بیستوهفتمین مجموعه درسگفتارهایی درباره عطار به بررسی نگاه فلسفی عطار به جهان اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر اصغر دادبه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. دادبه در ابتدای سخنانش گفت: «ارسطو» سخنی گفته است که همان را به نوعی دیگر بزرگانی چون «یاسپرس» تکرار کردهاند. ارسطو میگوید: «چه طرفدار فلسفه باشید، چه نباشید، باید فلسفه داشته باشید.». یاسپرس همین مفهوم را با عبارتی دیگر گفته است:«آنهایی که با فلسفه مخالفت میکنند، خود در تلاش برای برافراشتن نظام فلسفی هستند». «پُل والری» نیز سخنی دارد، به این گونه: «بی آب و نان، زمانها میتوان زیست. اما بی شعر، نه». من سخن والری را اندکی دستکاری میکنم و میگویم: اگر بتوان زمانی بیشعر زیست، یک لحظه هم نمیتوان بیفلسفه زیست. چون فلسفه، فرزند تفکر است و آدمی نمیتواند بیتفکر زنده بماند.
هر انسانی میتواند به پرسشهای مختلف فلسفی پاسخ بدهد. چنین کاری از عهدهی عامیترین آدمها هم ساخته است. آنها پرسش فلسفی دارند و پاسخش را از ایدئولوژیستها میگیرند اما گونهی دیگر پاسخ دادن به آن پرسشها، از راهی غیر از ایدئولوژی است. این راه دوم، فلسفه نامیده میشود. یا باید ایدئولوژیست باشید و پاسخها را از یک منبع ایدئولوژیک گرفت، یا فلسفی بود و پاسخهای فلسفی را یافت اما یکی از ویژگیهای فکر فلسفی، «انصاف» است و حق دادن به دیگران برای سخن گفتن. نتایج فکر فلسفی، به آدمی اجازهی اندیشیدن میدهد. پس هرگز نمیتوان گفت که سخنوری چون عطار، مخالف فلسفه است.
نقدی که بزرگانی همانند عطار و مولانا از «عقل» کردهاند، از عقلی است که تا «برهان» پیش میآید. ستیز آنها با فلسفه، دو علت داشت: ملی و اعتقادی. دعوا بر سر عقل جزئی است. ما دو نوع عقل داریم: عقل یونانی ـ ارسطویی و عقل خردورزانه. هر دو هم عقل جزئی است. عطار به عناصر فلسفهی مشایی حمله میکند؛ با این هدف که فلسفه را به فلسفهی ایرانی ـ افلاطونی تبدیل کند. نقد عطار، نقد فلسفه نیست. نقد فلسفهی مشایی است. «کانت» میگفت که عقل ما میتواند نمودها را بشناسد اما بالاتر از نمودها، حقایق است. این حقایق، فرازمان و فرامکاناند. عقل توان شناختن آنها را ندارد. بنابراین عقل ارسطویی به حوزهی فرامکانی راه ندارد. این عقل استدلالی است که راه به حوزهی فرامکانها میبرد.
این را هم باید توجه داشت که مباحثی را در آثار عطار میتوان پیدا کرد که کاملا بحث فلسفی است. یک بحث بسیار مفصلی که به ویژه در زمان ملاصدرا پیش آمد، «وجود ذهنی» بود. یعنی اندیشهای که در ذهن پدید میآید، وجود دارد. بحث این است که خود شی به ذهن نمیآید، بلکه تصویر آن به ذهن میآید. حکما میگویند که چیستی شی، چه در بیرون و چه در درون ذهن، یکی است. نام آن را هم «تطابق ماهوی ذهن و عین» نامیدهاند اما یک جریان دیگر میگوید که شبهای از شی به ذهن میآید و ماهیت وجود ذهنی با وجود عینی فرق دارد. آن را هم «نظریه شبه» گفتهاند. این بحث نخستین بار در «شفا»ی ابن سینا مطرح شد. عین همین بحث را عطار هم مطرح کرده است.
بنابراین معنای مخالفت عطار با فلسفه، در «حقیقتشناسی» است. چون حکمت عملی ما، قصهی دیگری داشت. این سخن، نخست در شاهنامه متجلی شد و بعد به احمد غزالی و عین القضات رسید و عطار و مولانا و حافظ ادامه دادند. حرکت علیه فلسفهی مشایی در حوزهی حقیقتشناسی است. هم به دلیل فرهنگی ـ اعتقادی و هم به دلیل ملی و نظامپردازی که شایسته است آن را فلسفهی ایرانی بدانیم.
ما از قرن سوم استقلال سیاسی پیدا کردیم. قرن چهارم نیز روزگاری بود که بزرگانی چون ابوریحان و فردوسی در آن زیستند. در این قرن بود که هویت ملی را احیاء کردیم. هویت ملی، سه ضلع دارد: ضلع اصلی زبان و ادب ملی است، ضلع دوم اسطوره و تاریخ است و ضلع سوم فلسفه و حکمت است که دین را هم شامل میشود اما اصل زبان است. هویت، بخش مهمی از هستی است و زبان، خانهی هویت است. زبان هر قومی که از بین رفته، آن قوم هم نابود شده است. هنگامی که هویت بازسازی شد و حکومت ملی پدید آمد، زبان ملی هم ماندگار شد. بدون زبان و اساطیر و تاریخ، بنای هویت معنا ندارد. بدون حکمت و فلسفه هم هویت بی معنی است.
«گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست!» مصداق بیتوجهیهایمان به فرهنگ ایرانی است. بی اعتنایی ما به فرهنگمان، نتیجهای جز این ندارد. نظامی که میگوید: «همه عالم تن است و ایران دل»، اکنون تُرک شناسانده میشود. هنگامی که به فرزندانمان نمیگوییم که «گنجه»، شهر نظامی، بخشی از گستره جغرافیایی ایران بزرگ بوده است و از شیراز و اصفهان هم ایرانیتر، چگونه میتوانیم امیدوار باشیم که آنها از داشتههای خود نگاهبانی کنند؟ کشورهای آذربایجان و ترکیه برنامههای منظمی دارند تا دروغی بسازند و بزرگان ما را به نام خود کنند اما برنامههای ما برای نگاهبانی از فرهنگمان چیست؟
زمانی از افلاطون پرسیدند: آیا مردم سخنان نادرست را باور میکنند؟ افلاطون پاسخ داد: یکی دو نسل زمان میبرد، آنگاه چنان باور میکنند که اگر خلافش را بگویید، شما را خواهند کشت! همین رخداد دربارهی فرهنگ ما هم افتاده است. یکی دو نسل دیگر همین داستان دروغینی را که همسایگان ما سر دادهاند، دیگران هم باور خواهند کرد.