باباطاهر، شخصیتی تاریخی

آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)

اشاره: کانون زبان فارسی میزبان شب باباطاهر ، یکی دیگر از شبهای مجله بخارا ، بود که با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و انتشارات فرهنگ معاصر برگزار شد.

کلید واژگان: باباطاهر، ادبیات، ایران، حکمت، شعر، جهان، اسلام، بخارا.

***

در ابتدا علی دهباشی به سخنرانان و حاضران در این نشست خوش‎آمد گفت و اشاره کرد که انتشار کتاب باباطاهرِ دکتر نصرالله پوجوادی بهانه‎ای شد تا شب باباطاهر نیز برگزار شود. سپس از دکتر پرویز اذکایی به عنوان اولین سخنران دعوت کرد . دکتر اذکایی از دکتر پورجوادی و کشف بزرگش چنین سخن گفت :

” کتاب حضرت استاد پورجوادی یک کشف است. ما از بابا طاهر یک اسم بیشتر نداشته‎ایم: طاهر . و آن کلمۀ « بابا» نیز برای احترام است. حال این طاهر کیست؟ پدر و مادرش چه کسانی هستند؟ از دوبیتی‎های او مشخص می‎شود که همدانی است اما پیدا نیست که از کدام فرقه است. از برخی نوشته‎های اهل حق در کردستان مثل « سرانجام نامه» و « شاهنامه حقیقت» مشخص می‎شود که او « اهل حق» است. در باب اهل حق، بهترین مقاله همان مقاله مینورسکی است که او خود به کردستان و گوران هم رفته و نوشته که در سنت آن دیار، باباطاهر یکی از چهار فلک ادواری آنجاست

زمانی که این بنده کمتربن به تنقیح این دوبیتی‎ها می‎پرداختم به هویت او پی بردم. پرسش این بود که آیا میان « طاهر» نامان قرن چهارم و پنجم کسی هست که هویتش با او همانندی داشته باشد یا یکی باشد . در کتاب عظیم‎الانساب سمعانی که در حدود سال ۱۹۱۲ به خطی بسیار دشوار چاپ شده بود ذیل « جصّاص » آمده: « طاهربن جصّاص شیخ الصوفیه» در همدان زاده شد. از او حکایت شده که جصّاص بوده یعنی گچ کار و کچ بُر. و از قول او نقل کرده که « من این عمال جصّاصی را ترک نکردم تا دیدم گچ بر دیوارها همچون نقره می‎درخشد. از شهرت احتراز کردم و عمل گچ‎کاریی را ترک کردم.

این معرفی سمعانی اگرچه ارزش بسیار دارد اما کافی نیست.

همدانی‎ها چهار تاریخ گمشده دارند. ۱٫ تاریخ بوعلی کاتب که تاریخ فرهنگی بوده. ۲٫ تاریخ صالح کوملاریی به نام طبقات الهداینسّین و طبقات در این مفهوم یعنی تاریخ دسته‎ها و گروه‎های محدثان و شهرها. اصفهانی‎ها از روی این تواریخ، تاریخ‎های مهمی نوشتند. حمزه اصفهانی تاریخ اصفهان را بر اساس تاریخ صالح کوملاری نوشت. ابو شیخ اصفهانی نیز طبقات الاصفهانیین را نوشت. ۳٫ تاریخ دیگر تاریخ عمران بن صالح همدانی است که مستوقی در نزهه‎القلوب از آن سخن می‎گوید. ۴٫ تاریخ دیگر تاریخ عظیم شیرویه شهردار است که از دیلمیان بوده‎اند و خاندانی بوده‎اند که اسامی پدر و پسر در نام‎ها مدام تکرار می‎شده است. تا نیمه اول قرن هفتم در حدود ۲۰۰ سال کمتر این خاندان در همدان از ستون‎های حدیث و رجال بوده‎اند و خود شیرویه بزرک کتابی مهم در این باب دارد با نام « الفرودس» که شامل ده هزار حدیث است. دیگر کتاب او « عُقلاء‎الاَنس» است که نسخۀ یگانه در مصر دارد که شرح حال رسول اکرم است. خلاصه آن که تاریخ همدان او بسیار معتبر است که هم تاریخی دینی بوده و هم دنیایی. او در سال ۵۰۹ درمی‎گذرد و فرزندش و نوادگانش کارش را ادامه می‎‌دهند و می‎کنند.

شیرویه شهردار جزو بزرگان شهر همدان از « باباطاهر جَصّاص نام برده اما متأسفانه تاریخ شیرویه تا قرن نهم بیشتر باقی نمانده است . سعمانی این کتاب را دیده، هچنین یاقوت حموی. اما آن کسی که بسیار به این کتاب استناد جُسته و نکات مهمی بیان کرده شمس‎الدین ذهبی دمشقی است که در نیمۀ دوم قرن هفتم و نیمه اول قرن هشتم در دمشق زندگی می‎کرده . اثر مهم که او در این محبث مورد نظر است « سیر اعلام نُبلا» ست که چندین جلد آن چاپ شده . منبع سخن دکتر پورجوادیی در کتاب باباطاهر که به کشفی بزرگ انجامیده همین کتاب است. پورجوادی شرح حال نسبتاٌ مفصل باباطاهر را در این کتاب یافته و ثابت کرده است که باباطاهر همان ابومحمد حسن بن ابراهیم جصّاص همدانی است و لاغیر. در « سیر اعلام نُبلا» آمده که طاهر را « امام » می‎نامدند. شرحی که دکتر پورجوادی آورده حاوی ۲ نکته مهم است:

  1. باباطاهر گیاه‎خوار بوده است ۲٫ متهم به زندقه بوده است.

اما دکتر پورجوادی اتهام باباطاهر به زندقه را تقریباٌ نادیده گرفته و از کنار آن گذشته است. اما باید دانست که باباهر مانوی مسلک بوده و از بزرگان مانویت به شمار می‎رفته است. زندقه همان ثنویت و مانویت است و باباطاهر « زندیق» بوده است. آقای دکتر پورجوادی در کتاب « عین‎القضات و استادان او» که کتابی ارزشمند است عرفان عراق عجم را نادیده گرفته‎اند. من درباره این کتاب مقاله‎ای نوشتم که در مجله معارف نشر دانشگاهی منتشر شد. اما این نکته نیز قابل انکار نیست که به عکس آنچه تا کنون تصویر می‏شده و بیان شده که عرفای بزرگ تماماٌ از خراسان برخاسته‎اند و سرچشمۀ تصوف خراسات است باید گفت غرب ایران خاستگاه عرفان نظری و عملی ایران است و در واقع عرفان از غرب ایران به نقاط شرقی و خراسان رسوخ کرده است. عرفان نظری و تصوف عملی ما مستقیماٌ میراث مذهب مانویت است که زادگاهش همدان بوده. باباطر در یک دوبیتی می‎گوید:

من آن اسپیده بازم هَمَذّانی

می‎گوید همه به دست من شکار می‎گیرند ـ شکار در اینجا به معنای معرفت است. از القاب باباطاهر یکی « صیادالاهی» بوده که در کتب اهل حق آمده. محمد مُکری کتابی به فرانسه نوشته به نام « صیادالاهی» حتی لقب عبدالقادر گیلانی « البازالاَشهب » بوده یعنی باز سپید. این که بابا طاهر می‎گوید من « اسپیده بازم» یعنی سیمرغم، یعنی تجلی خداوندم و خدای بزرگ ایران باستان، « زُروان» است و سخن دکتر پورجوادی که می‎گوید « اسپیده‎باز« یعنی روح، ابداً قابل قبول نیست.

« اسپیده‎بازم » شطح است یعنی من زُروانم، من خدایم.

و این که می‎گوید به دست من شکار می‎گیرند یعنی معرفت می‎گیرند. « باز» همان سیمرغ در اوستاست و تعبیری است به کلی زروانی و اگر باباطاهر مرتب در دوبیتی‎هایش می‎گوید من در کوه خانه و لانه دارم به ارتباط سیمرغ با قاف و البرز و مطلقِ کوه نظر نظر دارد. با این توضیح که « قاف» به زبان اوستایی یعنی « کوه» پس باباطاهر سیمرغی است که به جای البرز در کوه الوند لانه دارد.

این نکته هم ناگفته نماند که شیعه اثنی عشری با مانویت قرابت‎های بسیاری دارد. دوازده امام در تشیع همان دوازه حواری در مانویت است . حتی کلمۀ « امام» عربی نیست بلکه سریانی است. تقریباٌ تمامی مناسک مانویت وارد مذهب تشیع شده. در آیین اسلامی نام ماه روزه‎داری، رمضان است و رمضان به قول عربی‎دانها کلمۀ « عُجمه» است یعنی عربی نیست.رمضان همان تعبیر سریانی « یَمگان » است که همان ماه روزه‎داری مانوی است.

میراث مانویت که از زهد و تقوا تا فلسفۀ اخلاق و عادات و مناسک تا انواع هنرها را دربرمی‎گیرد اندک اندک در تمام جهان رخنه کرد. بسیاری از فرقه‎های مسیحی مثل فرانسیس‎ها و بوگومیل‎ها در اصل مانوی‎اند. تمامی مسیحیان دیرنشین مطلقاٌ مانوی هستند که به آنها « اصحاب الادیره » می‎گویند.

مانویان به بزرگان خود « ویژدگان» ( گزیدگان) می‎گفتند . بسیاری از تعابیر مانوی معرب شده که خانم مری بویس در کتابش از اینها یاد کرده است. با نظر به زهد و تقوی و پرهیز مانویان، ویژدگان نمی‎توانسته‎اند تأهل اختیار کنند و گوشت بخورند. آنها گیاه‎خوار بوده‎اند و باباطاهر دقیقاٌ همین احوالات را داشته است. مانویت یک آیین زاهدانه و اخلاقی است. آنها در ازای این پرهیزها « تصعید روانی» می‎کرده‎اند، یعنی به کارهای هنری می‎پرداخته‎اند و هنرمندانی بسیار عالی بوده‎اند. مانی خود نقاشی طراز اول بوده است. نقاشی‎های مانی و میراث عظیم او از چین تا اروپا گسترش یافته است. آواز همسرایان با ارگ در کلیساها برداشتی از « حَزوه خوانی» مانویان است که اجرای جمعی سرودهای مذهبی بوده است.

آلفریک در کتاب ارجمند خود به نام « نوشته‎های مانی» به این نتیجه رسیده که تمام نقاشی‎های کلیسایی و حتی کارهای لئوناردو داوینچی وامدار میراث مانی است.

خلاصه آن که دنیا به مذهب مانویت سخت مدیون است و این دو هنر برجستۀ اروپا یعنی نقاشی و ساز و موسیقی وامدار مانویان است وگرنه آنها تا پیش از ورود سنت‎های مانوی به قلمروهایشان همان هون‎های وحشی بوده‎اند. پس هنر « جَصّاصی» باباطاهر اثباتِ زندقه و مانوی مسلکی اوست.”

سپس از کتاب باباطاهر دکتر پورجوادی رونمایی شد که دکتر پورجوادی نخستین جلد آن را به شهرام ناظری اهدا کرد و نسخه‎های بعدی نیز به سخنرانان و ….. اهدا شد.

شهرام ناظری سخنران دوم شب باباطاهر بود که پیش از خواندن دوبیتی‎هایی از باباطاهر به چند نکته اشاره کرد:

” من هم به سهم خودم خوشحالم که به خانه دکتر محمود افشار دعوت شده‎ام و نیز بسیار سپاسگزارم که این هدیه گرانبها را به من دادند گرچه دوره‎ای شده که این نوع کالاهای فرهنگی ارزش گذشته را ندارد. خیلی چیزها، متأسفانه، تغییر کرده . ولی من فکر می‎کنم هنوز هستند کسانی که از این دستاوردهای دوران جدید استقبال می‎کنند. ولی من می‎دانم که اینها انسان را از خودش، از روح خودش بسیار جدا کرده. بسیار دشوار است که با تفکر سال‎های قبل زندگی کرد. و خیلی از ما برای حفظ ارزش‎های گذشته تلاش می‎کنیم. متأسفانه من خیلی دیده‎ام که اکثریت با آنچه در زمان پیش رفته هماهنگ هستند. نه این که با زمان نباید بود، ولی با آن بخش‎هایی که انسان را از روح خودش دور می‎کند نباید همراه شد.

وقتی این کتاب‎ها را به من دادند،از خودم پرسیدم، خب من هنوز همان تفکر سال‎های قبل را دارم که یک کتاب آنقدر برایم ارزشمند باشد؟ بله من هنوز همان آدمم. به هر حال این پرسش هنگام گرفتن این کتاب‎ به ذهنم رسید و خواستم در این زمینه با شما درد دلی بکنم. “

شهرام ناظری با یادی از ایرج افشار ، یکی از دوبیتی‎های باباطاهر را خواند و در ادامه افزود :همان طور که فرمودند باباطاهر واقعاً شخصیت عجیبی بود و شاید به نوعی اعتراضی بود به جامعه خودش. این که به او می‎گویند« عریان» و جا مکانی نداشته. وقتی به اعمال بابا طاهر نگاه می‎کنیم، فکر می‎کنیم شاید این کارها اعتراضی بوده به جامعه‎اش. جامعه‎ای که هیچ چیز سر جایش نبوده. البته بعدها افراد زیادی شعر باباطاهر را اجرا کردند. در زمان ما زبده‎ترین کسی که توانسته این اشعار را بخواند ، استاد دادبه بوده که ایشان شاگردان بسیاری را تربیت کردند و خود ایشان خیلی در اجرای برنامه فعال نبودند و چند تا از دوبیتی‎ها را در برنامه گلها و برگ سبز اجرا کردند و به بهترین نحو هم اجرا کردند. از نظر گویش و حس و حال باباطاهر. خواننده‎هایی هم که بعد از ایشان این اشعار را خواندند، به اصطلاح تقلید از استاد دادبه کردند. بنده هم چندان به باباطاهر نپرداخته‎ام ولی من چون کرد بودم و در حقیقت با مقام‎های موسیقی آشنا و نگاهم خیلی معطوف بود به موسیقی قومیت‎های ایرانی و به آنها توجه داشتم و نه فقط به دستگاه‎ها و ردیف‌‎هایی که در پایتخت بود. در نتیجه به خاطر کرد بودنم و نزدیکی به باباطاهر و این که باباطاهر هم شاید به نوعی به ما نزدیک بوده از نظر مرامش، که فرمودند همان اهل حق، و قوم یارستان که در کرمانشاه هست، مرز کرمانشاه است و مربوط به کرمانشاه هم می‎شود. ما از بچگی و از زمانی که چشم باز کردیم یکی از شعرهایی که توسط دور و بری‎های خودمان شنیدیم ، استادان و عرفا و درویشانی که به اصطلاح دو و بر خود من بودند، شعرهای باباطاهر بوده. حالا از حضرت مولانا بگیریم و حافظ و عطار، ولی باباطاهر را هم همیشه ما از بچگی به عنوان یک عارف سوخته دل شنیده بودیم و خود من یک علاقه خاصی به بابا طاهر داشتم، به خاطر این ظرافت اندیشه‎اش و این که کسی با چند تا دوبیتی بسیار ساده، توانسته کاری بکند که شاید بزرگترین هنرمندان جهان کرده‎اند. اگر بخواهیم مقایسه بکنیم باباطاهر مثل یک قطره اشک بوده، کارش کوچک بوده ، فقط چند تا دوبیتی بوده، اما همین چند دوبیتی عمق دارد . مثل وقتی می‎گوید : چو شو گیرم خیالت را در آغوش/ سحر از بسترم بوی گل آیو. ببینید این را کسی می‎گوید که جا و مکانی نداشته است. و آن وقت شعرهایش از چه لطافتی برخوردار بوده است. این شگفتی در مورد تمام بزرگان ایران صادق است. درباره هر یک که مطالعه می‎کنیم واقعاً به یک شگفتی می‎رسیم .

من تازگی‎ها به بزرگداشت حکیم عمر خیام در نیشابور رفته بودم و این بعد از چندین سال بود. من در قبل از انقلاب که بسیار جوان بودم به جشنواره طوس دعوت شده بودم، سال ۵۶، و آن موقع من خیلی بچه بودم به طوری که وقتی عکسم را دیدم، خودم را نشناختم که کنار استاد بهاری نشسته و مشغول اجرای برنامه بودم. و بعد از گذشت این همه سال، دوباره به آن خطه رفتم و واقعاٌ به هر یک از بزرگانمان که فکر می‎کنیم هر یک جهانی است شگفت‎آور” و استاد ناظری در ادامه سخنانش چند دوبیتی از باباطاهر را اجرا کرد.

سومین سخنران این نشست دکتر محمد سوری بود که موضوع سخنرانی‎اش را « تصوف همدان: از بابا طاهر تا عین‌القضات همدانی» قرار داده بود.

” هنگامی که به تصوف همدان می‌اندیشیم، نام دو شخصیت برجسته در ذهن ما زنده می‌شود: بابا طاهر عریان و عین‌القضات همدانی. حتی می‌توان گفت که در میان عارفان اهل همدان فقط همین دو فرد مطرح هستند و در کتابهای مربوط به تصوف به‌ندرت از همدانیِ دیگری یاد شده است. این دو نفر با هم تفاوتی اساسی دارند. عین‌القضات شخصیتی تاریخی است که شرح احوالش کم‌وبیش برای ما روشن است و در آثاری که از او به جای مانده، به‌ویژه نامه‌هایش، گزارشهای بسیاری دربارهٔ خودش در اختیار ما قرار داده است. می‌دانیم چه زمانی به دنیا آمده است و چه زمانی در همدان کشته شده است. از تحصیلات عین‌القضات آگاهیم و استادان وی را می‌شناسیم و آثارش را خوانده‌ایم و دربارهٔ استناد بیشتر این آثار به عین‌القضات شک و تردیدی نداریم.

در مقابل، تا پیش از انتشار کتاب باباطاهر: شرح احوال و نگاهی به آثار ابومحمد طاهر جصّاص همدانی نوشتهٔ دکتر نصراللّٰه پورجوادی دربارهٔ بابا طاهر تقریباً هیچ گزارش تاریخی موثّقی نداشتیم. نه نام خودش و پدرش را می‌دانستیم و نه حتی می‌دانستیم در چه عصری زندگی می‌کرده است. می‌گویند که امام صادق علیه‌السلام (ف. ۱۴۸) را درک کرده است و در عین حال با خواجه نصیرالدین طوسی (ف. ۶۷۲) هم دیدارهایی داشته است، یعنی دربارهٔ دورهٔ زندگی‌اش نزدیک به ۵۰۰ سال اختلاف نظر وجود داشته است. می‌گویند اُمّی بوده است، با این حال کتابی به او منتسب کرده‌اند و چندین دوبیتی سرگردان را نیز سرودهٔ او می‌دانند. با این اوصاف ما حتی در وجود تاریخی بابا طاهر نیز تردید داشتیم. چه‌بسا اصلاً چنین کسی وجود خارجی نداشته و شخصیتی کاملاً افسانه‌ای بوده باشد.

تنها گزارش شبه‌تاریخی که از بابا طاهر وجود داشت، داستان دیدار طغرل‌بیگ سلجوقی با بابا طاهر در سال ۴۴۷ بوده است که نجم‌الدین محمد بن علی راوندی در راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل‌سلجوق نقل کرده است. مطابق این داستان، وقتی طغرل به همدان آمد از اولیا سه پیر بودند: بابا طاهر و بابا جعفر و شیخ حمشاد. طغرل با آنها دیدار و با بابا طاهر گفتگویی کوتاه کرد. در میان این سه نفر بخت و اقبال بابا طاهر بلندتر از بابا جعفر و شیخ حمشاد بوده است، چرا که از او دست‌کم چند افسانه باقی مانده بود و قبر او نیز در همدان معروف بود. ولی از بابا جعفر و شیخ حمشاد جز نام چیز دیگری در دست ما نبود (در ادامهٔ سخن باز هم به سراغ این داستان خواهیم آمد).

***

اکنون به برکت پژوهشهای دکتر نصرالله پورجوادی بابا طاهر از شخصیتی نیمه‌افسانه‌ای به شخصیتی تاریخی مبدّل و وضعیت او به عین‌القضات همدانی نزدیک شده است. حالا دیگر ما می‌دانیم که «ابومحمد طاهر بن حسن بن ابراهیم جصّاص همدانی» معروف به بابا طاهر در زمان خودش بزرگِ صوفیان همدان محسوب می‌شده است و در علم حدیث و تصوف استادان و شاگردانی داشته است و در علم تصوف آثاری تألیف کرده بوده است از جمله احکام المریدین که احتمالاً همین کلمات بابا طاهر باشد و در سال ۴۱۸ خرقه تهی کرده است و بارگاه او از همان روزگار تا کنون زیارتگاه دوستدارانش بوده و هست.

حال با توجه به آگاهیهای تازه‌ای که از بابا طاهر پیدا کرده‌ایم، می‌خواهیم بدانیم در فاصله زمانی بابا طاهر تا عین‌القضات، که حدود یک قرن است، چه کسانی در همدان پرچم تصوف را برافراشته نگاه داشته‌اند. برای پاسخ دادن به این پرسش نخست باید به سراغ شاگردان بابا طاهر برویم. آیا اصولاً بابا طاهر شاگردانی داشته است؟ شمس‌الدین ذهبی در تاریخ الإسلام از قول جعفر ابهری (نام «جعفر ابهری» را به خاطر بسپاریم که با او کارها خواهیم داشت) نقل کرده است که بابا طاهر ۳۰۰ شاگرد داشت که همگی ایشان از اوتاد بودند. «۳۰۰» عدد بسیار بزرگی است. اگر فرض کنیم که جعفر ابهری عدد ۳۰۰ را با چاشنی اغراق و مبالغه همراه کرده باشد و یک صفر از ۳۰۰ را کم کنیم، عدد ۳۰ باقی می‌ماند که باز هم عدد کوچکی برای شاگردان یک صوفی نیست و نشان از آن دارد که بابا طاهر مورد توجه و رجوع صوفیان بوده است. از این تعداد شاگردان ما تنها نام چند نفر را می‌دانیم: ابومسلم بن غَزْو نهاوندی (همدرس ابن‌یزدانیار همدانی در علم حدیث) و ابوسعد بن زیرک (ف. ۴۳۶) و مکی بن عمر البَیِّع و منصور خیّاط صوفی و محمد بن عیسی و یوسف خطیب و عبدالواحد بن اسماعیل بروجردی و فتحه سرپولی و جعفر ابهری.

ابومسلم بن غزو نهاوندی و ابوسعد زیرک از محدّثان ساکن همدان بوده‌اند و فعلاً اطلاعات دیگری از ایشان نداریم. مکی و منصور و محمد و یوسف و عبدالواحد نیز فقط در گزارشهای مربوط به بابا طاهر نامشان آمده و گویا از اهل علم نبوده‌اند تا نامشان در کتابهای تاریخ و طبقات ذکر شود. می‌ماند فتحه سرپولی و جعفر ابهری که درباره این دو نفر به‌اجمال سخن خواهیم گفت ولی پیش از آن باید خاطرنشان کنیم که حضور اهالی نهاوند و سرپل ذهاب و ابهر و بروجرد در میان شاگردان طاهر نشان از شهرت و محبوبیت طاهر دارد تا درجه‌ای که کسانی از شهرهای دور و نزدیک برای کسب فیض خدمت او می‌رسیدند.

فتحه سرپولی صوفی‌ای امّی بوده است و همه آگاهیهای اندک ما از او به نامه‌های عین‌القضات همدانی برمی‌گردد. بنابر سخنان عین‌القضات، فتحه سرپولی شاگرد بابا طاهر بوده است و تربتش نیز در نزدیک تربت بابا طاهر قرار داشته است. فتحه شاگردی داشته است به نام برکت همدانی که پیرِ صحبت عین‌القضات همدانی بوده است و عین‌القضات در نامه‌هایش با تجلیل بسیار از او یاد کرده است. تا اینجا میان بابا طاهر و عین‌القضات یک حلقه وصل پیدا کردیم: بابا طاهر  فتحه سرپولی  برکت همدانی  عین‌القضات همدانی. برخلاف تصوّر ما که خواجه احمد غزالی را استادِ اصلیِ عین‌القضات در تصوف می‌دانیم، به نظر می‌رسد که میان این دو نفر دیدارهایی کوتاه صورت گرفته و ارتباطهای بعدی آنها بیشتر از راه مکاتبه بوده است. تربیت صوفیانه عین‌القضات با برکت بوده است نه احمد غزالی.

درباره این حلقه وصلِ بابا طاهر به عین‌القضات (فتحه و برکت) قبلاً دکتر پورجوادی در کتاب بابا طاهر (ص ۴۷-۴۱) و در مقاله «برکه همدانی استادِ اُمیِ عین‌القضاه» (معارف، دوره سوم، شماره ۳، آذر ـ اسفند ۱۳۶۵)، بر اساس نامه‌های عین‌القضات همدانی، به‌تفصیل سخن گفته‌اند و جایی برای سخن تازه باقی نگذاشته‌اند؛ لذا ما به سراغ شاگرد دیگر بابا طاهر می‌رویم، یعنی جعفر ابهری. گفتیم که ذهبی از قول «جعفر ابهری» تعداد شاگردان بابا طاهر را ۳۰۰ دانسته است. و از قضا یکی از همان ۳۰۰ نفر خودِ جعفر ابهری است.

در آغاز نمی‌دانستیم که جعفر ابهری کیست، ولی پس از آنکه مقاله «مقامات ابوعلی قومسانی (ف. ۳۸۷)» نوشته دکتر شفیعی کدکنی در ارج‌نامه دکتر محمدعلی موحد (و پس از آن در بخارای ۱۰۲) منتشر شد، متوجه شدیم که جعفر ابهریِ «ما» راویِ تعدادی از کرامات ابوعلی قومسانی و شاگرد او نیز هست. این مسأله باعث شد که به دنبال او بگردیم تا شاید بتوانیم هویت او را مشخص کنیم. هنوز ساعتی از جستجوهای ما نگذشته بود که هم هویت او برای ما روشن شد و هم با دریایی از اطلاعات بکر درباره تاریخ تصوف همدان به طور عام و جعفر ابهری به طور خاص روبه‌رو شدیم. اشاره‌هایی که در ذیل می‌آورم چکیده کوچکی از آن اطلاعات است.

شاید شیرین‌ترین نکته درباره جعفر ابهری این باشد که او همان «بابا جعفر»ی است که راوندی در کتاب راحه الصدور از دیدار طغرل‌بیگ سلجوقی با وی به همراه بابا طاهر و شیخ حمشاد یاد کرده بود. از قضا در ماههای اخیر هر بار که داستان راوندی را می‌خواندم با خود می‌گفتم: حالا که هویت تاریخی بابا طاهر را دکتر پورجوادی برای ما روشن کرده‌اند، آیا ممکن است روزی بابا جعفر و شیخ حمشاد را نیز بشناسیم؟ این آرزو درباره بابا جعفر برآورده شده است ولی کماکان از شیخ حمشاد هیچ آگاهی دیگری نداریم.

نکتهٔ جالبِ دیگر در خصوص بابا جعفر این است که حجم اطلاعاتی که درباره وی به دست آورده‌ایم بی‌تردید چند ده برابر اطلاعاتی است که از بابا طاهر داریم، به نحوی که می‌توان خطوط اصلی زندگی و اندیشه‌های او و استادان و شاگردان و محیط زندگی‌اش را به‌دقت ترسیم کرد.

بابا جعفر ابهری محدثی بزرگ بوده است و نامش در طرق روایات بسیاری از کتابهای حدیثی قرن پنجم (از جمله برخی از آثار حدیثی ابوبکر احمد بن حسین بیهقی خسروجردی) و پس از آن ذکر شده است. وی همچنین شیخ صوفیه و زهّاد همدان به شمار می‌رفته است و آرامگاه او در نهایت تجلیل تا قرنها از زیارتگاه‌های همدان به شمار می‌رفته است. بر اساس این منابع شهرت بابا جعفر به‌مراتب بیشتر از بابا طاهر بوده است.

در منابعی که ایرانیان به عربی نوشته‌اند (از جمله: التدوینِ رافعی قزوینی و تفسیر نظام‌الدین قمی نیشاپوری) به لقب «بابا» برای او تصریح کرده‌اند ولی نویسندگان عرب‌زبان به این لقب اشاره‌ای ندارند.

بابا جعفر در همان زمان حیاتش خانقاهی پرآوازه در همدان داشته است. این خانقاه دست‌کم تا صد سال پس از درگذشت بابا جعفر محل حضور شاگردان و شاگردانِ شاگردان بابا جعفر و نیز غربایی بوده است که از شهرهای دیگر، همچون طوس و اسفراین و اصفهان، به همدان می‌آمده‌اند، از جمله خواجه احمد غزالی و ابوالفتوح اسفراینی و ابوطاهر سِلَفی اصفهانی، به‌تفاریق، زمانهایی را در این خانقاه به سر برده‌اند. احتمالاً دیدارهای احمد غزالی و عین‌القضات در همین خانقاه صورت می‌گرفته است.

آوازهٔ کرامات او آنچنان بوده است که، احتمالاً اندکی پس از درگذشت بابا جعفر در سال ۴۲۸، دست‌کم دو تن از شاگردانش دو کتاب مستقل دربارهٔ حالات و کرامات او نوشته‌اند.

آخرین نکته‌ای که در اینجا درباره بابا جعفر خاطرنشان می‌کنیم این است که خوشبختانه از میان آثار پرشمار بابا جعفر دو کتاب مستقل به دست ما رسیده است: یکی به نام ریاضه النفس که نسخهٔ خطی آن در یکی از کتابخانه‌های قم نگهداری می‌شود و عکس آن اکنون در اختیار ما است و دیگری آداب الفقراء که در یکی از کتابخانه‌های استانبول قرار دارد.

در این گفتار مختصر مجال آن نیست که به همه شاگردان بابا جعفر بپردازیم. بنابراین فقط به یک نفر اشاره می‌کنیم: ابن‌یزدانیار همدانی.

«ابوجعفر محمد بن حسین بن احمد بن یزدانیار صوفی سعیدی همدانی قاضی» که ما او را ابن‌یزدانیار همدانی می‌خوانیم از صوفیان مهم همدان در سده پنجم است که در سال ۳۸۰ به دنیا آمده است و در سال ۴۷۲ در روستای فورجردِ همدان از دنیا رفته است. ظاهراً بسیاری از صوفیان بزرگ در روستاها زندگی می‌کردند، چرا که ابوعلی قومسانی نیز ساکن روستای اَنْبَط (از توابع همدان) بوده است. بررسی نقش روستاهای منطقهٔ همدان در گسترش علوم اسلامی و تصوف بسیار مهم است. برای مثال، می‌توان به روستای موسی‌آباد (از توابع اسدآبادِ همدان) اشاره کرد که ابوعلی موسی‌آبادی، مهم‌ترین راویِ کتاب ریاضه النفسِ بابا جعفر ابهری، از اهالی آن روستا بوده است.

از احوالات شخصی ابن‌یزدانیار آگاهیهای اندکی به دست ما رسیده است. می‌دانیم که شاگرد بابا جعفر ابهری بوده است و احتمال می‌دهیم که صحبت بابا طاهر را نیز درک کرده باشد، زیرا با یکی از شاگردان حدیثی بابا طاهر به نام ابومسلم بن غَزْو نهاوندی هم‌درس بوده است.

وی کتابی داشته است به نام روضه المریدین که از کتابهای جامع صوفیه، همچون تعرّفِ گل‌آبادی و لُمَعِ سرّاج طوسی و تهذیب الأسرارِ خرگوشی و بیاض و سوادِ خواجه علی سیرگانی، محسوب می‌شود. این کتاب برخلاف نویسنده‌اش بسیار «popular» بوده است و نسخه‌های بسیاری از آن باقی مانده است.

روضه المریدین آینهٔ تمام‌نمای تصوف همدان و منطقهٔ جبال است و ویژگیهایی دارد که آن را با کتابهایی که نام بردیم متفاوت می‌کند. برخی از ویژگیهای کتاب عبارت است از:

اولاً دیگر کتابهای جامع عمدتاً به سنت تصوف خراسان، که در اصل به تصوف بغداد برمی‌گردد، تعلق دارد. برای مثال در کتابهای جامع خراسانی از تصوف اصفهان و خراسان و به طور کلی منطقهٔ جبال خبر چندانی نیست و تمرکز آنها بر تصوف بغداد است. ولی ابن‌یزدانیار در روضه المریدین، در کنار تصوف بغداد، از منابع دیگر نیز بهره برده است، از جمله تصوف حنبلی و حدیث‌گرای اصفهان و نیز تصوف ابهر و همدان. در این کتاب مشایخ اصفهانی حضور پررنگ دارند: ابوعبداللّٰه صالحانی و ابوبکر بن خارج اصفهانی (دو شاگرد برجستهٔ محمد بن یوسف بنّاء) و ابومنصور اصفهانی. روضه المریدین تنها کتابی است که اشعار و اقوال ابومنصور اصفهانی در آن به‌وفور وجود دارد. همچنین، در حد اطلاع ما، در هیچ کتاب صوفیانه دیگری از ابوبکر بن بُرْد ابهری، که با ابوبکر بن طاهر ابهری صحبت داشته است، یاد نشده است.

ثانیاً ابن‌یزدانیار، برخلاف بسیاری از نویسندگان خراسانی، صرفاً «النقّال کالبقّال» نیست و در متن کتاب حضور جدّی دارد و نظرات خودش را ـ که می‌توان آن را برآیند تصوف همدان دانست ـ در جای‌جایِ کتاب مطرح کرده است.

ثالثاً در این کتاب اقوالی از کلمات بابا طاهر نقل شده است که خود دلیلی است بیرونی بر اصالت کتابِ بابا طاهر و تعلق آن به پیش از عصر ابن‌یزدانیار (یعنی عصر بابا طاهر) که رأی آقای دکتر پورجوادی درباره اصالت کتاب بابا طاهر را تأیید می‌کند (این نکته را پس چاپ کتاب بابا طاهر متوجه شدیم). البته ابن‌یزدانیار سخنان بابا طاهر را بدون اینکه از وی نام ببرد نقل کرده است.

همانطور که گفتیم از این کتاب نسخه‌های متعددی باقی مانده است. آقای دکتر پورجوادی و بنده از سال ۱۳۸۸ تصحیح این کتاب را بر اساس شش نسخه خطی آغاز کردیم و، علاوه بر سازواره انتقادی (برای ارائه نسخه‌بدلها)، مقدمه و یادداشتهای مفصلی برای کتاب فراهم کرده‌ایم. ما امیدواریم که تا پایان امسال کتاب از چاپ خارج شود. هنگامی که ما تصحیح این کتاب را آغاز کردیم هیچ تصور درستی از اهمیت این کتاب و نویسنده آن و به طور کلی تصوف پربار همدان نداشتیم. این کتاب چند سال پیش باید به چاپ می‌رسید ولی گویا تقدیر این بود که وقتی کتاب منتشر شود که جایگاه واقعی آن شناخته شده باشد.

فعلاً از شاگردان صوفی ابن‌یزدانیار اطلاعی نداریم، ولی می‌دانیم که شیرویه دیلمی محضر او را درک کرده است. از سوی دیگر عین‌القضات همدانی به احتمال قوی شیرویه دیلمی را، که محدث بزرگ همدان بوده، می‌شناخته و چه‌بسا صحبت او یا صحبت پسرش شهردار بن شیرویه را درک کرده باشد. اگر این فرض درست باشد می‌توان گفت حلقه وصل دیگری را میان بابا طاهر و عین‌القضات پیدا کرده‌ایم: بابا طاهر  بابا جعفر ابهری  ابن‌یزدانیار همدانی  شیرویهٔ دیلمی ( شهردار بن شیرویه)  عین‌القضات همدانی.

در خصوص تاریخ تصوف همدان ما هنوز در اول مسیر هستیم.”

پس از سخنرانی دکتر سوری، منوچهر انور چند دوبیتی از باباطاهر را خواند :

یَا کِم دُر دِی هَنِی دَرْیهْ نَبُد یار

یَا کِم خُوردید گَهان پَیْدا نَبُد یار

مَنْ اَژ آن رُو به دامانِ تَه زد دست

دَه گردُونِتْ پَرْ و پایی نَبُد یار

(هنگامی که دُر را دیدم، هنوز دریا نبود، ای یار!

هنگامی که خورشید را دیدم جهان پیدا نبود، ای یار!

من از آن روز به دامان تو دست زدم (= دست به دامان تو شدم)

(که) در گردون تو پروپائی نبود، ای یار.)

۲

یَا کَه أَژ مِهرتَمْ دَمْ می‌ژَدْ أَیّ یّار

خویش و بیگانگانْ سَنگم ژد ایّ یار

جُرمُم أینِه که أژ تَه دُوست دَارُم

نَه خُونَم کرْد و نَمْ رَاهِی ژد ایّ یّار

(هنگامی که از مهر تو دم می‌زدم، ای یار!

خویش و بیگانگان مرا سنگ زدند، ای یار!

جرمم این است که من ترا دوست دارم:

نه خون کرده‌ام و نه راهی زده‌ام، ای یار!)

۳

مَنْ آنْ پیرُم که خَوانَندَمْ قَلَنْدر

نَه خَانَم بِی، نَه مانم بی نَه لَنگَر

رُو هَمَّه رُو وَرایَم گِردِ گیتِی

شوْ دَرَآیۀ وّ اَو سنگی نهم سر

 

(من آن پیرم که خوانندم قلندر،

نه خان دارم، نه مان دارم، نه لنگر

روز، همه روز برآیم گرد گیتی،

(چون) شب درآید، بر سنگی سر نهم.

۴

پَنْج روزی هَنِی خُرَّم گَهانْ بِی

زمین خَنْدانْ بَر مَّانْ آسمان بِی

پَنْج روئی هَنِی هازِیْد سَامَانْ

نه جِینَان نام و نَه ژْ آنان نشان بی

 

(پنج روزی هنوز جهان خرم باشد،

زمین خندان و آسمان گریان باشد

پنج روزی دیگر صبر کنید،

نه از اینها نام و نها از آنها نشان باشد.

 

۵

بَشُم بَه الْوَندَ دَامان مَوْ نِشَانُم

دَامَنْ أژ هَرْ دو گیتی هاوِشَانِم

نِشَانَم تولَه و مویَم بَه زارِیْ

بِی کِه بُلبُل هَنِی واوِل نِشَانم

(بروم، بر دامنۀ الوند مو نشانم،

دامن از هر دو گیتی برکشم

نهال بنشانم و گریم به زاری،

باشد که بلبل را باز با گل نشانم.

 

بی ته گلشن به‌ چشمم گلخن آیو

واته گلخن به‌ چشمم گلشن آیو

گلم ته گلبنم ته گلشنم ته

که با ته مرده را جان بر تن آیو

*

خوش آن ساعت که یار از در درآیو

شو هجران و روز غم سر آیو

ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق

همین واجم که جایش دلبر آیو

*

نسیمی کز بن آن کاکل آیو

مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو

چو شو گیرم خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آیو

*

دلم میل گل باغ ته دیره

سراسر سینه‌ام داغ ته دیره

بشم آلاله‌زاران دل کرم شاد

دیم آلاله هم داغ ته دیره

*

سحرگاهان فغان بلبلانه

به یاد روی پر نور گلانه

ز آه مو فلک آخر حذر که

اثر در ناله سوته‌دلانه

*

به ته اشگم ز مژگان تر آئی

بی ته نخل حیاتم بی‌بر آئی

بی ته در کنج تنهائی شب و روز

نشینم تا که عمرم بر سر آئی

*

عزیزون از غم و درد جدائی

به چشمونم نمانده روشنائی

گرفتارم به دام غربت و درد

نه یار و همدمی نه آشنائی

سپس نوبت به دکتر نصرالله پورجوادی رسید تا از چهره تاریخی باباطاهر چنین روایت کند :

” شهرهای قدیم ما هر یک دارای جغرافیا و هویت فرهنگی خاصی بودند ؛ ساختمان ها و بخش های مختلف شهرمانند ، کهن دز ، بازار ، محله های مسکونی و ساختمان هایی چون مسجد ، آب انبار ، امامزاده ، قبرستان و … ، اینها همه اجزای جغرافیایی یک شهر را تعیین می کردند ، از طرف دیگر امامزاده یا مزار بزرگان یا شخصیت های تاریخی ، هویت فرهنگی شهر را شکل می دادند و هر شهری به اولیاء الله ، ابدال و یا شخصیت های دینی مهمش شناخته و شهر از مقبره یا مزار این بزرگان متبرک می شد ، از لحاظ معنوی هویت کسب می کرد ؛ حضور تاریخی این بزرگان و مزار آنها شهر را از لحاظ معنوی زنده نگه می داشت مانند ، مزار حضرت رضا (علیه السلام) در مشهد ، شاهچراغ در شیراز ، بایزید بسطامی در بسطام ، شاه نعمت الله ولی در ماهان و باباطاهر در همدان ، این ها به منزله روح فرهنگی و دینی هر یک از این شهرها بودند ؛ تا پیش از صفویه هم این شخصیت ها معمولاً اولیا الله و مشایخ بزرگ تصوف و عرفان بودند و یا جزء حکما و یا شعرای عارف ؛ نکته اینجاست که در مورد این شخصیت ها ، پس از مدتی آن شهر یک چهره ای می ساخت و یک کیشی در اطراف آن شخصیت به وجود می آمد مثلاً ابوسعید ابوالخیر در نیشابور ، خواجه عبدالله انصاری در هرات ، شاه نعمت الله ولی در کرمان ، شیخ احمد جام در تربت جام ، حیدر زاوه در تربت حیدریه و یا بابا طاهر در همدان . این کیش معمولاً بعد از چند قرن پس از آن شخصیت شکل می گرفت ، مثلاً در مورد خواجه عبدالله انصاری ، کیشی به وجود می آید که در اوایل دوره تیموری در هرات شکل می گیرد یا ابوسعید ابوخیر ، یک قرن و اندی بعد با نوشتن کتاب اسرار توحید . معمولاً این کیش ها به این صورت بود که آثاری به این بزرگان نسبت می دادند و بعضاً آثاری هم از خود این ها بوده است ، برایشان یک ولی نامه می نوشتند ، ولی نامه ژانر خاصی است که با ترکیب بخصوصی نوشته می شود ، مثل سیره ابن خفیف یا برای عده ای از اولیا نوشته می شد مانند تذکره الاولیا و منابع العارفین ، ولی به طور خاص برای هر کدام از این شخصیت ها که می خواستند برایش کیشی بسازند ، یک ولی نامه نوشته می شد ، مانند اسرارتوحید که برای ابوسعید ابوخیر نوشته شد ؛ گاهی آثار را حتی جعل می کردند و به این اولیا نسبت می دادند ، کاری که با خواجه عبداالله انصاری کردند ، ایشان چند اثر دارند که متعلُق به خودش است ، ولی تمام این رسائلی که در دو جلد چاپ شده ، همگی ساختگی و مربوط به دوره تیموری است و همچنین آثار دیگری که باز به اسم خواجه عبدالله انصاری ساختند ؛ مقبره اینها را تعمیر ، بازسازی ، تجلیل و تزئین می کردند و بعضی مواقع خانه های مجللی اطراف این مقبره ها می ساختند ؛ به این ترتیب این شهر هویت معنویش ، شخصیتی می شد که از شیخ بزرگشان می ساختند ؛ هر کدام از این شهرها هم سعی می کردند به طریقی از این بزرگان داشته باشند ، امامزاده ها کاریست که از دوره صفویه به بعد شروع می شود ، یعنی قبل از این ، اولیا و ابدال و مشایخ بزرگ صوفیه بودند که هر کدام هویت فرهنگی و دینی شهر را شکل می دادند و بعد از صفویه سعی کردند این ها را پاک کند و در عوض به نحوی با نسبت دادن افرادشان به ائمه امامزاده هایی داشته باشند ، یک صورت جالب آن در بسطام است ، که آنجا بایزید بسطامی را داریم ، یک زمانی خانه های مجلل و زیارتگاه هایی برایش ساخته شده بود ولی الان یک قبر است در یک حیاطی که در کنارش امامزاده محمد قرار دارد ؛ مقبره یکی از خصوصیات مهمی بود که در این کیش سازی ها به آن خیلی توجه می شد .

بابا طاهر در همدان چنین شخصیتی بود . همدان از نظر دینی و فرهنگی با باباطاهر شناخته می شد و در واقع همدانی ها از وجود چنین شخصیتی کسب فیض و برکت معنوی می کردند این شخص باید مقبره ای داشته باشد که داشت و از قدیم حمدالله مستوفی و یا عین القضات حدود یک قرن بعد از او به زیارت قبر شیخ می رفتند ، عین القضات در آنجا نامه می نوشت و حتی سعی می کرد ارتباط برقرار کند ، می گوید من شفیع کردم طاهر را که بین تو و فلان کس هیچ کدورتی نباشد ، یعنی از لحاظ معنوی سعی می کرد خودش را با شخصیت طاهر مرتبط کند .

یک اثری منسوب به باباطاهر هست که در مورد آن شک و تردید وجود دارد ، که آیا این اثر اصیل است یا نه ؟! به نظر من اصیل است ، دلایلم را مفصلاً در کتاب ذکر کردم و اصالتش را از اینجا تعیین کردم که مفاهیم وعباراتی که در این کتاب به کار رفته است همه با اینکه اوایل قرن پنجم نوشته شود سازگار است ، آقای دکتر سوری هم اشاره کردند که در آن کتاب عباراتی پیدا کردند که عیناً در اثر باباطاهر هست ، همچنین بر این کتاب شرح های زیادی نوشتند که یکی از این شرح ها را هم به عین القضات همدانی نسبت دادند ؛ کار مهم دیگر مسئله اشعار است ، این شخصیت ها اگر به نحوی حتی یک شعر گفته باشند و طبع شاعری از خودشان نشان داده باشند ، خیلی مهم بود و شعر هایی به این ها نسبت می دادند که شاید سروده خودشان نباشد ، مثل ابوسعید ابوالخیر که او شعری نگفته است و شاعرنبود ولی می بینید که چقدر شعر در حال حاضر هست که به او نسبت داده اند ، این ها برای وقتی است که می خواستند کیشی در حول آن شخصیت به وجود آوردند ، بعضی از این ها به واقع شاعرهم بودند ، مثل احمد جامی که می گویند شاعر بود و دیوانی هم به او نسبت داده اند و یا شاه نعمت الله ولی که شاعر بود و دیوان شعر هم دارد ، در مورد طاهر چون تاریخش به گذشته های دور می رسد ، خیلی مطمئن نبودیم که این اشعار چه مقدار درست و اصل است و چه مقدار ساختگی ؛ الان با پیدا کردن تاریخ فوتش که سال ۴۱۸ است بیشتر برایمان مشخص شده است که کدام یک از این اشعار احتمال تعلقش به طاهر بیشتر است . به طور کلی اشعاری که راجع به عشق و عاشقی و … گفته شده است ، چون این مفاهیم بعداً در تصوف پدید می آید از قرن ششم یا از نیمه دوم قرن پنجم شکل گرفته اند و نمی تواند متعلق به اوایل قرن پنجم یا اواخر قرن چهارم باشد ، ولی اشعاری که جنبه حکمی و تصوف دارند ، احتمال تعلقشان به طاهر وجود دارد ، از آن طرف در آن زمان به نظر می رسد لهجه ای که در شهر همدان متداول بوده است ، هنوز فهلویاتی بوده است که طاهر به آن لهجه و زبان شعر می گفته است ، در واقع طاهر اولین شاعر حکیم و صوفی ماست در زبان فارسی البته به لهجه فهلوی . دو بیتی هایش یک قرن قبل از عمر خیام گفته شده اند ، بعضی ها این دو شخصیت یعنی باباطاهر و خیام را با هم مقایسه کرده اند ، همانطور که در مورد خیام اشعاری هست که ما واقعا نمی دانیم این اشعار متعلق به عمر خیام هست یا نه ؟! در مورد طاهر هم همینطور است ؛ با علم به اینکه بعضی از این اشعار هستند که ما خیالمان در مورد تعلق این ها به طاهر راحت تر است ، این ها چیزهایی است که در مورد آثار قلمی ، شعر و مقبره طاهر گفته شد ؛ طاهر یکی از شخصیت های جالب است که در اطراف این شخص به تدریج کیشی پدید آمد و بعد ما با کشفی که از نظر تاریخی داشتیم ، شناختیم و دیدیم که چقدر این ها با اسناد تاریخی مطابقت دارد ، مثلاً یکی از چیزهایی که در مورد طاهر می گفتند این است که او مقداری حالت دیوانگی و جنون داشت و در ردیف عقلاء مجانین بود ، ولی دقیقاً نگفتند که از عقلاء مجانین بوده ؛ عین القضات تعبیر متفاوتی برای او دارد به عنوان مجانین الحق که در نامه هایش به کار می برد . طاهر واقعاً اینگونه بود ، چنان که عین القضات از او نقل می کند من را افسوس می کنند یعنی من را مسخره می کنند و او به گونه ای بود که مسخره شود ، در حالی که این ها خودشان را مسخره می کردند و به ریش خودشان می خندیدند ؛ طاهر سادگی هایی هم داشت ، حتی از این اظهار نظرهایی هم که می کند سادگی اش پیداست . به خاطر زهدی که داشت اصلًا به غذا ، لباس و هیچ کدام از این ها اعتنایی نمی کرد . مسئله عریانی که به او نسبت می دهند یکی از چیزهاییست که من نفهمیدم ، از کی شروع کردند و به او گفتند عریان ؟! وچرا ؟! چون من در زمان حیاتش چیزی پیدا نکردم که نشان دهد در آن زمان هم به او عریان می گفتند . می گویند یک خرقه ای داشت که پر از شپش بود ، شبیه به خرقه حلاج که خرقه حلاج را میگفتند ۲۰ سال آن را نشسته بود ؛ یکی از مریدان که خیاط بود به بابا طاهر پیشنهاد می دهد که خرقه اش را به او بدهد تا برایش بشوید و تمیز کند ، بابا طاهر قبول می کند ولی برایش شرط می گذارد که شپش ها را نکشد و مواظب باشد که هیچ کدام اینها آزار نبینند ، مرید هم قبول می کند و فرقه را می شوید و باباطاهر می پوشد ، از بابا طاهر می پرسد حالا بهتر نشد ؟! او هم می گوید برای من فرقی نکرده است و این به درجه بی اعتنایی این شخص اشاره می کند . بابا طاهر گیاه خوار بود ، ما تعداد محدودی از مشایخ صوفیه را می شناسیم که گیاه خوار بودند ، چون معمولاً می گفتند سنت است که یک مقدار گوشت بخورند و می خوردند ، ولی طاهر رسماً جز گیاه خوارها بود ؛ حالا مسئله این است که آیا ما می توانیم از این گیاه خواری نتیجه بگیریم که او مانوی بود ؟! من در این تردید دارم ، چون در قرن چهارم زندقه فقط به مانویان ومزدکیان نمی گفتند ، به خیلی از مسلمان ها که که می خواستند از آنها انتقاد بکنند هم چنین زندیق میگفتند ، این اتهام به بابا طاهر کاملاً جدی بوده است زیرا که این را سمعانی نقل کرده است که بابا طاهر به زندیقی متهم بوده است ؛ ولی این شخص ، کسی که با دو واسطه شیخِ عین القضات همدانی بوده است . عقاید عرفانی عین القضات کاملا مبتنی بر مفاهیم قرآن است و آثار عین القضات حجم عظیمیش تفسیر قرآن است و نمی توان گفت طاهر چون گیاهخوار بوده است و یا چون گچ کاری درخشانی می کرده و .. مانوی بود ، بهرحال مانوییت تأثیر خودش را گذاشته بود و زهدی که به آن اشاره کردم یکی از خصوصیات مانویت بود . به هرحال شخصیتی که حول و حوش طاهر بود و حالت افسانه ای داشت ، بعد از پیدا شدن شواهد تاریخی مشخص شد که این ها زیاد هم با چیزی که به واقع بوده فاصله نداشته است و من حتی این را در مورد اشعارش هم می گویم ؛ به مقداری از این اشعار که به صورت فهلویات به دست ما رسیده است ؛ این ها به نظر من همه می توانند اصیل و متعلق به طاهر باشند و ما دیگر با یک شخصیت افسانه ای روبه رو نیستیم و حالا یک شخصیت تاریخی را می شناسیم ، از این به بعد هم شاید اطلاعات جدیدی پیدا کنیم .

اصولاً در عصر حاضر این حالت که در مورد شخصیت ها کیش می ساختند و هر شهر می خواست کسی را داشته باشد که از نظر فرهنگی و دینی به او متکی باشد گذشته است و اینکه افراد خود را متعلق به یک جغرافیا و شهر خاص بدانند و اتکا معنوی و فرهنگیشان به آنجا باشد در جامعه امروز از بین رفته است و این شخصیت ها دیگر به صورت تاریخی در می آیند و شناخت ما از آنها به صورت علمی . بهرحال این سرنوشت این شخصیت هاست و هیچ زیانی هم ندارد ؛ از نظر اجتماعی ،فکری و دینی دورانی را پشت سر گذاشته ایم و داریم وارد دوران جدیدی می شویم ، الگو هایمان فرقی خواهد کرد و شخصیت هایی که از نظر فرهنگی و دینی به آنها متکی بودیم هم چهره هاشان فرق خواهد کرد و شاید تا حدودی دین ما هم به صورت جدیدی در بیاید .”