فلسفه در عهد بی بنیادی عهدها

 دکتر رضا داوری اردکانی

رئیس فرهنگستان علوم

 

مجلسی برای معرفی و نقد کتاب «اخلاق در عصر مدرن» در مرکز فرهنگی شهر کتاب به همت و لطف آقای محمدخانی برگزار شد. همکاران گرامی سرکار خانم دکتر اعوانی و آقایان دکتر ابراهیمی دینانی و دکتر محمدرضا حسینی بهشتی برای نقد کتاب تشریف آورده بودند. در ابتدا آقای محمدخانی با بیان روشن خود به کلیات مطالب و مضامین کتاب اشاره کرد و پرسش­هایی نیز پیش آورد و از من خواست به آن پرسش­ها پاسخ بدهم و اگر سخنی درباره کتاب دارم بگویم. من آمده بودم که از نقد و بحث دوستانم چیزی بیاموزم و ترجیح می دادم که خود کمتر حرف بزنم تا مجال نقد وسیع تر باشد مع هذا می بایست چند کلمه ای بگویم پس ابتدا از حاضران و همکاران تشکر کردم و اینکه چرا مقاله­نویس شده­ام و بجای اینکه وقتم را صرف مسائل و مباحث رسمی فلسفه و درس و آموزش بکنم در مباحث و مسائل زمان وارد شده­ ام، به اشاره سخن گفتم سپس آقای دکتر محمدرضا حسینی بهشتی با زبان لطف بعضی اشکالهایی را که بخصوص در مقدمه کتاب یافته بودند ذکر کردند و درباره مضامین آن قدری توضیح دادند آقای دکتر بهشتی همیشه به من تذکر داده اندکه چرا قبل از نوشتن طرحی ندارم و مطالب را آماده نمی­کنم که آنها را در نوشته خود تحت نظم درآورم بلکه از جایی آغاز می­کنم و هر چه بیادم می آید می نویسم و در این تداعی گاهی نکته ها و کلمات قصار می­گویم این تذکر از جهاتی بجاست اما قدری باید درباره آن توضیح بدهم از من توقع دارند- و  این توقع از کسی که شغلش معلمی است کاملاً موجه است – که در نوشته های خود آراء فیلسوفان را به شرح بیان کنم و اگر عبارتی از آنان نقل می کنم اطراف و جوانب آن را روشن سازم ولی من در عمرم کمتر قصد و داعیه شرح فلسفه ها داشته ام بلکه وقتی در حین مطالعه نکته ای بنظرم دشوار می آمده یا پرسشی برایم پیش می­­آمده به آن نکته و پرسش می اندیشیده ام نوشتن من در حقیقت گزارش روبه رو شدن و در آویختنم با مسائل است اگر می گویند تداعی مطالب و معانی است من حرفی ندارم و عجیب نمی دانم که وقتی کسی درباره چیزی می اندیشد بعضی حواشی را هم بیاد آورد و بگوید عیب این روش اینست که در آن بحث به نتیجه نمی رسد و اینجاست که مشکل پدید می آید و ممکن است کسانی بگویند بحث بی حاصل چرا باید کرد و کسی که نمی تواند مسئله ای را حل کند چرا آن را طرح می کند البته آقای دکتر بهشتی چنین حرفهایی نزدند و نمی زنند اما به کسی که بیشتر طالب پاسخ مسائل است عرض می کنم که گناه من از اینها بزرگتر است زیرا نه فقط به حل قطعی مسائل نمی اندیشم بلکه فکر می کنم هیچ مسئله ای از مسائل فلسفه راه حل قطعی ندارد و بهترین کاری که اهل فلسفه می توانند بکنند اینست که مسائل را بیابند و در آنها بیندیشند در تاریخ فلسفه نیز تا کنون رسم همین بوده است یعنی تاریخ فلسفه حاصل اندیشیدن فیلسوفان در مسائل فلسفی است اما اگر می گویند در نوشته های من مسئله روشن نمی شود و خواننده به درستی در نمی یابد که مشکل چیست و نمی تواند با نویسنده همزبان شود مسئله دیگری است اگر این اشکال در جایی محرز و مسلّم باشد می گویم هر جا طرح مسئله روشن نیست پیداست که از عهده بر نیامده ام و شرح پریشانی که نوشته ام بیان عجز و ناتوانی و فریادی است که از سر نیاز به درک مسئله از جان بر آمده است بهر حال در نوشته من با ملاک قواعد روش تتبع و به عنوان شرح یک مشکل فلسفی نباید نظر کرد. من «نوحه سرای گل افسرده خویشم» و گزارش گرفتاریم در فلسفه را می­نویسم و البته که همیشه به نتیجه نمی رسم و غفلت ها و سهوهایی را هم که در نوشته وجود دارد توجیه نمی کنم یکی از اشکالهای صوری و جزئی اینست که در بیشتر کتابهای من و از جمله در این کتاب غلط های چاپی فراوان است اگر بگویم که هر نوشته ای را ده بار می خوانم غلو نکرده ام مع هذا باز هم غلطهای تایپی از چشمم دور می ماند بعضی ناشران وسواس دارند و چندین بار نسخه را مرور می کنند تا غلط چاپی کم باشد امیدوارم در انتشارات سخن هم ترتیبی داده شود که کتابها کم غلط باشد من هم باید به عهده بگیرم که صورت آماده برای چاپ را یکبار دیگر بخوانم علاوه بر غلط های تایپی و چاپی سهوهایی هست که به زبان و طرز نوشتن من باز می گردد مثلاً در مقدمه کتاب «فلسفه ، ایدئولوژی و دروغ» که اخیراً منتشر شده است از تبلیغ و ترویج ایدئولوژی با لحنی سخن گفته ام که گویی تبلیغ با حقیقیت نسبت ندارد مراد من از تبلیغ در اینجا پروپاگاندا است اما چون لفظ عام آورده ام و توضیح نداده ام سوء تفاهم ایجاد می شود در همین نوشته تعبیر ناخودآگاه تاریخی را در برابر ناخودآگاه فرویدی آورده ام بدون اینکه توضیح بدهم ناخودآگاه تاریخی چیست و اخلاق چه ارتباطی با تاریخ و ناخودآگاه تاریخی دارد ناخودآگاه تاریخی روحیه­ای است که در برابر شئون تجدد می ایستد و نه می گوید و درست خلاف این قول بعضی مورخان اهل مفاخرت است که علم و فلسفه نیاکان ما به بنای تاریخ تجدد مدد رسانده است و خوبیهای تجدد و عالم جدید در تاریخ ما سابقه دارد مراد این نیست که این ناخودآگاه تاریخی درست می گوید اما این معنی را نباید از نظر دور داشت که جهان جدید بر مبنای سکولاریسم و استقلال وجود بشر و علم و سیاست و تکنولوژی جدید از آسمان بنا شده است پس این پندار که همه پیشرفتهای این جهان و قدرت علمی – تکنیکی آن ربطی به اصول تجدد ندارد و می توان آنها را با اصول و مبانی قدیم جمع کرد جای تأمل دارد جلوگیری از پیش آمدن این سهوها در زبان چندان آسان نیست. به مجلس مرکز فرهنگی شهر کتاب باز گردیم پس از اتمام سخن آقای دکتر بهشتی استاد محترم آقای دکتر ابراهیمی دینانی که فرصت نکرده بودند کتاب را بخوانند درباره اخلاق در تاریخ دوره اسلامی سخنانی ایراد کردند و بعد نوبت به سرکار خانم دکتر اعوانی رسید که نظر خود را به اختصار بیان کردند من توقع نداشتم که نوشته را تحسین کنند همین که می پنداشتم آن را خوانده اند احساس امتنان می­کردم و امیدوار بودم که نوشته را با دقت خوانده باشند و بعضی عیبهای آن را به زبان تذکر بگویند هر نویسنده ای بعضی از عیب­های نوشته خود را می داند اما خواننده بخصوص (در این مورد) خواننده فلسفه دان ممکن است به نکاتی توجه کند که مورد غفلت نویسنده بوده است آقای دکتر بهشتی ملاحظاتی درباره مضامین کتاب داشتند و با تصدیق وجود بعضی نکات خوب در آن سهوهایی را هم تذکر دادند. اما خانم دکتر اعوانی دو سه نکته کلی گفتند که در نظر بعضی حاضران نفی کلی نوشته تلقی شد ولی گویا نظر ایشان این نبود و قصد نفی و انکار کلی نداشتند بلکه سه عیب صوری را ذکر کردند که به مضمون و مطالب کتاب ربطی نداشت یکی اینکه معلوم نیست نویسنده آن را برای چه کسانی نوشته و چه کسانی مخاطب کتابند دیگر اینکه کتاب جز یکی دو مورد ارجاع و استناد به منابع و مأخذ معتبر ندارد و بالاخره نوشته پراکنده است و در آن مطالب ضد و نقیص وجود دارد یک اشکال کلی هم به نوشته های دهه­های اخیر داشتند و آن اینکه این نوشته ها یا تحریر نوارهای سخنرانی است یا مجموعه مقالات و این بنظرشان مصیبتی است که فلسفه در کشور ما به آن دچار شده است. اگر سخنان ایشان را با گوش تفاهم بشنویم در همه این موارد (شاید جز مورد تناقض گویی)  به اعتباری حق داشته باشند گفته اند که مخاطب نوشته من معلوم نیست. راست می­گویند من سخن را خطاب به هیچ گروهی از گروه­های موجود نگفته­ام و مسلماً خطابم در وهله اول به استادان فلسفه نبوده است. همکار محترم مخاطبان را به دو گروه تقسیم کردند و گفتند این کتاب نه برای دانشجویان (دوره دکتری فلسفه) نوشته شده است و نه به درد عامه مردم می خورد در مورد کتاب و مخاطب نویسنده اش توضیح خواهم داد اما همکارم راست گفتند که کتاب مورد بحث کتاب درسی نیست اگر می خواستم کتاب درسی بنویسم می بایست مجموعه­ای روشن و مشهور از آراء افلاطون و ارسطو و فیلسوفان و متکلمان دوره اسلامی و ۰۰۰۰ فراهم می کردم اما قصد من این بوده است که بدانم بر سر اخلاق چه آمده است نه اینکه آراء افلاطون و ارسطو و کانت را شرح کنم دانشجویان اگر هم درسی بنام اخلاق یا فلسفه اخلاق داشته باشند قاعده باید شرح آراء فیلسوفان را یاد بگیرند و امتحان بدهند و پیداست که کتاب من بدردشان نمی خورد و برای گذراندن امتحان بکارشان نمی آید نوشته من پر از پرسش است و کتاب درسی باید مجموعه­ای از پاسخهای مشروح و مقبول و مشهور باشد من آنچه نوشته ام مشروح و مشهور نیست بلکه مطالبی است که باید به آن فکر کرد به عبارت دیگر من چیزی برای آموختن ننوشته ام بلکه به تأمل دعوت کرده ام این کتاب را دانشجوی فلسفه مسلماً می تواند بخواند بشرط اینکه نخواهد از آن برای گذراندن امتحان استفاده کند پس همکار گرامی من راست می گفتند که این کتاب بدرد دانشجوی فلسفه نمی خورد اینهم که عامه مردم مخاطب آن نیستند درست است زیرا نوشته فلسفی بطور کلی و بخصوص نوشته­ای که بدرد دانشجویان و استادان فلسفه نمی­خورد بطریق اولی بکار عامه مردم هم نمی آید  پس بنظر می­رسد که پرسش همکارم درست بود که پرسیدند کتاب برای چه کسانی نوشته شده است و خطاب به چه کسانی است اما تعجب کردم که چرا ایشان مخاطب کتاب فلسفه را به دانشجوی فلسفه و عامه مردم تقسیم کردند شاید مرادشان از عامه همه علاقه مندان به فلسفه باشد من نمی دانم چرا کتاب فلسفه را باید برای عامه مردم یا دانشجویان دوره دکتری فلسفه در دانشگاهها نوشت در اینکه کتاب فلسفه برای عامه مردم نیست بحث نمی کنم اما ببینیم آیا حقیقه همه کتابهای فلسفه برای دانشجویان رسمی فلسفه نوشته شده است؟ بنظر نمی رسد کتابهایی مثل شرح اشارات و اسفار که درسی شده است صرفاً برای تعلیم و یاد دادن فلسفه به دانشجویان نوشته شده باشد حتی کتابهای ارسطو که یادداشت درسی است حاصل تفکر فیلسوف است و اگر در آنها به عنوان کتاب درسی نظر شود صرفنظر از عظمت مقام صاحبان آنها همان عیبهایی دارد که همکار محترم در نوشته این ناچیز دیده­اند پس آیا فیلسوف مخاطب ندارد؟ با توجه به این پرسش بود که بنظرم آمد من در هنگام نوشتن به وضع کنونی اخلاق و تلقی­هایی که از معانی و مفاهیم اخلاقی وجود دارد نظر داشته ام و خطابم به گروه خاصی نبوده است یعنی کتاب را نه برای تدریس در کلاسهای فلسفه نوشته ام و نه توقع داشته ام که در میان عامه مردم خوانندگان داشته باشد اما مگر می شود کسی گرفتاریهای زمان خود و مهمترین آنها رابازگوید و سخنش برای هیچ گوشی نباشد. من این مقالات را برای کسانی نوشته ام که درد بی تاریخی را حس می کنند و تیرگی افق آینده جانشان را آزرده و ملول کرده است اگر همکارانم می گویند درد بی تاریخی تعبیر مبهم و بی معنایی است با ایشان نزاع نمی کنم ممکن است چنین اموری جز در وهم نویسنده وجود نداشته باشد ولی نوشته­ای که متضمن ذکر و فکر باشدحتی اگر در این زمان هیچ خواننده­ای هم نداشته باشد بالاخره خوانندگانی پیدا خواهد کرد هیچ نویسنده ای کتاب را برای اشخاص موجود که منتظر نشسته اند تا کتاب نوشته شود و آن را بخوانند ننوشته است و نمی نویسد جزوه های درسی که ما معلمان معمولاً برای دانشجویان می نویسیم آثار مصرفی است وقتی ارسطو یادداشتهای درسش را فراهم می کرد چیزهایی می نوشت که هرچند مبهم و مجمل بود دو هزار سال مورد نظر و بحث دانشجویان فلسفه بود در طی این زمان اهل فلسفه آثار فیلسوف را خوانده­اند و باز هم می خوانند او درسهایش خاص دانشجویان لوکائون نبود و اگر بود پایدار نمی ماند هرکتابی مخاطب دارد اما کتابی که همه مخاطبانش زنده اند و برای آینده نوشته نشده باشد کتاب بدی است ما معمولاً کتابهایی را می پسندیم که به ما اطلاعات بدهد اما کتابی که ما را با پرسش به زحمت بیندازد دوست نداریم نوشته های من معمولاً معلومات چندان به خواننده اش نمی دهد و به این جهت طبیعی است که طالبان فضل و اطلاعات آن را نپسندند من هم نه برای طالبان فضل بلکه برای کسانی نوشته ام که در عالم سرگردانی راه می جویند و می خواهند جایگاه و مقصد خود را بشناسند و اتفاقاً اینها نوشته های مجمل و احیاناً پریشان مرا با رغبت و علاقه می خوانند من خطاب به آنها نوشته ام راستی از من نمی پرسید که چرا غالباً مقالاتم را در روزنامه چاپ می کنم من مخاطب نوشته خود را در میان خوانندگان روزنامه ها و مجلات غیر تخصصی می جویم زیرا اگر چه به امور هر روزی نمی پردازم مسائل زمان را که مسائل مردم و عالم انسان است می جویم و این مسائل را در روزنامه بهتر می توان یافت. پیداست که بسیاری از خوانندگان روزنامه نوشته مرا نمی خوانند و نباید هم بخوانند کسی که خود را مخاطب یک نوشته نمی داند آن را نمی خواند اما حق ندارد که بگوید چون من مخاطب کتاب نیستم و آن را نمی پسندم هیچکس آن را نمی پسندد و نمی خواند چرا یک کتاب مخاطب ندارد و کسی آن را نمی خواند؟ اگر کتاب متضمن تفکر و فکر نباشد و حتی امروز خوانندگانی داشته باشد دیر نمی پاید و نمی ماند اما اگر متضمن فکر و نظر باشد بفرض اینکه امروز خوانده نشود فردا آن را می خوانند پس در مورد کتاب و مخاطبانش باید بیش از اینها دقت کرد همه کتابها اگر کتاب باشند مخاطب دارند اما هیچ کتابی خطاب به یک یا چند گروه معین و برای آنها نوشته نمی­شود اگر فیلسوفان و نویسندگانی مثل ارسطو و کیکاوس بن اسکندر و . . . کتابهایی را بنام فرزندان خود و برای ایشان نوشته اند در حقیقت این فرزندان را مثال خوانندگان کتاب در زمان آینده باید دانست کتاب ماندگار زبانی دارد که آیندگان به آن میل می کنند یعنی نویسنده ای که صاحب نظر و اهل تفکر است با زمان باقی آشنایی و نسبت دارد و همزبان با مردم است و برای آنان می نویسد مشکلی که پیش می آید اینست که نویسنده چگونه می تواند خطاب به آیندگان و مخاطبانی که هنوز نیستند بنویسد این چگونگی را نمی توان به آسانی توضیح داد یا لااقل توضیح آن برای من دشوار است اما آیا کسی می تواند انکار کند که بزرگان هنر و ادب و حکمت و فلسفه و عرفان و بطور کلی نویسندگان و اهل دانش و دانایی که در تاریخ جاویدان شده اند مقید به زمان خود و گروههایی از مردم معاصرشان نبوده اند و برای آیندگان نوشته اند اصلاً نوشته ای که برای آینده نباشد و مخاطب معین و معلوم داشته باشد نوشته ماندنی نیست درست بگویم نویسنده و مؤلف مخاطب خود را انتخاب نمی کنند بلکه این اثر است که مخاطب را پیدا می کند اگر من بیشتر مقالاتم را نه در مجلات رسمی علمی – پژوهشی بلکه در روزنامه ها چاپ می کنم وجهش اینست که مخاطب را نمی شناسم و می گذارم که اگر نوشته لیاقت دارد مخاطب را بیابد. اگر گاهی ژورنالیسم را تخفیف می کنند مراد، تحفیف روزنامه نویسی نیست زیرا روزنامه نویسی هنر است و روزنامه نویسان عزیزند نکته اینست که بیشتر مطالب روزنامه بدرد روز می خورد و فردا که می شود کهنه است به عبارت دیگر مخاطب روزنامه خوانندگان هر روز آنند و آنچه هر روزی است پایدار نیست مع هذا گاهی مطالبی در روزنامه چاپ می شود که مخاطبش معلوم نیست اما آن نوشته می ماند و بتدریج مخاطب پیدا می کند وقتی کانت مقاله منورالفکری را نوشت و نوشته­اش در روزنامه چاپ شد مخاطب نداشت یا مخاطبانش اندک بودند و بسیاری از آنان هنوز به دنیا نیامده بودند ولی شاید می دانست و حدس می زد که در طی دویست سال بعد نه فقط مقاله می ماند بلکه مدام بر تعداد مخاطبانش افزوده می شود و بزرگان تفکر نیز آن را شرح می کنند پس اینکه همکار محترم گفتند کتاب باید به درد دانشجویان یا عامه مردم بخورد سخن دقیقی نیست مگر اینکه نظرشان این باشد که حدّ من و امثال من همین است که مطالب مشهور و متداول بنویسیم و در آراء بزرگان فلسفه چون و چرا نکنیم من با این نظر موافق نیستم هرچند که در کار و بار دیگران دخالت نمی کنم ولی آنها هم حق محدود کردن دیگران و فرا خواندن ایشان به شیوه ای که گاهی از آن به زبون اندیشی تعبیر شده است ندارند. اگر نویسنده ای جسارت و پرمدعایی کرده است باید به او تذکر داد یا اصلاً با او بحث نباید کرد من هم اگر از حد تجاوز کرده ام آن را یادآوری کنند و تذکر دهند تا اشتباه خود را دریابم فلسفه چیزی مثل سیاست در جهان توسعه نیافته نیست که خیال کنیم مسائلش با اخم و تخم و اوقات تلخی حل می شود اینکه کتاب باید مخاطب داشته باشد سخن درست است اما نویسنده نباید همواره حدود فهم و درک و نیاز امروزی جمعی از خوانندگان معین را در نظر بگیرد و چیزهایی بنویسد که خوانندگان موجود بپسندند و بکارشان بیاید من کتابم را خطاب به دانشجویی نوشته ام که کم و بیش آراء فیلسوفان را می داند و می خواهد با درد و درک افلاطون و ارسطو و کانت آشنا شود و بداند آنها از کجا گفته اند و گفته آنها با جهان چه کرده است اما اگر کسی می خواهد آراء این فیلسوفان را بداند باید به آثارشان و شروحی که شارحان نوشته اند رجوع کند من نمی توانسته ام و نمی خواسته ام گزارش آراء این فیلسوفان را بنویسم که کسی بگوید نقل قولها مبهم است و معلوم نیست از کدام پاراگراف و صفحه نوشته فیلسوف نقل شده است و این اشکال دیگر نوشته من بود که گفتند رفرانس و مرجع ندارد اینهم که کتاب باید مرجع داشته باشد حرف درستی است ولی این قاعده بر همه نوشته ها حاکم نیست ظاهراً عادت شده است (بخصوص از زمانی که دوره­های فوق لیسانس و دکتری در دانشگاه­ها تأسیس شده و دانشگاهیان درباره رساله های دانشجویان نظر می­دهند) که برای حکم درباره هر کتابی اول به منابع و مراجع آن نظر می­کنند و البته فهرست منابع و مراجع نباید کوتاه باشد ولی همه کتابها را با رساله های دانشجویان قیاس نباید کرد و در هنگام نقد کتاب مخصوصاً اگر معلم هستیم بعضی عادات شغلی را باید کنار بگذاریم.کی یرکگارد می­گفت از معلم فلسفه بیزارم زیرا هر سخنی را که بشنود آن را به کلاس درس می برد و در آنجا مصرف می کند ما دانشگاهیان معلم فلسفه، ممکن است از سخن این متفکر دینی آزرده شویم اما نباید لجاج کنیم بلکه اگر می توانیم تذکر او را بگوش جان بشنویم و از اشتباه تفکر فلسفه با شغل تدریس بپرهیزیم و هر کتابی را با رساله فوق لیسانس و دکتری قیاس نکنیم. ما با اینکه فلسفه خوانده ایم تفاوت میان حکم کلی در منطق و حکم عام عملی را که استثنا پذیر است نمی دانیم. عادت فکری و پیروی از آراء همگانی در عالم علم و نظر برای همه و بخصوص برای اهل فلسفه عیب است ما عادت کرده ایم حکمی را که در مورد یا در مواردی درست است مطلق تلقی کنیم در عمل و زندگی هیچ حکمی چندان عام و کلی نیست که تحصیص و استثنا نداشته باشد می­گویند کتاب باید مرجع و مأخذ داشته باشد و پژوهنده بگوید مطالبش را از کجا گرفته و از چه منابعی نقل کرده است این اصل در پژوهش و تتبعّ معتبر است و پژوهندگان باید آن را رعایت کنند اما در یک مطلب بحثی و در یک اثر هنری یا فلسفی نمی توان از نویسنده پرسید و خواست که بگوید سخن را از کجا آورده است مگر ارسطو و فارابی و دکارت و فردوسی و شکسپیر به منابع و مراجع استناد کرده اند البته حق دارند که بگویند ما درباره نوشته تو حرف می زنیم و تو از ارسطو و فردوسی می گویی و خود را با آنها قیاس می کنی نه چنین جسارتی ندارم اما مگر شما ارسطو را به اعتبار ارسطو بودنش از ذکر منابع و مأخذ کتاب فیزیک و اخلاق نیکوماک معاف کرده اید ارسطو قبل از نوشتن کتابهایش این ارسطویی که می شناسیم نبود او کتابهایش را بدون رفرانس نوشت و ما هم آن را به همین صورتی که بود با همه ابهام ها و اجمال هایش قبول کردیم یعنی تاریخ قبول کرد و خوانندگان دوهزار و پانصد ساله اش هم هر حکمی درباره او کرده باشند ملامتش نکردندکه چرا کتابهایش مأخذ و مرجع ندارد زیرا کسی که مسائلی را طرح می کند و به بحث و چون و چرا در آنها می پردازد اگر بیهوده بنویسد که مخاطب ندارد و دور انداخته می شود اما اگر متضمن فکری باشد مواخذه نمی شود که چرا مأخذ را ذکر نکرده است البته کتابهایی که ما در وضع کنونی علم و تفکرمان می نویسیم و متأسفانه در بهترین صورت صرفاً به درد کلاس درس دانشجویان می خورد باید رفرانس داشته باشد زیرا این نوشته­ها شرح و گزارش است و شرح و گزارش باید با امانت تهیه شده باشد و خواننده به درستی گزارش اطمینان پیدا کند. می بینیم که مطلب خیلی ساده است منتقد محترم اگر در جایی ذکر مأخذ را لازم می دانست می بایست آن را نشان دهد خواننده حقیقی یک اثر به درستی در می یابد که کی و کجا نویسنده می بایست به متن خاص ارجاع بدهد و در چه مواردی نیاز به ارجاع نیست از رمان نویس هرگز توقع ارجاع نداریم فیلسوف هم وقتی اتحاد عاقل و معقول را اثبات یا رد می کند لازم نیست به نظر فیلسوف دیگر استناد کند یک دانشجوی فلسفه مثل من هم اگر نظری از نظرهای ارسطو و کانت و سارتر را طور دیگر بفهمد و بکوشد فهم خود را توضیح دهد می توان فهمش را محدود و خطا دانست اما بر او خرده نباید گرفت که چرا مأخذ جمله معروف «خود را بشناس» سقراط و «من فکر می کنم» دکارت و قواعد اخلاقی کانت را ذکر نکرده است قاعده کلی ذکر مأخذ معتبر است اما اعتبار آن مطلق نیست مسلماً همکاران من این نکات ساده را می دانند اما چون فکر می کنند که ما در بهترین صورت پژوهشگر و گزارش دهنده آراء و افکار فیلسوفان هستیم و نباید پا از گلیم خود بیرون بگذاریم. فکر می کنند که بهتر است به نوشته های معتبر فیلسوفان و شارحان آنان رجوع کنیم و بکوشیم آثار و کتب درسی که متضمن اطلاعات لازم و روشن باشد فراهم کنیم و خاطرخوانندگان را با طرح مسائل دشوار که از عهده حلش برنمی آیند آزرده نکنیم من با اینکه در جوانی نوشتن کتاب درسی را آزمایش کرده ام هرگز به آن رضایت نداده و اکتفا نکرده ام اگر در این گذشت از مشهور نویسی، پرمدعایی و گزافه گویی وجود دارد منتقدان می توانند موارد آن را تذکر دهند و تذکرشان را بر چشم دل و جان می گذارم.

اشکال سوم این بود که تناقض گویی کرده ام چنانکه مثلاً در یکجا گفته ام دین ما عین سیاست ماست و در جایی دیگر دین و سیاست را از هم جدا دانسته ام اگر نوشته را بدقت بخوانند ملتفت می شوند که در آن از هیچ نظری دفاع نکرده ام و قصد رد و اثبات هیچ قول و رأیی نداشته ام بیشتر بحث در نسبت میان سیاست و دین و اخلاق و فهم ما از این نسبت است در هر کتاب فلسفه نظرهای گوناگون و متفاوت نقل می شود ولی نقل نظرهای متفاوت و احیاناً متعارض تأیید و تصدیق آنها نیست شاید سهوی در بیان من بوده است یا سخنان متعارض و متضاد را با لحن تأیید نقل کرده باشم و این سهو موجب سوء تفاهم شده باشد ولی چون می دانم که قصد تصدیق و انکار هیچ فلسفه ای نداشته ام چگونه تناقض گویی کرده باشم حتی اگر در تفسیر یک قول دوررأی متضاد آورده باشیم این تناقض گویی نیست بلکه دو تفسیر متضاد است. کاش وقتی با تأکید بر لزوم ذکر مأخذ از وجود تناقض می­گفتند موارد را با رجوع به متن ذکر می کردند.

به یک اشکال کلی تر هم بپردازم. همکار گرامی اظهار تأسف کرده و گفته اند که بسیاری از کتابهای زمان ما تحریر سخنرانیها و درسها یا مجموعه مقالات است شاید گزارش و تقریرهای استادان همیشه متضمن نکات تحقیقی تازه نباشد و اگر بیشتر کتابها از این قبیل باشد فرهنگ به تکرار و تقلید مبتلی می شود اما گاهی هم چاپ و انتشار تقریر ها و درسها مغتنم است و لااقل استادان و دانشجویان می توانند از آنها بهره ببرند و مخصوصاً اگر ملاک خوبی کتاب سودمندیش برای دانشجویان باشد اهمیت این تقریرها را نمی توان انکار کرد چنانکه بزرگان قدیم هم کتابهایی بنام امالی داشتند و کسی آنها را مصیبت علم ندانسته است اما چاپ مجموعه مقالات امر دیگری است که بخودی خود آن را مصیبت نمی توان دانست مسلماً مجموعه مقالات وحدت کتابی را که از ابتدا طرح آن تهیه شده است ندارد همچنین در مجموعه مقالات بیشتر مطالب اجمالی است و حال آنکه در کتاب می توان به شرح و تفصیل پرداخت مع هذا ملاک حکم درباره یک نوشته اجمال و تفصیل آن نیست مقاله موجز است اما در قیاس با کتاب بیشتر احتمال دارد که متضمن نکات نو و بدیع باشد کتاب معمولاً مجموعه مطالبی است.

که دیگران گفته و آورده اند و مشهور شده است اما مقاله گزارش پژوهش و تحقیق و حاصل تأمل در مسئله­ای است که در زمان برای نویسنده و پژوهشگر و محقق پیش آمده است بی جهت نیست که در دانشگاه­ها و مراکز علمی مقاله نویسی اهمیت یافته و حتی ملاک اصلی در ارزیابی دانش دانشمندان شده است وجهش هم اینست که می گویند و احیاناً درست می گویند که کتاب حاصل گردآوری و تألیف مطالب محقّق و پذیرفته شده است اما مقاله نتیجه پژوهش است هرچند که گاهی و درجاهایی غالباً پژوهش­ها بی اهمیت و سطحی است ولی سطحی بودن مقاله را دستاویز انکار مقاله نویسی نباید کرد پس مجموعه مقالات را صرفاً از آن حیث که مجموعه مقالات است نمی­توان معیوب و مردود دانست بلکه در مضامین مقالات باید بحث کرد آیا می توان گفت که استاد فقید معاصر سیدمحمد محیط طباطبایی که مقاله نویس بود به ادب و فرهنگ و تاریخ ما خدمت نکرد واگامبن و رورتی و واتیما که بیشتر آثارشان مجموعه مقالات است مصیبت فلسفه اند البته کسی که بگوید کتاب را باید صرفاً برای گروه معینی از مردم که هم اکنون وجود دارند و برای آموزش آنان نوشت پیداست که مقاله نویسی را نپسندد زیرا مقاله موجز است و معمولاً بدرد درس و تعلیم نمی خورد اما کی گفته است که هر نوشته ای باید کتاب درسی باشد و اگر به درد مدرسه نمی خورد به هیچ کار نمی آید اگر چنین بود بهترین آثار شعری و حکمی و تاریخی به وجود نمی آمد وقتی بمن می گویند چرا بعضی کتابهایت مجموعه مقالات است و در هر صفحه به آثار و کتب دیگران ارجاع نمی دهی متوجه نمی شوم که نوشته ام چه عیبها دارد زیرا مقاله نویسی عیب نیست و گاهی یک مقاله خوب ارزش صد کتاب دارد و اگر این کتابها تکرار مکررات و مشهورات باشد چه بسا که وجودشان نشانه بی فکری است. رفرانس هم جای خود دارد و هر نویسنده ای را نمی توان ملزم کرد که کتابنامه و فهرست منابع مفصل تدوین کند اگر مقاله بد است باید بگویند کجایش بد است من گاهی در مقالاتم اشاره به آراء مشهور فیلسوفان می کنم و نکاتی که درباره آنها بنظرم می رسد می گویم یا می نویسم فی المثل می پرسم که کانت حکم کلی مطلقاً دروغ نباید گفت را از کجا آورده است این حکم که نمی تواند بانگ باطن باشد زیرا بانگ باطن در مقام آزادی و در حین فعل و عمل حکم می کند آیا این حکم کانت یک حکم کلی انتزاعی نیست؟ بنظر من هیچ حکم اخلاقی از احکام اخلاقی متقدمان این اندازه کلی و انتزاعی و مطلق نباشد این مطلبی است که بنظر من رسیده و آن را می نویسم و به آن فکر می کنم و از خواننده هم درخواست دارم که در آن تأمل کند و البته توقع ندارم که بجای پاسخ دادن به پرسش بمن بگوید چرا بجای طرح این قبیل پرسش­ها مقاله در اخلاق کانت ننوشتی یا در همین مقاله کلیات اخلاق کانت را نیاوردی. اگر پرسش من بی جاست بیجا بودن آنرا به من بگویید زیرا وقتی بجای بحث در مضمون به کلیات می پردازند نویسنده از آن فایده ای نمی برد و شاید رد پرسش را نشانه فرار و غفلت از تفکر بداند ما معلمان فلسفه در اولین مرحله خودآگاهی باید بدانیم که فلسفه اگر صرف تکرار مطالب مشهور باشد با زمان و تاریخ نسبت ندارد یعنی سخن گذشته است سخنی که از گذشته برای ما مانده است با تاریخ و زمان نسبت دارد و در آن باید تأمل و تفکر کرد کافی نیست که ما فلسفه ابن سینا یا دکارت را یاد بگیریم بلکه باید در ضمن یاد گرفتن آثار فیلسوفان از آن درس تفکر بیاموزیم. مع هذا بحث کتاب و مقاله در جهان توسعه نیافته که بیشتر به سطح و ظاهر نظر دارد چندان وسوسه انگیز است که من هم بارها خود را ملامت کرده ام که چرا بجای اینکه یک تاریخ فلسفه بنویسم به اخلاق و ورزش و روشنفکری و نقد ادبی و تاریخ و توسعه و سیاست پرداخته­ام اگر تاریخ فلسفه نوشته بودم نوشته ام خوانندگان بیشتری داشت ملامت هم نمی شدم که چرا برای هیچکس نوشته ام ولی وقتی خوب فکر می کنم پشیمان نیستم که به مسائل زمان یا بهتر بگویم به جستجوی زمان و مسائل آن پرداخته ام داعیه ندارم که نوشته هایم همه متضمن فکر و ذکر است اما می دانم که هرگز برای نوشتن و صفحه پرکردن قلم بدست نگرفته ام بلکه هرچه نوشته ام بیان مسائلی بوده است که برایم مطرح می­شده است و به عبارت درست فلسفه را با نظر تاریخی دریافته ام من کتاب نمی خوانده ام که چیزی از آن را در نوشته خود درج کنم یا از آن صرفاً در شرح و بسط مطلبی که دارم استفاده کنم بلکه کتاب می خوانده ام که ببینم مسئله ای که برایم مطرح شده است چه معنی دارد و آیا طرح آن صحیح است و صاحبنظران در باب آن چه اندیشیده و چها گفته اند پیداست که در حین مطالعه با خود و با نویسنده کتاب گفتگو می کرده ام اگر نقص فلسفه در کشور ما این بود که بجای کتاب مقاله می نوشتند و من به عنوان مقاله نویس این مصیبت را تشدید کرده بودم از جهت علاقه ای که به فلسفه دارم حاضر بودم همه مقاله هایم را بسوزانم تا قدری از بار مصیبت بکاهم ولی من هم قبل از این کار پیشنهاد می کنم که وقتی نوشته ای را نقد می کنیم و مخصوصاً اگر در آن ابهام می بینیم مبهم حرف نزنیم و کلیاتی از این قبیل که مقاله است و مبهم است و مخاطب ندارد و حوصله خواندنش ندارم و چرا بصورتی که دلخواه من باشد ننوشته اند و امثال اینها نگوییم اگر در نوشته من بعضی آراء و اقوال ارسطو و دکارت و کانت گاهی بوجهی متفاوت با فهم مشهور تفسیر شده است این تفسیرها هرچند از نظر من بی ارزش نیست اما صرف یک نظر است و منتقد می تواند بی بنیادی آن یا حتی گزافی بودنش را نشان دهد و تفسیر موجه خود را پیشنهاد کند و گرنه صرف دعوت به آسان نویسی و تکرار مقبولات و مشهورات در نهایت دعوت به اعراض از فلسفه و انکار آن است فلسفه خطابه نیست حتی جدل هم نیست فلسفه سخن خلاف آمد عادت است ظاهراً تحول روحی و اخلاقی دوران مدرنیته در جهان توسعه نیافته و بخصوص در میان ما که قانون و سیاست اسلامی داریم چنانکه باید مورد توجه قرار نگرفته است و بدرستی نمی دانیم که این جهان چه وضعی در قبال نیست انگاری منفعل و فعال غربی اتخاذ کرده است و در چه راهی است و بکجا می رود اگر اهل فلسفه ما به این قبیل مسائل نیندیشند و به بحثهای رسمی و تکراری دل خوش کنند اینها را از چه کسانی بپرسیم شاید بگویند این قبیل پرسش ها بیهوده است و معلمان فلسفه هم وظیفه ای جز تدریس مختصر آراء فیلسوفان در صورت رسمی آن ندارند ولی اگر حمل بر جسارت نباشد می گویم تدریس و تکرار آراء مشهور فلسفه، اگر برای تفکر نباشد مشغولیت و تفنن است و کسانی که فلسفه را بیهوده می دانند به همین مشغولیت نظر دارند ولی فلسفه مشغولیت نیست؛ درد است مشغولیت فلسفه وقتی درد می شود که با زمان در آمیخته باشد یا زمانی و تاریخی باشد همه مشکل هم به این تاریخی اندیشیدن باز می گردد زیرا زمان تیغ برنده است و درد می آورد تجربه چهل ساله هم به من می گوید که فهم تاریخ و اندیشه تاریخی و تاریخی اندیشیدن بسیار دشوار است حتی کسانی که شرح و بیان آن را به نقل از فیلسوفانی مثل هیدگر و گادامر و فوکو باز می گویند و حتی سخن را درست نقل می کنند در تفسیرشان گاهی معلوم می شود آن را چنانکه باید درنیافته­اند تاریخی اندیشیدن به معنایی که در این نوشته منظور شده است تصدیق تأثیر شرایط و اوضاع زمان بر تفکر نیست به پیشرفت تفکر در تاریخ نیز نظر ندارد و مشعر به این نیست که فی المثل ارسطو و ابن سینا و دکارت شرایط فرهنگی و تاریخی زمان خود را در تفکرشان اظهار کرده اند آنها در عین اختلافهای تاریخی که با یکدیگر دارند مراحل سیر پیشرفت فلسفه در تاریخ نیز نیستند فلسفه تحول پیدا می کند اما در سیر تاریخ و بر اثر گذشت زمان تکامل و کمال پیدا نمی کند مع هذا همه متفکران در تاریخ مانده اند و از تاریخ جدا نمی شوند البته مطالبی هم که معلمان و نویسندگان و پژوهندگان فلسفه در شرح از آراء و افکار فیلسوفان می نویسند اگر عمق و استحکامی داشته باشد می ماند وگرنه خیلی زود فراموش می شود دکارت را با کوگیتو و کانت را با طرح فاهمه و تصدیق ضرورت در علم و آزادی در اخلاق باید شناخت اما اینها آراء و نظرهای انتزاعی درست یا نادرست نیستند دکارت و کانت نه درستند و نه نادرست هم درستند هم نادرست اینها آموزگاران تفکرند آثاری که در شرح و تفسیر آراء این فیلسوفان نوشته می شود مغتنم است پدید آمدن حوزه های کارتزیانیسم و نئوکانتیسم هم در تاریخ فلسفه اهمیت خاص دارند مع هذا تکرار دائم سخنان مشهور دکارت و کانت چیزی جز تفنن نیست احترام به فیلسوفان این نیست که حرفهای آنان را تکرار کنند بلکه مقصود از فرا گرفتن فلسفه باید انس و همدمی با تفکر متفکران باشد فیلسوفان از زمان اثر نمی پذیرند بلکه زمان در تفکرشان گشایش می یابد پس مراد از زمانی بودن تفکر پیوستگی این دو بیکدیگر و حتی بنحوی یگانگی میان آنهاست البته بسیار مشکل است که قرن هفدهم را در فلسفه دکارت بجوییم و کانت را سخنگوی قرن هیجدهم بدانیم و اگر کسی چنین سخن بگوید توقع داریم که توضیح بدهد و مرادش را به زبان روشن بگوید اما بهرحال در این سخن مجمل باید تأمل کرد ممکن است بگویند با این حرف هر فلسفه ای بدوران و زمان خاص اختصاص می یابد و شاید کسانی هم بپندارند که مراد از آن اصالت دادن به فلسفه و مبتنی کردن علم و تکنولوژی و فرهنگ و سیاست برآن و حتی بالا بردن مقام فلسفه تا مبدء و علت همه علمها و عمل ها و تغییرات و تحولات آنهاست ولی معنی تاریخی بودن اینها نیست تاریخی بودن در نظر بعضی متفکران عین وقت یابی و درک راهی است که گشوده می شود و برای آنهایی که در راه مانده اند و راهشان دشوار و تیره شده است درک موانع راه و کشف شرایط رفع آنهاست با توجه به این معنی است که مسائل زمان به تاریخ و راهی که مردمان در آن هستند تعلق پیدا می کند و اگر راه بسته یا صعب و بی مقصد باشد می گویند تاریخ پریشان یا تعطیل شده است چنانکه تاریخ جهان توسعه نیافته تاریخی سست بنیاد و پر از اضطراب است و در آن مجال اندیشیدن نیست یا این مجال بسیار تنگ است و طبیعی است که جدی ترین نوشته هایم برکنار از آشوب و پریشانی نباشد حتی شاید لازم باشد که این پریشانی را بیازماییم:

در خلاف آمد عادت بطلب کام که من               کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

امیدوارم این پریشانی، مقدمه و زمینه رسیدن به جمعیت خاطر و رفع موانع باشد. من هم می دانم که تفنن با فلسفه بهداشتی تر است حداقل حسن فلسفه بهداشتی اینست که درد و زحمت ندارد و اهل کام و ناز و عادت را نمی­آزارد اما :

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

 رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آنچه گفتم در ستایش فلسفه بود منهم دوستدار فلسفه­ام و اگر در راه فلسفه بجایی نرسیده ام از اینکه عمر و وقت صرف آن کرده ام ناراضی نیستم ملاحظه فرمودید که در این نوشته هم نه از خود بلکه از فلسفه دفاع کرده­ام و از همکارانم در خواست کرده ام که در آنچه می گویند بیشتر دقت کنند البته نوشته من عیبها دارد اما دوستانم در مجلس نقد آن عیبها را به من نگفتند و ننمودند من در نوشته خود در باب عدالت و آزادی و نسبت اخلاق با علم و سیاست و فرهنگ بحث و اظهار نظر کرده ام و در این بحثها به آراء بزرگترین صاحبنظران نظر داشته ام اما متأسفانه همکاران و دوستانم فرصت نکردند از مطالب صوری و مقدمات و کلیات خارج شوند و به مضمون بپردازند آیا ما نیاز نداریم در این مسائل بحث و تأمل کنیم و اینها مسائل فلسفه نیستند؟ اگر این مسائل در فلسفه جایی ندارند در کجا و کدام علم باید مورد تحقیق قرار گیرند و آیا مردم این زمان در این کشور (و نه تنها دانشجویان فلسفه) نیاز ندارند که بدانند در زندگی و روابط و مناسبات کنونی بر سر اخلاق چه آمده است. من با اینکه در نوشته خود عیبهای بسیار می بینیم نوشتن به شیوه خود را از مشغولیت­های علمی و فکری بهتر می دانم و آن را با پژوهش های رسمی در فلسفه سودا نمی کنم پیداست که همیشه گوشها مستعد شنیدن هر سخنی نیست اما اگر کسی سخنی بگوید که آن را از جان شنیده است مسلماً گوش جان کسانی برای شنیدن آن بازخواهد شد. یکبار دیگر از همکارانم تشکر می کنم. من هنوز مثل دورانی که در دبستان بودم به سخن ها گوش می دهم و حتی اگر آنها را درست ندانم حداقل این را در می­یابم که تلقی اهل درس و بحث چیست و چگونه است و نکته آخر اینکه هرچند نوشته هایم معمولاً مخاطبان معین ندارد این یادداشت را خطاب به همکارانم یعنی به استادان فلسفه نوشته ام امیدوارم هر یک از آنان که آن خواندند نگویند این نوشته مخاطب ندارد.

کلید واژگان: اخلاق، مدرن، فلسفه، غرب، داوری اردکانی.