آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)
بحث بر سر تبیین دقیق و صحیح از اسلام حقیقی سالهاست که مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته و بسیاری نیز در این موضوع به تحقیقات و ارائه نظریات مختلف پرداخته اند. اما یکی از مهمترین وجوه این بحث موضوع رابطه و یا تقابل اسلام و غرب است که بحث اسلام حقیقی و خوانش نوین از پیام الهی مورد توجه قرار گرفاته است. لذا برای شناخت و تبیین گستره رابطه اسلام و غرب می بایست مبانی فکری آن را در مسائل مختلفی مانند: معرفت شناسی، فلسفه، علم و معرفت قدسی، سنت و ادیان به صورت یک پروژه فکری واحد مد نظر داشت. چرا که همه مسائل معرفتی را جزء جزء نمی توان نگریست بلکه آنها در یک ساختار و یک ساحت مد نظر قرار می گیرد. وقتی سخنی از اسلام حقیقی به میان می آید مقصود لب و لباب دین و آموزه های قرآنی و پیام پیامبر اسلام (ص) است.
اما قریب به دویست سال است که امواج مدرنیته به سرزمینهاى اسلامى رسیده و اندیشههاى معطوف به مدرنیته در عرصههاى مختلف اندیشه، فرهنگ، اجتماع ، سیاست و اقتصاد دنیاى اسلام نفوذ پیدا کرده است. در تقابل با این اندیشهها، گرایشهاى مختلفى در جهان اسلام پدید آمده که از آن به بنیاد گرایى، تجدد گرایى، سنت گرایى برقراری رابطه اسلام و غرب و گفتگوی اسلام و مسیحیت یاد مى کنند. دو قرن پیش، اگر کسى مىخواست اسلام را بررسى کند خواه از اهالى مغرب زمین یا از معتقدان چینى آیین کنفوسیوس و یا هندویى از سرزمین هند با سنتى واحد مواجه بود. مکاتب عدیده کلامى، فقهى، فکرى، تفسیرى را مطالعه می کرد. اما در چند دهه اخیر توجه روز افزونی را در غرب نسبت به اسلام شاهدایم، توجهی که هر رویداد جهان شمول مرتبط با نام اسلام، از جنگ داخلی لبنان گرفته تا انقلاب اسلامی ایران و تا ظهور حرکتهای اسلامی در میان مردم فلسطین، سبب تشدید آن شده است. اینک این توجه نوخاسته از زمان حوادث یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ تا سطوح بی سابقه ای ارتقا یافته است. ما اکنون در موقعیتی به سر می بریم که تحریف موضوعات اسلامی در غرب و توهین به ساحت پیامبر بزرگوار اسلام(ص)، تازگی ندارد این امر تاریخچه هزار ساله ای دارد که به زندگینامه های شرم آوری از پیامبر اسلام (ص) باز می گردد که عمدتا در سده های دهم و یازدهم، به زبان های لاتین، فرانسه و آلمانی نوشته شده است. اگر چه چهره های قابل توجه ای در در غرب مانند گوته، کربن، شیمل، ماسینیون و گیب که نگاهی معنوی و با عشق و احترام به اسلام داشتند قابل ستایش است اما اینک ما نیازمند بازاندیشی مجدد و ارائه نگاهی نوین بر بستر فهم دقیق از اسلام و پیام الهی آن هستیم. در گفت و گوی ذیل که با دکتر عبدالله ناصری، استاد تاریخ اسلام دانشگاه الزهرا، صورت گرفته سعی شده برخی از زوایای درک حقیقی از اسلام را مورد بررسی قرار دهیم. به تازگی دکتر ناصری کتاب «اسلام؛ میان حقیقت و تجلی تاریخی» اثر عبدالمجید شرفی (اندیشمند مسلمان تونسی) را ترجمه و توسط انتشارات کویر منتشر کرده است. دکتر ناصری با انتشار این اثر چهره جدیدی به جامعه ایرانی معرفی کرده که می توان در این اثر راه همسانسازی دین با دنیای مدرن را ملاحظه کرد. چرا که مولف بر این باور است که باید در مسیر معرفتی خود تجدیدنظر کنیم و بدانیم جوهر حقیقی اسلام که از قرآن درک میشود با اسلام تاریخی متفاوت است.
کلید واژگان: اسلام، حقیقت، تاریخ، حکمت، جهان غرب، تجدد، مدرنیته، خشونت، گفت و گو، جهان عرب.
***
یکی از مهمترین بحثهای جدی که طی سالهای اخیر در جوامع علمی و آکادمیک بسیار مورد توجه قرار گرفته بحث سازگاری دین و مدرنیته است. اگرچه من قصد ندارم وارد این مبحث شوم اما باید اذعان داشت که اندیشمندان مختلفی از سراسر جهان به خصوص در حوزه جهان اسلام به این موضوع پرداختهاند. طی سالهای اخیر اندیشمندانی از ایران، مالزی، مصر، ترکیه و حتی اندیشمندان مسلمان ساکن اروپا و امریکا هم وارد این بحث شدهاند. یکی از کسانی که سعی کرده خوانشی نوین از دین اسلام عرضه کند دکتر عبدالمجید شرفی است. شما به تازگی کتاب «الاسلام بین الرساله و التاریخ» ایشان را ترجمه کردهاید. البته با عنوان فارسی «اسلام میان حقیقت و تجلی تاریخی» منتشر شده است. در ابتدای صحبت قدری درمورد دکتر شرفی توضیح دهید که خوانندگان ما با ایشان و اینکه چرا اثری از وی باید ترجمه شود آشنا شوند؟
دکتر عبدالمجید شرفی یکی از نواندیشان و نومعتزلیان مسلمانی است که به رغم ترجمه دو کتاب از او – پیش از اسلام میان حقیقت و تجلی تاریخ – در ایران ناشناخته است. نواندیشان ایرانی و نخبگان سرزمین ما که این رگه از تاریخ اندیشه معاصر را دنبال میکنند بیشتر با مرحوم محمد عابد الجابری، مرحوم محمد ارکون، مرحوم نصرحامد ابوزید و حسن حنفی آشنا شدهاند و حتی کسانی مانند عبدالله عربوی مغربی، عبدو فیلالی انصاری (که این دو از جغرافیای کشور مغرب عربی یا به غلط مصطلح مراکش هستند) که در جرگه همین نومعتزلیان قرار میگیرند و تکنوشتههایی از آنها ترجمه شده یا محمد سعید عشماوی قاضی و حقوقدان نواندیش مصری که البته مثل و به اندازه نواندیشان مذکور با رویکرد به روشهای جدید پژوهش در علوم انسانی سروکار ندارد، همه اینها برای ما کم شناخته شدهاند.
در مورد عبدالمجید شرفی چون از موضع الهیات و معارف اسلامی برخاسته و مثلا مانند نصر حامد که متمرکز بود فقط در علوم قرآنی، یا جابری که بیشتر در فلسفه اسلامی متمرکز است، به نظر بنده شرفی یک جامعنگری بیشتری در اندیشه دینی دارد (البته اشاره کنم به نظر من در میان این خانواده نواندیش مغربی، محمد ارکون از همه یلتر و پیلتر است و امیدوارم روزی همه کارهای مهم او به فارسی برگردان شود) و در میان آثار شرفی این کتاب از همه مهمتر و اثرگذارتر است و در واقع مانیفست فکری اوست. به علاوه شرفی پس از مخالفتهای شدیدی که در مصر و حوزه الازهر یا همان موطن خودش – تونس – با او شد و سردمدار این مخالفتها استادش دکتر محمد طالبی بود به همراه چند نفر از نواندیشان جهان عرب و شمال آفریقا مثل مرحوم نصرحامد ابوزید، عزیز عظمه، جرج طرابیشی، سید محمود ممنی، محمد حداد و دیگران «اتحادیه عقلگرایان عرب» یا رابطه العقلانیین العرب را در پاریس تاسیس کردند تا با یک رویکرد ضد اخباری و ضد اشعری به بازخوانی اندیشه و متون اسلامی بپردازند و نخستین تلاش آنها مجموعه چند جلدی «الاسلام واحدا و متعددا» بود، که شش جلد آن توسط بنده و همکارم خانم دکتر سمیه سادات طباطبایی در قالب یک مجلد به نام «اسلام؛ وحدت مبانی، کثرت ظهور» ترجمه و چاپ شده است و یک جلد آن هم به نام «اسلام متصوفان» جداگانه توسط خانم دکتر کبری روشنفکر. اعضای این اتحادیه پژوهشهای اساسی در حوزه بازخوانی علوم و معارف دینی و همراستایی اسلام مدرنیته دارند و ترجمه بسیاری از آنها برای فارسیزبانان نخبه که کمتر عربی میدانند مفید و بلکه ضروری است. پس به یک معنا، هدف من از ترجمه این کتاب آشنایی دانشجویان حوزه تحصیلات تکمیلی، اساتید و محققان با این فضای جدید و مدرن فکری جهان اسلام است. خود نویسنده محترم هم در مقدمه چاپ اول کتابش یا مقدمه اختصاصی بر ترجمه فارسی میگوید که هدفش بازنگری در فهم تاریخی از متون دینی برای پاسخگویی به مقتضیات عصر مدرن است. شرفی معتقد است تحولات علمی در جهان بشر در قرون اخیر (پس از رنسانس) مثل کشف کپرنیک، نظریه تکاملی داروین، تئوری تاثیرگذار فروید و انقلاب علمی معاصر در حوزه فناوریها و ژنتیک، باعث شده نسل معاصر بلندپروازی کند و مطالبات جدید مقتضای عصر خود داشته باشد و من (من یعنی نویسنده) به عنوان یک مسلمان با قدم گذاشتن در ساحت «اجتهاد و نوآوری» میخواهم سهمی در هماهنگی میان دین و مطالبات عصر جدید یا «دین و مدرنیته» داشته باشم.
به نظر میرسد استفاده از تعبیر اسلام در میانه حقیقت و تاریخ قدری مناقشهبرانگیز و شاید تاملبرانگیز باشد. چرا که معمولا حقیقتها در طول تاریخ به انحای مختلف خود را نشان میدهند چرا شرفی وارد این حوزه شده و سعی کرده با چنین تعبیری حقیقت واقعی اسلام را آشکار سازد؟
در یک کلام کلی باید گفت که از نظر نویسنده، «اسلام حقیقی» و «اسلام تاریخی» دو چیزند؛ اولی منادی برگرفتگی از روح قرآن و وحی و آنچه میتوان در سیره اصیل نبوی مشاهده کرد و دومی چیزی است که پس از پیامبر (ص) در درون یک همآمیختگی از سنت، خلافت و میراث مکتوب برجای مانده از نظریات هماهنگ با سیاست خاص، معنا پیدا کرده است. از نظر نویسنده، اولا اسلام نبوی فراتر از یک رفتار دینی است؛ ثانیا اسلام نبوی یک قرائت نیست بلکه خوانشهایی متعدد دارد؛ ثالثا در اسلام نبوی میان وجدان مسلمان با واقعیت زندگی او هماهنگی است. در مقابل، اسلام تاریخی هم مختصات خود را دارد؛ اولا در این اسلام جنبههای اسطورهای به عنوان معیار در درون «سیره» و «تاریخ» پیوسته تقویت شده است. ثانیا نظریهپردازی دینی با علم کلام شروع شد که مباحث آن گره خورده با اوضاع سیاسی بود.
یعنی شما معتقد هستید که جوهره یا لب و لباب دین با چهرهای که در طول تاریخ آشکار میشود دو گونه است؟
البته باید تاکید کنم که اساسا جوهر دین با چهرهای که از آن میشناسیم دو تاست. نویسنده از «هنری برگسون» فیلسوف فرانسوی مدد گرفته و از اصطلاح «دین باز» و «دین بسته» استفاده میکند، یعنی میان دعوت اصلی و انواع دینداری تفاوت قایل میشود. شیوههای متعدد دینداری در قالب آیینهای گوناگون تجلی مییابد و مهمترین وظیفه این آیینها ایجاد انضباط اجتماعی است و از نظر شرفی، تجلیات دینداری بر حقیقت دین چیره میشود. از سوی دیگر، سلطه بلامنازع فقیهان بر دین (تاکید میکنم این نگره در اندیشه و تمدن اهل سنت بیان میشود) باعث شده تا برداشتی معین بر انسان تحمیل شود یعنی همان قانونگذاری تاریخی دستگاه فقه. البته نویسنده اشاره میکند که این نگاه سنتی در پی تحولات دنیای معاصر، متحول شد و الان چهار رویکرد وجود دارد: رویکرد سنت گرایان، رویکرد نواصولگرایان، رویکرد اسلامگرایان سلفی و بالاخره رویکرد دکتر محمود محمد طه سودانی که در راه این عقیده جانش را از دست داد. برای پرهیز از تطویل مطلب، دوستان را به صفحات ٧٠ به بعد کتاب ارجاع میدهم.
یکی از موضوعاتی که اندیشمندان مسلمان بر آن تاکید ویژه دارند بحث پیام حضرت محمد (ص) است. به نظر شما چرا دکتر شرفی پیام پیامبر اسلام (ص) را در قالب فلسفی و حتی با رویکردهای مختلف طرح میکند. به نظر میرسد فضای طرح ویژگیهای پیام پیامبر (ص) بیش از آنکه بر اساس تبیین دیدگاه تاریخی باشد بیشتر یک ضرورت سیاسی و اجتماعی دیده میشود که قابلیت بازخوانی برای دورههای مختلف بشری دارد؟ آیا اساسا شما با طرح چنین دیدگاهی موافقید و نقد شما به این دیدگاه چیست؟
در واقع گرانیگاه نظر او همین است و در دعوای اصلی او با «نصگرایان» بر سر همین بحث که روح قرآن و پیام وحی با رویکرد فلسفی و نگرش عقلی قابل فهم است. محو شدن در لفظ قرآن و نادیده گرفتن شرایط صدور حکم یا نزول آیه همان رویه تاریخی مفسران و فقیهان بوده که این هم ناشی از بیتوجهی به روح عقلانی و فلسفی پیام است. ببینید از این آیه معروف سوره کهف (آیه ١٠٩) چه برداشتی میتوان کرد از حقیقت پیام وحی. اگر همه دریاها مرکب و قلم شود برای بیان این حقیقت، ناتوانند و تمام میشوند اما پیام وحی و حقیقت آن نه. یعنی حقایق الهی را در قالبهای مادی نمیتوان محصور و تفسیر کرد. درک این واقعیت جز به مدد عقل فلسفی میسر نیست و اگر بپذیریم زبان قرآن، رمز و مجاز و استعاره است و کنایه و مثال، آن وقت این زبان را جز در قالب فلسفی نمیتوان فهم کرد.
سلفیون طی سالهای اخیر بسیار مورد توجه محققان اسلامی قرار گرفته است. آنها سعی کردهاند تا منش و روش این باور را مورد ارزیابی قرار دهند. دکتر شرفی هم در کتاب خود سلفیون را اسلام نصی معرفی میکند. اساسا اسلام نصی دارای چه بن مایه فکری است که شرفی بدان میپردازد و چرا طی سالهای اخیر سلفیون تا این اندازه قدرت گرفتهاند و مورد توجه بسیاری از نه تنها محققان بلکه سیاستمداران قرار گرفتهاند؟
اسلام نصی جز به منظومه فکری و میراث گذشتگان نمیاندیشد. بیشترین سهم در تاریخ اسلام را برای تثبیت اسلام نصی که نقطه مقابل «اسلام تاویلی» یا «اسلام نوگرایی» است، اشاره داشتند و امروز در کلیت جهان اسلام همان گفتمان اسلام سیاسی است که این گفتمان از «مودودی» تا «راشد غنوشی» گسترده است که البته فرد اخیر با مشاهده واقعیتهای سه دهه اخیر تحولخواه شد.
در این اسلام بنا به نظر مثلا ابواعلی مودودی، قانون خدا که همان میراث پیشینیان است، مرز اسلام و کفر است یا از نظر «حسن البنا» با التجای به میراث فقهی است که میتوان راه سعادت بشر را تضمین کرد. با تشریح بیشتر این رویکرد توسط «سید قطب»، پیوستگی فقیه و حاکم تضمینکننده هم امنیت و هم عدالت اجتماعی است.
آیا اساسا امکان عبور از اسلام سلفی و نصی وجود دارد. راهکار خود شرفی برای چنین وضعیتی چیست؟
قطعا کتاب به اسلام نصی و سلفی نگاه سلبی دارد. راه عبور از این اسلام در نگاه و دستگاه فکری اهل سنت همان است که در این کتاب آمده و من در سوالات دیگر درباره آن سخن گفتم. البته در نگاه تشیع هم همین است. بهترین بیان را امام علی دارد که میفرماید: «این قرآن جز نوشته بین دو جلد نیست. خود سخن نمیگوید، بلکه باید آن را به سخن واداشت.» راه عبور از این اسلام نصی همان سفر به عالم تاویل و هرمنوتیک است.
دکتر شرفی برای برون رفت از آنچه بر جهان اسلام رفته و مشکلات و مصیبتهایی که با آن درگیر است دو راهکار ارایه میدهد که به صورت مختصر میتوان گفت یکی بالا بردن سطح درآمد که یک بستر اقتصادی میطلبد و دیگری تضارب آرای میان اندیشمندان جهان اسلام است. درباره این دو راهکار میتوان گفت که برخی کشورهای عربی درآمد خوبی دارند و به لحاظ اقتصادی هم جزو کشورهای ثروتمند محسوب میشوند اما نگاه بنیادگرایانه از اسلام چنین در این کشورها ریشه دوانده نه تنها آنها نتوانستند اسلام رحمانی و اخلاقی و حتی به تعبیر شرفی اسلامی حقیقی را معرفی کنند بلکه اسلامهراسی را رواج دادهاند. از سوی دیگر تضارب آرا هم بحثی جدی است. متاسفانه اندیشمندان مسلمان به واسطه گستردگی جهان اسلام از یکدیگر خبر ندارند. محققان ایرانی چندان خبر ندارند که در تونس چه میگذرد و محققان مالزیایی نیز خبر ندارند که در ترکیه چه اتفاقی در حال وقوع است و اندیشمندان آنها به چه میاندیشند. نقد شما به دیدگاه شرفی چیست؟
به نظر من این دو – یعنی تروریسم و رشد ثروت – هیچ رابطه معناداری ندارند. آنچه در جهان اسلام در سالهای اخیر در قالب خشونت دینی- مذهبی و در اوج آن «ترور دیگری» رخ میدهد علاوه بر فهم سطحی از قرآن و سیره یا همان اسلام نصی و متنی که ظهورش شد اسلام سلفی – سیاسی سید قطبی و ابواعلاء مودودیوار، ریشه در نگاه تاریخی خصمانه به غرب استعمارگر قرون ١٩ و ٢٠ دارد. البته ظهور صهیونیسم و تداوم حیات آن را هم در همین روند نگاه خصمانه باید فهم کرد. ضمن آن که بر ناهمگونی درون جوامع اسلامی – عربی هم باید تاکید کرد. اینکه فقط بحث را خلاصه کنیم در حوزه ارتقای سطح معیشت و تضارب آرا، کافی نیست.
باید نگاه به انسان به عنوان اشرف مخلوق خدا تغییر کند. ما مسلمانان هم به علت همان برداشت غلطی که از خاتمیت و افضلیت اسلام و پیامبر داریم و به علت برداشتهای صرف نصی، مثل غربیها در دام پرخطر «من و دیگری» افتادیم. ثنویت «دارالاسلامی» و «دارالحربی» بر فکر و رفتار بسیاری از مسلمانان نصی سلفی حاکم است. تا نگرش ما به غیر مسلمانان، نگاه «تداومی» و «استمراری» نباشد و آن هم از رهگذر تقویت گفتمان بروندینی و گفتوگوی بینالادیانی میسر است، همین درگیری و منازعه خواهد بود، ربطی به سطح معیشت ندارد. البته این را داخل گیومه میگویم «تردیدی نیست که فقر مرتع کژیهاست.»
بحث خودآگاهی نوین اسلامی که از سوی افرادی مانند عبده فیلالی انصاری طرح میشود و به نوعی شرفی نیز بر آن اشاره دارد به نظر میرسد چندان تعبیر تامل برانگیزی نباشد. چرا که این تعبیر معتقد است که جهان اسلام باید از اوهام و دگماتیسم دوری کند. ما در آموزههای نه تنها پیامبر بزرگوار اسلام بلکه در آموزههای ائمه اطهار هم این تعبیر را میتوانیم مشاهده کنیم. به نظر شما این تعابیر بیشتر قصد دارد خوانشی نوین از دیدگاه اندیشمندان جهان اسلام به وضعیت فعلی باشد یا اینکه به گونهای تذکر و تاکید بر بازاندیشی آموزههای پیشین اسلامی است؟
ببینید بحث خودآگاهی نوین اسلامی که امثال عبدو فیلالی مطرح میکنند در کتاب «اسلام با دشمن لائیسیته» که با عنوان اسلام و لائیسیته به فارسی برگردان شده متوجه این معناست که در بازسازی تاریخ اسلام، میتوان سازگاری علم و دین یا دین و مقتضیات زمان را صورت داد. در این خودآگاهی نوین، اسلام جز از رهگذر یک نظام اجتماعی محقق نمیشود و عینیت پیدا نمیکند. در باور دیگر یا در بخش دیگری از این خودآگاهی در جامعه اسلامی اصل اخلاق و آزادی اندیشه است و امت اسلامی، «امت باز» است. شبیه نگاه شرفی و برگرفته از همان عبارت «دین باز، دین بسته برگسونی.» البته این امت باز نمونه در نظر برخی مثل محمد محمود طه، محمد طالبی استاد شرفی یا فضلالرحمان وقتی محقق میشود که عدالت اصل باشد. در این خودآگاهی نوین، نگرشهای جدید دینی، با اسلام هماهنگتر است تا با مدرنیته. تقریبا شرفی هم با تفاوتهایی همین دیدگاه را دارد. تفاوت مهم دیدگاه او با طیف طرفدار خودآگاهی نوین اسلامی در نحوه پرداختن به متون دینی یا چگونگی بازاندیشی متون دینی است.
در خصوص اینکه این بحث خودآگاهی نوین اسلامی تعبیر جدیدی است یا نه، من هم با شما همعقیدهام. در آموزههای اصیل نبوی و علوی این هست، اما شرفی یا بعضی دیگر مثل اعضای اتحادیه عقلگرایان عرب، چیز دیگری میگویند. حرف آنها این است که از همان آموزه نبوی یا علوی باید برداشت صرف عقلی و تاویلگرا داشت.
من و شما یک آموزه نبوی یا علوی از رهگذر سنت یا روایت را اگر در مجرا و آزمایشگاه فنی خودش یعنی «رجال» و «درایه» درست بود میپذیریم و نهایتا اگر با قرآن هم تعارض نداشت. اما جریان نومعتزلی جدید مثل شرفی و ارکون و دیگران تاکید بر بازاندیشی آموزههای پیشین دارند، توجه کنیم که بعضی مثل ارکون و جابری و حنفی سعی میکنند از میراث خیلی فاصله نگیرند اما شرفی نه یا لااقل نتوانسته بیان صریحی داشته باشد.
مصاحبه کننده: منوچهر دین پرست