تحلیل گنجینه الاسرار سامانی: گفتگوی سلطان عشق امام حسین با جبرئیل

حرم امام حسین

 دکتر سید سلمان صفوی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS

 گفتگوی سلطان عشق امام حسین(ع) با جبرئیل(ع): «تحلیل گزیده منظومه گنجینه الاسرار عَمّان سامانی»

 

چکیده:

عَمّان سامانی در منظومه «گنجینه الاسرار» از منظر «عرفانی» با «زبان استعاری»، طی گفتگوی جبرئیل با امام حسین(ع) نهضت امام حسین(ع) را سفر جهادی «سلطان عشق» در «میدان عشق» می خواند.

در سیر و سلوک جهاد عشق؛ «مرگ اختیاری» رخ می نماید که حضرت حق خویشتن را «خون بهای» آن خوانده است.

«سلطان عشق» امام حسین(ع)؛ در میدان عشق واصل به مقام فنای فی الله و بقای بالله شده اند.

پیروان امام حسین(ع) پیروزمندان تاریخ هستند. آنها با خدایند و خدا با آنهاست. راه شهادت برای مجاهدان طریق الهی و طریقت«سلطان عشق»  امام حسین گشوده است. شهیدان عشق زندگی زیبای جاوید دارند. «عشق»؛ گل واژه کلیدی نهضت«سلطان عشق»  امام حسین(ع) است.

مقدمه:

منظومه «گنجینه الاسرار» اثر منظوم میرزا نورالله عَمان سامانی (۱۲۵۸-۱۳۲۲ق.) ملقب به تاج الشعرا، از شعرای پرآوازه آیینی اوایل سدهٔ ۱۴ هجری است. وی در سال ۱۲۵۸ ه‍.ق در شهرستان سامان (استان چهار محال بختیاری) حد فاصل اصفهان و شهر کرد پای به عرصه وجود نهاد و در سال ۱۳۲۲ هـ.ق. درگذشت.

عَمّان سامانی تحصیلات ابتدایی را در مکتب خانه‌های محلی فرا گرفت و سپس در اصفهان، در مدرسه نیماورد سال‌ها در محضر عارف و حکیم مشهور؛ آخوند کاشی[i] کسب علم نمود. عمان سامانی اهل طریقت و عرفان بود. وی در ۶۴ سالگی به دیار باقی شتافت و در مسجد جامع سامان به امانت دفن شد و پس از آن بنا به وصیتش، به قبرستان وادی السلام نجف اشرف منتقل شد.

نیاکان مولانا عمان سامانی همگی اهل ادبیات عرفانی بودند. پدرش میرزا عبدالله متخلص به «ذرّه» مؤلف «جامع‌الانساب» و جدش میرزا عبدالوهاب سامانی متخلص به «قطره» و عمویش میرزا لطف‌الله متخلص به «دریا» از شاعران عهد ناصری بودند. میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان و در زمره ارادتمندان حاج میرزا زین العابدین نایب الصدر رحمت علیشاه شیرازی، سعادت‌علیشاه اصفهانی و جانشین او ملا سلطان‌محمد گنابادی (سلطان‌علی‌شاه) از قطب‌های سلسله صوفیه نعمت‌اللهیه بود. در برخی منابع آمده است عَمّان سامانی و طهماسب قلی خان وحدت کرمانشاهی در خدمت ملا ولی‌الله همدانی از مشایخ طریقت نعمت اللهی مأذون از جانب حسینعلی شاه اصفهانی، مشرف به فقر شدند. میرزا مهدی پاقلعه‌ای اصفهانی هادی علی عهده دار تربیت عرفانی عَمّان سامانی بوده است.

«گنجینه الاسرار» مثنوی ۸۱۲ یا ۸۳۱ بیتی عَمّان سامانی در باب واقعه عاشورا، در زمره آثار فاخر عاشورایی است که نگاهی تأویلی و عرفانی به نهضت امام حسین(ع) دارد. «گنجینه الاسرار» یک گنجینه ادبی فاخر برای روایت حماسه حسینی است. عَمّان سامانی از شاعران مشهور دوره قاجار و مشروطه و در شمار عارفان و اهالی تصوف بوده که نهضت عاشورا را به مثابه واقعه ای حماسی- عرفانی در قالب مثنوی به نظم کشیده است.

وی این مثنوی را بر وزن و شیوه «زبده الاسرار» صفی علیشاه سروده است. در این مثنوی نسبتاً کوتاه، نکته‌های ظریفی از عشق و عرفان با بیانی هنرمندانه طرح شده‌ است. عَمّان سامانی را می توان اولین شاعری خواند که اشعار کربلایی را از قالب سوگ خارج کرد و این واقعه عظیم را در قالبی حماسی آمیخته با عشق و روشنگری ارائه نمود.

عَمّان در این مثنوی، با رویکرد عرفانی از عاشورای حسینی، از حربن یزید ریاحی، حضرت عباس(ع)، حضرت علی‌اکبر(ع)، حضرت قاسم(ع)، به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا(ع) و عنان‌گیری حضرت زینب(س)، سفارش امام حسین(ع) در باره حضرت سجاد(ع) به حضرت زینب(س)، شهادت حضرت علی‌اصغر(ع) و نهایتاً به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا(ع) و جریان شهادت «سلطان عشق» در میدان، اشعاری نغز آفریده است.

کتاب « گنجینه الاسرار»؛ میدان عشق حسینی است که اسراری از ظهور عشق، راز و نیاز عاشق و جذبه‌های معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد را به تصویر می کشد.

برای ورود به ساحت عارفانه «گنجینه الاسرار» می بایست تمام دانسته ها از عاشورا را به کناری

نهاد و با نگرشی نو با آن مواجه شد. هرچند امکان دارد امام حسین(ع) مورد توصیف عَمّان، با آنچه در ذهن و اندیشه ماست متفاوت باشد.

مثنوی «گنجینه الاسرار» از برجسته‌ترین اشعار عاشورایی در زبان فارسی است که در سال ۱۳۰۵ ق سروده شده و با حدیث مشهور کنز آغاز شده است. [«کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف»: «گنجی پنهان بودم. دوست داشتم آشکار شوم؛ پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم.» بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۲۰]. پس از آن با تأویلی عارفانه، از اولین و دومین تجلی خداوند سبحان و آیه شریفه امانت [«اِنّا عَرَضنا الاَمانَهَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً.»: «بی‌گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، اما آنها از برداشتن آن سر باز زدند و ترسیدند و انسان آن را به دوش کشید. راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.» ( احزاب، ۷۲) سخن می گوید.

این مثنوی شریف به روش بینامتنی سروده شده و به آیات قرآن کریم، احادیث، اشعار و اصطلاحات شعرا و عرفای سلف نظیر ابن عربی، شبستری و حافظ «تلمیح»[ii] و «تضمین»[iii] شده است.

ساختار«گنجینه الاسرار»:

این اثر گرانقدر از جهت ساختاری، دارای یک دیباچه منثور و ۴۱ بخش منظوم است. بخش اول؛ شامل تجلی خدا در هستی و قوس نزول است که به منزله افتتاح این منظومه است و بخش ۴۱؛ بیان قوس صعود حسینی و اختتام منظومه است. قوس نزول و قوس صعود، با همدیگر در پارال معنایی هستند.

جنبه های نظری و هستی شناسیک «گنجینه الاسرار» براساس مکتب عرفانی ابن عربی است. برای مثال در بخش اول اصطلاح «اعیان ثابته» آمده که از مفاهیم کلیدی عرفان نظری ابن عربی است.

نخستین عبارت بخش اول:

«در بیان این که صاحب جمال را خودنماییِ موافق حکمت شرط‌ است و اشاره به تجلی اول بر وجه اتم و اکمل و پوشیدن اعیان ثابته کسوت تعین را و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی به عالم ملکوتی و ناسوتی- نعم ما قال:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (حافظ)

بر مصداق حدیث «کنت کنزاً مخفیا فأحببت أن أعرف» بر مذاق اهل توحید گوید:

کیست این پنهان مرا در جان و تن

کز زبان من همی گوید سخن؟

این که گوید از لب من راز کیست

بنگرید این صاحب آواز کیست؟»

دو بیت آغازین بخش اول؛ بیان نظریه تجلی، وحدت وجود و نظریه انسان کامل است. سامانی متأثر از ابن عربی، حافظ شیرازی، صفی علیشاه و کلام شیعی است.

از منظر عَمّان سامانی در این مثنوی؛ امام حسین(ع) انگیزه خداوند از آفرینش است. توبه آدم(ع) با شفاعت آن حضرت پذیرفته شد، نوح با ایشان از طوفان گذشت و آتش به واسطه امام حسین(ع) بر ابراهیم(ع) سرد شد. عَمّان در «گنجینه الاسرار» امام حسین(ع) را راز سر به مُهری می‌داند که خداوند در روز آفرینش آدم، برای ملائک نگشود و با تعبیر «إنی أعلم ما لا تعلمون» از آن یاد فرمود. بخش وداع با پیام آور عاشورا حضرت زینت(س) از جدان گدازترین بخش های این اثر گران سنگ است.

آلبوم صوتی «گنجینه الاسرار» با نوای «سید مصطفی موسوی» توسط مؤسسه هنر و ادبیات هلال تهیه و منتشر شده است. گزیده «گنجینه الاسرار» نیز با خوانش شاعر معاصر ساعد باقری در سال ۱۳۹۸ توسط انتشارت نیستان در قالب کتاب صوتی منتشر شده است. متن کامل کتاب نیز به صورت کتاب گویا توسط ایران صدا با خوانش علیرضا معینی انتشار یافته است.

«گنجینه الاسرار» با مطلع ذیل آغاز می‌شود:

«کیست این پنهان مرا در جان و تن                

کز زبان من همی گوید سخن

این که گوید از لب من راز کیست؟                 

بنگرید این صاحب آواز کیست؟

در من اینسان خودنمایی می‌کند           

ادعای آشنایی می‌کند»

*

 

گفتگوی جبرئیل با امام حسین(ع) (بخش۴۱، گنجینه الاسرار):

 

پیام جبرئیل  به امام حسین(ع)

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق

یکه تاز عرصه‌ میدان عشق

دارم از حق بر تو ای فرخ امام

هم سلام و هم تحیت هم پیام

گوید ای جانِ حضرتِ جان آفرین

مر تو را بر جسم و بر جان، آفرین

محکمی ها از تو میثاق مراست[iv]

رو سپیدی از تو عشاق مراست

این دویی باشد ز تَسویلات نفس[v](فریب و اغوای نفس)

من توام، ای من تو، در وحدت تو من[vi]

چون خودی را در هم کردی رها

تو مرا خون، من تو رایم خون بها[vii]

مصدری و ماسِوا، مشتَق، تو راست

بندگی کردی، خدایی، حق تو راست

هرچه بودت، داده‌ ای اندر رَهم

در رهت من هرچه دارم می دهم

کشتگانت را دهم من زندگی

دولتت را تا ابد پایندگی

 پاسخ امام حسین(ع) به جبرئیل

 

شاه گفت ای محرم اسرار ما

محرم اسرار ما از یار ما

گرچه تو محرم به صاحبخانه‌ای

لیک تا اندازه‌ای، بیگانه‌ای

 

آنکه از پیشش سلام آورده‌ ای

و آنکه از نزدش پیام آورده‌ ای

بی حجاب اینک هم آغوش من است

بی تو رازش جمله در گوش من‌ست

از میان رفت آن مَنی و آن تویی

شد یکی مقصود و بیرون شد دویی[viii]

 

گر تو هم بیرون روی، نیکوترست

زان که غیرت، آتش این شهپرست

جبرئیلا رفتنت زین جا نکوست

پَرده کم شو در میان ما و دوست

رنجش طبع مرا مایل مشو

در میان ما و او حایل مشو

مرگ اختیاری یا هفت شهر عشق:

عَمان سامانی حرکت امام حسین(ع) را سفر جهادی «سلطان عشق» در «میدان عشق» می خواند:

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق

یکه تاز عرصه‌ی میدان عشق

در مسیر این جهاد عاشقانه، «مرگ اختیاری» رخ می نماید که حضرت حق خویشتن را «خون بهای» آن خوانده است:

چون خودی را در هم کردی رها

تو مرا خون، من تو رایم خون بها

مطابق نقل مشهور؛ حضرت حق در کلام قدسی می‌فرماید: «مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دیَتُهُ، فأنا دیَتُهُ.»(ابوالفتوح رازی، تفسیر روض الجنان، ج۱۰، ص۴۷. محدث نووی، مسترک الوسایل، ج۱۸، ص۴۱۹، حدیث۲) حق تعالی  فرمود: «آنکه مرا طلب کند می یابد. آنکه مرا یافت می شناسدم. آنکه مرا دوست داشت به من عشق می ورزد. آنکه به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم. آنکه به او عشق بورزم کشته من می شود و آنکه کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آنکه خون بهایش بر من واجب است؛ خودم خون بهایش هستم.» در این گفتار قدسی، هفت شهر عشق یا مرگ اختیاری تبیین شده است: (نک صفوی، عرفان ثقلین. ش۲۹۱-۲۹۸)

۱٫ طلب

طلب  در اصطلاح  صوفیان، پالایش نفس از رذایل نفسانی و تعلقات دنیوی است. اراده قوی و غلبه بر سختی ها از ضروریات مقام طلب است. در اصطلاح صوفیان؛ «طالب» سالکی است که به ‌قول هجویری در کتاب «کشف المحجوب» روز و شب به یاد حقیقت و حضرت عشق باشد.

عطار نیشابوری در «منطق الطیر» می سراید:

چون فرو آیی به وادیِّ طلب                          

پیشت آید هر زمانی صد تَعَب

صد بلا در هر نفس اینجا بود                         

طوطی گردون، مگس اینجا بود

جد و جهد اینجات باید سال‌ها                       

زانک اینجا قلب گردد کارها

ملک اینجا بایدت انداختن                            

ملک اینجا بایدت در باختن

در میان خونت باید آمدن                             

وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست                  

دل بباید پاک کرد از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از صفات                     

تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار                       

در دل تو یک طلب گردد هزار

چون شود در راه او آتش پدید                       

ور شود صد وادی ناخوش پدید

خویش را از شوق او دیوانه‌وار                         

بر سر آتش زند پروانه‌وار

سر طلب گردد ز مشتاقی خویش                    

جرعه‌ای می، خواهد از ساقی خویش

جرعه‌ای زان باده چون نوشش شود                  

هر دو عالم کل فراموشش شود

غرقه دریا بماند خشک لب                           

سر جانان می‌کند از جان طلب

ز آرزوی آن که سربشناسد او                        

ز اژدهای جان ستان نهراسد او

کفر و لعنت گر به هم پیش آیدش                  

درپذیرد تا دری بگشایدش

چون درش بگشاد، چه کفر و چه دین               

زانک نبود زان سوی در آن و این

گفت ما را هفت وادی در ره است                   

چون گذشتی هفت وادی، درگه است

۲٫ یافتن

یافتن؛ پیدا کردن محبوب در دل و توجه قلبی به حضرت حق است. یافتن؛ دغدغه وجودی مدام

حق جویان است. یافتن یعنی انکه دریابد تنها یک بود است و مابقی نمود است. او «لا اله الا هو» است. خدا  احد، صمد، اول، آخر، ظاهر و باطن جهان است. خدا ولی مومنین است . آنها را به سوی نور

خویش جذب می نماید. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(سوره بقره، آیه ۲۵۷) شش ایه سوره آغازین حدید را در سویدای دلش می یابد.

«سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.»(۱): «هر چه در آسمان ها و زمین است همه به تسبیح و ستایش یکتا خدایی که مقتدر و حکیم است مشغولند.»(۱) — «لَهُ مُلْکُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.»(۲): «آن خدایی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست، او زنده می‌گرداند و باز می‌میراند و اوست که بر همه چیز تواناست.»(۲) — «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»(۳): «اوّل و آخر هستی و پیدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالم داناست.»(۳) — «هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.»(۴): «اوست خدایی که آسمان ها و زمین را در شش روز (و شش مرتبه کلی ظهور وجود) بیافرید آن‌گاه بر عرش (تدبیر عالم) قرار گرفت، او هر چه در زمین فرو رود و هر چه از آن برآید و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه به آن بالا رود همه را می‌داند و هر کجا باشید او با شماست و خدا به هر چه کنید بیناست.»(۴) — «لَهُ مُلْکُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.»(۵): «آسمان ها و زمین همه ملک اوست و رجوع تمام امور عالم به سوی خداست.»(۵) — «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.»(۶): «شب را در روز درمی‌آورد  و روز را در شب درمی آورد و او به راز دل ها داناست.»

۳٫ معرفت

«مـعرفت» به معنای «شناخت»  است. در اصطلاح  صـوفیان؛ « معرفت» علمی یقینی به حقایق هستی است که از طریق بیداری و صفای قلب حاصل می شود. «هجویری» در «کشف المحجوب» گوید: «معرفت حیات دل بوَد به حق وَ اعراض سر جز از حـق. ارزش هر کس به معرفت  بوَد وَ هر که را معرفت نبوَد، بی  قیمت بَود. آنکه نسبت به  نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا کند، چشم  دل و جان وی و چشم سر و چشم درونی  وی باز می شود. بنا به  تعبیری در اینجاست که عارف پاکدل،  چشم جانش به  حقایق  و رموز دستورهای دین و هدف انبیا باز می گردد.»   

عطار نیشابوری در باب وادی سوم یعنی «معرفت» می سراید: 

بعد از آن بنمایدت پیش نظر                       

معرفت را وادیی بی‌پا و سر

چون بتابد آفتابِ معرفت                             

از سپهر این ره عالی‌صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش                     

باز یابد در حقیقت صدر خویش

سر ذراتش همه روشن شود                         

گلخن دنیا برو گلشن شود

مغز بیند از درون نه پوست او                       

خود نبیند ذره‌ای جز دوست او

هرچه بیند روی او بیند مدام                        

ذره ذره کوی او بیند مدام

صد هزار اسرار از زیر نقاب                           

روز می‌بنمایدت چون آفتاب

صد هزاران مرد گم گردد مدام                      

تا یکی اسرار بین گردد تمام

کاملی باید درو جانی شگرف                          

تا کند غواصی این بحر ژرف

گر ز اسرارت شود ذوقی پدید                       

هر زمانت نو شود شوقی پدید

۴٫ محبت و استغنا

 

 استغنا عبارت  از توانگری، بی نیازی و قــطع علاقه است. در مـرحله وادی «استغنا»  سالک  چنان  به « حـق تعالی  » متکی می شود  که از هـمه چــیز و هـمه کس  جــز حضرت حق بی نیاز می  گردد.

عطار در باب وادی «استغنا» می سراید:

بعد از این وادی استغنا بود                               

نه در او دعوی و نه معنی بود

می‌جهد از بی‌نیازی صرصری                         

می‌زند بر هم به یک دم کشوری

هفت دریا یک شمر اینجا بود                        

هفت اخگر یک شرر اینجا بود

هشت جنت نیز اینجا مرده‌ای ست                    

هفت دوزخ همچو یخ افسرده‌ای ست

۵٫ عشق

عشق در حکم موتور سلوک و راز و نیاز عاشقانه با حضرت محبوب، سوخت (انرژی) سلوک است. عشق ورای ساحت عقل است. عشق اسطرلاب اسرار خداست. حضرت مولانا می فرماید:

علت عاشق و علت ها جداست             

عشق اسطرلاب اسرار خداست

هرچه گویم عشق را شرح و بیان         

چون به عشق آیم، خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است          

لیک، عشق بی زبان روشن تر است

*****

عشق از اول سرکش و خونی بود                  

تا گریزد هر که بیرونی بود

*****

عشق دریای عدم است. انسان در خم عشق خداوند؛ بی خود شده، رنگ خدا را می گیرد.

پس چه باشد عشق دریای عدم             

در شکسته عقل را آنجا قدم

۶٫ مرگ اختیاری

 

«مرگ اختیاری» سبب آبادانی دل می گردد و با رفع ناملایمات، روح را صیقل می دهد. مرگ  اختیاری بسی سخت و دردناک است. «قَد اَفلَحَ مَن زَکَّیها.» (سوره شمس، آیه ۹) اما علاج درد عاشق و وصال حضرت محبوب است. در معبد سکوت ملکوتی انس با خداومد؛ پرواز در عالم بیکران را می‌توان آزمود. بیداری قلب پس از مرگ اختیاری، سبب فعال تر شدن قوه خیال الهی می گردد و اندیشه معشوق الهی،

اشتیاق به او را فزونی می بخشد. اشتیاق به معشوق الهی، اسباب فعال شدن دل می گردد. استمرار طلب و تابش نور حق بر قلب عاشق، سبب منور شدن قلب می‌گردد که همانا دروازه ورود به عالم قدس الهی است. سالک طریق حق با انس با حضرت قدوس، نظاره گر قدسیت جهان خواهد بود و با تمرکز، یافته های قلبی را بازمی یابد. ولی الله از شدت اندوه حال غافلان، احساس خفقان دارد.

۷٫ فنا

فنا و بقای حسینی:

نهایت طریق حسینی؛ فنای فی الله و بقای بالله در طریقت عشق خونین است. حسین(ع) «ثارالله» است.

 «فنا»  در اصطلاح  تصوف؛ فنای جنبه بشری سالک در جهت ربوبیت حضرت حق است. فانی در حق؛ وجودش از اوصاف مذموم پالایش یافته، صفات نیکو و الهی در او تجلی یافته است. فنا؛ عــدم احساس  سالک به عالم  ملک و ملکوت  و استغراق  او در عظمت رب العزت و مشاهده  حــق تعالی است. این

 مقام، مرحله نیستی  و محو سالک از خودی و بقای او در حضرت محبوب است.

در این مقام؛  هویت بشری سالک از طریق انقلاب روحی، متحول شده، وجودش به صفات محمود ذات یگــانه و بی نیاز زنده می گردد. سالک در این مقام، به فقر نائل می شود. بدین معنا که همه وجودش به خدای غنی بالذات وابسته می شود.

 مقام فقر شامل  «فقر نظری»، «فقر عملی» و «فقر وجودی» است. سالک در مقام «فقر نظری» همه جهان را محتاج و وابسته به غنی بالذات در همه مراتب ایجاد و دوام حیات می بیند. او وابستگی جهان به خدا را می بیند، نه آنکه بداند. در مقام «فقر عملی»؛ همه کارهایش برای خدا می شود و در مقام «فقر وجودی» هیچ چیز غیر از خدا در او نیست. «إنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی ِلله رَبِّ العالَمین.»

                

«فنا»، پایان سیر الی الله «هفت وادی» وآغازبقای بِالله  و سیر فی الله است.

عطار در باب وادی هفتم که فقر و فناست در مقاله رابعه و اربعون «منطق الطیر» می سراید:

بعد از این وادی فقر است و فنا

کی بود اینجا سخن گفتن روا

عین این وادی فراموشی بود

گنگی و کری و بیهوشی بود

صد هزاران سایهٔ جاوید، تو

گم شده بینی زیک خورشید تو

هر دو عالم نقش آن دریاست بس

هرکه گوید نیست این سوداست بس

جنبش او جنبش دریا بود

او چو نبود در میان زیبا بود

هر که او رفت از میان اینک فنا

چون فنا گشت از فنا اینک بقا

تا که تو دم میزنی همدم نه ای

تا که مویی مانده محرم نه ای

گر بود موی اضافت در میان

هست صد عالم مسافت در میان

وانکه شد هم بی خبر هم بی اثر

از میان جمله او دارد خبر

چون درونت جمع شد در بی خودی

تو برون آیی ز نیکی و بدی

چون نماند نیک و بد عاشق شوی

پس فنای عشق را لایق شوی

«کلابازی» در کتاب «التعرف» در باب «فنا» می نویسد:                                                        

«فنا آن است که بنده از خواهشات و لذایذ و بهره، فانی شود  و برای او در چــیزی از آن  تقاضا و خواهش نباشد. در بقایی که در تعقیب آن می آید؛ بنده از آنچه   برای او  است  فانی می شود  و به آنچه برای  خداوند سبحانه  است  باقی  می ماند. برخی گویند   فنا  و بقا  آن  است که تمام  حرکات  بنده موافق  حق  باشد  نه  مخالف  آن. فانی از مخالفات به موافقات وَ فانی  از اوصاف خود و باقی به اوصاف  حق باشد.»  فنا و بقأ از منظر  کلابازی؛  فـنا از تعظیم  ما سِویَ الله  و بـقا در تعظیم  الله  است.  

    

«قشیری »  در رابطه فنا و بقا گوید: «فنا  سقوط  اوصاف  مذمومه و بقا  قیام اوصاف  محموده  

است. در مورد کسی که  در دنیای  خود  به قلب خود  زهد  نماید (یعنی قلباً ترک  دنیا نماید) گفته  می شود با رغبت و میل خود فنا شده است. وقتی  در دنیا با رغبت فنا شود؛  در انابت  و رجوع  خود   به صدق  باقی  می ماند. شبیه چنین انسانی  که از قلبش بدون  ذکر پروردگارش،  چیزی باقی نماند،  کجاست؟»

 خواجه عبدالله انصاری چهار قسم فنا برشمرده است: 

۱. فنا الخلق: فنایی است  که  سالک از هیچکس  نترسد  و جز از  ذات  خداوند   تبارک  وتعالی به  احدی  رجا و امید نبرد .              

۲. فنا الرغبه: فنایی است که سالک  جز از  قرب  خداوند  سبحانه تعالی  به هیچ  چیز  دیگر میل و رغبت نکند.                               

۳. فنا الاراده: فنایی است که هیچ  آرزوی برای سالک  باقی  نماند.  مانند مرده باشزد و هیچ  چی تقاضا نکند.

۴. فنا الافعال: فنایی است که توانائی  انجام هیچ  فعلی برای سالک باقی نماند و انجام  هر فعلی  را از  پروردگار اراده کند.   

امام حسین(ع)؛ «سلطان عشق» در «میدان عشق»:

  

از منظر عرفانی؛ امام حسین(ع) «سلطان عشق» و نهضت آن حضرت؛ جهاد در «میدان عشق» است.

  «دوستی و محبت  وافر» را عشق خوانند. عشق و محبت؛ از والاترین احـوال  ساک طریق حق و از مهم ترین مبانی عرفان اسلامی است. عطار نیشابوری می فرماید: «عشق مهم ترین رکن  طریقت است.» چون سالک  در وادی عشق  قـدم گــذارد، وجودش  مالامال از محبت،  شوق  و مستی گشته، در آتش  سوزان عشق الهی و تب و تاب آن می سوزد و بهره می گیرد. 

مولانا  در مثنوی می فرماید:

«عقل در شرحش چو خر در گل بخفت              

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت»

شهاب‌الدین سهروردی در رساله «فی حقیقه العشق» گوید: «عشق را از عشقه گرفته‌اند و عشقه گیاهی است که در باغ در بن درخت پدید می آید. اول در زمینی سخت ریشه می کند. پس سر برمی آورد و خود را در درخت می‌پیچد و همچنان می‌رود تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذایی را که به‌ واسطه آب و هوا به درخت می رسد به تاراج برد، تا آنگاه که درخت خشک شود.»

عطار نیشابوری در «منطق الطیر» در باب وادی عشق می سراید:

زنده دل باید درین ره مردِ کار            

تا کند در هر نفس صد جان نثار

بعد از این وادی عشق آید پدید                       

غرق آتش شد کسی کانجا رسید

کس در این وادی به جز آتش مباد                    

وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود                    

گرم رو سوزنده و سرکش بود

عاقبت اندیش نبود یک زمان                         

در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان

لحظه‌ای نه کافری داند نه دین                       

ذره‌ای نه شک شناسد نه یقین

نیک و بد در راه او یکسان بود                        

خود چو عشق آمد نه این نه آن بود

ای مباحی این سخن آنِ تو نیست                    

مرتدی تو، این به دندان تو نیست

هرچه دارد، پاک در بازد به نقد                       

وز وصال دوست می‌نازد به نقد

دیگران را وعده فردا بود                               

لیک او را نقد هم اینجا بود

تا نسوزد خویش را یک بارگی                        

کی تواند رست از غمخوارگی

تا به ریشم در وجود خود نسوخت                   

در مفرح کی تواند دل فروخت

می‌طپد پیوسته در سوز و گداز                       

تا بجای خود رسد ناگاه باز

ماهی از دریا چو بر صحرا فتد                        

می‌طپد تا بوک در دریا فتد

عشق اینجا آتش است و عقل دود                     

عشق کامد در گریزد عقل زود

عقل در سودای عشق استاد نیست                  

عشق کار عقل مادر زاد نیست

گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست                  

اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست

هست یک یک برگ از هستی عشق                

سر ببر افکنده از مستی عشق

گر ترا آن چشم غیبی باز شد                       

با تو ذرات جهان هم راز شد

ور به چشم عقل بگشایی نظر                        

عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کار افتاده باید عشق را                          

مردم آزاده باید عشق را»

*

 

امام حسین(ع)؛ پیشگام عرفان اجتماعی:

عرفان اجتماعی علاوه بر روابط شخصی با خدای­ تعالی، مبتنی بر روابط سازنده با جامعه براساس تعالیم اجتماعی قرآن ­کریم و سنت است. مبنای قرآنی و علوی عرفان اجتماعی آیه «تَعَاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوَى وَلا تَعَاوَنوا عَلَى الإثمِ وَالعُدوَانِ وَاتَّقُوا اللهَ»(سوره مائده، آیه ۲)[ix] و  قول رسول رحمت(ص): «اَلخَلقُ عِیَالُ اَللهِ فَأَحَبُّ اَلخَلقِ إلَى اَللهِ مَن نَفَعَ عِیَالَ اَللهِ وَ أدخَلَ عَلَى أهلِ بَیتٍ سُرُوراً»[x]: «خلق خاندان خداوندند. محبوب ترین خلق نزد خداوند کسی است که به خانواده خدا سود برساند و اهل بیت را شادی بخشد.» و فرمان سرسلسله اولیاءالله مولی ­الموحدین امام علی(ع) است: «قُولا بِالحَقِّ وَ کُونا لِلظَّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلُومِ عَوناً»:[xi] «سخن حق بگویید. ظالم را دشمن و مظلوم را یاور باشید.».[xii]

امام حسین(ع) خالق مناجات عرفانی عرفه، با قیام مقابل حکومت ظلم؛ توأمان پرچمدار جهاد اکبر و جهاد  اصغر بودند. امام حسین(ع)؛ پیشگام عرفان اجتماعی هستند.

فرجام سخن:

عَمّان سامانی از منظر «عرفانی» با «زبان مجازی»، نهضت امام حسین(ع) را سفر جهادی «سلطان عشق» در «میدان عشق» می خواند:

«جبرئیل آمد که ای سلطان عشق

یکه تاز عرصه‌ میدان عشق»

 در مسیر این جهاد عاشقانه؛ «مرگ اختیاری» رخ می نماید که حضرت حق خویشتن را «خون بهای» آن خوانده است:

«چون خودی را در هم کردی رها

تو مرا خون، من تو رایم خون بها»

امام حسین(ع)؛ واصل به مقام فنای فی الله و بقای بالله:

«از میان رفت آن مَنی و آن تویی

شد یکی مقصود و بیرون شد دویی»

پیروان امام حسین(ع) پیروزمندان تاریخ هستند. آنها با خدایند و خدا با آنهاست. راه شهادت برای مجاهدان طریق الهی گشوده است. شهیدان زندگی زیبای جاوید دارند:

«کشتگانت را دهم من زندگی

دولتت را تا ابد پایندگی»

«عشق»؛ گل واژه کلیدی نهضت امام حسین(ع) است. ذکر حسین(ع) ذکر خداست. ذکر خدا راه نجات و تعالی است.[xiii]

والسلام

تاسوعای ۱۴۰۳– لندن

 

واژگان کلیدی: عشق، سلطان عشق، جبرئیل، امام حسین(ع)، گنجینه الاسرار، عَمّان سامانی، کربلا، عاشورا، عرفان اجتماعی.

منابع

آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، تهران، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهش‌های علمی در ایران، اول، ۱۳۵۲.

ابن‌ترکه، علی بن محمد، شرح فصوص الحکم، تحقیق محسن بیدارفر، قم، انتشارات بیدار، ۱۴۲۰ق/۱۳۷۸.

ابن‌عربی، محمد بن علی، الفتوحات المکیه، بیروت، دارصادر.

انصاری، خواجه‌عبدالله، منازل السائرین، تحقیق علی شیروانی، تهران، دارالعلم، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

صفوی، سید سلمان، عرفان عملی، تهران، انتشارات سلمان آزاده، چاپ ششم، ۱۳۹۷.

صفوی، سید سلمان، عرفان ثقلین، قم، انتشارات سلمان آزاده، ۱۳۹۵.

صفوی، سید سلمان، ذکر در قرآن، روایات و ادبیات عرفانی، تهران، انتشارات سلمان آزاده، ۱۴۰۳.

عطار نیشابوری، منطق الطیر، تصحیح محمد جواد مشکور، انتشارات الهام، تهران، ۱۳۶۶٫

عمان سامانی، میرزا نورالله، گنجینه الاسرار، أصفهان، نشاط ، ۱۳۷۲٫

قیصرى، داود، شرح فصوص الحکم، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، ۱۳۷۵.

کاشانی، عبدالرزاق، با مقدمه  بیدارفر، محسن، شرح منازل السائرین، قم، بیدار، چاپ سوم، ۱۳۸۵.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق.

مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تصحیح محمدباقر محمودی و همکاران، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.

 

منابع دیجیتال

 

https://ganjoor.net/omman/ganjinatolasrar/

https://taaghche.com/book/161016/

https://taaghche.com/book/161012/

https://iranth.com/i/info/162a.html

[i] ملا محمد آخوند کاشانی معروف به آخوند کاشی (۱۳۳۳–۱۲۴۸ ق)، عارف، فیلسوف، حکیم، فقیه و عالم شیعی است. وی تدریس فلسفه را با عرفان می‌آمیخت و از مدرسان حکمت صدرایی بود. به گفتهٔ استاد جلال الدین همایی، وی به همراه جهانگیرخان قشقایی بعنوان دو استاد برجسته در فلسفه و فقه و اصول و ادبیات و اجتهاد بوده‌اند. وی به مدت پنجاه سال مشغول تدریس و پرورش شاگردان برجسته در حوزه‌های علوم عقلی و نقلی بوده‌است.[ جلال‌الدین همایی، دو رساله همایی، نشر انجمن فلسفه ایران، ۱۳۹۸ ق، ص ۱۵]

[ii] تلمیح که در لغت به معنی با گوشه چشم نگریستن است، از جملهٔ صنایع معنوی بدیع است که در آن نویسنده یا گوینده در ضمن نوشتار یا گفتار خودش به آیه، حدیث، داستان، یا مثال قرآنی یا [معروفی] اشاره داشته باشد.( همایی، استاد جلال‌الدّین. فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلد دوّم (صنایع بدیع و سَرَقات ادبی)، چاپ سوّم، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۴)

[iii] تضمین از آرایه‌های ادبی و به معنی آوردن آیه، حدیث، یا سخن مشهور در بین سخن است. همچنین، اگر شاعر تمامی مصراع یا بیتی را از شاعری دیگر در سخن خود بیاورد، تضمین خوانده می‌شود. اگر شاعر یا نویسنده‌ای مثلی را که پیش از وی رواج داشته، در میان نوشته یا سروده خود بیاورد نیز تضمین خوانده می‌شود.( همایی، استاد جلال‌الدّین. فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلد اوّل (صنایع لفظی بدیع و اقسام شعر فارسی)، چاپ سوّم، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۴)

[iv] میثاق یوم الست، أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلی:  (اعراف: ۱۷۲)

[v]«تسویل» اصطلاحی قرآنی است. معنای «ترغیب و تشویق» نسبت به اموری که به آن حریص است،[ راغب اصفهانی، حسین، المفردات، ط دارالقلم، ج۱، ص۴۳۷.۳. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت الحسینی، ج۵، ص۳۹۹. ] و نسبت این امر به شیطان، به خاطر وسوسه‌هایی است که در جان انسان می‌کند، و مانع هدایت او می‌شود. إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ)[۵] (به یقین کسانى که بعد از روشن شدن راه هدایت براى آنها، پشت به آن کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است.)

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌فرماید: کلمه تسویل که مصدر سول است، به معناى جلوه دادن چیزى است که نفس آدمى حریص بر آن است، به طورى‌که زشتى‌هایش هم در نظر زیبا شود.( طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۸، ص۳۶۳ و ۲۴۱)

[vi] اشارت به حدیث قُرْب نَوَافِل است.  حدیث قُرْب نَوَافِل حدیثی قُدسی است که خدا در معراج خطاب به پیامبر(ص) گفت. این حدیث پاسخ به پرسش پیامبر(ص) از خدا درباره جایگاه مؤمن نزد او بوده است.[ کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۳۵۲] عارفان این حدیث را به‌عنوان مستندی برای مباحث عرفانی خود مورد توجه قرار داده‌اند. ابن‌عربی، الفاظ حدیث قرب نوافل را حقیقی تلقی کرده و آن را شاهدی بر نظریه وحدت وجود دانسته‌ است.[ ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، دارصادر، ج۲، ص۳۲۲-۳۲۳؛ ابن‌ترکه، شرح فصوص الحکم، ۱۴۲۰ق، ج۱، ص۳۱۹. ] قیصرى، شرح فصوص الحکم، ۱۳۷۵ش، ص۳۵۰ و ۳۵۱. از نظر وی منظور از اینکه خدا چشم و گوش بنده مؤمن می‌شود، فنای انسان در صفات حق است.[ قیصرى، شرح فصوص الحکم، ۱۳۷۵ش، ص۳۵۰ و ۳۵۱ قیصرى، شرح فصوص الحکم، ۱۳۷۵ش، ص۳۵۰ و ۳۵۱. ]سید حیدر آملی آن را شاهدی بر «فنای فی الله» و یکی‌شدن محب و محبوب دانسته است.[ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۱۳۵۲ش، ص۲۶۹] از نظر عارفان، سیر و سلوک در دو مرحله «قرب فرایض» و «قرب نوافل» انجام می‌شود.

[vii] طبق نقل مشهوری، حق در گفتار قدسی می‌فرماید: «مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دیَتُهُ، فأنا دیَتُهُ.»(ابوالفتوح رازی، تفسیر روض الجنان، ج۱۰، ص۴۷. محدث نووی، مسترک الوسایل، ج۱۸، ص۴۱۹، حدیث۲.)

حق فرمود: «آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت می شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم»

.

[viii] شیخ محمود شبستری در گلشن راز گوید:

«دو خطوه بیش ندارد راه سالک                                 اگرچه دارد آن چندین مهالک

یکی از های هویت در گذشتن                                   دوم صحرای هستی در نوشتن»

[ix]. در نیکى و پارسایى همدستى کنید نه در گناه و ستمکارى، و از خدا پروا کنید.

[x] . کلینی، کافی، طبع اسلامیه، ج۲، ش۵۸۱..

[xi] . امام علی، نهج البلاغه، نامه ۴۷.

[xii]  صفوی، سید سلمان، مکتب عرفان اجتماعی شیخ صفی الدین اردبیلی، لندن،۱۴۰۰، ص۵۳.

[xiii]  نک صفوی، سید سلمان، ذکر در قرآن، روایات و ادبیات عرفانی، تهران، انتشارات سلمان آزاده، ۱۴۰۳.