تاملی بر سیر حکمت از فردوسی تا سهروردی

دکتر اصغر دادبه

استاد ادبیات فارسی و فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی

سهروردی در سده ششم هجری قمری می زیست. او فردوسی ثانی بود و اگر فردوسی عجم بدین پارسی زنده کرد، یعنی زبان و ادب پارسی را حیات جاودان بخشید، سهروردی حکمت ایرانی را زنده کرد. حکمتی که از یک سو از سرچشمه زلال معنویت فرهنگ ایران باستان سیراب می شود و از سوی دیگر ازدریای معرفت قرآنی بهره می برد. سهروردی آشکارا خود رازنده کننده حکمت ایران باستان می داند. برای آن که جایگاه سهروردی را در فرهنگ والا و حکمت ارجمند ایران زمین بشناسیم و بدانیم که این بزرگ مرد چه کرد و به کدام نیاز فرهنگی مردم ما پاسخ گفت، ناگزیریم تا به عنوان مقدمه به کوتاهی از تحولات فکری و فرهنگی ایران زمین از آغاز عصراسلامی، از سده اول تا سده هفتم، و کوتاهتر از آن از سده هفتم به بعد سخن بگوئیم تا معلوم شود که قرن ششم، قرن سهروردی از نظر فرهنگی در چه وضع و چه موقعیتی است و سهروردی در آن روزگار چه کرده است و چه باید انجام می داده است.

سده اول ودوم عصر خاموشی عصرانتقال فرهنگ: دو قرن سکوت و دو قرن تلاش در امرمهم انتقال فرهنگ. در سده نخست، ایران فتح می شود و به تدریج اکثر بخشهای ایران با تمام امکانات در اختیار اسلام قرار می گیرد. تا پایان سده ی دوم و آغاز سده ی سوم، ایران حکومت مستقر ندارد و لاجرم زبان و ادب از سوی حکومتی که هنوز تشکیل نشده است نمی تواند مورد حمایت باشد و همچنین است که نظم و نثری از آن روزگار برجای نمانده و به دست ما نرسیده است. مراد استاد فقید، دکتر زرین کوب از دو قرن سکوت نبودن یا نماندن نظم و نثر فارسی از آن روزگار است. بدیهی است که مردم با همه گرفتاریها لب به سخن گفتن فرو نبسته بودند، با همه مشقت ها زندگی می کردند و غم شادی داشتند، مهر و مهر می ورزیدند و خون می خوردند و زندگی خود را مطابق رسم و آیین تازه سامان میدادند و درآن سکوت به ظاهر طولانی، فریاد فرهنگ گران سنگ خود را که اینک مهر تایید اسلامی بر آن می خورد به گوش جهان و جهانیان می رساندند. در این دو سده و به ویژه از نیمه دوم سده نخست به بعد، آثار ایرانی وعربی ترجمه و فرهنگ ایرانی به عالم اسلام انتقال یافته. (این انتقال زمانها بیش از انتقال فرهنگ یونانی به عالم اسلام و ترجمه آثار یونانی که ازنیمه دوم سده ی چهارم ادامه می یابد صورت گرفت.) و بزرگمردانی فرهیخته چون ابن مقفع، در این راه و در این کار به جان کوشیدند. کتاب هفت جلدی استاد فقید دکتر محمد محمدی ملایری تحت عنوان کلی ” تا ریخ و فرهنگ ایران حکایت محققانه ای انتقال فرهنگ ایران به عالم اسلام است. سده ی سوم و چهارم، عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی: ایران در آغاز سده ی سوم از سال ۲۰۶ قمری استقلال می یابد و حکومتهای ایرانی، نخست طاهریان و سپس صفاریان و سامانیان برسرکار می آیند. نقش صفاریان و به ویژه نقش سامانیان که تقریبا سراسر قرن چهارم حکم راندند نقش سازنده و تعیین کننده بود. ایران مستقل شد و ایران مستقل زبان رسمی ملی یافت: زبان فارسی دری. و ادبیات ملی پیدا کرد: ادبیات فارسی که اگر به دیده انصاف نگریسته آید گوهر گرانبهایی است که نه تنها مایه فخر هر ایرانی است که مایه مباهات هر انسانی است که هنر و ادب و فرهنگ و انسانیت را ارج می نهد. زبان وادب فارسی در ماوراءالنهر که مرکز آن بخارا بخارای شریف بود زاده شد و بالیده و سپس در سراسر ایران و شبه قاره هند و روم و حتی به بخشهایی از چین و… گسترده و قرنها زبان و فرهنگ این سرزمینها بود و امروز همچنان دارای اهمیت و نقش ویژه ای است که اگر بدان توجه نکنیم بیش از پیش زیان خواهیم دید… باری در این دوران پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی (درگذشته به سال ۳۲۹ قمری) ظهورکرد و به قول شهریار.. در نزاع بقاء ملیت اولین قهرمان میدان بود رودکی کار پوردستان کرد کاین هنر کار پوردستان بود ملت ما رهین منت اوست منت او را سزد که منان بود و سپس حکیم فرزانه فردوسی بزرگ (در گذشته بین سالهای ۴۱۱ت ۴۱۶قمری) به میدان آمد و به تعبیر زنده یاد اخوان کاری کرد کارستان و اثری پدید آورد که باید به حق آن را سند حقانیت تاریخ و فرهنگ ایران زمین و ضامن بقای زبان و ادب و فرهنگ ایران به شمار آورد و سخنی گویاتر از سخن بلند خود او در توصیف کارستانش نمی توان جست که: بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کرد بدین پارسی ایران راه فرهنگ خود را باز می یافت، گم کرده های خود را باز می جست وهویت خود را بازآفرینی می کرد. با ظهور رودکی به ویژه فردوسی درسده ی چهارم، یعنی عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی نخست ایران دو گوهر گم گشته خودرا بازیافتند: گوهر زبان و ادب پارسی و گوهر تاریخ. فردوسی با سرودن شاهنامه هم زبان پارسی را زنده کرد وهم تاریخ ایران را. غیر از گوهر زبان و ادب و گوهر تاریخ مردم ایران یک گوهر گمشده دیگر نیز داشتند که جستجوی آن نه فقط بایسته می نمود که ضرورت داشت و آن گوهر گم شده وفراموش شده، حکمت ایرانی بود. در سده چهارم، فلسفه یونانی چون سایه دانشها گسترش یافت و با ظهور فارابی و به ویژه ابن سینا به اوج خود رسید. آثار فارابی و نجات وشفای ابن سینا موعد این مدعا است. این فلسفه البته نقش ویژه ی خود را در اعتلای فرهنگ ایران زمین و در پروردن فکر و اندیشه خردورزان و خردمندان ایران مرز و بوم ایفا کرد، اما گمشده ایرانیان نبود. آن گوهر گمشده ای نبود که چون در کنار گوهر زبان و ادب فارسی و گوهر تاریخ ایران قرار بگیرد خزانه هویت ایرانی را سرشار کند و کمال هویت ایرانی را متحقق سازد. آن گوهر گمشده چنان که گفتیم حکمت ایرانی یا حکمت اشراقی ایران بود که درجریان بازیابی و بازسازی هویت ایرانی گریزی جز احیای آن نبود که فلسفه اصیل ایرانی همانا حکمت عرفانی اشراقی مبتنی بر وحدت است و چنان بود که نخستین گامها به سوی حکمت ایرانی اشراقی اسیر بزرگترین فیلسوف عقل گرا،ابن سینا برداشته شد. آن هم در دوران طلایی و درعصر شکوفائی و نه در روزگار انحطاط. ابن سینا با تالیف کتاب “التنبیهات واْلاشارات” و تدوین مقامات العارفین زمینه را برای طراحی حکمت اشراقی یا حکمت المشرقین فراهم آورد وسپس به طرح حکمت المشرقین پرداخت. کتابی که جز بخشی ازمنطق آن بدست ما نرسیده است. این قدر مسلم است که کاری را که ابن سینا آغاز کرد با سهروردی به کمال رسید وصورتی بایسته و نهائی یافت. آهنگ بازیابی و احیاء حکمت اشراقی ایرانی از سوی ابن سینا، آن هم در عصرطلائی فرهنگ ایران این حقیقت را مسلم می سازد که به رغم نظر برخی از محققان، عرفان واشراق، نه محصول دوره های انحطاط وبحران است، نه اندیشه ای واپس گرا وایستا است که اگر نیک تامل کنیم مکتبی است پویا وحرکت آفرین، انسان پرور و انسان ساز. جلوهای از این پویایی را در افلاطون وحکمت او، که برآمده از حکمت ایرانی است و نیز در سهروردی شهید و حکمت او توانیم دید وجلوهای از آن را در ناآرامیها و بی قراریهای مولوی و حافظ و اندیشه و هنر آنان شاهد توانیم بود. هیچ خردمندی و هیچ صاحب بصیرتی جهان بینی عرفانی اشراقی را نفی نکرده است. حتی متفکری چون برتراند راسل که طرفدار فلسفه ی تحلیلی واتمیسم منطقی است و با عینک تحلیل وتجربه وخرد بر آمده از علم وتجربه به جهان می نگرد. جهان بینی عرفانی اشراقی را درجنب جهان بینی علمی و جهان بینی فلسفی مورد تایید قرار می دهد. این معنا را در رساله ی”عرفان ومنطق” نوشته ی راسل می توانیم بیابیم و بخوانیم. مبنای صدور احکام منفی درباب جهان بینی عرفانی اشراقی سوء استفاده از این جهان بینی در دوران های فترت و انحطاط است. در دوران انحطاط و فترت، هرچیز از جمله علم و فلسفه و عرفان وحتی دین ممکن است مورد سوء استفاده قرار بگیرد، این نه گناه دین است، نه گناه علم و فلسفه و نه گناه عرفان و شرق… سده ی پنجم وششم: عصر تکمیل: در سده ی سوم و بویژه سده ی چهارم یعنی عصر طلائی فرهنگ ایران اسلامی جمله ی دانش ها دانش های عقلی و نقلی پدید آمد و بالید.این راهم بگوئیم که سده چهارم دوران حکومت سامانیان ایرانی نژاد، عصر آزادیهای نسبی و به تعبیر امروزی ها دوران تسامح و تساهل نسبی بود. روزگاری بود که درعین توجه به اسلامیت به ایرانیت سازگاری ندارند روزگار سامانیان، دوران سازگاری ایرانیت و اسلامیت و لاجرم به بارآمدن برآیند و نتیجه ای ارجمند و بایسته از این سازگاری بود: شکوه فرهنگی و رنسانس ایرانی اسلامی و من برآنم که مهمترین دشواری ما گمان این ناسازگاری است. گمانی که در بسیاری از موارد ما را به بیراهه می کشاند… باری با غروب سامانیان ایرانی نژاد که خود جای نسبی تامل و بحث جداگانه ای است و به تعبیر دقیق تر با دگر شدن اوضاع واحوال که به انقراض سامانیان و برکناری کارگزاران فرهیخته ایرانی انجامید، تساهل و تسامح جای خود را به سختگیریها داد و ایدئولوژی قشری اشعری آرام آرام جای گزین آزاد اندیشی فلسفی شد و فضای باز فرهنگ ساز زاینده جای خود را به فضای بسته ی فرهنگ ستیز داد و همچنین بود که سده های پنجم وششم با دو چهره ی مثبت و منفی ظاهر شد چهره منفی یا جنبه منفی این قرون برآمده ازفضایی است که تصویر شد فضایی که ایدئولوژی قشری را بر فکرآزاد فلسفی مسلط کرد ودرنهایت در بسیاری از سرزمینهای اسلامی (به جز ایران) بنیاد فلسفه را برکند و تنگ نظریها و تعصبها به جنگهای فرقه ای ومذهبی انجامید و همین امور زمینه های درونی فروپاشی فرهنگ گران سنگ ما را فراهم آورد و حمله ی وحشیان مغول در اوایل سده ی هفتم چهره ای مثبت یا جنبه مثبت این قرون هم ادامه و استمرار دانشهای بر آمده از سده چهارم بود و گسترش یافتند و تکمیل شدن آنها و نیز استمرار سنتهای فلسفی با همه ی دشواریهایی که برسر راه آن بود. تاثیر همین سنت بود که از سویی ایدئولوژی قشری و خشک اشعری را تعدیل کرد و بدان حال و هوای بالنسبه فلسفی بخشید و اندیشمندی جستجوگر و سنت ستیز چون فخر رازی از آن برآمد و از سویی دیگر به سنت فلسفی سهروردی که مورد بحث ماست پیوست و سهروردی درسده ششم در عصر تکمیل توفیق یافت، مثل هویت ایرانی را با طرحی نهایی حکمت اشراق تکمیل کند: مثل زبان و ادب، تاریخ و حکمت. به یاد داشته باشیم که غیر از منابعی که سهروردی در جریان طراحی و تکمیل حکمت اشراق، خود یافت، اهم از منابع مکتوب و بسا سنتهایی که سینه به سینه حفظ شده بود و گذشته از تلاشهایی که ابن سینا در این راه ورزید و سهمی که این تفکر بزرگ نیز در احیای حکمت اشراق دارد از نقش شاهنامه و تاثیر فردوسی نیز دراین امر غافل نباید بود که حکمت وخرد سهروردی همان حکمت و خرد فردوسی است.