سهروردی در دادگاه جهل مقدس

 آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد

رئیس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم

 

درتاریخ قضای اسلامی داوری ها وقضاوتهائی رخداده که بدون هرگونه تعصب وجانبداری غرور آفرین است.قضاتی که نه مراجع قدرت توانسته آنان را تحت فشار قراردهند ونه جوّ سازیهای تبلیغاتی درآنها موثر بوده است . بسیاری ازخلفاى اموى و عباسى در اوج قدرت خود، به احکام قضات پاکدامنى نظیر ابن حاضر بلخى و ابو یوسف گردن مى‌نهند.
ابن اثیر مورخ نامدار در کتاب «الکامل فی التاریخ» می نویسد:
«دامنهء فتوحات اسلام در سرزمین ماوراءالنهر امتداد یافته و شهر سمرقند به فرماندهی «قتیبه باهلی» به نحوشبیخون وبدون اعلان ودعوت قبلی ومخیر ساختن میان تسخیر وپرداخت جزیه ،فتح شده بود،عده ای شهررا ترک کرده وعده هم باقی بودند. در این دوران خلافت سلیمان بن عبدالملک خلیفهء اموی سپری شده و مسند و مقام خلافت به عمر بن عبدالعزیز تنها خلیفهء نسبتا درستکارومستثنی از سلسلهء بنی امیه واگذار شده بود(سال ۹۹ هجری).او به عدالت شهرت یافته و شهرت عدالت او همه جا را فرا گرفته بود. چون این امر به گوش مردم سمرقند رسید طی نامه ای از «قتیبه باهلی» فرمانده سپاه اسلام و فاتح شهر سمرقند به خلیفه شکایت کردند و به عرض رساندند که قتیبه بما ظلم کرده و با توسل به غدر و حیله شهرما سمرقند را ازدست ما ستانده و مقررات اسلامی جنگ را محترم نشمرده است! اینک که خداوند عدل وانصاف را بدست شما ظاهر ساخته اجازت فرمای تا هیاتی از سوی مردم سمرقند به حضورت برسند وعرض حال نمایند .عمربن عبد العزیز رخصت داد.آنان هیاتی اعزام وبیان حال نمودند.
عمر بن عبدالعزیز نامه ای به «سلیمان بن ابی السرّی» حاکم خویش چنین نوشت:

«ان اهل سمرقند شکوا ظلما وتحاملامن قتیبه علیهم حتی اخرجهم من ارضهم فاذا اتاک کتابی فأَجلس لهم القاضی فلینظر فی امرهم فان قضی لهم فاخرج العرب الی معسکرهم کما کانو قبل ان یظهر علیهم قتیبه »

اهل سمرقند به من از ستم وظلمی که توسط قتیبه برآن ها روا شده به من شکایت آوردند .میگویند آنانرا ازوطنشان بیرون رانده است.وقتی نامه من به شما رسید قاضی بدین منظورمسئول رسیدگی به امرقرار بده وچنانچه قاضی به نفع آنان رای داد بی درنگ عربهای متصرف از آن سرزمین بدرآیند وبه لشگرگاهشان عودت یابند درست همانکونه قبل از غلبه قتیبه برآنان بودند.

وقتی نامه خلیفه به سلیمان حاکم وی رسید وی به قاضی خراسان «جمیع بن حاضر بلخی» ارجاع داد . قاضی پس از رسیدگی به قضیه حکمی صادر کرد که بی شک ازمهمترین احکام تاریخ جنگ است و خلاصهء حکم چنین است:

«غدر و حیلهء قتیبه در تسخیر شهر سمرقند بر محضر قضا ثابت شد. از این رو می باید لشکر اسلام بی درنگ از شهر خارج شوند و شهر سمرقند و مردم آن به وضع قبل از فتح بر گردند.» خلیفه آن حکم را پذیرفت و به مورد اجرا گذاشت.[۱] این حکم را یکی از عوامل گرویدن مردم سمرقند به اسلام دانسته اند.

ابویوسف فقیه نامدار حنفی سالهای متمادی در سمت قضائی ودورانی طولانی نیز قاضی القضات در دوران خلافتهای مهدی ونیز هارون عباسی بوده است . اودارای آثار فقهی متعددی است از جمله کتاب «الخراج» که میتوان آنرایکی از آثار مهم در زمینه حقوق عمومی در تمدن اسلامی دانست.وی دراین کتاب آنجا که میخواهد از وظائف راس قدرت در حکومت اسلامی سخن بگویدبا کمال صراحت وبدون هیچ پروائی وحتی گاهی با تندی خطاب به شخص هارون اورا از مبادرت به جور بیم داده است.[۲] او درجای دیگر با پای فشاری بر حقوق مالی خدشه نا پذیر مردم ،به صراحت تمام یاد آور شده که خلفاء حق ندارند مالی را از چنگ احدی بیرون آورند [۳]. اودرزمانی درسمت قضائی وفتوائی قراردارد که خلفاء مایلند خودرا جانشین رسول الله (ص) بدانند وازتمام اختیارات او برخوردار باشند.درچنین فضائی او کتاب دیگری تالیف می کند بنام الرد علی سیر الاوزا عی و به ترسیم خطوط کلی نظریه خود درباب جکومت می پردازد ومیان پیامبر(ص) وامام -دراصطلاح او بمعنی خلفا- از حیث اختیارات ،تفاوت قائل می شود .اوبه صراحت نوشته است که خلیفه حق ندارد در غنائم منقول جنگی تصرف کندواین از اختیارات خاص پیامبر(ص) است.[۴]

اینها نمونه هائی از تاریخ درخشان فتوا وقضای اسلامی است . درخشانی ماجرا به خاطر آنست که می بینیم قاضی منصوب از سوی قدرت باکمال استقلال علیه میل وخواسته راس قدرت رای میدهد .ولی باید تصدیق نمود که متقابلا موارد تاسف باری نیز وجود داردکه مورخان گزارشگر آنند. تلخی ماجرا به خاطر آنست که رای صادره قضائی به هلاک چهره ای از قبیله دانش وعلم منجر گشته وجهان را در غم آنان برای همیشه سوگوار ساخته است. تلخ ترین واقعه که میتوان آنرا فاجعه نامید وقتی است که اتهام صبغه دینی دارد یعنی شخص ،متهم به جرم علیه دین است وبه همین عنوان به مرگ محکوم می گردد .این بلیه عظمی وداحیه دحیاء در تاریخ بشریت سابقه دیرینه دارد .۳۹۹سال قبل از میلاد مسیح سقراط دانای یونان در دادگاه آتن در حضور هیئت منصفه ا‌ی که مرکب از ۵۰۱ عضواست محاکمه می شود. سقراط در آن جا به جرم منحرف کردن جوانان و کفر حاضرشده و متهم است که با فلسفه‌ی ویرانگرش، سنت‌ها را زیر سوا ل برده و خدایانی تازه معرفی کرده است. هیئت منصفه متهم را با اکثریت ۲۸۰ در برابر ۲۲۱، به مرگ محکوم می‌کند. سقراط جام شوکران را به خاطر اطاعت از قانون مینوشد وتاریخ را برای همیشه به سوگ دانائی می نشاند که می توانست با افکار سازنده خویش جامعه بشری را تربیت کند .

یکی از نمونه های اسف بار دادگاه حکیم شیخ شهاب الدین سهروردی است که نامش چنان با حکمت اشراقی عجین شده که گوئی او چیزی جز حکمت نمی دانسته است ..حال آنکه کتاب «التنقیحات فی اصول الفقه» یکی از آثار وی که برای نخستین باردرسال ۱۴۱۸هق در دانشگاه ریاض توسط دکتر عیاض بن نامی السلمی عضو هیات علمی آن دانشگاه تحقیق وانتشار یافته شاهد گویائی است بر تبحر وتسلط ایشان برفلسفه فقه که در اصطلاح سنتی اصول الفقه عنوان داشته ودارد.

سهروردی ،شخصیت ،هویت وبالاخره ابعاد وجودی وی نیزاز آغاز سئوال انگیزبوده وشاید برای برخی کما کان چنین باشد.مناسب میدانم چند نقل قول از صاحبنظران گذشته وحال بیاورم تا درجه ابهام شخصیت وی را نشان دهد.

سبط ابن جوزی مینویسد:

«واقمت بحلب سنین للاشتغال بالعلم الشریف ورایت اهلها مختلفین فی امره ،وکل واحد یتکلم علی قدرهواه ،فنهم من ینسبه الی الزندقه والالحاد ،ومنهم من یعتقد فیه الصلاح ،وانه من اهل الکرامات»[۵]

یعنی : من در حلب سالها به خاطر فراگیری دانش شریف (منظور علم الهیات است) اقامت کردم.دیدم که مردم آندیار نسبت به وی {سهروردی} اختلاف نظر دارند وهریک درباره او به اندازه میل وخواستش سخن میگوید؛برخی اورا به زندقه والحاد منتسب می سازند وبعضی معتقدند که او مردی از اهل صلاح ودارای کرامات است.

ابن شداد[۶] می نویسد «اقمت بحلب فرأیت أهلها مختلفین فیه ،فمنهم من یصدقه ، ومنهم من یزندقه»[۷]

درحلب بودم دیدم مردم آندیار نسبت به وی (سهروردی)اختلاف نظر دارند برخی اورا پذیرفته وتصدیقش می کنند وبعضی اورا تکفیرکرده اند.

در دو گفته فوق ارزیابی نظرات از سوی نویسندگان وجود ندارد.

سیف الآمدی می نویسد: « رأیته کثیر العلم قلیل العقل ،قال لی لابد لی ان املک الارض»[۸]

من سهروردی را مردی پردانش وکم خرد یافتم ،به من می گفت من باید بر تمام کره زمین مسلط شوم.

در گفته اخیر،آمدی کثرت دانش وی را تصدیق ولی اورا به کم خردی ونوعی دوستداری جاه،فزون طلبی وشهرت خواهی متهم نموده است.

ابن ابی اصیبعه گفته است:

«کان اوحد فی العلوم الحکمیه جامعا للفنون الفلسفیه ،بارعا فی الاصول الفلکیه ،مفرط الذکاء،جید الفطره، لم یناظر احدا الا بزَّه [۹]،ولم یباحث محصلا الا اربی علیه»[۱۰]

او(سهروردی) در علوم حکمی بی نظیر ودر فنون فلسفی جامع ودر اصول دانش نجوم متخصص وفردی بی اندازه با هوش و دارای فطرتی سالم بود.هیچ کس با او مناظره نمی کرد مگر آنکه مغلوب میشدوهیچ محصلی با اومباحثه نمی کرد مگرآنکه بر وی چیره می شد.

اختلاف در متون فوق را مشاهده می کنید وبا چنین شرائطی چنانچه حکیم اشراقی ما را چنانکه باید وشاید نشناسند وندانند که او افزون بر حکمت اشراقی خود در علم شریعت نیزدست بالائی داشته جای شکوه واعتراض نخواهد بود.بخصوص آنکه پاسخهای داده شده ازسوی وی در بازجوئی های قضائی که در اسناد بجامانده چنان مشهود است که گوئی از علم شریعت چیزی نمی داند ولذا راه نجات را نگزیده است.برای نمونه چنین منقول است که قاضی دادگاه از می پرسد :

« تو در برخی از تصانیف خود نوشته ای که خداوند قادر است که پیامبر دیگری بیافریند، صحیح است؟ گفت آری نوشته ام .قاضی گفت این امری محال است.سهروردی پرسید دلیل بر محالیت آن چیست مگر نه این است که خداوند قادر است بر تمام امور ممکن واین امری ممکن است؟ برغم این استدلال محکم عقلی وکلامی قاضی حکم به کفر و قتل وی صادر کرد».[۱۱]

استدلال فوق کاملا عقلی ومحکم است .ولی علاوه برآن استدلالهای روشنی می توانست مطرح شود زیرا جمله ای که قاضی حلب به وی منتسب کرده چه دلیلی بر الحاد وکفر است؟ قاضی چرا اورا کافر ومرتد دانسته است؟ انکارکدامیک از ضروریات دین است؟ لابد قاضی این جمله رامخالف با خاتمیت پیامبرحضرت خاتم النبین (ص) دانسته است .درحالی که ناگفته پیداست امکان عقلی آفریدن پیامبری دیگر غیر از وقوع آن است .قاضی نادان چنین می اندیشیده که قول به ممکن بالذات بودن پیامبری دیگر همانند قول به ممکن بالذات بودن شریک الباری است .او نمی فهمد که ممکن بالذات منافات ممتنع بالعرض ندارد.

سهروردی به آسانی می توانست به میدان قاضی حلب آید واز دریچه عقل ونقل اورامجاب و اسکات نماید.چرا چنین نکرده است؟

به نظرمیرسد سهروردی عمق فاجعه را در یافته بود.او فهمیده بود تمسک متهم برای دفاع به استدلالات قضائی در محکمه ای معنی دارد که دادرسی عادلانه برقرارباشد ودادرسی عادلانه شرط نخستینش آزادی دادرس از هرگونه فشاراست.منظورم از فشار مفهمومی عام است .فشار انواع واقسامی دارد.فشار به دونوع اصلی قابل تقسیم است ؛فشار بیرونی وفشاردرونی.فشار بیرونی دستورهای صادره از مراکز قدرت ویا جوّ هولناک رسانه ایست.تاثیر های وعده ووعیدهای مادی اعم از جاه ومقامی ویا مالی وغیره وفشار درونی عبارت است از جزمیتهای ناشی از کج فهمی ها دینی ،ایدولوژیک ویا حزبی ومرامی.

دردادگاه سهروردی ،حسب اسناد موجود، هردو نوع فشار وجودداشته است. به گزارش آمدی وقتی سهروردی در حلب اقامت گزید مورد توجه وگرایش خاص ملک ظاهر حاکم حلب فرزندسلطان صلاح الدین ایوبی قرارگرفت وتقربی بیش از سایر علماء نزد وی یافت. مفتیان شهر نتوانستند عالمی ،آنهم از تبار ایرانی، مقربتر از خویش به سلطان تحمل کنند. به سوی سلطان نه ازیک بلدکه ازبلاد مختلف ونه یک نامه که نامه های عدیده سرازیر شد، سهروردی را به فساد عقیده متهم ساختند وهمین امر را بهانه کردندووا شریعتا سردادند!! نوشتندکه چه نشسته ای که فرزنددلبندت راسهروردی از راه به در برد!! : «ادرک ولدک قبل ان تُفسَد عقیدتُه» برای اثبات فساد عقیده سهروردی مطالبی از حکمت وفلسفه وی در عریضه خود آوردند . صلاح الدین که برغم تبحرش در امورنظامی ،بوئی از حکمت وفلسفه به مشامش نخورده بودبنابه قاعده «الانسان عدوماجهل» از یکسو واز سوی دیگر برای جلب رضایت خاطر مفتیان بلاد به فرزند نوشت که با او نه تنها ترک مراوده بلکه وی را از شهر تبعید کند. فرزند صلاح الدین که برایش این اقدام کاملا دشوار بود اقدامی کرد که انصافا ستودنی است .وی در پاسخ پدر نامه نوشت واز او خواست که اجازت فرماید مجلس مناظره ای با حضور سهروردی وکلیه علمای معترض تشکیل شود شایدسهروردی آنان را قانع کند وازاین رهگذر رضایت عالمان معترض جلب گردد.صلاح الدین در پاسخ به درخواست فرزند به وی اذن داد ومجلس مناظره تشکیل شد.جمّ غفیری در جلسه حضور یافتند وبه گفتگو پرداختندولی درنهایت علمای حلب فتوا به بفساد عقیده وی دادند ودراین راستا منشوری صادر نمودند واورا مهدورالدم اعلام داشتند.[۱۲]

با توجه به گزارش النجوم الزاهره نسبت به بازجوئی های قضائی که در سطور پیش نقل شد چنین مشهود است که در اعدام سهروردی به فتوای مفتیان بسنده نشده بلکه پس ازآن جلسه محاکمه تشکیل شده وقاضی اورا محاکمه کرده وسپس اورا به مرگ محکوم نموده است.

بادقت درگزارش جلسه مناظره و منشور صادره هردو نوع فشاربرای قاضی مشهود میگردد،از یکسو خواست سلطان اصلی یعنی صلاح الدین است واز سوی دیگر فتوا همراه با صدرمنشوردسته جمعی علمای ذی نفوذ شهر مبنی بر مهدورالدم شناخته شدن سهروردی کافی است که قاضی یا گرفتار شستشوی مغزی وبه قول قرآن مجیدمستضعف گردد ویا لااقل آزادی وآرامش فکری خودرااز دست بدهدوسهروردی این جریان را درک میکرد.او میدانست که عالمان صاحب فتوا به یقین پیروان مجذوب فراوانی دارند وچنانچه قاضی صحیح الاراده وقوی پنجه ای هم یافت شودکه در قبال چنان عوامل وجوّفشار ناسالمی هم مقاومت کند وتصمیم خداپسندانه بگیرد ورای بر برائت وی صادر نماید منشور صادره که به اطلاع عموم پیروان رسیده کافی است که آنانرا مجری فتوای مفتیان سازد ومتقربا الی الله سهروردی را به تیر غیب گرفتار کند! لذا دفاع خودرا بی فائده می دید وبرغم آرزو وتمایل دوستانش بر دفاع حقوقی وحکیمانه، چنان یأسی اورا فراگرفته بود که بقول سعدی شیرازی با خود می گفت :

       دوستدارانم نصیحت می کنند        خشت بردریازدن بی حاصل است.

اتفاقا سعدی شیرازی حکایتی درگلستان آورده که نمونه ای دیگر از یأس متهم ازدفاع به خاطر عدم مشروعیت دادگاه به دلیل فقدان فضای آزادبرای قاضی ودرنتیجه سلب امنیت قضائی است.میگوید:

«یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زهره آدمی به چندین صفت موصوف بفرمود طلب کردن .دهقان پسری یافتند بر آن صورت که حکیمان گفته بودند، پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد کرد پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد ملک پرسیدش که در این حالت چه جای خندیدن است؟ گفت ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند وداد از پادشه خواهند اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون در سپردند و قاضی به کشتن فتوی داد و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همی‌بیند، به جز خدای عزّوجل پناهی نمی‌بینم»

در داستان فوق قاضی در قبال مصلحت دید سلطان دست از پانشتاخته فتوی به قتل جوان برای بیرون کشیدن زهره وی ودرمان سلطان صادرنموده است.

نگارنده نمی خواهد حکایت فوق راوقعه ای رخداده وبوقوع پیوسته حتمی بداند ولی سعدی شیرین زبان که افصح المتکلیمنش خوانده اندبا نقل آن می خواهد به آفتی اشارت کند که با کمال تاسف در تاریخ اسلامی نمونه های متعددی وجود دارد وگاه وبیگاه پیکر دستگاه قضاء ودادرسی اسلامی راگرفتار ساخته وچهره زیبای عدالت را ملکوک نموده است.سعدی شیرازی می خواهد بگویدکه گاه فضای دادگاه چنان آلوده وتجت فشار است که متهم به کلی دفاع را بی فائده می بیند. درچهره قاضی داوری نهائی اورا از پیش تشخیص میدهد. متهم چنین دادگاهی را غیر مشروع وشاید دفاع را نوعی مشروعیت بخشیدن می داندولذا از انجام دفاع خودداری میکند وداوری را به نزد داورحقیقی می اندازدتا درروز داوری که همه سرائر آشکار واحکم الحاکمین میزان دار است داوری عادلانه انجام گیرد.

آلودگی فضای دادگاه بدترین حالتش وقتی است که موضوع اتهام جرم علیه دین است و کفّه علمی متهم دردانش دینی کجا وآشنائی قاضی کجا؟ ،هرگزمقایسه نتوان کرد.متهم چه کند وبرای دفاع از جان خویش به چه متوسل شود ؟ مگرسهروردی میتواند امکان ذاتی وامکان وقوعی را در یک جلسه برای قاضی حلب کسی که اگر چیزی خوانده درفضای کلام اشعری و در جزمیت وباور مطلق قراردارد بیان نماید؟مگر فهم نهادکلامی «خاتمیت» حضرت ختمی مرتبت(ص) چیزآسانی است؟ اصولاً آنچه در فقه اسلامی تحت عنوان «ضروریات دین» آمده مگر تعریف چنان روشنی دارد که قاضی حلب اشعری مذهب بآسانی بفهمد وبداندتا منکرش را بشناسد؟ بالاتر ازآن مفهوم کفر وایمان است که آنهم تعریف آسانی ندارد .خود فقیهان والا مقام در تعریف وحدود وثغور آن اختلاف ژرفی دارند .در عصر حاضر سید طباطبائی یزدی در متن عروه الوثقی نوشته است:

«و المراد بالکافر من کان منکراً للُالوهیّه أو التوحید، أو الرساله أو ضروریّاً من ضروریّات الدین مع الالتفات إلى کونه ضروریّاً، بحیث یرجع إنکاره إلى إنکار الرساله»[۱۳]

مراد از کافر کسی است که منکر خدا ویا توحید ویا نبوت ویا یکی از ضروریات دین باشد البته درصورتیکه متوجه وآگاه باشد که آن امر جزضروریات دین است بگونه ای که به انکار نبوت منتهی شود.

از حاشیه پردازان عروه الوثقی امام خمینی (ره) گفته است برای مومن بودن افزون بر عدم انکار اعتراف وتصدیق نیز لازم است.همانطور که می بینید سید یزدی منکر معاد را کافر ندانسته است .از میان حاشیه نویسان آیت الله میرزا حسین نایینی (ره) شاگردنامدار سید طباطبائی یزدی گفته است :اقوی آنست که منکر معاد لازم الاجتناب بشمار می آید.آیت الله سید ابوالقاسم خوئی(ره) نیز دراینکه منکر معاد هم کافر است درراستای نظر استادش نایینی قدم برداشته اند [۱۴].

شمارا به خدا ژرفی اختلاف انظاررامیان خِرّیطان فقاهت ملاحظه می کنید ؟ حال چگونه قاضی حلب قرن ششم هجری به آسانی توانست به استناد فهم خویش نسبت به کفرسهروردی تصمیم بگیرد و حکیم ایرانی وموسس مکتب فلسفی اشراقی را به مرگ محکوم سازد ؟ انصافا سئوال حافظ شیراز همچنان باقی است که:

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت             در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟

در خاتمه نگارنده مایل است به یک نکته تاکید کند وآن اینکه وی که سالهای آخرین دهه ۶۰ عمر خویش را میگذارند به این تجربه رسیده که پیچیده ترین رشته های علوم ،دانش الهیات است که مسائلش سهل وممتنع می باشد.ای بسا افراد چنین می اندیشند که فهمش آسان است،به راحتی جازم می شوندکه فهمیده اند ،در باره آن اظهار نظر می کنند،با شدت موضع میگیرند وبا مخالفان فهم خویش گاه به تلخ گوئی می پردازند.درحالیکه اینگونه مسائل مبادی تجربی ندارد تا به آسانی محک تجربه به میان آید وسیه روی شود هرکه دراو غش باشد.شخص دانش پژوه بخصوص در قلمرودانش الهیات همواره باید بگوید من چنین می اندیشم نه آنکه بگوید من براین عقیده ام واین است وجز این نیست.اگر بگوید من چنین می اندیشم میتواند با دیگری به گفتگو بنشیند وتضارب وتعامل فکری نماید وفکرش رشد یابد وشکوفا گردد. درحالیکه اگر با عقیده جزمی دیگری را به گفتگو دعوت کند ،این عمل در واقع گفتگو نیست ، جدل است. زیرا او تصمیم خود را گرفته وصرفاًمیخواهد غلبه بر خصم کند. به دیگر سخن او یک تنه به قاضی رفته وراضی برگشته وبا اطمینان خاطر عازم هدایت وارشاد مخالفان دیگران است. این پند را ناصر خسرو دریک دوبیتی به شرح زیر آورده است:

   با خصم گوی علم که بی خصمی           علمی نه صاف شد نه شکوفا شد

     زیرا که سرخ روی برون آمد                   هرکو به سوی قاضی تنها شد

نکته فوق در امر قضاوت گاهی به همان چیزی منتهی میشود که اصطلاحاًآنرا «پیشداوری» میگویند.فضای دادگاه سهروردی به نحوی بوده که قاضی از نظر حکمی از پیش به نتیجه ای واصل شده که جزماً به کفر سهروردی منتهی می گشت وهیچ شبهه حکمیه ای برای او وجودنداشت .او فقط میخواست از نظر موضوعی بداند که سهروردی درتصانیفش آن جمله را نوشته یاخیر ولی جازم است که هرکس آنرا نوشته باشدکافر ومرتد ومهدورالدم خواهد بود. یعنی حسب ظاهر سئوال او از مصداق است ومیخواهد تطبیق حکم بر مصداق کند.درحالیکه قاضی چنین پرونده ای اولین وظیفه اش فهم اجتهادی وعمیق اصل حکم است .او هرگز نمی تواند مادام که شبهه حکمیه ای برای او وجوددارد در کرسی قضاء اتخاذ تصمیم نماید. دادرس تا مفهوم کفررا نمی شناسد وحدود وثغور آنرا نمی داند،نمی داند ارتداد چیست وحکمش دقیقاً چیست ، آیا اصولاً مجازاتش حد است یا تعزیرو اگر حداست چه کسی مجاز به اجرای آن است ؟ مگر می تواندکسی را کافر ومرتد اعلام کندواورا به مامور اعدام بسپارد؟ جمله رسول الله (ص) همچون کوهی در مقابلش قراردارد که فرمود « الحدود تدرا بالشبهات » به نظر فقهیان قلمروش اعم از شبهات حکمیه وموضوعیه است .

عمق فاجعه وقتی ژرف ترمی گرددکه فتوائی از مفتیان عالی مقام صادرگرددکه به موجب ویژگی فتوا کاملا کلی وبدون تعیین مصداق است واجرای آن خدای نکرده بدست عوام اوفتد وبا جان مردم بازی کند .

خواننده عزیز این سطور به خاطر داردکه چند سال پیش فیلمی از زندگانی حکیم ملاصدرا موسس حکمت متعالیه ساخته شده بود واز سیمای جمهوری اسلامی پخش گردید.اینجانب به هیچوجه در صدد تایید محتوای تاریخی فیلم نیستم ولی انصافا بیانگر نکته بسیار جالبی بود که از مشکلات فرهنگی جامعه ماست.حسب گزارش فیلم ملاصدرا در اصفهان به خاطر نوشته ها وگفته هایش از جمله « وحدت وجود» توسط برخی فقیهان متهم به کفر والحاد می شود ولذا شبانه اصفهان را برای پناه بردن به کوههای کهک قم ترک میکند .وقتی در میان راه در کاروانسرائی همراه خانواده اش برای استراحت اطراق کرده بود ،ناگهان مردی با ساطوری آخته ومهیب وارد میشود ودر حالیکه معلوم است که با سرعت تمام به دنبال صدرا میگشته فریادمیزند :آیا ملاصدرا درمیان شماست؟ ملاصدرا خودش بدون معرفی خویش میگوید : با او چکار داری؟ مرد پاسخ میدهد : می خواهم با این ساطورم سرش را از بدنش جدا کنم. ملاصدرای ناشناس می پرسد: مگر او چه کرده است؟ مرد پاسخ میدهد : مگر نمی دانی او مرتد شده است . ملاصدرا می پرسد : مگر چه گفته وچه نظری داده که مرتد شده است؟مرد در جواب میگوید:

وای برتو! مگر نمی دانی که او قائل به وحدت واجب الوجود شده است؟ !!!!

به هرحال سهروردی حکیم اشراقی ایرانی ما که برغم جوانیش از چنان حکمتی برخورداربود که پس از گذشت قرنهااز مرگش از چنان جاذبه ای برخوردار است که گروه زیادی از پیروان ادیان دیگر را به خود جذب کرده گرفتاروقربانی جهلی شد که من آنرا «جهل مقدس» نهاده ام [۱۵]وفکر می کنم چنان جهنمی است که خدای متعال در وصف آتشش فرموده «اللتی تطلع علی الافئده»[۱۶] یعنی دلها ومغزهارا فرامی گیرد ومغز استخوان جامعه را می سوزاند.نمونه این آتش را ما در منطقه خودمان وکشورهای پیرامونمان ،عراق ،افغانستان ووو…بدست گروههای جاهل تکفیری آنهم جهلی با صبغه دینی شعله ور است مشاهده می کنیم .

حقیقت این است که د رمقایسه سرگذشت سهروردی وشکنجه ای که ناشی از «جهل مقدس» براو روا گشت با شهیدان زمان ما بدست آن اختاپوس وحشتناک ،انصافا باید گفت که صد رحمت برآن دوران وصدها درود بر قاضی حلب ،زیرا که لااقل در آن دوران مجلس مناظره ای تشکیل می شود ،قاضی بر کرسی قضاوت می نشیند واجازه دفاع به متهم می دهد ،اما جانیان معتقد،مستضعف وشستشوشده مغزی زمان ما محاکمه صحرائی وغیابی می کنند وانسانهای مظلوم وبی دفاع را به ساطور عقیده سیاه خود می سپارند. چندروز پیش از یکی از ارباب اطلاع شنیدم که حسب مدارک واسنادی که گروههای تکفیری تنها درطی دوهفته روی افراد کار میکنند وآنانرا برای ترورهای انتحاری آماده میسازند!! اعاذنا الله رب العالمین

 

[۱].ابن اثیر،الکامل فی التاریخ،چاپ بیروت ،دار صادر للطباعه ۱۳۸۶هق.ج۵ص۶۰-۶۱،نیز همان بکوشش علی شیری ،بیروت داراحیاء التراث العربی ،۱۴۰۸هق،ط.اول،ج۳ص۲۶۸٫

[۲].ابویوسف ،الخراج ، صص ۳، ۱۰۶-۱۰۷

[۳].همان،صص ۶۰-۶۱-۶۴-۶۶٫

[۴].الرد علی السیر الاوزاعی ،صص ۲۴-۳۴-۱۳۱٫

[۵].وفیات الاعیان ،ج۶ص ۲۷۳

[۶].بهاء الدین، یوسف بن رافع بن تمیم معروف ابن شداد به خاطر جدی مادریش به لقب ملقب است. متوفی به سال ۶۳۲هق. از مقربین صلاح الدین ایوبی است.کتاب النوادر السلطانیه یکی ازاثار اوست ونشاندهنده درجه تقربش به سلطان است.

[۷].شذرات الذهب ، ج۵ ص۲۹۲

[۸].همان ،ج۴ص۲۹۰

[۹]. بَزَّهُ یَبُزُّهُ بَزًّا: غلبه‏(لسان العرب)

[۱۰].عیون الانباء،ج۳ص۲۷۳-۲۷۴

[۱۱].النجوم الزاهره، ج۶ص۱۱۴

[۱۲].نک: وفیات الاعیان ،ج۶ص۲۷۲؛ النجوم الزاهره، ج۶ص ۱۱۴-۱۱۵

[۱۳].طباطبائی یزدی ،سید محمد کاظم ،العروه الوثقی،ج۱ص۱۳۸-۱۳۹

[۱۴].عروه، همانجا ، حواشی ذیل

[۱۵].برای مطالعه بیشتر ببینید: فاجعه جهل مقدس،جلد سوم از سلسله بحثهای روشنگری دینی ،انتشارات مرکز نشر علوم اسلامی ،تهران،۱۳۹۲

[۱۶].سوره ۴۰آیه ۷