اسلامیت و ایرانیت 

دکتر نصرالله پورجوادی

استاد فلسفه و عرفان دانشگاه تهران

یکی از مسائل ناگواری که بعد از انقلاب اسلامی، و حتی پیش از آن، در کشور ما پدید آمد غفلت از منافع ملی بود. باور کردن این که زمانی در این مملکت به کاربردن کلمۀ “منافع ملی” با اکراه صورت می گرفت قدری دشوار است. بیست سال پیش رایج نبود و مطبوعات آن را به ندرت به کار می بردند. چه بسا در لیست کلمات ممنوعۀ صدا و سیما هم بود. اگر ما چند نشریه یا روزنامه را که حدود دو دهۀ پیش منتشر می شد بگیریم و ببینیم چقدر این کلمۀ مرکب در هر شمارۀ آنها به کار رفته و آن را با امروز مقایسه کنیم میزان حساسیتی که نسبت به این کلمه وجود داشته روشنتر خواهد شد.  امروزه البته این کلمه بیشتر به کار می رود به دلیل این که منافع ملی تاحدودی مشروعیت  پیدا کرده است. 

به کار نبردن کلمۀ “منافع ملی” به این دلیل بود که گوئی دنبال منافع ملی رفتن ما را از از چیزهای مهمتر و اساسی تر و مشروع تر باز می داشت. به قول عرفا این مفهوم گوئی حجابی بود که روی بعضی از حقایق کشیده می شد و ما را از مشاهدۀ آن حقایق باز می داشت. بنا بر این، ما عالماً و عامداٌ کلمۀ “منافع ملی” را مورد غفلت قرار دادیم . 

چیزی که در کلمۀ مرکب “منافع ملی” برای برخی  انقلابیون نا مطلوب بود لفظ “منافع” نبود،  بلکه لفظ “ملی” بود. انقلاب با ملیّت مخالف بود نه با منافع. رژیم شاه سیاست و برنامۀ حکومتی خود را بر اساس مفهوم ملیت و ایرانیت بنا نهاده بود . کسانی که در پی انقلاب بودند و می خواستند دگرگونی ایجاد کنند باید ملیت را کنار می گذاشتند . ملیت چیزی بود که ما را عقب نگه داشته بود. شاه برای حفظ سلطنت خود از ایدئولوژی ملیت دفاع و حمایت می کرد و کسانی که می خواستند با این رژیم مقابله کنند باید با برنامۀ اصلی آن که در ملیت و ملی گرائی (ناسونالیسم ) خلاصه می شد مخالفت می کردند. پس با هر چیزی که لفظ ملی و ملیت در آن به کار رفته بود باید مقابله می شد.

 مقابله با مفهوم ملیت طبعاً با لفظ آغاز می شد. اسمها باید عوض می شد تا مسما نیز پس از آن تغییر کند. «هواپیمائی ملی ایران» که به اختصار «هما» نامیده می­شد باید اسم خودش را عوض کند چون لفظ “ملی” در آن به کار رفته بود. «مجلس شورای ملی»  باید اسم خود را تغییر می داد چون لفظ ملی در آن به کار رفته بود. همراه با مفهوم ملی و ملیت مفهوم ایران هم باید کنار گذاشته می شد.  کسانی که می خواستند از ملیت ایران و ایرانیان دفاع کنند می خواستند چیزی را حذف کنند که رژیم شاه مدعی آن بود. متعلَّق سلطنت ایران بود و اگر ما می­خواستیم سلطنت را برداریم باید آنچه را که سلطنت مدعی آن بود، یعنی ایرانیت، را بر می داشتیم. برخی از انقلابیون وظیفۀ خود می دانستند که ایران را دور بزنند. مفهوم آن را کنار بگذارند تا بتوانند مقصود خود را که حقیقتی ورای ناسیونالیسم ایرانی بود به دست بیاورند.

برداشتن یا حذف مفهوم ایران باید با حذف یا تغییر کلمۀ “ایران” آغاز می شد. مؤسساتی که از نام ایران استفاده کرده بودند باید اسمی اختیار می کردند که لفظ ایران در آن یا نباشد یا گر قرار بود که باشد کمرنگ بنماید. در هر حال  ایران نباید جلوه ای داشته باشد. نام «هواپیمائی ملی ایران» آلوده به دو گناه بود، یکی ملیت و دیگر ایرانیت. به همین دلیل نام آن شرکت یا سازمان جزو اولین جاهائی بود که تغییر کرد. بردن نام ایران به تنهائی در مجامع رسمی و بین المللی پسندیده و مقبول نبود. باید حتما می گفتند «جمهوری اسلامی ایران» یا فقط «جمهوری اسلامی» . ایران تنها نباید گفته می شد. گوئی این نام رسمیت کافی نداشت.

مخالفت با ایران و نفی قومیت و ملیت ایرانی فقظ منحصر به برداشتن لفظ ایران از اسامی نبود. من به یاد نمی آورم کسی در دهۀ اول انقلاب منکر وجود تاریخی ایران شده باشد. اگر هم کسانی بودند که از ایران و ایرانیت خوششان نمی آمد، به هر حال جنگی که از طرف مخالفان ایران به ما تحمیل شده بود اجازه نمی داد کسی احساس نا خوشنودی خود را از ایران علنی سازد. مخالفت کردن با ایران و ایرانیت به معنای آب ریختن به آسیاب کسانی بود که ما را به مجوسیت متهم می کردند و روزی نبود که به بخشی از  سرزمین ما تعرض نکنند. اما پس از جنگ، و به خصوص  در ده پانزده سال اخیر، متاسفانه تعداد کسانی که منکر وجود تاریخی ایران می شوند روز به روز بیشترمی شود. آنها منکر ایران اند چون خود را متعلِّق به ایران نمی دانند. کسی که خیال تجریۀ ایران را در سر می پرورد و آرزو می کند که روزی بخشی از ایران را جدا کندو ضمیمه کشور همسایه کند مسلما اولین کاری که می کند نفی هویت تاریخی ایران است. کسی که سالها پیش خود و خانواده اش از ایران مهاجرت کرده و ازاتباع ایالت متحدۀ آمریکا  شده اند و گذرنامۀ ایرانی خود را پاره کرده اند و فرزندانش فارسی بلد نیستند حرف بزنند، طبیعی است که منکر وجود ایران شود و بگوید ما اصلا چیزی به نام ایران  در تاریخ نداشته ایم. 

شواهدی که وجود ایران را به عنوان یک کشور و یک تمدن بزرگ اثبات می کند آنقدر زیاد است که قابل احصا نیست و من نمی خواهم در اینجا به ذکر این شواهد بپردازم.  چیزی که می خواهم مورد تاکید قرار دهم وجود مفهوم  ایران و قومیت ایرانی در ذهن رسول اکرم(ص)  و مسلمانان صدر اسلام است. اگر ایران در زمان پیغمبر به عنوان یک کشور و یک تمدن بزرگ و با عظمت وجود نمی داشت  و زبان ایران فارسی و چیزی به نام تمدن ایرانی در جهان نمی بود و عظمت ایران و شکوه جلال آن شناخته نمی بود، چرا باید اینهمه داستان در بارۀ سلمان ایرانی و فارسی سخن گفتن او و تکلم کردن وی با پیغمبر اکرم به این زبان پدید آمده باشد؟ ما حتی اگر در مورد صحت این داستانها و احادیث هم تردید به خود راه دهیم، باز نمی توانیم منکر مفهوم ایران به عنوان واقعیتی تاریخی که موجب پدید آمدن این داستانها شده است بشویم. 

وجود مفهوم تاریخی ایران بود که در عصر جدید موجب شد که کشور یا nation-state خاصی در جهان شناخته شود. کشور ایران هر چند که مرزهای متفاوتی در طول تاریخ داشته است ولی هویت آن به عنوان یک واحد تمدنی و فرهنگی همواره در طول تاریخ به طور مستمر تداوم داشته است. این تداوم را در تاریخ تفسیر قرآن هم می توان ملاحظه کرد. در قرآن ، در سورۀ مائده، آیۀ ۵۴ می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا من یرتدَّ منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقومٍ یحبّهم و یحبّونه، اذلّه علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یَخافون لومه لائم…(ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کدام از شما که از دین خود برگردد، بزودی خداوند قومی را خواهد آورد که دوست دارد ایشان را و ایشان هم او را دوست دارند  و در برابر مؤمنان افتاده اند و در برابر کافران سر بلند.)

در این آیۀ شریفه چندین نکتۀ قابل توجه وجود دارد. یکی این که در آن از «قوم» سخن گفته شده است، و دیگر این که خدا به این قوم محبت می ورزد و ایشان هم به خدا محبت می ورزند. در بارۀ این محبت و عشق دو طرفه عرفا مطالب بسیار عمیقی بیان کرده اند و حتی گفته اند که بر اساس همین آیه مذهب متافیزیکی ما ایرانیان مذهب محبت و عشق است. 

نکتۀ دیگر در آیۀ فوق این است که خداوند این قوم را به عنوان اهل ملامت معرفی کرده است، یعنی وقتی مردم ایشان را ملامت می کنند باکی ندارند. بعید نیست که حافظ به همین قوم اشاره کرده است وقتی می گوید: 

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن  

از قدیم برای مفسران قرآن این سؤال مطرح شده است که این قوم چه کسانی اند؟ کدام مردمان اند که این خصوصیات در حق ایشان صدق می کند.؟ در این آیه خدا به مؤمنان ، به یاران پیامبر ، به عربهائی که به خدا و پیامبرش ایمان آورده بودند می گوید  که من قوم دیگری را مسلمان خواهم کرد که میان من و ایشان علاوه بر رابطۀ ربوبیت و عبودیت رابطۀ محبت هم بر قرار خواهد بود. عرفا گفته اند که خدا عاشق این مردم خواهد بود و این مردم هم زندگی و دین و دنیایشان را در راه عشق به خدا خواهند گذاشت. اینها کی بودند؟ این مردم با این خصوصیاتی که قرآن برای آیشان ذکر کرده است  یا رومی ها یعنی اهالی بیزانس بودند یا ایرانیان. مفسران از قدیم گفته اند این قوم ایرانیان بوده اند. حتی روایتی هم نقل کرده اند و گفته اند که پیغمبر خودش فرمود که اینها ایرانیان اند. « هم الفرس». می گویند وقتی از حضرت در بارۀ هویت این قوم سؤال کردند، دست مبارک خود را بر روی دوش سلمان گذاشت و گفت:  این و قوم او ، یعنی ایرانیان. و سپس حدیث معروف را خواند که می گوید اگر دین در ثریا باشد ایرانیان به آن دست خواهند یافت. 

پیش بینی خداوند البته اتفاق افتاد، چه دیری نگذشت که ایرانیان به اسلام  مشرف شدند و وارد رابطۀ عشق و عاشقی با حق تعالی شدند و مذهبی اختیار کردند که به آن مذهب عشق گفتند. در ضمن،  ایرانیان در قرن سوم  مذهب عرفانی ملامت نیز را بنیان نهادند. بدین ترتیب، حوادث تاریخی خصوصیات قومی را که خداوند از ایشان یاد کرده بود به اثبات رسانید. البته ، موضوع ملامت که در قرآن به آن اشاره شده است منحصر به ایجاد مذهب ملامتیه نیست. ملامت ایرانیان باید ابعاد تاریخی گسترده ای داشته باشد. وقتی خدا صفتی را به قومی نسبت می دهد این صفت باید در کل تاریخ آن قوم مؤثر واقع شود. تاریخ  نشان داده است که ایرانیان همواره در موقعیتی قرار گرفته اند همچون خاری بوده اند در چشم دشمنان و همسایگان. حتی امروز هم ایران از ملامت و سرزنش ملامت کنندگان مصون نیست. همان طور که در گذشته سعی کرده اند هویت قومی او را مخدوش کنند امروز هم چشم دیدن این کشور را در یک پارچگی و تمامیت آن ندارند. انکار تاریخ ایران و حذف نام آن از مصادیق “لوم” یا سرزنشی است که قرآن بدان اشاره کرده است.  وقتی انیرانیان بدیهیات تاریخی را انکار می کنند و می گویند اصلا چنین چیزی به نام ایران در تاریخ وجود نداشته است، وقتی حیثیت زبان ایرانیان را که ذخائر ادبی آن در کمتر زبانی در دنیا پیدا می شود نادیده می گیرند، وقتی قدرت این زبان را برای بیان مفاهیم عرفانی و ادبی و حتی علمی زیر سؤال می برند در واقع همان کاری را می کنند که قرآن قبلا بدان اشاره کرده است: «لوم لائم» ولی قرآن می فرماید که این قوم از سرزنش ملامت کنندگان باکی ندارد. ملامتگران سعی می کنند نام ایران را حذف کنند یا در دنیا کمرنگ کنند، هویت قومی ایشان را که در ملیت آنان خلاصه می شود انکار کنند ولی آفتاب را 

نمی توانند با گل  اندود کنند. 

مه فشاند نور و سگ عو عو کند هر کسی بر طینت خود می طند

ملامتگران کار را به جائی رسانده که امروز اگر کسی به خواهد از حیثیت قومی خود دفاع کند او را به شوونیسم و ملی گرائی متهم می کنند. کاری کرده اند که اگر کسی به افتخارات پدر خود بنازد او را به خیالبافی و دلخوش کردن به اوهام متهم می کنند. ایرانیان به دلیل استمرار حیات فرهنگی خود در طول تاریخ توانسته اند به افتخاراتی دست یابند که قرآن هم بدان اشاره کرده است. به همین دلیل ایرانیان توانسته اند  به نام ایران و به هویت ایرانی خود بنازند.  بر قومیت خود به عنوان ایرانی تاکید کنند و بدان فخر کنند. فخر کنند اما نه فخر فروشی کنند. ایرانیان همان گونه که قرآن فرموده است عمل کرده اند، یعنی با مؤمنان و با مردان حق و حقیقت متواضعانه رفتار کرده اند ولی با کسانی که اهل دروغ و نیرنگ و فریبکاری های سیاسی و غیر سیاسی بوده اند گردن فرازی کرده اند. خود را بافته ای جداگانه در تاریخ اسلام و در تمدن اسلامی دانسته اند و دلیل آن را هم از خود اسلام و تاریخ اسلام گرفته اند ، از یکی از صحابۀ پیامبر اکرم (ص) معروف به سلمان فارسی.

 فارسی خواندن سلمان به معنی ایرانی بودن اوست. در قدیم وقتی به یکی می گفتند فارسی است منظور زبان او نبود . ایران را فارس می گفتند چنانکه فرنگیها هم از دو سه هزار سال پیش تا کنون ایران را “پرشیا” یا “پرس” یا “پارس” خوانده اند. بنا بر این سلمان فارسی اسمی است که غیر ایرانیها ازجمله عربها به سلمان دادند و منظورشان سلمان ایرانی بود. 

اسلام آوردن سلمان یک امر ساده نبود. پیغمبر اکرم اصحاب زیادی داشت ولی اهمیتی که سلمان برای او داشت هیچ یک از اصجاب دیگر او نداشتند. سلمان در تاریخ اسلام نمایندۀ ایران است و اسلام آوردن او در واقع اسلام آوردن قوم ایرانی به شمار می آید. پیغمبر نه تنها توجه خاصی به شخص سلمان نشان می داد و او را اهل بیت می خواند، بلکه به او به عنوان نمایندۀ قوم ایرانی هم علاقه مند بود. بنا بر این،  توجه خاص پیغمبر اکرم به سلمان ایرانی در واقع توجهی بود به قوم ایرانی. داستانهائی که از رابطۀ سلمان با پیغمبر اکرم نقل کرده اند و کوششی که پیغمبر برای یاد گرفتن زبان فارسی، ولو در چند کلمه، از خود نشان داده است این علاقه مندی را به خوبی نشان می دهد. 

این علاقه یا توجه را ما در تفاسیر قرآن هم مشاهده می کنیم.

از زمانی که پیامبر اکرم (ص) فرمود السلمان منا اهل البیت ایران و ایرانی جزو اهل بیت رسول الله شد و در کنار فاطمه زهرا و امیر المؤمنین وامام حسن وامام حسن، پنج تن آل عبا ایستاد 

اگر ایرانیت و ملیت و قومیت ایرانی جزو اهل بیت رسول اکرم بود و پیغمبر ایرانیان را به عنوان ایرانی دوست می داشت و خدا هم ایرانیان را به عنوان ایرانی دوست می داشت پس چرا انقلابی که به نام دین رسول الله در این کشور صورت گرفت به  ملیت و قومیت ایرانی پشت کرد؟ چه شد که ناگهان مفهوم وطن ایرانی تبدیل به وطن اسلامی شد، نه به خاطر این که اسلام را بزرگ کرده باشند بلکه به خاطر این که ایران را کوچک کرده باشند. مخالفت با قومیت ایرانی وایران، همان طور که گفته شد، یک امر اسلامی نبود. اسلام هیچ وقت مخالف قومیت ایرانی نبوده است. این احساس ضدیت و مخالفت در حقیقت امری عرضی وعاریتی بوده است. مسلمانها بدون این که توجه داشته باشند مفهومی را به کار بردند که متعلق به ایشان نبود و از بابت آن هم مجبور شدند تاوان سنگینی بپردازند . 

ضدیت و مخالفت با ایرانیت را مسلمانهای انقلابی نادانسته از گروهها و احزاب چپ و در رأس ایشان حزب توده به عاریت گرفتند.  انقلاب بلشویکی برنامۀ خود را در ضدیت با ناسیونالیسم  از هر نوع قرار داده بود، به خصوص با ناسیونالیسم روسی. وطن روس باید کنار گذاشته می شد  و به جای آن میهن را می گذاشتند، و میهن هم اتحاد جماهیر شوروی بود. کافی است در متون چپیهای خود مان جستجو کنیم و ببینیم میهن به چه معنائی به کار رفته است. وطن به چه معنائی به کار رفته است. روسها به جای روسیه اتحاد جماهیر شوروی را وطن و میهن خود انگاشتند.

مارکسیستهای روسی حتی معنای وطن را تغیر دادند. تعریفی که وطن در متون ما  داشته است با معنائی که روسها و به کلی چپی ها از این لفظ اراده می کرده اند یک سان نبوده است. در متون اسلامی وطن به جائی گفته می شد که شخص به طور مستمر در آن سکونت می کرد. جائی که شخص به طور موقت در آن اقامت می کرد وطن او به شمار نمی آمد. غریب کسی بود که در وطن خود نبود یعنی در آنجائی که بود به طور موقت زندگی می کرد. او می خواست به وطن برگردد، یعنی به خانۀ خود، به جائی که در آن می توانست قرار بگیرد. بنا بر این وطن به جا و محل گفته می شد، چیزی که درانگلیس به آن   homelandمی گویند. اما چپی ها وطن را به معنای جائی در نظر گرفتند که ایدئولوژی مارکسیستی بر آن حاکم باشد. وطن برای مارکسیستها خانۀ مردم نبود بلکه خانۀ ایدئولوژی بود. معادل فارسی وطن هم میهن بود. البته چپی های ایرانی از لفظ میهن نیز که مترادف وطن بود استفاده کنند، اما کار برد این دو لفظ یکسان نبود.   میهن در واقع  مفهومی بود که معنای جدید پیدا کرده بود یعنی جائی که ایدئولوژی بر آن حاکم بود. وقتی می گفتند جنگهای میهنی منظورشان جنگهای مارکستستها با غیر مارکسیستها. از آنجا که قرار بودکل جهان روزی خانۀ مارکسیسم-لنینسیم شود میهن هم به این خانۀ ایده آلی برای ایدئولوزی تبدیل شد و بدین ترتیب میهن معنای آرمان شهر مارکسیسم لنینیسم به خود گرفت.  

این تحول در معنای وطن و میهن بعد از انقلاب اسلامی نیز صورت گرفت. همان طور که میهن به معنای جایگاهی بود که ایدئولوژی مارکسیسم حاکم بود در اسلام هم میهن و وطن آرمان شهری بود که اسلام در آن حاکم بود و به معنای دقیقتر انقلاب اسلامی در آن رخ داده بود. ایران تنها کشوری بود که انقلاب اسلامی کرده بود و لذا ایران در حقیقت همان میهن اسلامی بود. اما از آنجا که انقلاب اسلامی قرار بود در جاهای دیگر هم صورت بگیرد و با صورت گرفتن این انقلابها مرزها برداشته شود، میهن سرزمین پهناوری بود که در آینده قرار بود شریعت اسلامی در آن حاکم باشد. بدین ترتیب جهانی شدن اسلام و جهان وطنی اسلامی عقیده و مرامی بود که مارکسیستهای ایرانی به برخی از انقلابیون مسلمان آموخته بودند. 

تاوانی که کشور ما از بابت این ضدیت با قومیت ایرانی پرداخته تا همین الان بسیار سنگین بوده است. این لطمه ها هم از جهت فرهنگی بوده و هم از جهت سیاسی و اقتصادی. از جمله زیانهای فرهنگی آن تضعیف موقعیت زبان فارسی در میان طوایف ایرانی بوده است. وقتی ایرانی نبود بالتبع زبانی هم که قرنهاست موجب وحدت و یک پارچگی قوم ایرانی بوده است تبدیل به یکی از زبانهای محلی خواهد شد و در ردیف دهها زبان و گویش ایرانی و غیر ایرانی  دیگر قرار خواهدگرفت. از نظر سیاسی نیز حذف ملیت ایرانی راه را برای جدائی بخشهائی از سرزمین کنونی ایران و پیوستن آنها به کشورهای نوظهوری که در اطراف مرزهای ایران احداث شده اند باز خواهد کرد. و بالاخره از لحاظ اقتصادی آنچه در هر کشوری با  عنوان “منافع ملی” تعریف می شود نادیده گرفته خواهد شد. البته منافع ملی فقط منافع مادی ملت نیست، بلکه علائق و متعلقات فرهنگی و سیاسی را هم در بر می گیرد. در واقع لطمه ای که ضدیت با قومیت و ملیت ایران بر ما وارد می سازد همه بر پیکر  منافع ملی ما می خورد و به همین جهت اولین گام در راه حفظ منافع ملی آشتی کردن با ایران و ملیت ایرانی است. 

کلید واژگان: ایرانیت، اسلامیت، پورجوادی، منافع ملی، زبان، اقتصادی، سیاسی، فلسفه، عرفان.