“ایوان جان” به روایت پورجوادی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)

شب احمد غزالی صد و هشتاد و ششمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، مرکز دایره‎المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و انتشارات معین عصر شنبه ۲۷ دی ماه ۱۳۹۳ در کانون زبان فارسی برگزار شد که همراه بود با رونمایی از کتاب « ایوان جان» تألیف دکتر نصرالله پورجوادی. علی دهباشی در ابتدای این مراسم اشاره کرد که این بار با وجه دیگر از کارها و پژوهش‎های دکتر پورجوادی در زمینه تصحیح متن رو به رو هستیم و آن انتشار گزیده آثار فارسی احمد غزالی است و به همین مناسبت دکتر پورجوادی در این مورد به ایراد سخن می پردازند. متن ذیل سخنرانی دکتر پورجوادی درباره کتاب فوق است:

احمد غزّالى مانند برادر بزرگترش ابوحامد محمّد غزّالى (متوفّى در ۵۰۵) از نویسندگان دو زبانه خراسانى است که اکثر آثارش خوشبختانه به جا مانده است. ابوحامد یکى از نویسندگان کثیرالتألیف بود و آثار متعدّدى هم به تازى و هم به پارسى از او به جا مانده که هنوز همه آنها شناسایى نشده است، ولى احمد بسیار کم مى‌نوشت و بیش از چند اثر کوتاه پارسى و تازى و چند نامه پارسى از او به دست ما نرسیده است. کتاب نسبتاً کم‌حجم حاضر که به عنوان گزیده آثار پارسى او چاپ و منتشر مى‌شود بیش از نیمى از آثار پارسى او را در بر مى‌گیرد، نیمى که از روشنى نسبى برخوردار است و خواننده را دچار سردرگمى نمى‌کند. وى اصرار داشته است که مطالب صوفیانه خود را موجز بنویسد و در دل عبارات خود اشاراتى پنهان کند. او حتّى دو بار در سوانح جمله معروف صوفیان را که مى‌گویند « کلامنا اشاره» تکرار کرده است، یکى در فصل اوّل و دیگرى در فصل آخر. این ویژگى موجزنویسى در آثار برادر بزرگتر او ابوحامد محمّد دیده نمى‌شود. حتّى نامه‌هاى محمّد هم به مریدانش از وضوح کافى برخوردار است. احمد هر چند که اظهار مى‌کند که قصد داشته است که کلام خود را با اشارات همراه سازد ولى گاهى به نظر مى‌رسد که مبهم‌نویسى جزو ذات نویسندگى اوست. مثلاً استفاده فراوان او از ضمیر به طور قطع درک معانى اصلى را دشوار مى‌سازد و به نظر نمى‌رسد که در این مورد نویسنده تعمّدى براى مبهم‌نویسى داشته است. اشارات احمد به‌خصوص در نامه‌هایى که به مریدانش نوشته است دیده مى‌شود. احمد و محمّد هر دو از نویسندگان خوش‌قلم بوده‌اند ولى سبک آنها با هم فرق داشته است. این نامه‌ها را احمد براى مریدان خود مى‌نوشته، کسانى که مقدّمات عرفان و تصوّف را مى‌دانستند و حتّى مطالبى را در ارتباط با موضوع نامه قبلاً کم و بیش از غزّالى شنیده بوده‌اند. در سوانح و داستان مرغان این نوع اشارات کمتر وجود دارد ولى به هر حال در آن دو اثر هم نشانه‌هایى از ایجازنویسى دیده مى‌شود. این دو اثر براى مبتدیان نوشته نشده است. ویژگى هر دو اثر در این است که مؤلّف خواسته مطالبى را که خواننده کم و بیش مى‌شناخته و بعضاً در جاهاى دیگر هم خوانده بوده به شیوه‌اى ادبى و با زبانى شاعرانه، با استفاده از تمثیل و داستان، بیان کند.

مشکل دیگرى که در فهم مطالب احمد غزّالى وجود دارد مسئله مفاهیم رمزى و استعارى (متافوریک) آثار اوست. ویژگى ادبى آثار پارسى احمد غزّالى فقط در این نیست که او از حکایتهاى عشقى و ضرب‌المثل و شعر و حتّى متافورهاى رایج و آشنا، مثل باده براى عشق یا مرکب و اسپ براى روح، استفاده کرده است، او گاهى از رموزى استفاده مى‌کند که منظور از آنها دقیقاً روشن نیست. مثلاً وقتى در سوانح مى‌گوید که نقطه باء کلمه یحبّهم را در زمین دل کاشته‌اند منظور از این نقطه دقیقاً چیست؟ یا در داستان مرغان وقتى مى‌گوید مرغان از شهرهاى گرم‌سیر و سردسیر و از کوه‌ها عبور مى‌کنند منظور چیست؟ آیا خوانندگان صوفى او واقعاً معانى همه این نمادها و رمزهایى را که غزّالى به کار برده است مى‌دانستند؟ صوفیان معمولاً مطالب خود را توضیح مى‌دادند. حتّى اصطلاحات خود را شرح مى‌دادند. ابونصر سرّاج بابى را در کتاب اللُمَع خود به همین موضوع اختصاص داده است. ولى چرا این نوع رموز را کسى توضیح نداده است؟

فهم آثار احمد غزّالى همیشه با دشواریهایى توأم بوده ولى کسى در گذشته در صدد حل این مشکلات از راه شرح‌نویسى بر نیامده است. براى داستان مرغان هیچ کس شرح ننوشته است. فریدالدّین عطّار هم که منطق‌الطّیر خود را به پیروى از داستان مرغان نوشته است اثر مستقلى خلق کرده و کتاب او شرح رساله غزّالى نیست. آنچه به عنوان شرح یا شروح سوانح هم نوشته شده اصلاً شرح نیست. کس یا کسانى که آنها را نوشته‌اند خودشان مطالب را نفهمیده‌اند و من نمى‌دانم چرا بعضى‌ها در صدد چاپ این لاطائلات به عنوان شروح سوانح برآمده‌اند. حیف کاغذ. کتاب لَمَعات عراقى هم که بر سُنن سوانح نوشته شده است شرح کتاب غزّالى نیست و اصلاً مفهوم عشق در لمعات با مفهوم عشق در سوانح یکى نیست. کسى که بهتر از همه منظور غزّالى را در سوانح فهمیده است سراینده کنوز الاسرار است، مثنوى‌اى که به نام عشق‌نامه هم معروف بوده و بارها در ضمن مثنویهاى سنایى به چاپ رسیده است. لوایح قاضى حمیدالدین ناگورى هم که به تقلید از سوانح نوشته است بى‌فایده نیست ولى نه این کتاب و نه مثنوى کنوز الاسرار مى‌توانند معانى مبهم و مطالب دقیق صوفیانه و اشارات نهفته در دل عبارات سوانح و داستان مرغان را براى ما روشن نمایند.

مطالبى که در این گزیده انتخاب کرده‌ایم مطالبى است که جنبه‌هاى ادبى و شاعرانه آثار احمد غزّالى را نشان مى‌دهد و در ضمن ابهامات و مشکلات معنایى کمترى در آنها دیده مى‌شود. ما سعى کرده‌ایم که گزیده حاضر حتّى‌المقدور، و به خودى خود، گویا باشد و فهم آنها زیاد در گرو مطالب دیگر نباشد و کلمات و عبارات و اشعار عربى هم در آنها کمتر به کار رفته باشد. البته غزّالى به طور کلى در سوانح زیاد به آیات قرآن و احادیث استناد نمى‌کند و به همین دلیل انتخاب کردن بخشهایى از این کتاب آسان‌تر بوده است. عربیهاى داستان مرغان از سوانح بیشتر است، به‌خصوص در بخش آخر رساله. این بخشها را ما نیاورده‌ایم و فقط اصل داستان را آورده‌ایم، یعنى از آغاز پرواز مرغان براى رفتن به پیشگاه سیمرغ و سپس رسیدن به جزیره سیمرغ و گفتگو کردن با وى.

جمله‌ها و اشعار تازى و آیات قرآنى و احادیث بیشتر در رساله عینیه و نامه‌هاى احمد غزّالى دیده مى‌شود. مطالب عربى در این نامه‌ها آن قدر زیاد است که هیچ شکى باقى نمى‌گذارد که غزّالى این نامه‌ها را براى مریدان عربى‌دان خود مى‌نوشته است. و در اینجا این سؤال پیش مى‌آید که چرا اصلاً غزّالى به عربى ننوشته است. به نظر من به خاطر این که غزّالى تصوّف خود را که تصوّف عاشقانه بوده به پارسى مى‌اندیشیده است. او وقتى کتاب کلامى خود را با عنوان التجرید فى کلمه التوحید مى‌نوشت به زبان عربى مى‌نوشت چون زبان علم کلام، حتّى کلامى که جنبه صوفیانه داشت، عربى بود، ولى زبان تصوّف براى خراسان و برخى دیگر از شهرهاى ایران پارسى شده بود، یعنى صوفیّه در این مناطق به پارسى فکر مى‌کردند و به پارسى با یکدیگر سخن مى‌گفتند و به پارسى تعلیم مى‌دادند و تعلیم مى‌دیدند و به پارسى مکاتبه مى‌کردند و به پارسى کتاب و رساله مى‌نوشتند. احمد غزّالى هر چند که کتابهایى که در تصوّف مى‌خواند، به‌خصوص کتابهاى حلّاج، به عربى بود، ولى مهمترین کتابى که او در باره تصوّف عاشقانه خوانده بود و تحت تأثیر آن قرار گرفته بود کتاب بى‌نظیر شرح تعرّف ابو ابراهیم اسماعیل مستملى بخارى شاگرد ابوبکر گل‌آبادى بود. این کتاب دربردارنده حدود دویست سال سنّت صوفیانه خراسان است، سنّتى که تعالیم مشایخ دیگر، به‌خصوص مشایخ بغداد، را هم در بر داشته است. امیدوارم با معرّفى و انتخابى که قصد دارم از این کتاب به عمل آورم بتوانم ریشه‌هاى تصوّف عاشقانه زبان پارسى را که منبع الهام احمد غزّالى بوده است نشان دهم.

رساله عینیّه که در واقع یکى از مواعظ احمد غزّالى است و نماینده یکى از مجالس اوست، همانطور که اشاره کردم، مملو از عبارات و اشعار عربى و آیات قرآنى است. به همین دلیل ما توانسته‌ایم بخشهاى کوتاهى از این رساله را انتخاب کنیم. این حکم در مورد نامه‌هایى هم که احمد غزّالى به عین‌القضات همدانى و سایر مریدان خود نوشته است صدق مى‌کند.

احمد غزّالى شاعر نبوده است. برادرش محمّد هم نبوده، ولى احمد از طبع شعر برخوردار بوده و گاهگاهى ابیاتى، به‌خصوص به‌صورت ترانه یا رباعى، مى‌سروده است. پاره‌اى از ابیات پارسى او در سوانح و در داستان مرغان از خود اوست. البته او بجز یک مورد، گوینده این ابیات را معرفى نکرده است. آن یک مورد هم رباعیى است که مى‌گوید: «تا جام جهان‌نماى در دست من است…» احمد تصریح کرده که این رباعى را در روزگار جوانى سروده است. رباعى‌هاى دیگر را هم بعضاً گفته است که دیگران سروده‌اند ولى بعضى را نگفته است و لذا مى‌توان حدس زد که از خود وى باشد. رباعیاتى که انتخاب کرده‌ایم از همین دسته است. ابیات دیگرى هم بوده که معاصران احمد یا دیگران بعداً به نام او ثبت کرده‌اند و ما از میان آنها هم انتخاب کرده و در بخش «اشعار» که آخرین بخش این گزیده است آورده‌ایم.

فصول سوانح را من از تصحیح خودم که مبتنى بر چاپ و تصحیح هلموت ریتر بوده است انتخاب کرده‌ام. سوانح چندین بار تصحیح و چاپ شده است. در ایران اولین بار مهدى بیانى آن را از روى یک نسخه خطى که قدیمترین نسخه سوانح است چاپ کرد. این تک نسخه گویا تحریر اوّل سوانح به قلم خود مؤلّف بوده و به همین دلیل همه فصول را ندارد. همزمان با بیانى، هلموت ریتر این اثر را پس از مقابله شش نسخه خطى و ضبط دقیق اختلافات نسخ، در استانبول به چاپ رساند. نسخه‌هاى دیگر که مورد استفاده ریتر قرار گرفت نشان دهنده تحریر دوم این کتاب است. من سعى کردم تصحیح ریتر را با استفاده از نسخه بیانى و نسخه‌هاى دیگر که بعداً پیدا شده بود تکمیل کنم. بنابر این نسخه من بر اساس تصحیح ریتر است ولى از آن کاملتر است. ریتر به هر حال قدیم‌ترین نسخه را ندیده بوده و در مواردى هم بدخوانى داشته است. من تصحیح خود را در سال ۱۳۵۸ چاپ کرده‌ام و با وجود این که نسخه‌هاى دیگرى پیدا کرده‌ام ولى هنوز همان متن را صحیح‌ترین متن سوانح مى‌دانم.

گزیده داستان مرغان را هم من از روى تصحیح خودم برداشته‌ام. این اثر را من در سال ۱۳۵۵ از روى یک نسخه خطى ناخوانا با زحمت زیاد تصحیح کردم. پس از آن دیگران به دو سه نسخه دیگر دسترسى یافتند و آن را چاپ کردند، یکى از آنها در سفینه تبریز و به خط ابوالمجد تبریزى بود، مجموعه‌اى که مشتمل بر آثار عرفانى متعدّد، از جمله سوانح و آثار پارسى شیخ اشراق است. داستان مرغان در سفینه تبریز مانند سایر آثار این مجموعه نسخه‌اى درجه یک به شمار نمى‌آید. من پیش از این که سفینه تبریز را چاپ کنم توانسته بودم به پنج نسخه خطى از داستان مرغان دسترسى پیدا کنم و با نسخه سفینه تبریز شمار آنها به شش رسید و من متن مزبور را از روى این نسخه‌ها تصحیح کردم و سازواره‌اى تهیه کردم که در آن تمام قرائتها را آوردم. سالها انتظار من براى یافتن نسخه‌اى دیگر بى‌نتیجه ماند و من قصد دارم متن مزبور را به همان صورت مستقلاً به چاپ برسانم. متن داستان را که من در اینجا آورده‌ام از روى تصحیح مزبور است. با داشتن این نسخه‌ها من موفّق شده‌ام که مشکلات متن را حل کنم.

رساله عینیّه، که من بخش کوتاهى از آن را در این گزیده آورده‌ام، رساله‌ایست اصیل که از قدیم به احمد غزّالى نسبت داده شده و محققان مختلف آن را بارها چاپ کرده‌اند و در واقع اوّلین اثرى است از احمد غزّالى به پارسى که به چاپ رسیده است. نخستین چاپ آن از روى یک نسخه خطى ناقص در مجله ارمغان (سال ۱۳۰۸) صورت گرفت و سپس نصرالله تقوى آن را به صورت کامل در ۱۳۱۹ تصحیح و با عنوان ساختگى تازیانه سلوک چاپ کرد. پس از آن مرحوم دکتر جواد نوربخش آن را از روى یک نسخه خطى به چاپ رساند و سپس در مجموعه آثار احمد غزّالى به کوشش احمد مجاهد چاپ شد. متن مجاهد که با مقابله چند نسخه تهیه شده است از بقیه بهتر است. من متن خود را از روى این نسخه‌هاى چاپى انتخاب کرده‌ام.

گزیده‌هاى من از نامه‌هاى احمد غزّالى همه از روى تصحیحات خودم بوده است. یک نامه را ابتدا در سال ۱۳۵۶ در مجله جاویدان خرد (سال ۳، ش ۱) چاپ کردم و مجموعه‌اى از نامه‌هاى احمد غزّالى به عین‌القضات همدانى و دیگران را هم در یک مجلّد در سال ۱۳۵۶ چاپ کردم. نامه‌هاى احمد غزّالى را بعداً آقاى احمد مجاهد از روى همان نسخه‌هاى خطى به چاپ رساندند.

کتاب پارسى دیگرى به نام بحرالحقیقه هست که به غلط به احمد غزّالى نسبت داده شده است و متأسفم که بگویم من خود یکى از کسانى بودم که مرتکب این غلط شدند. اوّلین بار در سال ۱۳۵۶ بود که من با وجود این که در مورد مؤلّف آن کاملاً تردید داشتم آن را به چاپ رساندم. بعداً دیدم که آقاى مجاهد هم آن را در مجموعه‌اى که از آثار احمد غزّالى درآورده‌اند به چاپ رسانده‌اند. به هر حال، در گزیده حاضر من چیزى از این اثر انتخاب نکرده‌ام چون نمى‌خواستم غلط سابق خود را تکرار کرده باشم. آثارى هست که به غلط به شاعران و نویسندگان بزرگ، مانند عطّار و شیخ اشراق و ابوحامد غزّالى، نسبت داده شده است ولى وقتى بعداً محققان معلوم کردند که این آثار نمى‌تواند از این بزرگان باشد نباید دیگر آنها را در ضمن آثار ایشان چاپ و تجدید چاپ کرد.

اشعارى که از احمد غزّالى در این گزیده نقل کرده‌ام عمدتاً از دو اثر پارسى او یعنى سوانح و داستان مرغان و برخى از آنها از منابع دیگر، مانند نزهه المجالس خلیل شیروانى، گرفته شده است.

رباعى‌هاى قرن پنجم را اگر به درستى معلوم نباشد از کدام سراینده است نمى‌توان با اطمینان به سراینده خاصى نسبت داد. در میان رباعى‌هایى که به احمد غزّالى نسبت داده شده است فقط یک رباعى است که خود او گفته است در روزگار جوانى سروده است. در مورد رباعى‌ها یا اشعار دیگرى که در آثار مختلف به احمد غزّالى نسبت داده شده است نمى‌توان به یقین حکم کرد که از اوست. ولى دلایل و قراینى هست که احتمال اصیل بودن آنها را قوى‌تر مى‌سازد. یکى از آن دلایل این است که آن بیت یا ابیات را خود غزّالى نقل کرده باشد و نگفته باشد از سراینده دیگرى است. دلیل دیگر این است که نویسندگان دیگر، به‌خصوص معاصران غزّالى آنها را به احمد نسبت داده باشند. و دلیل دیگر این است که آن شعر معناى عرفانى و عاشقانه داشته باشد. احمد غزّالى یکى از نخستین کسانى است که شعر عرفانى و همچنین شعر عاشقانه سروده است و در اشعار عاشقانه خود از مفاهیمى که به عشق انسانى تعلّق دارد استفاده کرده است، به عنوان نماد یا استعاره (متافور). مثلاً او از جمله نخستین کسانى است که استعاره‌هایى چون جام جهان‌نما و آیینه دل و آیینه اسکندر و بت و بتکده و مى و میخانه و کافرى و گبرى را، که بعداً در اشعار سرایندگان پارسى‌زبان متداول شد، در شعر به کار برده و حتّى در نثر هم از این زبان نمادى و استعارى بهره برده است. ابوحامد غزّالى فتوا داده بود که استفاده از این زبان از لحاظ دینى جایز است چون معانى آنها ظاهرى نیست. اما خود او به سرودن این نوع اشعار نمى‌پرداخت. در حالى که برادر او احمد، خودش شعر مى‌گفت و عملاً این زبان را به کار مى‌برد. در واقع احمد را در تاریخ شعر عرفانى پارسى باید یکى از پیشگامان این راه دانست و اشعار او را هم، هر چند که شمار آنها زیاد نیست، باید به منزله طلایه شعر عرفانى پارسى به شمار آورد.

احمد غزّالى صوفى است و تصوّف او تصوّف عاشقانه. در این تصوّف نسبت یا رابطه انسان با خدا از راه مفهوم عشق در نظر گرفته می شود. انسان عاشق یا محب است و خدا معشوق یا محبوب. کارى که انسان براى نزدیک شدن به معشوق باید انجام دهد عشق ورزى است. تصوّف عاشقانه را مى توان در برابر تصوّف عابدانه قرار داد، تصوّفى که رابطه انسان با خدا از راه مفهوم عبودیت بیان مى گردد. انسان عبد است و پروردگار رب. یا انسان بنده است و پروردگار مولى و خداوند او. انسان مملوک است و پروردگار مالک او. کارى که انسان در این نسبت انجام مى دهد تا به خداوند و مولاى خود نزدیک شود بندگى و عبادت است. سوانح بر اساس نسبت عاشقى و معشوقى نوشته شده و داستان مرغان بر اساس نسبت بنده و مولى. مرغان در داستان مرغان بندگانى اند که به دنبال مولى و خداوندگار خود مى گردند. رعایایى هستند که براى یافتن پادشاه خود پرواز مى کنند. این پادشاه همان مرغ افسانه اى یعنى سیمرغ است که مى گویند در جزیره‎اى آشیان دارد. غزّالى در انتهاى رساله، رفتن مرغان به جزیره سیمرغ را تازه کردن عهد خوانده و منظور او از عهد همان میثاقى است که ارواح بنى آدم در ازل با پروردگار بسته اند، عهدى که خداوند با خطاب خود به ذریّات یا ارواح آغاز کرده و پرسیده است: «اَلَستَ بِرَبکم؟» و آنها هم همه پاسخ بلى داده اند. در واقع این عهد در ازل براى بندگى انسان بسته شده است و رفتن مرغان به جزیره سیمرغ نیز، در انتهاى داستان، تازه کردن همین عهد خوانده شده است.

در عین حال که سوانح بر اساس نسبت عاشقى و معشوق و داستان مرغان بر اساس نسبت عبد و رب نوشته شده است، گاهى هر یک از آنها نیم نگاهى هم به نسبت دیگر مى افکند. در سوانح گاهى از نسبت مالکى و مملوکى یاد مى شود و به حکایت محمود و ایاز و نسبت آنها که هم بنده و پادشاه است و هم عاشق و معشوق اشاره مى شود. ولى مفهومى که در هر دو اثر و همچنین آثار دیگر غزّالى غلبه دارد مفهوم عشق است.

در تصوّف عاشقانه مفهوم عشق داراى دو جنبه است، و مى توان گفت عشق را از دو لحاظ مى توان در نظر گرفت: یکى از لحاظ نسبت آن با خداوند و دیگر از لحاظ نسبت آن با انسان یا به طور کلى با همه مخلوقات. از لحاظ نسبتى که با خداوند دارد یکى از صفات ذات الهى است. صفات الهى هم عین ذات اند. پس عشق به یک معنى خداست. غزّالى براى بیان این مطلب به زبان استعاره روى مى آورد و از نمادهاى ادبى استفاده مى کند. یکى از این نمادها آتش است که غزّالى آن را از حسینِ منصورِ حلّاج اقتباس مى کند. عشق آتش است با همان صفاتى که آتش دارد. هم روشنایى دارد و هم گرمى و هم سوزندگى. هم لطف دارد و هم قهر. از پرتو روشنایى آن می توان به معرفت رسید و از پرتو گرمى آن حیات داشت و از صفات لطف برخوردار شد و به خاطر مهلک بودن آن به فنا و توحید راه یافت. نماد (یا متافور) دیگر مرغ است: باز یا سیمرغ. در سوانح ظاهراً منظور او از مرغ باز است. مى گوید عشق مرغ ازل است. آشیانه اش در اینجا نیست، در آنجاست، در عالم قدس. این مرغ به دلیل یا دلایلى آشیانه خود را ترک مى کند و از عالم قِدَم به عالم موجوداتِ حادث و مخلوق مى آید. از آنجا به اینجا مى آید و مدتى در اینجا مى ماند و دوباره برمى گردد به آشیانه خود. آمدن او به اینجا، یعنى به جهان مخلوقات، که غزّالى آن را «حدثان» مى نامد، در واقع همان جنبه دوم عشق یعنى وجه یا رویى است که او با خلق دارد. این جنبه در واقع ناظر به روانشناسى عشق است، هم روانشناسى عاشق و هم روانشناسى معشوق.

جنبه اوّل عشق، یعنى وقتى عشق به عنوان صفت الهى در نظر گرفته مى شود، سرّى است پنهان که قابل وصف و بیان نیست. غزّالى بارها تأکید مى کند که عشق پوشیده است و هر گز کس ندیدستش عیان. صفت الهى را چگونه مىتوان وصف کرد. فقط از راه اشاره مى توان چیزهایى در باره آن گفت. از مفاهیمى که نمودگار آن است و جنبه استعارى (متافور) دارد مى توان استفاده کرد. یکى از این استعاره ها مرغ است که قبلاً هم ذکر کردیم. یکى دیگر آتش است. صوفیّه از قدیم عشق را همچون آتش دانسته اند. حلّاج مى گوید عشق آتشى است که در ازل به تلألؤ پرداخته است. آتش هم روشنایى دارد و هم گرمى و هم خاصیت سوزندگى. عشق هم همین خاصیتها را دارد. هم نور است و هم گرمى و لطف و مهربانى دارد و هم مهلک است و از همان ابتدا کمر به قتل عاشق بسته است. این سه خاصیّت را غزّالى در ضمن حکایت پروانه و آتش به نمایش در آورده است. پروانه ابتدا نور آتش را مى بیند و وقتى نزدیک مى شود گرمى آتش را حس مى کند و وقتى خود را به آتش کشید همه هستى خود را به باد مى دهد.

جنبه دوم عشق را که به رابطه عاشق و معشوق مربوط مى شود بیشتر مى توان وصف کرد. در واقع مطالب کتاب سوانح در باره این جنبه از عشق است. از همان ابتدا وقتى در باره رابطه عشق و روح سخن مى گوید از عشقى یاد مى کند که با خلق همراه شده است. روح مرکب است و عشق راکب. روح خانه است و عشق ساکن خانه. با آمیزش روح و عشق است که عاشقى آغاز مى شود. روانشناسى عاشق شرح حالات روح است در مراحل مختلف عشق. این عشق است که به درختى مانند شده است، یا در واقع به تخمى مانند شده است که در زمین روح یا جان کاشته مى شود و بتدریج رشد مىکند تا به کمال برسد و نقطه کمال او نیز وقتى است که میوه اى بدهد که در آن تخم یا هسته است و مى توان باز آن را کاشت. این تمثیل براى نشان دادن مراحل کمال عشق است. و کمال عشق وقتى است که عشق در لباس معشوق همه وجود عاشق را فتح مى کند. این عشق است که بلا خوانده مى شود. مردم خوار خوانده مى شود. این عشق است که داراى غیرت است و معشوق را هم غیور مى سازد. و بالاخره همین عشق است که کمر به قتل عاشق مى بندد. ابتدا به چشم او روشنایى مى بخشد تا بتواند شناخت پیدا کند. بعد کارى مى کند که عاشق مى پندارد که به وصال رسیده است ولى این حقیقتِ وصال نیست. پندارِ وصال است. حقیقت وصال وقتى است که عاشق از هستى خود که هستیى عاریتى است ساقط شود. غزّالى با توجه به همین جنبه است که مى گوید عشق نقطه پیوند است، و عاشق را به معشوق پیوند مى دهد.

نسبت عاشقى و معشوقى از یک سو، و نسبت بندگى و خداوندى از سوى دیگر، طبیعى است که به صفات متضاد در دو طرف هر دو نسبت دامن بزند. انسان را چه عاشق بدانیم و چه بنده در هر دو نسبت ملازم فقر و ذلت و خوارى و مسکنت است، و از سوى دیگر، خداوند را چه معشوق بدانیم و چه مولى داراى صفاتى است ضد صفات عاشق و بنده، همچون استغنا و توانگرى و عزّت و بزرگى. البته زوج صفاتى هم هست که فقط در نسبت عاشقى و معشوقى در نظر گرفته مىشود. ناز و نیاز یکى از این زوجهاست. معشوق ناز مى کند و عاشق نیاز. ناز و نیاز مربوط به نسبت بندگى و خواجگى نیست.

یکى دیگر از صفاتى که در نسبت عاشقى و معشوقى پدید مى آید حالتى است که به آن غیرت مى گویند. غیرت هم در عاشق پدید مى آید و هم در معشوق. عاشق نمى خواهد کس دیگرى معشوق او را ببیند یا حتّى اسم او را به زبان بیاورد. غیرت در اصل متعلّق به عاشق است ولى گاهى در مورد معشوق هم به کار مى رود و آن حالتى است که معشوق نمى‎خواهد که عاشق او کس دیگرى را دوست بدارد. اما در نسبت بندگى صفت غیورى در بنده نیست. براى بنده هیچ فرقى نمى کند که خواجه و مالک او هزاران بنده و عبید داشته باشد. چیزى که شبیه به غیرت است و در نسبت خواجگى و بندگى پدید مى آید حسد است. احمد غزّالى در یکى از نامه هاى خود مى نویسد: «فرق است میان حسد و غیرت… حسد روى در منعمٌ علیه دارد و غیرت روى در معشوق و عشق و حالت دارد.» در بحث مبسوطى که وى در باب غیرت در سوانح کرده است به جاى «حالت» از اصطلاح «وقت» استفاده کرده است.

نسبتهاى عاشقى و معشوقى و بندگى و خداوندى یک فرق اساسى دیگر هم دارند. در نسبت عاشقى و معشوقى جاى طرفین ممکن است عوض شود. عاشقْ معشوق شود و معشوقْ عاشق. غزّالى مى گوید حقیقت عشق قران است، یعنى در دو طرف عشق حالت قرینه ایجاد مى کند. عاشق و معشوق آینه یکدیگر مى شوند و خود را در دیگرى مى بینند. غزّالى آیه «یُحبّهُم و یُحبّونه» را بیانگر همین قضیه مى داند. در «یحبّهم» خدا محبّ است و انسان محبوب و در «یحبّونه» درست به عکس مى شود. انسان محبّ مى شود و خدا محبوب. «یحبّهم» بیانگر سیر نزول عشق است. وقتى است که مرغ آشیان خود را ترک مى کند و به این جهان مى آید. بازگشت او به آشیان ازلى در «یحبّونه» بیان گردیده است. عشق وقتى از مبدأ حرکت مى کند و از لامکان و لازمان به این جهان مى آید سوار بر مرکب روح است، اما وقتى از اینجا مى خواهد برگردد، اوست که روح یا جان را با خود مى برد. اما در نسبت بندگى چنین حالتى ممکن نیست. خداوند همیشه خداوند است و انسان همیشه بنده. جاى آنها عوض نمى شود. سیمرغ در داستان مرغان نماد خداوند است. پادشاه جهان است و مرغانْ رعایا و بندگان اویند. جاى آنها هم هیچ وقت عوض نمى شود مگر این که نسبت را عوض کنیم و بندگى و خواجگى را تبدیل به عاشقى و معشوقى کنیم. سیمرغ به عنوان نماد پادشاه و خداوند در کمال عزّت و بزرگى است و مرغان دیگر در کمال ذلّت و حقارت. به همین دلیل غزّالى در یکى از نامه هایش مى گوید : «سیمرغ مبارک باد که جز بر جزیره کبریا و تعزّز ننشیند.» سیمرغ غزّالى در مقام کبریا و بزرگى است. او سلطان است و پادشاه، و پادشاه همواره پادشاه است.  

غزّالى فقط در اشعارى که نقل مى کند از نسبت عاشقى هم سخن به میان مى آورد. زبان شعر زبان تمثل است و لذا مى توان بندگى و ارادت مرغان را حالت عاشقى دانست.[۱] اما در خارج از زبان شعر،      

نسبتى که مرغان با سیمرغ دارند نسبت بندگان و رعایا به پادشاه و خواجه و مولاى ایشان است. در آخر هم وقتى مرغان به جزیره سیمرغ مى رسند، به «حضرت ملک» مى رسند، یعنى به پاى تخت پادشاه، جایى که «دارالملک کبریا و عظمت» خوانده مى شود. حالتى هم که مرغان در هنگام رسیدن به دارالملک دارند حالت بندگانى است که به پیشگاه پادشاه مى رسند نه عاشقانى که به معشوق مى رسند. به دلیل وفادار ماندن به همین نسبت بندگى است که مرغان غزّالى، به خلاف مرغان عطّار در منطق الطیر، حالت عاشقانى را ندارند که به وصال معشوق رسیده باشند. عطّار وقتى در منطق الطیر نقش آینه را به سیمرغ مى دهد و مرغان خود را در او مى بییند در واقع سیمرغ را در مقام معشوق مى‎نشاند. مطالبى که غزّالى در سوانح در باره وصال و حقیقت وصال مى گوید بسیار دقیقتر از مطالبى است که عطّار در انتهاى منطق الطیر بیان کرده است و اگر او این مطالب را در انتهاى داستان مرغان بیان نکرده به دلیل آن است که نمى خواسته است سیمرغ را از نقش یک پادشاه مقتدر و با عزّت و عظمت خارج کند و او را در مقام معشوقى بنشاند که مرغان مى توانند در آینه صفاى او خود را ببینند. مقام مشاهده اى که مرغان عطّار به آن مى رسند براى غزّالى مقام وصال است نه حقیقت وصال. تصوّف عاشقانه احمد غزّالى که خود متأثر از آراء حلاج و برخى دیگر از مشایخ صوفیّه، به خصوص بایزید بسطامى و جنید بغدادى، است تصوّفى است که مبناى فکرى شعراى پارسى گو، همچون عطّار و مولوى و سعدى و حافظ، را تشکیل داده است. این مذهب با تصوّف ابن عربى و پیروان او فرق دارد و مهمترین فرق آنها هم در این است که پیروان ابن عربى، همچون فخرالدین عراقى، عشق را همان وجود دانسته اند در حالى که براى احمد غزّالى و شعرایى که نام بردیم عشق و وجود یکى نیستند. اشعار عاشقانه اى که از احمد غزّالى در انتهاى این گزیده نقل کرده ایم نشان مى دهد که زبان شعر او چه قدر به زبان شعر شعرایى که نام بردیم نزدیک است. البته، ما معمولاً وقتى به دنبال خواستگاه این زبان شاعرانه مى گردیم به زبان شاعرانه حکیم سنایى مى رسیم و توقّف مى کنیم. سنایى بدون شک نقش مهم و برجسته اى در شکل گیرى این زبان عاشقانه در شعر عرفانى ما داشته است ولى نقش احمد غزّالى را هم، که تا حدودى مقدّم بر سنایى است، نباید نادیده انگاشت. در واقع کسى که مبانى نظرى استفاده از زبان شعر عاشقانه غیر عرفانى را در شعر عرفانى بیان کرد احمد غزّالى بود. او بود که با پیش کشیدن مفهوم عشق به عنوان امرى مشکّک، یا مقول به تشکیک، راه را براى این نوع استفاده باز کرد. غزّالى عشق را یک حقیقت می دانست که هم مى توانست در انسان باشد و هم در خدا. همین امر بود که راه را براى استفاده از زبان عشق انسانى در مورد عشق الهى باز کرد و اجازه داد که مفاهیم نمادین شعر عرفانى پارسى شکل بگیرد.

کلید واژگان: پورجوادی، ایوان جان، عرفان اسلامی، غزالی، فلسفه، حکمت، نبوت، عشق، حقیقت.