ضرورت و آسیب شناسی تاریخ سیاسی در گفت و گو با دکتر احمد گلمحمدی

 

محسن آزموده

آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS)

درآمد: اگر مراد از تاریخ سیاسی، شرح حال زندگی شاهان، چگونگی به قدرت رسیدن و از هم فروپاشیدن سلسله ها، زندگینامه رجال و شرح مصائب روزگارشان باشد، بخش عمده ای از میراث تاریخی ما تاریخ سیاسی است، اما اگر منظور از تاریخ سیاسی روایت روش مند تحولات قدرت سیاسی باشد، باید اذعان کرد که از دل آن همه کتاب های ریز و درشت، چیزی در چنته باقی نمی ماند و بدین معنا تاریخ ما بیش تر سیاست زده است تا سیاسی. در گفت و گو با دکتر احمد گل محمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی و نویسنده و مترجم آثار مهمی چون «فلسفه تاریخ»(مایکل استنفورد)، «ایران بین دو انقلاب»(یرواند آبراهامیان) و «جهانی شدن و فرهنگ»(نویسنده) ضمن بحث از نسبت علم سیاست و تاریخ، ضرورت های نگارش تاریخ سیاسی در ایران را مورد کنکاش قرار دادیم:

***

سیاست علم مناسبات قدرت، به دست آوردن و حفظ آن است و تاریخ علم مطالعه رویدادهای گذشته است. نقطه تلاقی این دو رشته کجاست و نسبت میان این دو کدام است؟

 نقطه تلاقی همه علوم با تاریخ این است که تاریخ امکان و عرصه ای را در راستای اصلاح، ارتقا و بهبود این علوم فراهم می کند. به عبارت دیگر تاریخ داده ها، یا بستر یا آزمایشگاهی را برای سایر علوم فراهم می کند تا علوم بتوانند دارایی های مفهومی و نظری خودشان را نقد کنند و محک بزنند، به ویژه در حوزه علوم انسانی. زیرا هستی های انسانی و اجتماعی به معنای متعارف آزمایش پذیر نیستند. تاریخ شرایط آزمایشگاهی فراهم می کند که بر اساس آن علوم ادعاهای شناختی خودشان را بسنجند. در مورد علوم تجربی امکان هایی برای آزمایش فرضیه ها وجود دارد، اما در مورد علوم انسانی و علوم سیاسی این امکان فراهم نیست. تاریخ از این منظر آزمایشگاه علوم سیاسی است و شرایطی را فراهم می کند که عالمان سیاست به واسطه آن ها بتوانند نظام های مفهومی و تئوری های خودشان را محک بزنند و اعتبارشان را بسنجند. اتفاقا همکاری میان رشته ای میان تاریخ و علوم سیاسی را از این منظر می توان دید. در واقع نسبت این دو را نیز از این منظر می توان دید. تاریخ به عنوان علم شناخت گذشته، عالمان سیاسی را توانا می سازد که دارایی های مفهومی خودشان را محک بزنند، وگرنه باید صبر کنند و ببینند در آینده این اتفاق می افتد یا خیر. اتفاقا مفهوم سازی های صورت گرفته در علم سیاست نیز بر اساس تاریخ است. یعنی این مفهوم ها بر اساس تاریخ ساخته می شود و ریشه در شناخت تاریخی دارد.

یکی از شاخه های خاص تاریخ که مورخان نیز بارها به آن پرداخته اند، تاریخ سیاسی است. اگر تقسیم بندی معروف هگل مبنی بر سه رویکرد عمده به تاریخ، یعنی تاریخ نقلی، تاریخ تحلیلی و تاریخ فلسفی یا فلسفه تاریخ مد نظر قرار دهیم، تاریخ سیاسی در کدام یک از این سه رویکرد قرار می گیرد؟

البته در دسته بندی هگل، سومین بخش را به طور کلی باید کنار بگذاریم، زیرا مقوله متفاوتی است و در واقع نوعی تاریخ نگاری فلسفی و ورای رویدادها رفتن است به قصد بازشناسی تحول کلانی که روی داده و کوششی ست برای معنا دار کردن گذشته. از این منظر البته هگل پیشگام این حوزه است. اما اگر بخواهیم تاریخ سیاسی را هگلی هم ببینیم، به نظر من عبارت است از تحول یا دگرگونی قدرت سیاسی سازمان یافته در قالب دولت. امر سیاسی نهایتا با قدرت سر و کار دارد و قدرت سیاسی هم نهایتا چیزی جز زور نیست. البته زور در همه عرصه ها هست و زندگی اجتماعی ناگزیر به نابرابری می انجامد، چه نابرابری اقتصادی، چه نابرابری اجتماعی و چه در نهایت نابرابری سیاسی. همه عرصه های زندگی درآمیخته با قدرت اند، از جمله قدرت سیاسی. این امر در همه عرصه های زندگی حتی زندگی زناشویی نیز دیده می شود. زور گفتن هم به معنای تحمیل خواست و اراده به دیگری است. از آن جا که این نوع قدرت در اکثر روابط زندگی اجتماعی وجود دارد، در نتیجه علمی هم بر این اساس تاسیس نمی شود. اما برای تاسیس علم سیاسی باید به سراغ قدرت سیاسی سازمان یافته یا زور سازمان یافته رفت. سازمان یافته ترین شکل زور نیز در قالب دولت تحقق یافته است. البته به قول وبر دولت مدعی است که این زور سازمان یافته مشروع است. بر این اساس من تعریف وبر برای دولت را برای تعریف تاریخ سیاسی مبنا قرار می دهم و معتقدم که تاریخ سیاسی یعنی تاریخ تحول دولت. به این دلیل که دولت برجسته ترین، پایدارترین و مهم ترین عرصه سازمان یافتگی و نهادینه شدن قدرت است. تاریخ سیاسی را نیز از این منظر مورد بررسی قرار می دهم. هر چیزی را می شود تحت عنوان تاریخ سیاسی نوشت، چنان که این کار را می کنند. اما معلوم نیست که در این آثار تاریخ سیاسی را چگونه تعریف می کنند. حتی خود این آثار را هم اگر واکاوی کنیم، در نهایت به دولت می رسیم. مثلا آثاری که در مورد احزاب سیاسی نوشته می شود یا در مورد زندگی زندگی سیاستمداران کتاب هایی نوشته می شود. این ها نیز همه به واسطه نسبتی که با دولت و زور سازمان یافته پیدا می کنند، تاریخ سیاسی تلقی می شوند. بنابراین تاریخ سیاسی چیزی جز تحول قدرت سیاسی نهادینه و سازمان یافته در قالب دولت نیست. بر این اساس وقتی تاریخ سیاسی در ایران را می نویسیم، تحول قدرت سیاسی نهادینه در گذر زمان را بررسی می کنیم. در دل این است که  می توانیم مشروعیت دولت، زندگی سیاستمداران یا تاریخ احزاب یا ارتش یا بوروکراسی یا روابط بین الملل را بررسی کنیم. بقیه مولفه ها نیز به واسطه این تعریف است که موضوع تاریخ سیاسی قرار می گیرند و بدون آن به عنوان تاریخ سیاسی معنا ندارند.

بهتر است کمی بیشتر در این تعریف تامل کنیم، وقتی می گویید دولت منظورتان دقیقا چیست؟ این دولت آیا امری مدرن است که با قرارداد وستفالی تثبیت می شود؟ تمایز دولت با حکومت چیست؟ آیا می توانیم از دولت ساسانی یا دولت سلجوقی یاد کنیم؟ چون به هر حال ما باید بتوانیم که در مورد ادوار پیشامدرن نیز تاریخ سیاسی بنویسیم.

بله. دولت مهم ترین نهاد زندگی اجتماعی است. تعریفی که ماکس وبر از دولت تنها تعریفی است که حداکثر اجماع بر سر آن وجود دارد. در این تعریف دولت یعنی نهاد مدعی انحصار اعمال زور مشروع در قلمروی معین. بنابراین دولت آن نوع اعمال زوری است که اولا انحصاری است، ثانیا مشروع است و ثالثا قلمرومند است. وقتی این عناصر مجتمع شوند دولت تاسیس شده است. بر اساس این تعریف دولت مدرن یا غیرمدرن نداریم بلکه می توانیم بگوییم دولت در دوران مدرن یا دولت در دوران پیشامدرن. دولت مدرن تفاوت ماهوی با سایر دولت ها ندارد. بلکه همه دولت ها، چه مدرن، چه پیشا مدرن و چه پسامدرن این چهار عنصر را دارند. اما میزان این عناصر نسبی است. مثلا نهاد مدعی انحصار اعمال زور مشروع در دوره هخامنشیان هم بوده است، قبل از آن هم بوده است. اما باید توجه کرد که هر یک از ویژگی های تعریف وبر به دقت به کار رفته است. وقتی می گوید «مدعی» منظورش این است امر مطلقی نیست. ممکن است امری ادعا شود، اما در واقع به گونه دیگری باشد. دولت هم مدعی آن است که در این قلمرو، فقط من مشروع هستم و اعمال زور می کنم. وبر حتی عبارت دقیق تری دارد و می گوید «مدعی نسبتا موفق». یعنی قدرت دولت نسبی است. بر این اساس ما دولت در همه دوران ها از ایران باستان تا سده های میانه و عصر حاضر داشته ایم، چون این چهار عنصر حضور داشته است. قلمرو هم چنین است. به هر حال قلمرویی بوده، اما مرزها بسیار مبهم و شکننده بوده اند. اعمال زور بوده، اما مدعیان جدی هم داشته است. مثلا در دوره قاجار دولت ادعا می کرده که در قلمروی ایران من فقط مشروعیت دارم. اما در عالم واقع موفقیت نسبی اش پایین بود. بنابراین به نظرم عبارت دولت مدرن، حشو قبیح است. تفاوت دولت مدرن با دولت در دوران پیشامدرن صرفا به بوروکراسی دقیق و الگوی مشروعیتش که بورکراتیک است، مربوط می شود و قلمروهایش بعد از وستفالی دقیق و روشن می شود و اعمال زورش به شیوه ای متفاوت است. از سوی دیگر باید بین دولت و حکومت و رژیم و نظام تفاوت قائل شد. دولت نهادی است که همه این نهادها را در بر می گیرد. حکومت به اعتبار دولت هویت پیدا می کند، حتی ملیت(nationality) به اعتبار دولت معنادار می شود و ملت ایران یعنی ملت دولت ایران. به لحاظ منطقی تاسیس دولت مقدم بر ملیت به معنای نشنالیتی است، یعنی مجموعه افرادی که به اعتبار قرار گرفتن در قلمروی معین، هویت می یابد. بر این اساس است که دولت ناچار از ساختن یک هویت و مسلط کردن بخشیدن آن بر سایر هویت هاست. ممکن است که ادعا شود پیش از تاسیس دولت نیز ملت بوده است، اما منظور ما ملت به عنوان nationality است، یعنی انسان هایی که در قلمروی مشخصی که دولت به نحو انحصاری اعمال زور مشروع می کند، زندگی می کنند. به این معناست که دولت مقدم بر ملت است. این بحثی است که گیدنز هم به نحو ظریفی به آن اشاره می کند. بنابراین مفاهیمی چون نظام یا سیستم سیاسی، رژیم، حکومت و … هیچ کدام نمی توانند جایگزین مفهوم دولت شوند. البته اخیرا ادعا می شود که ماهیت دولت بر اثر جهانی شدن در حال دگرگونی است. این حرف درست است، اما هنوز هم دولت نهاد نهادست. هنوز هم سازمان ملل، نهادهای بین المللی و … با اجازه رسمی دولت عمل می کنند. یعنی دولت است که اجازه می دهد یا بر اثر پذیرش حقوق بین الملل می پذیرد که بخشی از حاکمیتش مخدوش شود. پس هنوز هم دولت است که سایر نهادها را سامان می دهد، علتش هم این است که از سه نوع قدرت(قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت گفتمانی)، دولت موثرترین قدرت را دارد، چون تاثیرگذاری این نوع قدرت از بقیه موثرتر و سریع تر است. لذا علی رغم تحولاتی که اخیرا رخ داده دولت همچنان قدرتمند است.

اگر با اتخاذ این تعریف به سر وقت تاریخ سیاسی ایران برویم. آیا با این تعریف می توانیم از تاریخ سیاسی در ایران صحبت کنیم؟ برداشت عمومی در ایران چنین است که تاریخ سیاسی، تاریخی است که به زندگی شاهان، سیاستمدان و بزرگان سیاسی و مناسبات ایشان می پردازد. از سوی دیگر ما آثاری به جا مانده از گذشتگان داریم مثل تاریخ بیهقی، تاریخ طبری، تاریخ بلعمی و … . آیا این آثار با تعریف شما در حوزه تاریخ سیاسی نیستند؟

من نمی گویم که این آثار تاریخ سیاسی نیستند. متاسفانه در جامعه ما عامدانه و در چند دهه گذشته، مرز بین علم و شبه علم از میان رفته است. دانشگاه های ما نیز به عرصه آموزش شبه علم تبدیل شده است. تفاوت علم با شبه علم در روش مندی است. روش مندی یعنی داشتن چارچوب مفهومی مشخص که بشود از آن دفاع کرد. من نمی گویم که آن کارها تاریخ سیاسی نیستند، بلکه معتقدم که این تاریخ سیاسی است و برای آن توجیه هم دارم. آن آثار هم به یک معنا تاریخ سیاسی هستند. چرا از پادشاهان صحبت می کند؟ چون در آن زمان قدرت سیاسی سازمان یافته در دربار و شاه شکل گرفته است. هر نوع تاریخ سیاسی نگاری روشمند باید با زور سازمان یافته سروکار داشته باشد. ما نباید بگذاریم که دیوار علم و شبه علم فرو بریزد. آن چه از گذشته مانده علی رغم این که در غیاب مفهوم بندی امروزی نگاشته شده است، اما باز هم معتبر و ارزشمند است. اما به نظر من باید برای تاریخ سیاسی یک چارچوب مفهومی مشخص داشته باشیم. در حال حاضر ما به عنوان اهل علم باید حداقلی از روش مندی را داشته باشیم، یک قاعده بازی درست کنیم و بر اساس آن کار کنیم. معرفتی به درد جامعه می خورد که روش مند باشد.

قبول دارید که با توجه به این که تاریخ سیاسی را تاریخ تحول دولت خواندید، نظریه دولت اهمیت می یابد؟

بله. درست است. البته تاکید کنم که تاریخ سیاسی، تاریخ امر سیاسی است و از آن جا که امر سیاسی در دولت به پایدارترین شکل و حالت خودش تحقق پیدا می کند، می گوییم تاریخ سیاسی تاریخ دولت است. زیرا هر نوع اعمال زوری در نهایت به دولت منجر می شود. بر این اساس تئوری تحول دولت اهمیت می یابد، زیرا در قالب تحول دولت، با تحول امر سیاسی مواجه هستیم.

درباره تاریخ تحول دولت در ایران می توان سه نظر متفاوت برشمرد، یک نظر که معتقد است دولت نوین ایران با صفویه برساخته شد و تثبیت شد، نظر دیگر گسست در تحول دولت در ایران را به عصر پهلوی اول نسبت می دهد. اما یک نظر هم معتقد است که دولت در ایران همواره بر مدار استبداد می چرخیده و هیچ تحول نویی در آن صورت نگرفته است. نظر شما در این مورد چیست؟

من البته از دولت در دوره مدرن و در دوره پیشامدرن به جای دولت مدرن و دولت پیشامدرن استفاده می کنم. مشروعیت و بوروکراسی دولت در دوران مدرن تغییر کرده است. ما از زمان هخامنشیان در ایران باستان دولت داشته ایم. زیرا آن چهار عنصر را داشتیم. تصور مبهمی از مرزهای ایران وجود داشت، شاه و ارتش و بوروکراسی و … وجود داشته است. نطفه های سازمان یافتگی و نهادینه شدن قدرت سیاسی در قلمرو مشخص شکل گرفته است. اما موفقیت این نهاد پایین بوده و الگوهای مشروعیت و میزان انحصار و ابزارهای اعمال قدرتش متفاوت بوده است. نگارش تاریخ سیاسی ایران باید از این منظر صورت گیرد. دولت در تاریخ ایران اشکال متفاوتی داشته است. در دوره مدرن، با توجه به فلسفه مدرن، شکل جدیدی پیدا می کند. شهروندی تاسیس می شود، نهادهای دموکراتیک و انتخابات می آید. اما چه در دموکراتیک ترین جوامع و چه مستبدترین آنها، دولت به معنای ماهوی تغییر نمی کند. انواع دولت در ویژگی های عرضی به وجود می آید. در ایران نیز دولت در عصر رضاشاه ویژگی های مدرنی پیدا کرد، مشروعیت، بوروکراسی، نحوه مالیات گیری و … تغییر کرد. به این معنا در دوره رضاشاه دولت موفقیتش در راستای انحصاری کردن اعمال زور مشروع بالا رفت.

ویژگی های دولت در دوران مدرن در ایران چیست؟ چه ویژگی هایی در آن پدید می آید که آن را از دولت در اعصار پیشین متمایز می کند؟ برخی معتقدند که می توان تاریخ تحول دولت در ایران را با یک ویژگی مثل استبداد یا اقتدارگرایی توضیح داد. این رویکرد چه مشکلاتی دارد؟

البته درست است، کسانی که معتقدند که ما بازتولید اقتدارگرایی را داریم، دقیقا درست می گویند. اما این نوع نگاه باعث می شود که ما دیگر ویژگی های دولت را نبینیم. ما تحول دموکراتیک هم داشته ایم. ما نباید قانون اساسی مشروطیت را دست کم بگیریم. اولین بار در این قانون اساسی قدرت سیاسی به عنوان دارایی ملت تعریف شد. این تحول بسیار مهمی است و حداقل تحولی در ذهنیت است. اقتدارگرایی امروزی با اقتدارگرایی دوره قاجار بسیار متفاوت است. در دوران قاجار به سادگی می شد اقتدارگرا بود، اما پس از آن باید ظرایف و پنهان کاری های فراوانی به کار گرفته می شد. بنابراین این که بگوییم تمام تاریخ ما استبدادی، خودکامگی و اقتدارگرایی بوده، اگرچه غلط نیست، اما به ما اجازه نمی دهد که تحولات ورای آن را ببینیم. مثلا در دوران مدرن اقتصاد سیاسی و فرهنگ سیاسی دموکراتیک در خدمت اقتدارگرایی بوده و باعث بازتولید آن شده است. اما آن سوی قضیه هم هست، یعنی نیروها و جریانات اقتدارگریز هم شکل گرفته اند. در واقع کشمکش ها و تحولات فراوانی رخ داده است و یکسان دیدن قضیه به جایی نمی انجامد. تاریخ ایران عرصه تحولات بسیار ارزشمندی از منظرهای مختلف بوده است. مقاطعی بوده که دولت اقتدارگرا ضعیف شده است و فرهنگ سیاسی ما تحول پیدا کرده است. در این مقاطع نیروهای اقتدارگریز و دموکراسی خواه خود را نشان داده اند. شاید این ها بعد از مدتی بتوانند تحول بسیار ارزشمندی در راستای دموکراسی ایجاد کنند. بنابراین باید میان اقتدارگرایی دوره هخامنشی، دوره صفوی، دوره قاجار و دوره پهلوی تفاوت قائل شد  و این تفاوت از منظرهای گوناگون رخ می دهد. مثلا از منظر فرهنگ سیاسی و گفتمان سیاسی که به کار برده می شود یا از دیدگاه آرایش نیروهای سیاسی، متفاوت اند. از نظر نیروهای سیاسی که خودشان را از دل دولت رها کردند هم تفاوت هایی مشاهده می شود. در پس اقتدارگرایی تحولات فراوانی وجود دارد، مثل شکاف های نسلی، ترکیب های جمعیتی، تفاوت های جنسیتی و … که برای تحول دموکراتیک بسترسازی می کنند. حتی اگر به قضیه هگلی بنگریم، خرد گاهی سردرگم می شود. این اوقات یک روز و دو روز نیست، بلکه به دهه ها و سده ها ربط دارد. در اروپا هزار سال سلطه کلیسا بود. اما گذر از این دوره صدها سال طول کشیده است. البته فرهنگ سیاسی جوامع شرقی به ویژه ایران به دلایلی در برابر شکل گیری نظم دموکراتیک مقاوم بوده است. اما این گونه نبوده که ما اصلا این تحولات را نبینیم. بنابراین باید آن نظریه های کلان را کنار بگذاریم و همین تحولات ریز دولت را در دل تاریخ سیاسی بازشناسی کنیم. به ویژه سرمایه فرهنگی که به نظرم بسیار اهمیت دارد. نگاه فرهنگی ایرانیان که به نظرم بسیار اهمیت دارد، خیلی با گذشته تفاوت پیدا کرده است.

شما به اهمیت روش مندی در پرداختن به تاریخ سیاسی تاکید دارید. از سویی نظریه هایی که معمولا برای نگارش تاریخ سیاسی ایران به کار گرفته می شود، معمولا از منابع غربی ترجمه شده اند. برخی معتقدند که این نظریه ها خود تاریخ مند و برآمده از یک زمان و مکان خاص هستند و به کارگیری آن ها برای نگاه به تاریخ سیاسی ایران با مشکل اساسی مواجه می گردد.

من قبول دارم که نظریه ها خاستگاه دارند و زمان مند و مکان مند هستند. اما به هر حال این نظریه ها مفهوم بندی می کنند. باید قبول کرد که با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود. می گویند از وبر استفاده نکن. خب، کجای نظریه او ناهمخوان است؟ او از زور و قدرت حرف می زند. زور در همه جا زور است. همین طور در مورد قلمرو و انحصار و باقی بخش های آن نظریه. مشکل ما آن است که آن نظریات را خوب نمی فهمیم. ما به خودمان زحمت نمی دهیم و می گوییم که آن ها هم به درد نمی خورند. خب کسی که می خواهد از آن نظریات استفاده نکند، بهتر است خودش نظریه بدهد و مفهوم بسازد. این مشکل ماست. مثلا مفاهیمی چون دولت یا گفتمان چه مشکلی دارد؟ چرا این مشکل فقط مربوط به علوم انسانی است و وقتی صحبت بر سر استفاده از تکنولوژی یا مزایای علوم تجربی می شود، چنین مباحثی مطرح نمی شود؟ این ها دعوای قدرت است، زیرا وقتی مفهوم بندی می کنیم، ذهنیت ایجاد می شود و مسائلی که غیرقابل شناخت به نظر می رسند، شناخت پذیر می گردند. ما مثلا مفاهیمی چون بازار، مسجد و وزارت را ساخته ایم و آن ها هم به کار می برند. ما اگر توان مفهوم سازی را داشته باشیم، دلیل ندارد که از مفاهیم غربی استفاده کنیم. تعصبی هم در کاربرد آن ها نداریم. این مفاهیم پیچیدگی های عالم واقع را بازنمایی می کند و به درد می خورد و گریز و گزیری از کاربرد آن ها نیست. مشکل ما این است که فیلسوف و نظریه پرداز نداریم، یک زمان ما فارابی داشتیم، یا کسی مثل ابن خلدون بوده که مفهومی چون «عصبیت» ساخته و غربیان مجبور شده اند برای آن معادل بسازند، اما حالا چنین نیست. بنابراین من مفاهیم را فی نفسه فرهنگ مند نمی دانم و اگر جایی کاربرد داشته باشد، به کار می برم. نباید فراموش کرد که مفهوم سازی نسبت بسیار ظریفی با قدرت دارد. این همه تلاش برای بومی سازی صورت گرفته است، اما یک کتاب درست و حسابی پیدا نمی شود. البته حجم عظیمی هست، اما همه تبدیل به صورت شده است. همه چیز ما به صورت و ظاهر تبدیل شده است. تاریخ ما هم دچار همین درد است.