نگاهی به دو وجهه نظر در مطالعات اشراقی

 

طاهره کمالی زاده

استادیار گروه فلسفه دانشگاه زنجان

پژوهشگران در فلسفه اسلامی در معرفی حکمت اشراقی سهروردی دو وجهه نظر مختلف اختیار نموده‌اند:

۱-   گروهی با وجهه نظر پدیدار شناسانه و باطنی به سهروردی و فلسفه اشراق پرداخته‌اند .

۲- گروهی دیگر به پیروی از حکماء متأخر اسلامی فلسفه او را جزئی از نظام فلسفه عام ابن سینا دانسته اند و به آن دسته از آثار او که بیشتر جنبه مشائی دارد متمایلند.

در گروه نخست، هانری کربن، محقق در حکمت اشراق و سهروردی‌پژوه برجسته معاصر، بر عناصر باطنی عرفانی و از همه مهمتر، احیاء حکمت ایران باستان در فلسفه اشراق تأکید می‌ورزد. به نظر کربن، فلسفه اشراق بدانگونه که خواسته سهروردی بوده و آن را محقق کرده است، فلسفه‌ای بر پایه «اشراق» است و از این رو حکمتی انکشافی است که جان را مهیای قبول «انوار مجرد» که «برجان طالع شوند و آن را روشنی بخشند» می‌سازد و این «تجربه اشراقی» چنان با فلسفه اشراقی در هم تنیده شده است که در میان الفاظ اشراق و انکشاف نور در نزد سهروردی رابطه ای اصیل وجود دارد.بنابراین مشرق در نزد سهروردی همچون ابن سینا در معنای حقیقی ما بعدالطبیعی و نه به معنای جغرافیایی آن به کار رفته است.

اما کربن ویژگی خاص حکمت اشراق سهروردی را، که خود چند بار به آن اشاره نموده است، احیای «اصل مشرقی» و احیای تعالیم و نمادهای حکمت ایران باستان می‌داند، کاری که هیچکس در آن بر او پیشی نگرفته است: «کان فی الفرس امه یهدون بالحق و به کانوا یعدولون، حکما فضلاء غیر مشبهه المجوس، قد احیینا حکمتهم النوریه الشریفه التی شهد بها ذوق افلاطون و من قبله فی کتاب المسمی بالحکمه الاشراق و ماسبقت الی مثله»[۱].در ایران باستان امتی بودند که به حق هدایت یافته بودند و در نتیجه به راه راست گام بر می‌داشتند؛ اینان حکیمان فاضل بودند و مشابهتی به مجوس نداشتند ما حکمت شریف نوری ایشان را، همان حکمتی که ذوق عرفانی افلاطون و اسلافش بر آن گواهی می‌دهد، پیش از این در کتاب حکمه الاشراق احیاءکرده‌ایم و در این امر کسی بر من پیشی نجسته است.

سید حسین نصر، اسلام شناس معاصر نیز به شیوه‌ای بسیار نزدیک به هانری کربن، به حکمت اشراق نظر داشته و آن را واجد سه ویژگی مهم دانسته است:

اولا حکمت اشراق تلاش می‌کند تا بین تفکر استدلالی و شهود ذوقی ارتباط برقرار نماید. ثانیاً حکمت اشراق آگاهانه درصدد احیای حکمت خسروانی ایرانیان باستان است و در عین حال بین این حکمت و حکمت یونانیان پیوند برقرار می‌سازد. به نظر نصر در افق فکری سهروردی، افلاطون، زرتشت و پادشاهان فرزانه ایران باستان همه شارحان یک حقیقت و مفسران یک پیام معنوی بودند که سهروردی خود را احیا کننده آن می‌دانست و به همین جهت است که در حکمت اشراقی، فرشتگان مزدائی و مثل افلاطونی دو بیان از یک حقیقت دانسته شده‌اند. ثالثا از خصائص مهم حکمت اشراق که نصر بر آن تأکید دارد، مزج و ترکیب حکمت ایران باستان با عرفان و حکمت اسلامی است. به نظر نصر، سهروردی در میان حکماء- تا آن زمان- تنها حکیمی است که موفق شده در حالیکه عارفی کاملاً اسلامی و مفسری عمیق از حقایق قرآنی است، در آسمان معرفت اسلامی حقایق رمزی و تمثیلی حکما ایران باستان را مشاهده کند و به آن حیات نوین بخشد. در واقع از طریق تأویل قرآن، سهروردی توانست حکمت خسروانی را در افق معنوی اسلام منزلگهی رفیع بخشد و درحیات عقلی و فکری ایرانیان، مقامی از برای آنچه از میراث قبل از اسلام ایشان از لحاظ فکری جنبه مثبت داشت، به دست دهد[۲].

اما در وجهه نظر دوم، والبریج که در زمره سهروردی‌پژوهان معاصر است، هر چند حکمت اشراق را جزئی از حکمت مشاء و ادامه آن نمی‌داند، اما بیشتر به جنبه های انتقادی سهروردی از فلسفه مشاء توجه داشته و علم الانوار سهروردی را مبتنی بر اصولی دانسته که از شناخت حکمت مشائ و انتقاد از آن ناشی شده است[۳]. به نظر وی سهروردی روش‌ها و اصول مشایی را به‌ طورکلی معتبر می‌داند و در برخی نکات خاص و به ویژه اصول بنیادی، راه خود را از مشائیان جدا ساخته است و بدین ترتیب، اصول درست آنان را به منزله مقدمات در علم الانوار خویش پذیرفته است[۴]؛ اما در هرحال والبریج معتقد است که سهروردی روی هم رفته در صدد جایگزین ساختن فلسفه‌ای به جای فلسفه مشاء نبوده است[۵].

وی اصرار محققانی که شیخ اشراق را با حکمای یونان و حکمای شرق هم داستان می‌دانند، گزافه‌گویی می‌شمرد و معتقد است علم ‌الانوار را بدون تردید جدا از فلسفه مشاء نتوان درنظر گرفت. در نهایت به نظر وی، دور شدن فلسفه سهروردی از فلسفه متعارف، از سویی مبتنی بر بینش ذوقی او است و از سوی دیگر بر خرده‌گیری‌های فلسفی وی از نظریه مشاء[۶].

حسین ضیائی نیز که در زمره سهروردی‌پژوهان برجسته ایرانی است، حکمت اشراق را ادامه و تکمیل حکمت مشاء میداند. به نظر وی حکمت اشراق، اگرچه مبتنی بر مبانی شهودی معینی در وراء «بحث» است اما نظام فکری او کاملا متضاد یا متفاوت با حکمت مشاء نیست؛ در حقیقت  حکمت مشاء مبدأ حرکت و جزء لازم جنبه های معینی از روش‌شناسی اشراقی است. به نظر وی سهروردی مبنای شهود را برای بازسازی حکمت مشاء استفاده می‌کند[۷].

غلامحسین ابراهیمی دینانی، سهروردی پژوه و استاد برجسته فلسفه اسلامی، به نحوی دیگر حکمت اشراق را  ادامه حکمت مشاء میداند . به اعتقاد وی همه حکمای ایرانی به نوعی اشراقی اند ، لذا ابن سینا نیز حکیم اشراقی است .وی به سخن ابن سینا وسهروردی استناد می کند، سهروردی تصریح می کند که حکمت اشراق را از جایی آغاز نموده است که ابن سینا در آنجا به پایان رسانده بود. وابن سینا نیز در مقدمه منطق مشرقیین تصریح می کند که به حکمت دیگری دست یافته که اشراقی بوده واز نوع حکمت عام نیست[۸]. از سویی دیگر وی معتقد است سهروردی در عین توجه بسیار به حکمت ذوقی از حکمت بحثی نیز غافل نبوده است، بلکه بحث و استدلال در حکمت اشراق از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و تبحر در علوم بحثی و حکمت رسمی برای حکیم اشراقی، امری ضروری است. طبق این نظر، عقل درنزد سهروردی حجت و دلیل قاطع است[۹].

در مقام داوری بین این آرا، می توان گفت که واقعاً حکمت اشراق و آثار اشراقی سهروردی مشتمل بر هر دو جنبه مذکور است. وی می کوشد «وجود »را با اقامه چند برهان اعتباری شمرد و با تمسک به معانی دو گانه نور و ظلمت « هستی » را از صحنه بحث فلسفی خارج ‌سازد.سهروردی در جدال با فیلسوفان «وجودی» در فرصت کوتاه عمر خود بسی قلمفرسایی کرده است ، حجم  فراوان آثاری که وی به سبک و سیاق مشائیان نوشته است  و نیز کوشش دامنه دار او در خلع سلاح مشائیان از طریق اعتباری دانستن معنای وجود ، باعث شده است که از یک سو پاره ای از اهل نظر بین فلسفه اشراق و فلسفه مشائ تفاوت چندانی نبینند و از سویی دیگر برخی از فیلسوفان پس از سهروردی او را دشمن سرسخت کار و بار خود ( هستی شناسی)بپندارند و برای فلسفه او شأن چندانی قائل نباشند . آنان غالبا بر این اعتقادند که سهروردی یا قواعد فیلسوفان مشائ را تکرار و احیانا نقد کرده است و یا وقت خود را به کوشش در راه اثبات اصالت ماهیت و اعتباریت وجود هدر داده است .

از وجهه نظر جاویدان خرد باید گفت که اصل مطلب سهروردی نه تکرار سخنان فیلسوفان مشائ است و نه اعتباری بودن وجود ، بلکه مقصود وی طرح نظریه آگاهی – محور است در قبال نظریه هستی – محور . به دو گونه از حقیقت مابعدالطبیعی تعبیر می توان کرد : تعبیر هستی – محور که عمدتا میراث یونانیان است و دیگر تعبیر آگاهی – محور که عمدتا میراث هند و ایران باستان است . این دو وجه نظر هر دو معتبر و دو روی سکه زرین مابعدالطبیعه به شمار می روند.

 

 



[۱]– سهروردی، مجموعه مصنفات ج ۴، کلمه التصوف ص، ۱۱۷

[۲] سهروردی ، مجموعه مصنفات ج ۳ مقدمه ص ۳۲ و ۳۳

[۳] ،والبریج ،قطب‌الدین شیرازی، ص ۵۰

[۴] همان، ص ۴۶

[۵]  قطب‌الدین شیرازی ، ص۵۰

[۶] -همان

[۷] -ضیانی ،معرفت و اشراق در اندیشه سهروردی، ص۱۷

[۸] -ابراهیمی دینانی  پرتوخرد ،صص۲۳۰و۲۴۰

[۹] – همو ،شعاع اندیشه وشهود در فلسفه سهروردی، ص۴۷،مقدمه