رضا داوری اردکانی
رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران
اشاره: پیش از این به مناسبت طرح «ریشهکنی فقر به مدد علم» مطالبی تحت عنوان «علم، جامعه و روشنفکری» درباره سابقه این طرح و تجربه دویستساله تاریخ تجدد و کامیابیها و ناکامیهای آن نوشته شد. در آن نوشته بیشتر نظر به ارتباط و نسبت میان دانش و روشنفکری در صحنه زندگی و تاریخ بود. روشنفکری در تاریخ یکصدساله برآمدن و شکوفا شدنش بیشتر از سیاست -و نه از علم- بازخواست میکرده است که چرا به وعدههای منورالفکری قرن هیجدهم وفا نشده است. پرسش و اعتراض روشنفکری قاعدتاً باید بر این اساس استوار میبوده است که وعده قرن هیجدهمی پدید آمدن جهان صلح و آسایش و بینیازی و سلامت و بیمرگی را تحققیافتنی می دانستهاند اما اکنون که آن امید تقریباً بر باد رفته است (هرچند که هنوز آثار آن رؤیا را در گفتارهای رسمی اهل دانش و سیاست بخصوص در جهان توسعهنیافته میتوان یافت) روشنفکر چه درخواستی داشته باشد و از کی درخواست کند. درخواست که نباشد صاحب درخواست هم ساکت میماند. اگر روشنفکران از سی چهل سال پیش تقریباً به انزوای سکوت پناه بردهاند (یعنی اگر زمان روشنفکری دیگر تمام شده است) وجهش باید این باشد که پی بردهاند راه سیاست به مقصدی که در خیال قرن هیجدهم ظاهر شده بود نمیرسد اما آن خیال را آسان نمیتوان از دست داد زیرا اگر آن خیال به کلی از دست برود آنچه را که شاعران و متفکران در دهههای اخیر در باب معنی زندگی گفتهاند به خودآگاهی همگان میرسد و شاید بر اثر این خودآگاهی بی امید حتی قدمهایی هم که مردمان در اینجا و آنجا لنگلنگان برای پیشرفت برمیدارند متوقف شود. اکنون بیشترین امیدی که هست امید به علم است و این توقع به وجود آمده است که روشنفکران به دانشمند و شأن پژوهش در جهان کنونی توجه و تأسی کنند. دانشمندان هم بکوشند با پژوهشهای متناسب راهی برای حل مشکلات و برای مقابله با آسیبهایی که آینده بشر را تهدید میکند بیابند. دانشمندان بخصوص وقتی به خطرهای احتمالی که آینده را تهدید میکند میاندیشند احساس میکنند که باید به فکر چارهکردن باشند. همین اندیشه است که دانشمند را به عالم متروک روشنفکری میکشاند و او را بر آن میدارد که با روشنفکر همسخن شود و قدری از وظیفه او را نیز به عهده گیرد. در این طریق است که دانشمند جای روشنفکر را می گیرد. اکنون که کم و بیش پژوهندگان و دانشمندان جای روشنفکران را گرفتهاند باید ببینیم دوران دانشمند-روشنفکر چه مدت طول میکشد و به کجا میرسد.
کلید واژگان: دانش، فلسفه، روشنفکری، دانشمندان، ایران، مدرنیته، مدنیت، اسلام، پژوهش.
۱- روشنفکراندیگر در هیچ جای جهان نفوذ و تأثیری که در هفتاد سال اول قرن بیستم داشتند ندارند. در جهان در حال توسعه هم اگر هنوز جایی برای گفتار روشنفکری وجود داشته باشد روشنفکریش ریشه در زمین تاریخ ندارد و به این جهت نفوذ و تأثیر روشنفکران زیاد نیست. مراد از روشنفکر در اینجا کسی است که از آزادی و درستی گردش امور سیاست و جامعه بر مدار حق و قانون دفاع میکند اما آشوبی که در تاریخ روشنفکری پدید آمده معنی اصطلاح را هم دستخوش اضطراب کرده است به قسمی که معلوم نیست عنوان و صفت روشنفکر را به چه کسانی با چه اوصافی باید داد. بعضی از روشنفکران، روشنفکر به معنی خاص کلمه هستند و بعضی دیگر دانشمندان پاسدار دانش جهان جدیدند که سری هم در سیاست دارند. از این میان، نویسندگان فلسفی مدافع تجدد و بیشتر اعضای گروه اول از دهها سال پیش رو به تحلیل رفتهاند و بازماندگانشان که هنوز زندهاند دیگر تقریباً حرفی برای گفتن ندارند. پایان یافتن تاریخ روشنفکری را به فقدان استعداد خاص حمل نباید کرد بلکه این پایان یافتن، پایان یافتن گفتار روشنفکری و منشائیت اثر آن است. در این وضع پایانی است که روشنفکران ملامت میشوند که وظایف خود را انجام ندادهاند. اما نمیگویند این وظایف چیست و اگر بگویند از چیزهایی میگویند که ربطی به روشنفکر و روشنفکری ندارد. در کشور ما وقتی روشنفکری از جهت سیاسی کارش دشوار شد صورتی از گفتار سیاسی شبهروشنفکری پدید آمد که نام روشنفکری دینی گرفت. که آن هم چنانکه باید راه به جایی نبرد. در اروپای غربی و آمریکای شمالی وقتی علم و سیاست و مدیریت و اقتصاد کم و بیش به نحو هماهنگ بسط مییافت روشنفکران نظارت میکردند که اگر در جایی خللی وجود دارد و مخصوصاً اگر سیاستمداران در کار خود یا در سیاستهایی که پیش گرفته بودند جانب آزادی و عدالت را رعایت نمی کردند با بانگ بلند و زبان رسا از آنان بازخواست کنند اما روشنفکر جهان توسعهنیافته یا در راه توسعه که هرگز در جهان هماهنگ به سر نمیبرده است و مخصوصاً اکنون که ناهماهنگی در همهجا بیشتر شده است، نمیداند که چه باید بکند و بگوید و «قبای ژنده خود را به کجای شب» سرگردانی تاریخ بیاویزد. گروه دوم دانشمندان ناظر به اوضاع جهان و کشور خویشند. این گروه برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشین شایسته روشنفکران باشند باید به دولتها و مردم بگویند که با تغییرهایی که در محیطزیست پدید آمده و با این همه تصرّفاتی که در منابع طبیعی و انسانی صورت یافته است و می گیرد، علم چه مددی میتواند به حل مسائل و رفع مشکلات بکند. فیالمثل وقتی میدانیم که کشور کمآب ما رو به خشکشدن میرود با بیآبی چه باید بکنیم. آیا آب نوشیدنیمان را هم باید از خارج وارد کنیم و … دانشمندان از هوا و دریا و زبان و فرهنگ و تکنولوژی نیز بسیار چیزها میتوانند بگویند که مایه تذکر باشد. اهل فلسفه نیز باید با دانشمندان همراهی کنند و مخصوصاً به وضع جهان توسعهنیافته و بیقوامی این جهان و سر بهوایی مردمش در پیروی بدون تأمل از رسوم و ظواهر جهان متجدد و تلقی فرهنگ و دانش به عنوان وسائل و اشیاء مصرفی و مصرف بیرویّه منابع انرژی و آلودهکردن محیطزیست و … بیندیشند. خوشبختانه دانشمندان در زمان ما کم و بیش به وضع خود و به آنچه بر دانش و پژوهش میگذرد توجه کردهاند. آنها برای اینکه در نظارت بر گردش چرخ امور کشور جانشینی شایسته برای روشنفکران باشند باید به دولتها و مردمان بگویند که بر سر جهان و آدمی چه آمده است و از امکانهای آینده و آسیبها و مصیبتهایی که در راه است چگونه میتوان بهره برد و پرهیز کرد.
۲- در جهان توسعهنیافته دانشمند هست و گاهی تعداد دانشمندان بسیار بیشتر از نیاز کشورها است و به این جهت بسیاری از آنان و متأسفانه بسیاری از بهترینهایشان به کشورهای توسعهیافته میروند و در آنجا چون مجال پژوهش و پیشرفت دارند قدرشان مجهول نمیماند. درد بزرگ همه کشورهای در حال توسعه و بخصوص ما که آموزش عالی را در این سالها توسعه دادهایم این است که ارقام بسیار بزرگی از درآمد ملیمان صرف تحصیل جوانان نخبهای میشود که برای ادامه و تکمیل تحصیل علم به خارج میروند و بسیاری از آنان باز نمیگردند. این درد برخلاف آنچه در گفتارهای اهل تدبیر و سیاست اظهار میشود با اتخاذ تصمیمها و سیاستهای ناظر به پیشبرد و توسعه علم درمان نمیشود و شاید در کوتاهمدت درمانی نداشته باشد زیرا نیاز ما به دانشمند در قیاس با دانشمندانی که هستند و خوشبختانه تعدادشان پیوسته افزایش مییابد کمتر است و اگر نیاز داشتیم کمتر میرفتند و بیشتر آنها که میرفتند بازمیگشتند. در کشور ما دانش و دانشمند هست اما دانش، بنیاد ندارد. اصلاً بهتر است بگوییم در جهان توسعهنیافته علم و فرهنگ و تکنولوژی و اقتصاد و سیاست جزیرههای جدا افتادهای هستند که نسبت و تناسبی میانشان نیست. رسم غالب مدیریت هم، صرفنظر از اغراض شخصی و گروهی و فسادی که کم و بیش در همه جا هست و مدام وسعت مییابد و پریشانی و آشفتگی را بیشتر میکند، بازی مدام با مقررات و آییننامههای رنگارنگ احیاناً ناسخ و منسوخ است. در چنین وضعی مدیریت به جای اینکه در اندیشه حل مسائل و رفع مشکلات باشد خود مدعی مردم و به طورکلی مدعی هر شخص حقیقی یا حقوقی است. سازمانهای اداری در جهان توسعهنیافته گرچه در صورت ظاهر به بوروکراسی جدید شباهت دارند سنت موروث دیوانهای سلاطین را کم و بیش حفظ کردهاند و به این جهت وظیفه خود را نه خدمت به مردم بلکه طلبکاری از آنان میدانند و به نام اجرای قانون و مقررات در کارها خلل و وقفه ایجاد میکنند. با این تلقی و روش و رویّه نه فقط کار مردم معطّل میماند بلکه اگر نظمی هم بوده است و باشد از هم میپاشد و قانون به پوسته خشکی مبدل میشود که دیگر راهگشا و کارساز نیست بلکه راههای کارسازی را میبندد. در این وضع مردم بیآنکه خود بدانند و توجه داشته باشند حرمت قانون در روح و جانشان شکسته میشود و رعایت آن مهمل میماند. در نظامهای تاریخی همه امور زندگی مردم به هم بستهاند چنانکه اگر نقص و خللی در جایی وجود داشته باشد در جاهای دیگر نیز اثر میکند یا ظاهر میشود. درست بگوییم نارسایی و نقص در نظام کنونی زندگی، شبیه به بیماری است که هرچند ممکن است عارض عضوی از اعضای بدن باشد کل وجود بیمار را از کار میاندازد. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی باید به این وضع و نسخههایی که برای علاج آن نوشته میشود توجه کنند.
۳- میگویند میان علم ما و اقتصاد و تکنولوژی و مدیریتمان فاصله افتاده است و البته راست میگویند ولی کاش میدانستند که این جدایی ناشی از اشتباه و خطا در تصمیمگیری سیاسی نیست بلکه جدایی تاریخی است که به آسانی رفع نمیشود. ما دانشمندان بزرگ داریم که از عهده پژوهشهای بزرگ برمیآیند اما اثر و دخالتشان در گردش چرخ زندگی و در صنعت و کشاورزی و مدیریت بسیار ناچیز است و اگر بعضی از آنان در سیاست وارد میشوند و به مقامهای سیاسی دست مییابند شاید بتوان این وضع نه چندان عادی و مطلوب را عذرخواهی جامعه از ایشان دانست. عذرخواهی از اینکه نتوانسته است مأموریت و وظیفهای را که دانشمندان میتوانند و باید انجام دهند به آنها واگذارد.
بسیار آسان است که بگوییم دانشمندان مهاجر را به کشور باز باید گرداند و موانع حائل میان علم و تکنولوژی را از میان باید برداشت. در عالم انتزاع پیداست که نخبگان علمی، نباید از کشور بروند و اگر میروند نباید در کشورهای دیگر بمانند و به حکم وظیفه اخلاقی باید به کشورشان بازگردند. علم هم باید در توسعه کشور دخیل باشد. این حرفها چندان درست است که در آنها تردید نمیتوان کرد اما با گفتن و تکرار سخنانی که مسلم مینمایند و برای قبول آنها نیازی به فکر کردن نیست، مشکلی گشوده نمیشود و شاید اثرشان افسردگی روح و بازداشت فکر باشد آیا این حرفهای مشهور را باید رها کرد و نباید دریغ خورد که چرا بهترین استعدادهای ما میروند و کشور از برکت وجودشان محروم میماند؟ آیا نباید فاصله میان سطح و مرتبه علم و تکنولوژی را از میان برداشت و کاری کرد که اگر جوانان نخبه و مستعد پس از طی مراحلی از تحصیلات دانشگاهی به خارج از کشور میروند و دانش بیشتر میاندوزند در آنجا نمانند و به کشور بازگردند؟ با این بایدها و نبایدها نمیتوان مخالفت کرد اما چه کنیم که اینها را تصدیق میکنیم بیآنکه از دستمان کاری ساخته باشد. شاید هم این بایدها و نبایدها را نمیپذیریم بلکه بر ما تحمیل میشود. جوانان نخبه به خارج میروند و علم میآموزند و بعضی از آنها در آنجا به کار علم و پژوهش مشغول میشوند و میمانند و کاش نمیماندند و بازمیگشتند. اکنون یک لحظه فکر کنیم که چندین هزار دانشمند ایرانی مقیم خارج همه برگردند. آیا دانشگاهها و پژوهشگاهها و مراکز علمی ما میتوانند همه تحصیلکردگان و حتی بهترینهای آنان را استخدام کنند؟ آیا مراکز صنعتی و کشاورزی و اقتصادی و فرهنگی ما به وجود آنان نیاز دارند و کار و وظیفهای هست که به آنها واگذار شود؟ آنها بیایند که چه مسائلی را حل کنند و ما به چه پژوهشی نیاز داریم که دانشمندان مقیم کشور از عهده آن برنمیآیند؟ حتی به فرض اینکه دانشگاهها جای خالی برای استخدام دانشمندان مقیم خارج و نیاز به دانششان داشته باشند با تشریفات استخدام که گاهی چند سال طول میکشد چه میتوان کرد؟ صرفنظر از اینها دانشمند بیاید که چه کند؟ مگر آنها که هماکنون هستند و در میان آنان دانشمند ممتاز کم نیست مجال و امکان کافی برای مشارکت و دخالت در توسعه علمی-اقتصادی-اجتماعی و در پیشبرد تکنولوژی کشور دارند که جمع دیگر هم بیایند و صرفاًً به تدریس یا به پژوهشهایی که از آنها بهرهبرداری نمیشود و یا در خارج از کشور مورد بهرهبرداری قرار میگیرد مشغول شوند؟ با آمدن اینها و با کوشش دانشمندانی که هماکنون در کشور به کار مشغولند فاصله میان علم و صنعت و کشاورزی و مدیریت پر نمیشود زیرا تا زمانی که صنعت و کشاورزی و مدیریت احساس نکند که به علم نیاز دارد و دست نیاز به سوی علم دراز نکند و از دانش و دانشمند مدد نطلبد دانشمند چه میتواند بکند. وقتی سازمانها نیاز به علم ندارند و اطلاعات ارزان یا گرانی که از بازار میخرند برایشان کافی است، دانشمند به زینت کشور مبدل میشود. دانشمندی که به زینت تبدیل شده است شغل علمی را نگاه میدارد اما شاید از علم و پژوهش روبگرداند یا اگر نتوانست دل از علم بردارد به پژوهشهایی که بیشتر صوری و تشریفاتی و تفننی است بپردازد و عاقبت حاصل و نتیجه پژوهش خود را نیز به خارج بفرستد. سیاست علم این وضع را بر ترک علم ترجیح میدهد و البته حق هم همین است زیرا اگر قرار باشد دانشمندان دانش را رها کنند مثل این است که کشور را ترک کردهاند. تفاوت اینها با نخبگان مهاجر این است که اینها گرچه از کشور دورند از جهان علم دور نیفتادهاند. جهان توسعهنیافته در کار و بار خود گرفتار تعارضها و دیلمهاست (دو راهههای بنبست). چنانکه در برنامه و سیاست علم و پژوهش با این مشکل مواجه است که مثلاً چرا نخبگانی که به خارج میروند برنمیگردند و کاش همه بازگردند. اما از سوی دیگر دانشمندان دعوت و گاهی الزام میشوند که پژوهش کنند و حاصل آن را خوب یا بد هر چه باشد به زبان خارجی بنویسند و به خارج بفرستند تا در مجلات و نشریات خارجی چاپ شود. این تعارض از کجاست؟ این تعارض میان باید و هست و خواستن و توانستن و بودن و داشتن و … در جهان توسعه نیافته است. به یک معنی و به یک اعتبار نیز میتوان آن را ناشی از جدایی میان زندگی و علم و بینیازی صنعت و کشاورزی و … از پژوهش دانست. مپندارید که این تعارض از سنخ تعارضهای منطقی است و از حکم امتناع جمع و رفع دو امر متضاد و متناقض پیروی میکند. قانون منطق قانون مفاهیم است نه قانون وجود و تاریخ. در تاریخ ضرورت منطقی جایی ندارد و در آن متعارضها با هم جمع میشوند چنانکه گاهی میان امور متلازم نیز جدایی اتفاق میافتد. نخبگان درسخوانده ما که هر کدام طبق یک محاسبه رسمی یک میلیون دلار برای تحصیل آنها هزینه شده است به خارج میروند (میبینید که چگونه دلارهای نفتی به مبداء خود بازمیگردد) و نگرانی این است که بازنگردند. طبیعی است که کشور و مردم از این امر راضی نباشند و بخواهند که دانشمندانشان در کشور بمانند و همینجا پژوهش کنند. چنانکه گفته شد اینها که ماندهاند کم و بیش پژوهش میکنند و مقاله مینویسند. مقالهنویسی لازمه پژوهش است و کسی نمیتواند دانشمندان را منع و ملامت کند و بگوید مقاله ننویسند و در مجلات و نشریات خارچ چاپ نکنند. پس ما از یکسو باید علم خود را صادر کنیم و از سوی دیگر از اینکه دانشمندانمان در خارج پژوهش میکنند و کشور از علمشان بهره نمیبرد افسوس میخوریم. این دو امر متضاد چگونه اتفاق افتاده و با هم جمع شده است؟ میتوان تعارض را به این طریق حل کرد و گفت در حکم مذکور وحدت موضوع رعایت نشده است چنانکه در یکی با هجرت دانشمند مخالفت شده و در حکم دیگر صدور علم و پژوهش (و نه دانشمند و پژوهشگر) مورد تأیید قرار گرفته است ولی با این قبیل وجهه نظرهای توجیهی به قضایای تاریخی نباید نگاه کرد. حاصل این کوششها برای انکار تعارض میان دو حکم این است که دانشمند نرود اما به دانشش کاری نداریم و اهمیت ندارد که حاصلش چیست. مسئله را به این صورت منتفی نباید کرد. به عبارت دیگر قضیه را با نگاه اداری نباید دید. این قضیه به ضعف و ناتوانی جهان توسعهنیافته در علم و عمل و پراکندگی و پریشانی در همه چیز این جهان بازمیگردد. در بحث کنونی مسئله این است که علم از تکنولوژی جدا افتاده است و با این جدایی نظام علمی-تکنیکی و سیاست و مدیریت مناسب آن نمیتواند قوام یابد. چرا میان علم و صنعت جدایی افتاده است و چرا این جدایی رفع نمیشود؟ این را از که میپرسیم و کیست که میتواند این مشکل را از میان بردارد و کوتاهی میکند؟ اینجا دوباره به بایدی میرسیم که لااقل در کوتاهمدت تمنای محال است و با وجود این نفی و انکارش وجهی ندارد: حکومت و دولت باید بکوشند و شرایطی فراهم آورند که تولید و مصرف و آموزش و مدیریت کشور بر مدار علم قرار گیرد ولی این باید هم مثل بایدهای پیشین، یک باید انتزاعی اخلاقی است و نه یک باید اجتماعی و تاریخی و فرهنگی. باید اخلاقی میگوید که چه خوب است همه کارها بر وفق نظم معقول صورت گیرد اما باید اجتماعی و تاریخی وقتی مورد دارد و میتواند اظهار شود که شرایط به عهده گرفتن و عملکردن به آن کم و بیش فراهم آمده باشد. دانشگاه ما مدتها صرفاً مرکز آموزش بود و هنوز دیری نمیگذرد که دانشگاهها و دانشگاهیان علاوه بر وظیفه آموزش و تدریس، عهدهدار کار پژوهش هم شدهاند و کم کم مسئله دخالتدادن نتایج پژوهشها در گردش چرخ صنعت و کشاورزی و اقتصاد و آموزش و … نیز پیش آمده است. حتی کسانی مأمور شدهاند که در امر ارتباط پژوهش و صنعت مطالعه و راهجویی کنند که ظاهراً سعی و کوشش آنان هنوز به جایی نرسیده است. شاید بگویند دولتها در این راه کوتاهی میکنند وقتی در طی مدت بالنسبه طولانی دولتها و حکومتها کوتاهی میکنند باید مشکلی وجود داشته باشد. چرا حکومتها و دولتها در این امر مهم قصور میورزند؟ لازم نیست فوراً زبان ملامت بگشاییم و با جستجوی مقصر به پناه آرامش ناشی از غفلت، برویم و خود را از مسئولیت معاف سازیم. برداشتهشدن فاصله میان علم و زندگی تدبیر میخواهد. اما این تدبیر اگر با کوشش هماهنگ و همسوی حکومت و سازمانهای علمی و مدنی و دمسازی و همراهی مردم قرین نباشد کارساز نمیشود. برداشته شدن این فاصله عین تحقق توسعه و پیشرفت و غایت عمل و تدبیر سیاسی است و در سایه آن است که مسائل و مشکلات دیگر نیز حل میشود. پس گفتن اینکه باید میان پژوهش و زندگی پیوند برقرار شود مثل این است که بگویند از وضع توسعهنیافتگی باید گذشت و به وضع توسعهیافته باید رسید و پیداست که گفتن چنین بایدی اگر نشانه غفلت نباشد هنری هم نیست. مشکل، ریشههای تاریخی دارد و بزرگتر از آن است که دولتها با اتخاذ تصمیمهای رسمی سیاسی به آسانی از عهده حل آن برآیند.
۴- اگر اینها را بپذیریم یا لااقل قابل تأمل بدانیم مسئله روشنفکری هم صورت تازهای پیدا می کند. اگر مسئله جهان توسعهنیافته ناهماهنگی و پریشانی و بیگانگی با زمان و تاریخ است در این جهان هنوز وظیفه روشنفکران پایان نیافته است. آنها مخصوصاً باید به مسائل علم و توسعه و به آینده جهان علم و تکنیک بیندیشند و با دانشمندان همفکری و همراهی و همکاری داشته باشند. آیا این محظور بزرگی برای روشنفکر نیست که وقتی درباره امری مثل مهاجرت دانشجویان ممتاز میپرسند نه بتواند آن را موجه بداند و نه وجهی برای مخالفت با آن داشته باشد. در مورد پژوهش چه میتوان گفت. آیا همچنان اهتمام دانشمندان و پژوهندگان باید صرف نوشتن مقاله به زبان خارجی و افزایش تعداد مقالات برای ارسال به خارج از کشور شود؟ در اصراری که برای نوشتن مقاله به زبان خارجی و انتشار آن در مطبوعات خارج میشود ظاهراً پیوند میان توسعه و علم از نظر دور مانده است. یکی از مسائل قابل تأمل نسبت زبان با علم است. علم جدید چون زبان ریاضی دارد مثل تفکر و فلسفه و هنر با زبان قومی و ملی پیوستگی و یگانگی ضروری ندارد. معهذا برای اینکه علم در میان مردمی قوام یابد باید به زبان خاص خودشان نوشته شود. چنانکه اگر زبان قابلیت بیان احکام و قضایای علم را نداشته باشد علم در خانه فهم متمکن نمیشود و به صورت امر یادگرفتنی و داشتنی (و زائد) باقی میماند. از اینکه بگذریم دو پرسش در مورد علم میماند که به آنها باید پاسخ داد. یکی اینکه آیا علم در جهان در حال توسعه گمشدهای دارد و اگر دارد این گمشده چیست و دیگر اینکه آیا میان دو حکم راجع به منع مهاجرت دانشمند و جواز یا تحسین و الزام فرستادن حاصل پژوهش به خارج، تعارضی وجود ندارد. گمشده علم، مسئله است. مسائل علم را در کجا باید جست. آیا دانشمندان باید بروند و مسائلی را بیابند و در آنها پژوهش کنند که با حل آنها نقصها و مشکلهای تکنولوژی و مدیریت و اقتصاد و جامعه رفع و حل میشود؟ دانشمندان و پژوهندگان اهل تخصصند و در زمینه معین و خاص پژوهش میکنند. رفتن و گشتن و پیداکردن مشکل و مسئله تکنولوژی و صنعت و کشاورزی و … را به عهده دانشمند و پژوهشگر نباید گذاشت. معهذا مگر کسی جز دانشمند میتواند در طلب مسئله علمی باشد و آن را بیابد. در دنیای توسعهیافته که علم و تکنولوژی به هم بستهاند یافتن مسئله، مسئله و مشکل بزرگی نیست یا درست بگوییم مسائل در طی راه پژوهش پیش میآید اما در جهان توسعهنیافته معمولاً مسائل شنیدنیاند نه رسیدنی. یعنی این جهان نه فقط اطلاعات علمی بلکه احیاناً مسائل علم را هم از خارج میگیرد. این درد را چگونه میتوان علاج کرد؟ آیا روشنفکران میتوانند راهی بیابند و نشان دهند؟
۵- اکنون به مسئله تأسفخوردن از مهاجرت نخبگان و خرسندی خاطر از ارسال مقالات به خارج بپردازیم. مگر این هر دو یکی نیستند. ظاهراً در واقع و از حیث نتیجه با هم تفاوتی ندارند. تفاوت ظاهریشان هم ناشی از نگاه متفاوت ماست. ما به یکی با نگاه مصلحتبینانه و احیاناً احساساتی مینگریم و به دیگری با چشم تفاخر نگاه میکنیم ولی به هرحال اینها مشکلات زندگی در تاریخ توسعهنیافتگی یا درست بگوییم مشکل بیتاریخی است. قبلاً گفته شد که میان دو قضیه مشعر بر مخالفت با رفتن نخبگان از کشور و نوشتن گزارش پژوهشها و مقالات دانشمندان مقیم کشور به زبان خارجی و فرستادن آنها به خارج از جهت منطقی تعارض نیست زیرا یکی بیان مخالفت با رفتن اشخاص است و دیگری موافقت با فرستادن مقالات. ولی در اینجا در برابر یک امر تاریخی قرار داریم و مشکلمان رعایت قواعد منطق نیست. کشور دانش و دانشمند را برای چه میخواهد. اگر میخواهد به وجودشان افتخار کند که بودنشان در داخل کشور یا خارج اهمیت ندارد و شاید حتی بهتر و آسانتر بتوان افتخار کرد که دانشمندان کشور ما در پیشبرد علم کشوری مثل آمریکا سهم و مقامی دارند ولی ظاهراً علم گرچه مایه افتخار است وسیله مفاخرت نیست بلکه قدرتی است که در شئون جامعه سریان دارد. پیداست که دانش دانشمندان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا گرچه ممکن است مورد استفاده اهل دانش و پژوهش داخل کشور قرار گیرد در نظام علم و قدرت علمی کشور وارد نمیشود. ولی مگر مقالاتی که دانشمندان مقیم کشور مینویسند و به خارج میفرستند جایی در قدرت و نظام علم کشور پیدا میکند و تفاوتی با مقالات هموطنان مقیم خارج دارد. وجه مشترک این مقالات این است که هر دو در فهرستهای جهانی ثبت میشوند که البته از این حیث منشاء اثر نیستند مگر اینکه چون در فهرست جهانی آمدهاند کسانی راه دسترسی به آنها را مییابند و به آنها رجوع میکنند اما ثبت مقاله در فهرست جهانی بر قدرت علمی نمیافزاید. شاید اختلاف این است که مقالات دانشمندان مقیم خارج چون بیشتر پاسخ به مسائل مبتلیبه یا طرحی برای کارسازی است علاوه بر درج و ثبت در فهرستها در نظام علمی کشور محل اقامتشان وارد میشود و بر توان آن کشور میافزاید. پس تعارضی که به آن اشاره کردیم مهم است و رفع آن آسان نیست. ولی اگر چنین است چرا تاکنون به آن توجهی نشده و حتی در مراکز سیاست علم کشور از آن حرفی نزدهاند. اگر دانشمندان کشور در این باب تعارضی ندیدهاند باید فکر کرد که شاید تفاوتی ظریف و پنهان میان نوشتن مقاله به زبان خارجی و ارسال آن به خارج از یکسو و مهاجرت دانشمندان از کشور و اقامت در کشور دیگر از سوی دیگر وجود دارد و با این تفاوت است که اولی امری موجه میشود و دومی حداقل به صورت مشکلی که باید رفع و علاج شود رخ مینماید. در اینجا به این نکته که علم را باید به زبان خود نوشت تا این زبان، زبان علم شود کاری نداشته باشیم و در جستجوی مرز ظریف یا ظرافتی باشیم که صدور مقاله را از مهاجرت دانشمندان و دانششان ممتاز میکند. اگر دانشمندان و صاحبنظران و روشنفکران در این باب تأمل کنند به روشنشدن سیاست علم کشور و شاید به درک عمیق وضع علم و فراهمآوردن مقدمات تأسیس نظام علم و جامعه علمی کمک میکنند. آنچه اکنون به نظر میرسد این است که بالا بودن آمار مقالات نشانه گسترش دامنه پژوهشها و افزایش تعداد پژوهندگان است ولی پژوهشهایی که در گردش چرخ زندگی مردم و امور کشور وارد نشوند چندان به کار کشور نمیآیند و جز اینکه دوستداران دانش به آنها بنازند سودی ندارد.
۶- در وضع بیگانگی با زمان و تاریخ هرچه در باب آزادی و عدالت گفته شود جایی استوار در دل و جان مردم و در نظام زندگی پیدا نمیکند. راه تاریخ تجدد راهی بسیار دشوار بوده است این راه صرفاً راه سیاست و علم و اقتصاد نیست. اگر در تاریخ جهان جدید (البته با دیده بسیار کمیاب عبرتبین) نظر کنیم درمییابیم که تاریخ تجدد غربی تاریخ فلسفه و هنر و سیاست و اخلاق ناظر به علم تکنولوژیک است. یعنی علم و تکنولوژی در فضای فلسفه و هنر و سیاست جدید و در تناسب با آنها بسط یافته است. این تاریخ لوازم و آثار ذاتی و عرضی بسیار گوناگون داشته است که گاهی آنها را عین ذات غرب یا اموری پراکنده و اتفاقی تلقی میکنند. وقتی کسانی این آثار و بخصوص عوارض ثانوی آن را با تمامیت تجدد و تاریخ جدید غرب و اروپا اشتباه میکنند از درک جهانی که در آن به سر میبرند بازمیمانند. یا وقتی میپندارند که تجدد مجموعهای از چیزهای خوب و بد است که در کنار هم قرار گرفتهاند یا غربیها به اینجا و آنجا نظر کرده و هرچه را که برای رسیدن به مقصود خود مناسب و مفید دیدهاند برگرفته و به کار بردهاند در نسبتی نادرست با جهان وارد میشوند مخصوصاً وقتی میگویند غرب در اصل فاسد و ظالم است و اگر خوبیهایی دارد آن را از جای دیگر گرفته و زینت و سرپوش زشتیها و وسیله استیلای خود کرده است و … پیوند خود را با آنچه در جهان گذشته است و میگذرد قطع میکنند. البته هر یک از این صاحبان داعیه شواهدی هم برای اثبات مدعای خود دارند زیرا در غرب و جهان تجدد زیباییها و خوبیها را در کنار زشتیها و بدیها میتوان دید. جهان متجدد هرگز از تجاوز و استیلا پروا نداشته و حتی علم و فرهنگ همه اقوام روی زمین را تملک کرده است. پس مدعی بخصوص وقتی از فهم نسبت میان قدرت و آزادی درمیماند و نمیداند مزیتهای تجدد را با قهر آن چگونه جمع کند غرب را مجموعهای از امور متباین میپندارد. غرب به فرض اینکه چنین مجموعهای باشد باید دید که اندیشه و اراده جمعآوری همه چیز از همه جای عالم، کی و چگونه پدید آمده و آنها که داشتههای خود را به غرب متجدد دادهاند چه بر سرشان آمده بود که داشتههای خود را نگاه نداشتند و آن را به بیگانه دادند. جهان متجدد مجموعه کنار هم گذاشته شده خوبها و بدها و درستها و نادرستها و زشتها و زیباها نیست. غرب متجدد اراده و اندیشهای است که میخواهد همه چیز و همهجا را در ذیل اصولی جمع کند و بر آنها مسلط شود. به عبارت دیگر غرب جدید یک تاریخ است. تاریخی که بشر در آن باید به قدرت برسد و آزادی هم از لوازم قدرت و یا شاید بتوان گفت مقوم ذات بشری است که باید بر جهان مسلط شود. در این تاریخ است که تجدد به صورت واحد کم و بیش همبستهای از هنر و فلسفه و سیاست و حقوق بشر و علم و تکنولوژی بسط یافته است. اتفاقاً چون در جهان تجدد کم و بیش خودآگاهی تاریخی وجود دارد به تاریخ اهمیت داده میشود و در مقابل آنها که تجدد را یک امر اتفاقی و مجموعهای از عوارض و امور پراکنده میدانند لزومی نمیبینند که به تاریخ کاری داشته باشند. یکی از مشکلات اخلاقی و فرهنگی جامعه توسعهنیافته در تناسب با بیرغبتی به تاریخ ظاهر میشود. جهان توسعهنیافته نه تاریخ خود را میداند و نه تاریخ تجدد را. اگر از تاریخ هم بگوید مرادش کارهایی است که اشخاص صاحب نام در گذشته کردهاند. آنها فارغ از گذشته و آینده صرفاً آخرین محصولات تکنولوژی و قدرت تکنیک را برای مصرف میخواهند بدون اینکه اسباب و شرایط تصاحب آن را فراهم کرده باشند. با این روحیه فهم و درک مقام علم و تکنولوژی در جهان جدید و متجدد دشوار میشود. پس روشنفکران اگر میتوانند باید به فهم و درک این امور مدد برسانند.
۷- وقتی گفته شود علم تکنولوژیک عنصر لازم قوام جهان متجدد بوده است شاید این حرف مشهور را تکرار کنند که علم جهانی و بشری است و ربطی به تجدد ندارد و اگر بپرسید که پس اجزای مقوّم تجدد چیست و تجدد چگونه قوام یافته و چرا رسم و شیوه زندگی متجدد رسم و شیوه زندگی در سراسر روی زمین شده است همه اینها را به اغراض سیاسی بازمیگردانند. اینکه غرب با اعمال قدرت نظامی و سیاسی و با تبلیغات و ساختن و صادرکردن فیلمها و اشیاء مصرفی و به قولی که به شوخی شبیه است با اسباببازیهای تبلیغاتی فرهنگ اصیل اقوام را از نظر آنها انداخته و فرهنگ خود و مخصوصاً لاابالیگری و ترک رسوم و بیاعتنایی به سنن قومی و دینی و فضائل اخلاقی را القا و تحمیل کرده است به یک اعتبار و تا حدی درست است ولی مهم این است که بدانیم غرب چگونه و با چه نیرویی از عهده این کار برآمده و توانسته است فرهنگ اقوام را بپوشاند و مردم جهان را میان گذشته خود و رسوم جهان جدید سرگردان کند. این قبیل سخنان بیشتر سیاسی است و اگر در سیاست وجهی داشته باشد در عالم نظر و فرهنگ در معرفی غرب و تجدد غربی اعتباری ندارد و چون مانع شناخت درست جهان موجود میشود، اتخاذ تدابیر سیاسی را دشوار میسازد. چنانکه این تلقی در طی دو قرن اخیر بسیاری از اقوام آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین را از مواجهه آگاهانه با تجدد و طی راه درست در سیاست و اقتصاد و فکر و فرهنگ و تکنولوژی بازداشته است. جهان توسعهنیافته چون میبیند علم را میتواند بیاموزد و دانشمندان بزرگ هم دارد به دشواری میتواند بستگی علم به تجدد و نیازش به شرایط خاص فکری و فرهنگی را دریابد و آن را به این جهت همهجایی و مستقل از شرایط فرهنگی میداند. البته وجود دانشمندان بزرگ در جهان توسعهنیافته غنیمتی بزرگ است و چه بسا که مقدمه جهشی در توسعه باشد. اما چنان نیست که ضرورتاً به توسعه اقتصادی- تکنیکی بینجامد. بعضی پژوهشهای بالنسبه مهم هم که اخیراً در بیوتکنولوژی و نانوتکنولوژی صورت گرفته است در صورتی میتواند مایه امیدواری باشد که جایی در نظام علم و تکنولوژی پیدا کند و صرفاً نتیجه علاقه و توجه دولت و حکومت یا دنباله و اتمام پژوهشهای دوران تحصیل چند پژوهشگر با استعداد و دانشمند نباشد. درست است که جهان توسعهنیافته کم و بیش به علم رغبت و علاقه و حتی گاهی اعتقاد دارد اما این رغبت کمتر ناظر به گذشت از وضع توسعهنیافتگی و بیشتر رغبت و علاقه روانشناسی و اخلاقی- سیاسی است. این جهان در صورتی از وضع کنونیش خارج میشود که علم را در نسبتش با زمین و زمان بطلبد و فرهنگ مناسب علم را بشناسد و بتواند آن را در جای خود و در پیوستگی با تکنولوژی دریابد. مردمی که علم و ادب و سیاست و تکنولوژی را بیتوجه به پیوستگیشان با یکدیگر به صورتی جدا جدا، اخذ کردهاند اشیاء و امور همه در نظرشان پراکنده مینمایند و این پراکندگی ممکن است در خاطرشان نیز انعکاس یابد. پراکندگی چیزها و خاطرها را با تدابیر جزئی و جزئیبینی نمیتوان علاج کرد. گره این مشکل با خودآگاهی گشوده میشود و اگر روشنفکران را مظاهر خودآگاهی ملت خویش بدانیم باید نزدیکشدن دانشمندان به روشنفکران را غنیمت بشماریم.
۸- مدتی پیش چند استاد ژاپنی به فرهنگستان علوم آمدند و در دفتر گروه مطالعات اسلامی سمینار کوچکی ترتیب داده شد. استادان ژاپنی از دانشگاه تویو آمده بودند و چنانکه گفتند دانشگاهشان در حدود دویست سال پیش تأسیس شده بود تا در فلسفه اروپایی و مناسبتش با فرهنگ و ادب ژاپنی تحقیق کند. آنها دیده و دریافته بودند که فرهنگ اروپا در حال گسترش است اما نه از فلسفه و اندیشه و ادب اروپایی ترسیدند و نه به آن بیاعتنایی کردند. یعنی نگفتند ما فرهنگ خودمان را داریم و فلسفه و فرهنگ اروپایی را زائد و بیهوده ندانستند و به این پندار ظاهراً موجه اما بازدارنده دچار نشدند که تفکر و ادب اروپا را باید به حال خود واگذاشت و همه همت را مصروف اخذ علم و تکنولوژی جدید کرد. به عبارت دیگر آنها تجدد را در تمامیتش دیدند و علم و تکنولوژی را از شرایط و لوازمش جدا ندانستند. آنها فلسفه و ادب اروپایی آموختند و به مدد آن دریافتند که علم و تکنولوژی را چگونه و از کجا باید فراگرفت و در تناسب با چه چیزها باید قرار داد. ژاپن کوشید جهان جدید و شرایط علم و عمل در آن را بشناسد. گویی درک کرده بود که اروپا با همه تعلقی که به دنیا پیدا کرده بود صرفاً بر اثر حرص و هوس و برای برآوردن امیال نفسانی به ساختن و پرداختن اشیاء تکنیک رو نکرده است و مگر صرف سودای برآوردن نیازهای مادی و روانشناسی به استقرار علم و تکنولوژی مؤدّی میشود؟ از آنچه گفته شد نباید استنباط کرد که آشنایی صوری و سطحی با فلسفه اروپایی و قبول آنها برای رسیدن به تجدد کفایت میکند و مثلاً ژاپن چون اندکی با فلسفه اروپا آشنا شد راه تاریخ تجدد را پیدا کرد. ژاپن در راه آشنایی با فلسفه اروپایی آن را نقد کرد و نقد و نقادی را که مقدمه و شرط ورود به عالم علم و پژوهش علمی و راه دادن آن به فضای زندگی عمومی است آموخت. به عبارت دیگر ژاپن علم اروپایی را به صورت انتزاعی و جدا شده از شرایط و فضای آن اخذ نکرد بلکه علم و فضای فرهنگی- اخلاقی آن را یکباره فرا گرفت. ژاپن گویی دریافته بود که علم و تکنولوژی نمیتوانند از هم جدا باشند. ژاپنیها بنیانگذار تجدد نبودند اما از همان آغاز که به تجدد رو کردند در تاریخ تجدد شریک اروپا شدند. در سایر کشورها و مناطق جهان واقعه به صورت دیگری اتفاق افتاد. این مناطق گرچه به درجات از تاریخ و گذشته خود پیوند بریدند به آسانی در تاریخ تجدد وارد نشدند. اکنون اگر در جهان توسعهنیافته میان علم و تکنولوژی فاصله افتاده است و کمکم درک میشود که این فاصله طبیعی نیست اهل این جهان باید بپذیرند که خود این فاصله را خواستهاند یا درست بگوییم امور به هم پیوسته را پراکنده و از همجدا دیدهاند. ما از حدود صدسال پیش (و اگر دارالفنون را در نظر آوریم تقریباً۱۶۰ سال پیش میشود) مدرسه عالی و دانشگاه داشتهایم. این مدارس و دانشگاهها همگی آموزشگاه بودهاند و اصلاً برای این به وجود نیامده بودند که کار توسعه اقتصادی و اجتماعی و تکنولوژیک را پیش ببرند. مدارس ابتدایی و متوسطه هم دانشآموزان را ابتدا برای تربیت کارمند و سپس بیشتر برای شرکت در کنکور دانشگاه آماده میکردند. عدهای از بهترین محصلان و فارغالتحصیلهای دانشگاه هم به اروپا و آمریکا اعزام شدند یا خود رفتند تا مدارج عالی دانش را کسب کنند. به این ترتیب بود که از دهها سال پیش عده بالنسبه زیادی دانشمند داشتیم و اکنون بیشتر داریم. اگر دانش جدید مستقل از تکنولوژی و جامعه و زندگی بود با احتساب دانشمندان مقیم خارج از کشور، رتبه ما در علم جهانی از آنچه در فهرستهای مؤسسات علمسنجی آمده است بسیار بالاتر بود ولی بالا رفتن رتبه کشور در رتبهبندیهای جهانی در همه شئون (که متأسفانه در آنها جایگاه مناسبی نداریم و اصلاً نگران هم نیستیم و نمیدانیم که این رتبهبندیها در نهایت به هم بستهاند) و از جمله در علم هر چند مهم است و نباید از آن غافل بود، باید به فائقآمدن بر جدایی میان علم و تکنولوژی اندیشید و راهی برای جمع و وحدت آنها جست زیرا این دو اگر از هم جدا باشند هر دو افسرده و پژمرده میمانند.
ایجاد پیوند میان علم و تکنولوژی با پژوهش دانشمندان و کوشش کارگزاران تکنیک و بازار و تدبیر دولت صورت میگیرد اما همکاری این گروهها آسان نیست و اگر روشنفکران مدد نرسانند و با دانشمندان همفکری نکنند مشکل پا برجا میماند. با اتخاذ تصمیمهای سیاسی و اداری بسیار کارها میتوان کرد اما همه تصمیمگیران باید به شرایط اجرای تصمیم خود بیندیشند. ما دهها سال پیش دانشگاه ساختیم و نمیدانستیم دانشگاه باید مبداء و منشاء تحول در کار و تولید و در روابط و مناسبات و شیوه زندگی مردمان باشد. تازه حالا پس از هشتاد سال فهمیدهایم که اینها نباید از هم جدا باشند. اگر در شعار پیوند میان علم و تکنولوژی اندکی تأمل کنیم پی میبریم که علیرغم سادگی ظاهر و لحن آمرانه سخن، تحققش موقوف و موکول به فراهمآمدن شرایط و مقدمات بسیار است. سخن ظاهراً بر این اساس استوار است که هم میتوان دانشگاه را به صورت جزیرهای در یک کشور ساخت و هم هر وقت ضروری بدانیم میتوانیم آن را به جامعه متصل کنیم. کاش این توانایی را داشتیم. ما ناتوان نیستیم اما علم و تاریخ و فرهنگ از ما تواناترند.
۹- روشنفکران رسمی که شاید هنوز در جهان توسعهنیافته جایی داشته باشند برای حفظ این جایگاه بهتر است به جای اینکه در مناقب دموکراسی و سوسیالیسم یا در ذم سرمایهداری و ستایش از بازار آزاد سخن بگویند و بنویسند (که این مطالب در جای خود اهمیت دارد) به دردهای توسعهنیافتگی فکر کنند. توسعهنیافتگی صرف عقبافتادگی کمی و مادی از جهان توسعهیافته نیست بلکه یک وضع فکری و روحی و اخلاقی خاص است. معمولاً فاصله میان دو وضع توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی را با سال و ماه و کمیت و کیفیت تولید و مصرف میسنجند ولی این دو وضع به یک زمان تعلق ندارند که به آسانی بتوان آنها را با هم سنجید. فهم مردم دو جهان توسعهیافته و توسعهنیافته هم یکی نیست و آنها به عالم و آدم، یکسان نمینگرند. یکی با آرزوهایش (که متجدد شدن هم از جمله آنهاست) زندگی میکند و بر حسب آنها تصمیم میگیرد و عمل میکند. اما دیگری گرچه از وهم و پندار و بخصوص از سودای بهشت زمینی آزاد نبوده است در طی بسط تاریخ تجدد کم و بیش اهل محاسبه و رعایت جوانب آراء و افعال بوده است. این محاسبه و رعایت، از لوازم و جلوههای عملی عقل جدید است و تجدد به صورت این عقل همزمان در وجود مردمان و در نظام زندگی و سیاست و در خور و خواب و شیوه زندگی تحقق یافته است. اما در جهان توسعهنیافته تجدد بیرون از وجود مردمان قرار دارد و نسبت میان مردم و تجدد به جای اینکه نسبت وجودی باشد اپیستمولوژیک است. به عبارت دیگر جهان توسعهنیافته تجدد را یاد گرفته است بیآنکه آن را در وجود خود هضم و جذب کرده باشد. بیهوده نیست که ما این همه لفظ اپیستمولوژی را دوست میداریم و به آن به چشم کارساز مینگریم. ولی اپیستمولوژی در هرجا کارساز باشد در درک تجدد به کار نمیآید و حتی با مشغولکردن مردمان به حرف و قیل و قال موجب دوری و بیگانگی آنها با حقیقت تجدد میشود. اگر جهان توسعهیافته را عین تجدد بدانیم و بگوییم تجدد در وجود مردمانش محقق شده است در جهان توسعهنیافته تجدد یک صورت وهمی است که گویی با عقلی متفاوت با عقل تجدد به سراغ آن رفتهاند. عقلی که با عقل تجدد تفاوت دارد، در مواجهه با تجدد ممکن است دچار سرگردانی شود و در تعرض به تجدد مثلاً یک امر عرضی را که مطلقاً مطلوب یا نامطلوب میداند تمام تجدد تلقی کند. آدم توسعهنیافته کم و بیش از گذشته بریده و هنوز به تجدد که آن را آینده خود میداند نپیوسته است. او میان دو زمان و دو تاریخ در تردد و تردید است. جهان توسعهنیافته سازنده نیست اما ساختههای جهان سازنده توسعهیافته را میخواهد. میگویند این جهان هم میتواند سازنده باشد و این را در مواردی نشان داده است. بشر متجدد سازنده بود اما ساخت جهان توسعهنیافته به پیروی از جهان توسعهیافته صورت میگیرد نه اینکه سازندگی در وجودش با علم یکی شده باشد. اینها را مدح تجدد و ذمّ توسعهنیافتهها تلقی نباید کرد. مسئله این است که همه جهان از دو قرن پیش به تجدد چشم دوخته است و آن را میطلبد. اینکه در راه طلب به کجا رسیده و چه تواناییها و ناتواناییها در پیمودن این راه داشته است میتواند روشنیبخش راه باشد. روشنفکران باید در این راه پیشرو باشند و بحثهای تخصصی و انتزاعی را به پژوهشگران حوزههای علوم اجتماعی واگذار کنند. کشوری که هوای شهرهایش آلوده و مسموم و نظام اداریش دچار فساد است و هزار مشکل دیگر دارد نمیتواند صبر کند تا دموکراسی کامل و فهم متناسب با نظام تجدد و عالم جدید محقق شود و آنگاه دست به کار حل مشکلات ناشی از پریشانی و پراکندگی خاطر جهان در حال توسعه شود. حتی میتوان گفت که راه توسعه سیاسی با تأمل در شرایط امکان علم و عمل و رفع مشکلات توسعهنیافتگی گشوده و پیموده میشود. روشنفکران جهان توسعهنیافته و در حال توسعه باید جداً به وضع توسعهنیافتگی بیندیشند زیرا سیاست این کشورها مستقل و منفک از شرایط و وضع توسعه نیست. اگر روشنفکران اروپا و آمریکا کمتر حرفی از توسعه و پیشرفت و تجدد میزدند نیازی نداشتند که از توسعه بگویند زیرا در کشورهایشان کم و بیش تناسبی میان سیاست و صنعت و کشاورزی و تعلیم و تربیت و مدیریت و علم و پژوهش وجود داشت. البته در آنجا هم تعارضهایی بود که روشنفکر به آسانی نمیتوانست آنها را درک کند ولی همین روشنفکر میبایست به حکومتی که مدعی رعایت قانون و اصول عدالت و نگهبانی از آزادی بود و در ادای وظایف خود کوتاهیها میکرد کوتاهیها را تذکر دهد. اگر روشنفکر اروپایی و آمریکایی بیشتر از آزادی بیان و به طورکلی از حقوق بشر و رعایت قانون دفاع میکرد در جهان توسعهنیافته روشنفکر وظیفه دیگری داشت. در این جهان حکومتها پیش از آنکه حافظ نظم و راهبرنده آن باشند وظیفه ایجاد برقراری نظم علمی- تکنیکی و سازمانی و فرهنگی دارند. در این کشورها آزادی و عدالت مورد نظر در جهان متجدد هنوز مستقر نشده است که روشنفکر بگوید چرا حکومت به عهد خود و وظیفهای که دارد وفا و عمل نمیکند.
۱۰- در جهان توسعهنیافته آرزو و مطلوب این است که نظام تجدد را بسازند. این نظام را چگونه میتوان و باید ساخت؟ معمولاً کشورهای توسعهنیافته و در حال توسعه وضع کشورهای توسعهیافته را در نظر دارند و میخواهند به جایی و به نتایجی برسند که جهان توسعهیافته رسیده است. درست است که صفت توسعهیافته و توسعهنیافته را غربیها پیش آوردهاند اما همین که این تعابیر پذیرفته شده است نشان میدهد که جهان توسعهنیافته وضع کنونی کشورهای توسعهیافته را به عنوان مطلوب خود و آینده زندگیش در نظر دارد. جهان توسعهنیافته در این اواخر و با پیشامد جهانیشدن مصرف و شیوه زندگی غربی و به طورکلی، شئون ظاهر تجدد را تا آنجا که توانسته است فراگرفته و بیآنکه بتواند تناسب و تعادلی میان آن شئون پدید آورد به سیر قهری تاریخ تسلیم شده است. در این صورت پیداست که سیاست و حکومت در جهان توسعهنیافته وظیفهای متفاوت با حکومتهای جهان توسعهیافته دارند. پس روشنفکران جهان توسعهنیافته هم که مسائل دیگری دارند نباید از اسلاف و اقران اروپایی خود تقلید کنند. آنها باید راه نظمدادن به شئون زندگی کشورهای خود را بیابند. کافی نیست که روشنفکران جهان توسعهنیافته از وضع موجود شکوه کنند. آنها به جای اینکه از جدایی علم و زندگی و از وضع توسعهنیافتگی شکایت کنند بهتر است تأمل و تحقیق کنند که این جدایی غیر عادی چگونه اتفاق افتاده و چرا دانشگاه از موضع و مقام خود دور مانده و برنامههای توسعه به درستی تدوین و اجرا نشده است. در وضعی که علم و فرهنگ و تکنولوژی و شیوه خور و خواب و زندگی … هر یک جداجدا از جهان تجدد اخذ شده است و میان آنها هماهنگی نیست، تدابیر انتزاعی و تصمیمهای برآمده از روح جزئیبین نتیجه نمیدهد.
۱۱- قبلاً اشاره شد که دانشمندان در جهان توسعهنیافته به وضع روشنفکری نزدیک شده و احیاناً جای روشنفکران را گرفتهاند و باید به کار روشنفکری هم بپردازند. برای اینکه دانشمند کار روشنفکری را انجام دهد ناچار باید به عهد روشنفکری رو کند روشنفکر جهان توسعهنیافته حتی اگر نخواهد مقلد روشنفکران غربی باشد نمیتواند از ایدآلهای آزادی و عدالت و حقیقت چشم بردارد بلکه باید به آینده جهان توسعه نیافته و به شرایط امکان آزادی و عدالت در این جهان بیندیشد. نزدیکشدن روشنفکر به دانشمند وظایف تازهای را بر عهده هر دو میگذارد. تحول علم و تکنولوژی در یکی دو دهه اخیر نزدیکشدن این دو را اقتضا کرده است و شاید با این نزدیکی گشایشی نیز در کار فرو بسته توسعهنیافتگی پیش آید و روشنفکر و دانشمند هر دو تا حدودی از انزوا خارج شوند. در آغاز این راه دانشمند باید هم خود را بیشتر مصروف یافتن و طرح و حل مسائلی کند که جامعه و کشور او با آنها دست به گریبان است. او این مسائل را از کجا باید بیاید. دانشگاهها و پژوهشگاهها سازمانهای مسئلهیابند و باید میان دانش و جامعه وساطت کنند و در یافتن مسائل مهمتر و تأمین وسائل و شرایط پژوهش به دانشمندان مدد برسانند. پیداست که دانشمندان و پژوهندگان معمولاً در حدود طرحهای دانشگاهها و پژوهشگاهها به پژوهش میپردازند اما اگر باید از میان این طرحها مناسبترین آنها انتخاب شود کسانی باید باشند که این طرحها را در نسبت با نیازها و آینده کشور و امکانات آن بشناسند و نقد کنند. اینها نسل اخیر روشنفکرانند. دانشگاه هم باید از نزدیکشدن دانشمند و روشنفکر استقبال کند. روشنفکر روکرده به دانش میتواند به دانشگاه و دانشگاهیان بگوید که گسیختگیها و ناهماهنگیها در علم و تکنولوژی و اقتصاد و فرهنگ و جامعه از کجاست. اگر دانشگاه تا این اواخر کمتر به نقد و به نیاز جامعه توجه میکرده است، روشنفکر جهان توسعهنیافته هم معمولاً به مسائل علم و توسعه علمی کاری نداشته و توانایی نقد طرحهای پژوهشی نداشته است. هنوز هم چنانکه باید این مسائل روشن و راهحلها هموار نیست. سالها پیش که وضع علم و تفکر و زبان و جایگاه جهان توسعهنیافته در نظام تجدد مطرح شد مباحث چندان دور از ذهن بود که طرح آنها حتی شاید در نظر اهل دانش و فرهنگ بیوجه و بیمعنی مینمود. ولی اکنون که این مسائل به چشم همه آمده است، دیگر از آنها نمیتوان چشم پوشید. ما کمکم داریم وضع خود در جهان را در آزمایش تاریخ درمییابیم و پی میبریم که اگر ثمر علم خریدنی است درخت آن را در زمین باید کاشت و زمین و آب علم، تفکر است و تفکر را در بازار نمیتوان خرید؟ همکاری و همراهی روشنفکران و دانشمندان فهم این معنی دشوار را میسر میسازد.
۱۲- کسانی که به تاریخ پنجاه سال اخیر روشنفکری در ایران نظر کردهاند به جای درک وضع آنان بیشتر ستایش یا نکوهششان کرده و کمتر کوشیدهاند درد آنها را دریابند و ناگفتههای آنها را حدس بزنند. اکنون هر نظری درباره روشنفکری گذشته داشته باشیم باید به انقلاب و سیر آن و به آینده علم و تکنولوژی و اخلاق و سیاست بیندیشیم. اگر پرسش «علم چیست» را به عهده فیلسوفان بگذاریم روشنفکران باید بپرسند ما با علم چه میکنیم و چه میتوانیم بکنیم و بهره ما از علم چیست.علم در پی تفکر میآید یعنی در فضای تفکر است که نیاز به علم خاص پدید میآید و علم در آن فضا بنیاد میشود. البته علم آموختنی را بدون احساس نیاز و به قصد تفنن و کسب مدارک و عناوین علمی میتوان آموخت اما به صرف آموختن و حتی با دانشمندشدن گروههایی از مردمان دانش ریشه نمیکند و با شئون دیگر زندگی پیوند نمییابد. علم جدید علم بهبود زندگی بشر است اما وسیلهای نیست که در اختیار کسان باشد که هر وقت خواستند آن را به کار برند و از ثمرات آن برخوردار شوند و اگر نخواستند از آن روبگردانند. پیداست که روگرداندن اشخاص از مدرسه و علم امری شدنی و حتی بسیار آسان است. مشکل در رو کردن جامعهها و کشورها به علم پیش میآید. اگر قومی و مردمی صرفاً از آن جهت که علم را مفید دیدهاند آن را طلب میکنند به مطلوب خود یا به همه آنچه میطلبند نمیرسند. همچنین اگر علم جدید را مثل علم قدیم بیاموزند فایده نمیدهد و یا فایدهاش کم است. علم مفید است اما فایدهاش به کسانی میرسد که به آن دلبستگی و تعلق وجودی دارند. راستی ما علم را برای چه میجوییم و میآموزیم و به آن چه نیازی داریم. ما که این همه دانشجو و دانشگاه و استاد و پژوهشگر و مقالهنویس داریم بهرهمان از علم و آموزش علوم چه بوده است؟ هر که باشیم و هر نظری درباره علم و تکنولوژی داشته باشیم نمیتوانیم منکر شویم که کشور ما از علم و پژوهش دانشمندانش چنانکه باید بهره نمیبرد. اگر از بیست هزار مقالهای که فهرست میشود و چندین هزار مقاله دیگر که به فهرستهای رسمی راه ندارد اندک بهرهای به نظام اداری و مالی و به کشاورزی و آموزش و پرورش و دادگستری و دانشگاه و بازار و … میرسید، علم جان دیگر میگرفت و کار توسعه کشور تا اندازهای به نظام میآمد. درد این نیست که علم به زبان خارجی نوشته میشود و به خارج انتقال مییابد. مشکل غربت علم و دوری آن از زندگی و بیتوجهی به این غربت است و متأسفانه این غربت و انزوا را گاهی با کمال علم اشتباه میکنند و فیلسوفانه میگویند در کار علم و پژوهش به نتیجه نباید اندیشید. گناه این غربت به گردن دانشمندان و هیچکس دیگر نیست بلکه به وضع تاریخی خاص بازمیگردد و به همین جهت است که غربت علم همچنان نیز ادامه دارد. گفته شد که دانشمندان مسئول این وضع نیستند اما چون آنانند که باید بر این وضع فائق آیند باید بیندیشند که چرا چنین شده است و چگونه باید علم را در جایگاهش قرار داد. پیداست که هرجا علم هست گشایشها هست و هرجا نیست مشکل بیشتر است. شخص ظاهربین با نظر به این وضع گمان میکند که آموزش علوم و پژوهش به هر صورت که باشد منشاء اثر و مایه پیشرفت است و با آن همه آثاری که در جهان توسعهیافته بر علم مترتب شده است حاصل میشود. البته کسی منکر نمیشود که علم و پژوهش در هرجا و هرکشور که باشد باید پاسخگوی مسائل کشور باشد اما کمتر پرسش شده است که اگر کشوری مسئلهای ندارد و علم را به حکم شهرت یا برای شرف ذاتیش میجوید و میآموزد تکلیف علمش چه میشود. علم حل مسئله است و مسئله امر انتزاعی و کلی نیست که از خارج وارد شود بلکه در زمان و موقع و مقام خاص بر اثر نیاز طرح میشود. تاریخ علم جدید گواه این امر است که اولاً علم و پژوهش از تکنولوژی جدا نیست ثانیاً مسائل علم را دانشمندان جعل نمیکنند و مقلدانه از جای دیگر نمیگیرند بلکه آنها را در فضای علم و در طی پژوهش و همکاری با پژوهشگران دیگر مییابند و به حل آنها میپردازند.
۱۳- اگر گمشده روشنفکر همچنان آزادی و عدالت و حقیقت باشد و روشنفکر جهان توسعهنیافته بخواهد راهی به این نعمتهای گمشده بیابد راهش از آبادیهای توسعه میگذرد و ادامه مییابد. در جهانی که گرفتار مشکلات توسعه است و مسائل علم و تکنولوژی و برنامهریزی توسعه ناگزیر باید بخش اصلی سیاست حکومتها و دولتها باشد تحقق عدالت و اجرای قانون و نیل به آزادی بیتوجه به شرایط و امکانهای توسعه بسیار دشوار است و گاهی نیز راهش به بیابان سرگردانی میرسد. روشنفکران هم مخصوصاً باید این را بدانند که حتی تحقق اندکی آزادی و عدالت منوط و موقوف به توسعه علم و پیشرفت تکنولوژی و همراهی و همکاری دانشگاهها و دانشگاهیان و مشارکت دولت و مردم در این راه است. در این صورت روشنفکر چگونه میتواند از توسعه و مشکلات آن چشم بپوشد و با این چشمپوشی چه میتواند بگوید. ممکن است بگویند این مشکلات مستقیماً به کار روشنفکری مربوط نمیشود زیرا روشنفکر باید در پی حقیقت و عدالت و آزادی برود و توجه کنیم که مراد از حقیقت در کار روشنفکر صرف حقیقت علمی نیست بلکه بیشتر ناظر به عقلانیت تجدد و حفظ نظم قانونی آن و گردش چرخ سیاست در جهان و در کشورهاست. روشنفکر جهان توسعهنیافته باید به چگونگی گردش این چرخ در جهان خود توجه کند و اگر اصرار دارد که در پی تحقق حقیقت و عدالت و آزادی باشد باید بداند که مفاهیم حقیقت و عدالت و آزادی اکنون بیش از همیشه دستخوش اضطراب شده و گاهی حکومتها نیز از این اضطراب برای حفظ تسلط خود بهرهبرداری کردهاند اما این ظاهر مشکل است وقتی به عمق قضیه میرویم در مییابیم که این مفاهیم مخصوصاً در این اواخر کم و بیش توخالی شدهاند و دیگر چندان معنای محصلی ندارند. حتی اگر از نیستانگاری گسترشیافته و آشکارشده در سراسر روی زمین صرفنظر کنیم از آشوب سیاسی و اقتصادی و گسترش تروریسم نمیتوان چشمپوشی کرد. یک روشنفکر عراقی یا پاکستانی و افغانی وقتی به وضع کنونی و آینده کشورش فکر میکند خود را در چه وضعی مییابد و چه راهی برای آینده دارد. آمریکا به عراق و افغانستان لشگر کشید تا آزادی را به آن دو کشور ببرد آیا میدانست یا نمیدانست که وقتی آزادی را در جعبه سلاح نیروهای نظامی با هواپیماهای جنگنده به جایی میبرند آنچه به مقصد میرسد پیکر بیجان و نعش آزادی است و چه بسا که این نعش در آنجا در هیئت تروریسم زنده شود. تروریسمی که نشانه انحطاط و جلوه آشکار کینتوزی در کوچه تیره و تنگ و تباه تاریخ توسعهنیافتگی است. سادهبینی است که گمان کنیم حکومت دستاورد اشغال نظامی، از عهده این تروریسم برآید. حکومتهای دیگر و حتی روشنفکران هم در مواجهه با این تروریسم گیج میشوند و نمیدانند که چه باید بکنند و بگویند. ظاهراً در شرایط استیلای قهر و خشونت، اندیشیدن به شرایط توسعه و تحقق آزادی و عدالت آسان نیست پس روشنفکران هم در این شرایط باید راهی برای گذشت از قهر و خشونت بجویند. این ضرورت گاهی موجب شده است که کسانی توسعه سیاسی را مقدم بشمارند. طرح رفع خشونت و قهر بی شباهت به تقدم توسعه سیاسی نیست ولی اختلافشان را نباید از نظر دور داشت. توسعه سیاسی برنامهای است که باید اجرا و متحقق شود اما عبور از خشونت و تروریسم کوشش سلبی و منفی است. اگر روشنفکر عراقی یا افغانی در زمانی که صدام حسین در عراق و ملاعمر در افغانستان حکومت میکردند میتوانست شعار آزادی بدهد حالا که دیده است پس از فروپاشی حکومت ترور و وحشت چهها میتواند پیش آید نباید در بند اوهام بماند. تاریخ قرنهای هیجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا با زیباییها و زشتیهایش دیگر در هیچجا تکرار نخواهد شد. اگر بتوان اندکی بر ناموزونی و پریشانی موجود در جهان توسعهنیافته فائق آمد تازه میتوان پی برد که بر سر معانی آزادی و عدالت چه آمده است. راستی این چه بلا و دردی است که به جان زبان و تاریخ افتاده و معانی و الفاظ شریف را بدنام و زشت کرده است. در حدود شصت سال پیش آلبر کامو این معنی را حس کرده بود که میگفت الفاظ به فحشا کشیده شدهاند. اگر اینها را غلو بدانیم نمیتوانیم تصنع و تکلفی را که عارض زبان شده است انکار کنیم. در این بلا زبان روشنفکران هم مصون نمانده و حتی شاید بیشتر آسیب دیده باشد. روشنفکران که ناگزیر باید رسم و ترتیب گفتار غالب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را رعایت کنند نمیتوانند آراء همگانی ساختگی و شعارهایی را که زود به زود تغییر میکند و صورت جزمهای شبه اعتقادی پیدا میکند، ناچیز بینگارند. سیاست حتی اگر سیاست غلبه و استبداد باشد باید مقبولات و اعتقادات و به طورکلی فهم و درک غالب و شایع را رعایت کند. تحقیق در اینکه این شعارها چیست و چه آثار و نتایجی بر اجرای آنها (اگر قابل اجرا باشند) مترتب میشود کاری بیشتر مربوط به اهل فلسفه و دانشمندان علوم انسانی است و کمتر با کار روشنفکران و سیاستمداران مناسبت دارد. روشنفکران و سیاستمداران باید به مردم امید بدهند و به نمایندگی از مردم سخن بگویند و طبیعی است که به رد و اثبات شعارها هم میپردازند. از این سخن استنباط نشود که پس سیاستمداران و روشنفکران همواره در جانب مردمند و با آنان همزبانند. وقتی زبان علیل و آکنده از دروغ میشود دیگر از همزبانی نمیتوان دم زد و در این دشواری مصلحت آینده نیز گم میشود. وانگهی همیشه معلوم نیست که مردمان و حکومتها مصلحت کار خود را به درستی دریابند و بدانند و سیاست درست را از سیاست دروغ و فریب بازشناسند و مگر در تاریخ جدید و مخصوصاً در قرن بیستم «غوغای خلق» بارها از سیاستهای ویرانگر و بنیانسوز استقبال و پشتیبانی نکرده است. فرد منتشر، دروغی را که مایه راحتی خیال او باشد و عادات فکری و عملی او را نوازش کند، بر سخن راستی که صبر و تحمل و سختی از او میطلبد ترجیح میدهد. میگویند و درست میگویند که حق حرمت مردم را رعایت باید کرد. مردم به اعتقادات و فرهنگ و سرزمین خود علاقه دارند و وقتی کشورشان در معرض خطر قرار میگیرد از آن بیآنکه از جان بیندیشند دفاع میکنند. در صداقت و صفای مردم و تعلق خاطر به کشورشان چون و چرا نباید کرد. آنها فیالمثل تجاوز به کشورشان را تحمل نمیکنند و وقتی کشور به مصیبتی دچار شود هر چه بتوانند برای آن انجام میدهند اما در سیاست رسمی و عادی وضع متفاوت است. مردم نمیخواهند بشنوند که مثلاً اساس اقتصاد کشورشان بر باد است یا بسیاری از مسائل کشور در کوتاهمدت حل نمیشود. پس سیاستمدار نباید برای آنان آیه یأس بخواند. معهذا این سیاستمدار اگر صاحب خرد باشد بر همه نارساییها و نابسامانیها و فسادها و ندانمکاریها و حماقتها سرپوش نمیگذارد. زیرا نمیخواهد در رأس سازمان و نظامی باشد که انباشته از فساد و تباهی است. در این شرایط قبل از طرح درخواستهای صوری و لفظی باید در جستجوی راه خروج از دشواریها و تنگناها بود.
۱۴- امر دیگری که در تحول روشنفکری اثر گذاشته و روشنفکر و دانشمند را به هم نزدیک کرده است انتشار سریع اطلاعات و دسترسی آسان به آنهاست. این حادثه دایره روشنفکری را چندان وسعت داده است که شاید دیگر تمییز و تشخیص روشنفکر از غیر روشنفکر میسر یا لااقل آسان نباشد. اکنون روزنامهها و رسانهها و بسیاری از کسانی که راهی به فضای به اصطلاح مجازی دارند در کار روشنفکری شریک شدهاند. در این وضع روشنفکران ناگزیر باید مقداری از وظایف خود را به رسانهها واگذار کنند. روشنفکری که با جهانیشدن و همهجاییشدن اطلاعات و بیصورتشدن زبان (قول البر کامو) به پیری زودرس رسیده است اگر بتواند در جهان توسعهنیافته که استعداد فساد بر همه استعدادهایش میچربد انگشت لرزان خود را به سمت نارواییهایی که از چشمها و درکها پنهان مانده است بگیرد و آنها را به کسانی که هنوز فساد در چشمشان عادی و رسمی نشده است و میتوانند آن را ببینند نشان دهد وظیفه خود را انجام داده است. روشنفکر تا دیروز از حقیقت و عدالت و آزادی دفاع میکرد اکنون یا باید خاموش باشد یا نوحه شیوع فساد و انحطاط و دروغ بخواند. آیا این نوحه در گوشها خواهد گرفت؟ اگر گوشها چندان سنگین شده و چشمها با زشتی خو کرده باشند نباید انتظار داشت که از شکوه روشنفکر کاری ساخته باشد. پس چرا حساب روشنفکری در جهان توسعهنیافته را از حساب آن در اروپا و آمریکا جدا ساختیم و وظیفهاش را متفاوت دانستیم؟ این تفاوت وقتی وجود دارد که روشنفکر جهان توسعهنیافته بپذیرد و به عهده بگیرد که به مسائل توسعهنیافتگی و راههای گذشت از این وضع فکر کند. راه توسعه راهی گشوده نیست و تازه وقتی آن را میگشایند در بعضی مواضع و مواقع چندان ناهموار و تیره است که به دشواری میتوان آن را پیمود. این ناهمواری را کسانی درمییابند که قدم در راه بگذارند وگرنه بسیار بودهاند و هنوز نیز بسیارند کسانی که توسعه در نظرشان تقلید از غرب است و در پی شبیهشدن به غربند و راه آن را آسان میپندارند و با اینکه پس از دهها سال و گاهی با گذشت بیش از یک قرن به مقصود نرسیدهاند همچنان کار را سهل میانگارند. در دهه پنجاه که در کشور ما مسئله غرب و تجدد و تجددمآبی مطرح شد روشنفکران به آن اعتنا نکردند و بعضی سیاستبینانشان باناسزاگویی به مقابله با آن برآمدند. اکنون خوشبختانه این مطلب و بسیاری مطالب دیگر پیوسته به آن، مورد توجه بعضی روشنفکران قرار گرفته است. هرچند که این توجه هنوز یک توجه کاملاً سیاسی است. در سیاست معمولاً میخواهند مسائل را با نظر به علل و عوامل ظاهر حل کنند و کمتر به مقصود میرسند. روشنفکران هم که اخیراً کم و بیش به امر تجدد و توسعه رو کردهاند هنوز به طرحهای تغییر در وضع سنت و تجدد و رفع تعارض میان این دو و فرهنگسازی و … میاندیشند. غافل از اینکه این اندیشهها میتواند پوششی باشد تا تهیبودن تاریخ تجددمآبی و توسعهنیافتگی را از چشمها پنهان سازد. در تاریخ توسعه مسلماً سیاست دخالت و تأثیر اساسی دارد اما با تدابیر معمولی سیاسی از عهده حل مشکلات تاریخی بر نمیتوان آمد. بخصوص که جهانیشدن درک جهان توسعهنیافته را دشوارتر کرده است.
۱۵- تلقی شایع این است که قدرت، قدرت حکومت است و در دست سیاستمداران و حکومتها قرار دارد و آنها اگر بخواهند میتوانند همه مسائل جامعه و مردم را حل کنند. اکنون با تمامیتیافتن تجدد مسئله قدرت در جهان توسعهیافته به صورت دیگری مطرح شده و حتی در بیرون از فلسفه و مثلاً در قلمرو سیاست و تدبیر، این توهم که هر کاری از عهده حکومتها برمیآید دیگر قوتی ندارد. در مقابل در جهان توسعهنیافته که هرگز حکومتهایش قدرت برقرار کردن نظم عقلی و ایجاد نطظام هماهنگ در کشور نداشتهاند هنوز این وهم غلبه دارد که دولت یا حکومت میتواند و باید همه مسائل کشور و ملت را حل کند. البته حکومتی که صاحب تدبیر و دارای برنامه باشد بسیار کارها میتواند بکند، اما حکومتهای جهان توسعهنیافته معمولاً کارها را سهل میانگارند. در این کشورها بازمانده روشنفکری هم به جای اینکه در جستجوی راه خروج از وضع توسعهنیافتگی باشد در رویای لیبرالدموکراسی و سوسیالیسم و … است. او هنوز نمیخواهد بداند جهان غربی و حتی دموکراسی و سوسیالیسمش با اندیشیدن به شرایط امکان چیزها قوام یافته است. با تعیین حدود این امکانهاست که نظم ممکن میشود. اما وقتی این حدود معین نباشد همه چیز در عرض هم و به یک اندازه ممکن مینماید و همه کس و به طریق اولی دولت و حکومت خود را قادر به ادای هرکاری میداند. این است که تمناهای محال در جهان توسعهنیافته نه یک امر نادر و اتفاقی بلکه وضع شایع و غالب است. چنانکه اشاره شد اگر حکومت نمیتواند دم از ناتوانی و یأس بزند و مردم را نومید و دلآزرده کند روشنفکران چنین محظورهایی ندارند. مگر اینکه آنها هم هنوز چنانکه باید به تحولی که در وضع جهان و در علم و تکنولوژی پدید آمده است آگاهی نیافته باشند. اگر در دهه گذشته طرح تقدم توسعه سیاسی مطرح شد وجهش این بود که روشنفکری ما میان تعلق به اصول تجدد و خودآگاهی به وضع تاریخی توسعهنیافتگی در ترددّ بود و شاید بتوان طرح شعار تقدم توسعه سیاسی را آغاز انتقال از یک مرحله روشنفکری به مرحله دیگر دانست. در این انتقال که بازگشت به خویشتن قدری رنگ باخته بود روشنفکر میخواست عدالت و آزادی را با توسعه پیوند زند و چون اقتضای روشنفکری اندیشیدن در فضای سیاست و سخنگفتن با سیاستمداران است روشنفکر اگر بخواهد نظری یا گوشه چشمی به توسعه داشته باشد عجیب نیست که توسعه سیاسی را مقدم بداند تا هم به توسعه رو کرده باشد و هم جانب آزادی و عدالت را که در شعار توسعه سیاسی مضمر است نگاه داشته باشد. آیا این پیوند و این طرح به نتیجهای خواهد رسید؟ راه را باید از جایی آغاز کرد اما چارهجوییهای جزئی کافی نیست و پرداختن به آنها نباید مشکل و گرفتاری اصلی را از یاد ما ببرد و از چشمها بپوشاند.
۱۶- در شرایطی که همه چیز به توسعه اجتماعی-اقتصادی بازمیگردد روشنفکران چگونه میتوانند از آن چشم بپوشند و کیست که نداند و یا درنیابد که توسعه، توسعه علم و تکنولوژی است و توسعه اجتماعی و سیاسی هم معمولاً در تناسب با توسعه تکنولوژی صورت میگیرد. درست است که دانشمندان و پژوهندگان در کار خود به ضرورت نباید به نتایجی که از پژوهشهایشان حاصل میشود بیاندیشند اما علم برنامه دارد و پژوهش در حدود برنامه صورت میگیرد. برنامه نیز ناظر به آثار و نتایج است و اگر جز این باشد علم اثری در توسعه ندارد. چنانکه بسیاری از پژوهشهای دانشمندان به کار توسعه نمیآید. البته دانشمندان را از این بابت ملامت نباید کرد زیرا چنانکه گفته شد آنها به طور کلی نباید نگران نتایج و آثار پژوهشهای خود باشند زیرا دانشمند غرضی جز درک حقیقت ندارد. مشکلی که به آسانی نمیتوان بر آن فائق آمد نزدیککردن حقیقت مورد نظر علم به حقیقت در اصطلاح روشنفکری است. حقیقت علم در زمان ما بخصوص در جهان توسعهنیافته باید به کار توسعه بیاید. این امر در صورتی ممکن است که پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برنامهای داشته باشد. این برنامه را سیاستمداران به مدد صاحبنظران و دانشمندان و روشنفکران مینویسند. اگر سیاست از نظر و مدد اینان محروم بماند کشور از برنامه محروم میماند. در برنامه توسعه است که حقیقت در اصطلاح اهل علم و حقیقت در نظر روشنفکران به هم نزدیک میشود. دشواری دیگر این است که صاحبنظر بودن و روشنفکر بودن و دانشمند بودن معمولاً در وجود یک شخص جمع نمیشود اما گاهی این هر سه صفت به یک شخص تعلق میگیرد و اگر بگیرد سیاست میتواند همزمان از هر سه بهره ببرد. در زمان ما که تکنولوژیکبودن و توسعهایبودن علم کم و بیش آشکار شده است دانشمندان بیشتر به اثر و تأثیر علم و وظایف آن فکر میکنند و این فکر آنان را به سوی روشنفکری و تأمل در مسائل سیاسی و انسانی میبرد.