علی (ع) اسطوره مدارا و جوانمردی از منظر مولوی

هـوالکـریم

علی (ع) اسطوره مدارا و جوانمردی از منظر مولوی

دکتر سید سلمان صفوی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – دانشگاه لندن

philosophy@iranianstudies.org


مثنوی معنوی خداوندگار جلال الدین محمد مولوی شاهکار شعر عارفانه در زبان فارسی و استمرار شعر عرفانی سنائی، عطار و عرفان خراسان بزرگ است.

خوارزمی – از اولین مفسران مثنوی – این کتاب شریف را تفسیر کلام حضرت مولی الموحدین قطب الاقطاب العاشقین و امام الحکماء حضرت علی علیه السلام می خواند.( جواهرالاسرار، خوارزمی، ص۴۱). نگاه خوارزمی به مثنوی، نگاهی تاویلی به محتوای باطنی آن است.

مثنوی، توحید نامه منظومی است که چگونگی گذار از مرتبۀ تبتل به مقام فنای فی الله را از طریق عشق به هدایت انسان کامل به تصویر کشیده است. در واقع ترسیم عاشقانۀ  مولانا از چهرۀ پیشوای عشاق و رادمردان، متاثر از قرآن کریم و معارف اهل بیت (ع) در دریای وجود است. (صفوی، ۱۳۸۶).

مولانا در سرآغاز مثنوی، به شرح قصۀ پر غصۀ هبوط آدمی از باغ الهی به گلخن دنیا می پردازد:

بشنو این نی چون حکایت می کند

از جـــدائــی هـا شــکـایت می کند

(دفتر اول، بیت ۱)

سپس اشتیاق آدمی در بازگشت به اصل خویش و وصال با حضرت محبوب را می سراید:

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش

بـاز جــویــد روزگـار وصــل خویش

(دفتر اول، بیت ۴)

و باز گوید:

ما زبـالایـیـم و بـالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آنـجا و از اینـجا نیستیم

ما زبیـجاییم و بیـجا می رویم

خوانده ای انـا الیـه راجعــون

تا بدانـی که کجاها می رویــم

(کلیات شمس تبریزی، ص ۶۳۳، غزل ۱۶۷۴)

آتش عشق، انرژی معراج سالک است:

آتـش عـشـــق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

(دفتر اول، بیت ۱۰)

لیک سفر و بازگشت به ماوای اصلی نیازمند  دستگیری انسان “پخته” است. کیست این انسان پخته، که امام ومرشد عاشقان به جانب معشوق است؟ مولانا در اولین داستان مثنوی – داستان شاه وکنیزک – که قصه حال ما آدمیان است، به شرح گرفتار شدن روح در چنگال نفس می پردازد:

بشنویـد ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

(دفتر اول، بیت ۳۵)

رهائی از این اسارت، صرفا با راهنمائی حکیم حاذق، امین و صادق که فرستاده ای است از جانب حضرت “هو”، امکان پذیر است:

گفت: ای شـه! مـژده حاجاتت رواست

گــر غــریـبــی آیــدت فـــردا ز ماست

چـون که آیـــد او حـکــیــم حاذق است

صادقش  دان، کو امین و صـادق است

(دفتر اول، ابیات ۶۳-۶۴)

سپس از نام مرتضی – لقب حضرت علی(ع) – یاد می کند و توصیفی مختصر از اثرات وجودی نور حق بیان می دارد:

گفت: ای هـدیـه حــق و دفــع حـــرج

مـعـنــی الــصـبــر مفـتـــاح الــفـــرج

ای لقــای تـو ، جــواب هــر ســــوال

مشکل از تو حـل شـود بی قیـل و قال

تـرجمـانی هـر چـه ما را در دل است

دستگیـــری هر که پایش در گل است

مـــرحـبــا یـا مجـتـبــی یـا مـرتـضــی

ان تغب جــاء القـضـا ضـاق الـفـضــا

انت مـولــی الـقــوم مـن لا یـشـتـهــی

قــــد  ردی کــلا لـئــن لــــم یــنــتـــه

(دفتر اول، ابیات ۹۵-۱۰۰)

مولانا در داستان شاه و کنیزک – داستان اول مثنوی – بالاجمال به ضرورت وجود و جایگاه انسان کامل می پردازد و در گفتمان دوازدهم دفتر اول (ابیات ۳۷۲۱-۴۰۰۳) به تفصیل از علو مقام و شان بی همتای حضرت اسدالله الغالب علی (ع) پرده برمی گیرد و سالکان طریق وصال حضرت محبوب را به پیروی از منش”شیر حق” دعوت می کند. (صفوی، ۱۳۸۸،۲۰۰۶):

از عـلـی آمـوز اخـلاص عمـل

شیر حق را دان مطهر از دغل

(دفتر اول،بیت ۳۷۲۱)

هیچ عملی بدون خلوص کامل برای حضرت حق، مقبول درگاه جمال بی همتای حضرت معشوق واقع نمی شود؛ حتی نماز و جهاد. آدمیان علی العموم بر سبیل ناخالصی اند مگر کاملان. بنا به قول برخی از عرفا، اخلاص شامل هشت مرتبه است که ادنی مرتبۀ آن تصفیه عمل، از شائبۀ رضای مخلوق است. (بن: آداب نماز، صص ۱۶۴-۱۶۷).

حضرت مولانا در گفتمان دوازدهم دفتر اول با طرح دو حکایت و برخورد حضرت علی(ع) با “عمرو بن عبدود” در جنگ خندق و “ابن ملجم مرادی” این شخصیت الهی، اسطورۀ مدارا و جوانمردی را به تصویر می کشد.

مولانا در این دو حکایت به زمامداران و سالکان پیام می دهد: اگر علوی هستید، جایگاه خویش را نسبت به جایگاه علی (ع) دریابید، بلکه تا فرصت هست  به تصحیح اعمال خویش بپردازید که فردا دیر است.

در اولین داستان، مولانا برخورد علی (ع) با “عمرو بن عبدود” پهلوان کافران را ترسیم می کند:

حضرت علی (ع) در کشاکش نبرد تن به تن با پهلوان، وی را بر زمین می افکند تا هلاکش گرداند، او در این حال آب دهان خویش بر چهرۀ مبارک حضرت می اندازد. علی (ع) بی درنگ شمشیر بر زمین می افکند و در پاسخ دشمن مغلوب که چرا دست از جنگ کشیده می فرماید: “شیر حق و مجاهد راستین هرگز برای انتقام شخصی کسی را نمی کشد و آزار نمی دهد. او تنها بر ارادۀ حق گردن می نهد، نه بر امیال شخصی”.

در داستان دوم، مولانا جریان گفتگوی ابن ملجم وعلی را به تصویر می کشد:

حضرت پیامبر (ص) به ابن ملجم فرمود: “روزی فرا می رسد که علی را به شهادت می رسانی”. ابن ملجم از حضرت علی درخواست کرد پیشاپیش او را بکشد تا این جنایت از او سر نزند، لیکن علی فرمود: “کشتن تو در این زمان، قصاص قبل از جنایت است، نمی توانم ترا بکشم”.

محورهای اصلی حکایت:

  1. شان علی(ع) در کائنات:


در غـزا بـر پهـلـوانی دست یافت

زود شمشیری بـر آورد و شتافت

او خـدو انـداخت بــر روی علــی

افـتـخـار هـر نبـــی و هــر ولـــی

آن خدو زد بر رخی که روی ماه

سجــده آرد پیش او در سجـده گـاه

(دفتر اول، ابیات ۳۷۲۲-۳۷۲۴)

حضرت علی (ع) در مقام نفس مطمئنه و مَرضی خداوند – یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه (سوره فجر، آیات ۲۷ – ۲۸) – شان بی همتایی در سلسلۀ اولیاءالله دارد. علی (ع) افتخار رسولان و اولیاء الهی است. گیتی نیزکه مستغرق عشق ورزی با محبوب کل است – یسبح له ما فی السموات و الارض (سوره حشر، آیه ۲۴) – در سجده گاه هستی که ظلی است، در برابر صورت علی(ع) که وجه الله است آگاهانه، منقاد و تسلیم است.

حضرت محمد مصطفی (ص) زمان عزیمت به جنگ تبوک، علی (ع) را به جانشینی خویش در مدینه منصوب نمود. علی فرمود: “یا رسول الله آیا مرا بر زنان و کودکان، خلیفه می کنی”؟ حضرت محمد (ص) فرمود: “آیا راضی نیستی که برای من به منزلۀ هارون برای موسی باشی، جز آن که پس ازمن پیامبری نیست”؟ علی فرمود: “راضی ام”. از این رو آن حضرت ملقب است به مرتضی. (فضایل الخمسه من الصحاح، ج اول صص ۲۹۹-۳۱۷، گولپینارلی ص ۴۷۵)

پیامبر اسلام (ص) در بارۀ علی(ع) می فرماید: هر که می خواهد بر علم آدم، ادراک نوح، بردباری ابراهیم، زهد یحیی، سطوت موسی و جمال یوسف بنگرد، به علی (ع) بنگرد. (همان، ج دوم، صص ۱۲۸ – ۱۳۰).

  1. امیرالمومنین علی (ع) از زبان دشمنان:


الف: صفات اجتماعی علی(ع):

شکوه و عظمت علی (ع) چنان است که دشمن محارب او نیز مقهور بلندای روح والا و عاشق و شیدای اوست. مولانا صفات اجتماعی مقتدای جوانمردان علی (ع) را از زبان دشمن: “شجاعت”، “مروت”، “حلم”، “رحمت”، “کرم”، “کظم خشم” برمی شمارد.

علی (ع) چندان جوانمردانه و پاک با دشمنان خویش برخورد می کند که حتی دشمن به صفات برجستۀ او معترف است. او ایستادگی در برابر دشمن را با آئین جوانمردی همراه کرده است. گفته اند: “المروه حفظ الدین و صیانه النفس و حفظ حرمات المومنین و الجود بالموجود”. (طبقات، ص ۴۱۸)

او از سر خشم، خودخواهی ومنافع فردی با دشمن به مقابله بر نمی خیزد، بلکه با حلم و بدون شتاب زدگی – که موجب تصمیم گیری های خام و از بین بردن جان، آبرو و حقوق اشخاص می گردد – با دشمن برخورد می کند. حلم و صبوری با دشمن به معنای مرعوب بودن نیست؛ بلکه با این تدبیر امکان بازگشت به حریم خانوادۀ الهی را برای او فراهم می آورد. از آن رو که حضرت “هو” کریم است و علی (ع) نیز ظل الله است؛ لذا هماره با مردمان که مخلوق حضرت حق اند، با کرم برخورد می کند؛ از این رو کار با علی (ع) و علی گونه ها دشوار نیست که: “با کریمان کارها دشوار نیست”. علی (ع) حُسن القضاست از پس سوءالقضا.

در مـروت شـیـــر ربـانـیـسـتـی

در مـروت خـود که دانـد کیستی

در مـروت ابـر مـوسـیـی به تـیه

کامد از او خوان و نان بی شبیه

(دفتر اول، ابیات ۳۷۲۲۳۷۲۳)

ای علی، تو در شجاعت، شیر خدا هستی و در جوانمردی کسی را از بلندای مقام تو آگاهی نیست. تو در جوانمردی همانند ابر موسی در بیابانی که از آن، خوان ونان بی مانند بر قوم بنی اسرائیل نازل شد.

ای علـی که جملـه عقل و دیـده ای

شمـه ای واگــو از آن چه دیـده ای

تیغ حلـمت جان  ما را چـاک کـرد

آب عـلـمت خـاک ما را پـاک کـرد

باز گـو دانم که این اسرار هـوست

زآنکه بی شمشیر کشتن کار اوست

(دفتر اول، ابیات ۳۷۴۵-۳۷۴۸)

یا علی، ای همه عقل و بصیرت الهی؛ اندکی از مکاشفات خویش به ما نیز بیاموز. همانا علی “عین الناظره و اذنه الواعیه و یده الباسطه” است. (توحید صدوق، ص۱۶۷). ای علی شمشیر بردباری تو جان ما را شکافت و آب حیات دانشت نفس ما را از پلیدی ها تطهیر کرد. فعل تو همان فعل حق است که بدون شمشیر می کـُشد.

ب- صفات معنوی علی (ع):

علی(ع) از دید دشمن به روایت مولانا:

“باز عرش”، “چشم غیب”،” باب علم”،” روشنگر عالم”، “باب رحمت الهی” و “راهنمای حیات معنوی” است.

باز گو ای باز عرش خوش شـکار

تا چـه دیـدی این زمان از کـردگار

چـشــم تـو ادراک غـیب آمـوخـتــه

چـشــم های حاضـران بـردوخـتــه

(دفتر اول، ابیات ۳۷۵۰ -۳۷۵۱)

ای باز بلند پرواز عالم لاهوت با شکارهایی همه گوارا، برجسته و معنوی! بازگو این دَم از جانب پروردگار خویش چه دیدی؟ یا علی تو آن انسان کاملی که چشم دلت اسرار عالم غیب را عیان دیده، لیک چشم دل دیگران بر ادراک اسرار غیب بسته است. تفاوت ادراک تو با دیگران بارز ومحقق است؛ که  تو روحی قدسی مظهر اسماء مقید الهی هستی.

عـالـم ار هیجـده هـزار ست و فـزون

نیست این هیجده به هر چشمی زبون

راز بـگـشــا ای عـلـــی مــرتـضـــی

ای پس سـوءالـقـضـا حسـن الـقـضــا

(دفتر اول، ابیات ۳۷۵۶ -۳۷۵۷)

بدین سان هر نظری قادر به ادراک اسرار مراتب و مدارج عوالم ناسوت، ملکوت، جبروت وعالم لاهوت نیست.

ای علی مرتضی که راضی شده ای به رضای حق و به واسطۀ انحلال ارادۀ تو در ارادۀ حضرت دوست، رضای تو، رضای حضرت محبوب هم هست و ای سرنوشت نیک که پس از سرنوشت بد بر من جلوه کرده ای؛ راز بگشا.

مـاه بـی گـفتـی چـو باشــد رهـنـمـا

چـون بـگـویـد، شـد ضیا اندر ضیا

چـون تـو بـابـی آن مدینـه علــم را

چـون شـعـاعــی آفـتـاب حـلــــم را

باز باش ای باب، بر جـویـای باب

تا رســد از تـو قشـور انـدر لـبـاب

بـاز بـاش ای بـاب رحمت تا ابـــد

بـارگـاه مـا لـــه کـفـــــوا احـــــــد

(دفتراول ، ۳۷۶۳ -۳۷۶۵)

علی (ع) در حکم ماه است که بدون کلام، به صراط حق هادی است، لذا چون سخن بگوید نور علی نور می شود. علی(ع) دارای ولایت قمریه مندرج در ولایت شمسیه است. پیروی از دین مصطفوی و صراط محمدی، پیروی از ولایت و معرفت علوی است؛ چرا که علی (ع) دروازۀ شهر حکمت پیامبر (ص)، صاحب ولایت شمسیه است.

  1. پیامبر راجع به مقام عظمای ولایت معرفتی و معنوی علی (ع) می فرماید: “انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه و الحکمه فلیاتها من بابها”. “من شهر علمم و علی دروازۀ آن. هر که خواهد به این شهر و حکمت درآید بایستی از دروازۀ آن علی در آید”. (احادیث مثنوی، ص۳۷).
  2. امام علی(ع) پرتو بردباری محمدی است. پیامبر باکفار و منافقین نیز با حلم رفتار می کرد.
  3. آنان که در عالم صورت و ظاهر مانده اند، با ارشاد و هدایت علی به عالم حقیقت واصل شوند.
  4. علی ای دروازۀ رحمت الهی و ای درگه خدائی که هیچ کس نظیر اونیست، تا ابد گشوده باش.
  5. حضرت محمد مصطفی (ص) رحمه للعالمین است و علی (ع) نیز درگه رحمت خداوند است.همان سان که رحمت الهی عمومیت دارد، رحمت علی نیز عمومیت دارد. از این رو محمد (ص) و علی (ع)هر دو،  نور واحدند و رفتارها و هنجارهایشان، تجلی اسماء وصفات الهی است. بلکه هر دو، مظهر اسماء جلالی و جمالی حضرت محبوب اند. یحبهم و یحبونه.


بـاز گـو ای بـاز پـر افـروخـتـــه

بـا شــه و با سـاعـدش آمـوخـتــه

بـاز گـو ای بـاز عنقـا گیــر شـاه

ای سپاه اشکن به خود نه با سپاه

امت وحـدی یکـی و صـد هــزار

بـاز گـو ای بنـده بازت را شـکار

در محـل قـهـر رحمت ز چیست

اژدها را دست دادن راه کیست؟

(دفتر اول، ابیات ۳۷۸۳ – ۳۷۸۶)

“باز” کنایت از روح قدسی است. فریدالدین عطار گوید:

بـرو بنـد قفس بشکن که بازان را قفس نبود

تو در بند قفس ماندی چه باز دست سلطانی

“عنقاء یا سیمرغ” کنایت از انسان کامل  یا بی نشان صرف است. عراقی گوید:

در صـومـعــه نگـنجـد رنــد شـرابخـانـه

عنقـا چگــونـه گنجــد در کـنـج آشیــانــه

عشقم که در دو کون و مکانم پدید نیست

عـنـقـای مغـــربـم که نشـانـم پـدیـد نیست

“امت وحدی” اشاره است به آیه شریفه “ان ابراهیم کان امه قانتا”(سوره نحل، آیه ۱۲۰) و همچنین حدیث شریف “المومن وحده جماعه”و سبب این کلیت، وسعت وجود انسان کامل است. (ملا هادی سبزواری، ص ۲۱۰)

آن دشمن حربی دگر باره گفت: “ای باز بلندپرواز، ای تو دارندۀ بال های درخشان، ای باز الهی که بال و رخت با نور خدا منور گشته، بازگو اسرار را. ای روح قدسی و ای مانوس حضرت شاه حقیقی، بازگو. ای باز سلطانی که سیمرغ شکار می کنی، ای پهلوانی که به تنهائی – نه به یاری سپاه – سپاهی را شکست می دهی؛ تو به ظاهر یک تن، لیک بر حسب باطن، به تنهائی یک امتی، بازگو که من شکار باز توام. سبب این رحمت به جای قهر چیست؟ از چرایی این مهربانی به جای خشم و غضب بگو. این چه منطق بلندی است که به دشمن، فرصت بازگشت به حق می دهی”؟

۳- علی (ع) از زبان خویش:

گفت من تیـــغ از پــی حق می زنـم

بنـــده حـقــــــم نـه مـامــور تـنـــــم

شیـــر حـقـــــم نیستـــم شیــر هـــوا

فعل من، بـر دیـن مـن، باشـد گـــوا

مـا رمیت اذ رمـیـتـــم در حــــراب

من چو تیغـــم، و آن زنـنـــده آفتاب

رخت خــود را مـن ز ره بـرداشـتم

غیــــر حـق را مـن عــدم انگاشتـــم

سـایـه یـــــی ام کـدخـــــــداام آفتـاب

حـاجـبــــم مـن نیستــم او را حجـاب

من چو تیغـم پر گهــــرهای وصــال

زنـده گـردانـــم نـه کـُشتـه در قتــال

خـون نـپـوشـد گـوهـــر تـیــــغ مـرا

بـاد از جـا کــی بـرد مـیــــــغ مـرا

کـَه نیـم کوهـم ز حلم و صبر و داد

کـوه را کـِـــی درربـایــد تـنـــد بـاد

آن که از بادی رود از جا خسیست

زان که بـاد نـامـوافـق خود بسیست

بـاد خـشــــم و بــاد شهـــوت بـاد آز

بـرد او را که نـبـــود اهــل نـمــــاز

کـوهــم و هستــی مـن بنیــاد اوست

ور شـوم چـون کـاه بـادم یـاد اوست

جــز بـه بـاد او نجنبــــد مـیــــل مـن

نیست جـز عشق احــد سـرخیــل من

خـشـــم بتر شاهان شه و ما را غلام

خـشـــم را هـــم بستـه ام زیـر لــگام

تـیـــغ حلمــم گــــردن خشمـم زدست

خشـم حق بر من چو رحمت آمدست

غـرق نــورم گـرچه شد سقفم خراب

روضه گشتم گر چـه هستـم بوتـراب

چـون درآمـــد علتـــی انــدر غـــــزا

تیـــغ را دیـدم نهــان کـردن ســـــزا

تـا احـب لله آیــــــــــد نــــــــام مــن

تـا کــه ابـغـض لله آیــــد کـــام مــن

تـا کــه اعطــا لله آیـــد جــــود مـن

تـا کــه امـســک لله آیــــد بـود مـن

بـخـــــل مــــن لله عـطـــا لله و بـس

جـمـلــــه لله ام نـیــــــم مـن آن کـس

وانچـــه لله می کـنــم تـقـلـیــد نیست

نیست تخییـل و گمان جـز دید نیست

زاجـتـهــاد و از تحـــری رسـتـــه ام

آسـتـیـــن بـر دامـن حــق بـسـتـــه ام

گــــر هـمــــی پـرم هـمــی بینم مطار

ور همــی گـــردم همـــی بینـــم مـدار

ور کـشـــــم بـاری بـدانـــم تـا کـجـــا

مـاهـــــم و خـورشـیـــد پـیـشــم پیشوا

(دفتر اول، ابیات ۳۷۸۷ – ۳۸۰۹)

مولانا از زبان علی (ع)، اسطورۀ مدارا و جوانمردی، آن حضرت را چنین توصیف می کند:

“بنده حق”، “شیرحق”، “تیغ الهی”، “ظل الله”، “درگاه احدیت”، “حیات بخش”، “کوه حلم و صبر وداد”، “حق بنیاد”، “کاظم غیظ”، “غرق نور”، “گلشن” و “احب الله”.

علی (ع) بندۀ حق است یعنی به مقام تسلیم و رضا رسیده و از غیر خدا رهیده است.

حکیـم سنائی غزنوی گوید:

بنــدگی نیست جز ره تسلیـم

ورندانی بخوان تو قلب سلیـم

خواجـه حافـظ شیرازی فرماید:

برو ای زاهــد و دعـوت مکـنـم سـوی بهشت

که خــدا در ازل از بهــــر بهـشـتــم بسـرشت

تو و تـسـبـیــح و مصـلا و ره زهـد و صلاح

مـن و میخـانـه و ناقــوس و ره دیـر و کنشت

منعم از می مکن ای صوفـی صافی که حکیم

در ازل طیـنـت مـا را بـه مــی نـاب ســرشت

صـوفـی صافـی بهشتی نبـود هـر که چـو مـن

خـرقــه در مـیکـــده ها در گـــرو بـاده نهشت

راحت از عیـش بهـشت و لب خـورش نـبـــود

هـرکـه او دامـن دلــدار خـود از دست بهـشت

“حق” عبارت از ذات الله، وجود محض و واحد به وحدت حقیقیه است.

علی (ع) فرمود: “من تنها برای رضای حق شمشیر می زنم، که بندۀ حقم، نه اسیر امیال نفسانی”.

هواهای نفسانی بالاجمال بر دو قسم است: یکی هوای لذت و شهوت و دیگری هوای جاه و ریاست.

هجویری گوید: “آن که متابع هوای لذت باشد، اندر خرابات باشد و خلق از فتنۀ او ایمن بوند. و آن که متابع جاه و ریاست بود فتنۀ خلق باشد”. (کشف المحجوب، ص ۲۶۰).

بر اساس حدیث شریف آخرین حبی که از دل مومن خارج شود حب ریاست است. امام علی خائف مقام رب بود و لذا نفس وی، اسیر هوای او نبود. “و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی” (سوره نازعات، آیه ۴۰)

“من مظهر “ما رمیت اذ رمیت” (سوره انفال، آیه ۱۷) هستم. در جنگ چون تیغی در دست خداوندم که زننده اش حضرت حق است”. از آنجا که علی و پیامبر نور واحدند، مولانا آیه ای را که در شان پیامبر (ص) نازل شده، در شان حضرت علی (ع) نیز بیان کرده است.

“من انانیت خویش در سلوک الهی معدوم کرده ام و غیر حضرت حق را نیستی می انگارم”.

قدرت و ریاست امور معدوم اند، نه نابود شونده. فتامل.

“من ضل الله هستم ” الم تر الی ربک کیف مد الظل” (سوره فرقان – آیه ۴۵)، که رفتارم همه، برگرفته از حضرت محبوب، نور مطلق وجود و روشنائی بخش ظلمت کدۀ کلخن دنیاست. از آن رو که متخلق به اخلاق الهی هستم، حجاب نیستم، بلکه دربان بارگاه زیبای معشوقم؛ که هر آن کس که مرا بنگرد او را بیند”. “من رانی فقد رای الله”. (صحیح بخاری، ج۴، ص۱۳۵).

“من همانند تیغی هستم از گوهرهای وصال، که در جنگ نمی کـُشم بلکه حیات می بخشم. هوی وهوس بر صفات کمالیه و اخلاق الهی من غالب نمی آید و مرا از رفتار راستین بازنمی دارد”.

اکبر آبادی می گوید: تیغ: کنایه از اخلاق الهی، خون و باد: اخلاق نفسانی و تیغ ومیغ: ذات رفیع الدرجات حضرت امیرالمومنین علی است. (اکبرآبادی، دفتر اول، ص ۵۱۸).

“من کاه نیستم بلکه در بردباری و صبر و داد، کوهی راسخ و استوارم. تند باد امیال زود گذر نفسانی نمی تواند صاحب نفس مطمئنه را از مسیر مستقیم بر کـَنـَد”. مراد آن که باد هوای نفس قادر به جدایی صاحب نفس مطمئنه از صراط مستقیم و اعتدال نیست. آن که با وزش بادی از مسیر منحرف شود، خسی بیش نیست.

مولانا خشم، شهوت، حرص و آز را به مثابۀ بادهای مخالف برمی شمارد که آنهایی را که اهل نماز نیستند با خود می بـَرَد، که خداوند می فرماید: “ان الصلوه تنهی عن الفحشاء والمنکر“.(سوره عنکبوت، آیه ۴۵) “همانا نماز بازدارنده از زشتی و تباهی است”. بدین سان امیال و هواهای نفسانی بر نمازگزار حقیقی سلطه ندارند. اسیر هواهای نفسانی، نماز گزار حقیقی نیست؛ و نماز، صرفا الفاظی است ورد زبان او.

“من در مرتبۀ تمکین و مقام اطمینان همانند کوهم که هستی من از بنیاد حضرت “هو”ست. اگر هم چون کاه باشم، بادی که مرا به حرکت وامی دارد باد ارادۀ حضرت حق است. میل من جز به هوای محبت او حرکت نمی کند و سردار قشون وجودم، تنها عشق آن معشوق یگانه است”. علی از آن رو که در عشق الهی مستحیل شده و محبت “هو” جانش را لبریز نموده، همۀ وجودش سرشار از مهر الهی است و به هرکجا می رود با خود مهر می برد و از وجودش مهر پرتوافشان می شود. او با وجود سراسر مهر خویش، وجود آدمیان را مهربانانه تسخیر می کند. علی سلطان جانهاست و این سروری را از طریق عطوفت، رافت، عفو، گذشت، مروت، کظم غیظ و پای بر سر خواهش های نفسانی نهادن به دست آورده، لذا امروزه نیز پس از قرن ها علی محبوب، پیشوا و مقتدای رهروان آزادی، عدالت و معنویت است.

علی (ع) می فرماید: “خشم بر شاهان فرمانروا، اما غلام ماست. من خشم را هم به سلطۀ خویش درآورده ام”. علی که محو حق است، خشم غلام اوست و او فرمانروای وجود است.

“شمشیر بردباری من گردن خشم را زده و محبوب در من، با وصف حلم و رحمت ظهور کرده، نه با وصف قهر وخشم”.

“اگر چه ظاهرم خاک آلود شده، لیکن در دریای انوار حضرت دوست مستغرق شده ام. هر چند ابوترابم، لیک باغ گلهای حقایق واسرار نور مطلق گردیده ام”.

حضرت مصطفی(ص)، علی (ع) را با  کنیۀ ابو تراب خطاب فرمود. از ابن عباس سبب پرسیدند، گفت: زیرا  پس از رسول (ص)، علی (ع) صاحب زمین و حجت پروردگار بود و بقا و سکون زمین به وجود آن حضرت بود. (سفینه البحار، ج اول، ص۱۲۱، به نقل از گولپینارلی). به این ترتیب حضرت پیامبر (ص) با خطاب ابوتراب به حضرت علی (ع) حدیث: “علی منی  و انا من علی“. (جامع صغیر، ج دوم، ص ۵۶) “علی از من است و من از علی” را به طریق رمزی بیان فرمود و این نکته را که علی، مظهر حقیقت اوست، رسما اعلام نمود.

علی (ع) به دشمن محارب پاسخ داد: “چون در جنگ با تو، چیزی به جز حب الهی موثر واقع شد، بر زمین نهادن شمشیر را شایسته دانستم؛ تا اسم من “احب لله” و مرادم “ابغض لله” باشد. تا سخا  و بخشش من “اعطی لله” و ذات و وجودم “امسک لله” باشد. بخل  و عطای من هر دو، از برای خداوند است. همۀ وجودم از ان خداست و به دیگری تعلق ندارم”. ارادۀ علی در ارادۀ محبوب فانی شده است.

ابیات سه گانۀ مذکور بر گرفته از این حدیث شریف است: “ما اعطی لله ومنع لله و احب لله و ابغض لله فقد استکمل الایمان”. “هر که در راه خدا احسان نموده، در راه حق امساک ومنع کند، برای خداوند دوست بدارد و برای خدا کینه ورزد؛ ایمان خویش را کامل کرده است”. (احادیث مثنوی ص۳۷، به نقل از مستدرک حاکم).

علی (ع) فرماید: “آن چه برای خدا کنم بر مبنای تقلید نیست و کاری که انجام دهم از حدس و گمان به دور و محققا بر اساس مشاهده و معاینۀ باطنی است. از فهم ناشی از حدس و گمان، رهائی یافته، قلب و روحم را در حضرت حق فانی نموده ام”.

علی (ع) “با گوش محبوب می شنود، با چشم حضرت حق می بیند و با زبان او سخن می گوید.( بر گرفته از حدیث قدسی: “ما یتقرب الی عبدی بشیء احب الی مما….”. (رساله لقائیه، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص۳۱).

“در پرواز، فضای پرواز را دیده و در گردش، جای گردش را در نظر می گیرم. چون باری بر دوش کشم، دانم کجا بایستی ببرم. من هم چون ماهم و خورشید رهبر من است؛ نور غنی بالذات وجود حضرت محبوب، روشنگر راه و پرواز و عروج معنوی من است”.

امام صادق (ع) در کافی فرماید: “روح مومن بیش از پیوستگی و وابستگی پرتو خورشید به آن، با روح خدا اتصال دارد“. (رساله لقائیه، ص ۳۰).

  1. برخورد علی (ع) با دشمنان:


در غـــزا بـر پهلــوانـی دست یافت

زود شـمشـیـری بــرآورد و شتـافت

او خـدو انــداخت در روی عـلــــی

افتخـــار هــر نـبـــی و هـر ولــــی

آن خـدو زد بر رخی کـه روی ماه

سجـــده آرد پیش او در سـجـده گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علــی

کـرد او انـدر غــــزااش کاهـلــــی

(دفتر اول، ۳۷۲۲ – ۳۷۲۵)

من چنان مَـردَم که بر خونـی خـویش

نـوش لطف من نشـد در قـهـــر نـیـش

گفت پیغــامبــر بـه گــوش چـاکـــــرم

کـو بـُـرَد روزی ز گـردن این سَـــرَم

کرد آگه آن رسـول از وحـــی دوست

کـه هـلاکـــم عـاقبت بـر دست اوست

او هـمــی گـویــد بـکــش پیشیـن مـرا

تـا نیـایـتد از مـن ایـن منـکــــر خـطا

من همی گـویـم چو مرگ من ز تست

با قضا من چــون توانــم حیلــه جست

او هـمــی افـتــد بـه پیشـم کای کریــم

مـر مـرا کـن از بـرای حــق دو نیــم

تـا نــه آیــد بـر مـن ایـن انـجاـــم بــد

تا نـســوزد جـان مـن بـر جـان خــود

من هـمــی گــویــم بـرو جـف الـقـلــم

زان قلــم بس سرنگـون گــردد عـلــم

هیـــچ بغضــی نیست در جانــم ز تـو

زان که ایـن را مـن نمــی دانــم ز تـو

آلـت حـقـــــی تـو فـاعــــل دست حــق

چـون زنـم بـر آلـت حـق طـعــن و دَق

گفت او پس آن قصاص از بهر چیست

گفت هــم از حـق و آن ســــر خفیسـت

گـر کنــد بـر فعــل خـود او اعـتــراض

زاعـتـــراض خــود بـرویـانـــد ریـاض

اعـتـــراض او را رســد بـر فعـل خـود

زان که در قهرست و در لطف او احـد

انـدریـن شـهـــر حـوادث مـیــــر اوست

در مـمــالک مـالک تــدبـیـــــــر اوست

آلـت خـــــود را اگـــــر او بـشـکـنــــــد

آن شکـسـتــه گـشـتــه را نیکــــو کـنـــد

(دفتر اول، ۳۸۴۴ – ۳۸۵۸)

گفت امیـرالمومنیـن با آن جوان

که بـه هنـگام نبــرد ای پهلــوان

چون خـدو انداختی در روی من

نفس جنبیـد و تبــه شد خـوی من

نیـم بهـر حـق شـد و نیمـی هــوا

شرکت انـدر کار حـق نبـود روا

تـو نـگارنــده کف مـولـیـسـتـــی

آن حـقــی کــردۀ مـن نـیـسـتـــی

(دفتر اول، ۳۹۷۵ – ۳۹۷۹)

مولانا در گفتمان آخر دفتر اول مثنوی، عاشقانه به ارائۀ تصویر رادمردانه وبا مروت علی (ع) با دشمنان مسلح و محارب می پردازد. رفتار علی (ع) با دشمنانش بر اساس منطق قدرت و اسلوب حکومت های دنیوی نیست. منطق او الهی و برگرفته از ارزشهای خدائی است. او در دوستی و دشمنی هیچ گونه منافع فردی ندارد و خدا در تمامی عملکردهایش حضور دارد، چرا که “علی (ع) با خداست و خدا با علی(ع)”.

از ابیات مذکور به نحو ایجاز محورهای ذیل قابل استنتاج است:

الف- علی(ع) در صف اول مصاف با دشمن مسلح است.

ب- علی (ع) جهاد در طریق الهی را بر تامین امیال نفسانی برگزیده است.

د- علی (ع) با دشمنان مسلح نیز با رحمت، مروت و لطف برخورد می کند.

ه- علی(ع) قصاص قبل از جنایت نمی کند.

و- از دیدگاه علی (ع)، دشمن نیز مخلوق خداست، لذا معدوم کردن مخلوق خدا بایستی بر اساس معیارهای استوار و متین و روش های سنجیده وحکیمانه باشد، نه بر اساس هوی و هوس و تصمیمات خام، نسنخیده و عجولانه.

۵– علی(ع) و مرگ:

بـاز رو ســـوی عـلـــــــــی و خـونیش

وان کـــــرم با خـونـــــی و افـزونـیـش

گفت دشمـن را همــی بینـــم به چشـــم

روز و شب بر وی ندارم هـیچ خشـــم

زان که مرگم همجو من خوش آمدست

مرگ مـن در بعث چنگ انـدر زدست

مـرگ بـی مـرگـــی بـود مـا را حـلال

بـرگ بــی بـرگـــی بــود مـا را نــوال

ظاهــرش مـرگ و به باطــن زنـدگــی

ظاهـــــرش ابـتــــر نهـــان پایـنــــدگی

در رحــم زادن جنیــن را رفتــن است

در جهـــان او را ز نـو بشکفتــن است

چون مـرا سـوی اجـل عشق و هواست

نـهـــی لا تـلـقـــــوا بایدیکــــم مـراست

زان کـه نـهــــی از دانـه شیــریـن بـود

تلــخ را خـود نـهــی کـــِی حاجت شـود

دانـه یــی کش تلـخ باشد مغـز و پوست

تلخــی و مکــروهیش خـود نهـی اوست

دانـه مـــردن مـــرا شـیــــریـن شــدست

بـل هـــم احـیـــــاء پــــی مــن آمــدست

اقـتـلــــونــــــی یـا ثـقــانــــــی لایـمـــــا

ان فــــی قــتــلــــــی حیاتــــی دایـمـــــا

ان فــــی مـوتــــی حـیـاتــــی یـا فـتــــی

کـــم افـارق مـوطـنـــــی حـتــــی متــــی

فرقـتــی لـو لــم تکـن فــــی ذاالسـکـــون

لـــم یـقــــــل انـا الـیـــــه راجـعــــــــــون

راجـــع آن باشـد کـه بـاز آیـد بـه شـهــــر

ســــوی وحــدت آیـد از تـفـــریـق دهـــــر

(دفتر اول، ابیات ۳۹۲۴ – ۳۹۳۷)

این ابیات مثنوی در زمرۀ بهترین سروده ها در وصف مرگ در ادبیات فارسی و یادآور “رسالۀ فایدون” افلاطون است که از قول سقراط حکیم پس از محکومیت به اعدام، در مدح مرگ بیان کرده است: “مردی که زندگی را در حکمت به سرآورده، بایستی مرگ را با گشاده رویی پذیرا شده، امیدوار باشد که در جهان دیگر جز نیکی و نیک بختی نخواهد دید. من نه تنها از مرگ نمی هراسم، که شادمانم پس از مرگ، زندگی دیگری هست و نیکان، سرانجامی بهتر از بـَدان دارند. من چون به مقام مرگ برسم، آن چه را در زندگی با کوشش بسیار می جُستم، در آنجا به سهولت خواهم یافت، از این رو نه تنها باید سفری را که در پیش دارم با دلی شاد و آکنده از امید آغاز کنم؛ بلکه هر آن کس که گمان دارد توانسته روح خویش را پاک نگه دارد، بایستی با نهایت اشتیاق بار این سفر ببندد. روح که خود، نادیدنی و نامحسوس است، پس از آزادی از بند تن به جایی نادیدنی، پاک و آسمانی رهسپار شده، در عالم ارواح به خدای بزرگ و دانا پیوسته، با او هم نشین می گردد. (بن افلاطون، ج اول، رساله فایدونPlato, Phaedo, pp: 50-10.).

مولانا با الهام از کلام حضرت علی (ع) ، تصویر ذهنی آن حضرت پیرامون مرگ را هنرمندانه و با زیبایی هر چه تمام تراز طریق  شعر خویش نقاشی کرده است.

امیرالمومنین علی (ع) خطاب به یاران خویش می فرماید: “مهیا شوید، که بانگ کوچ سر داده اند. دل به ماندن در دنیا اندک ببندید و بازگردید و با آن چه از توشۀ نیکو در دسترس دارید ره سپرید. چشم انداز مرگ به شما نزدیک است، پس پیوندهای خود را با دنیا بـُریده، پرهیزگاری را پشتیبان خویش نموده، چون توشه ای همراه خود بـَرید”. (خطبه ۲۰۴): “خلایق تنها دنیا را می بینند که مرگِ تن های خویش بزرگ می پندارند؛ لیکن متقین، مرگِ دل های زندگان را بزرگ تر می شمرند”. (خطبه ۲۳۰). “با کردار نیک به پیشواز مرگ بروید و پیش از بار گشادنش، برای پذیرایی از آن آماده شوید و تا نیامده، خود را مهیای درآمدنش سازید که پایان کار، قیامت است و این اندازه پند ، خردمند را کفایت”. (خطبه ۱۹۰). “همانا مرگ، طالبی شتابنده است، آن کس که بر جای است از دستش نرود و آن که گریزنده، از آن نرهد. همانا گرامی ترین مرگ ها، کشته شدن در راه خداست. قسم به آن کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار مرتبه ضربت شمشیر خوردن، بر من سهل تر است تا در بستر مـُردن. (خطبه ۱۲۳). “شما را سفارش می کنم به یاد آوردن مـُردن و از مـُردن اندک غافل بودن را. چگونه از چیزی غافل شوید که شما را فراموش نکند و در چیزی طمع بندید که مهلتتان ندهد”؟ (خطبه ۱۸۸). “بدانید که امروز ریاضت است و فردا مسابقت و خط پایان، دروازۀ بهشت برین و آن که بدان نرسد، در دوزخ جایگزین. آیا کسی نیست که از گناه توبه کند پیش از آن که مرگش فرارسد؟ آیا کسی نیست که کاری کند پیش از در رسیدن روز بدبختی اش؟ بدانید شما در روزهایی به سرمی برید که فرصت ساختن توشه است و از پس این روزها مرگ است. آن که اجل نارسیده ساز خویش برگیرد، سود آن بیند و از مرگ آسیب نپذیرد و آن که تا دَم مرگ کوتاهی نماید، حاصل کارش خسران است و مرگ او موجب زیان”. (خطبه ۲۸).

از دیدگاه توحیدی علی (ع)، مرگ شیرین و آغاز زندگی ابدی است. مرگ وصول به موطن حقیقی است. مرگِ در راه خدا، بزم و نرگستان علی است، چرا که علی عاشق حق است.

مرگ از برای علی (ع)، همچون انگبین شیرین است. بر خلاف اهل صورت ومتوسطین که چندی معطلی در عالم برزخ دارند؛ بعث علی (ع) که از کاملان است، چنگ زدن به ذیل جلال حق است. دنیا محل خواب است برای به خواب رفتگان، آخرت منام است برای اهل صورت و متوسطین و آخرت بعث است برای کاملین. (نک: ملاهادی سبزواری، ص ۱۱۸).

مرگ جسمانی در ظاهر مرگ، لیک در باطن زندگی است، زیرا زندگی حقیقی پس از انقطاع روح از کالبد جسمانی حاصل می شود. مرگ جسمانی ظاهرا پایان همه چیز است، اما در باطن و در حقیقت زندگی جاودان است؛ چرا که دنیا دار فناست وآخرت که مجرد از ماده است، دار بقاست.

تولد برای جنین در شکم مادر، کوچیدن است، لیک نوزاد را در دنیا شکفتنی تازه باید. این جهان نیز برای اهل دل، رحمی بیش نیست که بایستی از آن به جهان فراتر برون رفته ابدی و متعالی شوند.

علی(ع) می فرماید: “از آن رو که من عاشق مرگ هستم و هوای آن در دل دارم، در اصل نهی آیۀ “خویشتن را به دست خویش به هلاکت نیندازید” (سوره بقره، آیه ۱۹۵) متوجه من است”. زیرا نهی جائی است که اشتیاق باشد و تنها اولیاءالله مشتاق لقای حضرت دوست اند، چنان که حضرت علی در خطبه صفات متقین می فرماید: “اگر نبود اجلی که خداوند برای آنان در دنیا معین فرموده، هر آینه شوق به پاداش و بیم از عذاب، حتی به اندازۀ چشم به هم زدنی جان در اجسادشان قرار نمی گرفت”. زیرا منع از چیزهای شیرین است، که تلخ نیازی به نهی ندارد، لذا این نهی در حق کسانی نیست که مرگ را تلخ می بینند.

امام متقین در وصیت خویش به امام حسن (ع) می فرماید: “و بدان که تو برای آن جهان آفریده شده ای، نه برای این جهان و برای نیستی ، نه برای زندگی جاودان و برای مـُردن، نه زنده بودن و بدان تو در منزلی هستی که از آن رَخت خواهی بست و خانه ای که بیش از روزی چند در آن نتوانی نشست و در راهی هستی که پایانش آخرت است و شکار مرگی که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید، بدو رسد و از دست ندهد؛ پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی باشی ناخوشایند، با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن بازدارد و خویشتن را تباه کرده باشی. فراوان به یاد مـُردن باش و یاد آن چه با آن برمی آیی و آن چه پس از مـُردن روی بدان نمایی؛ تا چون بر تو درآید، ساز خود آراسته باشی و کمر خویش را بسته، ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید. مبادا فریفته شوی که ببینی دنیاداران دل به دنیا می نهند و بر سر دنیا بر یکدگر می جهند. چه، خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا وصف خویش با تو در میان نهاده و پرده از زشتی هایش گشاده. همانا دنیاپرستان سگانند عـوعـوکنان و درندگانند در پی صید دوان. برخی را برخی بـَد آید و نیرومندشان، ناتوان را طعمۀ خویش نماید و بزرگشان بر خـُرد، دستِ چیرگی گشاید. دسته ای اشتران پای بند نهاده، و دسته ای دیگر، رها و خـِرَد از دست داده. در کار خویش سرگردان. در چراگاه زیان. در بیابانی با گذری دشوار. نه شبانی که به کارشان رسد، نه چراننده ای که به چـَراشان بَـرَد. دنیا آنها را به راهِ کوری راند و دیده هاشان را از چراغ هدایت بپوشاند و در بیراهگی اش سرگردان و فرو شده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفته، دنیا با آنان به بازی پرداخته و آنان سرگرم بازی دنیا شده، آن چه را پس آن است فراموش ساخته است”. (نامه ۳۱).

علی (ع) می فرماید: “دانۀ مرگ برای من شیرین است. از این رو آیۀ ذیل در حق من نازل شده: “و کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندارید، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان از روزی های معنوی برخوردارند”. (سوره آل عمران، آیه ۱۶۸).

“بکـُشید مرا در حالی که سرزنشم می کنید، به درستی که زندگی جاودان من در مرگ است”؛ چرا که اهل فنا که در مرتبۀ عشق و ذوب اند، مشتاق وصول به عالم احدیت اند و کسی بر عالم احدیت وارد نشود مگر با مرگ اختیاری؛ تا با فنای وجود موهوم خویش از عالم کثرت رهائی یابد.

“به راستی که زندگی من در مرگ من است، تا به کی از موطن حقیقی خود به دور باشم”.

دو بیت ذیل تضمین غزل شهید عشق الهی، حضرت منصور حلاج است:

اقـتـلونی یا ثقـاتـی       ان فی قتلی حیاتی

و مماتی فی حیاتی      و حیاتی فی مماتی

اگر در این جهان، در فراق از حق نبودیم نمی فرمود: “ما بسوی او باز خواهیم گشت”.(سوره  بقره، آیه ۱۵۸).

انسان معنوی از کثرت و تفرقۀ روزگار خویشتن را رهانیده به جانب عالم وحدت که همانا عالم لاهوت است بازمی گردد و در آن جهان که منزل حقیقی و سرای باقی است متوطن می شود.

پـیش مـن ایـن تـن نـدارد قیمتـی

بـر تـن خـویشـم فتـی ابـن الفتـی

خنجـر وشمشیـر شـد ریحـان من

مرگ من شد بزم و نرگستان من

(دفتر اول ، بیت ۳۹۴۳ – ۳۹۴۴)

در نظر علی (ع)این تن ارزشی ندارد: “من با بی اعتنائی به این جسم خاکی، راد مرد راد مردان شده ام”.

“خنجر وشمشیر برای من ریحان خوشبوست. مرگ، برای اهل دنیا هولناک و برای من، همانند جشن و باغ نرگس، دلنشین، زیبا و فرح انگیز است. من با مرگ  به سوی باغ الهی پرواز می کنم و مشتاقانه به دیدار معشوق و محبوب واصل می شوم”.

دو بیت مذکور تلمیحی است به شعری منسوب به حضرت علی(ع):

الـسیـف و الـخنجــر الـریحـاننا

اف علی علی النرجس و الآس

(ملاهادی سبزواری، ص ۲۲۰)

۶– ولایت علی(ع):

مولانا در دفتر ششم مثنوی معنوی که در باب توحید است، به صراحت بر ولایت الهی مولی الموحدین امیرالمومنین علی (ع) تاکید می کند:

ویـن سبب پیغـمـبــر بـا اجـتـهـــاد

نـام خـود و ان عـلـــی مولا نهــاد

گفت هر کو را منم مولا و دوست

ابـن عـم من عـلـی مــولای اوست

کـیست مـــولا آن که آزادت کـنـــد

بـنــــد رقـیت ز پـایت بـــر کـنـــــد

چــون بـه آزادی نبـوت هادی است

مـومنــان را ز انـبـیـــا آزادی است

ای گـــروه مومنــان شــادی کنـیـــد

همچـو سـرو و سوسن آزادی کـنیـد

(دفتر ششم،ابیات ۴۵۳۸ -۴۵۴۱)

بر اساس روش هرمنیوتیکی، با توجه به سیاق دفتر ششم که “توحید” است (صفوی، ۱۳۸۶)، مراد مولانا در بیان ابیات مذکور این است که انسان کامل با ولایت الهی و اراده ای که در ارادۀ حق مستهلک گردیده، و صفاتی که در صفات الهی زایل گشته و هیچ چیز نمی بیند الا: “وحده وحده وحده لا شریک له” (فنای توحید فعلی، فنای توحید صفاتی و فنای توحید ذاتی)؛ می تواند با مهر و محبت و دوستی، آدمیان را به جانب حق مطلق فرا خواند و بند اسارت نفس از وجود آنان بردارد. نمونۀ اعلای چنین مولائی که انسان کامل و دارای ولایت الهی است اسدالله الغالب، حیدر کرار حضرت مولی الموحدین علی (ع)، اسطورۀ جوانمردی و مروت است. “لا فتی الا علی”.

مولوی در بیان مقام انکارناپذیر ولایت علی (ع)، به حدیث غدیر خم استناد می کند. حدیث غدیر خم براساس خاطر ربانی محبان الهی، حدیث “سلسله الذهب” است که در کتب حدیثی سنی و شیعه، معروفیت کامل دارد. بنا بر استناد علامه امینی در کتاب علمی “الغدیر”، این حدیث را صد و ده تن از صحابه و هشتاد و چهار تن از تابعین نقل کرده اند. (الغدیر، ج اول، ص۶۷ – ۷۲).

حضرت محمد(ص) روز هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت در حجه الوداع در سرزمین خم در برابر جمعیتی بالغ بر صدوبیست هزار نفر می فرماید:

“من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من واله و عاد من عاداه”.

“هرکه را من مولای اویم علی هم مولای اوست. خداوندا دوستان علی را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار”.

نتیجه گیری اجتماعی مولانا از رفتار علی(ع):

پـیـش مـن ایـن تــن نـدارد قـیـمتــــی

بـی تـن خـویشــم فتــی ابـن الـفـتـــی

خـنـجـــر و شمشیـر شـد ریحـان من

مـرگ من شد بـزم و نرگس دان من

آن که او تـن را بدیـن سـان پــی کند

حــرص میــری و خــلافت کـِی کند

زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم

تـا امیـــران را نـمـایــد راه و حکـــم

تـا امـیـــری را دهــد جـانـــی دگــــر

تـا دهــد نـخــــل خــلافـت را ثـمـــــرش

(دفتر اول، ابیات ۳۹۴۳ – ۳۹۴۷)

علی (ع) در خطبۀ شقشقیه می فرماید: ” و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز“. “بدانید که این دنیای شما نزد من بی مقدارتر از عطسۀ بزی است”. (نهج البلاغه، خطبه شقشقیه (خطبه سوم)، بند ۱۸).

اهداف اصلی امام علی (ع) در حکومت از منظر مولانا:

الف- علی (ع) بالذات هیچ حرص و ولعی به حکومت نداشت و تنها به عنوان وسیله ای جهت احیای حق و انعدام باطل و ظلم به حکومت می نگریست.

ب- قصد اصلی علی(ع)، تاسیس آئین حکومت داری بر اساس موازین عدالت، آزادی و معنویت بود.

ج- هدف علی(ع)، به کمال رسانیدن مرتبۀ حکمرانی راستین بود، نه اعمال حاکمیت بر اساس امیال شخصی.

در ادامه مولوی به بیان حکایت فتح مکه توسط پیغمبر می پردازد تا نشان دهد همان گونه که فتح مکه برای محمد (ص) به خاطر قدرت طلبی و ریاست نبود، حکومت علی (ع) نیز جهت اِعمال سلایق فردی و امیال نفسانی نبود، چرا که علی (ع)، شیر حق بود که از عالم صورت رسته و به عالم معنا پیوسته بود.

میـان مـاه مـن تا مـاه گــردون

تفاوت از زمین تا آسمان است

بندۀ هیچ قدرتی نیستم  الا “او” و پیرو هیچ کس نیستم الا “علی”.

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار.

والسلام علی من اتبع الهدی والحمد لله رب العالمین والعاقبه للمتقین.

لندن-۱۵ رمضان ۱۳۸۷

منابع:

* قرآن کریم

* افلاطون، دوره کامل آثار، ج اول، رساله فایدون، ترجمه محمد حسن لطفی – رضا کاویانی، تهران، ۱۳۳۷.

* اکبرآبادی، ولی محمد، شرح مثنوی مولوی، به اهتمام نجیب مایل هروی، تهران، ۱۳۸۳  .

* امام خمینی، آداب نماز، تهران، ۱۳۸۵٫

* امام علی ابن ابی طالب، نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، تهران، ۱۳۷۹٫

* خوارزمی، کمال الدین، جواهرالاسرار و زواهرالانوار، تصحیص دکتر محمد جواد شریعت، اصفهان، بی تا.

* صفوی، سید سلمان، ساختار معنایی مثنوی معنوی، انتشارات میراث مکتوب، تهران، ۱۳۸۸٫

— ساختار کلی دفتر ششم مثنوی مولوی، آیینه میراث، تهران، پاییز ۱۳۸۶.

— امام حسین از نگاه مولوی، تهران، ۱۳۸۶.

— اهل بیت از نگاه قرآن و مولوی، استانبول، ۱۳۸۶.

— تشیع معنوی مولوی، لندن، ۲۰۰۶ .

* فروزانفر، بدیع الزمان، احادیث مثنوی، تهران.

* گولپینارلی،عبدالباقی، شرح مثنوی، ترجمه و توضیح دکتر توفیق سبحانی، تهران، ۱۳۷۴.

* ملا هادی سبزواری،  شرح مثنوی، به کوشش دکتر مصطفی بروجردی، تهران، ۱۳۷۴٫

* مولوی، مثنوی معنوی، نسخه نیکلسون، نسخه قونیه، ویراسته دکتر توفیق سبحانی، تهران، ۱۳۷۸٫

—     کلیات شمس تبریزی، تصحیح فروزانفر، تهران ۱۳۶۳.

* میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، رساله لقائیه، قم، ۱۳۶۳٫

* Plato, Complete Works,(Phaedo), ed. John M. Cooper, Indianapolis, 1997.

* Seyed Ghahreman Safavi (Salman), The Structure of Rumi’s Mathnawi, London, 2006.