امام خمینی به عنوان شخصیت تاریخی و آینده

 الکساندر زنکین

مترجم: فرزانه شفیعی

برای اینکه بفهمیم شخصیت تاریخی به چه معناست، باید ابتدا از ماهیت تاریخ مطلع باشیم. نظریات بسیاری در خصوص پیشرفت تاریخی بشریت وجود دارد که هر یک از آنان بر صحت و علمی بودن خود تاکید دارد و بی شک چنین مساله ای نابخردانه است، چرا که انسان و طبیعت او، در حال حاضر علی رغم تناقضات بسیار، واحد است و دنیای اطراف ما نیز تنها یکی است. می توان به جرات تمام نظریات تاریخی را به دو خط مشی جهانی دسته بندی کرد: مسیری که روند تاریخی به عنوان حرکتی در جهت آزادی و درک آزادی بوده و نتیجه مبارزه اندیشه ها تلقی می شود که توسط شخصیت ها توسعه یافته و به نوبه خود در نهایت توسط گروه های خاص و اقشار مختلف اجتماعی اتخاذ شده است. و مسیری که پروسه تاریخی قبل از هر چیز، به طور طبیعی نتیجه پیدایش قوانین ماده در دنیای علم است و تناقضات بوجود آمده در میان مردم در نتیجه توزیع ناعادلانه و ناکامل ثمره این توسعه در میان اقشار و طبقات گروه های اجتماعی است. هیچ کدام از این مسیرها نمی توانند بر دیگری و بر واقعیت عینی ارجحیت داشته باشند. حتی این نظریه به صورت تئوری نیز نمی تواند خودنمایی کند، و هر دو مسیر به صورت تصنعی با هم ترکیب می شوند. چرا؟ از آنجایی که ماهیت تاریخ انسان و بشریت، تحول انسان در کائنات و همانا تحول در قانون کائنات، فضا و خداوند است، در نهایت به اراده برای ساخت جهان می رسیم! و انسان فاقد دانش و اطمینان راستین است: ما حتی نمی دانیم، که هستیم، برای چه توسط کائنات بوجود آمده ایم و به کجا می رویم، چطور حرکت می کنیم، چرا دنیای اطراف بدین صورت است و به آیا طور کل یک هدف تک معنایی جدی برای این شکل های متعدد خلقت وجود دارد.

با صحبت از کائنات، ما می توانیم تنها یک خصوصیت جهانی را مشخص کنیم (البته می توان در خصوص ناچیز بودن مادیات قابل مشاهده در آن، پر بودن از چیزهای بی ارزش و از این قبیل چیزها صحبت کرد)، چیزهایی که ما دقیقا درباره اشان می دانیم و بی شک بی حد و حصر و جاودان هستند، موضوعاتی که در پیشرفت و توسعه خود و در شکلهای مختلف ظهور انرژی نامحدود هستند و در نوع خود دارای زندگی می باشند. بی شک، انسان به عنوان جزئی از کائنات از این ساختار برخوردار است، انسان ذره ای نامحدود و ابدی است برای عدم محدودیت و جاودانگی. یعنی چه؟ یعنی ماهیت انسان بدون هیچ بحثی هنوز یک چیز است، نگرانی از نامحدودیت و فناناپذیری گسترش زندگی. نگرانی از زندگی در تمام عرصه های بی ارزش ظهور! نگرانی از زندگی خود و تمام موجودات! همانا این اخلاقیات راستین و همان توضیح کوتاه و روشن است. بدین ترتیب، ماهیت تاریخ بشری و هدف وی تنها یک چیز است – توسعه اخلاقیات انسان به عنوان نگرانی برای زندگی. از این نقطه نظر باید هر واقعیت تاریخی و تمام تاریخ بشری و ملت آن بررسی شود. چنین نگاهی اساس نظریه تاریخی را تشکیل می دهد. ما نیز متاسفانه، به دلیل ایدئولوژی پردازی خود تاریخ و همچنین علوم اجتماعی و مردمی که قبل از هرچیز با بی عدالتی درتقابل کار و نیاز در ارتباط هستند،غالبا وضع شخصیت تاریخ را منحصر به افرادی می کنیم که در حقیقت از معنای این واژه چندان دور نیستند، و حتی تعریف شخصیت بشری به طور کل در موردشان ساده به نظر می رسد. تمام تاریخ امروز ما همچون علم، بررسی و تجزیه حوادث تاریخی و بازمانده های تاریخی است که طبق گفته لف تولستوی، نویسنده شهیر روس، توسط انسانهای بیهوده (گرچه چنین افرادی وجود ندارند و نخواهند داشت)، و حتی تبهکاران مطلق و جنایت کاران انجام می گیرد، افرادی که ارزششان تنها در این خلاصه می شود که آنها را آشکار سازی و در هر صورت بدانی چنین شخصیت تاریخی وجود دارد و نیازی نیست بدانی چه کار باید کرد و از که پیروی کرد. 

بنابراین می توان گفت که شخصیت راستین تاریخی وجود دارد؟ این یعنی ایده آل، به عبارت دقیق تر، نزدیک به ایده آل (ایده آل تا به امروز وجود نداشته و نیست) نگرانی برای زندگی و شکوفایی زندگی در انسان، تا جایی که این ایده آل در او توسعه یابد و مهم تر از آن، چطور این شخصیت شکل گرفت و در زندگی آن چه چیز بیان شده، چطور در علایق وی منعکس شده، چطور در مردمی ظاهر شده که آن را پرورش داده اند، در میان مردم مناطق مجاور و به طور کل در میان بشریت رواج داده اند. همانطور که از این فرمول برمی آید، بیشتر شخصیت های سیاسی تاریخ که می توان از آنان به عنوان شخصیت تاریخی نام برد، بدین صورت نیستند. میلیونها نام ناآشنا برای ما وجود دارند که به این توصیف از شخصیت تاریخ نزدیک می باشند. کسانی که نانوا، چوپان، آهنگر، فعال فرهنگی و هنری، فعال علمی و غیره از این قبیل بوده اند و مخلوقاتشان مملو از نگرانی در خصوص شکوفایی زندگی بوده است. البته، شاعران نامی، عاشقان واقعی، معلمین زندگی و اخلاق (حتی افسانه ای، که از ارزش آنان چیزی کم نمی کند) از شخصیت های تاریخی به شمار می روند و پیامبران تمام ادیان بزرگ دنیا که هر یک همیشه در نهایت در جهت توسعه اخلاقیات گام برداشته اند نیز از این دایره دور نخواهند ماند. زرتشت، بودا، مسیح، محمد و سایران در این دایره قرار دارند. پیشینیان آنان و همچنین بهترین شاگردان و پیروان آنان راه ایشان را ادامه داده و غنی ساخته اند و همین تایید کننده زندگی و مرگ می باشد. در هر قوم چنین مواردی بوده و هست.

مطابق آنچه که گفته شد، قطعا اندیشمندانی هستند که اظهار دارند: مردم ما توسعه نیافته و مملو از تناقضات هستند، به عبارتی دو چهره دارند، مردمی فریب دهنده اند، چرا که می توان همه چیز را به گردن هدایت کننده انداخته و را بدین متهم کرد که او خیلی شتاب زده عمل کرده و به همین خاطر مستبدانه سعی در تخریب و بازسازی مردم تکامل نیافته، به اسم سعادت و بهره مندی داشته است. خب، چه می توان گفت، مسیح مگر خون نیاورد، مگر سعی در جدا کردن برادر از برادر و پدر از پسر نداشت، چطور خود او گفت؟ محمد چطور؟ علاوه بر آن عملا هر قدرتمدار تاریخی همیشه کاری انجام می دهد  که برای توسعه ملت، شکوفایی آنان و خود باوریشان مهم و مفید است؟ این سخن نمی تواند کاملا درست باشد. مشکل در آن است که بیشتر قدرتمداران سیاسی حتی با وجود انجام کارهای مفید و مورد نیاز مردم، قبل از هر چییز خود را تایید می کنند و این محبت آنان همیشه با شک و تردید و به صورت نسبی ارزیابی می شود. و آنچه که مهم است هیچ قدرتمداری تا به امروز نبوده که به اخلاقیات مردم خود در وهله اول بپردازد، حتی اگر در نظر بگیریم که چنین شخصی به تمام امورات شهروندان خود رسیده می کند (همیشه در امر اداره دولت صادق بوده) و به شکوفایی مادی آنان توجه داشته است. او به مردمی با تحصیلات و با دانش نیاز دارد چراکه درست همین استعدادها باعث شکوفایی ماده و همه جانبه می شود.

اخلاقیات به عنوان اساس اداره و گرداننده دولت و موازین اخلاقی به عنوان هدف اول در اداره دولت، بی شک از امتیازات آینده و البته آینده نزدیک به شمار می رود. بله، با توسعه مردم قدرت واقعی از دولتمداران سلب می شود، چرا که مردم نیکوکار اصول اخلاقی و قوانین حقوقی را نقض نخواهند کرد. در این حالت، عدم نیاز به قدرت آشکار می شود، اما در این شرایط رهبران شرایط جدیدی را برای خلق تکیه گاه و توسعه روند آزادی بازمی یابند که مردم را از هم گسیخته می سازد.

با توجه به آنچه گفته شد، امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۸-۱۹۷۹ که بود؟ بی شک، او یک شخصیت واقعی، یک شخصیت برجسته تاریخ نه تنها برای ایران یا مسلمین که برای تمام بشریت بود. او یک انسان و یک هدایت گر آینده است، او یک نمونه است.

توسعه مردم ایران که انقلاب را پشت سر گذاشته اند، در حال حاضر درسی از تاریخ برای تمام بشریت است. دین جهانی که ماهیت آن آرامش خاطرمردم و رسیدن به تعادل معنوی در اعتقادات است، یک مبنای اساس برای تحول انقلابی در کشور شده است و آیا این تضاد نیست؟ چرا!؟ دین جهانی به طور کل مطابق با این توسعه پذیرفته شده در بشریت نیست! سابقا برای انقلاب های اجتماعی، گویا تئوری های علمی وجود داشت که بر مبنای آنها احزاب به وجود می آمدند. این به چه معناست؟ تنها این معنا را در بر دارد که بشریت به مرزهای توانایی خود برای توسعه بدون اخلاقیات رسیده است، بشریت به لبه های مرز رسیده، جایی که بدون در نظر گرفتن هدف اخلاقی در درجه اول اهمیت نمی تواند حرکت کند. هدف رسیدن به جاودانگی و فناناپذیری زندگی است.

امام خمینی این را حس کرده بود، درک کرده بود و مردم خود را به سوی اجرای این قانون هدایت کرد. انقلاب اسلامی وی، جوابی مستقیم به کنار گذاشتن اخلاقیات و حتی توسعه بدون حضور بشریت بود. در وهله اول دین نمی تواند چنین چیزی را تحمل کند و ظاهرا کفر عینی بشر می باشد. برای اولین بار دین جهانی به طور واقعی و یک معنایی ماهیت والای خود را به معرض نمایش گذارد – توسعه اخلاقیات در مردم. شاید کسی گمان کند که انقلاب در ایران برای اجرای قانون واقعی و عینی نبوده است؟ چنین تفکری بخردانه نیست. وقتی می گوییم انقلاب به عنوان اعمال زور همیشه شامل عناصر مشخص بی اخلاقی است، ابدا بدین معنا نیست که ما در درک امام خمینی به عنوان یک شخصیت راستین در تاریخ دچار تناقض هستیم و سعی در بکار بردن استانداردهای دوگانه داریم، چرا که یک بار دیگر این مطلب را خاطر نشان می سازیم که سخن در فرمول بندی ما در خصوص معیار ایده آل های اخلاقی نیست – آنچه که بدست نخواهد آمد، زیرا نگران در خصوص زندگی و شکوفایی روح بشری مرز ندارد. تناقض در خصوص تلاش راستین برای ایده آل اخلاقیات است. این مساله در خصوص ماهیت شخصیت امام خمینی همیشه بوده و هست. این سخنان بر مبنای تعالیم و زحمات وی استوار است، و بر پایه تمام فعالیت های سیاسی هدفمند وی قرار دارد. ملت ایران چقدر و چگونه می تواند بر این وظیفه بزرگ فایق آید، چقدر می تواند برنامه ریزی ها و سازماندهی هایش را توسط توسعه اخلاقی هرفرد و زندگی هارمونیک جامعه انجام دهد، در اینجا سوال در سوال مطرح می شود. در اینجا مردم باید بفهمند که هر چه بهتر به نتیجه برسند و هر چه درست تر بتواند سیستم جامعه خود را بسازد، موازین اخلاقی راستین و میزان اعتبار شخصیت های تاریخی این رهبر بزرگ آنها همراه با مردم رشد خواهد کرد، و فراموشکاری در وصایا و هدف این معلم، عدم توانایی و عدم تمایل برای رفتن به سوی عدالتی که او در وصایای خود به آن اشاره کرده است، در جهت عکس خواهد رفت، اما آن وقت باید دانست که این همه رنج و سختی برای چه بوده و هدف از این انقلاب چه بوده است؟ تحمل این سختی بدین دلیل است که شاگردان در چنین شرایطی برای عدم توسعه خود، نمی خواهند به اشتباهاتشان اعتراف کنند و همه آماده این هستند که اشتباهات را یکباره به گردن معلم بیاندازند و روش تربیتی که طلب می کند را نادرست و کهنه بخوانند. این مساله در درسهای مشابه تاریخ بسیار عالی است. زیرا هدف این معلم راستین – تکامل دینی است، چیزی که همیشه پایدار و تغییر ناپذیر می ماند. و این مساله اجتناب ناپذیر است!

امام خمینی با توسعه انقلاب در ایران، آرزوی سعادت و شکوفایی هموطنان خود و همچنین تمام مردم زمین را داشت و مساله حتی در پیام های وی به گورباچوف کاملا آشکار است. امام خمینی بسیار آرزوی ساختن دنیای روشن آینده را داشت، زیرا زندگی و مردم و ملت خود را بسیار دوست داشت، امام او کاملا آگاه بود که سعادت انسان همیشه تنها در نتیجه خودسازی درست و هماهنگ حاصل می شود، در نتیجه سخن درست و راستین و عمل درست وی و همچنین در نتیجه عشق به خود، به زندگی خود و زندگی دیگران بدست می آید. سعادت یعنی اشتیاق از حقیقت خود، از درستی خود و گذشت از اشتباهات دیگران، حرکت به سوی موازین اخلاقی، سعادت مند راستین بودن راه دیگری ندارد. شخص ممکن است رضایت خاطر از رفاه خود داشته باشد، اما سعادتمند نباشد. باید به درستی فهمید که موازین اخلاقی تنها دانستن قوانین «نکش، دزدی نکن، درست رفتار کن» نیست، بلکه پیروی درست و آگاهانه است، موازین اخلاقی همچون نگرانی برای زندگی است، این همان راه زندگی است و این نتیجه هارمونی درونی در انسان به دلیل پیشرفت درونی اوست که تنها از راه زحمت بدست می آید و برای زندگی همگان لازم است، و خلاقیتی است در کار مورد علاقه وی. تمام زندگی امام خمینی به طور روشن، و بدون هیچ ایهامی به این مساله اشاره می کند. چطور او به چنین حکمت و روشنفکری و نگرانی برای مردم رسیده است؟ البته، چنین صفاتی قبل از هر چیز به تربیت وی از کودکی و تحلیل خود، مردم، دین، قوانین آن و قوانین زندگی برمی گردد، این پشت کار، صبر و سخت کوشی، همان پیشرفت هر روزه است در استعداد واقعی خود (این استعداد در وجود هر کس هست، و تنها باید به آن گوش داد!)، این خلاقیت در گفتار در خصوص حقیقت و تلاش برای این است که با رفتارهای حقیقی زندگی پراکنده نشود. این فروتنی و صداقت از آنجا برمی خیزد که او از نسل محمد و فرزند آن قومی است که در کنار تیراندازی با کمان، صداقت را به عنوان ارزش والای انسان و قانون زندگی او بیان می کند. این عشق به همسر و فرزندان در وجود این قوم است. انسانی که همسر و فرزندان خود را دوست نداشته باشد، مگر می تواند فرزندان دیگران و تمام ملت خود را دوست داشته باشد؟ خیر، چنین چیزی ممکن نیست. فئودور داستایوسکی می گوید که اسنان به راحتی می تواند همه را دوست داشته باشد، تمام بشریت را، در عین حال می تواند از هر کس نفرت داشته باشد و حتی از نزدیکان، کسانی که تو را دوست دارند، کسانی که در زندگی او مزاحمت ایجاد می کنند. چنین فردی البته، تحریف، ضد ارزشهای اخلاقی، اما تمام تمدن ما بدین سو در حرکت است. تمام اینها به کجا ختم می شود اگر معلمین حقیقت پیدا نشوند و مهم تر از آن، اگر ما آنها را به درستی نشنویم؟

در حقیقت، هدف از انقلاب ایران به اعتقاد امام روح الله موسوی خمینی، به طور کل خارج از مرزهای مالکیت مطابق با ایده های اجتماعی توسعه صیحی نبود (هر مرزی همیشه نسبی است، محبت آماده از سوی یک بیگانه چه چیز می تواند به انسان بدهد، درست مانند عدم وجود آن است؟) و حتی کسب استقلال ایران از تمدن امریکایی – اروپایی (استقلال در دنیای بسته ما که در آن خدای واحد وجود دارد همیشه نسبی است) و ماهیت انقلاب اسلامی ایران، ساخت جامعه هارمونیک بر مبنای تئوری اسلامی موازین اخلاقی، علم اخلاق و حقوق است که در واقع در تمام ادیان واحد می باشد و تفاوتشان تنها در جزئیات و مسیرشان می باشد (همین برای انسان جدا غالبا به صورت امری نه چندان مهم درمی آید، چرا که مناسب افراد بسیار متفاوت بوده و جزئیات مسیر هرکس برای آن به صورت تنها بسیار با ارزش است)؛ ماهیت انقلاب ایران در توسعه  موازین اخلاقی در هر فرد بر مبنای اعتقادات دینی پذیرفته شده به صورت راستین و نه به صورت فرمالیته می باشد. درست در همین توسعه، آزادی حقیقی هر کس به عنوان امری ممکن برای بروز خلاقیت در خود آشکار می شود، اما آزادی در هر یک از هموطنان – استقلال واقعی مردم، کشور و ثروت واقعی به عنوان شکوفایی به شمار می رود. هدف والای بشریت! اما چرا غرب و آمریکا نمی خواهند که ایران به موفقیت های واقعی دست یابد؟ هر گونه مرز برای دارایی و اموال به عنوان حداقل اطمینان به آزادی آن همیشه مناسب بوده و هست. بنابراین اروپاییان و تمام امپریالیست ها متوجه نیستند که اصول اخلاقی از چه اهمیتی برخوردار است. آنان می خواهند بشریت را نابود کنند؟ یا برعکس، آنان در اخلاقیات – بی اخلاقی بی مرز، هارمونی و فناناپذیری را می بینند؟ عدم وجود موازین اخلاقی همان فرم اصول اخلاقی است؟ آیا آن را صیقل می دهد؟ هر کس باید اراده خود را برای توسعه موازین اخلاقی و محدود ساختن بی اخلاقی آگاه کند، و تنها این قانون راستین است. نباید هیچ گونه اغماضی بر بی اخلاقی به عنوان آزادی وجود داشته باشد، به عبارت دقیق تر توهم آزادی. دموکراسی لجام گسیخته غرب، اغماض همچون آزادی – خصوصا برای جوانان تصور می شود که این آزادی از همان ابتدا به نیروهای الهی اطمینان داشته که انسان باید خود از طریق نیروهای خود از مسیر های سخت عبور کند، اما این هم کاملا درست نیست. بله، انسان با نیروهایی که در درونش قرار گرفته قوی است، و این امکان را دارد که در توسعه اخلاقی – دینی حرکت کند، اما او غالبا زمانی ضعیف است که به صورت سیستماتیک تحت فشار قرار می گیرد، زمانی که نیروی حرکت دهنده به سوی درک مسیر توسعه واقعی وجود ندارد. کلیسای مسیحیت یک ابزار تحلیل کننده روانی حاشیه ای است «برای زمانی که به آن نیاز است …» در تمدن امروز، و از اینجا امروز مساله بسیار بزرگ تراژئی مسیحیت، این دین عالی ظهور می کند. چنین چیزی را امام خمینی به خوبی دیده بود. دین، اعتقاد و خداوند نمی توانند در جامعه وجود داشته باشند «برای روز مبادا» آنها ماهیت و ذات انسان هستند، هدف او و اندیشه اش به عنوان تکامل و کمال در خود هستند، همچون ارتباط مستقیم احساس و فناناپذیری و جاودانگی همسان با آسمان بر فراز ما و ستارگان بی پایان قرار دارند. در اینجا لازم است که خود دین، جهان بینی، رهبر آن در مقابل وسوسه های زندگی متناقض بایستند، خادمان دین و تمام مردم، تاریخ نمونه های کمی نمی شناسد که متدینین واقعی بوده و از ثروت سخن نمی گفتند، این همان دین است. در اینجا نباید اشتباه کرد که شخصیت تاریخی به چه معناست. اگرچه همه چیز همانطور که به نظر می رسد ساده است. معلم راستین زندگی – شخصیت معنوی ای است که در حد بالایی خود روح خود را پرورش داده، از صمیم قلب نگران جاودانگی زندگی و نتیجه اعمال و افکارش می باشد که از فنانپذیری و شکوفایی زندگی و همچنین از جاودانگی تاریخ و بشریت آینده سرچشمه می گیرد. درست همین مردم خود به عنوان اوج تاریخ این یا آن دوره زمانی، به عنوان عصر توسعه بشریت و نتیجه رفتار او برای آیندگان، جاودان خواهند بود. خیر، آنها هیچگاه کامل نخواهند بود و خود را کامل نخواهند دانست، زیرا از تمام اشتباهات خود آگاه بوده و آن را حس می کنند، همیشه آماده هستند و می توانند تحت تعلیم قرار بگیرند. آنها هیچگاه کامل نیستند اما از بسیاری دیگران به تکامل و آگاهی از آن نزدیک تر هستند. آنها واقعی هستند و نباید معیارهای ایده آل برای کامل بودن – عدم وجود اشتباه به صورت مطلق- را برای ایشان بکار برد. اما قدرت اصلی خردمندان واقعی در این است که آنان توانایی تیزبینی در دیگر خردمندان واقعی را دارند، آنها توانمند و آماده برای مشورت بوده و از توانایی شنیدن به خوبی برخوردارند. بنابراین، اهمیت آن در این است که یک خردمند در راس همگان می تواند پایه گذار و ایجاد کننده سیستم باشد تا اشتباهات به پایین ترین حد خود برسد. علاوه بر آن، امام خمینی در کنار انتخاب سرسختانه خود برای وارثان و همکاران و در زحمات خود آنچه که اساسی بود را به جای گذاشت، به اعتقاد ما «وصیتنامه» زیرا او با خود فکر کرد که از قدرت آنان نباید کاسته شود. این وصیتنامه امکان گذاردن پایه گذاری صحیح در سیستم در حال رشد را فراهم می سازد و او به طور واضح به این مساله اشاره کرد که مردم تلاش کننده برای کمال واقعی در خود چه کسانی هستند.

به گفته امام، آنان از دامن مادران عاشق بر می خیزند. و از نگرانی پدران عاشق. این خردمند می گوید: «تخم شایستگی و نقص در مدرسه کاشته می شود و کلید سلامت و کامیابی در دستان معلمان است». «از طریق تربیت صحیح و تحصیلات تمام دنیا دگرگون می شود». بنابراین مدرسه درست و تربیت صحیح در هر مدرسه یک نیاز است برای اینکه هر محصل باید اوج و شاهکار زندگی است. نیاز به یک برنامه قاطع و درست است تا کودکان را به سوی اصول اخلاقی و خلاقیت واقعی برای رشد درونی هدایت کند. در اینجا وصیت نامه رهبر انقلاب ایران به اندیشه های اکثر نوابع برجسته دینی بسیار نزدیک است، او در این سخنان با عقاید نویسنده بزرگ روس، لف تالستوی برخورد می کند. تالستوی نیز به چنین مساله ای اشاره کرده و و خود شخصا مدرسه ای را بنیان گذاری کرد، الفبا و کتابها نوشت، به فرزندان کشاورزان تدریس کرد. نگران، برخورد هیجان انگیز با زندگی، درست همان چیزی است که باید اساس هر درس مدرسه را تشکیل دهد. خیر، سخن در اینجا درباره تربیت بی هویتی، حماقت وار، خودپسندانه نیست، سخن از انسان دوستی است و نگرانی از زندگی، توانایی ایستادگی در مقابل بدی و قبل از هر چیز بدی و خودخواهی زیادی در خود. سخن از قدرت درک این مساله است که بدی وجود دارد چرا که بدی در دنیای ما آنقدر انعطاف پذیر و ماهرانه است اغلب گویا در زیر پوستین محبت و کمک شخصی صورت می گیرد، برای اینکه  سردرگم نشوی باید از خرد برای شناخت خود و زندگی برخوردار باشی. احساس فناناپذیری لازم است و باید این حس را توسعه داد. چنین آموزشی را باید از همان نیمکت های مدرسه آغاز کرد (معلمین چگونه باید باشند، و چه باید بیاموزند)، از همان آغاز کودکی باید به تلاش برای شناخت خود و علاقه به سوال کردن پی در پی از خود عادت کرد: من که هستم، برای چه آمده ام، این دنیای بی انتها و مردم اطرافم از من چه می خواهند؟ خدا؟ خدمتگذاری به او و به آنها؟ چطور؟ استعدادها و توانایی های من در چیست؟ استعداد خود را در چه می بینم، چه احساسی دارم، آیا هنوز آن را نیافته ام؟ باید فورا آن را در خود جستجو کرده و مشخص کنم.

شخصیتی همچون امام خمینی به خاطر همین سوالات از دیگران متمایز شده است، سوالایی بی انتها که دایم در مقابل روی وی قرار داشته اند، تفاوت شخصی همچون امام خمینی از دیگران در این است که او در مقابل تمام دنیا احساس مسئولیت می کند، زیرا آنها در حال نابود کردن حقیقت لازم برای شکوفایی زندگی هستند. دنیا از مرگ می ترسد، همانطور که در بسیاری از رهبران انقلابی دنیا دیده ایم، آنها خود بسیار خواهان زندگی بوده اند و به آن چسبیده بودند. از این نقطه نظر، هیچگاه روح الله خمینی با سایر انقلابیون همچون لنین، تروتسکوی در روسیه اشتباه نخواهند شد، در نظر بگیریم روبسپیر، مارات و امثال آنها، و یا حتی کرامول. نهضت های این افراد (من در اینجا از کسانی که به خدا اعتقادی نداشتند نام نمی برم، زیرا در این دنیا انسانی نیست که به خدا اعتقاد نداشته باشد، هستند کسانی که توانایی بالایی برای دروغ گفتن و تایید این قبیل سخنان را دارند)، که تایید می کند مالکیت بد است، قبل از هر چیز در جهت کسب منافع مالی بوده و بیشتر دنباله روان آنان نیز ایده های خود را بر پایه منافع مادی قرار داده بودند که همین تا حد زیادی وابستگی شدید آنان و ماهیت پست کارهایشان را آشکار می سازد. تضاد ها در این دنیای پر از تناقض در این خلاصه می شود که راه های انقلابی پایه گذاری  شده بر مادیات، ظاهرا تماما منافع واقعی افراد و تحت رهبری عملگرایان وقیح قرار داشته است که به نظر ایدال گرا می آیند، زیرا هیچ گاه قدرت به دست آوردن سعادت برای شهروندانشان را نداشته و حتی ذره ای نمی توانند آن را محقق سازند. شعارهای آرمان گرایانه تمام انقلاب ها – آزادی، برابری، برادری و غیره…؛ و همین ها راهی ایده آلیستی برای پایه  و اساس و بنا گذاشتن هدف در انقلاب ها بوده است. تحول و دگرگونی اصول اخلاقی خود مردم می تواند یک شعار رئالیستی باشد، چرا که به واقع می تواند انسان را به سوی آرزوهای جاودانه خود ببرد. توضیح این تناقض چندان دشوار نیست: آنچه که به صورت زودگذر پرده پوشی شده و در انسان دیده نمی شود، حرکت به سوی تکامل به عنوان ماهیت الهی راستین در وجود هر کس است. این مساله برای انسانها تنها به صورت یک احساس باقی می ماند و آن را در خود به واقع می پذیرند. بدبختی میلیون ها انسان که در این دنیا زندگی می کنند در این است که همه می بینند سیب از درخت به زمین می افتد، اما تنها نیوتون از خود سوال می کند: چرا آنها به زمین می افتند ولی به هوا نمی روند؟ و این شخص برای همه قانون جاذبه را کشف می کند، زیرا خود قانون افتادن سیب هنوز آشکار نیست، چون تا کنون خود جاذبه بر مبنای کشش یکی به سوی دیگری بوده است؟ تمام اینها قبل از هر چیز در دنیای ما بسیار واضح است، ما به سادگی می توانیم این حقیقت را احساس کرده و بپذیریم، و تنها به زمان نیاز است. کشف قانون تکامل اصول اخلاقی بشر، همچون محاسبه کائنات هنوز تنها در انتظار نیوتون است! از این نقطه نظر باید به روشنی فهمید که دارا بودن اصول اخلاقی، در بسیاری ابعاد هنوز همچون قوانین دست نیافتنی فضا است – چرا اکثر ما نابینا هستیم؟ خود توسعه درونی هر انسان – قانون الهی کائنات است، به عبارتی هر انسان یک دنیای جداگانه در خود است، از همین جا به این معنا می رسیم که نباید از انسان طلب اصول اخلاقی کرد، زیرا مرگ و جاودانگی همیشه وجود دارند. اما می توان تنها بسیار محتاطانه به تجربه زندگی شخصی در توسعه معنوی و دگرگونی اطمینان کرد. تمام کشفیات باطنی در این مسیر برای این است که به نحوی در جستجوی مسیر و خود انسان کمک کنند. و مسیر تنها برای توست، به همین خاطر همیشه منحصر بفرد است، اگرچه قانون همگانی است.

ملت شایسته ایران و همگان امروز باید بدانند و به راستی بپذیرند که رهبر کبیر خود، امام خمینی حامی شکوفایی مادی آنها بوده است و همین را برای مردم دست یافتنی ساخت، بنابراین بی شک، یک اشتباه بزرگ است و همه چیز به آنجا می رسد که در روسیه اتفاق افتاد یا حتی در سوئد، چرا که غالبا سعی دارند اندیشه های اروپا را به عنوان ایده آل های اجتماعی نشان دهند و البته این مساله خردمندانه نیست، یک بار دیگر این مساله را تکرار می کنیم: سیر بودن انسان و سعادت و هارمونی او به عنوان شکوفایی واقعی یکسان تلقی نمی شود. همانطور که می بینید امام خمینی به عنوان یک رئالیست سعی داشت هر ایرانی را از کودکی به عنوان داننده راه حقیقت به سوی نور ببیند و طوری تربیت کند که با اطمینان به سوی این مسیر حرکت کنند، زیرا امام خمینی واقع گرا فهمیده بود که در این دنیا تنها یک سیری می تواند وجود داشته باشد و آن همیشه تنها فروپاشی و تباهی است. او به خوبی درسهای ولادیمیر لنین و انقلاب اکتبر روسیه را درک کرده بود، سیری طبقه متوسط، کوته نظرانی که کاپیتالیسم را ایجاد کردند، و همین آنها را از اعتقادات به توسعه درونی برگردانده بود و به واقع آنان را فاسد کرده بود، این خطر جدی برای هر ملت تامین شده ای از نظر مالی وجود دارد. لنین می دانست چکار می کند، با ضربه زدن به کاپیتالیسم جهانی به کمک قدرت انقلاب ۱۹۱۷، با تلاش خود و آغاز تاسیس جامعه جدید خودخواهی، جهان را به لرزه درآورد و مساله تاریخی انقلاب اجتماعی و ایجاد سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی در همین شکل گرفت. انقلاب پرولتاریایی و این آشوب وحشتناک همانطور که فئودور داستایوسکی پیش بینی کرده بود، ناگزیری تاریخی و الزام برای تمام دنیا بود. همچون یک تجربه! هیچ گاه تغذیه با نان نمی تواند مسایل توسعه اصول اخلاقی و تلاش برای تکامل درونی انسان را حل کند. اما اینها همه در تاریخ رخ داده و به صورت درسی از تاریخ نمایانگر شده اند. لنین که اصلا واقع گرا نبود، هیچ گاه مساله تکامل اخلاقی در شخص را پیش روی خود نمی دید، اگرچه تکامل دیگران به ظاهر سخت تر است و این مساله چیز نیست که نیاز به تکرار داشته باشد. حال مرحله بعدی فرا رسیده است، حتی این مرحله و وضعیت جدید جهانی – وضعیت توسعه اصول اخلاقی به عنوان اعتقادات راستین در هر کس، وضعیت آغاز انسان جدید . بله، این مرحله سخت تر از مرحله پیشین است، بسیار دشوارتر و پیچیده تر، باید درک کرد که در مسیر اخلاقیات، انسان حتی بیشتر به خود کشی می رسد، اگر توانایی اصلاح یا حتی درک خود را نداشته باشد. اما مسیر دیگری برای انسان وجود ندارد، برای بشریت نیز، ظاهرا باید این مساله را به همین صورت که هست پذیرفت. برای این کار نیاز به مردانگی، ثروت مادی برای ساختن و کندوکاو در گذشته هست. امام خمینی این مردانگی را داشت، این مردانگی در وی به خاطر تمام دنیا، به خاطر بسیاری از ما بوده است، زیرا به واقع هنوز پس از شکست ایده های سوسیالیسم بدون توجه به ماتریالیست، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود و انسان را به سمت توسعه معنوی حرکت داد. او تنها باقی می ماند (ملت چین در ماتریالیست آلوده شد، اگرچه آرزوهای بزرگی داشت)،  روح الله خمینی با جانشینان معتقد خود هنوز منحصر بفرد است، کسانی که تلاش برای تاکید بر مهم بودن اصول اخلاقی به عنوان تنها ماهیت و تنها راه برای تمدن واقعی را ادامه می دهند. حال برای ملت شایسته ایران این ارث به جای مانده است. آیا می توانند از عهده حفظ آن برآیند؟ به آن امید خواهیم داشت و آن را باور خواهیم کرد، از خداوند طلب کمک می کنیم تا این ملت بزرگ و قدیمی آن را حفظ کند، و این یعنی امام خمینی جاودانگی خود را تایید می کند. او فناناپذیری خود را با ورود به توسعه حقیقی روح هر ایرانی نشان می دهد، هارمونی و شکوفایی راستین برای ملت می آورد. و آنگاه مسیر برای تمام ملت باز خواهد ماند…

 

منابع:

لف تولستوی، مجموعه کامل در ۹۱ جلد. سال ۱۹۹۲

دمیتری ژوکف. امام خمینی. بیوگرافی سیاسی. مسکو ۱۹۹۸

رضا شعبانی. خلاصه تاریخ ایران. سال ۲۰۰۸

فئودور داستایوسکی، مجموعه کامل آثار. سال ۱۹۷۲-۱۹۹۰

ولادیمیر لنین، مجموعه کامل آثار سال ۱۹۷۰ – ۱۹۹۰