تشیع سرزمین حکمت و معنویت

دکتر حسین غفاری

استاد فلسفه دانشگاه تهران

 

 

درآمد: از همان زمان که فلسفه و حکمت اسلامی به عنوان دانشی مستقل و تحت تاثیر ترجمه هایی که در سده های نخست تاریخ اسلام از زبان یونانی و سریانی صورت گرفت، با مخالفت های فراوانی از سوی قشریون و ظاهربینان مواجه بود. دامنه این مباحثات تا به امروز ادامه داشته است. «جدال با مدعی» عنوان جدیدترین کتاب دکتر حسین غفاری، استاد فلسفه دانشگاه تهران است که به همت نشر حکمت منتشر گردیده است. این کتاب مباحثاتی است پیرامون عقلانیت و فلسفه و عرفان و رابطه آنها با قرآن کریم و بیانات معصومین علیهم السلام.

***

فلسفه، به‌عنوان یک نظام معرفتی تعقلی محض که به تحقیق در اطراف پرسش‌های کلّی بشر درباره مبدأ و معاد، عالم و آدم و کیفیت نسبت آنها با یکدیگر و به تعبیری مطلق وجود و احوالات آن می‌پردازد در طول تاریخ همواره مخالفانی داشته است.

۱٫ این مخالفت‌ها گاه نسبت به اصل امکان چنین تحقیقاتی برای آدمی معطوف بوده است و مخالفان امکان دستیابی به هرگونه دانش قطعی درباره اشیاء و حقایق امور عالم را برای بشر منتفی دانسته و در تأیید نظر خود انواع دلائل نقضی و ایجابی را به‌کار می‌گرفتند و در نهایت، شکاکیّت را شعار خود قرار داده و از ابراز هرگونه حکم جزمی درباره امور عالم خودداری می‌کردند. این افراد در تاریخ فلسفه قدیم به‌عنوان سوفسطایی معرفی شده‌اند اگرچه در دوران جدید و معاصر جلوه‌های دیگری از این موضع به ظهور رسیده است.

۲٫ گروه دیگری از مخالفان فلسفه، در واقع خود از جنس فیلسوفان شمرده می‌شدند با این تفاوت که آنها تنها معرفت‌هایی را معتبر می‌شمردند که درباره محسوسات و از طریق شواهد حسّی تأیید شده باشند. از نظر این گروه تعقل و عقلانیت در حدّ‌ تجزیه و تحلیل معلومات حسّی و سپس تعمیم و نتیجه‌گیری کلّی از آنها قابل‌قبول است و اضافه بر آن شأنی برای عقلانیت قائل نبوده‌اند، اینان اصحاب اصالت تجربه و یا فیلسوفان اَمپریست نامیده شده‌اند. این گروه از فیلسوفان الزاماً مخالف خدا یا سایر امور ماوراء طبیعی نبوده‌اند ولی، راه عقلانی برای اثبات این امور قائل نبوده و به دلائلِ شخصی ایمانی یا اخلاقی اعتقادات خود را توجیه کرده‌اند.

۳٫ دسته دیگر از مخالفان فلسفه، اصحاب کشف و شهود و به‌اصطلاح عرفا بوده‌اند که آنها نیز راه عقل را برای دستیابی به حقایق متعالی وجود ناکافی دانسته و رسیدن به حقیقت امور هستی را نه از راه ادراکات مفهومی، بلکه از طریق مشاهده حضوری این حقایق ممکن می‌دانستند و البته روش آن را نیز طبیعتاً نه استدلال منطقی بلکه پالایش نفس از آلودگی‌های مادی و سپس ظهور اشراقات الهی در صحیفه وجودی انسان می‌دانستند.

۴٫ گروه دیگری از مخالفان فلسفه را برخی اصحاب ادیان تشکیل می‌داده‌اند. این گروه که طیفی از پیروان مذاهب مختلف وحیانی مانند یهودیت و مسیحیت و اسلام را شامل می‌شده‌اند نظر به اینکه پاسخ قطعی و نهایی به پرسش‌های کلّی بشر درباره مبدأ هستی، پیدایش جهان، حقیقت انسان، اراده و تکلیف او و نسبت عالم با ذات یگانه الهی را فقط از طریق بیانات وحیانی و در کلمات پیامبران الهی و یا اولیاء برگزیده دینی ممکن می‌دانستند لذا بحث عقلی درباره این مطالب را نوعی معارضه با نظام وحیانی تلّقی کرده و مرتکبان این‌گونه مباحث را با دیده تردید و بدبینی نگریسته و حتی آنها را احیاناً مشرک و کافر تلقی و معرفی نموده‌اند. البته جناح معتدل‌تری از این طیف، ضمن استفاده از بحث عقلی، آن را در چهارچوب کلی و مرجعیت نهایی عقاید دینی و برای تثبیت هرچه بیشتر مباحث دینی نزد مخالفان مورد استفاده قرار می‌دادند که به آنها متکلّم یا «تئولوگ» (الهی‌دان) می‌گویند.

مخالفت با فلسفه تعقلی تحت عناوین فوق و نیز با ترکیبی از برخی یا همه این جهات با یکدیگر در همه فرهنگ‌های بشری به‌چشم می‌خورد مضافاً بر اینکه در مخالفت اصحاب ادیان، گاهی ویژگی‌های خاصی نیز ‌خودنمایی می‌کند. مثلاً در مسیحیت وجود پاره‌ای آموزه‌های ضدعقلانی مانند تثلیث یا تجسّد و گناه اولیه و امثال آن سبب شده است که از دیرباز جریان‌های افراطی ضدتعقلی نه‌تنها فلسفه و فیلسوفان را کافر و مشرک قلمداد نمایند بلکه اصولاً اجرای روش عقلی در فهم مبادی دینی را مغایر با ایمان مسیحی تلقّی کنند و مانند ترتولیان از آباء نخستین کلیسا ندای «ایمان می‌آورم چون نمی‌فهمم» سرمی‌دهند و یا با لحن پیامبرانه می‌گویند «آتن را با اورشلیم چه کار؟»، البته این داستان منحصر به قرون اولیه میلادی نیست و در دوران جدید نیز برخی نحله‌های مسیحی فلسفه اگزیستانس به تبعیت بنیانگذار خود کِی‌یِرکگور اساساً راه نزدیک شدن به حقایق دینی را نه از طریق عقل و منطق، که از راه ایمان و تن دادن به خطر دانسته و یقین عقلی را، به فرض امکان حصول آن، خطرناک‌ترین دشمن ایمان مؤمنانه معرفی می‌کنند. این داستان امروزه نیز مورد اعتقاد گروهی از فیلسوفان دین موسوم به «ایمان‌گرایان» است و حتی در کلیسای کاتولیک نیز علی‌رغم پذیرش فلسفه عقل‌گرای تومیستی، هنوز آموزه‌های اصلی و اختصاصی مسیحیت را اموری فراعقلی و از قبیل «راز و سرّ» تلقی می‌کنند که جز از طریق ایمان متعبّدانه فهم آن میسور نمی‌باشد.

در جهان اسلام، جریان مخالفت با فلسفه دارای مشابهت‌هایی در نمایی دور، با جهان مسیحی است ولی با نزدیک شدن به موضوع، تفاوت‌های چشمگیری بین این دو فرهنگ به نظر می‌رسد. تفاوت عمده اوّلاً در این است که قرآن کریم برخلاف آموزه‌های کلیسایی، مبّرای از هر نوع تعلیم ضدعقلی است و برعکس این کتاب آسمانی در ترغیب به تعقل، فهم و تدبّر در آیات آفاقی و انفسی و معانی و حقایق مطرح شده در قرآن، بیشترین تأکیدها را دارد. مضافاً بر اینکه مضامین فلسفی و عرفانی در این کتاب بیش از هر متن مقدّس دیگری به‌چشم می‌خورد؛ گرچه هیچ‌کدام از موارد فوق مانع پیدایش مخالفت‌ گروهی از علما و اهل شریعت با فلسفه و حتی در پاره‌ای موارد با مطلق روش تعقّلی در فهم آیات کتاب الهی نگردیده است. منتهی در بررسی مخالفت‌های با فلسفه و نیز عرفان در جهان اسلام و خصوصاً تشیّع باید ملاحظات ذیل را مدّنظر قرار داد.

۱٫ تشیّع سرزمین حکمت و معنویت

اوّلاً اینکه خاستگاه اصلی این مخالفت‌ها، خصوصاً در قرون اولیه و میانی، عمدتاً در محدوده فرهنگ اهل سنّت بوده است و در فرهنگ شیعی این مسئله تقریباً برعکس است. کمترین نشانه بر این موضوع اینست که بزرگ‌ترین فیلسوفان جهان اسلام عمدتاً شیعه‌اند؛ فارابی، ابن‌سینا، خواجه نصیر، میرداماد، ملاصدرا، حاج ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی در زمان حاضر؛ و نیز عمده‌ترین مخالفان فلسفه که به ردیه‌نویسی علیه فلاسفه پرداخته‌اند یکسره سنّی و اشعری‌مسلک‌اند؛ غزالی، فخررازی، شهرستانی و ابن‌تیمیه سردمداران این جریان محسوب می‌شوند. در جهان سنی با سرکوب جریان عقل‌گرای معتزله که از دوران متوکل عباسی در اواخر قرن سوم هجری آغاز شد فضای فرهنگی برای اهل حدیث گشوده شد و در عرصه کلامی نیز تفکر اشعری سیطره مطلق یافت. به این‌ترتیب فرهنگ اهل سنت بین اشعری‌گری معتدل یا ظاهرگرایی افراطی در نوسان بود و به هر حال برآیند فرهنگی آن مخالفت با عقل‌گرایی مستقل فلسفی بود. در جهان تشیع البته وضع به گونه‌ای دیگر بود، علی‌رغم وجود جریان نص‌گرای محدثین شیعی، برخورداری از نعمت هدایت ظاهری و باطنی ائمه معصومین همواره فضایی قوی از عقلانیت را در همه برهه‌های تاریخ تشیع به همراه داشت. ائمه شیعه و در رأس آنها امیرالمؤمنین علیهم‌السلام علاوه بر اینکه هدایت‌گر جریان سیاسی جامعه شیعی بودند، در منظر فرهنگی امکان استفاده عقلانی از معارف وحیانی قرآن کریم را هرچه بیشتر فراهم می‌آوردند. اگرچه جوامع معتبر روایی شیعی مانند اصول کافی در اواخر قرن سوم هجری تدوین گردیدند ولی متون حدیثی تشکیل‌دهنده آنها از همان ابتدا در بین شیعیان موجود بود، خصوصاً نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین دریایی ژرف از معارف حِکْمی و عقلی و معنوی را دربرداشت که خود به‌تنهایی علت بسنده‌ای برای ظهور و بروز تفکر فلسفی و عرفانی در عالم تشیع است که در متن کتاب تحت عنوان خاستگاه درونی فلسفه اسلامی به آن پرداخته شده است.

در این مقدّمه در حدّ‌ مجال آن، با اشاراتی به بعضی خطب و کلمات توحیدی آن غوّاص اقیانوس حکمت و معنویت، امیرالمؤمنین علیه‌السلام،‌ مقصود خود را ایضاح می‌نماییم. در اینجا فقط به شهادت شارح معتزلی نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید که رضوان خدا بر او باد در شرح خطبه ۸۷ (عبادالله، إنّ مِنْ أحبِّ عباداللهِ ألیه…) اشاره می‌کنیم. او پس از ذکر اینکه پس از رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله عدالت کامل برای احدی از بشر حاصل نشده است مگر برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام، می‌نویسد:

«و اما حکمت و مباحث الهی، فن و تخصّص هیچ‌یک از اعراب نبود و از بزرگ و کوچک عرب، کوچک‌ترین تلاشی در این زمینه هرگز به‌چشم نخورده است، بلکه این رشته، فن مخصوص یونانیان و حکمای پیشین و اوائل بوده است. و نخستین فردی که در عرب به عمق این مباحث وارد شد علی علیه‌السلام بود، و از همین‌روست که دقیق‌ترین مباحث را در توحید و عدل می‌بینی که از چشمه وجود او فوران کرده و پیکره و سطح ظاهری کلمات او را در خطب و عبارات تشکیل داده است و در کلام هیچ‌یک از صحابه و تابعین کلمه‌ای از این مباحث را نمی‌یابی و اساساً آنها نمی‌توانستند تصور این مباحث را بکنند و اگر هم به آنها می‌گفتی، توان فهم و درک این مطالب را نداشتند، عرب کجا و این مباحث کجا؟!».

آری چه کسی می‌تواند نخستین خطبه نهج‌البلاغه را بخواند و چنین اعترافی نکند و یا خطبه ۱۸۶ که خطبه‌ای است طولانی و مشحون از عالی‌ترین معارف توحیدی.

و یا در خطبه ۲۲۰ در وصف سالکان راه حق می‌فرماید «به درستی که سالک طریق حق، عقل خود را زنده کرد و نفس خود را ‌میراند، به‌گونه‌ای بدن تنومند خود را لاغر و نحیف ساخت و دل سختش را نرم و لطیف کرد تا اینکه فروغی بس درخشنده بر او درخشید و راهش را روشن ساخت و او را به راه حق رهنمون گشت و منزل به منزل او را تا باب سلامت و مقام أمن رسانید…».

ابن‌ابی‌الحدید در شرح این گفتار می‌گوید «بدان که گفتار علی‌ علیه‌السلام در این عبارت «و برای او برقی بسیار نورانی حاصل می‌شود» هم حقیقت مکتب حکماست و هم حقیقت عقاید صوفیه پیروان طریقت و حقیقت، آن‌چنان‌که شیخ‌الرئیس ابوعلی‌سینا در اشارات بدان تصریح کرده است… و نیز قشیری در رساله خود آنجا که به بیان احوالات وارده بر عارفین می‌پردازد … و این دو دنباله‌روی الفاظ امیرالمؤمنین علیه‌السلام هستند، زیرا او حکیم حکیمان و عارف عارفان و معلم صوفیه است و اگر اخلاق و کلمات و تعالیم او به مردم گاه با گفتارش و گاه با افعالش نبود هیچ‌یک از این طوایف راه هدایت را نمی‌یافتند و نمی‌دانستند که چگونه وارد و خارج شوند». و اگر گفتار ابن ابی‌الحدید در هیچ‌یک از این موارد حجّت نباشد، در آنجایی که درباره تبعیت معتزله در اصول اعتقادی از امیرالمؤمنین صریحاً اعتراف می‌کند حجت است. وی در ذیل حکمت ۴۷۰ نهج‌البلاغه که حضرت در پاسخ از توحید و عدل می‌فرماید: «توحید آنست که نخواهی خدای را به توَّهُم تصورنمایی و عدل آنست که او را در هیچ امری متّهم نکنی»؛ پس از شرح عبارت چنین می‌نویسد:

«و خلاصه اینکه مذهب اصحاب ما (یعنی معتزلیان) در عدل و توحید از امیرالمؤمنین علیه‌السلام گرفته شده و این کلام از سخنانی است که در آن به مفاد مذهب ما تصریح شده است و در ظاهر کلام حضرت از این‌گونه کلمات بی‌شمار است».

مقصود از این اشارات بیان این حقیقت است که شخصیّت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌تنهایی بیانگر سرّ شکوفایی حکمت و تفکر عقلانی در عالم تشیّع است و همین شخصیت است که شیخ شهید، شهاب‌الدین سهروردی در سراسر آثار خود، از جمله در حکمهالاشراق همواره از ایشان به «حکیم‌العرب» یاد می‌کند.

اگر بر آنچه گفته شد روایات ژرف‌نگر در حقایق معارف از سایر ائمه عصمت و طهارت را نیز اضافه کنیم، عمق فرهنگ عقلانی شیعه دوچندان می‌شود. در اینجا فقط اشاره می‌شود به اینکه باب نخست مهم‌ترین جامع روایی شیعه کتاب «عقل و جهل» است که مشتمل بر ۳۴ روایت در شأن عقل است که عمدتاً‌ از امیرالمؤمنین، امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم‌السلام نقل گردیده است و مضامین این روایات آن‌چنان بلند است که برای سربلندی شیعه در مقابل بشریت در تمامی اعصار تاریخ خود کفایت می‌کند و شرح و توضیح این بیانات دُرربار از چند جلد کتاب نیز فراتر خواهد رفت. آیا فرهنگی که پیشوایان آن برای عقل چنین شأن و منزلتی قائل شده‌اند می‌تواند در حکمت جز ابن‌سینا و ملاصدرا را نتیجه دهد و آیا باید مخالفت جمعی از علمای مشتغل به علوم ظاهری را از فقه و ادب و حدیث که به‌سبب اقتضای مباحث مورد تخصّص خود، از حیطه ظواهر همان احادیثی که خود نقل می‌کنند فراتر نمی‌روند، نشانه مخالفت این مکتب با فلسفه و حکمت و عرفان دانست؟ طرفه اینکه این دانشمندان و علمای بزرگوارِ مخالف، در مقام عبودیت و دعا، روز و شبِ خود را با ادعیّه همین امامان معصومین می‌گذرانند. ادعیه‌ای که جز با مکتب حکمت و عرفان عباراتی از عبارات آنها قابل فهم و بیان نیست، مانند دعای کمیل، دعای سمات، دعای صباح، دعای ابوحمزه ثمالی، دعای افتتاح، مناجات شعبانیه، زیارات ائمه علیهم‌السلام مانند زیارت امین‌الله، زیارت جامعه کبیره، ادعیه ماه‌های رجب، رمضان و … و … .

۲٫ اخباری‌گری در شیعه

البته جریان ظاهرگرایی اختصاص به عدم ادراک عمیق معارف الهی نداشته و بلکه در همان مباحث فقهی و ابتلائات عملی روزمرّه نیز وارد شده است و بلکه اساساً می‌توان گفت در شیعه مسئله اخباری‌گری بیشتر سمت و سوی علوم فقهی و ملاکات استنباط احکام و اجتهاد شرعی را نشانه گرفته است. این جریان در اوائل قرن یازدهم و دوازدهم هجری در حوزه‌های علمیه کربلا و نجف دامن‌گیر علمای شریعت شد و توسط برخی علمای اهل حدیث تقویت شد و مخالفت عمده آنها با مجتهدان و علمای به اصطلاح «اصولی» حوزه‌های علمیه بود و کار مخالفت آن‌چنان بالا گرفت که به عوام و عوام‌زدگی کشیده شد و می‌رفت که فتنه و آشوبی در جامعه دینی آن بلاد ایجاد کند که تا حدّی هم کرد، ولی با مجاهدت‌ها و اهتمام تنی چند از عالمان مبرّز حوزه‌های نجف و کربلا مانند مرحوم وحید بهبهانی و نیز شخصیت‌های بزرگی مانند شیخ اعظم مرحوم انصاری در عرصه فقه و اصول، با یک کار گسترده و نفس‌گیر فرهنگی و قریب یک قرن مبارزه فکری این جریان بحمدالله در فرهنگ شیعه رو به خاموشی نهاد. اگرچه پس از آن و هنوز هم جریان اخباری‌گری به‌صورت یک تمایل در برخی علمای بزرگوار مشاهده می‌شود ولی دیگر آن صولت و شدت گذشته را ندارد. البته پس‌لرزه‌های این جریان به دیگر حوزه‌های معرفتی یعنی حوزه تفکر عقلانی و فلسفی و تشدید مخالفت‌های پراکنده با فلسفه و عرفان نیز کشیده شده است. همچنین نمی‌توان تأثیر و تأثر دو میدان فرهنگی موازی در جهان اسلام، یعنی دو حوزه سنّی مذهب و شیعی را بر یکدیگر انکار کرد، بالاخره محصولات فرهنگی هریک از این دو حوزه در دیگری بی‌تأثیر نبوده و نخواهد بود. در فرهنگ سنّی همان‌طور که اشاره شد مخالفت با فلسفه و عقلانیت از قرن سوم به بعد اصولاً به جریان حاکم تبدیل شده، به‌خصوص که فرهنگ اهل سنت، به علّت محرومیت از نعمت هدایت ائمه معصومین، دائماً تحت تأثیر نقش‌آفرینی‌‌های شخصیت‌های متعصب و قشری‌گرا بوده‌اند که علاوه بر همه جهات جهل و کم‌مایگی، مزّین به عنصر ضدیت با شیعه (که همواره در تقابل با نظام سلطه سیاسی و فرهنگی حاکم بر جهان اسلام، پرچمدار مبارزه عقلانیت و عدالت بود) نیز بودند و از نفوذ حکمت و عرفان به‌عنوان شاخصه‌های تفکر شیعی وحشت داشتند. عالم متحجّر و متهتک ابن‌تیمیه در قرن هفتم و هشتم در دمشق و مصر و نیز محمدبن عبدالوهاب در قرون اخیر در حجاز از جمله این شخصیت‌ها به‌شمار می‌آیند. مجموعه این عوامل سبب شده که روشنفکران و متفکران یکی دو قرن اخیر جهان عرب، عمدتاً دارای دو ویژگی باشند: ۱٫ضعف اساسی در بینش فلسفی، خصوصاً فلسفه اسلامی ۲٫ گرایش شدید به مکاتب اصالت حس و تجربه که از یک‌سو محصول و سوغات آشنایی با تمدن معاصر غربی و از سوی دیگر در پیوند نزدیک با سنّت فکری اندیشه سنّی طیّ قرون متمادی است.

در حوزه شیعی معاصر، جریان حکمت و عرفان، که در دوره قاجاریه در حوزه معقول تهران دارای نمایندگان برجسته‌ای بود، در حوزه‌های رسمی فقاهت قم و نجف با حضور شخصیت‌های جامع و برجسته‌ای همچون مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آیت‌الله العظمی خمینی (قُدّس سِرُّهما) و نیز مرحوم آیت‌الله آقاسیّدعلی قاضی قُدِسّ‌سِرُّه به‌طور نیمه‌رسمی ولی مسالمت‌آمیز در جنب علمای برجسته علوم رسمی فقاهتی، به‌کار گسترش و تعمیق مبانی حکمت و عرفان اسلامی ادامه می‌داد.

۳٫ تشیع، مکتب جامع (اتحاد عقلانیت، معنویت و عدالت)

ویژگی انحصاری تشیّع در میان تمام ادیان و مذاهب و نحله‌های فکری و فرهنگی جهان، ارائه تصویر جامع از حقیقت اسلام در چهره‌ نورانی اوصیای راستین پیامبر اکرم صلوات‌الله علیه و آله می‌باشد. امامان معصوم و در رأس آنها امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام کانون نورانی برای تلألو تثلیث نورانی اسلام یعنی اتحاد «حکمت، عرفان و عدالت» می‌باشند. این حقایق سه‌گانه که گمشده‌های ازلی بشریتند هرگز در هیچ‌یک از ادوار تاریخ بشر جز در دوره نورانی رسالت محمدی تحقق نیافته است. رسول‌اکرم صلی‌الله علیه و آله علاوه بر اینکه سرچشمه معنویت و عشق و عرفان بود معدن حکمت و عقلانیت و نیز پایه‌گذار حکومت فضیلت در جهان ظلمانی و وهمانی بود. این اتحاد آن‌چنان برای اذهان دور از فطرت الهی غیرقابل تصور است که تا همین امروز نیز جهان مسیحی با اتهام مبرّی دانستن نبوت از خشونت طعنه‌ بر اصالت رسالت نبی مکرّم اسلام می‌زنند و پس از رحلت آن سراج منیر، متأسفانه «سواد اعظم» به‌عنوان اهل سنّت و جماعت از پیوستگی آن انوار قدسی در ذات نبوی اعراض کرده و جانشینی پیامبر را به امری عرفی و بشری فروکاستند؛ ولی شیعه با پیروی از اوصیای راستین پیامبر اکرم استمرار اتحاد فضیلت و معنویت، سیاست و عدالت و عقلانیت و حکمت در وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به جهانیان اعلام کرد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام که حکیمان عالم اسلام او را مقتدای خود، عارفان و صوفیه خود را مریدان وی، و امّت اسلامی خود را پیروان راستین حکومت عدالت او محسوب می‌دارند، این پرچم را نسل اندر نسل به فرزندان طاهر، عالم و عارف خود سپرد، و این حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام است که همچون پدر بزرگوارش چشمه‌های حکمت و عقلانیت را با حماسه و قیام پیوند داد و این سیره همچنان تا موعود نهایی امت اسلام و جهان، حضرت مهدی عجل‌الله تعالی فرجه ادامه یافته است ینابیع حکمت را با ظهور خود، در عقول انسان‌ها به فوران درمی‌آورد آن‌چنان‌که بسیط زمین را صحنه گسترش عدل و قسط می‌کند. آرمان تشیع یعنی جامعیت و اتحاد حکمت، معنویت و عدالت که در چهره و سیره ائمه معصومین ما، تحقق پیدا کرده است.

با ظهور انقلاب اسلامی و برجسته شدن موقعیت و شخصیت حضرت‌آیت‌الله العظمی خمینی، خود به خود شور معنوی و نقش عقلانی فرهنگ شیعی در کنار جنبه عدالت‌خواهانه و حماسه‌ساز آن، زیبایی دوچندان به مکتب تشیع بخشید و آرمان هماهنگی عقلانیت، معنویت و عدالت که حدّ آرمانی آن در شخصیت ائمه معصومین و در رأس آنها حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، و سپس امام و پیشوای شهدا و عاشقان حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و نیز در برنامه مدبّرانه سیاست رضوی سلام‌الله علیهم اجمعین متجلّی شده بود البته در حدّی پایین‌تر و متناسب با درجه و مقام رهروی و تبعیت، در شخصیت برجسته حضرت آیت‌الله العظمی خمینی، متمثّل گردید. جان‌های شیفته دوستداران فضیلت و عدالت که از قریب دو هزار و پانصد سال پیش، مشتاقانه آرمان جامعه انسانی را جست‌وجو می‌کردند و زمانی آن را در رؤیاهای افلاطون الهی می‌یافتند که در طرح مدینه فاضله خود، اندیشه حکومت فضیلت را طراحی و برنامه‌ریزی ‌کرد و سپس در طرح‌واره سیاسی معلم ثانی و حکیم بی‌بدیل اسلامی جناب فارابی به‌عنوان مدینه فضیلت و سعادت، که ریاست رئیس اول و امام و حکیم معنوی را بر جامعه انسانی پیشنهاد می‌داد و در لسان شیخ شهید اشراق از آن به‌عنوان «زمان نوری» یاد می‌شد، اکنون گویی که بوی خوش این ائتلاف میان حکمت و معنویت و عدالت را با تحقق نظام اسلامی در مشام جان خود احساس می‌کردند. البته شیعه با اندیشه مهدویت هزار و چهارصد سال در سُکر این جذبه، تحمّل مشقّات و مصائب یک مبارزه طولانی تاریخی را بر خود هموار و گوارا نموده است.