دکتر سید سلمان صفوی،
دکتر مهوش السادات علوی
آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS
چکیده مقاله
دفتر ششم مثنوی معنوی به عنوان اوج اندیشه مولانا، در محور «توحید الهی» سروده شده است. اشعار مقدمه این دفتر (ابیات ۱-۱۲۸) چارچوب کلی مباحث آن را ترسیم میکنند. حضرت مولانا در این ابیات با بهرهگیری از زبان استعاری و تمثیلی، جهان را عرصه جنگ اضداد، و حقیقت آخرت را صلح و بیرنگی خوانده، «عشق» را کلید اصلی سلوک و وسیله وصال الهی میخواند.
تحلیل مقدمه دفتر ششم مثنوی، براساس روش «ساختار معنایی هرمنوتیکی»(صفوی،۱۴۰۴) با بررسی مراحل گوناگون نظیر تعیین زبان متن، شناسایی واژگان و مفاهیم کلیدی، تقسیمبندی واحدهای معنایی، زیباییشناسی، معناشناسی شبکهای، نشانهشناسی، دور هرمنوتیکی و بینامتنیت صورت می گیرد. نتیجه این پژوهش حاکی از این است که مولانا با طرح مثالهایی از قبیل «داستان نوح»، «تقابل سرکه و شکر» و «سیر تکاملی روح از جماد تا جانان» در پی تبیین طریق گذر از جهان کثرت و جنگ به «صلح و عالم وحدت» است. بدینگونه مقدمه دفتر ششم نه تنها دیباچهای بر دفتر پایانی مثنوی معنوی است، بلکه نقشه راهی برای سالکان حقیقت در مسیر وصول به توحید الهی به شمار میرود.
کلیدواژهها: عشق، راز، توحید الهی، جنگ اضداد، صلح، جان، جانان، مثنوی، دفتر ششم، مولانا، هرمنوتیک.
مقدمه
مثنوی معنوی مولانا جلالالدین محمد مولوی بلخی، یکی از مهمترین متون عرفانی جهان اسلام است که در قالب شش دفتر سروده شده است. دفتر ششم؛ نقطه اوج مثنوی با موضوع اصلی «توحید الهی» است. حضرت مولانا در مقدمه هر دفتر، چارچوب کلی محتوای معنایی آن دفتر را تبیین کرده است.(نک صفوی، ۱۳۸۸؛ علوی، ۱۴۰۳)
مقدمه دفتر ششم (ابیات ۱-۱۲۸) نه تنها آغازین کلام این عارفِ شاعر است، بلکه چارچوب مفهومی کل دفتر ششم را نیز شامل می شود. مولانا در این مقدمه، «عشق الهی» را کلید اصلی سلوک خوانده، از طریق استعارهها و تمثیلها، گذر از جهان جنگ اضداد به صلح جاویدان الهی و وصال به حضرت محبوب را ترسیم مینماید.
روش تحلیل متن
چارچوب نظری پژوهش
این تحقیق برمبنای روششناسی «ساختار معنایی هرمینوتیکی» دکتر سلمان صفوی (۱۴۰۴) سامان یافته است. روش مذکور با تلفیق هرمنیوتیک فلسفی و معناشناسی ساختاری، به کشف «شبکه معنایی متن» میپردازد و مراحل اصلی آن عبارتند از:
- دانش کلی درباره موضوع متن
- تعیین زبان متن (استعاری، تمثیلی، نمادین )
- شناسایی واژگان کلیدی
- استخراج مفاهیم کلیدی
- تقسیم متن به واحدهای معنایی
- بررسی زیباییشناسی متن (آرایههای ادبی و موسیقی درونی)
- ساختارشناسی (منطق کلی و روابط اجزا)
- معناشناسی شبکهای مفاهیم
- نشانهشناسی (کارکرد نمادها و ایزوتوپیهای واژگانی)
- سیکل هرمنیوتیکی (رابطه جزء و کل)
- بینامتنیت (ارتباط متن با قرآن و سنت عرفانی)
این چارچوب مبنای تحلیل مقدمه دفتر ششم مثنوی قرار گرفته است.
خلاصه مقدمه دفتر ششم مثنوی (ابیات ۱–۱۲۸)
- آغاز دفتر ششم و خطاب به حسامالدین: مولانا با ستایش از حسامالدین آغاز نموده، میفرماید سرایش دفتر ششم مثنوی به برکت جذب معنوی او میسر شد. دفتر ششم همچو نوری شش جهت عالم را روشن میسازد.
- جایگاه عشق و راز: مولانا تأکید مینماید عشق را با عدد و شماره سر و کاری نیست، که مقصد آن تنها «جذب یار» است. رازهای الهی تنها برای رازدانان است و گوش منکران به آن راهی ندارد. پیامبران الهی همگان را به امتثال فرمان خدا دعوت میکنند، چه پذیرا شوند و چه منکر.
- مثال نوح و انکار قوم: نوح(ع) نهصد سال مردم را به حق دعوت فرمود، اما آنها انکار کردند. لیکن نوح از دعوت آنها به حق بازنایستاد، همچون ماهی که با عوعوی سگان از حرکت بازنمیایستد. دشمنیها در حکم ریختن سرکه است، اما نوح با صبر
خویش، در حقیقت شکرِ آن را بیشتر نمود.
- سازگاری اضداد در جهان: مولانا می فرماید اساس هستی بر پایه اضداد بنا شده است؛ شیرینی و تلخی، نور و ظلمت وَ جنگ و صلح. حتی در وجود انسان هم عناصر متضاد همواره در کشمکشاند. این تضاد، اساس جهان مادی است، اما در جهان آخرت که عالم وحدت است، ضد و نزاعی وجود ندارد.
- جنگ و صلح حقیقی: عموم جنگهای دنیا ریشه در تضاد پنهان عناصر دارند. لیکن چون ذرهای در آفتاب فنا شود، جنگ و
کشمکش از میان برخاسته، تنها صلح و وحدت باقی میماند. جهان آخرت از همین جنس است: صلح محض است، بدون ضد و فارغ از هر زوال.
- بیپایگی عالم اضداد و ثبات عالم معنا: مولانا میفرماید: این دنیا جایگاه جنگها و اختلافات است، زیرا انسان ها فرع عناصر متضادند، اما گوهر جان ورای فصلهاست و خوی آن از سنخ کبریاست. بدین سان مقصد، گذر از جنگهای طبیعت به صلح الهی است.
- دعوت به ورود به دریای مثنوی: مثنوی معنوی همچون جزیرهای است در دریای معنویت. هر نفَس روزنهای به معنویت میگشاید. در مثنوی مولانا؛ حروف و الفاظ به سان وسیله اند وَ حقیقت، ورای آنهاست.
- سیر از ظاهر به باطن: صورتها و الفاظ فانی شده، تنها معناست که باقی میماند. خلق و امر هر دو از آنِ خداوندند. جسم مرکب است و جان سواره، که به فرمان خدا حرکت میکند.
- هشدار نسبت به فهم سطحی: مولانا میفرماید: سخن باریک میشود، لذا باید اندیشه را مهیا نمود. الفاظ همچون ابری است که حقیقت در پس آن نهفته است؛ می بایست رایحه معنوی را گرفت و از حجاب الفاظ گذر کرد.
- ستیز با منجمان و جستجوی حقیقت: مولانا با نقدِ باور به تأثیر ستارگان میفرماید: حقیقت در نور خورشید الهی است، نه در اوهام منجمان. همانا شمس و ماهِ حقیقی؛ نور معنویت الهی است، نه اجرام آسمانی.
- عجز عقل و برتری عشق: عقل از دریافت حقیقت ناتوان است؛ دل و جان باید به میدان آیند. مثالها و تمثیلها در حکم پلهاند تا عقل ضعیف به یاری آنها به حقیقت راه یابد.
- پایان مقدمه با سیر وجودی: مولانا میفرماید هر موجود از جماد به نبات، از نبات به حیوان و از حیوان به انسان ارتقا مییابد. سپس جان، روی به جانان آورده، در عمر جاویدان استقرار مییابد.
عصاره کلام
حضرت مولانا در آغاز دفتر ششم مثنوی معنوی، با ستایش از الهام حسامالدین، جهان را عرصه جنگ اضداد شمرده، هدف عرفان را رهایی از این جنگ و رسیدن به وحدت می خواند و با بنا نمودن مثنوی به مثابه پلی برای گذر از صورت به معنا و از عقل به عشق، در نهایت سیر تکاملی موجودات را تا رسیدن جان به جاودانگی الهی به تصویر میکشد.
چارچوب مقاله
- دانش کلی درباره موضوع متن: موضوع اصلی مقدمه دفتر ششم مثنوی معنوی، بیان مسیر سلوک عرفانی از کثرت به وحدت و از جنگ اضداد به صلح الهی است. «عشق الهی» نیروی محرکه این حرکت و کلید وصال به خدای تعالی است. مفاهیم مذکور هسته اصلی جهانبینی مولانا را تشکیل میدهند که در مقدمه این دفتر به صورت جامع معرفی و تبیین شده اند.
- جهان کثرت و جنگ اضداد: حضرت مولانا در این مقدمه، جهان مادی را به عنوان میدانی برای کشمکشها و تضادها توصیف میکند. هر چیزی در این دنیا ضد خود را داراست؛ نور در مقابل ظلمت، صلح در برابر جنگ وَ خیر در برابر شر. این تضادها در وجود انسان و عناصر چهارگانه نیز جاری است. به باور مولانا؛ این جنگ درونی و بیرونی، ویژگی ذاتی جهان فانی است و تنها راه رهایی از این رنج؛ درک این حقیقت است.
- عالم وحدت و صلح الهی: در مقابل این جهان پرآشوب، عالم معنا قرار دارد که مولانا آن را با مفاهیمی نظیر «صلح یکرنگ» و «عالم بیرنگی» توصیف میکند. در عالم معنا، هیچ تضادی وجود ندارد و همه چیز در یک هارمونی کامل است. عالم معنا،
باقی و ابدی است، زیرا بر پایه اضداد بنا نشده است. هدف سلوک عرفانی؛ گذار از این جنگ و نزاع و رسیدن به وحدت مطلق است.
- نقش عشق به عنوان نیروی محرک: مولانا «عشق الهی» را کلیدیترین ابزار این سفر معنوی میخواند. «عشق الهی» نیرویی است که با زدودن محدودیتهای عقل، سالک را به سوی وحدت و توحید هدایت میکند. برخلاف عقل که درگیر «پنج و شش» (حواس و جهات) است، عشق آزاد و رها از این قیود؛ تنها هدفش «جذب یار» و فنا شدن در محبوب حقیقی (خداوند) است. بدین ترتیب «عشق الهی» پلی است بین جهان متکثر و عالم واحد.
زبان متن
حضرت مولانا برای به تصویر کشیدن مفاهیم معنوی؛ به بارزترین نحو از زبان استعاری، تمثیلی و نمادین بهره جسته است.
- نوح(ع) و قومش تمثیل پیامبر و منکران.
- ماه و سگ نماد؛ پیامبر و مخالفان.
- سرکه و شکر؛ سمبل قهر و لطف.
- جماد، نبات، و جان؛ نماد سیر تکاملی روح.
مولانا برای بیان مفاهیم پیچیده و عمیق عرفانی و نزدیک ساختن ذهن مخاطب به حقایق انتزاعی؛ به مؤثر ترین شکل از ابزارهای ادبی بهره گرفته است.
نمادها و تمثیلهای کلیدی
- نوح و قومش: این داستان؛ تمثیلی از استقامت و پایداری پیامبران الهی در برابر جهالت و لجاجت منکران است. نوح(ع)؛ سمبل هدایت الهی است که به رغم تمام انکارها، از عمل به رسالت خویش بازنمیایستد.
- ماه و سگ: این نماد؛ تقابل نور حقیقت و تاریکی جهل را نشان میدهد. ماه؛ سمبل پیامبر الهی یا عارف کامل است که با نور خویش روشنگری مینماید، در حالی که سگ؛ نماد مخالفان و نفس اماره است که با عوعوی بیحاصلشان، قادر نیستند هیچ آسیبی به نور برسانند.
- سرکه و شکر: این تمثیل؛ بیانگر تقابل اضداد در جهان است. سرکه؛ نماد قهر، تلخی و شر است، در حالی که شکر؛ سمبل لطف، شیرینی و خیر است. در این تقابل؛ هرچه شر بیشتر گردد، خیر فرصت بیشتری برای نمایان شدن و فزونی گرفتن مییابد.
- جماد، نبات، جان: این نمادها؛ سیر تکامل وجودی روح را به تصویر میکشند. جان از مرحله بیحسی جمادی آغاز شده، به مرتبه رشد نباتی میرسد. سپس به مرحله آگاهی حیوانی و پس از آن به مرتبه جان انسانی ارتقا مییابد تا در نهایت به جانان (خداوند) بپیوندد. این سیر؛ نمادی است از حرکت مداوم هستی به سوی کمال.
واژگان کلیدی
عشق، راز، یار، دریا، جنگ، صلح، محو، اضداد، بیرنگی، مفتاح، عقل، دل، نور، جان، جانان، نوح، خضر. این واژگان در بطن مفاهیم کلیدی و تحلیل بخشها بررسی می شوند.
مفاهیم کلیدی
«توحید» و «عشق الهی» در حکم دو ستون اصلی و مضمون مرکزی مقدمه دفتر ششم مثنوی معنوی است.
توحید
توحید به معنای یگانهپرستی و نفی هرگونه شرک و دوگانگی؛ محور اصلی دفتر ششم مثنوی است. حضرت مولانا در این دفتر سالک را از جهان کثرت و اضداد به عالم وحدت رهنمون می شود. در مقدمه دفتر ششم؛ این مفهوم با تمثیلهای متعدد تبیین شده است:
- جنگ اضداد: هستی مادی به عنوان عرصه جنگ و کشمکش بین عناصر و مفاهیم متضاد (مانند نور و ظلمت، سرکه و شکر، جنگ و صلح) معرفی شده است.
- عالم بیرنگی: مولانا در قبال جنگ اضداد، از عالم معنا سخن میگوید که فارغ از هر تضاد؛ صلح مطلق و بیرنگی در آن
ساری و جاری است. هدف سلوک؛ فنا شدن در این وحدت و رهایی از جنگهای دنیوی است.
- «إنّا إلیه راجعون»: حضرت مولانا با استناد به این آیه قرآنی، بازگشت به جانب خداوند را به معنای بازگشت از کثرت به وحدت وَ تضاد به یگانگی میخواند.
عشق الهی
«عشق الهی» نیرویی است که حرکت از کثرت به وحدت را ممکن میسازد. در حقیقت «عشق الهی» کلید و طریق رسیدن به «توحید» است. مولانا در مقدمه دفتر ششم، نقش حیاتی «عشق الهی» را تبیین میکند:
- عشق الهی؛ فراتر از حواس و جهات: در بیت مشهور «عشق را با پنج و با شش کار نیست»(بیت ۵) تأکید دارد «عشق الهی» نه از طریق حواس پنجگانه قابل درک است، نه در جهات ششگانه (مکان) محدود میشود. این عشق از جنس مادی نیست و به همین دلیل انسان را از قیود مادی رها می سازد.
- راهبر عقل: مولانا عقل را از درک حقیقت ناتوان میداند و آن را «عقل سَر تیز است، لیکن پای سُست»(بیت ۱۱۹) توصیف میکند. در مقابل، دل و «عشق الهی» را به عنوان تنها راهی معرفی میکند که انسان را از این محدودیتها فراتر برده، به حقیقت رهنمون
می شود.
- «جذب یار»: مقصد نهایی عشق الهی؛ «جذب» شدن در یار یا معشوق حقیقی (خداوند) است. این جذب؛ همانا فنا شدن در وحدت الهی و رسیدن به توحید است.
بدین سان مفاهیم «عشق الهی» و «توحید» در ارتباطی تنگاتنگ با همدیگرند: «توحید»؛ هدف و «عشق الهی»؛ ابزار و راه رسیدن به آن است. درواقع مقدمه دفتر ششم مثنوی با پرداختن به این دو ستون، طرح کلی مضامین کلی دفتر ششم را ارائه میدهد.
جهان اضداد
حضرت مولانا در مقدمه دفتر ششم، جهان مادی و فانی را عرصه جنگ خوانده، می فرماید در این دنیا هر چیزی ضد و نقیض خود را داراست:
- عناصر: آب با آتش وَ خاک با هوا در کشمکشاند.
- مفاهیم: شیرینی در برابر تلخی، نور در برابر ظلمت وَ صلح در برابر جنگ قرار دارد.
- درون انسان: در وجود انسان نیز شهوت با تقوا وَ نفس با روح در نبرد دائمی است. این تضاد و کشمکش؛ اساس و جوهر این جهان است. به همین دلیل زندگی این جهانی همواره با رنج و ناآرامی توأمان است. مولانا میفرماید: «این جهان جنگ است کُل، چون بنگری / ذرّه با ذرّه، چو دین با کافری»(بیت ۳۶)
جهان آخرت / صلح (عالم بیرنگی)
در مقابل جهان پرآشوب اضداد؛ عالم معنا و آخرت قرار دارد. عالم معنا، جایگاه وحدت مطلق و صلح جاویدان است. در آنجا هیچ تضادی وجود ندارد و همه چیز در یک هارمونی کامل است. مولانا این عالم را با تعابیری نظیر «عالم بیرنگی» و «صلح محض» توصیف میکند:
- «بیرنگی»: به معنای رهایی از رنگها و تمایزات مادی است. وقتی ذرهای در آفتاب حقیقت محو شود، جنگ و کشمکشی ندارد و به صلح و وحدت میرسد.
- صلح آخرت: این صلح از جنس صلحهای موقت دنیوی نیست، بلکه صلحی است ذاتی و ابدی که ضد و نقیضی در آن وجود ندارد تا نزاعی شکل گیرد.
به همین دلیل هدف سلوک در مثنوی معنوی؛ رهایی از جهان اضداد و رسیدن به عالم بیرنگی و وحدت است. این سفر با ابزارهای مادی ممکن نیست و تنها با نیروی «عشق الهی» و «هدایت دل» میسر میشود.
انبیای الهی
انبیای الهی نماد هدایت، استقامت و دعوت به توحیدند. راه وصول به محبوب اعلی از طریق دستورات سلوکی انبیای الهی میسر است، نه روش های ساختگی افکار ناقص بشری. مولانا از شخصیت انبیای الهی به ویژه نوح(ع)، برای ترسیم سه مفهوم کلیدی بهره جسته است:
- نماد هدایت: انبیا نمایندگان الهی برای هدایت بشریت اند که با نوری از جانب خداوند (همچونور ماه در قبال عوعوی سگان)
مأمور روشنگری و نجات انسانها از گمراهی و تاریکی اند. راه و روش انبیای الهی؛ مسیر اصلی سلوک به سوی وحدت الهی است.
- نماد استقامت: نمونه بارز این استقامت؛ نوح(ع) است که با وجود نُهصد سال انکار و لجاجت قومش، هرگز از دعوت خود بازنایستاد. مولانا این پایداری را به مقاومت ماه در برابر عوعوی سگان و مقاومت شکر در برابر سرکه تشبیه کرده است. پایداری نوح نشان میدهد سالک راه حق باید در برابر سختیها، انکارها و مخالفتها صبور باشد و از پیمودن مسیر خویش بازنایستد.
- دعوت به توحید: اساس دعوت عموم انبیای الهی؛ توحید و بازگرداندن انسانها از کثرت به وحدت است. مولانا میفرماید راه رسیدن به محبوب اعلی، از طریق پیروی از دستورات و سلوک انبیای الهی است، نه افکار ناقص بشری یا روشهای خودساخته. این تأکید، به منزله هشداری است علیه شبه دانشمندان سطحینگر که با عقل جزئی خویش در پی کشف حقیقت اند. بدین ترتیب انبیای الهی نه تنها نماد هدایت اند، بلکه خود مسیر و تنها طریق مطمئن برای وصول به خداوندند.
عقل و دل
عقل محدود است، لیکن دل و عشق الهی؛ راهگشای سالک طریق حق به جانب محبوب اعلی هستند.
عقل جزئی؛ ابزاری محدود و ناتوان: حضرت مولانا عقل جزوی را به عنوان ابزاری برای درک مسائل دنیوی و سطحی میداند که از رسیدن به حقایق عمیق و عرفانی ناتوان است. ابیات زیر به این محدودیت عقل جزیی اشاره دارند:
- «عقل سَر تیزست، لیکن پای سُست»(بیت ۱۱۹): این تعبیر نشان میدهد عقل میتواند در مسائل منطقی و علمی تیزبین باشد، اما در مسیر سلوک و حرکت به سوی حقیقت، ناتوان است و قدم از قدم برنمیدارد.
- «عقلشان در نقلِ دنیا پیچ پیچ / فکرشان در ترکِ شهوت هیچ هیچ»(بیت ۱۲۰): مولانا به این نکته اشاره دارد که عقلها در پیچیدگیهای دنیوی و مادی بسیار فعالاند، اما در مسائل معنوی و مبارزه با نفس، هیچ قدرتی ندارند.
- «لیک تمثیلی و تصویری کنند / تا که دریابد ضعیفی عشقمند»(بیت ۱۱۷): مولانا برای بیان حقایق پیچیده، از تمثیل بهره میجوید، چرا که میداند عقلِ ضعیف، تنها از طریق این تمثیلها میتواند به سوی حقیقت رهنمون شود.
دل و عشق الهی: راهگشا به جانب محبوب اعلی
در مقابل عقلِ محدود؛ دل و عشق قرار دارند که ابزار اصلی برای درک و وصال به حقیقت اند:
- دل، مرکز دریافت حقایق: در عرفان مولانا، دل جایگاه نور الهی و حقیقت است.
- عشق الهی؛ نیروی محرک: عشق الهی، نیرویی است که با زدودن محدودیتهای عقل، سالک را به سوی جذب یار و فنا در معشوق(خدا) میکشاند.
- فراتر از پنج و شش: چنان که در بیت «عشق را با پنج و با شش کار نیست»(بیت ۵) اشاره شد، عشق از جنس حواس و مکان نیست و این ویژگی آن را قادر میسازد به عالم بینهایت و بیحد و مرز الهی راه یابد.
در جهانبینی حضرت مولانا؛ عقل ابزاری است که برای امور دنیوی و زمینی مناسب است، اما برای سفر به سوی حقایق الهی، باید از آن فراتر رفت و خویشتن را به دل و عشق الهی سپرد که تنها طریق رسیدن به محبوب اعلی هستند.
نــور
«نور» از مفاهیم کلیدی و پُرکاربرد در مقدمه دفتر ششم مثنوی و بطور کلی در عرفان حضرت مولوی است. مفهوم «نـور»، حاوی چند لایه معنایی عمیق است:
۱. نور الهی و نور پیامبران
«نور» در مرتبه نخست؛ نمادی از حقیقت مطلق، هدایت الهی و تجلی خداوند است:
- مـاه: در داستان نوح(ع)؛ «ماه» سمبل نور پیامبران و نور حق است که در برابر عوعوی سگان (نماد تاریکی و انکار) استوار میماند.
- نور معنوی: این نور، همان «نور معنوی» است که با نور مادی خورشید متفاوت است، نوری که منجمان آن را نادیده
انگاشتهاند.
۲. نور حسامالدین
در ابیات آغازین دفتر ششم، با نسبت دادن «نور» به حسامالدین چلبی میفرماید:
- «شش جهت را نور دِه زین شش صُحُف» (بیت ۴): دفترهای شش گانه مثنوی به برکت وجود نور معنوی خویش، شش جهت جهان را روشن میسازند. در واقع نور حضرت نوالانوار در این کتاب شریف انعکاس یافته است.
۳. نور در برابر ظلمت و جهالت
«نور» در تقابل با مفاهیم منفی نظیر جهل، گمراهی و نفس است:
- نقد منجمان: مولانا به نقد منجمان می پردازد که با دل خوش نمودن به نور ستارگان مادی (نورهای کاذب)، از نور خورشید حقیقی (نور الهی) غافل شده اند.
- «تیغ خورشید حسامالدین» (بیت ۹۰)، در این بیت تأکید میکند این نور الهی است که میتواند یخ جهالت و نفسانیات را ذوب کرده، سالک را به مسیر حقیقت بازگرداند.
در مقدمه دفتر ششم؛ «نور» یک پدیده فیزیکی نیست، بلکه سمبلی است قدرتمند از هدایت، حقیقت و نیروی معنوی که از جانب خداوند، از طریق پیامبران و اولیای الهی نظیر حسامالدین بر جهان و دل انسانها میتابد.
جنگ و صلح
ابیات (۳۶-۴۷) تصویری عمیق و کلیدی از جهانبینی مولانا درباره جنگ و صلح ارائه میدهند. در این ابیات با بیان هستیشناسی خویش، ریشه تمام جنگهای بیرونی را در یک تضاد پنهان و درونی میخواند.
۱. جهان؛ میدان جنگ اضداد
حضرت مولانا با قاطعیت میفرماید: «این جهان جنگ است کل، چون بنگری»(بیت ۳۶). این مصراع؛ اساس نگرش حضرت مولوی به عالم ماده است. به بیانی، در این جهان همه چیز در حال کشمکش است:
- ذره با ذره: حتی کوچکترین اجزای هستی در حال جنگ توصیف میشود؛ همچون تقابل دین و کفر. یکی به چپ میرود و دیگری به راست، یکی بالا میرود و دیگری پایین.
- جنگ ظاهر و پنهان: این «جنگ فعلی» و آشکار، از یک «جنگ نهان» و درونی نشأت میگیرد. تضادهای موجود در این
دنیا (نظیر جنگ، نزاع و کشمکش) ریشه در تخالف و تضاد بنیادین عناصر و اجزای جهان دارند.
۲. راه رهایی از جنگ؛ فنا در آفتاب حقیقت
حضرت مولوی به عنوان راه حل این کشمکش میفرماید:
- «ذرهای کان محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف و حساب»(بیت ۴۰): چون ذره ای کوچک در نور آفتاب فنا شود، از بین میرود و تضاد و جنگی برای آن باقی نمیماند. این فنا؛ همان رهایی از «نفس» است.
- فنا؛ ریشه در توحید: «فنا در آفتاب حقیقت» را با آیه «اِنّا إِلَیْهِ راجِعُون» (ما از خداییم و به سوی او بازمیگردیم) پیوند میدهد. بازگشت به اصل و منشأ (خداوند)؛ به معنای ترک جنبش و سکون دنیوی و رسیدن به آرامش مطلق است.
۳. ریشه جنگ در خود انسان
حضرت مولانا پس از تبیین جنگ جهان، در مورد جنگ درونی انسان میفرماید:
- «جنگ ما و صلح ما در نور عین / نیست از ما هست بین اصبعین»(بیت ۴۵):این جنگ و صلح ظاهراً از جانب آدمی است، لیکن در باطن، تحت کنترل قدرت الهی است. (کنایه از حدیث «قلوب بنی آدم بین اصبعین من أصابع الرحمن»)
- «این جهان زین جنگ قائم میبُوَد»(بیت ۴۷): در نهایت نتیجهگیری میکند تضاد و جنگ؛ زیربنای وجود این جهان مادی است.
حضرت مولوی در این ابیات میفرماید جنگ، ویژگی ذاتی جهان کثرت است و راه رهایی از آن، فنا و محو شدن در وحدت الهی است.
مفتاح
«جز مگر مفتاح خاص آید ز دوست / که مقالید السَّموات آن اوست»(بیت ۱۰۳): در این بیت «مفتاح» به معنای کلید، یک مفهوم کلیدی در عرفان مولانا به شمار میرود.
تحلیل و معنای عرفانی
۱. کلید حقیقت: مولانا میفرماید سخنان و پندهای معمولی بر دلهای بسته و قفلشده اثرگذار نیستند. برای گشودن قفل دل، نیاز به یک «مفتاح خاص» است که این کلید تنها از سوی دوست (خداوند) میرسد. این «مفتاح» همان نور الهی و فیض معنوی است که بر دل سالک میتابد.
۲. نفی عقل و منطق: (بیت ۱۰۳) ادامه بحث محدودیت عقل و ناتوانی آن در درک حقیقت است. راه رسیدن به حقایق والا، با استدلال و منطق بشری ممکن نیست. عقل صرفاً میتواند به درِ قفلخورده حقیقت نزدیک شود، اما توانایی گشودن آن را ندارد.
۳. «مقالیدُ السموات»: حضرت مولانا با استفاده از آیه قرآنی «لَهُ مَقالیدَ السَّمواتِ وَ الأرض»: «کلیدهای آسمانها و زمین در دست اوست»؛ تأکید میکند کلید تمام گنجینههای عالم از جمله گنجینههای معنوی، تنها در دست خداست. بنابراین تنها اوست که میتواند با لطف خویش این «مفتاح خاص» را به قلب سالک الهام کند و راه ورود به عالم معنا را بر او بگشاید. در مجموع «مفتاح» در این بیت، نمادی از اراده و فیض الهی است که دلِ انسان تنها با آن برای درک حقایق و وصول به وحدت گشوده میشود.
جان و جانان
«جان» و «جانان» دو مفهوم اساسی و مرتبط با یکدیگر در مقدمه دفتر ششم مثنوی و در کل جهانبینی مولانا هستند که به ترتیب سیر تکاملی و مقصد نهایی روح را نشان میدهند.
جان
«جان» در نگاه مولانا؛ روح و گوهر معنوی انسان است. این جان، گرچه در این جهان مادی در بدن انسان قرار گرفته، اما ذاتاً از این دنیا نیست و به عالم کبریا تعلق دارد: «گوهر جان چون ورای فصلهاست / خوی او این است، خوی کبریاست»(بیت ۶۳) در ابیات پایانی مقدمه (۱۲۶-۱۲۸) سیر تکاملی و ارتقای جان را به تصویر میکشد که سیری است صعودی:
- جماد به نبات ارتقاء مییابد.
- نبات به حیوان ارتقاء مییابد.
- حیوان به انسان ارتقاء مییابد.
- و در نهایت، جان انسان به سوی جانان روی میآورد.
این سیر، نشاندهنده پویایی و حرکت دائمی جان به سوی کمال و مبدأ خود است.
جانان
«جانان»؛ محبوب و معشوق حقیقی است که در عرفان مولانا به خداوند اشاره دارد. این واژه؛ نمادی از مقصد نهایی و یگانه، و غایت سیر تکاملی جان است. جان با رسیدن به کمال، دیگر در این دنیا ماندگار نمی شود و رخت خویش به سوی «عمر بیپایان» میکشد: «باز جان چون رو سوی جانان نهد / رخت را در عمرِ بی پایان نهد»(بیت ۱۲۸)
حضرت مولوی در این بیت به وضوح نشان میدهد:
- جان: سالکی است که در مسیر کمال است.
- جانان: همان توحید و وحدت مطلق الهی است.
«جان و جانان» دو حلقه پایانی در زنجیره سیر تکاملی هستی اند که در آن هر موجود به سوی مرتبه بالاتر از خود حرکت میکند تا در نهایت جان به مبدأ اصلی خویش یعنی جانان بپیوندد و در جاودانگی مستقر شود.
تقسیم متن به واحدهای کوچکتر، پاراگراف بندی مقدمه
۱. ابیات (۱–۸)؛ عشق الهی و راز
ستایش حسامالدین؛ نقش عشق و راز: ابیات (۱-۸) مقدمه دفتر ششم که به ستایش از حسامالدین و تبیین نقش «عشق الهی» و «راز» میپردازد. درواقع این بخش؛ «دیباچه» و سرآغاز مفاهیم کلیدی کل دفتر ششم مثنوی معنوی است.
ستایش حسامالدین چلبی
مولانا در این ابیات، دفتر ششم را با ستایش و احترام فراوان نسبت به حسامالدین چلبی آغاز میکند. او حسامالدین را «حیات دل» و «علامه» خوانده، خلق این دفتر را نتیجه «جذب» و فیض معنوی او میداند.
- «میل میجوشد به قسمِ سادِسی»(بیت ۱): شور و اشتیاق مولانا برای سرودن دفتر ششم (سادس) به دلیل وجود حسامالدین است.
- «شش جهت را نور ده زین شش صُحُف»(بیت ۴): مثنوی را نه تنها یک کتاب، بلکه یک نور میخواند که به برکت حسامالدین، شش جهت عالم را روشن میکند؛ نوری معنوی که در برابر تاریکی جهل قرار دارد.
نقش عشق الهی و راز
پس از ستایش حسام الدین، به دو مفهوم بنیادین عرفان خود، یعنی «عشق الهی» و «راز» میپردازد. این دو مفهوم، مقدمهای برای بحث توحید در ادامه این متن شریف است.
- «عشق را با پنج و با شش کار نیست» (بیت ۵): این بیت نقطه آغاز تبیین ماهیت «عشق الهی» است. چنانکه تحلیل شد، «عشق الهی» فراتر از حواس پنجگانه و جهات ششگانه؛ یک پدیده فوقحسی و غیرمادی است.
- «مقصد او جز که جذبِ یار نیست» (بیت ۵): هدف «عشق الهی»؛ مادی و دنیوی نیست، بلکه تنها جذب به جانب محبوب حقیقی (خداوند) است.
- «راز اندر گوشِ منکر راز نیست» (بیت ۸): در ادامه با اشاره به «راز» می فرماید حقایق الهی برای همگان قابل درک نیست. این رازها تنها برای «رازدانان» (اهل دل و عارفان) آشکار میشوند و راهی به گوش منکران و جاهلان ندارند. اشاره به «راز»؛ با هدف آماده کردن مخاطب جهت دریافت معانی پنهان و عمیق مثنوی بیان شده که ورای ظاهر الفاظ اند.
ابیات آغازین مقدمه؛ نه تنها بازگو کننده ادای دین حضرت مولوی به استاد و مرادش حسامالدین است، بلکه ترسیم یک نقشه راه برای درک کل دفتر ششم است؛ مسیری که با «عشق الهی» آغاز شده، به سوی «راز وحدت الهی» پیش میرود.
۲. ابیات (۹–۲۱)؛ دعوت نوح و تقابل اضداد (سرکه و شکر)
ابیات (۹-۲۱) مقدمه دفتر ششم، به داستان حضرت نوح (ع) و تقابل اضداد میپردازد. این بخش از مثنوی؛ مثالی تمثیلی از مبارزه نور و ظلمت وَ لطف و قهر الهی ارائه میدهد.
داستان نوح(ع)؛ نماد استقامت انبیای الهی
حضرت مولانا با ذکر داستان ۹۰۰ سال دعوت نوح(ع)، استقامت و پایداری پیامبران در برابر انکار و لجاجت امتها را به تصویر میکشد و این پایداری را به دو شیوه تمثیلی تبیین میکند:
- ماه و سگ: همانسان که ماه درخشان (نماد نور پیامبران) از عوعوی سگان (سمبل تاریکی و انکار) از حرکت بازنمیایستد، نوح(ع) نیز از دعوت خویش دست نکشید: «مه فشاند نور و سگ عوعو کند / هر کسی بر خلقت خود می تند»(بیت ۱۴)
- سرکه و شکر: این تمثیل، از مهمترین مضامین این ابیات است. مولانا قهر و انکار قوم نوح را به سرکه (نماد تندی و ترشی) و صبر و پایداری نوح را به شکر (نماد شیرینی و لطف) تشبیه میکند. سرکه هرچه بیشتر باشد، شکر نیز باید بیشتر شود تا تعادل برقرار گردد. نوح با یاری دریای جود الهی، در مقابل سرکههای اهل عالم، شیرینی و صبرش فزونی مییافت.
تقابل اضداد (سرکه و شکر)
این تمثیل، فراتر از یک داستان تاریخی؛ بیان یک قاعده جهانشمول است. در جهان مولانا؛ خیر و شر، لطف و قهر وَ پاکی و پلیدی همواره در تقابل با یکدیگرند، اما به باور او حضور شر (سرکه) سبب میشود خیر (شکر) افزونتر و نمایانتر گردد. درواقع این تقابل به نفع عارفان و اهل حقیقت است، زیرا بر پایداری و صبر آنها میافزاید.
این بخش از مقدمه به سالکان طریق حق می آموزد راه رسیدن به حق، طریق آسانی نیست و همواره با انکار و مخالفت همراه است. اما بر سالک واقعی است که همچون نوح؛ با تکیه بر لطف و جود الهی، از این مخالفتها نهراسد و بر پایداری خویش بیفزاید.
۳. ابیات (۲۲–۳۵)؛ تمثیل ولی الهی به دریا
این بخش از ابیات مقدمه دفتر ششم؛ به تبیین جایگاه و قدرت «ولی الهی» میپردازد و او را به «دریا» تشبیه میکند. این تمثیل، برای نشان دادن عظمت و تأثیر معنوی «ولی» در برابر هیاهوی جهان است.
ولی الهی همچو دریاست.
حضرت مولانا با تشبیه «ولی الهی» به دریا، چند ویژگی او را بیان میکند:
- قدرت و بینیازی: «ولی الهی» یک «واحد کالإلف» (یکی مانند هزار نفر) است. او همانند خمی است که از دریا راهی به آن باز شده و به همین دلیل نیازی به جیحونها و رودخانههای کوچک ندارد، بلکه رودخانهها در پیشگاهش زانو میزنند. این تمثیل نشان میدهد «ولی الهی» وجودی است بینیاز از جهان مادی و سرشار از فیض الهی.
- فراگیری و غلبه بر پلیدیها: پلیدان در جهان زهر میافشانند، اما آبها در پی پاک کردن آن زهرند. این مفهوم به نقش «ولی
الهی» در پاکسازی و هدایت جهان اشاره دارد. همچنان که زنبور عسل (نحل) شهد و شکر تولید میکند، «ولی الهی» نیز با
غلبه بر زهرها و پلیدیهای جهان؛ لطف الهی را در همه جا می گستراند.
- شرمندگی جهان مادی: جهان مادی در برابر عظمت «ولی الهی» شرمنده میشود، زیرا نام اعظم و نام اقل با یکدیگر قرین شدهاند. این امر نشان میدهد «ولی الهی» با وجود قرار داشتن در کالبد مادی (اقل)، دارای روحی الهی و اعظم است. این تناقض، جهان را به شرمندگی وامیدارد.
این ابیات، عظمت و اقتدار «ولی الهی» را در مقام یک فرد به تصویر میکشد. فردی که با بهره مندی از فیض بیکران خداوند در برابر تمام پلیدیها و سختیهای جهان، همانند دریا پایدار و غالب است.
۴. ابیات (۳۶–۶۵)؛ تبیین جهان بهعنوان عرصه جنگ اضداد
ابیات (۳۶-۶۵) مقدمه دفتر ششم به تبیین جهان بهعنوان عرصه جنگ اضداد میپردازند. حضرت مولوی در این بخش، جهانبینی خود را درباره ماهیت هستی مادی و راه رهایی از آن بیان میکند.
ماهیت جنگطلبانه جهان: مولانا با قاطعیت و صراحت، کل جهان هستی را به مثابه یک میدان جنگ میداند. جنگی که نه تنها
بین انسانها، بلکه در تمام سطوح هستی، حتی در کوچکترین اجزا مشاهده می شود.
- «این جهان جنگ است کل، چون بنگری / ذرّه با ذرّه، چو دین با کافری»(بیت ۳۶): تمام اجزای جهان در حال ستیز و کشمکش با یکدیگرند.
- «چار عنصر، چار اُستونِ قوی است / که بدیشان سقفِ دنیا مُستوی است»(بیت ۴۸): جهان همچون یک بنا بر چهار عنصر متضاد (آب، آتش، خاک، باد) بنیاد شده که هر یک در حال غلبه بر دیگری است.
- این تضاد، در درون انسان نیز وجود دارد: «هست احوالم خلافِ همدگر / هر یکی با هم مخالف در اثر»(بیت ۵۱). با دعوت
انسان به دروننگری؛ از او دعوت میکند به جای جنگ با دیگران، به کشمکشهای درونی خویش بنگرد.
راه رهایی؛ فنا و رسیدن به صلح مطلق
پس از تبیین ماهیت جنگآلود جهان، راه نجات را در فنا شدن در وحدت الهی میخواند:
- «ذرهای کان محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف و حساب» (بیت ۴۰): وقتی یک جزء (ذره) در کل (آفتاب حقیقت) محو شود، از تضادها و جنگها رهایی مییابد.
- «از چه؟ از اِنّا اِلَیهِ راجِعُون»(بیت ۴۲): مولانا با پیوند این فنا به آیه قرآنی (در بازگشت به سوی خدا)؛ آن را به معنای بازگشت از کثرت و تضاد به وحدت میخواند.
- «آن جهان جز باقی و آباد نیست / ز آنکه آن ترکیب از اضداد نیست»(بیت ۵۶): جهان باقی، عالمی است که در آن تضادی وجود ندارد و به همین دلیل فنا و نابودی در آن راهی ندارد.
- «هست بیرنگی اصولِ رنگها / صلحها باشد اصولِ جنگها»(بیت ۵۹): مولانا در یک نتیجهگیری فلسفی میفرماید تمام رنگها و تفاوتها در این جهان، از یک حقیقت بیرنگ و واحد نشأت گرفتهاند و ریشه تمام جنگها، صلح و وحدت اولیه است.
حضرت مولوی در این بخش به مخاطب میآموزد جهان مادی، میدان جنگی ازلی است، اما با فنا در آفتاب حقیقت و بازگشت به اصل خویش میتوان به صلح مطلق و جاویدان رسید.
۵. ابیات (۶۶–۹۰)؛ مثنوی؛ جزیرهای در دریای معنا
ابیات (۶۶–۹۰) مقدمه دفتر ششم، مثنوی را به «جزیرهای در دریای معنا» تشبیه میکند، این بخش به نقش و کارکرد مثنوی در مسیر سلوک میپردازد.
مثنوی؛ پلی به سوی معنا
حضرت مولانا در این ابیات، مثنوی را صرفاً یک کتاب شعر نمیداند، بلکه آن را وسیلهای یا «جزیرهای» میخواند که سالک طریق حق را از دریای پرهیاهوی ظاهر به دریای آرام و عمیق معنا هدایت میکند. این تشبیه حاوی چند مفهوم کلیدی است:
- «جزیرهای در دریای معنوی»: مولانا میفرماید اگر تشنه «بحر معنوی» هستی، در «جزیره مثنوی» گام بگذار. این جزیره مکانی است امن که سالک با توقف در آن، میتواند از طریق آن به اقیانوس بیکران حقیقت وارد شود.
- سیر از صورت به معنا: الفاظ و صورتها (فرم ظاهری شعر) همچو بادی هستند که آب یکرنگی معنا را آشکار میسازند. هدف از خواندن مثنوی، شنیدن حرف و صوت نیست، بلکه رسیدن به معنای نهان در ورای آن است.
- معنای ماندگار: صورت و لفظ فانی هستند و به خاک بازمیگردند، اما معنا باقی میماند. این تأکید، مخاطب را از فهم سطحی و ظاهری مثنوی برحذر میدارد و او را به جستجوی حقیقت درونی آن فرامیخواند.
هشدار نسبت به فهم سطحی
مولانا به مخاطب هشدار میدهد برای درک این معانی لطیف، با گذر از حجاب الفاظ؛ آماده دریافت بو و رایحه معنوی باشد: «بو نگه دار و بپرهیز از زکام»(بیت ۸۷)، به این معنی که از جهالت و هواهای نفسانی که مانع درک حقیقت هستند، دوری کن. این بخش از ابیات، تأکیدی است بر این نکته که دریافت حقیقت، نیازمند آمادگی درونی و پاکی دل است.
۶. ابیات (۹۱–۱۲۸)؛ نقد منجمان، محدودیت عقل، برتری عشق وَ سیر تکامل جان
این بخش پایانی از مقدمه دفتر ششم مثنوی، جمعبندی قدرتمندی از مفاهیم اصلی است. مولانا در این ابیات با نقد رویکردهای سطحی به حقیقت پرداخته، با مشخص نمودن جایگاه عقل در برابر «عشق الهی»؛ در نهایت مسیر نهایی سلوک را ترسیم مینماید.
نقد منجمان و ستارهپرستان
حضرت مولوی در این ابیات، با نقد شدید باور به تأثیر ستارگان و اجرام آسمانی؛ این باور را نوعی جهالت و «عمی» (کوردلی) میخواند:
- حقیقت در نور خورشید الهی نهفته است، نه در اوهام منجمان. مولانا این نور حقیقی را «نور شمس» مینامد که با نور خورشید مادی متفاوت است و خورشید مادی در برابر آن بسی ناچیز است.
- تقابل نور حقیقی با نور مادی را با استناد به آیات قرآن کریم (مانند «لا اُحِبُّ الآفلین» و «وَانشَقَّ القَمَر») نشان داده، تأکید میکند نور حقیقی، نوری بیجهت و بینهایت است که از هر ستارهای برتر است.
- منجمان را سرزنش میکند که جان را رها کرده، به رنگ و ظاهر (ستارگان) دل بستهاند. درواقع این نقد؛ هشداری است به هرکه به جای جستجوی حقیقت درونی، به امور ظاهری و خرافی پناه میبرد.
محدودیت عقل و برتری عشق
در ادامه، با بازگشت به بحث بنیادین «عقل و عشق الهی»؛ عقل را در درک حقایق عرفانی ناتوان میخواند.
- «عقل، سَر تیزست لیکن پای سُست»(بیت ۱۱۹): عقل میتواند در مسائل دنیوی تیز و فعال باشد، اما در حرکت به سوی حقیقت، ناتوان است.
- اینجاست که «دل» و «عشق الهی» وارد میدان میشوند. مولانا تمثیلها و تصاویر را در حکم نردبانی برای عقل ضعیف میداند تا به حقیقت راه یابد. لیکن راه اصلی؛ «طریق عشق الهی» است.
سیر تکامل جان
بخش پایانی این ابیات، بیان یکی از زیباترین و عمیقترین مفاهیم عرفانی مثنوی یعنی «سیر تکاملی جان» است.
- حضرت مولانا حرکت صعودی و پیوسته وجود را از جماد به نبات، از نبات به حیوان و از حیوان به انسان توصیف میکند.
- در نهایت، این سیر به اوج خود میرسد: «باز، جان چون رو سوی جانان نهد / رخت را در عمرِ بی پایان نهد» (بیت ۱۲۸) این بیت به وضوح نشان میدهد هدف نهایی از این سیر و تحولات، رسیدن به وحدت الهی و جاودانگی است.
این بخش از مقدمه، با نقد باورهای غلط و تأکید بر راه عشق، مخاطب را به سفری درونی دعوت میکند که مقصد آن، فنا در حقیقت مطلق و وصول به جانان است.
زیباییشناسی متن
مولانا با بهرهگیری از تشبیه (ماه و سگ)، تمثیل (سرکه و شکر)، و موسیقی ابیات (توازن قوافی) فضایی شاعرانه و الهامبخش میآفریند. تقابلهای لفظی (خل/ خلل) و تصویری (مار و زنبورعسل) از آرایههای مهم متناند. مولانا برای خلق یک فضای شاعرانه و عمیق، از چندین تکنیک ادبی بهره میبرد:
تشبیه و تمثیل
- ماه و سگ: این تشبیه، تضاد میان نور هدایت (نماد پیامبران یا عارفان) و جهل و انکار (نماد منکران) را به زیبایی نشان میدهد. همانطور که عوعوی سگ، نور ماه را کم نمیکند، انکار منکران نیز تأثیری بر رسالت پیامبران ندارد.
- سرکه و شکر: این تمثیل؛ با بیان تقابل قهر و لطف، یا شر و خیر نشان میدهد در این دنیا، هرچه تندی و تلخی (سرکه) بیشتر باشد، لطف و شیرینی (شکر) افزونتر می شود تا تعادل برقرار بماند.
موسیقی درونی و بیرونی
- توازن قوافی: انتخاب قافیههای هم وزن، گونه ای موسیقی درونی در شعر ایجاد کرده، که موجب روانی و گیرایی ابیات شده
است. این موسیقی؛ حالتی شبیه زمزمه عارفانه به شعر میبخشد که بر دل مخاطب مینشیند.
- تقابلهای لفظی: استفاده از کلمات متضاد یا مشابه که در کنار هم قرار میگیرند، مانند «خل / خلل» در بیت ۱۹؛ با ایجاد نوعی جناس و تضاد صوتی، بر معنای بیت تأکید میکند.
تصاویر متضاد
- مار و زنبورعسل: این دو تصویر برای نشان دادن همزمانی خیر و شر در جهان به کار میرود. همانسان که مار زهرافشانی میکند، زنبورعسل تولید شهد تولید مینماید. این تصاویر، تأکیدی است بر جهان اضداد که در آن پلیدیها و پاکیها همجوارند.
حضرت مولانا با استفاده از این آرایهها، نه تنها مفاهیم پیچیده فلسفی و عرفانی را قابل فهم میسازد، بلکه یک اثر هنری زیبا خلق میکند که بر عقل و دل مخاطب تأثیر میگذارد.
ساختارشناسی متن
با توجه به تحلیلهای فوق، ساختار مقدمه دفتر ششم را میتوان به شکل الگوی (A-B-C-B’-A‘) بازنویسی کرد که به وضوح نشان دهنده منطق ساختار حلقوی(Ring Composition) است. این ساختار؛ سفری معنوی از مبدأ به مقصد است؛ سفری که پایان همان آغاز است.
ساختار حلقوی مقدمه دفتر ششم مثنوی (الگوی A-B-C-B’-A’)
بخش A: آغاز سفر (ابیات ۱–۸)
این بخش؛ نقطه آغاز سفر معنوی است.
- عشق الهی و راز: مولانا با ستایش حسامالدین، «عشق الهی» را به عنوان نیروی محرک اصلی معرفی میکند. این عشق ورای حواس و جهات مادی است و هدف آن فقط جذب یار است. او همچنین به «راز» (حقیقت نهان) اشاره دارد که تنها برای اهل دل آشکار میشود.
بخش B: تبیین جهان اضداد (ابیات ۹–۳۵)
این بخش، به تبیین جهان مادی میپردازد که میدان جنگ و تضاد است.
- تقابلها: مولانا با استفاده از تمثیلهایی نظیر «نوح و قومش»، «ماه و سگ» وَ «سرکه و شکر»؛ ماهیت اضدادی جهان را نشان میدهد. او همچنین با تمثیل «ولی الهی» به دریا؛ قدرت معنوی را در برابر پلیدیهای دنیا به تصویر میکشد.
بخش C: اوج و مرکز (ابیات ۳۶–۶۵)
این بخش، قلب و محور اصلی ساختار است و اوج بحران و راه حل نهایی را نشان می دهد.
- جنگ و صلح: مولانا هستی را یکسره درگیر جنگ میبیند و ریشه تمام نزاعها را در تضاد عناصر چهارگانه میخواند.
- فنا: فنا شدن در آفتاب حقیقت را به عنوان راه حل معرفی شده، با اشاره به آیه «إنّا إلیهِ راجعون» تأکید میکند رهایی از این جنگها تنها با بازگشت به مبدأ واحد الهی میسر است. بخش C؛ مرکزیترین مفهوم توحید را تبیین میکند.
بخش B‘: بازگشت از جهان اضداد (ابیات ۶۶–۹۰)
این بخش، بازتاب بخش B است و راه خروج از جهان اضداد را نشان میدهد.
- مثنوی به عنوان پل: مثنوی معنوی را وسیلهای برای گذر از صورت (ظاهر) به معنا (باطن) میخواند. این کتاب همچون جزیرهای است در دریای معنا که سالک طریق حق را از هیاهوی ظاهری به آرامش درونی هدایت میکند.
بخش A‘: پایان سفر (ابیات ۹۱–۱۲۸)
این بخش، بازتاب بخش A است و سفر را به نتیجه نهایی میرساند.
- وصال به جانان: با نقد منجمان (که به ظاهر دل بستهاند)، محدودیت عقل را در برابر عشق به تصویر میکشد. سفر با سیر تکاملی جان از جماد به نبات و در نهایت به سوی جانان، به اوج خود میرسد. در این بخش، عشق الهی که در آغاز معرفی شد، به وصال و جاودانگی بدل میشود.
این ساختار حلقوی نشان میدهد مقدمه مثنوی، یک سفر رفت و برگشت است که از عشق آغاز شده، به جهان کثرت وارد شده، در وحدت به اوج میرسد و با گذر از صورت به معنا، به مبدأ خود، یعنی وصال و جاودانگی بازمیگردد.
منطق ساختاری متن
مقدمه دفتر ششم مثنوی؛ با نظمی منطقی، مخاطب را از مفاهیم جزئی به چارچوبی کلی و هستیشناسانه هدایت میکند. این ساختار را میتوان به مراحل زیر تقسیم کرد:
- ۱. آغاز (ستایش و مقدمهچینی): متن با ستایش از حسامالدین چلبی آغاز میشود که به مثابه پلی برای ورود به بحث اصلی عمل میکند. سپس با تبیین نقش «عشق الهی» و «راز»، ماهیت فوقمادی و فوقحسی آنها را بیان میکند. این بخش، زمینه را برای ورود به مفاهیم عمیقتر فراهم میسازد.
- ۲. تبیین جهان اضداد (مثالهای تاریخی و طبیعی): برای توضیح ماهیت جهان مادی، از مثالها و تمثیلهای ملموس بهره میگیرد:
- داستان نوح (ع): این داستان به عنوان یک نمونه تاریخی از تقابل خیر و شر وَ استقامت پیامبران الهی در برابر انکار جاهلان ارائه میشود.
- تمثیل سرکه و شکر: این تمثیل نشان میدهد تضادها در جهان، موجب رشد و فزونی لطف و خیر میشوند.
- عناصر چهارگانه: مولانا با تشبیه جهان به بنایی که بر ستونهای متضاد (عناصر چهارگانه) بنیاد شده، ریشه تمام جنگها و نزاعهای درونی و بیرونی را در تضادهای بنیادین هستی میخواند.
- ۳. حرکت به سوی وحدت (سلوک و جاودانگی): پس از بیان ماهیت جنگآلود جهان مادی، طریق رهایی را ترسیم میکند:
- فنا در آفتاب حقیقت: طریق نجات؛ فنا و محو شدن در وحدت مطلق الهی است که با آیه «إنّا للّه و إنّا إلیهِ راجعون» تبیین میشود. این آیه؛ جوهر حرکت از «از اویی» و «به سوی اویی» را نشان میدهد.
- سیر تکاملی جان: در نهایت، این سفر را با سیر تکاملی روح از جماد تا جانان به تصویر میکشد و تأکید میکند برترین و تنها کار مثبت در این دنیا؛ صرف عمر در مسیر سلوک الی الله و وصال «توحید الهی» است.
بدین ترتیب مقدمه دفتر ششم با منطقی قوی؛ از تضاد به وحدت، از جزئیات به کلیات وَ از جهان فانی به عالم باقی حرکت میکند و نشان میدهد هدف اصلی و نهایی؛ وصال «توحید»(خداوند) است که آغاز و انجام همه چیز است.
معناشناسی شبکهای
- عشق الهی ← طریق وصال
- جنگ اضداد ← ماهیت دنیا
- صلح و بیرنگی ← حقیقت آخرت
- عقل محدود ← ناکافی در درک حقیقت
- دل و عشق ← راهیابان به وحدت الهی
- خدای یگانه← آغاز و انجام جهان
- سلوک معنوی← طریق وصال خداوند؛ سپری کردن عمر در سلوک معنوی با تعالیم انبیای الهی است.
این معناشناسی شبکهای در مقدمه دفتر ششم مثنوی، بسیار دقیق است و کاملاً با جهانبینی مولانا همخوانی دارد و ارتباط درونی بین مفاهیم کلیدی را کشف می کند. این شبکه معنایی؛ یک نقشه راه جهت فهم کلّ مثنوی معنوی است.
تحلیل شبکه معنایی
- عشق الهی به عنوان طریق وصال: در این شبکه؛ «عشق الهی» نیروی محرکه اصلی است. این عشق، یک کشش معنوی است که انسان را از عالم کثرت به وحدت میکشاند.
- جنگ اضداد به عنوان ماهیت دنیا: این مفهوم، زمینه را برای حرکت فراهم میکند. دنیا میدانی است از تضاد و کشمکش که ریشه در نفس انسان و عناصر مادی دارد.
- صلح و بیرنگی به عنوان حقیقت آخرت: این مفهوم، نقطه مقابل جنگ اضداد است و مقصد نهایی سلوک طریق حق را نشان میدهد. عالم معنا جایی است که تمام تضادها و رنگها در وحدت مطلق رنگ می بازند.
- عقل محدود در برابر دل و عشق: در این سفر معنوی، عقل به تنهایی کفایت نمی کند. مولانا عقل را ابزاری میداند که نمیتواند به عمق حقیقت راه یابد. متقابلاً «دل» و «عشق الهی» تنها راهگشایان این مسیرند که میتوانند از قیدهای مادی رها شوند.
- خدای یکتا به عنوان آغاز و انجام جهان: خداوند، محور و مرکز این شبکه معنایی است. او «آغاز و انجام» همه چیز است و تمام حرکتهای هستی، از جمله سیر تکاملی روح، به سوی او بازمیگردد.
- سلوک معنوی: این مفهوم در نهایت، عمل ضروری جهت انجام این سفر معنوی را مشخص میکند. سلوک معنوی به معنای سپری کردن عمر در مسیر بندگی و معرفت الهی است. این مسیر تنها از طریق تعالیم انبیای الهی میسر میشود.
نشانهشناسی
- سگ = انکار و لجاجت
- زاغ# بلبل
- رنگ# بی رنگی
- وصل# فراق
- جنگ# صلح
- آب# تشنگی
- ماه = پیامبر و نور حق
- سرکه و شکر = اضداد هستی
- جماد → نبات → جان → جانان = سیر تکاملی روح
- مثنوی = جزیرهای در دریای معنا
- لهُ الخلق و لهُ الامر
- إرکبوا
- إنزلوا
- صُوَر
- احوال
تحلیل نشانهها و نمادها
حضرت مولوی با به کارگیری نمادهای مختلف، مفاهیم عمیق عرفانی را به زبانی قابل فهم و اثرگذار بیان میکند:
- سگ؛ نماد انکار و لجاجت: در داستان نوح، عوعوی سگان نشاندهنده مخالفت و ناسپاسی قوم نوح است. این امر نشان میدهد جهالت و انکار همچون عوعوی سگ، بیفایده است و اثری بر حقیقت ندارد.
- زاغ # بلبل؛ نماد تضاد ذاتی در طبیعت: زاغ نماد زشتی و آواز ناخوشایند است، در حالی که بلبل سمبل زیبایی و آواز خوش است. هریک از این دو پرنده براساس ذات خود رفتار میکنند و قادر به تغییر دیگری نیست. این تقابل، نشاندهنده تفاوتهای بنیادین در خلقت است.
- رنگ # بیرنگی: «رنگ»؛ نماد کثرت، تفاوتها و جهان مادی است، در حالی که «بیرنگی»؛ سمبل وحدت، یگانگی و عالم
معناست. به باور مولانا، تمام رنگها از یک اصل بیرنگ سرچشمه میگیرند.
- وصل # فراق: «وصل»؛ نماد وحدت و یگانگی با محبوب (خداوند) و «فِراق»؛ سمبل جدایی و دوری از اصل است.
مولانا معتقد است ریشه هر فِراق، در وصل نخستین است.
- جنگ # صلح: «جنگ»؛ نماد تضاد و کشمکشی است که ماهیت این جهان مادی را تشکیل میدهند، در حالی که «صلح»؛ سمبل آرامش و وحدت مطلق در جهان آخرت و عالم معناست.
- آب # تشنگی: «آب»؛ نماد حقیقت و معرفت الهی وَ «تشنگی»؛ سمبل شوق و طلب عارفانه است. مولانا تأکید میکند تنها تشنگی واقعی است که انسان را به دریای معنویت و حقیقت می رساند.
- ماه، نماد پیامبران و نور حق: در داستان نوح، ماه سمبل نور الهی است که با وجود تمام مخالفتها (سگان)، به سیر خود ادامه میدهد و بر جهان میتابد.
- سرکه و شکر؛ نماد اضداد هستی: «سرکه» نماد قهر، تلخی و شر و «شکر» سمبل لطف، شیرینی و خیر است. این نمادها نشان میدهند در جهان، تضادها در جوار همدیگرند.
- جماد → نبات → جان → جانان: اینها ایزوتوپیها و نشانههایی از سیر تکاملی روح اند. این سیر، یک حرکت مداوم و صعودی از عالم ماده به عالم معنا و از فنا به بقا را نشان میدهد تا در نهایت «جان» به مبدأ خود یعنی «جانان» بپیوندد.
- مثنوی؛ نماد جزیرهای در دریای معنا: مثنوی معنوی ابزار و پلی برای گذر از دنیای مادی و پرهیاهو به عالم آرام و بیکران معنا و حقیقت است.
- لَهُ الخلق و لَهُ الأمر: این عبارت قرآنی (بیت ۷۸)، دو بعد از وجود را نشان میدهد: خلق (جهان مادی و صورت) و امر (جهان معنا و جان). مولانا این دو را مانند مرکب و راکب میخواند.
- إرکبوا # إنزلوا: «إرکبوا» (سوار شوید) و «إنزلوا» (فرود آیید) در ابیات (۸۰-۸۱)؛ نماد حرکت دائمی روح است. روح گاه به فرمان خدای تعالی در قالب جسم فرود میآید و گاه برای دریافت فیض به سوی او بالا میرود.
- صُوَر # احوال: «صُوَر»؛ نماد اشکال و ظاهر مادی و «احوال»؛ سمبل حالتهای درونی و معنوی است. مولانا تأکید میکند صُوَر فانی اند، اما احوال و معنا باقی و پایدارند.
دور هرمنوتیکی؛ ارتباط جزء و کل
«دور هرمنوتیکی» بدین معناست که فهم یک جزء از متن، تنها در پرتو فهم کل آن امکانپذیر است و بالعکس؛ فهم کل متن،
با فهم و تفسیر اجزای آن عمیقتر میشود. در مقدمه دفتر ششم مثنوی، این ارتباط به وضوح دیده میشود.
فهم جزءها در پرتو کل
واژههایی نظیر جنگ، صلح، اضداد، بیرنگی و عشق؛ تنها زمانی معنای حقیقی خود را آشکار میکنند که در پرتو مفهوم
«توحید» نگریسته شوند. به عنوان مثال، «جنگ» صرفاً یک نزاع عادی نیست، بلکه نمادی از کشمکش جهان کثرت است که با هدف رسیدن به «صلح» و وحدت الهی روی میدهد. شخصیتهایی نظیر نوح و خضر وَ مفاهیمی مانند عقل و جان، صرفاً شخصیتها یا مفاهیم مجرد نیستند، بلکه همگی حلقههایی در یک زنجیره اند که به سوی توحید حرکت میکنند.
فهم کل در پرتو جزءها
مفهوم جامع «توحید» که موضوع اصلی دفتر ششم است، از طریق همین جزءها (مانند داستان نوح، تمثیل سرکه و شکر وَ تقابل عقل و دل) آشکار میشود. حضرت مولانا با ارائه این تمثیلها و نمادها، مفهوم انتزاعی توحید را ملموس و قابل فهم میسازد.
به عبارت دیگر اگر داستان نوح جداگانه تحلیل شود؛ صرفاً یک رویداد تاریخی است، اما وقتی در پرتو کل متن (که به وحدت الهی میپردازد) بررسی و تحلیل شود؛ به یک تمثیل عمیق از استقامت در راه حق بدل میشود.
در نتیجه در مقدمه دفتر ششم مثنوی، یک سیکل کامل معنایی شکل می گیرد. اجزاء (نظیر عشق، عقل و جان) همگی ابزارهایی در خدمت رسیدن به کل (توحید) هستند و در عین حال، مفهوم «توحید» به این اجزاء عمق و معنا میبخشد.
بینامتنیت
متن مثنوی حضرت مولانا با دیگر متون و سنتهای فکری در ارتباط است. بینامتنیت به معنای وجود پیوندها و تأثیرات بین یک متن با متون دیگر است.
۱. پیوندهای قرآنی
مثنوی معنوی به ویژه در مقدمه دفتر ششم؛ سرشار از ارجاعات مستقیم و غیرمستقیم به قرآن حکیم است. مولانا با بهرهگیری از آیات و داستانهای قرآنی، به مفاهیم شاهکار جاودانه عرفانی خویش عمق و مشروعیت میبخشد:
- داستان نوح(ع): این داستان (در سوره هود)؛ برای نشان دادن استقامت پیامبران الهی و پایداری حقیقت در قبال انکار طرح شده است.
- «إنا إلیه راجعون»(بقره/۱۵۶): مولانا این آیه را برای تبیین سیر بازگشت از جهان کثرت به وحدت الهی به کار برده است.
- «لهُ الخلق و لهُ الامر»(اعراف/۵۴): این آیه، به دو بُعد وجودی خلقت (جهان مادی) و امر (جهان معنایی) اشاره دارد. مولانا از این مفهوم برای توضیح تفاوت بین صورتهای فانی و جان باقی استفاده میکند.
- «لاشرقیه و لاغربیه»(نور/۳۵): مولانا با الهام از این آیه، نور الهی را نوری بیحد و فارغ از جهت میداند که با نورهای محدود مادی متفاوت است.
- نقد منجمان: مولانا در نقد منجمان، به آیات قرآنی مانند «لا أحب الآفلین»(انعام/۷۶)، «وَانشَقَّ القَمَر»(قمر/۱) و «إذا النَّجم
هَوی»(نجم/۱) استناد میکند تا نشان دهد حقایق الهی فراتر از اجرام آسمانی و ستارهها هستند.
- «مقالیدُ السَّموات»(زمر/۶۳): با این آیه براین نکته تأکید میشود که کلید تمام گنجینهها اعم از مادی و معنوی، تنها در دست خداست و «مفتاح حقیقت» از جانب او به دل سالک طریق حق میرسد.
۲. پیوندهای مثنوی معنوی
مقدمه دفتر ششم، یک متن مستقل نیست، بلکه ادامه و اوجگیری مباحثی است که در پنج دفتر پیشین مثنوی طرح شدهاند. مفاهیمی نظیر:
- عشق و عقل: تعامل و تقابل عقل و«عشق الهی»، از نخستین دفتر مثنوی آغاز شده و در این مقدمه به اوج خود رسیده است.
- سلوک و توحید: سیر و سفر معنوی از کثرت به وحدت وَ هدف نهایی آن که «توحید» است، مبحثی است که دردفترهای شش گانه مثنوی جریان دارد و در این بخش به صورت یک نقشه راه جامع ارائه میشود.
- نقش جان: سیر تکاملی روح از جماد تا جانان، یک مفهوم محوری در مثنوی است که در ابیات پایانی این مقدمه یه طریقی هوشمندانه جمعبندی میشود.
۳. پیوند با ادبیات عرفانی
جهانبینی حضرت مولانا در ادامه سنتهای عرفانی پیشین شکل گرفته است. او با بهره گرفتن از میراث شاعران و عارفان بزرگی نظیر غزالی، سنایی و عطار؛ و مکتب عرفانی خراسان مفاهیم آنها را بسط داده است:
- غزالی: نگرش غزالی به تفاوت عقل و «عشق الهی» وَ نقد علوم ظاهری؛ بر افکار مولانا تأثیرگذار بوده است.
- سنایی و عطار: مولانا با پیروی از سنت سنایی و عطار؛ با استفاده از زبان تمثیلی و داستانی برای بیان مفاهیم عرفانی؛ هدف را گذر از صورت به معنا میخواند، همانسان که عطار در «منطقالطیر» این سفر معنوی از ظاهر به باطن را به تصویر
می کشد.
فرجام سخن
مقدمه دفتر ششم مثنوی معنوی، طرحی جامع از موضوع اصلی این دفتر یعنی «توحید الهی» است. حضرت مولانا با بهرهگیری از زبان استعاری و تمثیلی، جهان را عرصه جنگ اضداد وَ رسیدن به عالم وحدت و صلح جاوید را «هدف سلوک الهی» میخواند. در این مسیر، «عشق الهی» به عنوان کلید اصلی؛ انسان را از کثرت به وحدت و از جنگ به صلح میرساند. محدودیت عقل در برابر این حقیقت؛ جای خود را به «هدایت دل» و «عشق الهی» میدهد. بدینگونه مقدمه دفتر ششم، نه تنها دیباچهای بر دفتر پایانی مثنوی است، بلکه راهنمایی برای سالکان در مسیر وصال الهی است.
والسلام على من اتبع الهدى
کتابشناسی
صفوی، سید سلمان (۱۳۸۸). ساختار معنایی مثنوی معنوی، دفتر اول. (ترجمه مهوش السادات علوی). تهران: میراث مکتوب.
صفوی، سید سلمان (۱۴۰۴). روش شناسی ساختار معنایی هرمنوتیکی. تهران: انتشارات سلمان – آزاده.
علوی، مهوش السادات (۱۴۰۳). ساختار معنایی مثنوی معنوی، دفتر دوم. (ترجمه سید صدرالدین صفوی). تهران: میراث مکتوب.
مولوی، جلال الدین (۱۳۷۸). مثنوی معنوی. (باهتمام توفیق سبحانی). تهران: نشر روزنه.
متن ابیات مقدمه دفتر ششم مثنوی معنوی مولوی:
ابیات ۱-۱۲۸:
- ای حیات دل ، حسام الدین بسی / میل می جوشد به قسم سادسی
- گشت از جذب چو تو علامه ای / در جهان گردان حسامی نامه ای
- پیشکش می آرمت ای معنوی / قسم سادس در تمام مثنوی
- شش جهت را نور ده زین شش صحف / کی یطوف حوله من لم یطف
- عشق را با پنج و با شش کار نیست / مقصد او جز که جذب یار نیست
- بو که فیما بعد دستوری رسد / رازهای گفتنی گفته شود
- با بیانی که بود نزدیک تر / زین کنایات دقیق مستتر
- راز جز با رازدان انباز نیست / راز اندر گوش منکر راز نیست
- لیک دعوت وارد است از کردگار / با قبول و ناقبول او را چه کار؟
- نوح نهصد سال دعوت می نمود / دم به دم انکار قومش می فزود
- هیچ از گفتن عنان واپس کشید؟ / هیچ اندر غار خاموشی خزید؟
- گفت از بانگ و علالای سگان / هیچ واگردد ز راهی کاروان؟
- یا شب مهتاب از غوغای سگ / سست گردد بدر را در سیر تگ؟
- مه فشاند نور و سگ عوعو کند / هر کسی بر خلقتِ خود می تند
- هر کسی را خدمتی داده قضا / در خور آن گوهرش در ابتلا
- چون که نگذارد سگ آن نعره سقم / من مهم ، سیران خود را چون هلم؟
- چون که سرکه سرکگی افزون کند / پس شکر را واجب افزونی بود
- قهر سرکه ، لطف همچون انگبین / کاین دو باشد رکن هر اسکنجبین
- انگبین گر پای کم آرد ز خل / آید آن اسکنجبین اندر خلل
- قوم بر وی سرکه ها می ریختند / نوح را دریا فزون می ریخت قند
- قند او را بد مدد از بحر جود / پس ز سرکه اهل عالم می فزود
- واحد کالالف که بود؟ آن ولی / بلکه صد قرن است آن عبدالعلی
- خم ، که از دریا در او راهی شود / پیش او جیحون ها زانو زند
- خاصه این دریا که دریاها همه / چون شنیدند این مثال و دمدمه
- شد دهانشان تلخ از این شرم و خجل / که قرین شد نام اعظم با اقل
- در قران این جهان با آن جهان / این جهان از شرم می گردد جهان
- این عبارت تنگ و قاصر رتبت است / ورنه خس را با اخص چه نسبت است؟
- زاغ در زز نعره زاغان زند / بلبل از آواز خود کی کم کند
- پس خریدار است هر یک را جدا / اندرین بازار یفعل ما یشا
- نقل خارستان ، غذای آتش است / بوی گل ، قوت دماغ سرخوش است
- گر پلیدی پیش ما رسوا بود / خوک و سگ را شکر و حلوا بود
- گر پلیدان این پلیدی ها کنند / آبها بر پاک کردن می تنند
- گر چه ماران زَهراَفشان می کنند / ورچه تلخانمان پریشان می کنند
- نحل ها بر کوه و کندو و شَجَر / می نهند از شهد انبار شکر
- زهرها هر چند زهری می کنند / زود تریاقاتشان برمی کنند
- این جهان جنگ است کل چون بنگری / ذره با ذره چو دین با کافری
- آن یکی ذره همی پرد به چب / و آن دگر سوی یمین اندر طلب
- ذره ای بالا و آن دیگر نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
- جنگ فعلی هست از جنگ نهان / زین تخالف آن تخالف را بدان
- ذره ای کان محو شد در آفتاب / جنگ او بیرون شد از وصف و حساب
- چون ز ذره محو شد نفس و نفس / جنگش اکنون جنگ خورشید است بس
- رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از انّا الیه راجعون
- ما به بحر تو ز خود راجع شدیم / وز رضاع اصل مسترضع شدیم
- در فروع راه ای مانده ز غول / لاف کم زن از اصول ای بی اصول
- جنگ ما و صلح ما در نور عین / نیست از ما هست بین اصبعین
- جنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول / در میان جزوها حربی ست هول
- این جهان زین جنگ قایم می بود / در عناصِر در نِگر تا حل شود
- چار عنصر چار استون قوی ست / که بدیشان سقف دنیا مستوی ست
- هر ستونی اشکننده آن دگر / استن آب اشکننده آن شرر
- پس بنای خلق بر اضداد بود / لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
- هست احوالم خلاف همدگر / هر یکی با هم مخالف در اثر
- چونکه هر دم راه خود را می زنم / با دگر کس سازگاری چون کنم؟
- موجِ لشگرهای احوالم ببین / هر یکی با دیگری در جنگ و کین
- می نگر در خود چنین جنگ گران / پس چه مشغولی به جنگ دیگران؟
- یا مگر زین جنگ حقت واخرد / در جهان صلح یک رنگت برد
- آن جهان جز باقی و آباد نیست / ز آنکه آن ترکیب از اضداد نیست
- این تفانی از ضد آید ضد را / چون نباشد ضِد نَبوَد جز بقا
- نفی ضد کرد از بهشت آن بی نظیر / که نباشد شمس و ضدش زمهریر
- هست بی رنگی اصول رنگ ها / صلح ها باشد اصولِ جنگ ها
- آن جهان است اصل این پر غم وثاق / وصل باشد اصل هر هجر و فراق
- این مخالف از چه ایم ای خواجه ما؟ / و از چه زاید وحدت این اعداد را؟
- ز انکه ما فرعیم و چار اضداد اصل / خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل
- گوهرِ جان چون ورای فصل هاست / خوی او اینست خوی کبریاست
- جنگ ها بین کآن اصول صلح هاست / چون نبی که جنگ او بهر خداست
- غالب است و چیر در هر دو جهان / شرح این غالب نگنجد در دهان
- آب جیحون را اگر نتوان کشید / هم ز قدر تشنگی نتوان برید
- گر شدی عطشان بحر معنوی / فرجه ای کن در جزیره مثنوی
- فرجه کن چندان که اندر هر نفس / مثنوی را معنوی بینی و بس
- باد که را ز آب جو چون وا کند / آب یکرنگیِ خود پیدا کند
- شاخه های تازه مرجان ببین / میوه های رسته ز آب جان ببین
- چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود / آن همه بگذارد و دریا شود
- حرف گو و حرف نوش و حرف ها / هر سه جان گردند اندر انتها
- نان دهنده و نان ستان و نان پاک / ساده گردند از صور گردند خاک
- لیک معنیشان بود در سه مقام / در مراتب هم ممیز هم مدام
- خاک شد صورت ولی معنی نشد / هر که گوید شد، تو گویش نی نشد
- در جهان روح هر سه منتظر / گه ز صورت هارب و گه مستقر
- امر آید در صور رو در رود / باز هم ز امرش مجرد می شود
- پس لهُ الخلق و لهُ الامرش / خلق صورت امر جان راکب بر آن
- راکب و مرکوب در فرمان شاه / جسم بر درگاه و جان در بارگاه
- چونکه خواهد کآب آید در سبو / شاه گوید جیش جان را إرکبوا
- باز جان ها را چو خواند در علو / بانگ آید از نقیبان که إنزلوا
- بعد از این باریک خواهد شد سخن / کم کن آتش ، هیزمش افزون مکن
- تا نجوشد دیگ های خرد زود / دیگ ادراکات خرد است و فرود
- پاک سبحانی که سیبستان کند / در غمام حرفشان پنهان کند
- زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی / پرده ای کز سیب نآید غیر بوی
- باری افزون کَش تو این بو را به هوش / تا سوی اصلت برد بگرفته گوش
- بو نگه دار و بپرهیز از زُکام / تن بپوش از باد و بود سرد عام
- تا نینداید مَشامت را ز اثر / ای هواشان از زمستان سردتر
- چون جمادند و فَسرده و تن شگرف / می جهد انفاسشان از تل برف
- چون زمین زین برف در پوشد کفن / تیغِ خورشید حسام الدین بزن
- هین برآر از شرق سیف الله را / گرم کن ز آن شرق ، این درگاه را
- برف را خنجر زند آن آفتاب / سیل ها ریزد ز که ها بر تراب
- ز آنکه لاشرقی و لاغربی است او / با منجم روز و شب حربی است او
- که چرا جز من نجوم بی هدی / قبله کردی از لئیمی و عمی؟
- ناخوشت آید مَقالِ آن امین / در نبی که لااحب الآفلین
- از قزح در پیش مه بستی کمر / زان همی رنجی ز وانشق القمر
- منکری این را که شمس کورت / شمس ، پیش توست اعلی مرتبت
- از ستاره دیده تصریفِ هوا / ناخوشت آید اذالنجم هوی
- خود مؤثرتر نباشد مه ز نان / ای بسا نان که ببرد عرق جان
- خود مؤثرتر نباشد زهره ز آب / ای بسا آبا که کرد او تن خراب
- مهر آن در جان توست و پند دوست / می زند بر گوش تو بیرونِ پوست
- پند ما در تو نگیرد ای فلان / پند تو در ما نگیرد هم ، بدان
- جز مگر مفتاح خاص آید ز دوست / که مَقالیدُالسَّموات آن اوست
- این سخن همچون ستاره ست و قمر / لیک بی فرمان حق ندهد اثر
- این ستاره بی جهت تأثیر او / می زند بر گوش های وحی جو
- که بیایید از جهت تا بی جهات / تا ندراند شما را گرگ مات
- آنچنانکه لمعه درپاش اوست / شمس دنیا در صفت خفاش اوست
- هفت چرخ ازرقی در رق اوست / پیک ماه اندر تب و در دق اوست
- زهره چنگ مسئله در وی زده / مشتری با نقدِ جان پیش آمده
- در هوای دستبوس او زحل / لیک خود را می نبیند آن محل
- دست و پا مریخ چندین خست از او / وآن عطارد صد قلم بشکست از او
- با منجم این همه انجم به جنگ / کای رها کرده تو جان ، بگزیده رنگ
- جان، وی است و ما همه رنگ و رقوم / کوکب هر فکر او ، جان نجوم
- فکر کو آنجا؟ همه نور است پاک / بهرِ توست این لفظ فکر ای فکرناک
- هر ستاره خانه دارد بر علا / هیچ خانه در نگنجد نجم ما
- جای سوز اندر مکان کی در رود؟ / نور نامحدود را حد کی بود؟
- لیک تمثیلی و تصویری کنند / تا که دریابد ضعیفی عشق مند
- مثل نبود ، لیک باشد آن مثال / تا کند عقل مجعّد را گسیل
- عقل ، سر تیزست لیکن پای سست / زان که دل ویران شده ست و تن درست
- عقلشان در نقل دنیا پیچ پیچ / فکرشان در ترک شهوت هیچ هیچ
- صدرشان در وقت دعوی همچو شرق / صبرشان در وقت تقوی همچو برق
- عالمی اندر هنرها خودنما / همچو عالم بی وفا وقتِ وفا
- وقت خودبینی نگنجد در جهان / در گلو و معده گم گشته چو نان
- این همه اوصافشان نیکو شود / بد نماند چونکه نیکوجو شود
- گر منی گنده بود همچون منی / چون به جان پیوست، یابد روشنی
- هر جمادی که کند رو در نبات / از درخت بخت او روید حیات
- هر نباتی کان به جان رو آورد / خضروار از چشمه حیوان خورد
- باز جان چون رو سوی جانان نهد / رخت را در عمر بی پایان نهد