گفت و گو با دکتر حسن لاهوتی: مولانا در “مثنوی معنوی” تربیت روح آدمیان را در نظر دارد

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

ارغنون مولوی نام اثر تالیفی مترجمی صاحب سبک در حوزه مولوی پژوهشی ایران است.حسن لاهوتی پس از ترجمه آثاری با محوریت مولانا و به قلم نویسندگان غربی همانند نیکلسون، لوئیس و میشل، دست به تالیف کتاب حاضر زد. ارغنون مولوی حاصل عمری زیستن با مولاناست. بخش های هشتگانه«بلخ کجا قونیه»، «جلال عارف»، «نی مولانا»، «پادشاه و کنیزک»، «داستان ابلهان»، «سخن علی با جهود»، «حدیث عبادت» و «عاقل عاشق» به خوبی  روایتگر مواجهه یک مولف عرفان پیشه با اسوه عارف خویش است.لاهوتی در سرتاسر کتاب از مولانا یاد می کند که مخاطب را از خود بی خود ساخته و او را مجبور می کند تا کتاب را به گوشه ای گذاشته و به قصد نوشیدنی سرمستانه به سمت چشمه ای به نام مثنوی معنوی رود، اما با اندکی موانست با مثنوی معنوی، خواننده در می یابد که روایت لاهوتی از مولانا برای خواننده امروزین بسیار خواندنی تر از روایت مولانا از خودش است.

   ****

 

  1. ۱٫   مهمترین وجه تفکر و اندیشه مولانا را شما در چه چیزی دیدید که روی به تالیف کتابی با عنوان ارغنون مولوی کردید. در طول تاریخ فرهنگ این کشور و به خصوص در زمان معاصر کتاب های مختلفی از سوی اندیشمندانی منتشر شده است.

ج۱٫ می دانید که سخنان مولانا جلال الدین را، در مثنوی معنوی، از ابعاد و جنبه ها یا به قول شما از وجوه گوناگون می توان مورد بررسی قرار داد. به گمان من، آنچه مولانا را به فکر سرودن مثنوی انداخت، ضرورتی بود که او در تربیت روح آدمیان و لزوم پیوند آن با عقل و عشق می دید. این سه نیرو، یعنی جان، عشق و عقل موهبت های خدایی اند و منشاء آسمانی و الهی دارند، برخلاف جسم که از آب و گل سرشته شده است و پای در خاک این جهانی دارد. اما روح از جایی دیگر به این عالم فرود آمده است و می تواند به همان جا بازگردد. کی؟ پس از مرگ یا در همین زندگی؟  مثنوی معنوی از نگاه من مکتب یا دبستانی ست که مولانا برای پرورش جان آدمیان پایه ریزی کرده است. او می خواهد که هرکه در این دبستان درس بخواند، بتواند پروردگار خود را در همین جهان پیش روی خود حاضر ببیند و رستاخیز خود را در همین جهان برپای دارد، پیش تر ار آن که به مرگ طبیعی از دنیا بگذرد. چنین هنری از جسم ساخته نیست؛ پرورش جسم زیانبار است: جسم هرچه بیشتر فربه شود، روح کاهل تر می شود و برعکس. مولانا اعتقاد دارد که روح می تواند به آن مرتبه از قدرت و عظمت معنوی برسد که به عالی ترین مرتبه و بلند ترین مقامی که در تصور آدمی می گنجد و آن را عرش خدا می خواند و آستان جانان می داند، پای نهد. فراموش نباید کرد که جان اگر از عقل و عشق دور بماند، لاغر می شود و جسم بر او غلبه می کند؛ عشق اگر از عقل دور بماند، به شهوت زیانبار و مذموم می انجامد و در همان مرحله عشق های ننگین و رنگین این جهانی باقی می ماند؛ عقل اگر از عشق دور بماند، هرگز از مرتبه تدارک امور این جهانی فراتر نمی رود و به انواع فسادهایی ختم می شود که بشریت در همه روزگاران، از آن در رنج بوده است. بی تردید، آدم کشی های هیتلر از مصادیق عقل آمیخته به عشق نیست. با این اندیشه  بود که طرح بخش های هشتگانه  ارغنون مولوی را ریختم: بخش اول که تا اندازه ای حالت سرگذشتنامه ای کوتاه را دارد، سیر زندگی معنوی مولانا را نشان می دهد —  از بلخ و محضر درس پدر تا قونیه و ارشادات عارفانه برهان الدین، و پس از آن، تا تحصیل در دمشق و سپس همنشینی دگرگون کننده با شمس الدین در قونیه؛ و آن گاه، در سال های آرامش، در کنار حسام الدین؛  در بخش دوم، جلال الدین، عارفی ست که خود به مرتبه کمال عاشقانه و عارفانه رسیده است و اکنون قدرت بیان خداداد خود را از یک سوی، با غزل سرایی و از سویی دیگر، با مثنوی پردازی در خدمت پرورش جان آدمیان قرار داه است. او آدمیان را به همان راهی فرا می خواند که خود پیموده است. تردید نیست که مولانا در مثنوی نیروی عقل خود را بکار می اندازد و از همان دم که سخن را با ناله خوش نی در می آمیزد، چشمش بر بلندترین نقطه ای ست که جان می تواند بر آن اوج گیرد. بدین سبب است که در بخش سوم، نی نامه، در صفت نی و بیان بیماری های جان و پس از آن در بخش چهارم، به بررسی داستان پادشاه و کنیزک می رسیم تا معنی جان و شیوه درمان رنجوری آن را از زبان مولانا بشنویم؛ بخش پنجم مردگی و زندگی و تفاوت سرِ دارای عقل و سرِ تهی از عقل را از زبان مولانا باز می گوید؛ بخش ششم ضرورت ایمان قلبی به پیر رازدان را که دارای عقل کامل است، حکایت می کند؛ امروز، پیر رازدان مکتب مثنوی خود مثنوی ست که به نوشته افلاکی مولانا آن را بعد از خود به شیخی کردن گماشته است. بخش هفتم راه رسیدن به حقیقت را عبادت قلبی می داند و آن را از عبادت ظاهری متمایز می دارد؛ و آخرین بخش کتاب در اوصاف مکتب عقل و مدرسه عشق از نگاه مولانا سخن می گوید و آئین عاقل و دین عاشق را در اندیشه او می کاود. از یک سوی، جلال الدین محمد در کتاب ارغنون مولوی، نمونه تمام عیار انسان عاشق و عاقل کامل است و از سوی دیگر، فصل های هشتگانه ارغنون مولوی مسیر و طریقی را نمایش می هد که جلال الدین محمد را به آن مقام عظیم رسانید. او که مانند هر انسانی جز روح و جان نیست، به فرمان عقل خود و از روی عشقی که به آدمیان و عاقبت خوش آنان دارد، روزگار خود را وقف هدایت انسان می کند و مثنوی او نشانه عقل توام با عشقی ست که در دهه آخر عمر، از جان او برون می تراود.            

۲.  نوآوری و تالیف در راستای تفکرات مولانا در چه وجوهی باید باشد. چرا
که مولانا دارای جنبه های گوناگون است اما این گوناگونی دارای تنیدگی و
پیوستگی خاصی است.

بله صحیح می فرمایید، آثار مولانا دارای جنبه های گوناگون است، و نوآوری همسوی با تفکرات مولانا که من از آن تعبیر به آفرینش آثار نو براساس اندیشه های مولانا می کنم باید هدف و مخاطب خاص خود را از پیش معین کرده باشد. سیر تاریخی آثاری که در ایران در باره مولانا نوشته شده است نشان می دهد که بخش بسیار بزرگی از این آثار صرفا با نگاه بر خواص حوزه مولانا شناسی و در این اواخر بیشتر برای رفع نیازهای دانشجویان رشته های ادبیات فارسی و شاید الهیات نوشته شده است. در هم تنیدگی و پیوستگی خاصی که به فرموده سرکار در مثنوی معنوی دیده می شود مانع از آن نیست که نتوانیم از میان هزاران نکته ای که مولانا در کتاب خود آورده است، دست به انتخاب بزنیم. روزی که مولانا مثنوی را می سرود مخاطبانش افرادی بودند که دست کم با قرآن و حدیث آشنایی داشتند. امروزه، آشنایی با این مباحث جنبه عام ندارد، زیرا رشته های تحصیلی تنوع فراوان یافته و هریک از آنها مهارت و تجربه و تفکر خاصی را در خود جای داده است. به این ترتیب، همه ایرانیان مولوی دوست بیرون از این حلقه خواص تقریبا از دسترسی به اندیشه های مولانا محروم مانده اند. نویسندگان حوزه مولانا شناسی باید امروز آثاری بیافرینند که خوانندگان بیرون از حلقه ادبیات و معارف اسلامی را که تعدادشان هم هر روز رو به فزونی دارد، به حوزه مولانا شناسی فراخوانند. قدیمی ها شرح بر مثنوی نوشته اند یا آثاری بوجود آورده اند که حکم کتاب مرجع را دارد و جایشان در قفسه های کتابخانه هاست، نه در دست خوانندگان عادی. امروز مخاطبان دیگری در کشور ما هستند که اگر که اکثر قریب به اتفاقشان با اندیشه های مولوی آشنایی ندارند؛ باید آنان را با مولانا آشنا ساخت. گرفتاری های ریز و درشت زندگی این روزگار به کمتر کسی مجال می دهد بیست و پنج شش هزار بیت شعر را با آن همه استعاره پردازی ها و اشارات و تلمیحات درکتاب حجیمی چون مثنوی که در ارزندگی آن کسی تردید ندارد، از آغاز تا پایان بخواند چه برسد به این که شش جلد قطور هم به نام شرح بر آن افزوده باشند. بنا براین، باید مضامین را از مثنوی انتخاب کرد و به زبانی ساده نوشت که برای همگان قابل فهم باشد، آن هم در قالب کتابی کوچک و به صورتی که بتوان آن را هم داستان وار از آغاز تا پایان خواند، و هم هر فصل را جداگانه و به صورت مستقل در دست مطالعه گرفت. من ارغنون مولوی را برخوردار از چنین اوصافی می دانم. مخاطب من در ار غنون مولوی آن گروهی هستند که می خواهند سخن مولانا را بفهمند اما رشته درسی و اندوخته های علمی شان این اجازه را به آنان نمی دهد؛ یادمان نرود که مولانا نه می خواهد خود نظریه پرداز مکتب تصوف باشد و نه می خواهد نظرات دیگران را شرح گوید، مگر قرآن و پیغمبر، یا برخی اقوال خاصی را که خود مشخص کرده است. نظر من بر آن است و در ارغنون مولوی هم بر همین شیوه رفته ام که به هنگام توضیح سخن مولانا، کلام او را به بهانه مستدل ساختن آنها به گفته های نظریه پردازان مکتب تصوف و غیر آن قطع نکنم و تفکرات دیگران را به نام اساس و مبنای اندیشه مولانا در میانه سخنان او نیاورم، و استقلال اندیشه او را حفظ کنم. می توان به یقین گقت که مولانا به هنگام سرودن مثنوی کلام خدا و رسول او را در مد نظر داشته است اما نمی توان به یقین گفت که نظریه فلان دانشمند اهل معرفت را پیش چشم داشته است مگر خود به صراحت یا دست کم به اشارت گفته باشد. 
 ۳٫ به نظر می رسد شما در این کتاب جنبه های عقل گرایانه و جنبه های
عرفانی و آموزه ای معنوی مولانا را از یکدیگر جدا کرده اید و به صورت
جستارهای مختلف در یک کتاب نظم داده اید. این شیوه را بر چه اساسی انتخاب
کرده اید.

ج۳٫ این همان در هم تنیدگی ست که در سوال قبلی به آن اشاره کردید. عقل و معرفت که هرگز از هم جدا نمی افتند، چه در مثنوی و چه در کتابی دیگر. اما می توان مثال های هریک را مستقل از دیگری مورد تحلیل و بررسی قرار داد، بخصوص آن که مولانا به هنگام استفاده از این حکایت های تمثیلی هریک را با هنرمندی خاص خود چنان تغییر شکل می دهد و ساختار و حتی قهرمانان و صحنه های آن را موافق اندیشه ای که می خواهد بیان کند چنان دگرگون می سازد که گاه هم از نظر ساختاری و هم از نظر محتوایی با اصل آن تفاوت بسیار دارد و می توان آن ها را ساخته و پرداخته ذهن پر جوشش خود مولانا خواند. چند مورد از این گونه روایت ها را در ارغنون مولوی معرفی کرده ام. جنبه هایی را که حضرت عالی با عنوان آموزه ای از جنبه های عقل گرایانه و عرفانی مثنوی تفکیک می فرمایید، در واقع، همین تمثیل هایی هستند که مولانا آنها را برای آموزش اندیشه هایی که در دل دارد، مطرح می سازد و به او این امکان را می دهد که تداعی های متعدد و جوشش های متنوع ذهنی را یکی پس از دیگری چنان به رشته بیان کشد که خواننده هیچ گسستگی در میان نبیند. اما چون صحبت از عقل و جنبه های عقل گرایانه مثنوی به میان آوردید، اجازه بفرمایید عرض کنم که عاقل نزد مولانا با عاقلی که نوع انسان ها اراده می کنند  و عاشقی که او در ذهن دارد با عاشقی که مردم عادی در زندگی این جهانی خود می شناسند، تفاوت دارد. عقل و عشق – البته عقل معاد و عشق ناب، درچشم مولانا از یک منشا سرچشمه گرفته اند و هر دو به یک فرجام می رسند؛ یعنی هر دو آسمانیند.– مانند روح.  این دو وقتی از هم جدا می شوند که به رنگ های این جهانی آغشته شوند مولانا می خواهد که آدمی بتواند رنگ های این جهانی را از نیروی عقل و عشق بزداید تا جان او را به پرواز در آورند و آدمی را به اصل خود به نیستان باز رسانند بخش پایانی ارغنون مولوی به همین سبب عاقلِ عاشق نام گرفته است تا بتواند درباره مکتب عقل و مدرسه عشق از نگاه مولانا سخن گوید و با آرزوی دیدار انسان کاملی که عنقا صفت دور از ما زندگانی می کند کتاب را به پایان برد. فراموش نکنیم که مثنوی در هشتصد سال پیش نوشته شده است نمی توان از خوانندگان عادی و دانش آموختگان همه رشته های مختلف، متوقع بود که معنی سخنان مولانا را در مثنوی بفهمند. نیز نمی توان از آنان خواست که کار و زندگی خود را رها کنند و به فراگرفتن علومی بپردازند که درک مثنوی را آسان می سازد. به گمان من، بر دوش محققان ایرانی حوزه مولوی شناسی ست که تمهیداتی در کار کنند تا آن متن کهن به مذاق خواننده امروزی خوش بیاید و خود را به خواندن و درک سخن جلال الدین محمد مشتاق ببیند. من، در ارغنون مولوی، اساس کار را بر همین پایه که عرض کردم، گذاشتم. 
۴.  وضعیت پژوهشهای مولوی را در عصر حاضر و به خصوص در داخل کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟ 

ج. اجازه بفرمایید همین جا عرض کنم که همچنان که محیط ایران ادیبی مولوی شناس چون فروزانفر را دیگر پرورش نداد، محیط غرب هم مولوی شناسی بزرگ چون نیکلسون را تربیت نکرد. امروز، در خارج از کشور، حوزه مولوی شناسی در دانشگاه ها چندان فعالیتی ندارد – مگر گاهی کنفرانسی در گوشه ای از گیتی برگزار شود و چند نفر فرصت ارائه مقاله ای را بیابند. آخرین آثاری که محققان امریکایی روانه بازار کردند، یکی  من و رومی اثر ویلیام چیتیک است که در حقیقت ترجمه انگلیسی قطعه هایی از مقالات شمس است و به صورت دو زبانه در تهران هم منتشر شد، و دیگری، بزرگترین اثری ست که در باره مولانا، البته از جنبه تاریخی، تاکنون نوشته شده و آن کتاب دایره المعارف گونه فرانک لوئیس است که من آن را به فارسی ترجمه کردم و نشر نامک با نام مولانا، دیروز تا امروز، شرق تا غرب، آن را در تهران به بازار فرستاد. پس از آن بجز مقالاتی معدود و پراکنده، چشممان به اثری ارزنده در باره مولانا روشن نشد که نشد. فراموش نکنم بگویم که دو سال است مجله ای به نام “مولانا رومی ری ویو” به سردبیری لئونارد لوینسون در بریتانیا منتشر می شود و تا کنون دو شماره آن – سالی یک شماره – انتشار یافته است که مقالاتش با جنبه های مختلف مولوی پژوهی ارتباط دارد. درویشان مولویه در کالیفرنیا البته فعال هستند و با برنامه هایی که ارائه می دهند توانسته اند گروهی را به سوی آیین مولویه بکشانند؛ اما سومین گروهی که موفق شده است بیش از همه در میان مردم امریکا مخاطب پیدا کند، افرادی هستند که خود را مترجم سخنان مولانا می خوانند، حال آن که نه فارسی می دانند و نه مولوی می شناسند و باید از بی شرمیشان پناه بر خدا برد. برای این گروه که پرکارترینشان کالمن بارکس امریکایی ست، نام “رومی” حکم علامت تجاری را دارد و آنان در پی تجارت خودند و نام مولانا بهانه ست—گرچه آقای بارکس خود را شیفته شمس و مولانا می خواند و گمان می کند که همه دانش عرفان اسلامی یک شبه بر قلبش نازل شده است. جالب است که یک شب در میان شمس و مولانا را هم به خواب می بیند. خدایا پناه بر تو.

اما در ایران، اجازه بفرمایید برای آگاهی خوانندگانی که با تاریخ فعالیت های مولانا شناسی ایرانیان آشنایی ندارند، بگویم که در طول هشتصد سال از زمان مولانا و آثار ماندگاندری که او آفرید تا قرن چهاردهم هجری که همان بیستم میلادی و سال های میانین دهه ۱۳۵۰ باشد، گاهی در قرنی یا در هر چند قرن یک بار اتفاق افتاده است که دانشمندی ایرانی یادی از مولانا جلال الدین محمد بلخی کرده باشد. می دانیم که مولانا در سال ۶۷۲ قمری یعنی در اواخر قرن هفتم از دنیا رفت؛ تا آنجا که من اطلاع دارم، یک قرن بعد، ملا عبدالرحمن جامی (۸۹۸ -۸۱۷)، کتاب کوچکی را به نام  نی نامه در شرح هیجده بیت آغازین مثنوی معنوی، البته بر مذاق آراء و تفکرات ابن عربی، می نویسد؛ در قرن نهم، ملا حسن واعظ کاشفی(ف ۹۱۰ق)  لب لباب مثنوی را که تلخیصی از مثنوی ست و نمی توان آن را از سنخ اندیشه پردازی شمرد، فراهم می آورد؛ از آن پس تا دوره قاجار در قرن سیزدهم هجری، نزدیک به چهارصد سال می گذرد تا زمانی که رضاقلی خان هدایت (ف ۱۲۸۸ق) خلاصه ای از دیوان شمس را به نام شمس الحقائق در سال ۱۲۸۰ به چاپ می رساند که این یکی را نیز نمی توان در زمره آثار پژوهشی قرار دارد؛ سه سال پس از آن است که حاج ملاهادی سیزواری(ف ۱۲۸۹ق)  شرح خود بر مثنوی را — آن هم به خواهش یکی از شاهزادگان قاجار — در سال ۱۲۸۵ق منتشر می سازد. از آن به بعد تا نزدیک دویست سیصد سال بعد، یعنی تا میانه های قرن چهاردهم/ بیستم، هیچ اثر پژوهشی مستقل که بتوان آن را با اندیشه مولانا پیوند داد، از خامه دانشمندان ایرانی در میهن مولانا یعنی ایران خودمان، به ظهور نمی رسد. در سال هایی که مشغول ترجمه نیکلسون بر مثنوی بودم، دلم را غم می گرفت که آن  مولوی شناس بزرگ بریتانیایی برای نوشتن شرح بر کتابی فارسی که از اندیشه عارفی ایرانی چون مولانا جلال الدین بلخی به وجود آمده است، سخنان خود را به دریافت های شارحان ترک و هندی و حتی عرب مستند و مستدل می سازد. بنا براین، ما ایرانیان امروز هر اندازه در باره اندیشه های مولوی بنویسیم باز هم کاهلی های هشتصد ساله خود را جبران نکرده ایم. اجازه بفرمایید بیفزایم که کمابیش، در سال های میانین دهه ۱۳۵۰ خورشیدی یا چند سالی پیش تر از آن ست که دو دانشمند بزرگ مولوی شناس، جلال الدین همایی (۱۲۷۸-۱۳۵۹) و بدیع الزمان فروزانفر(۱۲۷۶- ۱۳۴۹) آثار خود را در حوزه مولوی شناسی و مولوی پژوهی منتشر می سازند. همایی ولدنامه یا ابتدا نامه سلطان ولد را تصحیح  می کند( تهران: ۱۳۵۵)، بر داستان قلعه ذات الصور یا دژ هوش ربا تفسیر می نویسد (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۹) و مولوی نامه یا مولوی چه می گوید را منتشر می سازد( تهران:شورای عالی فرهنگ و هنر، ۱۳۵۴). بدیع الزمان فروزانفر رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانارا می نگارد (تهران: ۱۳۱۵) و آثاری از مولانا یا مربوط به او چون فیه مافیه ( تهران: ۱۳۳۰)، معارف بهاء ولد ( تهران: اداره کل انطباعات وزارت فرهنگ، ۱۳۳۳و ۱۳۳۸)، معارف برهان الدین محقق ترمذی استاد مولانا ( تهران: ۱۳۳۹)، مجموعه ده جلدی کلیات شمس یا دیوان کبیر ( تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۳۶-۱۳۴۶) را تصحیح می کند و یا به جمع آوری و تدوین احادیث مثنوی (تهران: چاپ سوم، ۱۳۶۱) و مآخذ تمثیلات و قصص مثنوی(تهران: چاپ سوم،۱۳۶۲) می پردازد. پس از این ها بود که فروزانفر نوشتن شرح خود بر مثنوی معنوی را آغاز کرد اما مجال نیافت که از بیت ۳۰۱۲ دفتر اول آن سوتر رود و دست مرگ او را درربود. البته این کوشش های ارزنده راه را برای پژوهشگرانی باز کرد که دامنه تفکرات مولانا را در ابعادی دیگر دیدند و پا را از دایره معنی کردن لغت و به نثر در آوردن ابیات مثنوی فراتر نهادند تا خود به تفکر در اندیشه های مولانا بپردازند و حاصل اندیشه خود را در اختیار خواننده مولوی قرار دهند. با این همه بیشتر کوشش هایی که در حوزه مولوی شناسی شده است هنوز هم نتوانسته است خود را به عرصه علاقه و پسند مردم عادی درس خوانده نزدیک کند تردید نیست که نوشتن شرح بر مثنوی به شیوه قدما و حتی به شیوه هایی تازه تر مانند آنچه در آثار شارحان دانشمند معاصر می بینیم، به کار پژوهشگران حوزه مولوی شناسی می آید و جایشان در قفسه های کتابخانه هاست نه در دست مردم عادی. راهی تازه تر و زبانی تازه تر باید گزید و بدان وسیله مردم را با شیوه سخن و نحوه تفکر مولانا در مثنوی آشنا کرد. اگر ارغنون مولانا بتواند سهمی خرد از این کار بزرگ را بر عهده انجام گیرد، به وجودش افتخار خواهم کرد، بر خود خواهم بالید و به قول حافظ: “حباب وار بر اندازم از نشاط کلاه. 

اما نگفته نگذارم که هنوز هم جای کتاب هایی که در حوزه مولوی شناسی برای جوانان و کودکان نوشته شده باشد بسیار خالی ست.