دکتر سید سلمان صفوی
آکادمی مطالعات ایرانی لندن – LAIS
عشق از ازل است و تا ابــد خواهــد بود جوینـــده عشـق بــیعــدد خواهــد بود
فـــردا کـه قیـــامت آشــــکار گــــردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
واقعه شگفتانگیز دیدار مولانا و شمس و پیآمدهای اعجابانگیز آن، بیانگرغوغای دو روش در شناخت است. در ساحت این دیدار با دو مولانا رو به رو هستیم: «مولانای اوّل» و «مولانای دوّم».
«مولانای اوّل»؛ خطیب و دانشمندی معتبر در شهر قونیه قبل از دیدار با حضرت شمس است که تحت تأثیر و تعلیم پدر بزرگوار خویش معروف به بهاءِولد (سلطانالعلما) به معارف اسلامی و جنبههای ظاهری و معنوی دین علاقهمند است و علاوه بر فراگیری علوم مذهبی در مدارس دینی، عرفان را نیز در محضر سیدبرهان الدین محققترمذی تلمذ کرده و چنان که از کتاب ارزشمند «مجالس سبعه» او برمیآید؛ دانشمند عارفی است که مجالس وعظ و خطابه معتبر دارد. سیّدبرهانالدین محقّقترمذی شاگردِ بهاءِولـد؛ پدر حضرت مولانا و نخستین مرشد مولانا بود که او را به وادی طریقت رهنمون شد. سیّدبرهانالدین به قصد دیدار با مرشد خویش بهاءِ ولد سفر کرد؛ اما زمانی به قونیـه رسید که استاد به دیار باقی شتافته بود. از این رو به حضرت مولانا فرمود: «در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده است. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا به دستور سیّد به ریاضت پرداخت و مدت نُـه سال با او همنشین بود تا سیّدبرهانالدین نیز رحلت فرمود.
«مولانای دوم» زاییده ملاقات با حضرت شمسالدین تبریزی، قله بلند عرفاناسلامی است. چنانچه دیدار مولانای بزرگ با حضرت شمس صورت نمیگرفت؛ او نیز همچون هزاران دانشمند دیگر تنها چندین سطر در کتب تخصصی تاریخ را به خود اختصاص میداد. مولانای دوم است که اینک شُهره خاصّ و عامِّ جهان است و شرق و غرب عالم، شاهد او به سان درخششی شکوهمند در سیاهی برهوت مدرنیتـهاند. چنانکه در سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه از «گزیده کوتاه اشعار مولوی» ترجمه کولمن بارکس در آمریکا به فروش رفت.
حضرت جلالالدینمحمد مولوی در ۳۷ سالگی به توفیق زیارت حضرت شمس نائل آمد. مولانای بزرگ حال خویش را پس از زیارت حضرت شمس اینچنین به نصویر میکشد:
زاهـــد بودم ترانـه گویم کردی سرحلقه بزم و باده جویم کردی
سجّــاده نشین بـا وقـاری بــودم بازیچـه کودکان کـویـم کـردی
حضرت شمس چنان حضرت مولانا را متحول فرمود که درس و وعظ را به کناری نهاد و به ساحتِ بسی والاتر از معرفت عروج کرد و پس از آن تجربیات عرفانی خویش را به زبان هنری در قالب مثتوی و حکایت در «مثنوی معنوی» و در قالب غزل در «کلیات شمستبریزی» بیان فرمود.
زندگی حضرت شمس برخلاف زندگانی حضرت مولانا، رمزآلود است. ظهور و غیبتش نیز همچون سخنان گهربارش، رازی بزرگ و ناشناخته است. بر أساس اسناد موجود میتوان گفت حضرت شمس؛ عارفی جهاندیده و فرمانده سپاه نور است وَ ماموریت الهی او کشف و شکار سرداران لشگر نورالانور است. او «خـط سـوّم» است که تنها خـداوند متعال بر عظمت او داناست. او خود میفرماید: «چنانکه آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی را او خواندی، لاغیـر … یکی را هم او خواندی، هم غیـر او … یکی را نَـه او خواندی، نَـه غیـر او. آن خـط سـوم منـم که سخن گویم. نَـه من دانـم، نَـه غیـر من». حضرت شمس در باره حقیقت وجود و هویت اصلی خود میفرماید: «راست نتـوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند».
حضرت شمس با دمیدن نور ولایت خویش در قلب مستعد حضرت مولانا، با مشتعل نمودن شعله عشق در نهادش؛ او را با ساحتی از معرفت مأنوس فرمود که دستیابی به آن از طریق علوم تحصّلی محال است. این نوع معرفت، علم شهودی به حقیقت هستی است که به مدد نور ولایت «ولـی» در سالک و همت و مجاهده سالک؛ در قلب سلیم پدیدار میشود. معرفت شهودی که حضرت شمس به مولانا عطا نمود، از جنس سیـر حُـبّی به سوی حضرت محبوب بود؛ سرعت سِیـر در این روش به نسبت روش فقر و زهـد، بسی والاتر است. سالکی که چشم دلش از طریق عشق گشوده شده؛ جهان را سراپا تجلیات جمال بینظیر حضرت محبوب میبیند. عشق به انسان و خدمت به مردم فارع از دین و ملیت؛ نشانه عشق به خداست، زیرا بر اساس فرموده پیامبر اسلام محمدرسولالله(ص) مردم؛ کسان خداوندند. «النّاس کلّهم عیال الله فأحبّهم إلیه أنفعهم لعیاله».(نهجالفصاحه، حدیث ۳۱۵۰): مردم همگى کسان خدایند و محبوبتر از همه پیش خدا؛ کسى است که براى کسان او سودمندتر باشد.
سالک پس از سیـر الـیالله؛ هر روز با عروج فـیالله، دَم به دَم به فضل الهی، ساحتهای پنهان هستی را کشف نموده، حجابهای نوری را به کناری زده؛ دَم به دَم از شراب عشق حضرت محبوب مینوشد. این شراب که مستی ابـدی میآورد؛ او را شیدا کرده، در معرفت محبوب به حیرت استعلایی دست مییابد که مافوق حیرت دانشمندان است. آنچه مولانای بزرگ را ناب و خالص نمود؛ اعطای نور ولایت و اتصال به مکتب عشق و شیدایی توسط حضرت شمس بود که با خواندن کتاب و تلمذ نزد اساتید علومظاهری حاصل نشد. پس از آن جنس معرفت حضرت مولوی، شهودی گشت و مراتب فتوحات ربانی بر قلب او وارد گردید که در مثتویمعنوی و دیوان شمستبریزی مشهود است.
حضرت مولانا تجربه مستی عرفانی و معرفت آن را چنین توصیف میکند:
چنـان مستــم چنـان مستــم مـن امروز که از چنبــر بـرون جستــم مـن امروز
چنـان چیــزی کــه در خاطــر نیــابد چنــانستــم چنــانستــم مـن امــــروز
بـه جـان بـا آسمــان عشـــق رفتــــم به صورت گر در این پستـم من امروز
گرفتـم گوش عقـل و گفتـم ای عقل بـرون رو کـز تـو وارستـم مـن امروز
بشوی ای عقـل دست خویش از مـن که در مجنــون بپیــوستم مـن امـــروز
بـه دستـــم داد آن یـوسف تـرنجـــی که هر دو دست خود خستم من امروز
چنـانــم کــرد آن ابـریــق پـُـر مــــی که چنـدیــن خنب بشکستم من اروز
نمـــی دانــم کجایــم لیـــک فـــرخ مقامــی کانــدر و هستـــم مـن امروز
بیــــــامـــــد بــر درم اقبـــــال نـازان ز مستــی در بـر او بستــم مـن امـروز
چــو واگشت او پـــی او مــیدویــدم دمـــی از پـای ننشستــم مــن امــروز
چو نحـــن اقــربــــم معلــــوم آمــــد دگــر خود را بنپــرستـم مــن امــروز
مبنــد آن زلف شمسالـــدین تبــریــز که چون ماهی در این شستم من امروز
(جلالالدینمحمد مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۸۵)
برخی ادعا کردهاند حضرت شمس بهرهای از دانش نداشته، اما نوشتار او در کتاب گرانسنگ «مقالات شمس» بهترین گواه بر دانش عمیق و گسترده او در ادبیات، تفسیر قرآنحکیم و عرفان است. حتی حضرت مولانا با چنان مرتبه والا، هنوز تا وصال به قله بلند معرفت حضرت شمس فاصله دارد. اگر حاسدان و علمای ظاهری مانع اقامت بیشتر حضرت شمس نزد حضرت مولانا نشده بودند، اینک جهان شکل دیگری داشت؛ لیکن حضرت شمس پس از ظهوری کوتاه، مجدداً در غیبت رفت؛ تا چه زمانی اراده الهی اجازه ظهور مجدد به او عطا فرماید. البته حضرت شمسالدین تبریزی همچنان دستگیر تشنگان حقیقت است و بر اهل دل ظهور میکند؛ چنان که حضرت خضر زنـده و دستگیر در راهماندگان است. داستان مولانا و حضرت شمس همچون داستان حضرت موسی و حضر(علیهمالسلام) است؛ سرشار از شگفتی، تاویل، معرفت و عبرت.