حسین قسامی
چکیده
هدف نوشتار پیشرو در وهلهی نخست برقراری دیالوگ میان دو گونهی ناهمسان از تئولوژیهاست. در نظام تئولوژیک ادیان ابراهیمی مفهوم «خدا» واجد صفاتی است. از مهمترین این صفات «قهاریت» است. اسلام، مسیحیت و یهودیت صراحتاً خداوند را قهار به معنی «چیرهشوندهی مطلق» میدانند. این وجه از خداوند از یگانگی او ناشی میشود. به بیان دیگر یگانگی خداوند همارز با قهاریت اوست. در مقابل در نظام تئولوژیک یونان باستان خدایان متعدد حضور دارند. این خدایان هر کدام حیطهای از فوسیس (طبیعت-هستی) را تحت کنترل دارند. بنابراین فوسیس به مثابهی عرصهی تجلّی ایشان نقشی وحدتبخش دارد. خدایان به عنوان یک کلیت همانقدر بر همه چیز احاطه دارند، که فوسیس. از این رو میتوانیم آنان را واجد قهاریت بدانیم. این قهاریت ناشی از شمول مطلق فوسیس است.
واژگان کلیدی: تئولوژی، قهاریت، ادیان ابراهیمی، یونان باستان، فوسیس
مقدمه
خدا را با خدا بشناس. این گفتهی آنتاگوراس[۱] احتمالاً خلاصهی آن چیزی است که خداشناسی (Theology) مینامیم. آنها که هزاران سال پیش در غارها گرداگرد آتش مجموع میآمدند و آنها که همین امروز در دِیر و صومعه و معبد مشغولاند، آنها که برهان عقلی آوردهاند و آنها که سیر و سلوک در پیش گرفتهاند، آنها که بحث و فحص کردهاند و آنها که خاموشی گزیدهاند، همه سر در پیِ این گفته دارند.
اگرچه محتوای معقولات امروزی از بسیاری جهات با آنچه در اعصار پیشین بود، تفاوت دارد، لیکن مسئلهی «خدا» کماکان جزو اصلیترین مسائلی است که باید دربارهاش به گفتوگو نشست. مگر نه اینکه خونینترین نبردها از دیرباز تا کنون همواره بر سر «خدا» بوده است؟ کافی است به نمونههای مشهوری چون جنگهای صلیبی[۲]، کشتار سن بارتلمی[۳]، جنگ سی ساله[۴]و جنگ نیجریه[۵] اشاره کنیم و به یاد بیاوریم که همین امروز هم پدیدهی بنیادگرایی اسلامی به نام «خدا» در غرب و شرق عالم دست به جنایت میزند.
اما در این نوشتار سر آن داریم تا دو گونه تئولوژی را رویارو کنیم. هدف ما البته اثبات برتری یکی بر دیگری نیست. چه، باور داریم چنین رویکردی از جنس «نفی» است. و «نفی» همان عاملی است که در طول تاریخ منجر به بیجان شدن میلیونها انسان شده است. این نوشتار در پی برقراری نوعی دیالوگ میان دو نظام تئولوژیک است. نخست نظام خداشناسی ادیان ابراهیمی و سپس نظام خداشناسی یونان باستان. آنچه در این مقاله از آن به عنوان ادیان ابراهیمی یاد میکنیم، سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت است. و آنچه را که یونان باستان مینامیم، دوران پیشاسقراطی در عالم یونانیان است. همچنین در این پژوهش رو به سوی جنبهای به خصوص داریم و آن «حیث قهاریت» است. ما-به عنوان اهالی خاورمیانه- نخستین مفهومی که با شنیدن واژهی «خدا» در ذهنمان نقش میبندد، ربط وثیقی دارد با آنچه در اینجا با لفظ «قهاریت» خصلتنمایی خواهد شد. خدای ما در وهلهی اول خدایی قهار است. از این رو این نیاز احساس میشود که ببینیم اولاً این تصویر تا کجا محصول نصِّ صریح کتب مقدس است و ثانیاً آیا در نظامهای دگرگونهای نظیر نظام خداشناسی یونان باستان میتوانیم چنین مفهومی را رهگیری کنیم؟ برای پاسخ به این پرسشها ابتدا مفهوم قهاریت در ادیان ابراهیمی را بررسی خواهیم کرد و سپس کاربرد این مفهوم در کتب مقدس ادیان ابراهیمی (قرآن و عهدین) را به محک قیاس خواهیم گذاشت. آنگاه به سراغ نظام تئولوژیک یونان باستان خواهیم رفت و مفهوم مورد بحث را از دریچهی آن به نظاره خواهیم نشست.
۱- تبیین مفهوم قهّاریت در ادیان ابراهیمی
واژهی «قهّار» صیغهی مبالغه از ریشهی «قهر» به معنای «چیره شدن»، «غلبه کردن»، «خوار نمودن»، «زبردستی یافتن»، «انتقام کشیدن» و «عقوبت دادن» است. آنکه قهر میکند، در جایگاه قاهریت قرار دارد و آنکه قاهریتاش زوالناپذیر است بر مسند قهّاریت. آنکه قاهر است بر چیزی/کسی قهر میکند، اما آنکه قهّار است الزاماً نباید قهر کند. به بیان دیگر قاهریت وجه عملی دارد؛ یعنی به واسطهی فعلی اعمال میشود. اما قهاریت جنبهی وجودی دارد و تحققاش متوقف بر اعمال کردنش نیست. قهّار حتا اگر قهر نکند، باز هم قهّار است. اما قاهر تنها وقتی قاهر است که قهر میکند. در اینجا لازم است بحث واژهشناختی را وارد حیطهی تئولوژی کنیم. خداوند-بر اساس مندرجات کتب مقدس ادیان ابراهیمی- هم قاهر است و هم قهار. اما قاهریت عمل خداوند است و قهاریت ذات خداوند- البته این هرگز به معنای انفکاک ذات و عمل خداوندی نیست؛ عمل خداوند در طول ذات اوست. از این روست که میگوییم قاهریت خداوند برآمده از قهاریتاش است. نکتهی دیگری که ذکرش در اینجا خالی از فایده نیست این است که قهاریت حیث زمانی ندارد. یعنی وقتی میگوییم خداوند قهار است، اشاره به وضعیتی در گذشته، حال و یا آینده نیست. این اشتباه است که عدهای-عمدتاً بر اساس برخی تعالیم- وجه قهاریت خداوند را موکول به روز جزا میکنند. قهاریت خداوند در همهی حالات و آنات صادق است. خدا همین لحظه همانقدر قهاریت دارد که در روز قیامت. جز این اگر باشد تغییر محسوب میشود و تغییر برآمده از نیاز است و نیاز نشانهی نقص است و امکان نقص خداوند محال[۶].
۱-۱- قهاریت خدا در قرآن
در قرآن کریم قهاریت خداوند ناظر به معانی متعدد است. در سورهی یوسف آنجا که یوسف با زندانیان مباحثه میکند قهاریت خدای یگانه را در برابر نقصان خدایان پراکنده میگذارد تا از این طریق برتری خداوند را اثبات کند.
ای دو رفیق زندانیام، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانهی قهار؟ (۳۹- یوسف)
در اینجا قهاریت خدا نتیجهی یگانگی اوست. بر خلاف آنچه بسیاری گمان میکنند یگانگی (Singularity) امکانی در کنار کثرت (Multiplicity) نیست. یگانگی بالذاته نفی کثرت است. زیرا که کثرت یعنی امکان ظهور غیرخود؛ حال اینکه یگانگی هرگونه غیرخود را پیشاپیش در خود جذب کرده است. هر چه باشد در اوست. و هر چه باشد اوست. از این روست که قهار است.
در قرآن کریم آفرینش نیز به قهاریت خداوند منسوب است.
بگو: «پروردگار آسمانها و زمین کیست؟» بگو: «خدا» بگو: «پس آیا جز او سرپرستانی گرفتهاید که اختیار سود و زیان خود را ندارند؟» بگو: «آیا نابینا و بینا یکساناند؟ یا تاریکیها و روشنایی برابرند؟ یا برای خدا شریکانی پنداشتهاند که مانند آفرینش او آفریدهاند و در نتیجه آفرینش بر آنان مشتبه شده است؟» بگو: «خدا آفرینندهی هر چیزی است، و اوست یگانهی قهار.» (۱۶- رعد)
همچنین امکان تغییر و تحول در عالم هم نتیجهی قهاریت خداوند است.
روزی که زمین به غیر از زمین و آسمانها به غیر از آسمانها مبدل گردد، و مردم در برابر خدای یگانهی قهار ظاهر شوند. (۴۸- ابراهیم)
و قهاریت است که خداوند را شایستهی عبادت کرده است.
بگو: «من فقط هشداردهندهای هستم، و جز خدای یگانهی قهار معبودی نیست.» (۶۵- ص)
علاوه بر اینها قهاریت عامل انفکاک خالق از مخلوق نیز هست. چنانکه در سورهی زمر خداوند به واسطهی قهاریت تنزیه شده است.
اگر خدا میخواست برای خود فرزندی بگیرد، قطعاً از میان آنچه خلق میکند، آنچه را میخواست برمیگزید. او منزه است. اوست خدای یگانهی قهار. (۴- زمر)
اما شاید ملموسترین وصف از قهاریت خداوند در سوره غافر مطرح شده باشد.
آن روز که آنان ظاهر گردند، چیزی از آنها بر خدا پوشیده نمیماند. امروز فرمانروایی از آن کیست؟ خدای یگانهی قهار. (۱۶- غافر)
خداوند به واسطهی قهاریت فرمانروای مطلق است. قهر او بر همه چیز سایه افکنده و هیچ چیز توان مقهور ساختن او را ندارد. او همهفهم و همهتوان است. اول و آخر است. و از همینجاست که ذکر قهاریت خداوند حتا از حدّ شش آیهی مذکور هم فراتر میرود. قرآن نه فقط در آیاتی که صراحتاً لفظ قهار را به کار برده، بلکه همچنین در هر کجا که وجهی از وجوه باریتعالی را ذکر کرده است، اشاره به قهاریت دارد.
و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست، و خداوند بر هر چیزی تواناست. (۱۸۹- آلعمران)
در مجموع چنان که در شش آیهی نخست مشاهده میشود، قهاریت در قرآن اولاً وجهی ذاتی دارد و ثانیاً در کنار لفظ «الواحد» به معنای یگانه آمده است. همانطور که گفتیم قرآن تصریح میکند که قهاریت خداوند نتیجهی یگانگی اوست. به بیان دیگر خدا چون یگانه است، قهار است. یعنی قهاریت او همانقدر عیان است، که یگانگیاش. در آیهی ۱۸۹ آلعمران-و ایضاً آیات متعدد دیگر- نیز هرچند لفظ قهار صراحتاً به کار نرفته اما فحوای کلام دالّ بر همین مفهوم است. بنابراین به طریق استقرایی میتوان چنین نتیجهگیری کرد که خدای قرآن واجد قهاریت است.
۲-۱- قهاریت خدا در عهدین
در کتب عهد عتیق و عهد جدید نیز بر قهاریت خداوند تأکید شده. این مفهوم در ترجمهی انگلیسی با دو واژهی Mighty و Almighty خصلتنمایی شده است.
اما شاید بهترین جلوه از قهاریت خدای کتاب مقدس در کتاب ایوب عهد عتقیق آمده باشد. آنجا که شیطان به درگاه یهوه میرود و از او میخواهد ایوب را بیازماید. و یهوه نخست مایملک و سپس فرزندان و آنگاه سلامت ایوب را زائل میکند.
هان، خوشا به حال شخصی که خدا تنبیهش میکند. پس تأدیب قهّار را خوار مشمار. زیرا که او مجروح میسازد و التیام میدهد، و میکوبد و دست او شفا میدهد. (ایوب-۵: ۱۷-۱۸)
ایوب اما به واسطهی این کوبشها نهایتاً زبان به اعتراض- هر چند از سر استیصال- میگشاید. او ضمن شکوه از رنج و الم خویش، به قهاریت یهوه اذعان میکند.
یقین میدانم که چنین است. لیکن انسان نزد خدا چگونه عادل شمرده شود؟ اگر بخواهد با وی منازعه نماید، یکی از هزار او را جواب نخواهد داد. او در ذهن حکیم و در قوت تواناست ]قهار است[ کیست که با او مقاومت کرده و کامیاب شده باشد؟ آن که کوهها را منتقل میسازد و نمیفهمند، و در غضب خویش آنها را واژگون میگرداند، که زمین را از مکانش میجنباند، و ستونهایش متزلزل میشود، که آفتاب را امر میفرماید و طلوع نمیکند و ستارگان را مختوم میسازد، که به تنهایی آسمانها را پهن میکند و بر موجهای دریا میخرامد، که دبّاکبر و جبار و ثریا را آفرید و برجهای جنوب را، که کارهای عظیم بیقیاس را میکند و کارهای عجیب بیشمار را. اینک از من میگذرد و او را نمیبینم، و عبور میکند و او را احساس نمیکنم. اینک او میرباید و کیست که او را منع نماید؟ و کیست که به او تواند گفت: چه میکنی؟ (ایوب- ۹: ۲-۱۲)
در سِفر تثنیه نیز خدای قهار برتر از همهی خدایان و همچنین منزه از اوصاف آنان معرفی شده است.
زیرا که یهوه خدای شما خدای خدایان و ربّالارباب، خدای عظیم و قهار و مهیب است، که طرفداری ندارد و رشوه نمیگیرد. (سفر تثنیه- ۱۰: ۱۷)
قهاریت خداوند در عهد جدید نیز جزو اصول موضوعه است. در انجیل لوقا و کتاب مکاشفات یوحنا عیناً لفظ قهار به کار رفته است.
زیرا آن قهار برای من کارهای عظیم کرده و نام او قدّوس است. (انجیل لوقا- ۱: ۴۹)
من هستم آلفا و اُمگا[۷]، اول و آخر، آن خداوند خدا، که هست و بود و میآید، قهار به تمامی. (مکاشفات یوحنا- ۱: ۸)
در آیات مذکور علاوه بر قهاریت به نوعی بر یگانگی خداوند نیز تأکید رفته است. با این حال برای اینکه شبههای باقی نماند، دو نمونهی دیگر را نیز که صراحتاً بر یگانگی خداوند اشاره دارند، میآوریم[۸].
ای اسرائیل بشنو. یهوه، خدای ما، یهوه یگانه است. (سفر تثنیه- ۶: ۴)
عیسی او را جواب داد که اول همهی احکام این است که بشنو ای اسرائیل خداوند خدای ما، خداوند یگانه است. (انجیل مَرقُس- ۱۲: ۲۹)
بنابراین از آنچه گفته شد چنین برمیآید که اولاً خدای شریعت خدایی یگانه است و ثانیاً بالضروره واجد قهاریت است و ثالثاً قهاریت او نتیجهی یگانگی اوست.
۲- الوهیت در یونان باستان
۲-۱- خدا کی/چی است؟
به احتمال زیاد اگر میتوانستیم به گذشته-به یونان باستان- سفر کنیم و این سؤال را از یک شهروند یونانی بپرسیم، با چنین پاسخی مواجه میشدیم: «من هر آنچه را میبینم، باور میکنم». برای این فرد «دیدن» به مثابهی «الهام» برای یک مسلمان یا مسیحی یا یهودی است. با این «دیدن» است که امکان پرستش خدایان فراهم میشود. و این «دیدن» است که ما موجودات فانی را به نحوی با ساحت والای خدایان مرتبط میسازد. «دیدن» برای یونانیان فراتر از یک عمل بیولوژیک صرف است. «دیدن» مرتبهای از شهود است. اینطور نیست که همگان قادر به «دیدن» خدایان باشند. آدمیان باید بکوشند اما این خدایاناند که مجال دیدن به آنها میدهند. از همین روست که هومر میگوید: «خدایان مهیباند، آنگاه که خویشتن را آشکار میکنند» (Bermmer, 2010: 19). «آشکار شدن» حاصل ارتباط انسان و خدایان است. انسانی که میبیند و خدایانی که امکان دیده شدن خود را فراروی انسان قرار میدهند. اما این گفته یک معنای ضمنی هم دارد؛ و آن اینکه خدایان «دور و بر»ِ ما هستند. ما فقط باید ببینیمشان. این دقیقاً همانجایی که مفهوم طبیعت یا φυσις (فوسیس) مطرح میشود.
۲-۱-۱- ظهور فوسیس به مثابهی حقیقت
واژهی φυσις (فوسیس) برگرفته از ϕυω (فو) به معنای رشد یافتن و پدید آمدن است. یونانیان باستان فوسیس را در نسبتی وثیق با حقیقت یا αληθεια (آلثئیا) درک میکردند. واژهی آلثئیا برگرفته از دو جزء «آ»-پیشوند منفیساز- و «لثئیا»-به معنی پوشیدگی- است. به زعم یونانیان حقیقت امری است که از حجاب به در میآید و به منصهی ظهور میرسد. از این روست که حقیقت را ناپوشیدگی میدانند. حقیقت ناپوشیدگیِ هستی است. به این اعتبار آنچه که دیدنی است، حقیقی است. یعنی آنچه که مجال یافته تا به عرصهی ظهور برسد-ناپوشیده شود- شایستهی اطلاق نام حقیقت است. بنابراین فوسیس همتراز آلثئیا قرار میگیرد. از این جهت شایسته است در ترجمهی فوسیس قدری بیشتر درنگ کنیم. آنچه که بعدها-در دوران لاتینی- از این واژه مشتق شد و به «فیزیک»-علم مطالعهی طبیعت- شهرت یافت، تا حدّ زیادی اعتبار فوسیس را زیر سؤال میبرد. فوسیس ابزار مطالعهی طبیعت نیست. فوسیس خود طبیعت است. اما نه آن طبیعت ابژکتیو که امروزه میشناسیم. طبیعتی که امروز میشناسیم یک وجه مفعولی دستمالی شده دارد. طبیعت امروز چیزی است که ما آن را به دست آوردن «منابع» غارت میکنیم. طبیعت امروز یک «چیز» به تمام عیار است. اما فوسیس چنین طبیعتی نیست. فوسیس از یک سو حقیقت است و از دیگر سو هستی است. مثالی که در اینجا میتوانیم بیاوریم ماه است. ماه هزاران سال برای انسان به مثابهی فوسیس جلوهگاه حقیقت بود. انسان از روی زمین به ماه نگاه میکرد و آن را چونان حقیقتی جاویدان و مقدس میستود. برای انسان قرص ماه حقیقت روی معشوق بود و ماهتاب حقیقتِ زیبایی. اما وقتی گالیله اولین تلسکوپ را ساخت و با آن به ماه- آن حقیقت اثیری- نگاه کرد چه اتفاقی افتاد؟ وقتی تکنولوژی بشر را به گام نهادن روی ماه رساند، چه شد؟ و حالا که حرف از استخراج معادن ماه به میان آمده، چه؟ اینها همه ساحت ماه را از عرش فوسیس به قعر فیزیک فروغلتاندند.
اما حالا باید پرسید فوسیس یونانیان چه ویژگیهایی دارد؟ در قطعهای منسوب به آناکساگوراس[۹] فوسیس واجد خصلتهایی چون بیزمانی و بیمرگی دانسته شده است(Burnet, 1920: 7). همین کافی است تا ثابت کند فوسیس به معنی طبیعت زوالپذیری که امروز میشناسیم نیست. از سوی دیگر نشان میدهد که در ذهن یونانیان فوسیس کلیتی به هم پیوسته بوده است. همه چیز به همه چیز ربط دارد. همه چیز از اندرون همه چیز سربرمیآورد. بنابراین شاید بهترین ترجمه برای فوسیس طبیعت-هستی باشد[۱۰].
۲-۱-۲- خدایان کجا هستند؟
پاسخ این سؤال احتمالاً در قول منتسب به تالس[۱۱] نهفته است. تالس میگوید: «همهچیز پر از خدایان است»(Bremmer, 2010: 22). یا به عبارت دیگر خدایان «همهجا» هستند. کلید فهم این عبارت درک معنای «همهجا» است. چنان که پیشتر گفتیم، فوسیس به مثابهی طبیعت-هستی آن ذات پدیدارِ گستردهای است که نه زائل میشود و نه تغییر میکند. حال باید بپرسیم آیا نمیتوان همین توصیف را برای «همهجا» هم در نظر گرفت؟ «همهجا» چیست؟ قطعاً چیزی نیست به جز کلیتی ثابت، بیزمان و بیمرگ. بنابراین گفتهی تالس در واقع بدین معناست که جایگاه خدایان همانا فوسیس است. فوسیس عرش ملکوتی خدایان است.
هرودوت[۱۲] در توصیف خدایان یونانی مینویسد: «یونانیان بر این باورند که خدایان از روز ازل وجود داشتهاند؛ آن هم به همین شکل و شمایل امروزی… ما همهی اینها را از هومر و هزیود داریم. این دو شاعر بزرگ با سرودن تبارنامهی خدایان به باورهای یونانیان سر و شکل دادند»[۱۳](Ibid: 27).
۲-۲- روایتهای هومری-هزیودی
آنچه از واقعیت حیات هومر و هزیود میدانیم چنان اندک است که میتوان ادعا کرد هیچ نمیدانیم. به احتمال در حدود قرن نهم پیش از میلاد میزیستهاند و باز به احتمال در زمرهی اشراف بودهاند. اما اینها هیچکدام چندان اهمیت ندارد. آنچه مهم است حیات فکری این دو شاعر است. شهرت هومر به سبب سرودن دو منظومهی «ایلیاد» و «اودیسه» است. واژهی ایلیاد برگرفته از «ایلیون» یکی از نامهای شهر «تروا» در آسیای صغیر است[۱۴]. واژهی اودیسه نیز مأخوذ از نام پهلوانی است که روایت منظومه حول او میگردد[۱۵].
هومر ضمن نقل حماسه روایتهایی نیز دربارهی خدایان میآورد. اما از آنجا که این روایتها برگرفته از سنت شفاهی پیشینیان است، چندان نظاممند نیست. از این رو نمیتوان سیستم تئولوژیک هومری را ترسیم و دربارهی آن بحث کرد. با این حال میتوانیم با ذکر برخی ویژگیها ذهنیت هومر را بازسازی کنیم. خدایان هومری مشخصاً انسانوارهاند. آنان همانند انسانها زندگی میکنند و کارهایی انجام میدهند. با این تفاوت که حیطهی قدرتشان فراانسانی است. این خدایان هر یک حیطهای را تحت کنترل دارند. اما نکتهی جالب توجه در اینجا این است که هومر علاوه بر حیطهی محسوسات، حیطهی نامحسوس را نیز به دست خدایان سپرده است. همانقدر که دریا و زمین سزاوار داشتن خدا هستند، حالاتی چون عشق و نفرت، و مفاهیمی چون سرنوشت و عدالت نیز واجد ارباباند. تو گویی همهی اینها در نوعی پیوستگی و وحدت به سر میبرند.
سخن گفتن از هزیود اما به مراتب سادهتر است. او، که گمان میرود کوتاه زمانی پس از هومر پا به عرصه گذاشته باشد، صاحب «تئوگونی» یا تبارنامهی خدایان است(نمودار در انتهای مقاله). اهمیت تئوگونی در این است که میکوشد همهی حماسههای پیش از خود را به یک سیستم ساده تبدیل کند. این سیستم نه تنها ارتباط خدایان با یکدیگر را نمایان میسازد، بلکه به وجه اولی پیوستگی فوسیس به مثابهی جایگاه خدایان را نمایش میدهد.[۱۶]
۲-۳- اوصاف خدایان
۲-۳-۱- نامیرایی (Immortality)
در مکتوبات یونانیان از نامیرایی با لفظ αθανατος (آتاناتوس) یاد میشود. این واژه مشتق از دو جزء اصلی «آ»-پیشوند منفیساز- و «تاناتوس» به معنای مرگ است. بنا بر برخی نظرات واژهی تاناتوس که خود مأخوذ از ریشهی θνησκω (تِنِسکو) است، در قدیم همان مفهومی را داشته که واژهی سانسکریت dhvān به معنای «غیب شدن» و «در تاریکی شدن». بنابراین نامیرایی در ذهن یونانیان نه فقط به مثابهی نفی مرگ فیزیکی بلکه به معنای حضور همیشگی نیز بوده است.
هومر نامیرایی را نخستین صفت خدایان میداند(Ibid: 29) و سوفوکل هرکول را با صفت بیمرگی توصیف میکند(Ibid: 31). اما این نامیرایی به چه معناست؟ آیا به معنای جاودانگی (Eternality) است؟ پاسخ هم مثبت است هم منفی. خدایان یونانی متولد میشوند و تولید مثل میکنند، اما نمیمیرند. آنها از این لحاظ که مرگ ندارند واجد جاودانگیاند، اما از آن رو که متولد شدهاند (پیشتر توضیح دادیم که تولد خدایان در زمانی موسوم به ازل انسانی اتفاق افتاده، ازلی که تنها در مقیاس حیات انسانی ازل است)، چنین نیستند. به بیان دیگر نباید نامیرایی خدایان یونانی را با جاودانگی خداوند، آنچنان که در ادیان ابراهیمی مندرج است، یکسان انگاشت. همچنین نباید آن را با ایدهی «زندگی ابدی روح» (Everlasting soul) اشتباه گرفت.
۲-۳-۲- انسانوارگی (Anthropomorphism)
گزنوفانس[۱۷] در نقد خدایان یونانی میگوید این خدایان از آن جهت که شاکلهی انسانی دارند، پس چیزی جز تصورات انسانی نمیتوانند باشند. انسانها در عالم خیال یک ابرانسان تصویر کردهاند و ناماش را خدا گذاشتهاند. به همین طریق چنانچه اسب یا گاو هم توانایی نوشتن یا نقاشی کشیدن داشتند، حتماً خدایانشان را چیزی شبیه خودشان تصویر میکردند(Ibid: 32). با این حال نمیتوان با اینگونه اظهارات پروندهی خدایان یونانی را برای همیشه مختومه کرد. انسانوارگی حتا اگر چیزی جز تصورات خام نبوده باشد، اما کماکان حاوی برخی نکات کلیدی است. و یکی از اساسیترین آنها مسئلهی تجلّی (Epiphany) است. تجلّی به معنای ظهور فیزیکی الوهیت در برابر انسان میرا و نتیجتاً حصول تجربهی معنوی مواجهه است. تجلّی نه تنها از این جهت که ارتباط خدایان و انسانها را میسر میساخته، بلکه اساساً از این رو که تنها امکان «دیده شدن» خدایان بوده، اهمیت فراوان دارد. چنانکه میدانیم خدایان یونان باستان عمدتاً از طریق مجسمهها متجلی میشدهاند. از این رو ایستادن پیشاروی مجسمهی زئوس-خدای خدایان- احتمالاً همان تجربهای را در پی داشته که ایستادن انسان امروزی در یک عبادتگاه. از سوی دیگر مسئلهی تجلّی نه تنها امروز در تفسیر وجه انسانوارهی خدایان یونانی اهمیت دارد، که حتا در دوران هومر نیز واجد ارزش بوده است. هومر آنجا که از خدایان سخن میگوید از دو واژهیφαινεσθαι (فاینِستای) به معنی «به نمایش درآمدن»، «متجلی شدن) و ιδειν (آیدِئین) به معنی «دیدن» استفاده میکند. در کتاب اول ایلیاد وقتی آتنا از بهشت فرود میآید، خودش را به آخیلس «مینمایاند». و هیچکس جز آخیلس آتنا را نمیبیند. انسانوارگی در واقع نه تنها امکان دیده شدن الهه، بلکه امکان تجربهی مواجهه با الوهیت را برای آخیلس فراهم میآورد. از این رو به نظر میرسد، بر خلاف رأی گزنوفانس، انسانوارگی نه تنها حکایت از سادهلوحی یونانیان ندارد، بلکه میتوانسته راه حلّی هوشمندانه برای هر چه واقعیتر کردن تجربیات معنویشان به شمار آید.
۲-۳-۳- قدرت (Power)
مفهوم قدرت در زبان یونانی با لفظ δυναμις (دونامیس) خصلتنمایی میشود؛ که خود مأخوذ از لفظ δυναμαι (دونامای) به معنی «توانایی» و «قابلیت» است. این واژه همچنین به شکل νυναμαι (نونامای) نیز به کار میرفته است. چنانکه از قطعاتی در ایلیاد و اودیسهی هومر دریافت میشود، این مفهوم در خصوص انسانها و خدایان به یک اندازه صادق است. یعنی قدرت انسانی و قدرت خدایی هر دو با لفظ دونامیس نشان داده میشوند[۱۸]. اما این طبیعتاً بدان معنا نیست که انسانها و خدایان به یک اندازه قدرت دارند. چنانکه از روایتهای یونانی برمیآید هر کدام از خدایان در حیطهی خود قدرت مطلق داشتهاند. و قدرت جمیع ایشان به مثابهی قدرت فوسیس چیرگی جهانشمول داشته است. به بیان دیگر اگرچه یک خدا نسبت به خدای دیگر قدرت تسلط ندارد[۱۹]، اما کلیت آنها به مثابهی امری واحد مطلقاً بر انسانها تسلط دارند. این گفته را اما نباید تلاشی در جهت ربط دادن خدایان یونانی به خدای یگانهی ادیان ابراهیمی قلمداد کرد. کلیت واحد خدایان کماکان حیث اینجهانی دارد. آنها تنها از این جهت مطلقاند که فوسیس به مثابهی طبیعت-هستی مطلق است. انسان در برابر طبیعت-هستی به معنی واقعی هیچ است. و به معنی واقعی مقهور قهاریت آن است. این قهاریت در ذات طبیعت-هستی است. طبیعت-هستی لازم نیست کاری بکند تا این قهاریت را به نمایش بگذارد[۲۰]، طبیعت-هستی همین که هست قهار است.
۳- نتیجهگیری
از آنچه گفته شد چنین برمیآید که اولاً در ادیان ابراهیمی نخستین و اساسیترین وجه خداوند یگانگی است. یگانگی خداوند مترادف قهاریت اوست. خداوند نه از آن جهت که مرتکب عمل قهر میشود، بلکه از این رو که یگانه است، قهار است. بنابراین فرض قهاریت خداوند در ادیان ابراهیمی یک فرض ایمانی است. زیرا که یگانگی خداوند (توحید) وجه ایمانی دارد.
ثانیاً در تئولوژی یونان باستان عرصهی تجلّی خدایان، عرصهی فوسیس یا طبیعت-هستی است. هر چند خدایان متعددند و هر کدام حیطهای از فوسیس را تحت اختیار دارند، لیکن وقتی جمیع ایشان را در نظر آوریم به نوعی یگانگی دست مییابیم. از این رو میتوانیم شمول مطلق فوسیس را همارز قهاریت فرض کنیم.
ثالثاً اگرچه که خاستگاه قهاریت خداوند در ادیان ابراهیمی به ایمان بازمیگردد و خاستگاه قهاریت در تئولوژی یونان باستان به ذات طبیعت-هستی، اما چنان که شرح آن رفت نتایج یکسان به بار میآورند. خداوند در ادیان ابراهیمی الزاماً و ذاتاً یگانه است. حقیقت خدایان یونانی نیز-به مثابهی کلیتی که فوسیس عرصهی ظهور آنهاست- ناگزیر به سمت یگانگی میل میکند. این مطلب اما به معنای تأویل یکی از این دو گونه تئولوژی به دیگری نیست. بلکه نشان میدهد تئولوژیها از هر سمت و سو که آمده باشند، نهایتاً کارکردی مشابه دارند و رو به سوی یک نتیجه.
منابع
۱- قرآن کریم
۲- کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید)
۳٫ Burnet, John. (1920). Early Greek Philosophy. A&C Black PUB: London
۴٫ Bremmer, Jan N. Erskine, Andrew. (2010). the Gods of Ancient Greece. Edinburgh University Press: Edinburgh
· مدرس فلسفه در دانشگاه پیام نور فارس
[۱] فیلسوف یونانی که در قرن دوم بعد از میلاد میزیست. وی به سبب نگارش رسالهی دفاع از مسیحیت شهرت دارد.
[۲] این سلسله جنگها از سال ۱۰۹۵ تا سال ۱۲۹۱ میلادی میان مسلمانان و مسیحیان جریان داشت. تلفات این جنگها از یک تا سه میلیون نفر تخمین زده میشود.
[۳] در سال ۱۵۷۲ میلادی در ایام روز سن بارتلمی حدود ده تا هفتاد هزار پروتستان فرانسوی به دستور شارل نهم قتل عام شدند.
[۴] از سال ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ میلادی در امپراتوری روم رشته جنگهایی میان پیروان پروتستانیسم و کلیسای کاتولیک در گرفت. تلفات این جنگها از سه تا یازده میلیون نفر تخمین زده میشود.
[۵] از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ میلادی در نیجریه جنگی میان پیروان اسلام و مسیحیت درگرفت که تلفات آن از یک تا سه میلیون نفر تخمین زده میشود.
[۶] برای اثبات این گزاره میتوان به استدلال دکارت در کتاب تأملاتی در فلسفهی اولی رجوع کرد.
[۷] آلفا نخستین و امگا واپسین حرف در الفبای یونانی است.
[۸] علاوه بر اینها در آغاز اعتقادنامهی نیقیه (Nicene Creed)، که نکات اصلی اعتقادات مسیحیت در آن تصریح شده، چنین آمده است: «ما اعتقاد داریم به خدای یگانه، پدرِ قهار، آفریگار آسمان و زمین…»
[۹] فیلسوف ایونی، متولد قرن پنجم قبل از میلاد، آناکساگوراس به سبب مطرح کردن ایدهی Nous یا عقل کیهانی شهرت دارد.
[۱۰] این توصیفات تا حد زیادی یادآور ایدهی اسپینوزایی طبیعتِ طبیعتآفرین است. هر چند ما در اینجا هیچ تلاشی برای ربط دادن این دو ایده نداریم.
[۱۱] فیلسوف اهل میلتوس، متولد قرن ششم قبل از میلاد. تالس را نخستین فیلسوف یونان باستان میدانند. او به سبب ایدهای که آب را مادهالمواد عالم میدانست، شهرت دارد.
[۱۲] تاریخنگار یونانی، متولد قرن پنجم پیش از میلاد.
[۱۳] در خصوص این سخن هرودوت ذکر دو نکته حائز اهمیت است. نخست آن که آنجا که وی میگوید «خدایان از روز ازل وجود داشتهاند»، باید توجه داشت که برداشت یونانیان از ازل یکسره متفاوت با آن چیزی است که امروز از این واژه مراد میکنیم. ازل امروز مترادف قدیم در فلسفه (بیآغاز) و در تضاد با حادث معنی میشود. حال اینکه نزد یونانیان ازل تنها در مقیاس حیات انسانی معنا دارد. به بیان دیگر ازل بیآغازیت انتزاعی نیست، بلکه بیآغازیت عینی و تاریخی است.
نکتهی دوم اینکه هرودوت در همین قطعه خاطرنشان میکند که هومر و هزیود چیزی در حدود چهار قرن پیش از او میزیستهاند. یعنی به زعم هرودوت منظومههای منتسب به هومر و هزیود در حدود قرن نهم پیش از میلاد نگاشته شدهاند؛ که این خود قدمت تئولوژی یونانیان را نشان میدهد. با این حال قدری بعید به نظر میرسد که همهی آنچه در مکتوبات هزیود و هومر موجود است، صرفاً ساختهی ذهن ایشان باشد. به احتمال قوی منظومههای منتسب به این دو شاعر خود نتیجهی سنتی قدیمیتر است. سنتی که اگرچه به نحو مکتوب تنظیم نشده، اما با روایت سینهبهسینه نظام یافته است.
[۱۴] این منظومه شرح جنگاوریهای «آخیلوس» در نبرد ترواست. در این نبرد هکتور فرزند پادشاه تروا به دست آخیلوس کشته میشود.
[۱۵] این منظومه دربارهی یکی از فرماندهان نبرد ترواست که اسبی چوبی میسازد تا خود و سپاهش در آن مخفی شوند. آنها با این حربه نهایتاً با عبور از دروازهی شهر موفق به تصرف تروا میشوند.
[۱۶] دامنهی این مبحث چنان وسیع است که در مجال این نوشته نمیگنجد. از این رو تنها به اشارتی درباب جان کلام هومر و هزیود بسنده کردهایم.
[۱۷] فیلسوف پیشسقراطی که در قرن ششم قبل از میلاد میزیسته. او به سبب تحلیل تئولوژی به مثابهی تصورات انسانها شهرت دارد.
[۱۸] قدرت خدایان در ایلیاد: ۱-۳۹۳، ۲۰-۳۶۰ و قدرت خدایان در اودیسه: ۴-۲۳۷، ۱-۲۷۶
قدرت انسان در اودیسه: ۱-۲۵۰، ۱۳-۳۳۱
[۱۹] البته توزیع قدرت در میان خدایان به شکل مساوی نیست. در سلسله مراتب خدایی هر کدام بسته به جایگاه حد معینی از قدرت را در اختیار دارند.
[۲۰] طبیعت-هستی اصلاً کاری جز هست بودن نمیتواند بکند. اظهارات افلوطین در باب احد را یاد آورید.