دکتر رضا داوری اردکانی
رییس فرهنگستان علوم
۱ـ اگر از ما بپرسند که فرهنگستان علوم تا چه حد در ادای وظایف خود موفق بوده و چه میتوانسته است بکند که تاکنون نکرده است و هماکنون چه میتواند بکند چه پاسخی میدهیم؟ نظر بعضی از همکاران این است که اگر سازمانهای دولتی و مراکز علمی و فرهنگی آشنایی بیشتر و رابطه نزدیکتری با فرهنگستان داشتند منشأییت اثر این مجمع علمی در گردش بهتر چرخ کارها و توسعه علمی ـ تکنیکی کشور بیشتر میشد با این رأی خیلی زود نباید موافقت یا مخالفت کرد بلکه باید قدری درباره آن اندیشید تا شاید بتوان مسئله را به صورتی دقیقتر طرح کرد و با تأمل و تحقیق به نسبتی که میان فرهنگستان و دولت و مؤسسات اقتصادی و فرهنگی وجود دارد یا باید وجود داشته باشد، پیبرد. در کار پژوهش و تحقیق، رسیدن به طرح درست مسئله، شرط اصلی و اساسی حل آن است. مسئلهای که بد و نادرست مطرح شده باشد، پاسخ ندارد و اگر به چنین مسئلهای پاسخ بدهند چه بسا که این پاسخ مایه گمراهی شود. راست میگویند که فرهنگستان چنانکه باید شناخته شده نیست.
اکنون فرهنگستان بیست و پنج سال عمر دارد. آیا گذشت بیست و پنج سال کافی نیست تا یک سازمان و مؤسسه علمی که جمعی از بزرگان و نخبگان دانش کشور در آن گرد آمدهاند، شناخته شود. اگر حقیقتاً سازمانهای علمی و فرهنگی و اقتصادی و صنعتی کشور، فرهنگستان را نمیشناسند و نشناختنشان از بیخبری است، لابد علاقه و نیازی به شناختن ندارند و اگر اطلاع و خبری هم به آنها داده شود اعتنا نمیکنند ولی اگر مقصود از نشناختن ناچیز دانستن نام و وجود فرهنگستان است، دولت که بودجه آن را تأمین میکند و مقامهای دولتی که در هیأت امنای آن هستند و دانشگاههایی که استادانشان عضو فرهنگستانند چگونه میتوانند وجود و کار و بار آن را به چیزی نگیرند. آنها اگر قصوری در کار فرهنگستان میبینند باید تذکر دهند و مگر تاکنون نظری یا مشورتی خواستهاند که بیجواب مانده باشد.
اگر مراد از نشناختن این باشد که ندانند این سازمان چه تواناییهایی دارد به صرف اینکه وظایف و اعضای فرهنگستان معرفی شوند، شناسایی حاصل نمیشود. پس چگونه میتوان و باید فرهنگستان و تواناییهای آن را شناساند. مسلماً قصد همکاران در شناساندن فرهنگستان معرفی سازمان و تشکیلات و اعضاء نیست. فرهنگستان اگر میخواهد خود را بشناسد و به دیگران بشناساند کافی نیست که بگوید مجمع دانشمندان ممتاز است و چند عضو دارد و تخصص هر یک از اعضاء چیست بلکه باید بگوید چه کرده است و چه میتواند بکند و از کاری که کرده است و میخواهد بکند، بگوید. من از سالها پیش به این میاندیشیدهام که فرهنگستان چه میتواند بکند و کشور از کارش چه بهرههایی میتواند ببرد. شاید بعضی دیگر از اعضاء نیز به این پرسش اندیشیده باشند و به پاسخی رسیده یا در طلب پاسخ باشند.
ما تا زمانی که برای این پرسش پاسخی نیافتهایم هر چه بکنیم در حد ادای وظایف شغلیمان است اما برای اینکه بتوان به پاسخ این پرسش رسید به پرسش دیگری باید اندیشید. آیا وقتی فرهنگستان تشکیل شد ما چه نیازی به آن داشتیم؟ فرهنگستان را دولت تأسیس کرده و از ابتدا سازمانی وابسته به دولت بوده است. آیا دولت احساس کرده بود که جای سازمانی به نام فرهنگستان خالی است و مسائلی هست که فرهنگستان با ترکیبی از دانشمندان همه رشتههای علمی میتواند آنها را حل کند؟ به نظر نمیرسد که دولت چنین نیازی احساس میکرده است. زیرا در طی این بیست و چند سال هیچ نظر مشورتی از فرهنگستان نخواسته و گاهی هم که در نشریات فرهنگستان بعضی سیاستهای علم نقد شده به آن وقعی نهاده نشده است. البته در این اواخر در مورد سیاست علم و تدوین برنامه توسعه صنعت و فناوری و مشکل آب و خاک و هوا و جنگل و… نظرهایی از سوی اعضاء و گروههای علمی فرهنگستان اظهار شده است که باید دید آن نظرها تا چه اندازه به کار دولت میآید تا اینجا بنا براین بود که حکومت و دولت نیاز مشخصی به فرهنگستان نداشته است و ندارد.
پس چرا آن را تأسیس کرده است؟ میدانیم که در کشورهای اروپایی از چند قرن پیش آکادمیها یا سازمانهای مشابه آن با نامهای دیگر وظیفه نظارت بر علم و فرهنگ کشور را بر عهده داشتهاند. این آکادمیها به نحو کم و بیش خود به خودی و طبیعی پدید آمده و وابستگی چندان به دولت و حکومت نداشتهاند. ما هم وقتی به فکر تأسیس آکادمی افتادیم که پژوهش در دانشگاهها و مراکز علمی کم و بیش آغاز شده بود و طبیعی بود که از علم و پژوهش در تدوین و اجرای برنامه توسعه استفاده شود.
پس وظیفه ما معلوم بوده است و نمیتوانیم بگوییم که چون دولت از ما درخواستی نداشته است ما هم طرحی پیشنهاد نکردهایم. ما به حکم وظایف مقرر در اساسنامه میبایست راه توسعه علم را بیابیم و نشان دهیم. این کار آسان نبود ولی ما دشواری و اهمیت آن را چنانکه باید درک نکردیم.
سازمانی هم که در اساسنامه طراحی شده بود برای این کار مناسب نبود. صرفنظر از اینها فرهنگستان یک سازمان نوبنیاد بود و مدتی میبایست بگذرد تا بتواند جایگاه خود را پیدا کند و دریابد که علم در کشور چه جایگاهی دارد و راه آیندهاش کدامست. ما اگر میخواهیم خود را بشناسیم و بشناسانیم باید وضع علم کشور و مشکلهای راه آن را بشناسیم. فرهنگستان سازمانی برای درک شرایط توسعه و پیشرفت علم کشور است.
۲ـ بیست و پنج سال پیش که فرهنگستان علوم تأسیس شد نظمی شبیه به نظم دانشگاه برای آن در نظر گرفته شد ولی وظیفه فرهنگستان چیز دیگری بود و میان وظیفه و سازمان تناسبی باید وجود داشته باشد. کار دانشگاه آموزش و پژوهش است و این هر دو را متخصصان به عهده میگیرند. دانشگاه گروههای تخصصی علمی و استادان متخصص دارد که درس تخصصی خود را تدریس میکنند، پژوهششان هم در مسائل تخصصی است. فرهنگستان نه مؤسسه آموزشی است و نه وظیفه پژوهشی دارد. پس چرا باید سازمان و ترتیبی مثل دانشگاه داشته باشد و اعضایش عضو گروهها و شاخههای تخصصی باشند.
شاید آن زمان که اساسنامه نوشته میشد فراموش شد که سازمان هر مؤسسه هر چه باشد باید متناسب با اهداف و وظایف آن باشد تا از عهده ادای وظایف مقرر برآید. وقتی وظیفه فرهنگستان یافتن راههای ارتقاء سطح علم و آیندهنگری توسعه جامع کشور است، دانشمندان همه رشتههای علم باید در آن حضور داشته باشند تا علاوه بر نظری که احیاناً درباره علم و دانشگاه دارند وضع علم تخصصی خود و مشکلات آموزش و پژوهش و نیز تفاوت آن مشکلات با مشکلات علوم دیگر را در وقت ضرورت بگویند ولی برای رفع این نیاز تشکیل گروههای علمی تخصصی لازم نیست.
کار اصلی فرهنگستان تحقیق و تأمل در شرایط علمی و فرهنگی و مادی و اقتصادی کشور و شناختن نیازها و اولویتها و تدوین برنامه مناسب برای توسعه علم کشور است. در واقع اعضای فرهنگستان باید به آینده کشور بیندیشند و ببینند که علم در جلوگیری از آسیبها و خطرها و برآوردن نیازها و سامان بخشیدن به کارها و روابط و مناسبات چه مددی میتواند برساند. پس فرهنگستان گرچه به نظارت متخصصان همه علمها نیاز دارد از گروههای تخصصی چندان بهرهای نمیبرد. در آغاز کار هم فکر کردیم که بهترین کاری که گروههای تخصصی میتوانند انجام دهند تهیه گزارشی از وضع علم و دانشگاه و رشتههای علمی در کشور است. کوششهایی که در این راه شد بینتیجه نبود اما انتظارها را برآورده نکرد.
گروههای علمی و متخصصان باید کار علمی و پژوهشی بکنند و توقع کار برنامهریزی علم از آنها نباید داشت مگر اینکه فرهنگستان دیوار تخصص را بردارد و دانشمندان رشتههای گوناگون بنشینند و با مطالعه و همفکری راه بجویند. در فرهنگستان مجال و فرصت خوبی پیش آمده است که گفتگویی میان علمها (و نه فقط میان عالمان) آغاز شود. پیداست که دولت و کشور در اتخاذ تدابیر و تصمیمها، کمتر به دقایق علوم که در تخصص دانشمندان است نیاز دارد و هر وقت چنین نیازی پیدا شود، بیواسطه و بدون اینکه به دانشگاه و فرهنگستان و پژوهشگاه کاری نداشته باشد مستقیماً به متخصصان رجوع میکند وانگهی دولت معاونت علمی و فناوری،وزارت علوم و وزارت بهداشت دارد و ارتباطش با دانشمندان هم از طریق آنهاست.
گروههای علمی در دانشگاهها هست و به نظر نمیرسد تکرار آنها در فرهنگستان لازم باشد و اگر لازم باشد کافی نیست. گمان نشود که شأن و مقام فرهنگستان را نادیده گرفتهام. قصد من روشن کردن جایگاه فرهنگستان و درک تواناییهای آن در رفع نیاز کشور است. در این کار باید مواظب باشیم که بر اثر تعلق خاطر به فرهنگستان قصورها را توجیه نکنیم و سخنمان صرفاً در دفاع از فرهنگستان نباشد. اگر میخواهیم فرهنگستان جایگاه خود را در کشور پیدا کند باید توانایی و جایگاهی را بشناسیم و حد آن را بدانیم. درست است که دولت به فرهنگستان نیاز صریح و روشن نداشت اما آن را به قصد تفنن و بازی هم تأسیس نکرد، بلکه درختی را کاشت و نهالی را غرس کرد به این امید که پس از گذشت زمان تنومند و استوار شود و بر و بار دهد.
۳ـ در باب معنی نیاز به علم و درک چند و چون آن نیز باید توضیحی داده شود. نظر شایع و رایج و البته تا حدی مبهم و مجمل این است که علم باید مفید باشد مراد از فایده معمولاً فایده برای زندگی هر روزی است یا درست بگویم تلقی این است که علم باید کاربردی باشد و مشکلی از مشکلهای زندگی را رفع کند. کاش میتوانستیم فکر کنیم که ما از علم مفید تا چه اندازه استفاده میکنیم و میتوانیم استفاده کنیم. در هر صورت مقام علوم پزشکی و مهندسی معلوم است و در جهان توسعه نیافته و در حال توسعه جوانان و بهطور کلی مردم هم بیشتر به این علوم اقبال میکنند.
در مفید بودن و مؤثر بودن علوم فیزیک و بیولوژی و شیمی و زمینشناسی و کشاورزی هم تردید نیست اما اثر و تأثیر این علوم از طریق مهندسی و پزشکی صورت تحقق پیدا میکند. در مورد علوم انسانی قضیه قدری دشوار است زیرا هیچ کس به آسانی نمیتوند بگوید که تاریخ و فلسفه به چه کار میآیند. شاید در مورد روانشناسی و حقوق و جامعهشناسی و بخصوص اقتصاد مشکل چندان شدید نباشد. این تقسیم علوم به اعتبار مفید بودنشان بهطور کلی و البته در ظاهر درست است ولی باید توجه کرد که اولاً فایده محدود به فایده مستقیم و ظاهر نیست. ثانیاً صاحبان علم کاربردی در همه جا یکسان مفید نیستند. فیلسوفان و مورخان و دانشمندان علوم انسانی هم که در ظاهر در هیچ جا به کار نمیآیند باید دید که اگر نباشند چه میشود. اگر وجود اینها زائد است پس وجود و نفوذشان در دانشگاه و مراکز علمی و سازمانهای برنامهریزی و اداری اروپای غربی و ژاپن و آمریکا چه وجهی دارد؟ میدانیم که زندگی باید نظامی داشته باشد تا بتوان از دانش و مهارت پزشک و مهندس و شیمیدان و جامعهشناس بهره برد. از ابتدای آشنایی با تجدد معلوم بوده است که کشور به پزشک و مهندس نیاز دارد اما نکتهای که به آن توجه نشده است و هنوز هم نمیشود این است که اولاً به صرف وجود مهندس، تکنولوژی توسعه نمییابد. ثانیاً نمیشود گفت که چون به مهندس نیاز داریم پس به هیچ علم دیگر نیاز نداریم زیرا علوم اگر وحدت نداشته باشند لااقل در تناسب و تعامل با یکدیگر بسط مییابند.
دانشمندان و مهندسان همه باید در نظام علمی ـ تکنیکی در جایگاه خود قرار گیرند تا وجودشان منشاء فایده شود. کشور ما نه فقط در قیاس با کشورهای در حال توسعه از حیث داشتن مهندسان ممتاز پیش است بلکه بیش از بسیاری از کشورهای توسعهیافته مهندس پرورش میدهد ولی آیا ما از تواناییها و مهارتهای همه مهندسانمان در جای خود استفاده میکنیم؟ ما در شبیهسازی هم موفقیتهایی داشتهایم. با آن موفقیتها چه کردهایم؟ آیا ما از پژوهشهای خوبی که در سلولهای بنیادی کردهایم چنانکه باید بهره میبریم؟ و آیا این همه مهندس ممتاز که داریم همه در سطح شایستگیشان به کار مهندسی مشغولند؟ مطلب به همین جا ختم نمیشود زیرا همه علوم سودمندند و هیچ علمی برای تفنن به وجود نیامده است منتهی در بعضی علوم فایده در تعریفشان ذکر میشود یعنی ذاتشان در کاربردی بودنشان است. در تعریف بعضی دیگر از علوم (مثل علوم اجتماعی) میکوشند فایده را در ضمن تعریف بیاورند که البته این کار آسان نیست و چون به فلسفه میرسیم فیلسوف به صراحت میگوید که کار او هیچ سود ندارد ولی به راستی علمی که صاحبش میگوید سود ندارد چرا باید باشد؟
مراد از سود نداشتن فلسفه این است که فلسفه وسیلهای برای رسیدن به مقاصد زندگی هر روزی و حل مشکلات معیشت نیست و مثل علوم رسمی کارسازی ظاهر و آشکار ندارد ولی آیا آدمیان در زندگی صرفاً به وسایل نیاز دارند و کار علم محدود به وسیلهسازی است؟ آدمیان به فضای مهر و دوستی و همزبانی و امنیت خاطر در زندگی و امید به آینده و هوای پاک برای تنفس نیز نیاز دارند.
هیچیک از اینها وسیله نیستند و کسی درباره سودمندیشان هم بحث و چون و چرا نمیکند زیرا اینها شرط زندگی درستند و نه وسیله آن. در طرح این پرسش که هر علمی چه سودی دارد اشتباه این است که علم وسیله انگاشته میشود و میپندارند که هر علمی که کاربردش وسیعتر و برای رفع نیازهای روزافزون مؤثرتر باشد، اولی و مقدم است و حتی میتواند ما را از علمهای دیگر هم بینیاز کند. نکتهای که به آن توجه نمیشود این است که علمهای وسیلهساز هم وقتی کارگشایی میکنند که در شرایط و جایگاه مناسب قرار داشته باشند. در اینجا لازم نیست دوباره توضیح داده شود که علوم کاربردی در همه جا به یک اندازه مفید نیستند و تا در سازمان خاص و شرایط مناسب قرار نگیرند سودی که باید از آنها عاید نمیشود زیرا پیداست که دانشمندان و مهندسان در کشوری که نظام علم و تکنولوژی ندارد نمیتوانند استعداد علمی خود و علم و مهارتشان را فعلیت بخشند و به نحو شایسته به کار برند.
به این جهت ممکن است سودمندترین علوم در جایی به هیچ کار نیاید و صاحبانش به کاری که با تحصیلاتشان مناسبت ندارد بپردازند و علمی که آموختهاند عاطل بماند. به نظر من علوم زمان ما به اعتبار نسبتشان با نیازهای انسانی به این ترتیب طبقهبندی میشوند:
۱ـ علومی که با آنها وسایل معاش مردمان فراهم میشود.
۲ـ علومی که با آنها معاش و نظام زندگی سامان پیدا میکند و بالاخره
۳ـ علمی که میپرسد ترتیب امور چگونه باید باشد تا چرخ زندگی به درستی بگردد و اگر ترتیب درست نیست چرا نیست و شرایط بودن آن چیست و کدام است. با دسته اول نیازها برآورده میشود.
علوم دسته دوم نظام و ترتیبی را که این نیازها در آن برآورده میشود معین میکنند و علم آخر که فلسفه است در پاسخ به پرسش چرا وضع چنین است و چگونه باید باشد توضیح میدهد که کی و چگونه و در چه شرایی کارها به نظام میآید و تناسب و تعادل در زندگی برقرار میشود.
با فلسفه درمییابیم که طرح جهان تکنیک پیش از آنکه دانشگاه و دانشکدههای فنی و مهندسی تأسیس شوند پدید آمده است. یعنی در پایان قرون وسطی در افق غرب جهانی پدیدار شده است که در آن آدمی با علم و قدرت خویش طبیعت و موجودات را دگرگون میکند و به تسخیر خود درمیآورد. فلسفه به ما میآموزد که جهان انباری از اشیاء و موجودات و آدمیان نیست بلکه با نظمی خاص ساخته شده است که در آن اشخاص و اشیاء و علوم و افکار و هنرها و … هر یک در جایگاه خاص و معین قرار دارند و هر جهانی هم امکانها و نیازهای خاص دارد چنانکه جامعه جدید راه توسعهاش را باید به مدد دانشمندان و پزشکان و مهندسان بپیماید.
معهذا این جامعه به صرف بودن تعداد کافی از دانشمندان و مهندسان و معلمان نمیتوانسته است قوام یابد. درست است که اکنون ابزارسازی بشر جلوه بیشتر دارد و مثال آدمی در جهان جدید مهندس است اما تا طرح این جهان در افکنده نشده بود وجود مهندسان هم ضرورت پیدا نمیکرد.
جامعه روابط و مناسبات و نظم و قانون دارد و شئونش باید کم و بیش متناسب باشد و اگر نباشد علم و تکنولوژی هم در آن به کار نمیآید. علم تکنولوژیک، علم جهان متجدد است. این علم با علم دوره اسلامی و علم یونانی و همه علوم پیش از تجدد تفاوت دارد و عالم و آدم و نظام زندگی دیگر میخواهد. ما کمتر فرصت داریم که ببینیم تغییرهای بزرگ در تاریخ و در وجود و زندگی آدمیان چرا و چگونه روی میدهد و اگر در این باب از ما بپرسند معمولاً با رجوع به خرد مشترک میگوییم که چون اروپاییان از ظلمت قرون وسطی به جان آمده بودند کوشیدند تا با طرح جهان جدید از آن بگذرند ولی مگر مردمان در هر وقت و در هرجا میتوانند تصمیم بگیرند که اساس زندگی خود را دگرگون کنند و علم و نظم تازه پدید آورند و اگر چنین قدرتی دارند چرا قرنها آن را پنهان و بیمصرف نگاه میدارند.
تاریخ بدون وجود مردمان معنی ندارد اما مرکبی هم نیست که آدمی بر آن سوار شود و عنانش را هر وقت به هر سویی که بخواهد بکشد. ما نمیدانیم یونانیان دو هزار و پانصد سال پیش و مسلمانان قرون صدر اسلام و اروپاییان غربی قرون شانزدهم و هفدهم درک و ذوق و فهم خاص خود را از کجا آوردند که مرجع علم و هنر و سیاست شدند.
عالم اسلام چه داشت که در قرون سوم و چهارم و پنجم کانون علم شد و در اروپا چه پیش آمد که قدرت در آنجا استقرار یافت و از آن زمان تاکنون بر ما چه گذشته است و میگذرد و اکنون در علم چه وضعی داریم و مسیر دانشمندان به کدام سمت است و به کجا میرود و آیا با همه اعتقادی که به علم سودمند و لزوم سودمند بودن علم داریم چه سودی از علم بردهایم و میبریم.
۴ـ علوم را به اعتبار فایدهای که دارند سه قسم دانستم. میان این سه قسم تفاوتهای بسیار هست. علوم پزشکی و مهندسی اثر و اهمیتشان نزد همه آشکار است و کسی در مفید بودنشان تردید نمیکند. علوم دسته دوم و سوم سودمند بودنشان کاملاً محسوس نیست و اگر کارایی دارند کاراییشان وقتی معلوم میشود که نباشند. قیاس این علوم با علوم دسته اول قیاس نیاز به دارو و نان با هواست.
ما هنگام بیماری به دارو و در زندگی هر روزی به نان نیاز داریم و چون گرسنه میشویم، نان را برای رفع گرسنگی فراهم میکنیم اما به هوا احساس نیاز نمیکنیم و اثر وجودی و مساعد بودن و نبودنش را حس نمیکنیم مگر وقتی که آلوده و مسموم باشد (تمثیل و قیاس برای روشن شدن مطالب است و به همه لوازم و نتایج آن نباید و نمیتوان ملتزم بود).
نیاز ما به مهندسی و پزشکی مثل نیاز به نان و داروست که همه جا محسوس است اما مردم و حتی دولت همیشه به علوم انسانی احساس نیاز نمیکنند الّا اینکه در نبود این علوم دچار زحمت میشوند زیرا آنها هر روز باید جهانی را که دگرگون میشود متعادل و هماهنگ سازند و در این راه همواره با مسائلی مواجه میشوند که باید آنها را حل کنند و برای رفع مشکلها با رعایت همه جوانب و پیشبینی آثار و نتایج تصمیم بگیرند و طبیعی است که به علوم سیاسی و اجتماعی و به صاحبان این علوم در تجربه سیاست احساس نیاز کنند و عدهای از این دانشمندان را به عنوان مشاوران دائم برگزینند. اگر این علوم در حد و وضعی نباشند که بتوانند دولت را یاری دهند باید ریشه ضعف آنها را جستجو کرد. یکی از مشکلهای بزرگ سیاست در جهان توسعهنیافته تحویل آن به بعضی علایق اعتقادی و ایدئولوژیک و قیاس همه چیز با آن علایق و اظهار مخالفت و موافقت و احیاناً برخوردهای خشن است.
علوم انسانی از ابتدا برای این به وجود آمده است که به سیاستها برای مواجهه با بحرانها و رفع مشکلها کمک کند. در جهان در حال توسعه سیاست بیمدد علوم انسانی و اجتماعی کاری از پیش نمیبرد.
۵ ـ وظیفه دولت در برابر علم چیست و با آن چه نسبت دارد؟ در شرایط کنونی دولت باید علم را توسعه دهد. ولی اهمیت دارد که بدانیم این مهم را چگونه انجام میدهد؟ یک گمان این است که اگر دولت بودجه پژوهش را افزایش دهد علم ترقی میکند. البته پژوهش بودجه میخواهد ولی این هم باید معلوم باشد که بودجه صرف چه پژوهشهایی شود و آن را در کجا و با چه تناسب هزینه کنند.
این تناسب را چه کسی میشناسد. آیا این کار را به عهده دانشمندان باید گذاشت. از آنجا که توسعه علم به دست دانشمندان صورت میگیرد برنامه توسعه علم را هم آنها باید تدوین کنند یا در تدوین آن شریک باشند. اما هر دانشمندی لازم نیست بداند راه توسعه و پیشرفت علم کدام است.
بله شناخت شرایط پیشرفت علم به عهده گروه خاصی از دانشمندان و صاحبنظران است. همه میدانند که اگر دولت و ملت به علم اعتنای بیشتر بکنند علم پیش میرود. اما این اعتنا و بیاعتنایی با ابراز احساسات و با درخواست و صدور دستورالعمل حاصل نمیشود و از میان نمیرود. ما نمیدانیم چرا گاهی دولتها و ملتها به علم اهمیت میدهند و گاهی هم به آن کاری ندارند و اگر حرفی میزنند در مقام تعارف است یا در حرف و حمایتشان ملاحظات شخصی و سیاسی دخالت دارد.
علم وقتی به وجود میآید و سیر استکمالی میپیماید که در قوام نظم زندگی و اصلاح امور به آن نیاز باشد. حفظ و بسط آن نیز به سلامت نظم اجتماعی و اداری و آموزش و پرورش سنجیده بستگی دارد. اگر مثلاً در ادارات و سازمانها و در همه جا کارها به کندی صورت میگیرد و در مدارس به کودکان و نوجوانان هر سال ده دوازده درس متفاوت میآموزند و بیشتر محصلانی که از دبیرستان بیرون میآیند نه فقط نود درصد درسهای مدرسه را یاد نمیگیرند یا از یاد میبرند بلکه از عهده نوشتن پنج عبارت درست به زبان مادری خود برنمیآیند، بدانیم که خللی در نظم و سامان پدید آمده است و شاید کار علم نیز بدون دشواریها نباشد.
درست است که علم تکنولوژیک عین قدرت است و راهش به غلبه میرسد، ولی دانشمندان و پژوهندگان هم ـ که البته آن را برای قدرت و غلبه نمیجویند ـ در صورتی کار خود را به درستی میتوانند انجام دهند که افق روشن و امیدبخش علم را فراروی خود ببینند.
در دهههای اخیر شاید دیگر از افق علم سخن نتوان گفت و ظاهراً در جهان توسعهنیافته هرگز چنین افقی وجود نداشته است. پس ناگزیر برای برخورداری بجا و مناسب از علم باید برنامهریزی کرد. در این برنامهریزی چنانکه گفته شد دانشمندان همه رشتهها باید مشارکت یا نظارت داشته باشند اما تدوین برنامه بر عهده متخصصان نیست زیرا آنها چون بیشتر به کارهای علمی ـ پژوهشی اشتغال دارند به نیازهای جامعه و تناسب علوم با یکدیگر و شرایط فرهنگی و تاریخی پیشرفت علم کمتر توجه میکنند. از گروه آموزشی بیماریهای عفونی یا فلسفه و تاریخ و بیوشیمی نمیتوان توقع داشت که به نظام مناسب تعلیم و تربیت و برنامه پژوهش کشور بیندیشند.
ولی از آنجا که در جامعههای توسعه نیافته بهترین استعدادها متوجه پزشکی و مهندسی میشود طبیعی است که در میان پزشکان و مهندسان و همچنین در زمره دانشمندان ریاضی و فیزیک و شیمی و بیولوژی و زمینشناسی و کشاورزی و … کسانی پیدا میشوند که مسائل سیاسی و فرهنگی و اجتماعی را درک میکنند و در کار سیاست و مدیریت شایستگی نشان میدهند این یک وضع استثنایی است. قاعده این است که متخصصان به کار خاصّ خود بپردازند و وظیفه برنامهریزی علم نیز به دانشمندان آگاه از وضع و شرایط علم در جهان و در کشور سپرده شود. امر مهم این است که دولت و حکومت باید نیاز به این برنامهریزی را احساس کنند و تدوین آن را از صاحبنظران بخواهند.
۶ـ فرهنگستان اکنون مجموعهای از استادان ممتاز دانشگاهها در همه یا بیشتر رشتههای علمی است و تنها سازمان علمی کشور است که در آن صاحبان علوم تخصصهای علمی با هم مینشینند و در مسائل مربوط به توسعه علم و پژوهش با هم تبادل نظر میکنند و گاهی حاصل بحثشان به صورت بیانیه و اظهارنظر برای دولت و مراجع حکومتی فرستاده میشود.
پیشنهاد این است که فرهنگستان همچنان مجمعی از دانشمندان همه رشتهها باشد اما چون وظیفه پژوهش ندارد، بهتر است در کنار گروهها و شاخههای علمی تخصصی که دارد گروههایی برای بررسی سازمان و مدیریت علم، برنامه پژوهش، نظام آموزش و پرورش، علم و جامعه، دانش و اخلاق و مشکلات راه توسعه و … تشکیل دهد و طرحهای تهیه شده توسط کارشناسان و صاحبنظران را در گروههای علمی بررسی و تنقیح کند. آیا بهتر نبود از ابتدا به جای گروههای تخصصی، گروه علم و انرژی یا گروه آب و خاک و انرژی داشتیم و مثلاً در گروه اخیر استادان آبیاری و هیدرولیک و زمینشناسی و جغرافیا و محیط زیست و اقتصاد و جامعهشناسی با هم مینشستند و مسائل را بررسی میکردند. گروهی از دانشمندان که میخواهند درباره آب و نان و کار و اشتغال و انرژی و آینده زندگی تأمل کنند باید نام متناسب با کار و بار خود داشته باشند و البته برای بررسی برنامه آموزش و پژوهش در دانشگاهها گروهها و شاخههای علمی نظر میدهند زیرا آنها صاحب این صلاحیتند.
فرهنگستان تجدیدنظر در اساسنامهاش را در دستور کار خود قرار خواهد داد. به نظر من اگر از ابتدا چنین کرده بودیم شاید به نتایج بهتری میرسیدیم. در یکی دو سال اخیر کار گروههایی تشکیل شده است که به مسائل علم و آموزش و پژوهش و مدیریت علم میپردازد این کار گروهها بالنسبه موفق بودهاند. مشکل بزرگ و اساسی این است که ما در مورد علم و مدیریت و آموزش و پرورش به مشهورات و مسلماتی رسیدهایم که نمیخواهیم آنها را تغییر دهیم و به شیوه و رسم موجود خشنودیم. دولت و حکومت و خانوادهها هم پرسش و طلبی ندارند و هرجا پرسش و طلب نباشد تحقق و پژوهش هم نیست یا اگر باشد رسمی و صوری است.
مقصود از این بیان توجیه نپرداختن به مسائل مهم نیست. فرهنگستان نمیتواند بگوید چون حکومت و دولت پرسشی ندارد چرا باید در صدد طرح مسائل و یافتن پاسخ آنها برآمد. فرهنگستان به حکم وظیفهای که دارد باید در اندیشه علم و رفع موانع راه آن باشد و به عنوان کانون دانشمندان ممتاز کشور به پژوهش در نسبت علم با اوضاع تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اهتمام کند و پژوهندگانی را که از علایق و عادات و رسوم غالب آزادند مأمور برررسی وضع علم و آموزش و پژوهش و فرهنگ و آینده آنها در نسبت به اوضاع کشور کند.
البته یافته اشخاص مناسب و گرد هم آوردنشان در یک سازمان و مأمور کردنشان به نظارت بر وضع علم و فرهنگ در خیال آسان است و شاید از نظر اداری هم چندان مشکل نباشد ولی تاریخ و تجربه میگوید که یافتن صاحبنظران برنامهریزی در همهجا چندان آسان نیست و تاکنون هم این قبیل طرحها چندان موفق و کارساز نبوده است. حقیقت این است که تا وقتی چشمها طرح آیندهای را در افق نبینند و دلها امیدوار نشوند و تفاهم میان مردمان پدید نیاید فکرها و دستها به کار نمیافتد و کارها با همکاری و هماهنگی صورت نمیگیرد.
در چنین وضعی شاید بهترین دانشمندان به همین راضی شوند که بر کمیت علم هرچه باشد بیفزایند و این افزایش کمی را عین کمال بدانند. ما که به پیروی از اروپاییان و آمریکاییان پژوهش را به نظری، توسعهای و کاربردی و … تقسیم کردهایم اگر قرار باشد همه مقالاتمان نظری باشد یا اگر نظری هم نیست به کار توسعه نیاید و کاربرد نداشته باشد آیا از تناسب و تعادل خارج نشدهایم؟
پژوهش کاربردی در صورتی به کار میآید که در برنامه توسعه منظور شده باشد؛ طرح برنامه توسعه نیز مسبوق به بینش درک کلی نظام آینده است که در آن علم و تکنولوژی و اخلاق و قانون و قانونگذاری و فرهنگ و آموزش و سیاست به نحوی هماهنگ در نظر آمده باشد. اگر چنین طرح و برنامهای نباشد علم از توسعه جدا میماند و دانشمندان در بهترین صورت وظیفه اداری خود را انجام میدهند و اگر احیاناً به حکم غیرت علمی به پژوهشهای بسیار با ارزش بپردازند چه بسا که بهرهای از آن عاید کشور نشود. در پیشنهادی که به اشاره ذکر شد دو تغییر کوچک در اساسنامه فرهنگستان باید پدید آید. یکی تشکیل گروههای برنامهریزی و سیاستگذاری توسعه در کنار گروههای تخصصی و دیگر تشکیل یک هیأت پژوهندگان و مشاوران برنامهریزی در جنب شورا و مجمع عمومی فرهنگستان تأکید میکنم که در فرهنگستان علوم برای بررسی وضع علم و سیاستهای آموزش و پژوهش نمایندگان ممتاز همه رشتههای علمی باید حضور داشته باشد زیرا در کار هریک از علوم دقایق و ظرایف خاص آن علم را باید در نظر داست و وضع آموزش و پژوهش هیچ علمی را ملاک و میزان علوم دیگر نباید دانست. در سالهای اخیر که مقررات آموزشی و پژوهشی بیشتر با نظر به شرایط و مقتضیات آموزش و پرورش در علوم متقنه و دقیقه تدوین شده و دستورالعمل همه رشتههای علمی قرار گرفته است، استادان و دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی و معارف اسلامی دچار مشکلها شدهاند (گویا اخیراً بر اثر تذکر یا بر اثر مواجه شدن با مشکل به حکم اضطرار و ضرورت با افزدون تبصرهها وضع قدری تعدیل شده است). علوم همه به هم پیوستهاند و اگر ناهمگاهنگی و عدم تناسب در رشد و بسط علوم ظاهر میشود فرهنگستان که ناظر علم کشور است باید در پی درک جهان این عدم تعادل باشد و برای تعدیل آن بکوشد.
۷ـ به پرسش اصلی بازگردیم. فرهنگستان چه میتواند بکند و کشور از فرهنگستان چه انتظاری دارد؟ به کسانی که فکر میکنند میتوان نشست و با اتخاذ تدابیر مجدّانه علم را با سرعت و در جهت دلخواه پیش برد و فرهنگستان را ملامت میکنند که چراتاکنون این مهم را انجام نداده و تحول مناسب در علوم پدید نیاورده است، کاری نباید داشت. امّا حکومت و دولت دانشمندان ممکن است از فرهنگستان توقعها داشته باشند. بعضی از دانشمندانی که در بیرون از فرهنگستانند، گاهی میپرسند یا اعتراض میکنند که فرهنگستان چه کرده است و چرا به وظیفهای که دارد عمل نمیکند. این پرسش و حتی اعتراض تا حدی و به اعتباری مواجه است. به شرط اینکه مدعیان نپندارند که اگر خود عضو فرهنگستان بودند طرحی را که در خیال و وهم دارند به آسانی محقق میکردند و همه مشکلها رفع میشد. گفته شد که فرهنگستان با تشکیلات فعلی بیشتر به یک مؤسسه پژوهشی میماند و سازمان کمتر برای سیاستگذاری و برنامهریزی مناسب است زیرا گروهها و شاخههای علمی که برای اظهارنظر و حکم درباب مطالب علمی شایستگی دارند معلوم نیست که همه در مورد نسبت علوم با یکدیگر و تناسب میان آنها و راه پیشرفتشان به یک اندازه صاحبنظر باشند. فرهنگستان اگر میخواهد برنامه توسعه علم را تدوین کند باید جایگاه هر علم و میزان نیاز کشور به آن را بشناسد. به این جهت باید علاوه بر استادانی که در علم خاصّ و در کار استادی ممتازند، اعضایی داشته باشند که صرفنظر از اینکه در کدام رشته علمی تخصص دارند با فلسفه و جامعهشناسی علم و تعلیم و تربیت و اقتصاد و برنامهریزی اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی و نیز با جو آموزش و پژوهش کشور آشنا باشند و مخصوصاً جایگاه و مقام هر علم در کشور و نیاز به آن را بدانند. علم در کشور ما هنوز در حصار دانشگاه و پژوهشگاه است و در گرداندن چرخ مدیریت و صنعت و کشاورزی و … دخالت چندانی ندارد. علمی که به تکنولوژی متصل نیست هرچه باشد علم انتزاعی بیسود است. پیداست که فرهنگستان قدرت آن را ندارد که میان علم و مدیریت و تکنولوژی پیوند برقرار سازد زیرا این پیوند صرفاً تابع فکر و نظر اشخاص نیست بلکه باید اساسی در خارج داشته باشد. کاری که فرهنگستان میتواندو باید بکند و حتی باید سازمانش را برای تحصیل این توانایی تغییر دهد در وهله اول رسیدن به درک روشنی از وضع و شرایط کنونی علم در کشور و امکانها و لوازم پیشرفت علم و مشکلات و موانع راه آن است. در این راه شاید لازم باشد که ارتباط و گفتگویی هم میان دانشمندان و طراحان و مجریان برنامه برقرار شود. این گفتگوها میتواند مقدمه برقراری رابطهای باشد که باید میان علم و اداره کشور وجود داشته باشند. ما از چند سال پیش کوشش برای برقراری چنین رابطهای را آغاز کردهایم اما در شرایط کنونی فرهنگستان و هیچ مرجع دیگری در کشور توانایی آن را ندارد که برای همه دردهای کشور نسخه علاج بنویسد و طبیعی است که بعضی اظهارنظرهایی که میشود چندان سنجیده و دقیق نباشد. فرهنگستان نمیتواند هر روز و هر هفته حرفهای نو در علم و در باب علم داشته باشد ولی همه حرفهایش هم نباید حرفهای مشهور و شایع باشد.
اگر مشکل در ظاهر سادهای مثل ارتباط صنعت و دانشگاه از سی چهل سال پیش تاکنون در همانجا و به همان صورت ابتداییش که بوده باقی مانده است و جهش این است که اولاً صنایع خریداری شده از بازار اجناس دست دوم نیازی به علم و پژوهش و دانشگاه ندارد. این صنعت از صنعت تقلیدی یک درجه پایینتر است. کره و چین راه توسعه صنعتی را با صنعت تقلیدی آغاز کردند و به این جهت ناگزیر بودند که برای استقرار آن اندکی از علم مدد بگیرند ولی صنعت خریداری شده در بازار مکّاره مثل کالایی که میخرند و مصرف میکنند به علم نیاز ندارد و برای مصرف آن داشتن یک دستورالعمل کوچک کافی است. ثانیاً مشکل، مادی صرف نیست. یعنی تولید اتومبیل بد و آلودگی هوا و آشوب ترافیک را مشکل صرفاً فنی نباید دانست. مشکل علم و تکنولوژی ما مشکل اخلاقی و انسانی است. بخش اعظم مشکل به تلقی و رفتار ما بازمیگردد و این مشکل را دولت به آسانی نمیتواند حل کند. شاید بگویند مسائلی مثل آلودگی هوا و نقص موتور اتومبیل چگونه مشکل انسانی دانسته شده است؟ اگر مثلاً فساد اداری را مسئلهای انسانی بخوانند وجه آن را میتوان دریافت اما مردم چه گناهی دارند که اتومبیل نو میخرند و هنوز آن را به خانه نرسانده خدای نکرده آتش میگیرد و چنان دقیق و فنّی ساخته شده است که به محض آتش گرفتن درهایش هم قفل میشود که سرنشین نتواند جان خود را بردارد و از آتش دنیایی نجاتش دهد. در صنعت و تکنولوژی ما کاری را که دیگران بنیاد کردهاند ناقص میکنیم و متأسفانه اهمیت نمیدهیم و به روی خود نمیآوریم که حاصل کارمان هر سال از سال پیش بدتر میشود. تکنولوژی امر انسانی است، تا زمان جدید و پدیدآمدن علم تکنولوژیک، هرگز علم این اندازه انسانی نبوده و مسائل زندگی و معاش به مدد علم حل نمیشده است. حاکمان دنیای قدیم غالباً در جلب شاعران و ادیبان و دانشمندان و بخصوص پزشکان و منجمان اصرار داشتند. آنها از دانشمندان بیشتر در برآوردن نیازهای شخصی و درباری استفاده میکردند و تنها پیشبینیهای منجمان و اهل تنجیم بود که مثلاً در کار جنگ و سپاه به آن احساس نیاز میکردند اما در زمان جدید زندگی مردم با علم میگذرد و علم و تکنولوژی برای انسان است و شرف علم نیز به سودمندیش بازمیگردد پس علم جدید در مبدأ و غایتش انسانی است و مگر نه اینکه پژوهش علمی طرحی برای درک شرایط تغییردادن موجودات و ساختن و پرداختن است. مهم نیست که این علم فیزیک باشد یا جامعهشناسی و تاریخ. علم قدیم گزارش هستها و هستیها بود اما علم جدید بیان و گزارش امکانهای دگرگونی جهان و انسان و زندگی انسانی است. معنی تکنولوژیک بودن علم هم همین است. شاید باز بگویند به فرض اینکه انسانی بودن علم را بپذیریم ارتباط یا بیارتباطی صنعت و دانشگاه را چرا باید امر انسانی بدانیم. آیا نبود این رابطه ناانسانی است؟ ناانسانی مفهوم روشن ندارد. نبود این رابطه به معنی آن است که از علم نمیتوانیم در کار ساختن بهره ببریم. به عبارت دیگر اگر علم، علم دگرگونسازی بر وفق و طبق طرح دقیق ریاضی است علمی که در این کار و راه نباشد نقص دارد و این نقص را به دانشمندان نمیتوان نسبت داد زیرا علم دانشمندان در مناطق مختلف تفاوت ندارد. پس چگونه است که در جایی از علم به خوبی بهرهبرداری میشود و در جای دیگر در دانشگاه مهجور میماند. جامعه، جامعه مردمان و افراد آدمی است اما افراد آدمی به کلی مستقل از جامعه نیستند و حتی میتوان گفت که فردیتشان در واقع وجه و نحوه بستگیشان به جامعه است یعنی افراد و اشخاص بر حسب اینکه تا چه اندازه و چگونه به جامعه خود بستگی دارند فردّیت و تشخّص مییابند وگرنه فردی که گمان میکند در فهم و عقل و اراده مستقل از همه چیز و از همه جاست و میتواند با همین عقل و درک و اراده در بیرون از جامعه زندگی کند شاید بیشتر از دیگران مقهور جامعه و محروم از اختیار باشد. حتی شاعران بزرگ که ممتازترین و آزادترین و مستقلترین اشخاص زمان خویشند با بستگی به جامعه و زمان آثار خود را پدید میآورند. جامعه، اتحادی از افراد به هم بسته است نه مجموعه افراد پریشان و پراکنده. نمیخواهم بگویم جامعه وجودی مستقل از افراد دارد زیرا فرد و جامعه از هم جدا نیستند. ما فردی را نمیشناسیم که به جامعهای بستگی نداشته باشد و جامعهای نیست که افراد در آن کم و بیش با سلیقه و رأی و شیوه خاص خود عمل نکنند. مختصر بگویم آدمیان در نسبت با یکدیگر و در با هم بودن است که انسان میشوند و این با هم بودنها بسیار متفاوت است. همیشه مردمان باهمند و اصل این است که متحد و به هم بسته باشند ولی گاهی در ظاهر جمعند اما جمعشان در واقع پریشان است و غایت و همت و امید و آینده را گم کردهاند. مردمان را اشتراک در امید و تعلق به غایت به هم میپیوندد و هماهنگ میسازد و به آنها همت رسیدن به مقاصدشان را میدهد. جامعهای که امید ندارد و افقی فرا روی خود نمیبیند همت ندارد و افرادش کمتر همپیمان و همبستهاند ولی این همبستهنبودن و پیوندنداشتن نه فقط نشان استقلال نیست بلکه مایه بلاتکلیفی و سرگردانی است. جامعهای که برای رسیدن به کمال نمیکوشد یعنی کمال مطلوبی در نظرش پیدا نیست افرادش احساس بیپناهی میکنند و به این جهت صرفاً به فکر مصلحت خویشند و میکوشند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اینها اهل محکمکاری نیستند. حتی تکنولوژیشان هم سر هم بندی است و اهمیت نمیدهند که حاصل کارشان چه باشد. در چنین جامعهای، مردمان مستعد میتوانند علم بیاموزند و دانشمند شوند چنانکه افراد دانشمند در همه جا در سراسر جهان وجود دارند. اما ساختن و پرداختن موقوف به هماهنگی و همکاری است. اگر در جایی علم هست و به کار نمیآید باید دید مردمانی که شاید در لفظ علم را تحسین میکنند و برخورداری و بهرهمندی از آن را شرف میدانند چرا در ساخت و پرداخت و سامانبخشی لاابالی هستند و حاصل کارشان نشانه حواسپرتی و لاابالیگری با خود دارد. وقتی مردمی دانش و دانشمند داشته باشند اما دانش در زندگیشان کارساز نباشد باید فکر کرد که شاید خللی در روابط انسانی وجود دارد. به این جهت کافی نیست که در پرورش مهندسان بزرگ و دانشمندان ممتاز علوم ریاضی و پزشکی و نجوم و شیمی و زیستشناسی و تاریخ و جامعهشناسی و حقوق و اقتصاد و فلسفه و مهندسی بکوشیم زیرا جامعه باید آمادگی پذیرش این علوم را داشته باشد و اگر شرایط مهیا نباشد آنها به کار نمیآیند. من مثل اوگوست کنت معتقد نیستم که علم صورت قوامبخش جامعه جدید است (صورت در اصطلاح فلسفی تعیّنبخش است و به عبارت دیگر صورت همان قوام چیزهاست) اما نمیتوانم تجدد و جهان متجدد را جدا از علم تکنولوژیک در نظر خیالآورم یعنی میان علم و جامعه جدید پیوندی هست که اگر بگسلد هر دو آسیب میبینند. علمی که به جامعه پیوسته نیست مثل درختی است که ریشهاش در خاک و آب نباشد و جامعه متجددی که از علم بهره نبرد دچار آشفتگی است و نمیداند چه میتواند و باید بکند. این سخنان با اینکه شواهد تاریخی آشکار دارد به آسانی پذیرفته نمیشود. عجبا که کسانی اعتمادشان را به تدابیر مؤثر نیفتاده و دستورالعملهای بیثمر حفظ میکنند اما به حرفهای روشن و نزدیک به بدیهی حسّی بیاعتنا میمانند. دانشمندان و همه مردم حق دارند که طالب پیشرفت سریع علم و توسعه تکنولوژی باشند اما صرف خواستن و داشتن قصد و نیت خوب کافی نیست وقتی میل و خواست اشخاص به هر دلیلی با خودآگاهی و عزم جمعی موافق یا متناسب نباشد از خواست و رأی فردی کاری برنمیآید. این خودآگاهی در واقع حاصل قیاس وضع جهان خود با جهانی است که چرخ آن با علم میگردد نه اینکه درک مستقیم تجربه وضعی باشد که دانشمند در آن به سر میبرد. دانشمند در جهان توسعه نیافته اگر به تجربه رجوع کند. دشواری راه علم و علمیشدن را در مییابد و اگر گاهی گمان میکند که مسائل با تدابیر معمولی حل میشود از تجربه روگردانده است و از رأی و نظر شایع و همگانی شده پیروی میکند و معمولاً از این پیروی خبر ندارد.
فرهنگستان در این میان چه باید بکند؟ اولین وظیفه فرهنگستان این است که فارغ از تعارفات و حرفهای خطابی و مشهور به نظم و نظام علم و نیاز به آن برای ساختن امروز و فردا بیندیشد نظام علم چیست؟ علم پژوهش است و خدا را شکر که کشور دانشمندان و پژوهشگران شایسته دارد که به پژوهش مشغولند و حاصل آن در مجلات علمی انتشار مییابد. البته هر پژوهش و مقالهای کم و بیش نظم متدولوژیک دارد اما علم مجموعه مقالات و پژوهشها و نوشتهها و گفتهها نیست بلکه نظم خاصی است که در آن پژوهشها آهنگ و هماهنگی مییابند و در کار ساختن جهان هماهنگ شریک میشوند. عیب جهان توسعه نیافته این نیست که علم ندارد زیرا در آنجا گاهی دانشمندان بزرگ وجود دارند و چه بسا کسانی پرورده میشوند که در پیشبرد کار علم جهان، مشارکت مؤثر دارند اما وجود دانشمندان برای اینکه علم در کشورشان به نحو متناسب رشد کند کافی نیست و با آن نیازهای توسعه کشور برآورده نمیشود. اروپا که به نحو ارگانیک رشد کرد نیاز به برنامهریزی علم و هماهنگسازی نداشت زیرا علم در آنجا سیری شبیه به سیر طبیعی داشت. تاریخ علم اروپا تا این اواخر اگر نه کاملاً کم و بیش و بالنسبه در مجموع هماهنگ پیش رفته است وجه آن هم هماهنگی افراد و اشخاص اهل دانش و معرفت با جهان خویش بوده است. مردم جهان متجدد با تصویری که از جهان علم و تکنولوژی و رفاه و آزادی داشتند و با بستگی به این تصویر راه خود را پیمودند. اینها برای تحقق تصویری که در نظر داشتند کوشیدند. جهان در حال توسعه تصویری از آینده خاص خویش ندارد که برای تحقق آن بکوشد بلکه تصویر تحققیافتهای از جهان توسعهیافته را میبیند و آن را میخواهد و تحققش را نیز آسان و طبیعی میداند. آیا فرهنگستان میتواند تصویری از آینده توسعه بسازد که در آن دستها و فکرها با درک امکانها و مصلحت عام کشور فیالجمله هماهنگ باشند؟
این هماهنگی که میگویم شرط پیشرفت علم کشور است. تکرار میکنم کشور به دانش و دانشمند نیاز دارد و جهان علم نیز با وجود دانشمندان قوام مییابد اما صرف وجود دانشمندان و پژوهشهایی که مخصوصاً در انزوا صورت میگیرد و حاصلش غالباً در آشوب امواج اطلاعات علمی گم میشود برای توسعه علم کشور کافی نیست زیرا علم باید در نظام خاص خود کارساز شود و این نظام چه بسا که در وضع علم و بوروکراسی و سیاست و اقتصاد و کار و اشتغال نیز اثر تعادلبخشی دارد. اینکه کشور نمیتواند از کل دانش و دانشمندانی که دارد در جای خود بهره ببرد مطلب سادهای نیست که بتوان از آن گذشت. کاش میتوانستیم بدانیم که این ناتوانی چرا و از کجاست. از زمانی که طرح همکاری میان دانشگاه و صنعت عنوان شده است فرض این بوده است که دانشگاه باید در صنعت و کشاورزی و بازار و روابط و مناسبات موجود وارد شود و صنایع و کشاورزی باید از دانشگاه مدد بخواهند. صرفنظر از اینکه کشاورزی سنتی به علم نیاز ندارد و به آن راه نمیدهد و صنعت قرضی و عاریهای کارش با همان دفترچههای اطلاعاتی همراهش میگردد و نیازی به پژوهش تازه ندارد، صنعت و کشاورزی و مدیریت هم به طور کلی تا زمانی که نسبت و مناسبت و سنخیتی با علم پیدا نکنند طرح علمی را نمیپذیرند. اگر صنعت و کشاورزی و دانشگاه باید به هم بپیوندند لازم است که هر سه دگرگون شوند. این سه به صورتی که اکنون موجودند حرفی ندارند که به هم بگویند. به این جهت است که دانشگاه بیاعتنا به تکنولوژی دانشجو تربیت میکند و تکنولوژی کشور به فارغالتحصیلهایی که از دانشگاه بیرون میآیند نیاز ندارد ولی چه میتوان کرد نوجوانان ما و با استعدادترین آنان میخواهند درس مهندسی و پزشکی بخوانند و کشور هم امکان بالنسبه خوبی برای پرورش آنان دارد. شاید هیچ کشوری که از حیث تکنولوژی در سطح کشور ماست به اندازه ما مهندس نمیپرورد و حتی بسیاری از کشورهای توسعهیافته نیز از این حیث در قیاس با ما در مرتبه پایینتری قرار دارند. در مقابل هیچ کشور توسعهیافتهای نیست که در مراتب عالی اداری و اجراییاش این همه مهندس به کار مشغول باشند. در آنجا معمولاً مهندسان به کار مهندسی مشغولند و تحصیلکردههای اقتصاد و حقوق و مدیریت و جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی و … چرخ سیاست و سازمانها را میگردانند. اینکه کسانی با هزینه گزاف درس بخوانند و پس از فراغت از تحصیل به کار و شغلی بپردازند که تناسبی با تحصیلشان ندارد، نشانه نبودن تعادل و تناسب در برنامه و نظام علم و اسراف در مصرف استعدادهاست. ما با پول نفتی که با خون دل به دست میآوریم بهترین استعدادهایمان را برای مراکز علمی تکنولوژیک و نظامی جهان توسعهیافته تربیت میکنیم. پیداست که از جهانی و بخصوص از جهت اخلاقی نمیتوانیم این تربیت را متوقف کنیم گویی چون از بهترین امکانهای خود نمیتوانیم به نحو شایسته بهرهبرداری کنیم ناگزیر آن را نیکوکارانه به دیگران هدیه میکنیم. کاش میتوانستیم و میکوشیدیم که بیشتر غمخوار خویش باشیم.
۸ـ طراحی راه علم یک طرح پژوهشی نیست که چندین پژوهشگر آن را انجام دهند. این طراحی گرچه باید مبتنی بر پژوهش باشد اما نه پژوهش است و نه آن را میتوان از جایی فراگرفت و آموخت. راه علم را با تأمل و اجتهاد میتوان یافت و گشود. به عبارت دیگر صاحبنظران و دانشمندان با برخورداری از شایستگیهای خاص از عهده این کار برمیآیند. بخشی یا گروهی در فرهنگستان باید مواد این اجتهاد و طراحی را فراهم آورد.
این گروه پژوهندگان باید ۱ـ پژوهشهای انجام شده در باب فرهنگ و تعلیم و تربیت و علم و تکنولوژی و برنامهریزی و آیندهنگری را با نظر دقیق مورد بحث و نقد قرار دهد.۲ـ درباره تربیتی که در خانه و مدرسه و دانشگاهها صورت میگیرد و نتیجهای که از آن به دست میآید، مطالعه کند. ۳ـ تأمل کند که در یکصد سال اخیر مدرسه و دانشگاه و به طور کلی آموزش و پژوهش منشأ چه آثاری بوده و آیا همه نتایجی که از آن انتظار داشتهاند حاصل شده است؟ ۴ـ در یکصد سال اخیر مدیریت و اقتصاد و کشاورزی و صنعت و درس و مدرسه و کتابنویسی و … ما مشکلها داشته است باید دید که چرا کمتر به این مشکلها فکر کردهایم و چرا ناتوانیها و شکستها را به روی خودمان نیاوردهایم. آیا فکر میکنیم که برای توانا بودن باید از ناتوانیها غافل ماند و آنها را منکر شد. درست است که اعتماد به نفس شرط لازم موفقیت در کارهاست اما این را هم از یاد نبریم که توانایان و صاحبان اعتماد به نفس آنانند که به ناتوانیهای خود نیز وقوف دارند. آنکه نمیتواند و نمیداند که نمیتواند باید به ناتوانیاش خودآگاهی پیدا کند تا شاید توانا شود. در غیر این صورت ناتوانی پنهان شده در ناخودآگاه، دست و دل و اندیشه را دستخوش پریشانی و آشفتگی میکند. اگر من در این هفده سال که افتخار نمایندگی دانشمندان عضو فرهنگستان را داشتهام جانب احتیاط را رعایت کردهام از آن رو بود که فکر میکردم و هنوز هم فکر میکنم که فرهنگستان برای رهآموزی علم و پژوهش راهی دشوار را باید طی کند. در طی این راه استاد، مقام استادی خود را حفظ میکند اما این را هم درمییابد که علاوه بر وظیفه دانشمندی کار دشوار مراقبت و نظارت بر دانش کشور را نیز برعهده دارد. البته این نظارت استصوایی و اجرایی و اداری نیست. این نظارتها هم گرچه از جهاتی دشوار است اما به هر حال نظارتی رسمی و اداری است و طبق ضوابط و مقررات معین صورت میگیرد. نظارت فرهنگستان بر علم کشور نظارت تفهّمی است گویی ناظر میخواهد بداند که علم چه میکند و چه حاصل دارد و به کجا میرود و چگونه میتوان به آن نزدیکتر شد و از برکاتش بیشتر بهره برد. همه ما کم و بیش در این باب چیزهایی خواندهایم و شنیدهایم و میدانیم اما گاهی بهتر یا لازم است همه خواندهها و شنیدهها را در پرانتز شک قرار دهیم و درباره آن دانستههای عادی و مشهور که کمتر به کار آمده است بیشتر تأمل کنیم و در طلب راههایی باشیم که دانش و دانشمندان را به جایگاه خود میرساند. مطالعه و تأمل در این ابواب از مدتی پیش در فرهنگستان آغاز شده است و امیدوارم به نتایجی برسد که در هموار کردن راه پیشرفت علم کشور موثر باشد. در آنچه خواندید کوشیدهام فرهنگستان را با توجه به هدفها و وظایف و کارکردهایش معرفی کنم. نمیدانم تا چه اندازه موفق بودهام. گمان میکنم هر کس دیگر هم بخواهد فرهنگستان را معرفی کند کم و بیش به همین اندازه موفق خواهد بود. فرهنگستان را با رجوع به مفاهیم و تعاریف ثابت نمیتوان معرفی کرد زیرا آن را در کار و عملش باید شناخت و البته کاری را که بر عهده فرهنگستان است با ملاکهای عادی و رسمی نمیتوان سنجید. کار فرهنگستان تأمل در کار علم و آینده آن است و میدانید که تأمل آموختنی نیست. به این نکته هم توجه کنیم که نظر فرهنگستان باید به آینده باشد و آینده هنوز وجود ندارد که آن را بتوان شناخت. وظیفه فرهنگستان وظیفه دشواری است زیرا باید آینده را در طی تحققیافتنش بشناسد.
۹ـ و بالاخره میرسیم به یک پیشنهاد عملی: ما اکنون چهار فرهنگستان دولتی داریم. چرا این چهار فرهنگستان یکی نباشد. تجربه خوب فرهنگستان علوم را در نظر آوریم که استادان رشتههای مختلف علم با هم مینشینند و تبادل نظر میکنند. چرا این دانشمندان با پزشکان و اهل هنر و زبان و ادب همنشین نشوند. کشور مخصوصاً به گفتگو میان اهل علم و ادب و فرهنگ و هنر نیاز دارد. پس چرا چهار فرهنگستان یکی نشود. آیا بهتر نیست یک فرهنگستان داشته باشیم که شعبههای متعدد و گوناگون داشته باشد و البته در شوراهای آن به تناسب و مناسبت هنرمندان و دانشمندان و ادیبان حضور داشته باشند. با یکی شدن فرهنگستانها به هیچ چیز و هیچ جا آسیب نمیرسد اما این ادغام فوائد اداری و مالی و علمی آشکار و مسلّم دارد.
۱۰ـ سخن را با عذرخواهی به پایان میبرم. اگر نوشته من خوشبینانه نیست گناهش به گردن وضع دشوار علم است. کوششهای مؤثری که بعضی از دانشمندان و مدیران آموزش و پژوهش کشور کردهاند مغتنم است و قدر کوشندگان را باید دانست اما دشواریها را هم باید دید. چه فایده دارد که من پیشنهادهای خوشبینانه و سهلانگارانه بدهم که عملی نباشد. فرهنگستان اگر طرحی برای پیشرفت علم تدوین میکند اولین شرط طرح باید این باشد که بتوان آن را عملی کرد. برنامهها و طرحهایی که عملی نباشند و به کار نیایند جز اینکه مایه دور شدن از واقعیت زندگی باشند اثری ندارند. با این ملاحظه بود که باید و نبایدهای مشهور را در نوشتهام نیاوردهام و راههایی را که همه میشناسند اما پیمودنی نیست نشان ندادهام. خطاب این نوشته مخصوصاً به همکاران فرهنگستانی است. اگر کار را سهلتر از آنچه من پنداشتهام میدانند با ارائه راههای مناسب به گشایش کارها کمک کنند. فرهنگستان نیاز دارد که بداند و بر عهده گیرد که چه میتواند و باید بکند. صورت کلی این بایدها در اساسنامه معلوم شده است. اما شرایط و امکان عملی کردن بایدها را باید یافت. این شرایط چیست و چگونه فراهم میشود؟ معمولاً میان عزم به توسعه و پیشرفت و رجوع به علم و استفاده از آن برای روشن کردن راه توسعه تناسب یا ملازمتی هست. فرهنگستان آماده است گفتگویی را با نظام مدیریت اقتصادی، فرهنگی و علمی کشور برای شناخت بهتر امکانها و راهیابی به آینده آغاز کند.
کلید واژگان: علم، فرهنگستان، تجدد، غرب، ایران، پژوهش، حکمت، فلسفه.