دکتر گلشنی: دانشمندان کمبریج را آن چنان پوزیتیویست نیافتم که در ایران می‌بینم

 

 

دکتر مهدی گلشنی از استادان برجسته فیزیک در دنیا طی نشستی در دانشگاه اصفهان به بحث در خصوص «علم دینی» پرداخت. به گزارش آکادمی مطالعات ایرانی لندن، دکتر گلشنی عضو هیئت علمی و موسس گروه فلسفه  علم دانشگاه صنعتی شریف و از استادان برجسته فیزیک در دنیا طی نشستی با موضوع  «علم دینی» در دانشگاه اصفهان به بحث در خصوص مقایسه نگاه به علم در دوران قدیم و جدید و دیدگاه خود در خصوص علم دینی پرداخت.

کلید واژگان: علم دینی، گلشنی، اسلام، غرب.

مقصود از علم دینی چیست؟ در جامعه ما موضوع علم دینی بد فهمیده شده است، به طوری که در برخی  مجالس رسمی به  دلیل بد فهمی آن، عدّه ای از عنوان کردن آن پرهیز می کنند.

موضوع علم دینی به گونه ای که اکنون بیان می شود، در قدیم مطرح نبوده است. یعنی این عنوان در دوران تمدن اسلامی و یا دوران شروع علم جدید مطرح نبوده است. در قرآن و احادیث ائمه مکررا از علم و مطالعه علمی طبیعت صحبت می شود: «قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» و «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى السَّمَاء کَیْفَ ‏رُفِعَتْ وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ» و گفته می شود که «اطلب العلم ولو بالصین». مسلما منظورشان این نیست که احکام دینی را در چین فرا بگیرید. همچنین  روایتی از امیر المو منین از طریق  اهل سنت هست: “خذوالعلم ولو من المشرکین” در برخی جاها نظیر این روایت در مورد حکمت آمده است .برداشت علما از علم ، در جهان اسلام بسیار وسیع بوده است.

 البته افرادی نظیر غزالی، در احیاء العلوم علم را به مقوله شرعی و غیر شرعی تقسیم کردند و شرعی را نیز به مباح و مکروه ومستحب تقسیم نمودند ، و در جواهر القرآن، قرآن را شامل همه علوم اولین و آخرین دانستند. غزالی در مقابل نسبت به ریاضیات دید منفی دارد، به این دلیل که قائل است وقتی افراد  استدلالات قوی در ریاضیات را می بینند تصور می کنند که همه استدلالهای فلاسفه، از جمله سخنان ضد دینشان، همین اتقان را دارد. بنابراین او ریاضیات را توصیه نمی کند و طبیعیات را چون صواب و خطای آن با هم مخلوط است، طرد می کند.

ابن تیمیه، معتقد بود علم آن چیزی است که از پیغمبر به ما رسیده است . اما اگر این استثناها را کنار بگذاریم، علما درجهان اسلام مطالعه طبیعت را عبادت محسوب می کردند. ابوریحان چه در زمینه جغرافیا و چه در زمینه جواهرشناسی و نجوم، تماما هدفش فهم آیات الهی در طبیعت  بود. ابن هیثم، البتانی و خواجه نصیرنیز اینگونه بودند.اگر به فعالیت خواجه نصیر ، زمانی که ریاضیات انجام می داد، توجه کنید، جدای از مقدمه کتابش، تصور می کنیدکه آنرا یک ریاضی دان امروزی نوشته است- مثلا او به جدّ اصل پنجم اقلیدس را محل تردید قرار داد. بنابراین آنها علم را به روش علم امروزی یعنی تجربه و استدلال عقلی تجویز می کردند، اما می گفتند که انگیزه گرایششان به مطالعه علمی طبیعت ایناست که آنرا عبادت تلقی می کنند. برای نمونه ابوریحان می گوید: “وقتی شخص تصمیم می گیرد بین حق و باطل فرق بگذارد او باید جهان را مطالعه کند و دریابد که آیا ابدی است یا مخلوق. و اگرکسی فکر کند که به این  دانش نیاز ندارد، اما او نیازمند به تفکر درباره قوانینی است که برجهان ما حاکم است …  این کار او را برآن می دارد که حقیقت را درباره آنها بداند و این راه را آماده می کند که طراح جهان و صفات آن را بشناسد.”

نه تنها دانشمندان اسلامی بلکه غربیان هم که راجع به دوره  تمدن اسلامی مطلب نوشته اند، همین برداشت را داشته اند. مثلا جرج سارتون را در نظر بگیرید که یکی از معروف ترین کتابهای تاریخ علم را نوشته است و بخش مفصلی را به تاریخ علم در جهان اسلام اختصاص داده است،و برای حدود ۳۵۰ سال جهان اسلام را حاکم مطلق در علم می داند و برای ۲۵۰ سال بعد هم جهان اسلام را با مسحیت در علم شریک می داند. سارتون۳۵۰ سال را به هفت دوره ی پنجاه ساله تقسیم می کند، که در  راس هر دوره یک شخصیت علمی را قرار می دهد.

 

اولین آن جابربن حیّان و آخرین آن عمر خیام است . او می گوید: وقتی گرایش مسلمانان را در مطالعه طبیعت بررسی می کنیم، نقش محوری قرآن را در آن می بینیم. بدین معنا که قران باعث شده است که آنها به سراغ مطالعه طبیعت بروند. و لوی در کتاب ساختار اجتماعی اسلام می گوید: «صرف نظر از دانش پژوهان مسلمان که تحت تاثیر یونانی ها بودند، انگیزه مسلمانانی که در علوم تحقیق کردند این بود که در عجایب خلقت ، عظمت الهی را مشاهده کنند.»

استاد مطهری در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام، متذکر می شوندکه ائمه معصومین از خلفا انتقاد می کردند، اما موردی دیده نشده است که آنها درباره ترجمه کتب از یونانی یا هر زبان دیگری  به عربی نقدی داشته باشند. بنابراین در جهان اسلام تلقی از علم خیلی وسیع بوده است، تنها مرز بین علم نافع و علم غیر نافع مطرح بوده است.علم نافع این بوده که  به اعتلای جهان اسلام و ارتقا شخص کمک کند ، ولی  به جز این قید و محدودیتی نداشتند. این طرز تلقی در دنیای غرب در دوران قرون وسطی نیز حاکم بود. و حتی در دوران جدید نیز بر کپرنیک وکپلر و نیوتن و بویل این دیدگاه حاکم بود. هایزنبرگ درباره برداشت کپلر از علم می نویسد:

 «برای کپلر علم وسیله تامین منافع انسان و یا یک فناوری برای بهتر زیستن در جهان ناقص ما و باز کردن راههای پیشرفت برای ما نبود. بر عکس علم وسیله ای برای ارتقاء ذهن و یافتن آرامش در تفکر در باره کمال ابدی خلقت بود.

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              

بویل نیز که همزمان نیوتن بود و در پیشرفت علم ترمودینامیک و قانون گازها نقش مهمی داشت،  می گوید:

«وقتی من با تلسکوپهای واضح،ستارگان و سیارات قدیماً و جدیداً کشف شده را بررسی می کنم، وقتی با میکروسکوپهای عالی کار شگفت انگیز طبیعت را می بینم، وقتی با کمک چاقو های تشریح و نور اجاقهای شیمیایی، کتاب طبیعت را مطالعه می کنم ، همراه با زبور خوانان با شگفتی می گویم : ای خدای من ، چقدر آثار تو متنوع هستند .تو تمام آنها را با حکمت خلق کرده ای.»

 

همچنین نیوتن را در نظر بگیرید که او را با سه قانون حرکت، قانون گرانش و یا با کتاب اپتیکش می شناسیم. در ۲۰ سال اخیر نیوتن شناسی بسیار اوج گرفته  است، و می گویند در حدود یک میلیون و سی صد هزارکلمه از نیوتن در الهیات مانده است، که تقریبا ۱۴-۱۳ جلد کتاب قطور می شود. این نشان می دهدکه نیوتن به شدت از متافیزیک دینی متاثر است.

 

یک فیلسوف آمریکایی به نام مک مولین ،که اخیرا مرحوم شد، میزان تاثر نیوتن از متافیزیک دینی را تشریح می کند. نیوتن موحد بود و حضرت مسیح را صرفا یه عنوان یک پیامبر می دانست. نیوتن کتاب مهمش  با عنوان «اصول ریاضی فلسفه طبیعی » را در ۱۶۸۷ نوشت و همزمان با آن به اسقف بنتلی نامه ای نوشت و گفت:

«من نگاهم به آن اصولی بود که مردم را به اعتقاد به خداوندسوق دهد و هیچ چیز بیش از این مرا خوشحال نمی کند که بیابم، آن (کتاب اصول) برای این منظور مفید بوده است.» یعنی هدف وی از نگارش کتاب اصول این بود که مردم را درجهت خداشناسی بیندازد.

درست صد سال بعد از نیوتن،وضعیت به دلایلی، که خواهد آمد، تغییرکرد. یکی از این دلایل این بود که علم جدید که با نیوتن شروع شده بود، فوق العاده موفق از کار در آمد.  برای اولین بار توانسته بودند مکانیک سماوی و مکانیک ارضی را با یک فرمول بندی واحد و با یک نظریه توضیح دهند. این امر باعث ایجاد غرور در یکی دو نسل بعد از نیوتن شده بود. از جمله لاپلاس که حدود ۱۰۰ سال بعد از نیوتن می زیست، زمانی که کتاب نجوم اش را به ناپلئون هدیه می کرد در پاسخ ناپلئون که پرسید چرا در این کتاب نامی از خدا نبرده است گفت نیازی به فرض خدا در کتابش نداشته است.

 

از آن زمان به بعد  باشکل گیری  فیزیک جدید بعضی به این  قائل شدند که همه چیز با علم قابل توضیح است. در این میان برخی مکاتب فلسفی این اوضاع را تشدید کرد. از جمله فیلسوفان هیوم بود، که اصل علیت  و نیز استدلالهای اثبات خداوند را مورد تردید قرار داد.او فقط به گزاره های تجربی علاقه نشان داد. البته می دانیم که مقدمه این تجربه گرایی از لاک شروع شده بود. با این تفاوت که لاک یک مسیحی معتقد بود، در صورتی که هیوم ملحد بود. کانت نیز بعد از هیوم، دسترسی به متافیزیک را نامیسر شمرد و نومنها را غیر قابل دسترسی دانست و ذهن گرایی را تقویت کرد. او نیز روی همه براهین استدلالی در باره اثبات خداوند تردید نمود. روی هم رفته این مکاتب در تضعیف دین بسیار مؤثر بودند.البته کانت با اخلاق به سراغ دین آمد.

 

 در نیمه اول قرن نوزدهم، اگوست کنت بامکتب تجربه گرایی اش معتقد شد که فقط مسائلی که با حس قابل دسترسی هستند،محل اعتنا هستند.او معتقد بود علوم دوره الهی ومتافیزیکی  را گذرانده اند تا اینکه اکنون به دوره پوزیتیویسم رسیده است. پس از او داروین و مارکس به تضعیف دین کمک کردند. بطوریکه در آخر قرن نوزدهم این احساس رواج داشت که در قرن بیستم احتمالا دیگر جایی برای دین نخواهد بود. در دهه ۱۳۷۰ مقاله ای در یک مجله فیزیکی چاپ شد که در آن اسم قیامت به کار رفته بود. آن مجله شدیدا مورد انتقاد قرار گرفت که چرا اجازه نشر چنین مقالاتی  را داده است.

 

اما این نگرش تغییر کرد و از جمله دلایل آن، اثار جنگهای جهانی بود. مثلاً پس از خاتمه جنگ جهانی اول دراوایل سال۱۹۲۰ یک نفر کتابی نوشت که راسل در پاسخ به آن کتاب، رساله کوچکی چاپ کرد. می دانیم که راسل تنها به علوم تجربی اعتقاد داشت، اما در این رساله با توجه به جنگ جهانی اول شدیدا احساس خطر کرد وگفت اگر علم به همین منوال پیش برود تمدن بشری در خطر خواهد بود.

 

در سال ۱۹۵۴، یک سال قبل از مرگ اینشتین، بورن طی نامه ای به اینشتین نوشت که شنیده است اینشتین به خاطر بعضی آثار نامطلوب علم گفته است که اگر بار دیگر بدنیا بیاید فیزیک را دنبال نخواهد کرد، بلکه بدنبال هنر خواهد رفت. سخن بورن به اینشتین این است که او هم بهمین نتیجه رسیده است.

با پایان جنگ جهانی دوم درسال۱۹۴۵وانفجار بمب در هیروشیما و ناکازاکی، دانشمندانی که در ساخت بمب در آمریکا بنحوی مشارکت داشتند ، از جمله اینشتین،  به شدت پشیمان شدند.

نتیجه این که از ۱۹۵۰ به بعد، دیدن جنگها و آلودگی محیط زیست، عده ای از متفکران را تکان داد. آنها اعتراف کردند که علم که وسیله کسب حکمت بوده است، اکنون وسیله تخریب شده است.عده ای از آنها به سراغ عرفان رفتند و برخی سراغ دین. از جمله اینها شوماخر اقتصاددان آلمانی، بود ( که کتاب «راهنمای حیرت زدگان» او اخیرا در ایران ترجمه شده است) . او در انگلستان به مقامات بالایی دست یافت. او می نویسد:

«علم قدیم حکمت یا علم برای شناخت، عمدتاً متوجه … حق مطلق، خیر مطلق، و زیبائی مطلق بود، که دانش آن برای انسان خوشبختی و نجات ببار می آورد. [ امّا] دانش جدید عمدتاً متوجه قدرت مادّی شد، گرایشی که آنچنان رشد کرده است که تقویت قدرت سیاسی و اقتصادی اکنون هدف اولیه و توجیه اصلی برای هزینه کردن در کار علمی بحساب می آید.

امّا بزرگترین و موثرترین تفاوت مربوط به نگرش انسان به علم است. علم برای شناخت، انسان را بر صورت خدا می دید… [ امّا ] علم برای دستکاری ضرورتاً انسان را چیزی جز محصول اتفاقی تکامل نمی بیند، حیوانی برتر، حیوانی اجتماعی ، و شیئی برای مطالعه با همان روشهایی که سایر پدیده های این جهان مورد مطالعه قرار می گیرند.»

 

چند سال پیش یک استاد فلسفه علم در انگلیس به نام نیکولاس ماکسول  مقاله ای با عنوان«انقلاب در فلسفه علم» در سال ۲۰۰۸ در یک مجله بیولوژی – شیمی چاپ کرد و نوشت اگر علم با همین دیدگاهی که اکنون بر آن حاکم است، به پیش رود،نابودی بشر را به دنبال خواهد داشت:

« تحقیقات علمی و فناورانه  بسیاری صرف تحقق علایق کشور های ثروتمند می شود، به جای آنکه صرف هزاران میلیون نفری بشود که در فقر به سر می برند. تحقیقات پزشکی در درجه اول صرف علاج بیماری های ثروتمندان می شود، نه فقرا. همچنین مسئله ننگ آمیز نظامی در کار است در انگلیس۳۰ درصد و در آمریکا ۵۰ درصد بودجه تحقیقات و توسعه صرف امور نظامی میشود. در دنیای ما که دچار نابرابری ها و بی عدالتی های فاحش،تنازع و جنگ  است، آیا این مخارج در جهت تامین بهتر منافع برای انسانیت است؟ همچنین تعجب اور، ناتوان بودن جوامع علمی در صحبت کردن درباره این مطلب است.» او به همین دلیل عنوان مقاله اش را انقلاب در فلسفه علم می گذارد. یعنی باید نگرشمان را نسبت به علم و کاربرد علم اصلاح کنیم.

وقتی از پوزیتیویست های مشهور در یک مصاحبه، سوال می شود حاصل پوزیتیویست چه بود؟ «آیر » رسما می گوید هیچ چیز

 

اکنون می رویم سراغ اینکه  دلایل نظری چه بود که باعث تضعیف پوزیتیویسم شد ؟یکی اینکه آیر ، یکی از پوزیتیویستهای مشهور در یک مصاحبه، وقتی از او سوال می شود که حاصل پوزیتیویسم چه بوده است، رسما می گوید: هیچ چیز.  آن صرفا یک نگرش بود. مطلب دیگر اینکه درنیمه دوم قرن بیستم مکاتب مختلف فلسفه علم یکی پس ازدیگری ظاهر شدند، که علم پوزیتیویستی را محل تردید قراردادند. به عنوان مثال پوزیتیویست ها می گویند: ما با ذهن خالی با طبیعت روبرو می شویم، و پیش فرضها در کار علم دخالتی ندارد. تمام مکاتبی که بعد از پوزیتویسم منطقی  ظاهر شدند، مثل مکاتب پوپر، لاکاتوش، و کوهن، در باطل بودن پوزیتویسم اتفاق نظر داشتند. در این میان برخی از فیزیکدانان تصمیم گرفتند دررشته فلسفه نیز دکترا  بگیرند وآنها نشان دادند که در علم مفروضات متافیزیکی فراوانی بکار می رود  و اینها  مبنای پذیرش نظریات علمی را تشکیل می دهند. هرکسی ممکن است با دسته ای از مفروضات خاص یک نظریه را  بپذیرد و دیگری با دسته دیگری  مفروضات ، نظریه دیگری را بپذیرد. بدین سان آنها نشان دادند که انسان با طبیعت با ذهن خالی روبرو نمی شود. در مورد یک آزمایش خاص، برداشت یک پوزیتیویست با یک رئالیست متفاوت خواهد بود.

بعضی فیزیکدانها سریحاً اذعان کردند بعضی ازسخنانشان بر طبق بعضی مفروضات متافیزیکی بوده است و تنها برپایه فیزیک نبوده است. بورن صریحا گفت که دلیل کنارگذاشتن دترمینیسم تنها براساس فیزیک نبوده است و استدلالات فیزیکی دراین قضیه قاطع نیستند . هایزنبرگ نیز به دلیل یک استدلال متافیزیکی مانع توسعه  شتاب دهنده ها در اروپا شد. بدین ترتیب برخی متوجه شدند که متافیزیک به شدت درطرد وقبول نظریه ها دخالت دارد. رایشنباخ متذکر شده که که اینشتین نظریه خودش درمورد نسبیت عام را درسال ۱۹۱۳مطرح نکرد، و بلکه دوسال بعد مطرح کرد، زیرا احساس می کرد که آن  با علیت مشکل دارد.

هایزنبرگ درمقاله تاریخ ساز خود در ۱۹۲۵ متذکر شد که قرارش بر این است که جز کمیات مشاهده پذیر را بکار نبرد گفت، امّا پس ازمدتی نظرش تغییر یافت واعتراف کرد که : خوشبختانه تفکر فلسفی به فیزیک برگشته است، و از اینکه پوزیتیویسم هنوز در بعضی نواحی وجود دارد، اظهار تاسف کرد.

در واقع هریک ازاین فیزیکدانها در انتخاب نظریه ها یک یا چند اصل ارشادی فلسفی مد نظر داشته اند. برای هایزنبرگ سادگی نظریه، مهم بود.  او متذکر می شود که این اصل برای کپلر نیز ملاک بوده است. حتی برخی به جهان اسلام اشاره می کنند و  عین جمله ابوعلی سینا را در باره سادگی طبیعت نقل می کنند.

می دانیم که اصل کمترین کنش یکی از مهمترین اصولی است که در فیزیک مورد استفاده قرار می گیرد. بانی این اصل با استدلالهای خداپرستانه  معتقد بود که خدا ساده ترین راه را جلوی ما گذاشته است و طبیعت این راه را طی می کند.

 

دیراک زیبایی نظریه را یک اصل قرار داده بود. او نظریه ای داشت که درآزمایش رد شد.اما او قائل بود که آن آزمایش اشتباه است و نطریه او به دلیل زیبایی و تقارن نمی تواند غلط باشد و اتفاقا در آزمایش بعدی نطریه او  تایید شد. بنابرین به این نتیجه می رسیم که اینگونه نیست که علم فارغ از مفروضات متافیزیکی باشد.

از طرف دیگر دانشمندان متاخّر  تفاوت دین با علم را درچه می دانسته اند؟ بعضی معتقدند که دین مبتنی برمرجعیت واعتقادات است، و مبتنی بر تجربه نیست، بلکه پذیرش یک دسته ازامور یه صورت ایمانی است، در صورتی که علم مبتنی بر تجربه است.

 

اما در این زمینه بعضی از فیزیکدانان بزرگ ( و نه فلاسفه ) متذکر شده اند که انسان برخی مطالب را به صورت یک اصل ایمانی می پذیرد.پلانک معتقد بود ما طبیعت را می توانیم بفهمیم، و این را به صورت یک اصل ایمانی می پذیریم. اینشتین متذکر می شود که قابل فهم بودن طبیعت از ادیان گرفته شده است و می گوید :

« ایمان به امکان نظم نافذ در جهان هستی ، عقلانی است یعنی قابل تصور برای عقل است. من نمی توانم دانشمندی را بدون این ایمان عمیق تصور کنم».

اینکه ما قائلیم طبیعت نظم دارد ونظم آن قابل فهم است، واینکه معتقدیم طبیعت قابل بیان به صورت  ریاضی است ،با تجربه قابل اثبات نیست. بنابراین فرق علم و دین در ایمان نیست و نیز اینکه علم اثبات پذیر است نمی تواند درست باشد،چون مطلب جدیدی که در فلسفه علم مطرح شد این است که: «داده های تجربی تئوری ها را متعین نمی کنند، و شما همزمان می توانید داده های متعین تجربی را هم با تئوری” الف” توضیح دهید و هم با تئوری “ب ” .» یعنی تئوریها راهیچ وقت اثبات نمی کنید .

 

درعلم کیهان شناسی، دهها مسئله درجه یک وجود دارد که برای آن تئوری های بدیل مطرح شده است. همه این تئوریهای بدیل ، همه تجارب موجود را توضیح می دهند. بنابراین اثبات هم به نحوی که ادعا می شود  در علم وجود ندارد.

 

نکته ای که فیزیکدانان در بیست- سی سال اخیر به آن توجه کرده اند قضیه گودل است ،در منطق ریاضی، که می گوید: «اگر یک سری از اصول را در نظر بگیرید و تعدادی قواعد برای استنتاج قضایا از آن اصول داشته باشید، ، در دستگاههای مبتنی بر اصول که حساب هم جزو آن باشد حتما می توانید قضایایی را پیدا کنید که نمی توانید بگویید این قضیه صادق است یا کاذب.»

 

این قضیه مربوط به سال۱۹۳۰ است که شوک اساسی را بر بعضی ریاضیدانها ، مانند هیلبرت که به دنبال مبتنی کردن همه ریاضیات بر بعضی از اصول بود، وارد کرد. فیزیکدانان ابتدا به این قضیه توجهی نکردند.تا آنکه درکنفرانسی گلمان فیزیکدان مشهور متذکر ” تئوری همه چیز ” شد. طرف مناظره او یک کشیش فیزیکدان  بود که قضیه  گودل را مطرح کرد و توجه همه را به خود جلب کرد. این کشیش نقل می کند که بعداً گلمان خود سمیناری در زمینه قضیه گودل ارائه داد. افرادی مانند هاکینگ نیز به این مسئله اذعان کرده اند که هیچ گاه ریاضیات و فیزیک را پایان یافته تلقی نمی کنند.

 

از طرف دیگر مسئله ای که در غرب به آن بسیار توجه شده است این است که دین  و معنویات به معالجه بعضی امراض کمک می کند. در این مورد کتابها نوشته شده به طوری¬که آقای کونیک، که ازاساتید دانشکده  پزشکی دوک در کشور آمریکا است، می گوید ابتدا مقالات مارا چاپ نمی کردند، اما اکنون از آن استقبال می کنند – مقالاتی که می گویند چطور توانسته اند با استفاده از دین مردم را شفا دهند. عواملی از این قبیل نیز باعث شد که  بازگشت به معنویات صورت بگیرد.

 

 

از طرف دیگر در خود فیزیک هم متوجه شدند که ما محدودیت داریم؛ تئوریهای خیلی موفق در فیزیک ذرّات پیش بینی می کنند که ذرّاتی وجود دارند که  Gev  ۱۹ ۱۰  انرژی دارند. اما حداکثر انرژی که ما الان داریم Gev 4 10 است و اگرشتاب دهنده ای به ابعاد کهکشانمان هم بسازیم نمی توانیم انرژی لارم برای تولید آن ذرات را ایجاد کنیم. پس خیلی زود است که ادعا کنیم به آخرعلم رسیده ایم وجایی برای بررسی چیزدیگری نیست.  اکنون ما   ماهیت ۹۵ درصد ماده جهان را نمی دانیم( آن با ذرات فعلی تطبیق نمی کند)؛ فقط ۵ درصد آن را می دانیم ، ۲۵  درصد آن  نیزجرم تاریک نامیده شده است. . یعنی از جنس جرم آن اگاه نیستند . پس از ماهیت واقعی ۷۵ درصد ماده جهان بی اطلاع اند. و اکنون یکی از  داغترین مبا حث در کیهان شناسی همین مسئله جرم تاریک و انرژی تاریک است . بنابراین ، نمی توان ادعا کرد که علم معنویات و غیرمادیات را حذف کرده است.

 

اگر یک نویسنده‌ای در کتابش بنویسد که به دین احتیاجی نیست، آن کتاب در ایران ترجمه و چاپ می‌شود، اما این که فیلسوف تمام عیاری به نام آنتونی فلو به خداپرستی روی می‌آورد، تنها در گوشه‌ای از ستون یک روزنامه درج می‌شود

 

انجمن فیزیک آمریکا ،که مهم ترین ارگان فیزیک جهان است، قبلا هیچ گزارشی در باره موضوعات دینی نمی داد. امّا اکنون  برنده جایزه علم ودین ” تمپلتون” را در خبرنامه خودش گزارش می دهد این بدلیل تغییر شرایط است.

 

متاسفانه کتابهای خیلی خوبی که درغرب نوشته می شود درایران ترجمه نمی شود، اما اگر یک نویسنده مشهور یک کتاب را نوشته باشد و ادعا کند که به دین یا خدا احتیاجی نیست بلافاصله به فارسی ترجمه و چاپ می شود. درحالی که دانشجو درخیلی از موارد نمی فهمد که  منظور نویسنده چه بوده است.از جمله این کتب،کتاب هاکینگ است که  ۸ میلیون نسخه از آن به چاپ رسیده است. این به سبب شهرت او در جامعه ماست. از طرف دیگر زمانی که یک فیلسوف تمام عیار و توانای ملحدی به نام آنتونی فلو به خداپرستی بر می گردد، این خبرخیلی جزئی درگوشه ای از یک ستون روزنامه درج می شود. این مسئله  نشان می دهد که ما نسبت به بعضی تحولات  مثبتی که درغرب اتقاق می افتد ، مطلع وآگاه نیستیم.

 

ما چقدر می دانیم که در روسیه پس از فروپاشی شوروی سابق در مورد دین چه اتفاقاتی رخ داد و آنها چقدر فعالیت دینی دارند؟ یا درمورد دین درچین چه طور؟ ما دراین موارد حساسیت نشان نمی دهیم.

 

طبق آماری که حدودا ۱۰ سال پیش در غرب گرفته شده است نزدیک به ۴۰ درصد به دین  و خدا معتقدند، در اینجا مقصود روی آورندگان  به ادیان رسمی است، چرا که  یک عده به انواع و اقسام عرفانها و دین های غیررسمی معتقدند.

 

اتفاق بسیار بزرگی که در دو – سه دهه اخیر رخ داده است این است که بسیاری ازدانشگاه های بزرگ جهان درس علم ودین  را ارائه می دهند،و تعداد بی شماری کتاب درمورد بحث های مربوط به این موضوع  چاپ شده است.

 

امّا وقتی درهمه جا صحبت از بازگشت دین به جوامع انسانی بود، دست های مرموز استعماری درکار آمد تا جبهه ضد دینی را ایجاد کنند. آنها کشتارهای طالبان گونه را که درگوشه وکنار رخ می دهد شاهدی براین گرفته اند که دین کشتار و بی رحمی به همراه دارد.

 

 

جالب است که کسانی به مخالفت با این جریان ضد دینی پرداخته اند که متعلق به عالم اسلام نیستند.  یک فیلسوف انگلیسی کتابی بر ضد الحاد نوشته است که درآن از اسلام دفاع کرده است. او می گوید : شما چرا به سراغ طالبان می روید؟ اکثریت مسلمانان این تفکر را  ندارند، او به سیاستمداران کشور خود می گوید مگر خودتان طالبان را برای افغانستان درست نکردید؟. همچنین کتابهای ضد دین امثال کتاب هاکینگ بلافاصله درغرب جوابش داده می شود.اما درجامعه ما ابتدا کتاب او مطرح و بعد اخبار آن کتاب منتشر می شود ولی هیچ کدام ازجوابهای داده شده به این کتابها منتشر نمی شود. این نشان میدهد که ما۱۸۰ درجه با جهتی که جهان طی میکند فاصله داریم-جدای ازاین مسئله که ما ازآن چه دین خودمان هم می گوید غافلیم.

 

حال برگردیم به جهان اسلام و اینکه در دوران تمدّن اسلامی علم در آن  در حال پیشرفت بود، تازمانی که مکتب اشعری چیرگی و تسلط یافت. در آن زمان در نظامیه بغداد فقط فقه حنفی و شافعی تدریس می شود ، حنفی به اعتبار ملک شاه ، وشافعی به اعتبار نظام الملک. و حتی دو مذهب  دیگر اهل تسنن تدریس نمی شد. ریاضیات و فلسفه از نظامیه حذف شده بود.. البته امثال خواجه نصیرالدین که با ۵ نسل به ابن سینا می رسد، شاگرد مدرسه های خصوصی بودند.

 

به این سبب در جهان اسلام بحث های عقلی از جمله ، فلسفه و ریاضیات ضعیف و ضعیف تر می شد.، در ایران خوشبختانه الهیات باقی می ماند ولی طبیعیات خیر. درست زمانی که ایران درعهد صفوی به مرحله حضیض علمی رسیده بود و فقط فلسفه باقی مانده بود، رنسانس در غرب شروع شد.

 

درجهان اسلام تا زمان قاجاریه علوم رو به ضعف بود. در اوایل قرن نوزدهم، ناپلئون وارد مصر شد و مصریان برای فرا گرفتن علوم به کشورهای اروپائی اعزام شوند.  در بیروت و دمشق هم  نظریه  تکامل داروین رواج پیدا کرد

مسئله ای که هم درترکیه و هم درایران با آن برخورد کردند، این بود که برای اینکه با غرب بتوانند مواجه شوند باید خود را تقویت کنند. برای همین منظور افرادی برای فراگیری علوم درزمان قاجاریه  به خارج اعزام شدند.. این اعزام درست دراوج شکل گیری تفکر پوزیتیویستی غرب بود. وقتی این افراد به ایران بازگشتند عینا مطالبی را که آموخته بودند به شاگردهایشان منتقل کردند.

 

در یکی از شوراهای فرعی شورای عالی انقلاب فرهنگی ، متنی را تهیه  کرده بودند که در آن کلمه متافیزیک آمده بود. بعضی خواستار حذف این کلمه بودند.. چرا؟ چون ممکن است به دست یک نفر غربی یا غرب زده برسد و او به این متن انتقاد وارد کند. در دانشگاههای ما عقده حقارت نسبت به غرب وجود دارد. صحبت ازعلم می کنیم ولی علمی که می گوییم یعنی چاپ مقاله درمجلات فهرست شده درISI  .علم درکشور ما به معنای حاشیه نوشتن بر یک کار درجه چندم خارج از کشور است؛ تولید علم وجود ندارد.

ما باید هم درعلوم انسانی و هم درعلوم طبیعی کارکنیم. متاسفانه مواضعی که در مقابل علم جدید گرفته شده است مواضع بسیار اشتباهی است.

 

ما وجه پوزیتویستی علم جدید را پذیرفته‌ایم و به این دلیل در مقابل دیدگاه‌های جدیدی که از غرب می‌آید مقاومت می‌کنیم

 

عده ای در زمان قاجاریه به قدری بهت زده شدند که قائل بودند باید سرتاپا  فرنگی شویم و هر چه در جهان غرب نوشته می شد ترجمه آن  در ایران صورت می گرفت. حتی بزرگانی مثل سید جمال الدین اسد آبادی هم دچار اشتباه شدند ومعتقد بودند که علم غربی دنبال علمی است که در جهان اسلام تکامل یافته بود.

نکته ای که وجود دارد این است که ما زمینه  پوزیتیویستی علم جدید را پذیرفتیم و هنوز هم این مسیر ادامه دارد و به این دلیل حتی در مقابل بعضی از دیدگاههای جدیدی که از غرب می آید مقاومت می کنیم. تا وقتی روال این گونه باشد ما هیچ تغییری نمی کنیم.

 

پس عده ای عنوان کردند که عینا علم غربی را بپذیریم. عده ای هم قائل اند که  از قرآن و حدیث شروع کنیم و همه چیز را براساس آن بسازیم. درپاسخ به این راه حل باید گفت اگر قرار بود که ما یافته های دیگرانسانها را نپذیریم که دیگرحدیث “اطلبوالعلم ولو بالصّین”دیگر معنا و مصداقی نداشت.

 در میان افراط و تفریط‌ها موضع معتدل ازآن استاد مطهری بود: «هر حوزه علمی که برای کیان جهان اسلام لازم است، دینی است»

 

درمیان این افراط و تفریط ها موضع معتدل ازآن استاد مطهری بود.  ایشان در پنجاه سال پیش درسخنرانی ای گفت : علم را به دینی و غیر دینی تقسیم نکنیم؛ هرحوزه علمی که برای کیان جهان اسلام لازم است دینی است.  ایشان با تقسیم رشته ها به دینی و غیردینی ، مخالف بودند. در اوایل قرن بیستم که هنوز هند و پاکستان ازهم جدا نشده بود موسسه ای به نام ” کالج اسلامی ” در هند ایجاد شد. مرحوم مودودی در یک مقاله تاریخ سازچیزی را تشخیص داد که سید جمال آن را تشخیص نداده بود ، و آن این بود  که موضوعی به نام علم دینی وجود دارد.

 

علامه مودودی متوجه این مسئله شد که در کالج اسلامی، دروسی ارائه می شود به نام تعلیمات دینی و بقیه دروس ،درسهای مادّی گرایانه است. ایشان می گفت : شما می خواهید چند ساعت محدود تدریس تعلیمات دینی اثر درسهای دیگر را بزداید. پس چرا درنهایت اکثر فارغ التحصیلان این دانشگاه مارکسیست می شوند؟

 

مدودی در اوایل قرن بیستم گفت: وقت آن رسیده است که مسلمانان از نظام کهنه و قدیمی آموزش و نیز از نظام جدید با جهت گیری سکولار رهایی یابند و یک نظام آموزشی جداگانه ایجاد کنند

 

در مقابل این مطلب ایشان گفت: «وقت آن رسیده است که مسلمانان از نظام کهنه و قدیمی آموزش و نیز ازنظام جدید جهت گیری سکولاررهایی یابند و یک نظام آموزشی جداگانه ایجاد کنند که سرشت آن تا آنجا که می تواند جدید باشد، بهترین استفاده را از علم  و علوم جدید بکند ولی جهت گیری اسلامی آن رقیق نشده باشد. این طرح را تنها کسانی می توانند پیاده واجرا کنند که نه تنها وقوف کامل به اسلام دارند بلکه مجهزبه ایمان و اعتقادات راسخ نیز هستند.»

 

نکته اصلی قضیه را ایشان در۸۰ سال پیش اشاره میکند: «در تمامی علوم دو جنبه داریم، یک جنبه متشکل از واقعیات طبیعت یا حقائق است. جنبه دیگر دیدگاه انسانی است که این حقائق را طبقه بندی می کند و آنها را در قالب نظریه می ریزد و بعضی مفاهیم را تدوین می کند. این دو جنبه را باید از هم تمیز داد. تا آنجا که مربوط به حقایق می شود، آنها جهالنشمول هستند. آنها نه هندی هستند، نه پاکستانی، نه روسی و نه ژاپنی، آنها صرفاً حقائق هستند. اما مثلا ذهنیت مارکسیستی آنها را بر طبق دیدگاه مارکس تنظیم می کند… شبیه این وضعیت در مورد علماء غربی صادق است. آنها تصویر خاص خودشان از جهان ، خدا و انسان را دارند. آنها مطابق دیدگاهشان می خواهند کار سیستم جهان را بدون خدا ببینند… آنها ممکن است به عنوان یک عقیده شخصی به وجود خدا اعتقاد داشته باشند؛، اما در حوزه علم، تاریخ و فلسفه فرض می کنند که خدا وجود ندارد و تمام حقایق را بر این مبنا توضیح می دهند.»

 

به این نکات مودوی هیچ اعتنایی نشد تا حدود سی سال بعد که افرادی مستقل ازیکدیگر مسئله علم دینی را مطرح کردند. اولین آنها آقایان دکتر سید حسین نصر و دکتر نقیب الطاس ازمالزی، ومرحوم دکتر اسماعیل فاروقی بودند. بیشتر این افراد به دنبال حذف جنبه های تخریبی علم بودند . (جز آقایان دکتر نصر و نقیب الطاس که عام تر فکر می کردند.).

 

بعضی ها نظر دادند که علم موجود را می گیریم واخلاقیات را به آن اضافه می کنیم. اما  از این غافل بودند که علوم طبیعی و علوم انسانی مملو ازمفروضات متافیزیکی است.

 نکته اساسی این است  که دو جنبه در علم جدید وجود دارد که به خاطر آن صحبت ازعلم دینی می کنیم. یک مورد این است که درعلم جدید به کاربرد علم چندان اهمیتی نمی دهند، مثلا مواد میکرو بیولوژیکی می¬سازند که انسانهای زیادی درنتیجه آن ازبین می روند. پنجاه درصد دانشمندانی که درآمریکا در علوم فنی کار می کنند درساختن مواد مخرب شرکت دارند. سازمان ملل این آمار را بیست وپنج درصد اعلام کرده است.

 

موضوعی که هم در اسلام و هم در غرب مطرح است این است که کاربرد علم حتما باید ضوابط دینی را حفظ کند. درقرآن آمده است «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ»، عالم طبیعت را برهم نزنید. دراین قضیه هم مسیحیت وهم یهود با اسلام مشترکند و شک نیست که دراین مورد دین باید مواظب علم باشد و در این زمینه پیشگیری هایی هم کرده است.  درآمریکا کمیته هفده نفری از عالمان درمورد مطالعه سلولهای بنیادی تشکیل شده بود تا بررسی کنند تخریب انسان و تخریب محیط صورت نگیرد.

ازطرف دیگر عده کثیری از علماء درمورد اینکه علم جدید را همراه با اخلاقیات کنند مانعی نمی بینند. در نظرسنجی ای که بنده از۶۲ نفر از عالمان مسیحی و مسلمان انجام دادم خیلی ها برداشتشان ازعلم دینی این بود. به نظر بنده این لازم است اما کافی نیست. مفروضاتی که دانشمندان به کارمی برند بایدحداقل با اصول متافیزیکی دینی  سازگار باشند. مثلا از جمله این اصول یکی این است که جهان هدف دارد پس اگر نظریه ای عالم را هدفدار ندانست؛ قطعا با مسلمات اسلامی تناقض دارد.

 

ازدیگر اصول مسلم اسلام این است که جهان غیب داریم و این جهان تنها شامل محسوسات نیست به طور بسیار واضح خیلی ازفیلسوفان مسیحی  که متدین هستند نیز به  این اصل معتقدند. در اینجا منظور من آن اصول متافیزیکی است که مورد اجماع هستند. البته اصول متافیزیکی دیگری نیز به کار می بریم که نمی توانیم بگوییم در مورد آنها اجماع هست.

 

اما از نظر روش، روش علم دینی با علم متداول فرقی ندارد؛ روش علم دینی هم تجربه ای است وهم نظریه پردازی. درقرآن آمده است:« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ »،«سیروا» بعد تجربی است و «فانظروا» بعد نظری.

 

به جز این دو روش، روش بالاتری هم وجود دارد به نام «شهود» که  البته عمومی نیست. شهود ،که مرتبه نازلی از وحی است ، مورد قبول بسیاری ازعلمای غرب وشرق است. از ابن سینا که شروع کنیم دراشارات صحبت از حدس می کند که در آن عالم بدون گذراندن حدوسط به نتیجه نائل می شود. او به آیه نوردر سوره نور متوسل می شود. در زمان معاصر نیز برخی از علمای طراز اول شدیدا به شهود معتقدند و بعضی از مهم ترین اختراعات خودشان را مدیون آن می دانند. آنها می گویند که سالها راجع به مسئله ای فکر کرده اند و ناگهان جرقه ای در ذهنشان گذشته و تمام مسئله حل شده است.

 

هویل ، که ازکیهان شناسی ملحد طراز اول بود، می گوید در زمانی که در انگلستان از سهری به شهر دیگر سفر میکرده ناگهان جرقه ای درذهن وی پریده و بسیاری ازمسائل برایش حل شده است.  فاینمن هم اذعان می کند که درطول عمرش این مسئله ۴ بار برای او اتفاق افتاده است.

 

چارلز تاونز برنده جایزه نوبل در لیزر درمورد شهود می گوید: «دانش علمی در اذهان عمومی از طریق استنتاج منطقی یا جمع آوری اطلاعات، که به روشهای متداول تحلیل می شود، بدست می آید. امّا چنین توصیفی از کشف علمی تحریفی آشکار از موضوع واقعی است. غالب کشفیات مهم علمی به طریقی کاملا متفاوت صورت می گیرد و خیلی بیشتر شبیه الهام است. این واژه[الهام] معمولا برای کشفیات علمی بکار نمی رود، زیرا ما عادت کرده ایم که الهام را برای حوزه دین حفظ کنیم. در جوامع علمی صحبت از شهود یا کشف اتفاقی می شود، یا شخص صرفاًٌ می گوید که به اندیشه شگرفی دست یافته است.»

 

بنابراین، روش در علم دینی و علم غیر دینی یکی است.  پس چگونه می شود که علم دینی با علم غیردینی فرق می کند؟ دانشمند به نظریه اینشتین در نسبیت عام می رسد این نظریه جواب هایی دارد یکی ازجواب های آن این است که جهان از بینهایتازلی به بی نهایت ابدی می رود. و انواع و اقسام جهان و زمان وجوددارد. بعضی فیزیکدانها گمان می کردند که اگر شروع زمان را حذف کنند یعنی خدا راحذف کرده اند. هویل می گوید من به سراغ جهان پایدار می روم به دلیل اینکه دیگر نیازمند متافیزیک نیستم.

 

پس بعضی مفروضات متافیزیکی می تواند دینی یا ضد دینی باشد. بنده حدود ۱۵ سال پیش مقاله ای داشتم درمورد اینکه چگونه علم دینی را معنادارکنیم؟ بعد از آن یک فیلسوف سوئدی کتابی درمورد علم ودین نوشت و یک یا دو فصل آن را به علم دینی اختصاص داد.که جواب من و پلاتینگا را که درعالم مسیحیت صحبت ازعلم دینی کرده بود، بدهد. در مورد بعد عملی او اشکالی نمی بیند که ملاحضات دینی مدّ نظر قرار گیرد. ولی مخالف آن است که در گزینش بین نظریه ها یا داوری بین آنها ملاحظات دینی مورد استفاده قرار گیرد.

 

این فیلسوف سوئدی(استنمارک) می گوید: «چیزی که مشهود است این است که پلاتینگا وگلشنی مثال های قانع کننده ای ازگرایش طبیعت گرایانه در علم معاصر به دست داده اند .اما این به تنهایی کفایت نمی کند که از ایده علم آگوستینی یا علم اسلامی صحبت کنیم»

 

 او  می گوید افراد باید بی طرفی شان را رعایت کنند، و هر وقت خواستند مفروضات دینی خود را وارد کنند صریحا بگویند براساس مبانی اسلامی یا مسیحی صحبت می کنند. ایشان در مقاله ای در مجله الهیات وعلوم طبیعی، چاپ برکلی، می گوید درست است که علم امروز علم بی طرفی نیست و طبیعت گرایانه است اما بیاییم بی طرفی را رعایت کنیم.

 

اگر علم امروز فقط از داده های تجربی استفاده می کرد، صحبت از علم دینی و غیر دینی جایی نداشت؛ ولی اینطور نیست!

 

یکی ازدانشمندان سوئدی  ضمن تمجید از کتاب استنمارک ، درمورد این سخن استنمارک تردید دارد که این پیشنهاد استنمارک – در مورد در کار نیاوردن مفروضات متافیزیکی – گرچه مطلوب است، امّا عملی باشد. به نظر اینجانب اگر علم امروز فقط داده های تجربی را مطرح می کرد و عوامل دیگر را دخالت نمی داد دیگر صحبت از علم دینی و غیر دینی جایی نداشت،   امّا در این صورت علم پیشرفت جالبی نمی کرد و فقط یک رشته جدول تولید می کرد. همه جذابیت علم به تعمیم ها و تولید نظریه است و آن در کار آوردن مفروضات متافیزیکی را در بر دارد.

 

در بعضی موارد مهم به جائی می رسیم که باید روی یک طرف قضیه تصمیم بگیریم و این ملحدانه یا خداباورانه خواهد بود. مثلا یک تئوری به ما می گوید طبیعت هدفدار است، و تئوری مقابل آن می گوید طبیعت هدفدارنیست. پس ما باید موضعی را انتخاب کنیم که یا دینی است یا ضد دینی و یا اصلا موضعی را انتخاب نکنیم. ازاین موارد در فیزیک جدید بسیار اتفاق افتاده است. مثلابعضی یافته ها نشان می دهد که طبیعت طوری ساخته شده است که انسان نقش محوری دارد. مثلاً اگر نسبت نیروی قوی به نیروی الکترو مغناطیس مقدار اندکی با مقدار فعلی آن متفاوت می شد، با جهانی متفاوت روبرو می بودیم. همین طور اگر نسبت نیروی الکترو مغناطیسی به نیروی ضعیف از مقدار کنونی اش اندکی متفاوت می بود یا ستارگان هنوز تشکیل نشده بودند و یا ستارگان خیلی زود تشکیل شده بودند ونابود شده بودند و جایی برای فلزاتی که از بعد مادی برای بروزانسان لازم است نبود.

 

برای حلّ این مسئله طرق مختلفی پیشنهاد شده است یکی از این طرق این است که صبر کنیم یک تئوری نهایی روی کار بیایدکه آن تئوری بگوید غیر ازاین جهان، جهان دیگری  نمی توانست در کار  باشد. یا بگوییم این جهان به وسیله خداوند، تنظیم ظریف شده است؛ یا بگوییم بی نهایت جهان هست که در بین این بی نهایت جهان یکی همین است که ما الان آن را می بینیم. پس ما در علم گهگاهی در جاهایی مجبوریم که بین تئوریها تصمیم گیری کنیم و این مستلزم در کار آوردن بعضی مفروضات متافیزیکی خواهد بود.

 

حسن کار قدما در این بود که یک دید کل نگر داشتند که با آن فلسفه و ریاضی و … را یکی می دیدند.اما اکنون  با تخصصی شدن علوم، همه چیز خیلی باریک بینانه شده است و هر کسی با عینک خودش جهان را می بیند. در مقابل این،  بعضی از فضلای جهان می گویند: ما مجبوریم تخصصگرایی را داشته باشیم ولی باید باریک بینی را کنار بگذاریم و کل نگرشویم. این که امروزه از متخصصان همه علوم در یک کنفرانس دعوت به عمل می آید به سبب ایجاد این دیدگاه کل نگر است.

 

عده ای از دانشمندان معاصر بر این هستند  که علم از حکمت و از اخلاقیات جدا شده است؛ دلواپسی برای محیط زیست تضعیف شده است و باریک بینی علمی حاکم گشته است. یک فیزیکدان امروزی تصور می کند کار فلسفی انجام نمی دهد ولی در واقع نگرش پوزیتیویستی را به کار می برد .مثلا هاکینگ در کتاب « طرح بزرگ » می گوید که فلسفه منسوخ شده و از بین رفته ولی وی تابع پوزیتیوسم است. اما کاملا واضح است که او نسبت به پوزیتیویسم کاملا  بیگانه است زیرا مثلاً سر نخ پوزیتیویسم را پوپر می داند.

 جهان علم کنونی قائل است که بی طرف است اما مثلا جایزه نوبل پرشکی را به مخترع واقعی MRI ،آقای دامادیان که یک مسیحی ارمنی مقیم آمریکا است ، به دلیل اینکه که خلقتگرا بوده نمی دهد و  به دو دانشجوی او می دهد. این نشان می دهد که علم بی طرف نیست. آقای مایکل روس- فیلسوف معتقد به تئوری تحول و طرفدار جدی نظریه تکامل- به این اتفاق اعتراض کرد و اعتراض او متوجه کمیته فیزیک نوبل بود که چرا درعلم جانبداری می کنند.