گفتگو با دکتر محمد ایلخانی، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی: ابن سینا، فیلسوفی نظریه پرداز در جهان اسلام است

منوچهر دین پرست

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

ابن سینا از متفکرانی است که به غربی می آموزد چگونه بیندیشد و جایگاه اندیشه را نزد او ارتقاء می بخشد. اما با عینک غربی هم به مسائل نباید نگاه کنیم و با معیارهای غربی به داوری درباره ابن سینا و دیگر متفکران خود بپردازیم.این جمله ای است که دکتر ایلخانی بر آن تاکید دارد. او که در غرب فلسفه خوانده و در ایران تدریس می کند معتقد است که به مسائل و مبادی معرفتی خودمان بیش از گذشته باید توجه کنیم و از بطن این معارف است که می توانیم به مسائل جدیدی دست پیدا کنیم. مطلب ذیل حاصل مصاحبه ای چند ساعته با ایشان است که در عصر یک روز تابستانی صورت گرفته است.

***

سوال: در تاریخ تعاملات ما با غرب، با سه جریان ترجمه و رویارویی مواجه بوده ایم. نخست جریان ترجمه متون فلسفی یونانی به واسطه زبان سریانی به عربی در قرون سوم و چهارم است که موجب آشنایی مسلمانان با فکر فلسفی است که حاصل آن سنت فلسفی اسلامی است که با کندی آغاز و با فارابی پیگیری شد و اوج آن در فلسفه نوافلاطونی موسوم به مشایی ابن سینا به ظهور رسید. جریان دوم عکس مسیر نخست بود، پس از رکود نسبی تفکر غربی در اروپا پس از نوزایش شارلمانی در قرن هشتم، فکر غربی در بحبوحه مباحث متکلمین و منطقیون با ترجمه آثار ابن سینا و سپس ابن رشد، دوباره با اندیشمندان یونانی آشتی کردند. به گونه ای که برخی مورخان اندیشه بر این باورند که ریشه های رنسانس را تا این دوره می توان پیگیری کرد.

با توجه به این تحولات، و تمرکز بحث بر ابن سینا به عنوان فیلسوفی که در هر دوی این جریان ها تاثیر گذار بوده است، سوال نخست در این مورد است که آیا ابن سینا را می توان فیلسوفی موسس تلقی کرد که صاحب یک نظام فلسفی مستقل و اصیل است، یا این که او تنها شارح خوبی برای ارسطو است؟

پاسخ: در ابتدا باید بررسی کنیم که فلسفه یونان چه خصوصیات و ساختار و مفاهیمی را عرضه کرد و فلسفه اسلامی نیز چه ویژگیهایی داشته و یا دارد. اگر به ابن سینا در این رابطه توجه کنیم من معتقد نیستم که او راوی فلسفه یونان در عالم اسلامی یا فقط انتقال دهنده آن به قرون وسطای غرب بوده است. یقیناً ابن سینا مانند دیگر بزرگان فلسفه در شرق و غرب از آراء و اندیشه های قبل از خود بهره برده ولی نظامی فکری مختص به خود را نیز تأسیس کرده است. ابن سینا یک متفکر مسلمان ایرانی است و مفاهیم و ابزار فلسفی یونانی را در یک ساختار فکری و فرهنگی دیگر طرح می کند. جهانبینی یونانی با جهان بینی اسلامی و ایرانی فرق می کند. بدین ترتیب ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مسلمان که میراث فرهنگی ایرانی را نیز پشت سر خود دارد اندیشه ای نو را مطرح می کند که بازتاب آن در جهانشناسی، وجود شناسی و معرفت شناسی او قابل مشاهد است. او روش و مفاهیم یونانی را بر می گیرد و مانند فلاسفه دیگر از اصطلاحات یونانی بهره می برد، اما اندیشه خود را نیز بیان می کند.

سوال: آیا درک فلسفی ابن سینا معطوف به یونان بوده است یا فرهنگ خود؟

پاسخ: هر دو. همانطور که عرض کردم ابن سینا یک ایرانی مسلمان است که به مطالعه فلسفه یونانی می پردازد و در باب آن می اندیشد. او مورخ فلسفه نیست بلکه فیلسوفی نظریه پرداز است که مشخصاً از مفاهیم فلسفی یونانی استفاده کرده و از مفاهیم فرهنگ اسلامی و فرهنگ ایرانی نیز بهره گرفته است. به طور مثال بحث وجودشناسی با اینکه با مفاهیم فلسفی یونانی مطرح می شود اما به معنایی که وجود را عام و قابل حمل بر تمام موجودات در نظر می گیرد، در فلسفه یونان وجود نداشته و بحثی جدید در فلسفه اسلامی است و ابن سینا از مطرح کنندگان آن است. همچنین تمایز وجود از ماهیت که به هیچ وجه در یونان و نزد افلاطون و ارسطو دیده نمی شود، چرا که بحث خدای خالق مستقل آفریننده عالم از عدم و اعطا کننده وجود، نزد این فیلسوفان مطرح نشده است. این موضوع در ساختار دینی اسلامی به وسیله فلاسفه مسلمان به طریق فلسفی مورد تبیین قرار گرفته است. مشاهده می کنیم که در ساختار فکری ابن سینا است که خدای خالق، موجودی واجب الوجود است که به مخلوقات ممکن الوجود، اعطای هستی می کند.  در معرفت شناسی نیز توجه او به اشراق همراه با مفاهیم مشائی قابل توجه است و در عرفان نیز صاحب نظر است و با داستانهای رمزیش از ساختار فلسفه یونانی دور می شود و اندیشه را به طریقی شرقی مد نظر قرار می دهد.

سوال: با توجه به سخنان شما، آیا می توان گفت که ابن سینا به دلیل ساختمندی و ساختار فکری اش اصیل است و به همین دلیل نظام فلسفی او به کلی متفاوت از نظام فلسفی یونانی است.

پاسخ: ابن سینا یک فیلسوف موسس است که نظامی مستقل برای خود ابداع کرده است. اصولا در تاریخ فلسفه نمی توان گفت که یک اندیشمند به طور کامل از پیشینان خود مستقل است و تاثیری از هیچکس نپذیرفته است. حتی آن ها که به نقد گذشتگان خود می پردازند از این قاعده مستثنی نیستند. اگر مفاهیم مشائی، افلاطونی و نوافلاطونی در آثار ابن سینا می یابیم در بسیاری از موارد او این مفاهیم را در ساختار فرهنگی خود آورده و بازسازی فلسفی کرده است.

سوال: اصالت کدام یک از این دو در نظام فکری ابن سینا بیشتر است، وجودشناسی یا معرفت شناسی؟

پاسخ: به نظر من ره آورد ابن سینا برای تاریخ فلسفه غرب از حیث وجودشناسی بیشتر است. چنانکه اگر آثار ابن سینا به زبان لاتینی ترجمه نمی شد معلوم نبود که هستی شناسی غرب به چه راهی می رفت. اما در فلسفه اسلامی در هر دو مورد مهم است.

سوال: با پذیرش نظام فکری مستقل ابن سینا، این نظام تا چه اندازه می تواند به گسترش عقلانیت فلسفی و خردگرایی منجر شود. به ویژه تاثیری که ابن سینا بر فیلسوفان عقل گرایی چون توماس می گذارد.

پاسخ: باید در ابتدا روشن شود که منظور از عقل گرایی چیست. ابن سینا کسی است که کمک بسیاری چه در جامعه خودش و چه در جوامع غربی، به اندیشه ورزی کرد. تاثیر ابن سینا بر توماس آکوئینی بسیار است و خود توماس نیز بر بهره بردن از آراء ابن سینا بارها تصزیح کرده است چنانکه هرگاه شاهد همراهی آرایش با ابن سیناست، اظهار شادمانی و افتخار می کند. می دانیم که ابن رشد در غرب با وجود طرفداران بیشمار مخالفان بسیاری نیز داشته است،. اما آراء ابن سینا به گونه ای بود که افراط و تفریط درباب آنها کمتر از ابن رشد بود. در هر صورت ابن سینا از پایه گذران اندیشه فلسفی در مکتب مدرسی غرب است و سایه افکار ابن سینا در آثار فیلسوفان مختلف غربی به خوبی دیده می شود. این تأثیر به قدری است که حتی فیلسوفانی که در بعضی موارد به انتقاد از یکدیگر پرداختند نیز از آراء ابن سینا بهره برده اند. به طور مثال توماس آکوئینی که در وجودشناسی تحت تأثیر ابن سینا است مورد نقد دنس اسکوتوس با وجود شناسی ابن سینا قرار می گیرد و یا آلبرتوس کبیر، راجر بیکن و بوناونتورا در معرفت شناسی از ابن سینا تأثیر پذیرفته اند.

پرسش: با توجه به سخنان شما، آیا می توان گفت که ابن سینا در یک کهکشان فکری متفاوتی با یونان می اندیشد، آِیا این کهکشان فکری که متاثر از فرهنگ شرقی و ادیان ابراهیمی است همپوشانی هایی با فکر مسیحی داشته است. آیا به همین دلیل نیست که ترجمه های صورت گرفته در قرون دوازدهم و سیزدهم از سوی کسانی چون آلبرت کبیر و توماس اینچنین پذیرفته می شود؟ آیا این گفتگوی موثر به دلیل همسانی فضای فکری عالم اسلامی با جهان مسیحی نبوده است؟

پاسخ: ابن سینا از متفکرانی است که به غربی می آموزد چگونه بیندیشد و جایگاه اندیشه را نزد او ارتقاء می بخشد. البته دلیل روی آوردن غربی به افکار ابن سینا شباهت هایی است که میان او و خود می بیند و همچنین نوآوریهای ابن سینا در فلسفه و علوم است. مثلا هر دو فلسفه را به معنای یونانی آن درک می کنند. ابن سینا هم فلسفه را وارد ساختار ادیان ابراهیمی می کند که غربی مسیحی نیز تا حدی این ساختار را می پذیرد، البته با تفاوت هایی. بدین ترتیب او از ابن سینا برای پبشبرد اهداف فلسفی و فرهنگی خود استفاده می کند.

پرسش: این تفاوت ها کدامند؟

پاسخ: این تفاوت ها در مسائل مختلف هست. در انسانشناسی، خداشناسی و جهانشناسی.

پرسش: منظور ما تفاوت های بنیادینی است که علی رغم شباهت مذکور، در غرب در حدود دو سه قرن بعد منجر به رنسانس و خردگرایی فلسفی می شود، اما در جهان اسلام به گونه ای رو به افول می گذارد و به رکود فلسفه منجر می شود. چه تفاوت بنیادینی باعث حرکت این دو فلسفه به سمت مسیرهای متفاوت می شود؟

پاسخ: من معتقدم که در فرهنگ اسلامی نوع اندیشه ورزی و فلسفیدن متفاوت است با آنچه در غرب رخ داده است . اگر غربیان به از یک طرف به نوعی عقلگرایی و ارزشهای یونانی-رومی در انسانشناسی توجه کردند، متفکران ما به عقلگرایی همراه با فلسفه اشراق نظر می کردند. فلسفه اشراق هم نوعی فلسفه است. به عبارت دیگر معنای عقل دگرگون می شود. اگر عقل را به معنای راسیونالیسم سده های ۱۷ و ۱۸ میلادی در نظر بگیریم، می توان گفت که در شرق عقل گرایی به این معنا نبوده است.

پرسش: یعنی رکود نبوده و معنای فلسفه عوض شده است؟

پاسخ: تا حدی می توان گفت معنا و برداشت از فلسفه در این دو فرهنگ متفاوت است. اما اگر منظورتان از رکود عدم تأسیس نظامهای جدید فلسفی و تنوع اندیشه های فلسفی است باید اعتراف کرد که از ملاصدرا به بعد ما با این کمبود مواجه هستیم، چون نظریه های جدید بسیار کمتر ارائه شده است. مشاهده می کنیم که در یازده قرن نخست تمدن اسلامی فلاسفه به نقد یکدیگر می پردازند و نظامهای جدید ایجاد می شوند و آنهایی هم که مانند غزالی فلسفه را نقد می کنند اندیشمند هستند و به نوعی نظریه پردازی می کنند.  اما پس از صفویه متفکران ما بیشتر به حاشیه نویسی روی آوردند و بر آثار دیگران شرح نوشتند. البته شرح و حاشیه نوشتن فی نفسه اشکالی ندارد، چون بسیاری از اندیشمندان نظر خود را در این شروح نوشته اند و مسائل مبهم بسیاری را روشن کرده اند و به توضیح متن از دیدگاههای گوناگون پرداخته اند. ولی اگر حاشیه نویسی غالب و اصل شود متفکر همیشه در سایه متنی که شرح می دهد قرار دارد و کمتر به تأسیس نظامهای جدید می پردازد. البته این اتفاق مختص به فلسفه نبود در ادبیات نیز اتفاق افتاد، چنانکه در دوره قاجار شاهد دوره بازگشت در ادبیات هستیم و ادیبان به تقلید از گذشتگان آثاری می نوشتند.