نقد آرمانشهر سیاسی در شعر فارسی قرن ششم ایران

مولود جوانمرد

دانشگاه الزهرا، تهران

چکیده

آرمانشهر سیاسی همواره یکی از دغدغه های فکری اهل اندیشه بوده است. شعر فارسی یکی از منابع مهم شناخت اندیشه سیاسی آرمانشهری از منظر متفکرین ایرانی است. در شعر فارسی قرن ششم موضوع آرمانشهر سیاسی  نقد سیاسی وضع موجود بطور مستقیم و غیر مستقیم مطرح شده است که در این مقاله تبیین می گردد. این نظریه از طریق مطالعات تطبیقی بین مقایسه صفات ممدوح و رهبر مدینه فاضله در شعر فارسی مدحی قرن ششم  و صفات دوازده گانه‌ای که فارابی برای رهبر مدینه فاضله برشمرده،  تحلیل شده است.

کلیدواژگان: آرمانشهر، فلسفه سیاسی، فارابی، ادبیات فارسی، شعر فارسی.

مقدمه

هریک از اندیشه مندان و طراحان آرمانشهر با توجه به شرایط ایدئولوژیکی، فرهنگی، اجتماعی وحتی موضع گیری های سیاسی خود تصویر آن را ترسیم کرده اند.

در ایران بعد از اسلام برای نخستین بار فارابی فلسفه سیاسی را نظریه پردازی کرد. وی در دو کتاب «آراء اهل المدینهالفاضله » و« سیاسات المدینه» آرمانشهر خود را به تفصیل شرح داده و ویژگی‌های آن را بیان نموده است.

فارابی در ابتدا مدینۀ فاضله را براساس مقصود حقیقی افرادی که  در آن جمع شده اند تعریف می کند و می گوید:  «پس آن مدینه‌ای که مقصود از اجتماع در آن تعاون بر اموری بود که موجب حصول و وصول به سعادت آدمی است مدینۀ فاضله بود» (فارابی،۱۳۵۴: ۲۵۵). وی در ادامه بحث خود با تفصیل بیشتر به تعریف مدینۀ فاضله می پردازد  و آن را به بدن انسان تشبیه می کند« مدینۀ فاضله  به مانند بدنی می ماند تام الاعضا و ] تن درست[ و به مانند آن گونه بدنی بود که همۀ اعضای آن در راه تمامیت و ادامۀ  زندگی حیوانی و حفظ آن تعاون کنند»(فارابی،۱۳۵۴ :۲۵۶).

جایگاه رئیس مدینۀ فاضله

اصلی ترین و اساسی ترین رکن مدینۀ فاضله رئیس و رهبر آن است. فارابی این فرد را به قلب تشبیه می‌کند و معتقد است همانگونه که وجود قلب باعث تکوین اعضای بدن،  قدرت بخشیدن و تعیین مراتب آن در بدن می شود« وضع رئیس مدینۀ فاضله نیز چنین است که نخست او باید استقرار یابد و سپس او هم سبب تشکل و تحصل مدینه و اجزا آن شود و هم سبب حصول ملکات ارادی اجزا و افراد آن و ترتیب مراتب آن ها گردد(همان:۲۶۳).

     فارابی پس از مشخص کردن جایگاه رهبر آرمانشهر و تأکید بر نقش تعیین کننده و حساس آن ویژگی‌هایی را برای وی در نظر گرفته است که در ادامه این پژوهش به بیان آن و مقایسه اش با صفات ممدوحان شاعران در قرن ششم می‌پردازیم.

چه کسی می تواند رئیس مدینۀ فاضله شود؟

پیش از پرداختن به صفات رهبر مدینۀ فاضله این سؤال مطرح می شود که چه کسی می تواند رئیس مدینۀ فاضله شود؟ آیا هر شخصی از مردم می تواند ریاست مدینه را به عهده بگیرد؟

فارابی معتقد است که هر فردی نمی تواند رهبری مدینۀ فاضله را عهده دار شود و در نخستین گام، وی باید دو شرط داشته باشد اول آنکه فرد از نظر سرشت و آفرینش برای رهبری آماده باشد و دوم اینکه هیأت و ملکه خاص ارادی مربوط به ریاست را که قهراً برای او حاصل می شود داشته باشد. (ر.ک: فارابی،۱۳۵۴: ۲۶۴). هرچند فارابی یکی از شروط رهبری را منوط به آفرینش فرد و محقق شدن دیگری را مستلزم اراده و کوشش فرد می داند اما معتقد است که اگر فردی از نظر ذاتی، استعداد پذیرش رهبری را نداشته باشد با اراده و تلاش خود نمی‌تواند به این سمت دست یابد و استعداد ذاتی است که باعث پدید آمدن اراده در فرد می شود. ازجهت دیگر وی معتقد است که رئیس مدینۀ فاضله واجد همه علوم و معارف است و«قهراً کسی بر او به طور مطلق در هیچ امری ریاست ندارد»(فارابی،۱۳۷۱ :۴۱).

صفات رهبر مدینه فاضله

پیش از آنکه به مقایسه صفات ممدوح و رهبر مدینه فاضله بپردازیم لازم است به صورت خلاصه صفات دوازده گانه‌ای را که فارابی برای رهبر مدینه فاضله برشمرده است، مرور کنیم. فارابی در کتاب آراء اهل مدینه فاضله صفات رهبر آرمانشهر را اینگونه بیان کرده است:

۱- دچار نقص عضو نباشد تا هرگاه قصد انجام کاری را دارد قادر به انجام آن باشد.

۲- نسبت به مطالبی که به او گفته می شود خوش فهم باشد تا منظور گوینده را به درستی دریافت کند.

۳- باید خوش حافظه باشد تا آنچه را می بیند و می شنود و درک می کند به زودی از یاد نبرد.

    تیزهوش و زیرک باشد

۴- خوش گفتار باشد تا بتواند آنچه را در دل او می گذرد، بیان کند.

۵- دوستدار یادگیری باشد و رنج آموختن او را آزار ندهد.

۶ – نسبت به خوردن و آشامیدن و آمیزش «نا آزمند» باشد و از لذات کناره گیری کند.

۷- دوستدار راستی و راستگویی و دشمن دروغ و دروغگویی باشد.

۸- دوستدار ارجمندی باشد و خود را از هر نقصی فراتر داند.

۹- مناعت طبع داشته باشد و ثروت دنیوی در نزدش کم ارزش باشد.

۱۰- عادل باشد.

۱۱- صاحب همت و اراده و نترس و توانمند باشد (ر.ک: فارابی،۱۳۵۴: ۲۷۲-۲۷۴).  

مقایسه میان صفات رهبر مدینۀ فاضله و ممدوح

۱-فره ایزدی داشتن

صفتی که به صورت مکرر در مدایح قرن ششم کار رفته است برتری ذاتی ممدوح نسبت به سایر افرد جامعه است. فارابی نیز هر فردی را شایسته رهبری نمی داند و معتقد بوده است که باید در سرشت و آفرینش فرد، استحقاق رهبری بر دیگران وجود داشته باشد. به عبارت دیگر می توان گفت فارابی و شاعران این قرن به وجود « فره ایزدی» در اداره کننده جامعه معتقد بوده اند و رهبر جامعه را به عنوان فردی که حقایق از طریق الهام به او می رسیده است، به دیگران معرفی می کردند.  

۲- خردمند بودن

نظریه پردازان آرمانشهر معتقدند که رهبر جامعه باید فردی خردمند و فیلسوف باشد.« کسانی مانند فارابی، افلاطون و فرانسیس بیکن برآن بودند که باید حکیم حاکم باشد یا حاکم حکیم باشد»(مطلبی و نادری، ۱۳۸۶ :۱۳۱).

افلاطون در رساله جمهوری از قول سقراط می نویسد:« به عقیدۀ من به طور کلی مفاسد بشر هرگز نقصان نخواهد یافت مگر آنکه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند و یا آنکه  هم اکنون عنوان پادشاهی و سلطنت دارد به راستی و جداً در سلک فلاسفه درآیند و نیروی سیاسی و حکمت تواماً در فرد جمع شود» (افلاطون،۱۳۹۰: ۳۱۶). فارابی با توجه به مبحث پیشین و ویژگی های ذاتی خاص رهبر مدینۀ فاضله معتقد است که« به واسطۀ فیوضاتی که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه می شود حکیم و فیلسوف و خردمند و متعقل کامل بود» (فارابی،۱۳۵۴: ۲۶۹).

در شعر شاعران این  دوره نیز به حکیم بودن حاکم توجه خاص و ویژه ای شده است؛ آنچه مسلم است معنایی که شاعران از این صفت استنباط می کنند. کمترین مرز مشترکِ معنایی را با معنای فلسفی آن دارد و نقطه مشترک میان این دو تفکر جاهل نبودن فرد است. شاعران روشن رای، تدبیرگر و فاضل بودن را برای ممدوح خود آورده اند و او را عالم همه علوم می دانند که در مبحث روشن رای بودن به آن اشاره شد.

۳- توان بدنی

فارابی در کنار قدرت ذهنی و نیروی عقلانی معتقد است که رئیس مدینۀ فاضله باید از قدرت بدنی نیز برخوردار باشد و در این باره اینگونه گفته است که« باید بدن او را ثبات و استواری خاص در مباشرت کارهای جنگی بود» (فارابی،۱۳۵۴: ۲۷۰).

در متون ادبیِ ما با توصیفاتی از تنومندی ممدوح، قدرت دست و بازوی، ضرب شمشیر، همانند دانستن وی با رستم دستان، دلیری، بی باکی، شجاعت و جنگاوری او، توان بدنی اش را به تصویر کشیده اند.

 هرچند در قرن ششم دیگر از لشکرکشی های محمود غزنوی خبری نیست و شاعران همچون عنصری و فرخی فتح نامه نمی سرودند و آنچه از جنگ  در این قرن رخ می دهد همه نزاع های داخلی و خانمان سوز است؛ از همین روی هنگامی که یکی از حاکمان محلی بر دیگران پیروز می شده و آرامشی هر چند موقتی را به ارمغان می آورده، مورد توجه سخن سرایان قرار می گرفته است.

و می توان فتح، پیروزی و خشمی را که بازدارنده دشمنان ممدوح است؛ ازنشانه های قدرتمند بودن او در نظر بگیریم.

۴- دادگری

به نظر می رسد که اصل عدل و دادگری از اصول مهم حکومتی است تا آنجا که پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:«الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» (مجلسی،۱۳۷۸،ج۲ :۳۳۱). این صفت مهم مورد توجه ابونصر فارابی بوده است و در این باره می گوید:« بالطبع دوستدار دادگری و دادگران بود و دشمن ستمگر و ستمگران» (فارابی،۱۳۵۴: ۲۷۴). وی عدالت پادشاه را اینگونه تعریف می کند که :«از خود و اهل خود انصاف گیرد و مردم را بر عدالت و انصاف برانگیزد و هرکس را که بر او ستم رفته است به هرطور که مصلحت می‌داند و از هر طریق که نیکو و زیبا می داند بنوازد و پاداش دهد» (همان).

هر چند عدلی که سرایندگان در اشعار خود به تصویر کشده اند با تعریف فارابی تطابق کامل ندارد اما از آن دیدگاه دور نیست.

 

۵- عزم قوی

از دیگرویژگی هایی که فارابی برای رهبر مدینۀ فاضله برمی شمارد قوی عزم بودن است. وی می گوید: «بر هر کاری که انجام می دهد قوی العزم و[و صاحب اراده] بود و در انجام آن با جرئت و جسور بود و بدون ترس و ضعف بر آن اقدام نماید» (فارابی،۱۳۵۴: ۱۷۴)؛ شاعران نیز ممدوح را به « عزم و همت» ستوده‌اند.

ترسیم آرمانشهر در قصاید مدحی

 براساس شواهد تاریخی اغلب قریب به اتفاق ممدوحان صفاتی را که شاعران برای آنان بر می شمارند نداشته اند و بر فرض اگر صاحب این فضائل هم بوده اند شاعر با چنان بزرگنمایی و غلوی این صفات را بیان  می‌کند که ظهور چنین افرادی در طول تاریخ بشریت دیریاب به نظر می‌رسد چه رسد به آنکه  در عصر سلجوقی با آن همه فتنه و درگیری و نزاع چنین شخصی وجودداشته باشد. پس دلیل شاعر برای این همه گزافه گویی چیست؟

در نظر اول چنین به نظر می رسد که شاعر برای خوش آمد ممدوح و البته به دست آوردن صله بیشتر این چنین در بزرگنمایی صفات وی کوشیده است که شاید این توجیه برای ممدوحان ایرانی شاعر مناسب باشد زیرا امرا و حاکمان سلجوقی دانش ادبی چندانی نداشتند (ر.ک وزین پور،۱۳۷۴: ۳۷).

در وهلۀ بعد می توان به این نکته اشاره کرد که احتمالاً شاعر با توجه به مجالی که در دست داشته و اطمینان به آنکه از این مجرا شعرش به گوش همگان می‌رسد به ترسیم جامعه آرمانی خود پرداخته است و به کاستی‌های موجود در جامعه عصر خود  اشاره می‌کرده است. با مقایسه میان صفاتی که شاعران، ممدوحان خود را با آن ستوده‌اند و واقعیت‌های عصر آنها این نظریه تقویت می شود.

شواهد و دلایل تاریخی بسیاری در کتب تاریخ ثبت و ضبط است که نشان می دهد پادشاهان و امرا، حکام و وزیران سلجوقی چنین ویژگی هایی نداشته‌اند.

برای مثال همانگونه که عدل در میان صفاتی که ممدوحان به آن ستوده شده اند، از پر بسامد‌ترین صفات است، در خواست عادل بودن از پادشاه نیز به کرات در شعر شاعران آمده است:

خسروا گیتی به عدل آباد کن    وز فراموشان عالم یاد کن
جام می برکاخ عدل آباد نوش    خرمی در کاخ عدل آباد کن
رسم نوشروان عادل تازه دار    جان نوشروان عادل تازه کن
خستگان چرخ را فریاد رس   بستگان ظلم را آزاد کن
خلق را آواز عدل و داد ده
۹
  دهر را مملو عدل و داد کن

(ابوالفرج رونی،۱۳۴۷: ۱۸۴)

کنون عدل را بخشد از رای رونق   کنون ملک را بندد از عدل زیور

(عثمان مختاری،۱۳۸۲: ۱۹۳)

گرچه ناهموار بود از پیشکاران کار حکم
   
  پیش از این لیکن ز فر عدلت اندر عهد ما
 آنچنان شد خاندان حکم کز بیم خدای   می کند مر خاک را از باد عدل تو جدا
شد قوی دست آنچنان انصاف کز روی ستم   شمع را نکشد همی بی امر تو باد هوا

                                                (سنایی غزنوی،۱۳۸۸: ۲۰)

و ابیات زیر از سنایی غزنوی به خوبی اوضاع زمانه شاعر را برای ما آشکار می کند:

بود دار الملک بو یحیی هوای آن زمین   کاندرو امروز دارد عرض پاکت مستقر
لیک تا والی شدی در وی ز شرم روی تو    اسب بو یحیی نیفکنده است آنجا رهگذر
از عفونت در هوای او اگر دهقان چرخ    زندگانی کاشتی مرگ آمدی در وقت بر
شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آنچنانک   زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر
مایه آتش برو غالب چنان شد کز تنش   آب گشتی ابر بهمن در هوا همچون مطر
شد ز سعیت گاه پاکی ز اعتدال اینک چنانک    باد نپذیرد غبار و آب نگذارد شکر

(همان: ۲۷۶)

وجه مشترک این ابیات جز دعوت به عدل این نکته است که شاعران پادشاهان و امراء پیشین – که زمانی ممدوحان ایشان بوده اند و بارها به عدل و دادگری ستوده شده بودند- افراد ظالمی توصیف شدند و حاکمان تازه بر اریکه قدرت نشسته، به عنوان فردی دادگر ستوده شده اند.

زبان اهل شکایت طریق شکر گرفت   به روزگار تو از روزگار نا هموار

(صابر ترمذی،۱۳۸۵: ۱۵۰)

عبدالواسع جبلی نیز از رسوم ذمیمه ای صحبت می کند که با آمدن ممدوح از بین رفته است:

رای تو در ممالک سلطان   کرده منسوخ رسمهای ذمیم

(عبدالواسع جبلی،۱۳۶۱: ۲۷۶)

حقیقت این است که شاعران فرصت روی کار آمدن حاکم جدید را غنیمت می شمردند و اوضاع اجتماع خود را در زمان والی پیشین به تصویر می کشیدند به این امید که بهبودی در اوضاع حاصل شود اما گویا این تلاش به نتیجه مطلوب نمی رسیده است و در زمان به تخت نشستن پادشاه بعدی همین مدح های شکایت گونه تکرار می‌شده است.

سید حسن غزنوی که پی درپی ممدوحان را به بذل و بخشش می ستوده است پس از دریافت نکردن صله ای درخور درباره از بین رفتن کرم در جامعه چنین می سراید:

فسانه گشت به یکبار داستان کرم   بریده شد پی حاجت ز آستان کرم
برون ز قبه میناست بارگاه کرم

 

  ورای خانه عنقاست آشیان کرم
ز بار هر خس بگسست بارگی هنر   زسنگ هر سگ بشکست استخوان کرم
مجوی گوهر آزادگی که زیر زمین   چو گنج قارون پنهان شده است کان کرم
گمان مبر که هلال هنر بزرگ شود
۹
  از آنکه خرد شکسته است آسمان کرم
کرم مگوی که جز در میان سبزه باغ    همی بخواب نبیند کسی نشان کرم
به بوی فضل و کرم خانمان رها کردم   که روی فضل سیه باد و خان و مان کرم

(حسن غزنوی،۱۳۶۲: ۱۱۸)

و فلکی شروانی دوران پیش از ممدوح را عاری از هرگونه نیکی می داند:

فضل و سخا و صدق و وفا و حلم را   در دولت تو نام به دیوان بر آمده

(فلکی شروانی،۱۳۵۴: ۷۱)

و یا مجیر بیلقانی که در اشعارش بارها ممدوح را از حضرت عیسی (ع) برتر دانسته است در بیانی به دور از هیاهو و رقابت‌های شاعرانه تشبیه ممدوح به این پیامبر الهی را به این دلیل روا می‌داند که کرم و بخشش در دوران او احیا شده است:

جود مرده ز دلش زنده شد و شاید اگر   دم عیسی و دل شاه برابر گیرند

(مجیر بیلقانی،۱۳۵۸: ۷۵)

گرچه سیمرغ کرم زین پیش پی گم کرده بود   اینک او را بر در شه آشیان آمد پدید

(همان:۹۵)

در دیوان جمال‌الدین اصفهانی و سایر شعرای این عصر ابیاتی دیده می‌شود که نسبت به صلاتی که شاعران قرون گذشته دریافت می‌کردند، حسرت می‌خورند. اما با این همه شاید یکی از دلایل محکمی که نظریه ترسیم آرمان شهر شاعران در قصاید مدحی را تأیید می‌کند، اشعاری باشد که شاعران در تهنیت به تخت نشستن یکی از ممدوحان سروده‌اند. برای مثال جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی به مبارک باد به قدرت رسیدن ممدوح قصیده‌ای بلند می‌سراید و ابتدای آن را اینگونه آغاز می‌کند:

ای مملکت طرب که رسیدی به آرزو   وی روزگار مژده که رستی ز انقلاب
ای جود دلشکسته بر افراز سر به چرخ   وی عدل رخ نهفته برون آی از حجاب
ای ملک مرده از نفس شاه جان پذیر   وی دهر خسته دامن شیر گیر و کام یاب
ای شیر سخت پنجه مزن برگوزن دشت   وی گرگ بوالفضول مکن با رمه عتاب
ای باز پاسبان شو بر دامن تذرو   وی صعوه آشیان نه در دیده عقاب
ای باد سار حادثه در گوشه ای بمیر   چون آتش حسام شه آمد در التهاب

(عبد الرزاق اصفهانی، ۱۳۷۹ :۶۵)

روزگار پیوسته در تحول و سردر گمی است و  جود به انسانی دلشکسته می ماند و شاعر از امساک حاکمان سخن می گوید. عدل در حجاب رفته است و خبری از آن نیست و در نتیجه  امنیتی در جامعه وجود ندارد؛ حتی دهر که خود پیوسته آدمیان را در دام حوادث خود گرفتار می کند مجروح و ناتوان است. اینها واقعیات محیط پیرامونی جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی است. اما با وجود تمام اتفاقاتی که اطراف شاعر به وقوع می پیوندد و وی نسبت به آنها آگاهی و دریافت دارد؛ آنچه مسبب تمام این رنجها ست و قدرتی که توانسته حتی دهر را خسته کند «حادثه »است و البته  نفرت شاعر از او و اوضاع اجتماعی که باعث شده که برای آن آرزوی مرگ کند و باز فرد گرایی و اعتقاد به منجی برای یک جامعه و امید شاعر به نابودی و خشکاندن ریشه تمام مشکلات به وسیله شمشیر آتشین ممدوح، تداعی کننده آرمانشهر برای شاعر است.

و یا خاقانی در این باره می سراید:

شاهان عصر جز توهستند ظلم پیشه    اینجا سپید دست اند آنجا سیاه دفتر
آنکس که طعمه سازد سی سال خون مردم   نه اخرش به طاعون صورت شود مبتر

(خاقانی شروانی،۱۳۸۸: ۱۹۰)

ندای عدل تو در گوش دهر ظلم زده   نوید عاطفت و مژده امان افگند
ستم که داشت به هر گوشه خانه ای چو کمان   چو تیرش اکنون آواره در جهان افگند

(رفیع الدین لنبانی،۱۳۶۹: ۵۶)

فرجام سخن

در این ابیات شاعران تصویری عریان از جامعه پیرامونی ارائه می‌دهند که اگر بیم تکرار نبود شاید درتشبیب تمام قصاید مدحی خود که در تهنیت به تخت نشستن ممدوحان و یا دیگر مناسبت ها سروده اند، همین تصویر از جامعه را در زمان حاکم قبلی ترسیم می‌کردند.

می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که شاعران با استفاده از تمام تبحر خود در بلاغت و صناعات ادبی ممدوح را نه آنگونه که هست بلکه آنگونه که باید در اذهان متصور گردد پیش چشم مخاطب می آورد و بدنبال آرمانشهر فلسفی خود است.

منابع:

  1. بهار، محمدتقی(ملک الشعرا) (۱۳۶۹). سبک شناسی یا تاریخ تطور شعر فارسی، چاپ پنجم، تهران: امیرکبیر.
  2. بیلقانی، مجیر الدین(۱۳۵۸). دیوان اشعار، تصحیح و تعلیق محمدآبادی، چاپ اول، تبریز: شفق تبریز.
  3. تمیم داری،احمد(۱۳۷۹). کتاب ایران (تاریخ ادب پارسی، مکتب ها، دوره‌ها، سبک‌ها و انواع ادبی)، تهران:انتشارات بین المللی الهدی.
  4. جبلی، عبدالواسع (۱۳۶۱). دیوان اشعار، به اهتمام و تصحیح و تعلیق ذبیح الله صفا، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر.
  5. خاقانی شروانی، بدیل بن علی (۱۳۸۸). دیوان اشعار. مقابله و تصحیح و مقدمه و تعلیقات سید ضیاء الدین سجادی، چاپ نهم، تهران: زوار .
  6. الراوندی، محمد بن علی بن سلیمان (۱۳۶۴). راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با توضیحات لازم مجتبی مینوی، چاپ اول، تهران: امیرکبیر.
  7. راوندی، مرتضی (۱۳۵۶)/ تاریخی اجتماعی ایران، ج۲، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر.
  8. رونی، ابوالفرج (۱۳۴۷). دیوان اشعار، تصحیح محمود مهدوی دامغانی، چاپ اول، مشهد: کتابفروشی باستان.
  9. زرین کوب، عبدالحسین (۱۳۵۵). شعر بی دروغ شعر بی نقاب، چاپ دوم،تهران:جاویدان.
  10. سنایی غزنوی، مجدود بن آدم (۱۳۸۷). حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه. تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، چاپ هفتم، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
  11. ــــــــــــــــــــــــــ (۱۳۸۸). دیوان اشعار، مقدمه و فهرست به سعی و اهتمام تقی مدرس رضوی، چاپ هفتم، تهران: انتشارات سنایی.
  12. سوزنی سمرقندی، محمد بن مسعود (۱۳۳۸). دیوان اشعار. تصحیح، مقدمه و شرح احوال ناصرالدین شاه حسینی، چاپ اول، تهران: امیرکبیر.
  13. شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۸۶). زمینه اجتماعی شعر فارسی، چاپ اول، تهران: اختران.
  14. صفا، ذبیح الله (۱۳۵۶). تاریخ ادبیات در ایران، ج۲، چاپ پنجم، تهران: امیرکبیر.
  15. عبدالرزاق اصفهانی، جمال الدین (۱۳۷۹). دیوان اشعار، تصحیح حسن وحید دستجردی، چاپ اول، تهران: نگاه.
  16. عطار نیشابوری، فریدالدین (۱۳۸۸). الهی نامه، به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ پنجم(ویراسته دوم)، تهران: سخن.
  17. ـــــــــــــــــــــــــ (۱۳۶۶). دیوان اشعار، به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
  18. ـــــــــــــــــــــــــ (۱۳۸۵). منطق‌الطیر، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ سوم، تهران: سخن.
  19. ـــــــــــــــــــــــــ (۱۳۸۸). مصیبت نامه، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ چهارم(ویراسته دوم)، تهران: سخن.
  20. عمعق بخاری، شهاب الدین (۱۴۳۹)، دیوان اشعار، مقابله، تصحیح، مقدمه و جمع آوری سعید نفیسی، چاپ اول، تهران: کتابفروشی فروغی.
  21. عنصر المعالی، کیکاووس بن اسکندر (۱۳۸۳). درس زندگی، گزیده قابوس نامه، انتخاب و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ نهم، تهران: انتشارات علمی.
  22. غزالی، امام محمد (۱۳۵۱). نصیحه الملوک، تصحیح، حواشی و تعلیقات و مقدمه جلال الدین همایی، چاپ اول، تهران: انجمن آثار.
  23. غزنوی، سید حسن (۱۳۶۲). دیوان اشعار، تصحیح تقی مدرس رضوی، چاپ دوم، تهران: اساطیر .
  24. فارابی، ابومحمد (۱۳۵۴). اندیشه‌های اهل مدینه فاضله، ترجمه و شرح سید جعفر سجادی، چاپ اول، تهران: شورای عالی فرهنگ و هنر.
  25. ـــــــــــــــــــــــــ (۱۳۷۱). سیاست مدینه، ترجمه و تحشیه سید جعفر سجادی، چاپ دوم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
  26. فروزانفر، بدیع الزمان (۱۳۸۷). احادیث و قصص مثنوی، ترجمه و تنظیم حسین داوری، چاپ چهارم، تهران: امیرکبیر.
  27. فلکی شروانی، محمد (۱۳۴۵). دیوان اشعار، به اهتمام تصحیح و تحشیه طاهری شهاب، چاپ اول، تهران: کتابخانه ابن سینا.
  28. لنبانی، رفیع الدین (۱۳۶۹). دیوان اشعار، تصحیح تقی بینش، چاپ اول، تهران: پاژنگ.
  29. مجلسی، محمد باقر (۱۳۷۸). بحار الانوار، ج۲، چاپ اول، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
  30. نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف (۱۳۸۷). مخزن الاسرار، به تصحیح و حواشی حسن وحید دستجردی به کوشش سعید حمیدیان، چاپ یازدهم، تهران: قطره.
  31. وزین پور، نادر (۱۳۷۴). مدح داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی، چاپ اول، تهران: معین.