محسن آزموده
اشاره: این ادعا که تاریخ انتقادی اسلام نگاشته نشده شاید گزاف باشد، اما نمی توان انکار کرد که آثاری که با رویکردی انتقادی به تاریخ اسلام آن هم توسط تاریخ نگاران مسلمان نوشته شده، بسیار اندک است. شاید دلیل را بتوان در نگاه هم چنان سنتی به مقوله تاریخ جست، یعنی که مورخان ما هم چنان به منظومه تاریخ نگاری مدرن وارد نشده اند و نگاه شان به مقولاتی چون زمان و تاریخ هم چنان بر مبنای درکی سنتی از زمان صورت می گیرد. شاید هم بسیاری از تحلیل گران تاریخی ما با رویکردها و مفاهیم نوین در تاریخ نگاری آشنا نیستند و به همین دلیل است که هم چنان بسیاری از نگاه های تحلیلی و انتقادی به تاریخ اسلام از منظر چشم شرق شناسان و تحلیل گران غربی صورت می گیرد. علت هر چه باشد، جای آثاری انتقادی و تحلیلی در حوزه تاریخ اسلام بسیار خالی ست، به ویژه که اسلام دینی تاریخی ست و چنان که همه می دانیم، رویدادهای تاریخی برای مسلمانان اهمیتی اساسی و بنیادین دارند. از منظر یک ایرانی هم که موضوع را بنگریم، بازنگری در تاریخ اسلام اهمیت انکارناشدنی دارد که بخشی اساسی از فرهنگ امروزین ایرانیان ناشی از هویت اسلامی ایشان است. بر این اساس به دکتر عبدالله ناصری مراجعه کردیم تا ضرورت ها و آسیب های تاریخ نگاری اسلامی را واکاویم. عبدالله ناصری، دکترای تاریخ در زمینه تاریخ نگاری اسلام و تاریخ جنگ های صلیبی و مغرب اسلامی تخصص دارد. ایشان عضو هیات علمی گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی در دانشگاه الزهراء و عضو انجمن مطالعات جنگ های صلیبی و شرق لاتین در آمریکاست. وی هم چنین مدیر گروه جغرافیای تاریخی و عضو شورای علمی پژوهشکده تاریخ اسلام و نایب رئیس مرکز بین المللی اسلام و جهانی شدن است. دکتر ناصری در کنار تدریس و تحقیق آثار متعددی در زمینه تاریخ و تاریخ نگاری اسلامی نیز تالیف و ترجمه کرده است که از آن میان می توان به این عناوین اشاره کرد: «مقدمه ای بر تاریخ مغرب اسلامی»، «مبانی جغرافیای تاریخ اسلام»( ژاویه پلانهول) و «جغرافیای تاریخ جهان اسلام در چهار قرن نخستین» (موریس لومبارد)، «زمان تو تاریخ: پژوهشی در زمینه تاریخ شناسی و تاریخ نگاری اسلامی»(رضوان سلیم)، « جامعه شناسی قبیله در مغرب عربی »( محمدنجیب بوطالب)، « جهان گردان مسلمان در دوره میانی»(محمد حسن)، « مبارزات اجتماعی در دولت عباسی»(محمد نجیب بوطالب) و « تاریخ گسترش اسلام در شمال افریقا و اروپا از آغاز تا سقوط اندلس». با ایشان درباره ضرورت ها آسیب شناسی تاریخ نگاری اسلامی گفت و گویی صورت دادیم که از نظر می گذرد:
کلید واژگان: اسلام، تاریخ، ناصری، دولت، مسلمانان، مبانی، فلسفه.
***
آیا میتوان برای تاریخنگاری اسلامی دورهبندی قائل شد؟ اگر این طور است ویژگی هر دوره کدام است؟
دورهبندی تاریخی به معنایی که در غرب از عصر روشنگری ظهور و بروز یافت مثل آنچه ویکو به ۱- عصر خدایان، ۲- عصر قهرمانان و ۳- عصر انسان تقسیم کرد یا آنچه بعدا مارکس ارائه داد و دورهبندی اجتماعی چندگانه معروف از بردهداری، فئودالیسم، بورژوازی و…) که با مبارزه طبقاتی و نقش عوامل تولید تحول مییابند به این معنا در تاریخ اسلام نداریم. دیوید مورگان در کتاب «ایران در قرون میانه» یا medieval Persia معتقد است اساسا این دورهبندی غربی را نمیتوان وارد سرزمین اسلامی کرد یا خانم لمبتون اساسا وجود دوره فئودالی را در ایران منکر است و دیگرانی که از ذکر نام آنها خودداری میکنم، بر همین سیاق در نظام تاریخنگاری اسلامی هم نمیتوان یک صورتبندی با مشخصات بارز هر دوره و متمایز ارائه داد. هرچند تاریخپژوهان غربی و مسلمان نظراتی دادهاند. مثلا هامیلتون گیپ به چهار دوره تقسیم میکند: آغاز تا قرن ۳ هجری، قرن ۳ تا ۶ هجری، اواخر ۶ تا قرن ۱۰ و قرن ۱۰ تا ۱۳ هجری.
از نظر او دوره اول، تحت تاثیر سنت تاریخی پیشااسلامی (در یمن یا در شمال عربستان و روایات سینه به سینه در زمینه علمالانساب) و شاهنامهها و خداینامههای ایرانی و سپس سنت حدیثنگاری مسلمانان قرن اول و دوم است. در این دوره توجه به سیرهبندی، فتوح و مغازی مورد توجه است. در دوره دوم یعنی قرن ۳ تا ۶ شاهد رشد آثار تاریخی هستیم. تدوین تاریخ عمومی و تواریخ محلی و فاصله گرفتن از دینی دیدن تاریخ مورد توجه است. او معتقد است روش توصیفی که مشخصه عمده دوره اول است و این روش دینمحور و روایتمحور است تا حدودی رویکرد تحلیلی پیدا میکند. گسترش شرححالنگاری از مشخصات دیگر این دوره است. حلیهالاولیا ابونعیم اصفهانی و تاریخ بغداد خطیب، مثال بارزی هستند که در این دوره توجه به تاریخنگاری فارسی در سه حوزه ایران، هند و آسیای صغیر (خلاصه طبری از سوی بلعمی، تاریخ بیهقی، آثار فخرالدین مبارکشاه و نوشتههای ابوریحان بیرونی) و آثاری که مسیحیان شرقی به عربی نگاشتند و قابل ذکر است.
در دوره سوم (پایان قرن ۶ تا ۱۰ هجری) گسترش تاریخنگاری فارسی و عربی مورد توجه است. مخصوصا با ورود مغول و جایگزینی زبان فارسی به عنوان زبان یا رسانه ادبی، تاریخنگاری فارسی در ایران و هند گسترش یافت. در حوزه عربی، سالشماریها یا تاریخ عمومی یا تاریخ جهانی گسترش یافت و چهره شاخص این دوره ابن اثیر جزری است. نویری، ابن فرات در شرق، ابن خلدون در غرب جهان اسلام مورد توجه هستند. در کنار تواریخ عمومی، تاریخ دودمانی و تواریخ محلی گسترش یافت. در حوزه فارسی هم آثار برجستهیی از عطاملک جوینی، خواجه رشیدالدین فضلالله، ابن بیبی، وصاف، میرخواند و خواندمیر را شاهد هستیم. البته در این دوره (دوره سوم) شاهد یک چهره جامعالاطراف در حوزه تاریخ و علوم متصل به آن هستیم به نام تقیالدین مقریزی که در جای دیگر از آن خواهم گفت. در دوره چهارم با ظهور دو قدرت معارض عثمانی و صفوی روبهرو هستیم. هامیلتون گیپ معتقد است تاریخنگاری عربی شدیدا لطمه خورد یا کسانی مثل مرحوم عبدالعزیز الدوری مورخ فقید عراقیالاصل و دکتر محمد عبدالکریم الوافی استاد دانشکده ادبیات دانشگاه قاریونس در بنغازی لیبی مثل بسیاری دیگر، تاریخنگاری اسلامی تا قرن سوم هجری را با رویکرد اخباری تحلیل میکنند که با تمرکز بر سیره نبوی، فتوح و مغازی جریان تاریخنگاری اسلامی را دنبال میکند. امروزه در جهان اسلام و تا حدودی در جهان غربی تقسیمبندی تاریخنگاری اسلامی بیش از آنکه بر اساس دورهبندی تاریخی شکل بگیرد بر اساس جغرافیای تاریخنگاری تعریف میشود، مثل تقسیمبندی قدیمی مکتب مدینه و مکتب عراق که اولی بر حدیثانگاری متمرکز است و دومی بیش از هر چیز بر فتوح و انساب تکیه میکند تا تقسیمبندیهای جدید که مثلا تاریخنگاری ایرانی، هندی، عراقی، شامی و مغربی (شمال آفریقا و اندلس) را مطرح میکنند. اما آنچه مسلم است مشخصه کلی تاریخنگاری اسلامی، غلبه رویکرد عقیدتی و دینی در آن است و با توجه به مفاهیم و تعاریف عصر جدید در حوزه دانش تاریخ، نمیتوان «دورهبندی تاریخنگاری اسلامی» را یک «پارادایم» دانست. در اینجا شایسته است یادی از مورخ فقید برجسته لبنانی دکتر عمر فروخ استاد دانشگاه امریکایی بیروت کنیم که معتقد بود در تقسیمبندی ادوار تاریخی، مسلمانان باید تقسیمبندی سهگانه مسلط غربی (باستان، میانه و جدید) را که نقاط عطف آن تحولات جهان اروپایی است، یعنی سقوط رم به دست بربرهای ژرمن در «۴۷۶ م» و سقوط پایتخت بیزانس در «۱۴۵۳ م» کنار گذاشته و به تقسیمبندی قبل از اسلام و بعد از اسلام روی بیاورند. اگر این رویکرد را از تاریخ اسلام بپذیریم شایسته خواهد بود تاریخنگاری اسلامی و تمایزهای آن را در تقسیمبندی جغرافیایی و مکانی شکل بدهیم.
تفاوت پژوهشگران مسلمان و غربی در نگاه به تاریخ اسلام در چیست؟
مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب در کتاب «نقش بر آب» جملهیی دارد. او میفرماید تاریخ وقتی به سوال «چون» پاسخ دهد و به پرسش «چرا» توجه نکند لطف و جاذبهیی ندارد. مهمترین مفقود تاریخپژوهی در جهان اسلام- صرف نظر از موارد معدود استثنا- همین مساله است، مساله تبیین. اساسا مورخ اندیشهورز علاوه بر آنکه چیستی حادثه تاریخی را بیان میکند چرایی و علت آن را هم باید بازگو کند. این دغدغهیی بود که در مکتب تاریخنگاری آنال در غرب از همان ابتدا مورد توجه قرار گرفت. رمز پژوهشهای تاریخی خواندنیتر در غرب تا در جهان اسلام یکی همین است که اساسا پژوهشگران غربی رویکرد علمی و تبیین علمی تاریخ را همراه با نقد با تکیه بر عقل تاویلی بیشتر توجه کردهاند. در صورتی که پژوهشگران مسلمان در تاریخ پژوهشی خود بیشتر به بیان چیستی تاریخ و حوادث تاریخی توجه دارند و با همان نگاه سنتی در سنت تاریخنگاری اسلامی که توصیف و نقل است، مینگرند. دیگر اینکه پژوهشگران مسلمان تحت تاثیر پارادایم غالب در تاریخنگاری اسلامی که به حوزه سیاست و قدرت بیش از فرهنگ، اجتماع و اقتصاد توجه دارد. بیشتر درگیر تاریخنگاری سیاسی هستند. این نگرش هزار و اندی ساله به قدرت و سیاست حاکم نگاه مقدسی دارد که همچون قدرت خداوند باید تقدیس شود. زیرا این سیاست و قدرت است که توان تغییر زندگی انسان را دارد و به این علت مورخان همیشه به سیاست توجه بیشتری دارند (البته این تعبیر از کارل پوپر است). رسوخ باور مذهبی و کلامی در ذهن مورخ مسلمان و به تبع آن یک پژوهشگر مسلمان امروزی مانع تراوش یک کار تاریخی علمی بیطرفانه میشود.
در اینجا از پژوهشگران، تاریخپژوهان و فرقهپژوهان تقاضا میکنم حتما پژوهش گرانقدر «اسلام خوارج» را که اخیرا به زبان فارسی برگردان شده بخوانند و نظر بدهند. حتی نحوه ورود به بحث و روششناسی در این پژوهش به نوبه خود جالب است.
پژوهشگران غربی پس از عصر روشنگری و با ظهور خودآگاهی تاریخی از تاریخنگاری سنتی کمکم به تاریخنگاری تحلیلی و در ادامه تاریخنگاری اجتماعی روی آوردند. تحلیل گسترده دادههای تاریخی و مستندات و اسناد در یک پژوهش و نقد و بررسی آنها در سیر پژوهش کاری است مهم، پرحوصله و وقتگیر که پژوهشگران غربی با دقت تمام دنبال میکنند.
به علاوه چون پژوهشگران تاریخی مسلمان بیشتر به تاریخنگاری توصیفی توجه دارند و این نوع تاریخنگاری مثل آنچه در غرب قرون وسطی بوده بیشتر مشیتگرا و دینمحور فارغ از رویکرد تعلیلی است و نکته دیگر اینکه پژوهشگر تاریخی در جهان اسلام ناخواسته و ناخودآگاه یا خواسته و آگاه، وقتی تاریخ جهان را دنبال میکند بحثهای مربوط به تاریخ اسلام را با یک تفوق دنبال میکند. البته بسیاری از اوقات پژوهشگر غربی هم بعضا تحت تاثیر همین رویکرد، پژوهشی خصمانه و غیرعلمی ارائه میدهد مثل بعضی از تلاشهای علمی برنارد لویس در حوزه تاریخ اسلام. به هر صورت پژوهشگر مسلمان کمتر نقادانه با متون تاریخی برخورد میکند.
به نظر میرسد با وجود آنکه ما در جامعهیی اسلامی و دینی زندگی میکنیم کار روی تاریخ اسلام چنان که باید و شاید صورت نگرفته است و ما همچنان متونی که تاریخ انتقادی اسلام را نگاشته باشند، در اختیار نداریم یا با کمبودهای جدی مواجه هستیم. آن چه از تاریخ اسلام میدانیم، عمدتا به دست آمده از متون کهن است که مشخصا به شیوه تاریخ انتقادی نگاشته نشده یا نگاشته مستشرقینی است که به دلیل ناآشنایی اطلاعاتشان دقت علمی ندارند و در این میان کمتر از روشهای تاریخنگارانه جدید در خوانش وقایع تاریخ اسلام بهره نبردهایم. آیا این سخن را میپذیرید، ارزیابی شما در این مورد چیست؟
من این ارزیابی شما را قبول دارم. اساسا نقد تاریخی یا تاریخ انتقادی (critical history) موضوع جدیدی است که در خود غرب هم کمتر از نیم قرن است که مورد توجه قرار گرفته است. البته در سنت تاریخنگاری اسلامی یکی از شاخصترین صاحبان نگاه نقد تاریخی، خود ابنخلدون است که با اتخاذ نگاه حکیمانه به تاریخ تا حدودی بنیادی را بنا کرد که قابل تامل است و یا شاگرد او تقیالدین مقریزی که من میخواهم کمی درباره او حرف بزنم. مورخی که در بررسیهای ما مسلمانان حقش ادا نشده و تحت سایه استاد خود ابنخلدون تا حدودی مجهولالقدر مانده است. مورخی که علاوه بر خلق آثار ارزنده تاریخی در حوزه علوم مرتبط با تاریخ مثل جغرافیا، انساب، سکهشناسی، قبیله (جامعهشناسی) و… شایستهنگاری کرده است. در بین آثار او رساله کوچکی است به نام «اغاثهالامه بکشفالغمه» که به جرات آن را یک متن الگو و تراز در حوزه جامعهشناسی تاریخی قلمداد میکنم. دراینجا اشاره کنم این کتاب ارزشمند با ترجمه و مقدمه عالمانه دکتر غلامی دهقی با عنوان «اقتصاد، جامعه و مدیریت در تاریخنگری مقریزی» و توسط پژوهشگاه، حوزه و دانشگاه در دسترس ما است و توصیه میکنم حتما دانشجویان مقاطع تکمیلی علوم انسانی آن را بخوانند، مختصر است و کم حجم. مقریزی در این رساله با اتخاذ روشهای مشاهده، تطبیق، بهرهگیری نقادانه از منابع و نقل از راویان موثق به علل بروز بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در مصر پرداخته و ضمن تاکید بر نقش عوامل طبیعی در ایجاد بحران به اولویت و اثرگذاری عوامل غیرطبیعی اشاره میکند مثل سوءمدیریت که در حوزه فساد سیاسی، افزایش مالیات و هزینه تولید و رواج پول کمارزش یا کاهش ارزش پول ملی ظهور و بروز میکند. این مساله رواج پول کمارزش که باعث میشده پول با ارزش دینار و درهم از صحنه مبادلات اقتصادی خارج شود همان قانون «گریشام» در اقتصاد است که در قرن ۱۶ میلادی – یک قرن پس از مقریزی – ارائه شد. یا «نظریه مقداری پول» که با ایروینک فیشر اقتصاددان امریکایی منسوب است از مکتب همین مورخ مسلمان الهام دارد. تاکید مقریزی بر رابطه مستقیم سیاستهای ناکارآمد اقتصادی دولتها با بحرانهای اجتماعی و همینطور تهدید تمامیت ارزشی نشان از یک رویکرد تحلیلی و انتقادی به تاریخ است. یا در بین معاصرین جهان اسلام باید به مرحوم دکتر محمد عابد الجابری اشاره کرد که از چهرههای شاخص نقد علمی تاریخ اسلام است. کتابهای او خصوصا عقل سیاسی که به فارسی هم برگردانده شده جلوهیی از نگاه انتقادی به متون تاریخی است. در ایران خودمان هم میتوان از چند مورخ و تاریخپژوه فقید نام برد که تا حدود زیادی نگاه انتقادی به تاریخ نوشته شده و یا بالطبع تولیدات تحلیلی نه آثار توصیفی داشتهاند. استاد فرزانه دکتر سیدجعفر شهیدی، آیتالله صالحینجفآبادری، دکتر عبدالهادی حائری، علامه مرتضی عسکری که همانند مرحوم صالحی در نقد روایت و راوی دقیق بود از این زمرهاند. واقعیت این است که ما مسلمانان در ایران و سایر نقاط بیشتر با حافظه تاریخی خودمان روبهرو بودهایم و همیشه تکرار کردهایم. در فرهنگ ما تاریخ انتقادی جایگاهی ندارد. نفوذ تورات در متون تاریخی ما واقعیتی است که نمیتوان انکار کرد. نقد توراتنگری تاریخی ما وظیفه مهمی است. تقسیمبندی سهگانه نژاد انسانی – سام و حام و یافث سه فرزند نوح – از جمله اینهاست.
در مطالعه و پژوهش تاریخ، تاریخ و جغرافیا یا زمان و مکان تا چه درهم تنیدهاند؟ آیا به وقت مطالعه تاریخ دینی، این پیوستگی و تاثیرگذاری نافی اعتقادات دینی و رسالت دین و ختمیت دین اسلام نیست؟
با تحولاتی که در حوزه علوم در غرب در قرون جدید ایجاد شد مورخان و تاریخپژوهان به این نتیجه رسیدند که دیگر توصیف وقایع وظیفه آنها نیست بلکه مطالعه علتها و انگیزهها لازم است. لذا ناگزیر شدند ابتدا عوامل جغرافیایی و سپس عوامل اقتصادی را بررسی کنند و این نقطه آغاز تاریخنگاری جدید علمی بود. از سوی دیگر با رشد ناسیونالیسم در قرن ۱۹ میلادی و با رشد احساسات ملی، دایره جغرافیا مورد توجه قرار گرفت. از این پس نگاه مشیتی در تحلیل تاریخ ضعیف شد و علل جدیدی مثل سرزمین، نژاد، دین، اقتصاد و… مورد توجه قرار گرفت. دیگر در دوره جدید به تحلیل ساختارها پرداختند. یکی از بارزترین کتابها در این روند کتاب مدیترانهیی فرنان برودل از چهرههای شاخص «مکتب آنال» است. حذف او در این اثر که با رویکرد جغرافیایی به تاریخ نوشته است این است که تغییرات درازمدت جغرافیایی و تحولات اقتصادی در تبیین تاریخ مهم است.
یا مثلا نظریه تحلیلی مارکسیستی «شیوه تولید آسیایی» که بعضا کسانی مثل احمد اشرف، محمدعلی همایون کاتوزیان و ویتفوگل در تحلیل آن درباره ایران دو دوره فئودالیته و بردهداری را نفی میکنند و بر ماهیت استبدادی حکومت در ایران تاکید میکنند، مینویسند دولت سانترالیسم همه اقتصاد را در دست داشت و این وضع (قدرت دولت) ناشی از جغرافیای روستایی پراکنده، نبودشهر، کمبود آب، سرزمینهای خشک و نهایتا نیاز به سیستم آبیاری دولتی در پی دارد و به دنبال آن ناپایداری مالکیت خصوصی است پیامی از پیوستگی جغرافیا و تاریخ است.
اساسا اگر دقت کنیم میتوان با هگل همراه شد که معتقد است شاهکار هومر خاص اقلیت معتدل «ایونیا» در یونان و آسیای صغیر است. از دوران قدیم تاریخ جهان را نگاه کنیم کانون تحولات بشری بیشتر در مناطق خاص و مشخصا معتدل و در حاشیه آبها، مراتع و دریاها بوده است. هرودوت معتقد بود مصر هدیه نیل است. کانت معتقد است جغرافیا بنیان تاریخ است و این جمله معروف که جغرافیا صحنه تاریخ و تاریخ موضوع نمایش این صحنه است. «محیط بیشک در پدیدههای تاریخی» موثرند. اینجا نقطه آغاز و ظهور دانش جدید بین رشتهیی به نام جغرافیای تاریخی است.
ببینید بخش اعظم سرزمین ما ایران در همان سالهای نخست فتوح، فتح شد. ولی فتح بعضی مناطق کوهستانی مثل بخشهای اعظمی از مرتفعات و کوهستانهای طبرستان و دیلمستان که جنگیدن در آنجا برای عرب آشنا با دشت سخت بود، متاخر بود. عربهایی که بیشتر به دنبال توسعه تجارت خود بودند در فتوح در شهرها مستقر شدند، ولی بادیهنشینانی مثل قبیله بنیهلال در بادیهها قرار میگرفتند تا با توجه به خوی تاریخی و قدیمی خود بتوانند زندگی خود را بگذرانند.
یا مثلا در فتح شبهجزیره ایبری یا همان اسپانیا در پایان قرن اول هجری، عربها و قبایل عربی بیشتر در سواحل، جلگهها و شهرها مستقر شدند و قبایل بربر شمال آفریقا بیشتر در نواحی کوهستانی نیمه شمالی اسپانیا که سرد بود و کم حاصل. همین باعث شد تا به مرور بربرها این نواحی را تخلیه کنند و با کاهش جمعیت مسلمانان این نواحی، مسیحیان «نهضت بازپسگیری اسپانیا در ارتفاعات شمال غربی و شرقی، به راحتی بر این نواحی مسلط شوند و این خود از عوامل سقوط اندلس بود. من البته این موضوع را در کتاب «مقدمهای بر تاریخ مغرب اسلامی» – ویرایش جدید- بحث کردهام. این رویکرد یعنی مرتبط دانستن رخدادهای تاریخی با شرایط جغرافیایی کمک میکند به ما تا در پژوهش و مطالعه تاریخ و از جمله تاریخ اسلام، فراتر از تاریخ سیاسی بیندیشیم. یعنی همان تاریخ جامعی که فرنان برودل آن را تاکید میکرد. تاریخ فراگیر اجتماعی که جداً یکی از خلاءهای اساسی در پژوهش تاریخی است و از حوزههای گمشده یا کم رونق در مطالعات تاریخی. تاریخ اجتماعی یا تاریخ فرهنگی را نمیتوان بدون جغرافیا بررسی کرد. از پیوستگی این سه حوزه است که اساسا دانش «جغرافیای تاریخی» تقویت میشود. این مهم را به تفصیل میتوان در دو کتاب گرانسنگ مکتب جغرافیای تاریخی فرانسه که به فارسی ترجمه شده دنبال کرد. حتما به این نکته هم توجه کنیم پیوستگی این دو دانش – تاریخ و جغرافیا- نافی لامکانی و لازمانی اسلام نیست، اگر این بود اسلام و قرآن تشویق به سیر و سیاحت در آفلاق نمیکردند. «قل سیروا…» نشان از اهمیت و نقش جغرافیا در فهم تاریخ دارد. حج که یکی از بزرگترین فرایض دینی ماست از عوامل مهم توسعه دانش جغرافیا بوده است.
ضرورتهای تاریخپژوهی اسلام و تلاشهای بدیع در تاریخنگاری و الگوهای مناسب در نگارش تاریخ اسلام چیست؟
در گام اول باید دست از نگارش تاریخ توصیفی برداشت و به تدوین تاریخ تحلیلی و عقلی روی آورد، تاریخ تحلیلی با تمرکز بر تاریخ اجتماعی و توجه به مطالعات جامعهشناسی و مردمشناسی. به اصطلاح امروزی آنچه بایسته و ضروری است توجه به نگارش «تاریخ از پایین» یا تاریخ فرودستان است. البته این ضرورت برای آن بخش از جهان اسلام که هنوز توسعه نیافته و یا در حال توسعه است کار سختی است. پیتر برک متخصص غربی تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی معتقد است پرداختن به دیدگاههای مردم عادی و فرهنگ عامه بسیار مهم است و باید به جای پرداختن به بزرگان و اندیشههای آنها به تاریخ اذهان جمعی پرداخت و به جای شرح حوادث به تحلیل ساختارها. خلاصه آنکه ضرورت مهم در تاریخپژوهی آنجاست که به جای دغدغه نسبت به سیاست، به جامعه و فرهنگ دغدغه داشت. اهمیت تاریخ فرهنگی و اجتماعی در این است که تاریخ مردم است. اگر در تاریخنگاری به مردم و نگارش تاریخ مردم توجه شد میتوان از هویت ملی دم زد و آن را به رخ کشید. پژوهشگران در این مسیر از خلط میان تاریخ و کلام پرهیز کنند . چشمپوشی از بعضی مستندات و افتادن در دام اعتقاد خود آفت اصلی تاریخپژوهی است.
در کنار این تلاش پژوهشی نباید از ترجمه کارهای خوب، علمی، تحلیلی و منصفانه پژوهشگران غرب و عرب غافل بود. ما در ایران امروز نیازمند یک نهضت ترجمه دیگر هستیم،تا هم با مضامین و مفاهیم نو در تاریخ اسلام آشنا شویم و هم با متدولوژی و روششناسیهای شایسته که میتواند برای دانشجویان الگوی خوبی باشد.