه که به طور اجمال یادآور شدیم کسانی چنین میاندیشند که اگر یک واژه یک ما به ازاء معین، یا آنچه به اصطلاح مطابق به فتح خوانده میشود نداشته باشد معنی ندارد، ولی در واقع باید گفت این اشخاص میان معنی یک نام و آنچه سمای آن است غلط و اشتباه کردهاند زیرا وقتی مثلاً شخص زید از دنیا میرود گفته میشود سمای این نام مرده است. ولی هرگز گفته نمیشود معنی نام زید مرده است مردن معنی یک تعبیر مهمل شناخته میشود و کسی نمیگوید معنی فلان لفظ یا عبارت مرده است، زیرا مردن معنی یک نام مستلزم این است که آن نام دیگر معنی نداشته باشد. و اگر نام معنی نداشته باشد، گفتن اینکه مثلاً شخص زید مرده است به هیچ وجه مفید یک معنی محصل نخواهد بود.