منطق دانایان، نقد عالمانه است – آیت الله سید مصطفی محقق داماد



آیت الله محقق داماد معتقد است، برای پویا شدن امر نظریه‌پردازی و توسعه پژوهش در حوزه علم، نخستین گام اجتناب از «عقیده» مندی و به‌جای آن تقویت «تفکر» واندیشمندی است. بزرگ‌ترین خطر و آفت برای پیشرفت و توسعه علم «معتقد» شدن عالمان به یافته‌های خویش به گونه مسلم و بی‌چون و چراست.

وی معتقد است، حتی در حوزه الهیات نیز چنین است و امتیاز مهمی که الهیات اسلامی با الهیات مسیحی دارد همین امر است. در الهیات اسلامی به پیروی از تعلیمات قرآن مجید ایمان مبتنی بر تعقل، تفکر و معرفت است. به نظر محی الدین ابن عربی آگاهی ودانایی، وجودی «نی هنوز» دارد یعنی هموار

یادداشت آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد، رئیس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم درباره نقد علمی در حوزه علوم اسلامی را در ادامه می خوانید.

مایلم سخنم را از مقایسه دو واژه با یکدیگر آغاز کنم. واژه«عقیده» با واژه «تفکر» و یا به فارسی اندیشه. عقیده از ریشه عقد به معنای بستن و گره زدن و عبارت است از رسیدن به یک نظر نهایی به عنوان اینکه این است و جز این نیست، و قرار دادن آن نقطه را خط قرمز برای خویش. در مقابل عقیده تفکر و اندیشه ورزی است. تفاوت میان این دو از نظر محتوا وآثار مترتب بر هر یک بسیار است.

آثار مترتب برعقیده عدم پذیرش هرگونه نقد و بررسی از سوی خود و دیگری است. شخص معتقد چنان گرفتار خودسانسوری می‌شود که حتی به خود اجازه نمی‌دهد تا مورد نقد خویش قرار گیرد، یعنی خود را مجاز نمی‌داند که عقیده خویش را باز نگری کند، تا چه برسد که دیگران ازاو انتقادی کنند و یا عقیده وی را مورد چون و چرا قرار دهند. عقیده جزئی از هویت وجودی صاحب عقیده می‌شود. هیچ‌کس هویت خویش را باز نگری نمی‌کند و اجازه نمی‌دهد که دیگران هم هویت او را زیر سوال ببرند و در مورد آن چون و چرا کنند.

خلاصه آنکه نقد برای عقیده قابل پذیرش نیست. عقیده ای است وبا هرگونه پویایی در تضاد، تناقض ونا سازگاری است. عقیده موجب جدایی‌ها، و چه بسا منتهی به برخوردهای فیزیکی میان انسان‌ها می‌گردد. عقیده مند بر عقیده خویش چنان پای می‌فشارد که آرزو دارد در راه آن جان بدهد.

برای شخص معتقد، اعتقادش چنان روشن ومبین است که مایل است آن را برهمگان تحمیل کند و چه بسا برای این تحمیل نیز به جنگ و ستیز بپردازد. اگر درتاریخ جنگ‌ها و در گیری‌ها را مطالعه و بررسی کنیم به سهولت درمی‌یابیم که افروخته شدن آتش جنگ‌ها هرچند معلول تضاد منافع مادی بشری است ولی جای انکار نیست که جنگ‌ها وستیز‌های ناشی از عقیده اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.

در مقابل عقیده، تفکر واندیشه است. این واژه حامل محتوایی کاملا متفاوت از عقیده است. فکر حاوی مفهوم حرکت و پویایی وتکامل است. متفکر در هر حال می‌گوید من اینک به این نتیجه رسیده ام واینگونه می‌اندیشم وآماده‌ام که با زهم بیندیشم وهمواره می‌اندیشم. متفکری همچون دکارت هستی خویش را مساوق با اندیشه می‌داند و می‌گوید من می‌اندیشم پس هستم واگر نیندیشم نیستم. متفکر نخستین نقاد وحتی منتقد مداوم ومستمر خویش است. به نتیجه‌ای که رسیده عنوان این است وجز این نیست نمی‌دهد.

«تفکر» و«رای» از نظر منطقی بر برهان مبتنی است وعقیده چه بسا بر خطابه وجدل. وچه بسا شخص معتقد اعتقاد خودرا برهانی بداند هرچند ناشی از جهل مرکب باشد وخطابه وجدل است که خودرا به صورت برهان نمایانده است. جهل مضر وخطرناک جهل مرکب است نه جهل بسیط. جهل بسیط جهلی است که آدمی به جهل خویش آگاه است وچه بسا چنین جهلی مفید است زیرا جاهل را به تلاش برای تحصیل آگاهی وامی‌داردولی جهل مرکب یعنی آنکه آدمی نداند، ونداند که نمی‌داند.

در جهل مرکب آدمی لباس علم را برتن جهل می‌کند، وبه هیچ‌وجه برای رفع چنین جهلی تلاشی انجام نمی‌گیرد.

محی الدین بن عربی، حکیم وعارف قرن ششم هجری مقارن با قرن دوازده میلادی، شناختهء به تبحر در علوم نقلی، علوم عقلی وآگاه به دیدگاههای اهل تصوف. تالیفات او در بیش از ۵۰۰کتاب ومقاله ثبت شده است ولی با کمال تاسف در میان ما بیشتر به فتوحات وفصوص شناخته می‌شود. یکی از رساله‌های شناخته نشده ومجهول ولی بسیار با اهمیت رساله‌ای است ازوی تحت عنوان «عقله المستوفز» . دراین رساله به بحث پیرامون آگاهی وعقل می‌پردازد. وصف مستوفز بسیار مهم وحامل پیامی قابل توجه است ومعنای تعقل ومعرفت را بیان می‌کند.

مستوفز اسم فاعل از باب استفعال و از ریشه وفز است. مستوفز کسی را گویند که چنان غیر مطمئن نشسته است که آماده است تا برخیزد. جمع بین معنای عقل وعدم اطمینان اساس تلقی ابن عربی از عقل وآگاهی است. این تلقی ابن عربی را همانطورکه از مشاییین عصر خود جدا می‌سازد، ازعلم باوران مدرن نیز جدا می‌سازد.

به نظر ابن عربی آگاهی و دانایی، وجودی «نی هنوز» دارد یعنی همواره گویی ناتمام بودن با او همراه است چون ناتمام است پس می‌تواند در معرض گفت‌وگو وهم سخنی قرار گیرد، می‌تواند دریافت کند، هسته‌ای بسته نیست که تصرف در آن محال باشد، در موضع قطعیت ویقین ننشسته است، به تعبیر ابن عربی یقین آگاهی نیست، آگاهی ذاتا یک گفت وشنودی است که در ذات عقل واقع می‌شود.

به نظر می‌رسد برای پویا شدن امر پژوهش در حوزه علم نخستین گام اجتناب از عقیده مندی ومتقابلا تقویت تفکر واندیشمندی است. بزرگ‌ترین خطر و آفت برای پیشرفت و توسعه علم معتقد شدن عالمان به یافته‌های خویش به گونه مسلم وبی چون وچر است. امتیاز مهمی که الهیات اسلامی با الهیات مسیحی دارد همین امر است که در الهیات مسیحی ایمان موجب نجات است.

واژه‌ای که در فارسی مقابل salvation, save نهاده شده و با safe نیزهم خانواده است. این واژه که ریشه لاتینی دارد به هیچ وجه حاوی مفهوم دینامیک نیست. درحالی که در الهیات اسلامی به پیروی از تعلیمات قرآن‌مجید، ایمان مبتنی بر تعقل، تفکر و معرفت است. قرآن مجید از مخاطبان خود پذیرش بی‌چون وچرا و ایمان بدون تامل را نمی‌پذیرد و ازآنان انتظار دارد که قرآن را استماع نموده آنگاه به تفکر بپردازند.

معرفت اسلامی با «رشد» همراه است. ایمان در الهیات اسلامی یک عملی است که مومن آن‌را انجام می‌دهد نه یک حالت ایستا. مومن علی الدوام از طریق تفکر به انجام ایمان اشتغال دارد. الذین یذکرون الله قیامآً وقعوداًوعلی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا(آل عمران/ ۱۹۱ ). ایمان وعبادت همراه با یکدیگرند. اینگونه تفکر را برای رساندن در زبان فارسی انجام ایمان، ایمان ورزی ویا مومنی کردن اگر اصطلاح کنیم، شاید بیانگر مراد باشد.

انجام ایمان از رهگذر «تفکر»، «تعقل»، «تامل»و«ذکر» حاصلش مفاهیمی از قبیل «رشد» و«فلاح» است که حاوی تحرک، تحول و پویایی هستند. شخصی که ایمان می‌ورزد خداوند را «مرشد» خویش قرار می‌دهد واز او می‌خواهد که همراه با سعی وتلاش او را رشد دهد.

مرکز معرفت در قرآن «قلب» نامیده شده است. از رسول الله (ص) منقول است که فرمود: اینکه قلب را قلب نامیده‌اند بدان جهت است که همواره در تغییر و دگرگونی است. قلب همانند پری است که در بیابانی به درختی آویزان باشد وهرآن بادی آن را زیر و رو کند و در حدیث دیگر قلب آدمی به دیگ جوشانی تشبیه شده که آتش آن را همواره در غلیان دارد. بنابه به مراتب فوق، اگر بخواهیم به اصطلاح فلسفی سخن بگوییم، ایمان از مقوله حکمت عملی به‌شمار می‌رود که پشتوانه آن اندیشه‌های نظری است.

قرآن مجید ایمان افرادی مانند ابراهیم (ع)را که با نقد وتامل وتلاش تجربه شده است می‌ستاید. ابراهیم با نقد یافته‌های خود نسبت به آفریدگار ایمان می‌ورزد وگام به گام رشد می‌کند و بالا می‌رود تا به ملکوت هستی دست می‌یابد. برای پذیرفتن سرانجام جهان نیزیافته‌های خود را به چالش می‌کشد و به یافته‌های اولیه اکتفا نمی‌کند.

از خداوند می‌خواهد که در ایمان ورزی او، وی را مساعدت وارشاد نمایدتا دغدغه خاطرش به اطمینان مبدل گردد. قرآن مجید درنقل قصص پیامبران این نکته را تعلیم می‌دهد که آنان با گروهی از کفار معتقد در‌گیر بوده اند. معتقدینی که اعتقادات خودرا چنان تقدس بخشیده بودند که به هیچ‌وجه اجازه باز‌نگری و نقد خویش را نمی‌دادند.

تفکر آزاد ونقد پذیری وتحمل مطلوب هرگونه نقد وانتقاد قرن‌های چهارم وپنجم تمدن اسلامی را زرین کرده است. حکیمان اسلامی یکجا مکاتب کلامی را به چالش می‌کشیدند وامام محمدغزالی متقابلا با تالیف کتاب تهافت الفلاسفه آنان را به تهافت و تناقض گویی منتسب می‌کند و جالب است که به‌رغم دوری راه و بعد فاصله از بغداد تا اندلس به سرعت زیاد در غرب اسلامی توسط ابن رشد با تالیف تهافت التهافت موبه مو پاسخ داده می‌شود. مجموعه این گفت وشنودها سرمایه‌ای ماندگار و تراثی عظیم برای تمدن اسلامی باقی مانده است. گستره وسیع نقد در تمدن اسلامی از دایره‌ای عام الشمول بهره‌مند بود و اختصاص به حوزه خاصی از علم یا فلسفه و کلام نداشت.

در قلمرو علم، هیات بطلیموس هزار سال در اسکندریه رواج داشت و برای اولین بار توسط خوارزمی دانشمند مسلمان ایرانی قبل از اروپائیان مورد نقد قرار گرفت وفروپاشی آن آغاز شد و در حوزه الهیات آزادی فضای علمی بدان حد می‌رسد که محمد بن زکریای رازی دست به تالیف کتاب حیل المتنبئین می‌زند وتمام استدلال‌های متکلمین را در زمینه نبوت مخدوش می‌خواند.

حکمای اسلامی با تمام قوا به میدان او می‌روند و نکته به نکته پاسخ می‌گویند. امام فخر رازی با تالیف شرحی برالاشارات والتنبی‌هات دراکثر گفته‌های ابن سینا تردید می‌کند به‌طوری که او را امام المشککین خوانده‌اند وخواجه طوسی با شرحی دیگر تمام مطالب امام فخررا پاسخ می‌گوید وقطب الدین رازی با تالیف المحاکمات میان این دو خریط حکمت اسلامی داوری می‌کند.

اینجانب نمی‌خواهم روش امام فخر را بستایم زیرا معتقدم امام فخر در بسیاری از موارد از شیوه صحیح نقد خارج گشته وقواعد آن‌را رعایت نکرده است، تا آنجا که خواجه طوسی از قول یکی از دوستانش که از وی به بعض الظرفا یاد کرده می‌گوید شرح فخر رازی بیشتر مستحق عنوان جرح است تا شرح، ولی به یقین می‌توان گفت که چنانچه تشکیک‌های امام فخررازی نمی‌بود تا خواجه به میدان او رود ما اینک واجد چنان سرمایه عظیم نمی‌بودیم.

شیخ طوسی در قرن پنجم کسی است که به فقه امامیه ساختار بخشیده است. وی با تالیف کتاب المبسوط در فقاهت جنبشی ایجاد کرده و از حالت جمود بیرون آورده است. در مقدمه مبسوط به پیشینیان خویش تعریض می‌زند و می‌گوید روشی که شما در پیش گرفته اید اجتهاد نیست، تقلید است وشما به گزاف خود را مجتهد می‌خوانید در حالی که مقلد هستید ونه مجتهد.

عظمت شیخ طوسی به حدی شد که ابهت او حدود یک قرن تفقه اسلامی را به سکون وادارساخت. زیرا چنان افکار وآرای وی بر اندیشه فقهی فقهای پس از خود سایه افکند که هیچ‌کس را جرات باز نگری ونقد آرای ایشان نبود وهمه کس از شیخ تبعیت می‌کرد. پس از حدود یک قرن، شیخ طوسی اول بار توسط یکی از نوادگان خود به‌نام ابن ادریس حلی نقد می‌شود ودومرتبه تفکر فقهی به جریان می‌افتد.

روش اندیشه در الهیات اسلامی نام وعنوانی دارد که گویا و رساننده همه چیز است. روش الهیات اسلامی به‌ویژه در سنت شیعی «اجتهاد» نام دارد. اجتهاد حاوی مفهوم به کارگیری نهایت تلاش، کنکاش برای دستیابی به حقیقت است. مجتهد می‌تواند خطا کند و به حقیقت نرسد ومی تواند به حقیقت واصل گردد. ولذا گفته‌اند للمُصیب اَجران وَللمُخطیء اجرُ واحد. نتیجه تفکر مجتهد «رای» است. بدین معنی که اینک اینگونه می‌نگرم ولی فکر من نه تنها خط قرمز برای دیگران نیست، که برای خودم چنین موقعیتی ندارد واحتمال هرگونه تغییر وتبدلی برای من وجوددارد.

اجتهاد در سنت شیعی دائم ومستمر است وهیچ‌گاه باب آن مسدود نمی‌شود. اجتهاد مستمر به معنای نقد دائمی افکار وآرای مجتهدان است. انفتاح باب اجتهاد از نقاط افتخار آمیز فقه اهل بیت است.

در کنار واژه اجتهاد دو وازه دیگر یکی تفقه ودیگری استنباط قرار دارد که هردو در قرآن مجید آمده وحاوی بار پویایی است.

ولی نکته اساسی فهمیدن ماهیت نقد وادب وفرهنگ آن است. آیا نقد به معنای عیب جویی است؟متاسفانه به غلط چنین برداشت شده است. در حالی که چنین نیست، نقد ارزیابی است نه عیب جویی. به چالش کشیدن آرا ونظریات است.

تحلیل ونظر باید با تحلیل ونظر ونقد علمی مواجه گردد نه با اهانت، بد زبانی، تلخ گویی، دشنام واتهام. قرآن این حقیقت را به بهترین تعبیر بیان فرموده است. تعبیر قرآن «جدال احسَن»است، که آن‌را به پیامبرش آموزش می‌دهد. «وجادلهم باللتی هی احسن. » چگونه می‌توان ما را مسلمان وپیرو رسول‌گرامی اسلام دانست که در جامعه ما به‌جای عمل به این کریمه الهی شیوه جاهلان را پیشه می‌کنیم و به قول سعدی شیرازی«سنت جاهلان است که چون به حجت از خصم فرومانند، سلسله دشمنی بجنبانند».

ومتقابلا ادب نقد پذیری وتحمل نقد هم نیاز به فرهنگسازی دارد. در روایات اسلامی افرادی را که از نقد آرایشان انگیخته می‌شوند «معجب به خود» نامیده شده. عُجب یعنی خود شیفتگی چه در کردار وچه در اندیشه وپندار. در اخلاق اسلامی خصلت مزبور ناپسند معرفی شده است.

اینگونه افراد معمولا هیچ فضیلتی برای دیگران قائل نیستند وخودرا از همه برتر می‌دانند. امام صادق می‌فرماید:هرکس برای هیچ‌کس دانایی قائل نباشد چنین شخصی دچار خودبزرگ بینی وخود شیفتگی شده است.

اریک فروم روانکاو آلمانی(۱۹۰۰-۱۹۸۰م) می‌گوید: «از چند طریق می‌توان فرد خودشیفته را شناخت به‌ویژه بر اساس حساسیت او نسبت به انتقادهایی که از او می‌شود. این حساسیت ممکن است با نفی اعتبار هرانتقاد یا واکنش خشم یا افسردگی بیان شود»

ویژگی ممتازی که برای جامعه مومنین در تعلیمات دینی ما توصیف وبرآن تاکیدشده ارتباط وپیوند قلبی شهروندان با یکدیگراز یکسو ونظارت عمومی بر گفته‌ها وکرده از سوی دیگر است. این حقیقت تحت پوشش واژه‌ها ویا نهادهای مختلفی بیان شده است، از جمله ولایت، اخوت، تواصی به حق، موءامره به معروف وبسیاری از نهادهای دیگر. جامعه مومنین هریک از شهروندان «ولی» یعنی دوست یکدیگرند، خوبی‌ها را گوشزد واز زشتی‌ها یکدیگر را برحذر می‌دارند. همدیگر را به حق وبردباری توصیه میکنند:الذین آمنوا وعملوالصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر.

آنان بالاترین رابطه وبستگی که رابطه برادری است با یکدیگر دارند. وبالاخره آنکه جامعه مومنین یک جامعه آینه ایست، المومن مرآت المومن. دراین مفاهیم پذیرش متقابل کاملا نهفته است. استماع یعنی گوش فرادادن به سخن دیگران از آداب اسلامی است. البته جای انکار نیست که نقد در درجه نخستین نیازمند فضای آزاد علمی است. ومن مایلم در اینجا به صراحت این نکته را بیان کنم که به نظر من امروز جامعه ما، همانطور که برای اجرای عدالت به وجود قضات

آزاد ورها از هرگونه قیدی جز حق وعدالت نیازمند است همچنین برای توسعه پژوهش به دانشگاه آزاد نیازمنداست تا فضای آزاد علمی را برای نقد وپیشبرد دانش فراهم سازد.

جامعه علمی متحرک وپویااز همه چیزبیشتر به منتقدان تیز بین محتاج است که همواره گفته‌ها، نوشته‌ها وایده‌ها را رصد کنند وروشنگری نمایند، ولی حقیقتی در اینجا وجوددارد که نگارنده نمی‌تواند آن‌را انکارنماید. حقیقت این است که نقادان به‌ویژه آنان که در حوزه علوم اجتماعی قلم میزنندهمواره بایستی از یک فداکاری واز خودگذشتگی وایثار برخوردار باشند، چراکه هیچگاه دست مریزاد از کسی نمی‌شنوندوسپاسگزاری از کسی نمی‌بینند. آنان مانند شمعند که خودرا فدای انجمن میکنند.

سقراط حکیم به دلیل نقدالهیات رایج آتن به اتهام توهین به خدایان، و فاسد کردن جوانان محاکمه وبه مجازات مرگ محکوم می‌شود. وی با آنکه نجات از مجازات برایش ممکن بود مرگ رابه خاطر احترام به قانون برزندگی ترجیح داد. وی دردفاع از خویشتن در دادگاه به آتنیان گفت:

«شما مردم این شهر مانند اسب تنبلی هستید که احتیاج دارید برای اینکه به راه بیفتد، خرمگسی(gad fly) گاهی به شما نیش بزند ومن همچون آن خرمگس بوده ام» (رک:فلاسفه بزرگ:آشنایی با فلسفه غرب، بریان مگی، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۲ص۲۷).

سقراط تعبیربه ظاهر زشت را برخودنثار کرد ولی راستش این است که برای یک جامعه کرخ شده چاره‌ای جز مهمیزنقد نیست.

خلاصه اینکه این جمله که از حضرت سید الشهداء (ع) معروف شده است که ان الحیاه عقیده وجهادظاهرا هیچ اصل ونسبی ندارد، جمله ایست که از دوران جاهلیت میان مردم جاهلی شهرت داشته است. جامعه جاهلی، جامعه تعصب وبه قول قرآن مجید مردمش حمیت جاهلی دارندنه تفکر وتامل. طبری از ابی مخنف نقل می‌کند که حضرت امام حسین (ع) در خطبه شب عاشورا خدواند را می‌ستاید که اورا گوش شنوا، چشمی بینا ودلی با بصیرت عنایت فرموده تا راه رااز چاه تمیز دهدودر دین تفقه وتفکر نماید. یعنی دینش را از روی فهم بگزیند وهمواره در آن بیندیشد.

منبع: تهران امروز , ۲۹ آبان ۱۳۸۹