دکتر رضا داوری اردکانی
رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران
قبل از ورود در بحث باید از دو سوء تفاهم احتمالی جلوگیری شود. یکی اینکه چون رسیدن به اعتدال و اقامت در آن آسان نیست و در این نوشته قدری از دشواریهای سیر در راه اعتدال بیان شده است شاید خواننده نظر نویسنده را بدبینانه بداند و حتی آن را مغایر و متضاد با گفتار سیاسی که از امید به برقراری اعتدال میگوید بیابد. مطالب این نوشته در تأیید آن سیاست و در جستجوی راه یا راههای پیشرفت و تحقق آن است. این نوشته فلسفه است و فلسفه و سیاست دو زبان متفاوت دارند و اگر این تفاوت درک نشود شاید گاهی موافقتها را مخالفت و مخالفتها را موافقت تلقی کنند. سوءتفاهم دوم شاید این باشد که گمان کنند نویسنده اعتدال را یک مسئله صرفاً فلسفی دانسته است. اعتدال صرفاً مسئله فلسفه نیست که با رجوع به فلسفه حل شود. اعتدال، اعتدال در فکر و عمل و زندگی و سیاست و رفتار و مخصوصاً در گفتار و کردار غالب است و همه میتوانند از آن بگویند و در طلب آن باشند. اما وقتی میپرسند اعتدال چیست و چگونه پدید میآید و کی و در کجا از میان میرود پرسش فلسفی است و اهل فلسفه باید به آن پاسخ بگویند. جایگاه تحقق اعتدال زندگی عمومی مردمان و بیان جان آدمیان است اما این امر خود به خود متحقق نمیشود بلکه مربیان و آموزگاران بشر یعنی پیامبران و حکیمان و شاعران و اهل نظر و فلسفه باید راه تحقق آن را به مردم بیاموزند و مگر از ابتدای تاریخ فلسفه مسئله عدل و اعتدال در زمره مهمترین مسائل دین و حکمت و فلسفه نبوده است؟ وقتی با نظر تاریخی به اعتدال بنگریم نمیتوانیم از ظهور و تحقق و پوشیدگی آن در زندگی غافل بمانیم. مسائل سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی هر یک در علم خاص مورد پژوهش قرار میگیرند و راهحلهای خاص دارند اما اگر این علوم و تخصصها مسبوق به درک تاریخی و شرایط امکان علم و عمل نباشند به صرف صدور احکام کلی و عام پذیرفته شده در علوم اجتماعی، گره مشکل اینجا و اکنون گشوده نمیشود. تعمیم بیتأمل احکام عام اخلاقی و اجتماعی و سیاسی که استثناپذیرند، میتواند منشاء اشتباهات و انحرافها در نظر و عمل باشد. فلسفه اگر محدود به تکرار سخنان رسمی فیلسوفان نباشد میتواند به ما بیاموزد که احکام عام را چگونه بر موارد خاص اطلاق کنیم. پیداست که یافتن راه اعتدال و قدم گذاشتن در آن کار سیاستمداران و بطور کلی اهل عمل است اما اگر سیاست سیاستمداران پشتوانه فکری و فلسفی و تاریخی نداشته باشد، سیاست ضعیفی است. فلسفه جای فیزیک و سیاست و اقتصاد و حقوق و فقه و جامعهشناسی و تاریخ را نمیگیرد اما اگر نباشد پیوند اینها با یکدیگر سست میشود و پریشانی و پراکندگی جای وحدت و هماهنگی در کارها را میگیرد. تأکید من بر اهمیت فلسفه را با توجه به نکتهای که گفته شد باید دریافت.
در ماههای اخیر اعتدال، شعار سیاسی مقبول اکثریت مردم بوده است و ما حقیقهٌ به اعتدال نیاز داریم ولی توقع نداشته باشیم که دولت بتواند به آسانی در همه جا و همه چیز اعتدال پدید آورد بی اعتدالی خاص سیاست نبوده است که با اتخاذ سیاست اعتدال، قضیه تمام شود این بی اعتدالی در کوچه و بازار و روابط و معاملات و مراسم و علم و مدرسه و صنعت و کشاورزی و ترافیک و مدیریت و قانون و قانونگذاری و حکم و حقوق و در همه جا کاملاً پیداست. پس اتخاذ یک سیاست رسمی اعتدالی برای خروج از افراط و تفریط کافی نیست بلکه باید دید چه شده است که ما از اعتدال عدول کرده ایم و چرا روح و جان ما هر روز گرفتار سودایی است یک روز سد می سازیم و روز دیگر با تقلید و تولید انبوه اتومبیل های معمولی در سودای بالا بردن رتبه خود در فهرست اتومبیل سازان جهان هستیم یا مدام سمینار و مجالس تشریفاتی ترتیب می دهیم دانشگاهها هم با تمام قدرت می کوشند آمار مقالات علمی را در فهرست های جهانی بالا ببرند و بدتر از همه، از مهمترین مسائل غفلت می کنیم و به بیهوده ترین امور بیش از حد اهمیت می دهیم. بالا رفتن آمار مقالات و تولید اتومبیل و ترتیب سمینار و ساختن سد خوب و در شرایطی لازم است بشرط اینکه سودا نباشد و در وقت و جای خود و با رعایت الاهم و فالاهم به آنها پرداخته باشند شاید سیاست بتواند این سودا و افراط و تفریط را علاج کند اما افراط و تفریطی که جلوه اش در رفتار و کردار و گفتار و تصمیمها و اقدامهای هر روزیمان ظاهر می شود و بنحوی در اداره امور عمومی هم ظهور پیدا می کند جز با توجه و خود آگاهی تعدیل نمی شود شاید با این توجه و تذکر و مخصوصاً با نظر به تقدم مبدلترین امور بر ضروریترین کارها بوده است که اعتدال شعار اصلی سیاست شده است این شعار با حفظ رابطه صمیمانه و همکاری و همراهی سنجیده و اندیشیده میان مردم و دولت می تواند متحقق شود. کاش میتوانستیم فهرستی از مسائل مهم که دولت باید به حل آنها بپردازد به ترتیب اهمیت تدوین کنیم و معلوم شود که جایگاه هر یک از مسائلی مثل فقر و فساد و آسایش و امنیت مردم و آموزش و پرورش و . . . شعار نویسی در خیابان و برگزاری مراسم سیاسی کجاست و چه مسائلی مقدمند کدام مؤخر.
کلید واژگان: اعتدال، عدل، داوری اردکانی، سیاست، اجتماع، فضیلت، فلسفه، غرب، اسلام.
***********
۱- اعتدال مثل عدل و تعادل یک وضع عام است و اختصاص به روش زندگی و رفتار و عمل اخلاقی و سیاسی و روحیه مردمان ندارد. چنانکه پزشکان از اعتدال مزاج میگفتند و در گردش فصول و اختلاف شب و روز مواقعی به نام اعتدال بهاری و خزانی هست. یونانیان که بنای نظم جهان را بر عدل و اعتدال میدیدند، معتقد بودند که سیاست باید با این نظم هماهنگ و متناسب باشد. بر این مبنا بود که ارسطو اعتدال را در اخلاق و سیاست مورد بحث قرار داد و آن را به صورت تازهای تعریف کرد و میزان عمل قرار داد. ولی نباید استنباط شود که یونانیان آراء و نظرهای سیاسی خود را بر مبنای مطالعات نجومی و کیهانی بنا کردهاند. آنها نظر درست و عمل عادلانه را موقوف به زندگی در مدینه میدانستند و معتقد بودند که میان عمل و نظر و نظم جهانی تناظری وجود دارد. پیامبر عظیمالشأن اسلام هم وقتی قیام زمین و آسمانها را به عدل دانست، میخواست بر اهمیت عدل تأکید فرماید نه اینکه عدل را مستنبط از نظام فلکی بداند. افلاطون و ارسطو صورت عدل آسمانی را در مدینه انسانی طلب کردند و با این نظر بود که طراحی راه قانونگذاری بشری و سیاست عقلی آغاز شد. هرچند که این راه تا دوره جدید پر رهرو نبود، فیلسوفان یونانی صورتی از قواعد عمل در سیاست و اخلاق را تدوین کردند. آنان عمل شایسته را فضیلت خواندند و در بیان و تعریف فضیلت آن را اعتدال به معنی بودن میان دو حد افراط و تفریط دانستند. اکنون وقتی لفظ فضیلت را میشنویم اگر آن را با تقوی به معنایی که در نظرمان مسلم شده است مترادف بدانیم، قدری از معنی فضیلت یونانی دور میشویم زیرا اگر تقوی یک وضع روحی و اخلاقی ثابت در کردار و گفتار فردی است، فضیلت وجهی از جمع توانایی و دانایی و بودن در وضعی ورای افراط و تفریط و رعایت موقع و مقام در اتخاذ تصمیم و اختیار فعل و عمل است. در وضع کنونی مخصوصاً باید اختلاف میان فضیلت به معنی میانهروی و اعتدال از یکسو و تقوی از سوی دیگر را در نظر داشته باشیم. اگر در تقوی به معنایی که در گفتار و رفتار متقیان زمان جلوه میکند میتوان از دنیا اعراض کرد و یکسره به عبادت پرداخت و بر آنچه از خوب و بد و زشت و زیبا و ظلم و عدل وجود دارد و میگذرد چهار تکبیر زد، در میانهروی و فضیلت درستی سخن و بجا بودن فعل و ادای آن در موقع و مقام مناسب و پرهیز از ظلم و انظلام شرط است. بهعبارت دیگر تقوی بیشتر فردی و فضیلت به معنای یونانیش یک امر مدنی و سیاسی است. مسلّماً زهد بخصوص اگر معاملهای برای خریدن بهشت نباشد، فضیلت است. ولی زهد زاهد وقتی تمام میشود و به عدل و اعتدال میپیوندد که زاهد همواره متذکر و مواظب باشد که مبادا دروغ و فساد و ظلم و تحکم بیجا در پس حجاب بعضی اعمال و تشریفات و رسوم پسندیده پوشیده و پنهان شده باشد. چون سخن از ارسطو و فضیلت ارسطویی به میان آمد اشاره کنیم و بگذریم که میتوان از کلیت مباحث اخلاقی و سیاسی فیلسوف استنباط کرد که اعتدال منطقاً مقدم بر عدل است و حتی شاید بتوان گفت که فیلسوف، عدالت در عمل را وجهی از اعتدال میدانسته است. زیرا وقتی عدل حد وسط میان ظلم و انظلام باشد طبیعی است که تا حد رفتار و روحیه و صفت شخصی تنزل پیدا کند. ظاهراً ارسطو هم متوجه این مشکل بوده است که به اعتباری دیگر به فضیلت عدل نظر کرده و آن را برترین فضایل و شرط تحقق آنها خوانده است. عدلی که حد وسط ظلم و انظلام است نمیتواند اشرف فضایل باشد زیرا آشکار است که برای رسیدن به فضیلت از این هر دو باید گذشت. چنانکه اشاره شد ارسطو عدل و اعتدال را در مدینه و سیاست میدیده و آنچه در باب حد وسط گفته است، بیان صوری و تعبیر قاعدهای از قواعد عقل عملی است. بهعبارت دیگر اعتدال و عدل در نظر ارسطو یک مفهوم انتزاعی صرف نیست زیرا فیلسوف عدل را در نظم مدینه و نه صرفاً در وجود اشخاص میدیده و فضایل دیگر را هم به زندگی در مدینه موقوف میدانسته است. با این همه آیا عدل عین اعتدال و میانهروی در عمل و گفتار نیست؟ مگر میانهروی چیست و چگونه میتوان میانهرو بود؟ میانهروی مستلزم درک و شناخت دو حد افراط و تفریط است. افراط و تفریط را چگونه میتوان تشخیص داد و شناخت؟ این تشخیص به عهده فضیلت عقلی (فرونزیس) است که نه فقط مایه اعتدال در وجود آدمی است بلکه اعتدال جهان هم با آن درک و دریافت میشود. ولی آیا عقل عملی و فرونزیس (فضیلت عقلی) کسبکردنی است و اگر باشد آن را از کجا باید بهدست آورد؟ به این پرسش در مجال دیگر باید اندیشید. اکنون به نظر میرسد که اگر این فضیلت موجود باشد اعتدال هم هست. پس همه مشکل در نقصان و پوشیدگی فضیلت عقلی است.
۲- در شرایطی که افراط و تفریط حاکم و غالب است تمییز میان اضداد هم دشوار میشود. چنانکه ممکن است افراط را اعتدال و اعتدال را افراط بخوانند. همه اهل افراط و تفریط خود را صاحب خرد و میانهرو میدانند بیآنکه از فضیلت عقلی برخوردار باشند. بنابراین آنها قول و فعل خود را هم افراطی و تفریطی نمیدانند. اگر چنین است باید بپرسیم که اعتدال را از کجا بهدست آوردهایم و چگونه میتوانیم دیگران را به اعتدال دعوت کنیم و با ایشان در مورد افراط و تفریط و اعتدال به تفاهم برسیم و مختصر اینکه اگر مردم کشوری خدا نکرده در وجود و در روابط و مناسباتشان دچار افراط و تفریط باشند از چه راهی میتوانند به وضع اعتدال برسند. در جهانی که بنیاد استوار ندارد و پیوند میان اجزایش گسیخته است این خطر وجود دارد که همه هرجا باشند، کم و بیش افراطی و تفریطی باشند. به این جهت نباید گمان کرد که بیاعتدالی را اشخاص افراطی و تفریطی به جهان میآورند و افراط و تفریط را با اقدامها و تصمیمهای سیاسی و با وعظ و نصیحت میتوان علاج کرد. مسلماً اشخاص استعدادهای متفاوت برای قرار گرفتن در وضع اعتدال یا در دو جانب افراط و تفریط دارند اما افراط و تفریط مردمان بیشتر به تاریخ و جهان انسانی بستگی دارد. مثلاً در جهان توسعهنیافته که بنیان تاریخی استوار ندارد و با تعادل و تناسب بنا نشده است افراط و تفریط یک امر شایع و عادی است و نمیتوان و نباید توقع داشت که به زودی و آسانی گردش چرخ آن بر مدار اعتدال قرار گیرد. در این جهان قدم اول راه این است که مردمان خود را به اعتدال نیازمند بدانند و در جستجوی عقل و توسعه باشند و برای رسیدن به آن بکوشند. مردم این جهان باید با رجوع و تذکر به سوابق تاریخی جهان خود و با درک چگونگی قوام تجدد و جهان متجدد در طلب فضیلت عقلی و اعتدال باشند تا بمدد آن راه را بجویند و بپیمایند. ما معمولاً افراط و تفریط را به اشخاص و گروهها نسبت میدهیم و البته اشخاص و گروههای اهل افراط و تفریط هم وجود دارند اما مسئولیت تمام آفات و زیانهایی که از افراط و تفریط حاصل میشود، بر عهده آنان نیست. آنان اگر در جایی بودند که زمینه برای افراط و تفریطشان وجود نداشت راه دیگری پیش میگرفتند. این سخن را بر توجیه نادانی اهل افراط و تفریط نباید حمل کرد. این نادانی، نادانی وجودی و تاریخی است و به این جهت به صرف آموزش نمیتوان آن را تدارک کرد. وقتی کسی سفید را سیاه و زیبا را زشت و نفرت را مهر و ظلم را عدل و کدورت را صفا و بیخردی را خردمندی و دروغ را راست و … میانگارد، فهم و درک و جهانش باید دگرگون شود تا از کجبینی ه بدر آید وگرنه صرف بحث و نزاع با او ثمری ندارد و شاید به جایی نرسد. گفتگو با کسی که گوش سخن نیوش ندارد بیهوده است. به این جهت ملامت آنان و گذاشتن تمام بار تقصیر بر گردنشان اصل مشکل افراط و تفریط را حل نمیکند بلکه مسئله را منتفی میسازد. وقتی جهل را با افراط و تفریط ملازم میدانیم، متذکر باشیم که این جهل در برابر خرد قرار دارد و به معنی بیخردی است. چنانکه اشاره شد در وضع توسعهنیافتگی، اعتدال و خرد عملی اگر حکم کیمیا نداشته باشد، ظاهر و حاکم نیست. معهذا بشر همیشه هرجا باشد میتواند تا حدی از این فضیلت برخوردار باشد و در جهان توسعهنیافته نیز شاید عدّه معدودی از آنها وجود داشته باشند. در شرایط کنونی امر امیدوارکننده این است که در علم و فرهنگ به اعتدال مایل شدهایم و در آراء همگانی هم از اندیشه و فکرت اعتدال استقبال شده است. این استقبال نشانه آن است که ما کم و بیش با وضع فکر و امکانهای عمل در جهان کنونی آشنا شدهایم و در زندگی عمومی و در جامعه خود بیتعادلی و دوری از اعتدال در رفتار و کردار و در اخلاق و سیاست را آزمودهایم و چون بیاعتدالی بیشتر در سیاست ظاهر شده است عکسالعمل آن هم سیاسی بوده است. در وضع سیاسی کنونی مراد از اعتدال، بیشتر واقعبینی و شناخت جایگاه امور و اشیاء و پرهیز از اشتباه میان امور و مراتب آنها و اکتفا نکردن به حرف و لفظ و قدمگذاشتن در راه اصلاح امور است و به این جهت بیشتر یک شعار سیاسی است. معهذا از تاریخیبودن این شعار نباید غافل شد و پیداست که حل مشکل تاریخی دشوار است. برای تحقق اعتدال ابتدا باید بپذیریم که در راهی دشوار قرار داریم و چیزی را میطلبیم که به آسانی نمیتوان آن را بهدست آورد. افراط و تفریط صفت بعضی اشخاص نیست که اگر دستشان از کارها کوتاه شود، از اثر بیفتد و مگر کوتاهکردن دست افراطیها و تفریطیها در جهان افراط و تفریط کار آسانی است؟
۳- در زندگی آدمیان آسانترین و پرتردّدترین راه، راه افراط و تفریط است و در مقابل، هیچ راهی به اندازه راه اعتدال، دشواریاب و تیره و پرپیچ و خم و صعب نیست. در جهان توسعهنیافته و به طور کلی در جهان جدید، تمییز و تفکیک افراط و تفریط از اعتدال موقوف به شناخت اوصاف این جهان و امکانهای آن است و با بیان تعاریف اعتدال و مثلاً اینکه اعتدال حد وسط میان افراط و تفریط است، بیاعتدالی از میان نمیرود بلکه با رضایت و اکتفا به این حرفها شاید مشکل پیچیدهتر و پوشیدهتر شود. درست است که تعبیر توسط میان افراط و تفریط اعتدال را امری آسان جلوه میدهد اما بودن در میان افراط و تفریط امری بسیار دشوار است. اگر اعتدال را نقطه وسط یک پارهخط و حتی نقطهای روی عمود منصف آن پاره خط بدانیم، از درک آن باز میمانیم زیرا اعتدال یک نقطه و مقام ثابت نیست و در هر عالمی اعتدال جایی متفاوت دارد و در مقام تمثیل میتوان با توجه به تصویری که میبینید و بیشتر با جهان جدید تناسب دارد، گفت که اعتدال در مرکز و وسط یک کره قرار دارد اما افراط و تفریط، اعتدال را رها نمیکنند تا در همهجا بسط پیدا کند بلکه آن را در محاصره میگیرند تا وقتی که در محیط کره، افراط و تفریط چندان غالب شود که زندگی را بر مردمان سخت کند و چه بسا که شاید دوام آن دیگر میسر نباشد. در این وضع ممکن است حصار محکم افراط و تفریط شکسته شود و فضای اعتدال و آزادی گشایش یابد تا دوباره همان سیر اول تکرار شود و کدورت افراط و تفریط فضای کره محیط را تیره و تار کند. در این تصویر جهان توسعهنیافته در نزدیکیهای محیط دایره اول بیآنکه جایگاه معینی داشته باشد، به این سو و آن سو میرود و برای اینکه به صورتی از تعادل و اعتدال برسد، باید جایگاه خود را تعیین کند و بشناسد. نظر ارسطو را هم با این تمثیل بهتر میتوان دریافت الا اینکه شاید ارسطو در مدینه یونانی نمیتوانست افراط و تفریطی را که ما اکنون میشناسیم بیازماید و به این جهت به مسامحه فضیلت را وضعی در میان دو رذیلت میدانست. درست است که افراط و تفریط دو امر متضادند اما این دو متضاد آنقدر به هم نزدیکند که به دو روی یک سکه میمانند و به این جهت بیشتر اهل افراط به اعتباری دیگر اهل تفریطند. مثلاً چنانکه اگر افراطیهای مذهبی از نوع طالبانی و بنلادنی را با بعضی روشنفکران جهان توسعهنیافته که غافل از تنگناهای جهان کنونی و محدود شدن امکانهای آن جز به دموکراسی تام و تمام و بیقید و شرط یعنی به مفهوم و صورت انتزاعی و رویایی دموکراسی به چیزی رضایت نمیدهند قیاس کنیم، میبینیم که اینها در ظاهر در برابر هم و در تضاد آشتیناپذیر قرار دارند اما (اگر تعجب نمیکنید میگویم) از حیث فهم و درک عملی و سیاسی بسیار به هم نزدیکند. هر دو گروه گرفتار اوهامند و تحقق میل و سلیقه و آرزوی خود را بدون فراهمآوردن شرایط و پیمودن راه طلب ممکن میدانند و بر آن اصرار دارند.
هیچ یک از آنها به شرایط و امکانها نمیاندیشند و همه چیز را همیشه در همهجا با اقدامهای احساساتی فردی و گروهی ممکن میدانند. هر دو گروه و از جمله آنکه خود را دموکراسیخواه میداند، خشنند و گروه مقابل را واجد همه عیبها و زشتیها و گاهی عین عیب و زشتی میدانند و به این جهت زبانشان پر از سخن ناسزا و دروغ است هرچند که قصد دروغ گفتن نکرده باشند. هیچ یک از دو گروه نه فقط نظر دیگری بلکه وجود او را هم تحمل نمیکند. به این جهت چه بدانند و چه ندانند سیاستی که میپسندند و میتوانند اعمال کنند، سیاست امنیتی است. هر دو گروه دیگری را مستحق نابودی میدانند. گروههایی از آرمانخواهان افراطی چون از لوازم امور سیاسی غافلند و سیاست را با حقیقت اشتباه می کنند، در سیاست و اداره امور دچار تفریط میشوند زیرا نمیدانند که آرمان (تعلق به حق و عدل و کمال) حافظ و ضامن دوام و بقاء جامعههاست و نمیتواند وسیلهای برای رسیدن به مقاصد دیگر باشد و متوجه نمیشوند که شیوع فساد و نادرستی و دروغ و بیماری و بینظمی و قاچاق و فقر و گرانی و ناکارآمدی سازمانهای اداری و گسیختگی پیوندها و روابط اجتماعی و بیسامانی فرهنگ، نظام کشور و اصل آرمان را به خطر میاندازد. در شرایطی که مثلاً تلویزیون رسمی کشور میگوید در پنج ماه اول سال، سی و یک هزار قاچاقچی دستگیر شدهاند (امیدوارم گوینده اشتباه کرده باشد یا من اشتباه شنیده باشم) و هر روز در اینجا و آنجا از فسادی بزرگ و انباشته پرده برداشته میشود و میگویند ما از حیث مصرف مواد مخدر و تلفات در جادهها و از حیث بازدهی کم میزان کار و … در مقام اول یا در صدر فهرست جهانی قرار داریم، می گویند اینها مسائل جزئی است و اهمیتی ندارد، باید نگران به خطر افتادن آرمان بود. در کشوری که سیاستمداران و متصدیان امور اهل دین و اخلاقند، توقع و انتظار اینست که فساد به آسانی تحمل نشود ولی ظاهراً ما به فساد عادت کردهایم و به آن رضایت دادهایم یا اصلاً آن را تشخیص نمیدهیم. شاید هم گرفتاریها و کارهایی که مقدم دانسته میشود توان و مجالی برای دفع فساد و اصلاح اخلاق عمومی و تعدیل روابط و مناسبات زندگی باقی نمیگذارد. من نمیدانم این گرفتاریها و کارها چیست اما این را میدانم که جز در هوای اعتماد و دوستی و پیوستگی و همبستگی اجتماعی به آرمان نمیتوان اندیشید زیرا تحقق آرمان مسبوق به این است که صلاح جای فساد را گرفته باشد. این مشکل را با اندرز و نصیحت و حداکثر با مؤاخذه و مجازات مظاهر فساد نمیتوان حل کرد. بدون تردید آرمان مهم است و اگر کسی بگوید همه چیز را فدای آن باید کرد سخنش را باید بگوش جان شنید. ولی کاش میشد همه چیز را فدای آرمان کرد و آن را به دست آورد مگر وقتی مشکلات مردم و معاش و حقوق آنان مهمل گذاشته شود و فساد در کشور گسترش یابد و پیوند همبستگی در جامعه و بنیاد نظم زندگی رو به سستی رود چیزی باقی میماند که فدای آرمان شود؟ در بحبوحه فساد و دروغ و خشونت و با وسایلی که ضد آرمان است به آرمان نمیتوان رسید. کسانی هم هستند که فقط حرفها و شعارهای مشهور در سیاست در دهان دارد و البته قتل عام مردم یک کشور برای رسیدن به دموکراسی را نیز موجه میداند. جمع افراط و تفریط محدود و منحصر به مواردی که ذکر شد نیست و شاید در همهجا افراط و تفریط با هم باشند. اگر افراطیها و تفریطیها بنا به ملاحظات و به حکم مصلحتبینی راه خود را اختیار کرده بودند، مشکل چندان بزرگ نبود و میشد آنها را متوجه زیادهرویشان کرد و به راهشان آورد اما افراط و تفریط یک نحوه درک و فهم و عمل است که میتواند به درجات و با شدت و ضعف در یک جامعه کم و بیش شیوع و رسوخ داشته باشد. آن که درک و فهم افراطی دارد نه فقط خطر پیش پایش و پرتگاه راهی را که نشان میدهد نمیبیند بلکه دروغهای خود را باور میکند و ابایی ندارد که اگر مقتضی باشد دو ضربدر دو و بیست و پنجصدم را (۲۵/۲×۲) بزرگتر از نوزده و بیست بداند. پیداست که صاحب چنین فهمی نمیتواند درباره افراط و تفریط و اعتدال بیندیشد و حکم کند. اعتدال در نظر او همان روشی است که خود از آن پیروی میکند. پس برای عبور و گذشت از افراط و تفریط باید به فکر فهمها بود. مسئله اختلاف فهم به آسانی فهمیده نمیشود و اگر هم فهمیده شود نمیتوان با اتخاذ تصمیم، فهمها را که با جان مردمان درهم آمیخته است جز از طریق خودآگاهی دگرگون کرد. معهذا اگر مردمی به فهم خود بیندیشند و آن را بازشناسند مستعد برخورداری از فضیلت عقلی و راهیابی به اعتدالند.
۴- فهمهای آدمیان در زمان قوام پیدا میکند و زمان یک فضای خالی که از تفکر و فرهنگ و نیازها و علایق و روابط موجود در زندگی و میان مردمان منفک باشد نیست از آنجا که زمان در طرح آینده تاریخی ظاهر می شود مردمی که آینده ندارند و اکنون را تکرار و دوره میکنند، زمان و تاریخ هم ندارند. معنای بیرون افتادگی از تاریخ و تاریخ نداشتن همینست پس وقتی از اختلاف فهم سخن به میان میآید مراد صرفاً این نیست که بعضی درک و فهم قویتر دارند و بعضی کمتر میفهمند در این اختلاف تردیدی نیست اما بحث در کمی و بیشی فهم نیست بلکه در هر تاریخی و شاید در مراحل مختلف یک تاریخ یک صورت فهم و گفتار خاص غلبه پیدا میکند و همه بدرجات کم و بیش در آن شریک میشوند فهم جهان جدید و متجدد با فهم قرون وسطایی تفاوت دارد و این تفاوت در نظام زندگی و سیاست نیز ظهور داشته است و مگر نه اینکه ارزشهای جهان قدیم در دوره جدید بی ارزش شده است جهان توسعه نیافته هم که صورت ناتوان و ناکار آمد وضع تجدد است از حدود دویست سال پیش بتدریج به فهم تجدد مایل شده است بی آنکه بتواند چنانکه باید در آن فهم شریک شود و مقومها و اصول و مبادیش را دریابد حتی فهم ما از فلسفه جدید هم بیشتر فهم صوری و رسمی است. گویی جهان توسعه نیافته کم و بیش رانده از جهان قدیم و مانده از عالم جدید و متجدد است. این جهان سست بنیاد و بیرون افتاده از تاریخ برای اینکه بر این نقص فائق آید، باید به تاریخ و خرد و فهم و درک خود بیندیشد. گاهی در این میان جمع میان قدیم و جدید را با اعتدال اشتباه میکنند و می پندارند که با ترکیب قدیم و جدید می توان محاسن آن را بر این افزود و عیبهای جهان موجود را تدارک کرد. اگر این تدبیرها موثر بود آیا نمیبایست اثر آن تا کنون ظاهر شده باشد؟ و آیا بهتر نیست که قبل از اتخاذ این قبیل تدابیر نظری به وضع جهان بیندازیم و هم به بنیاد فهم خود و بی پناهیمان در تاریخ بیندیشیم و ببینیم که مبادا فهم و درک جهان توسعه نیافته صورتی عارضی و سطحی از فهم تجدد باشد. این فهم ضعیف هر چه باشد می تواند گاهی با شبح و صورت خشکیدهای از فهم قدیم در هم آمیزد و در مواردی نیز این دو فهم در کنار یکدیگر قرار میگیرند بی آنکه تفاوت و احیاناً بیگانگی و ناسازگاریشان معلوم باشد. اکنون در جهان توسعه نیافته و حتی در جهان در حال توسعه فهم متصلب و تقلیدی شده است چنانکه اگر از آزادی و آینده هم سخن به میان آید سخن ناظر به صورتی از تاریخ گذشته یا طرحی رویایی از جهان تجدد است که در دویست سال اخیر در جایی تحقق یافته یا فکر می کرده اند که تحقق می یابد. به وضع این فهم دور مانده از تاریخ باید اندیشید و مخصوصاً از اوهام و غفلت ها و پر مدعائیهایش آزاد باید شد و در طلب درک زمان و فهم تاریخی برآمد. برخورداری از این فهم که لازمه رسیدن به اعتدال یا عین آنست مسبوق و موقوف به خودآگاهی نسبت به نارساییهای فهم عادی و عوائق و بندهای آن و خروج از خودبینی و خودرأیی است. حصول این خودآگاهی در شرایطی که راه تیره است یا برای ورود در آن از پرتگاهها و مهلکه های هولناک باید گذشت شجاعت می خواهد. آنچه اکنون می توان گفت اینست که اعتدال و تعادل یک وضع ثابت و معین در همه جا و همه زمانها نیست و همه همیشه به آن علاقه ندارند و آن را نمیجویند و در فکر و عمل از آن برخوردار نیستند؛ در این صورت جهان نیز بر مدار عقل و عدل و اعتدال نمیگردد بلکه مردم جهان از اعتدال دور یا به آن نزدیک میشوند. به عبارت دیگر تاریخ بشر تاریخ روی گرداندن از افراط و تفریط و نزدیک شدن به عقل زمان و اعتدال یا دور شدن از آنست. در دوران عقل و اعتدال چون تکلیف عمل قدری روشن میشود قهراً افراط و تفریط را آسانتر میتوان تشخیص داد اما در جهان بی تعادل اولاً افراط و تفریط پوشیده میمانند و عین عقل و تدبیر و صلاح جلوه می کنند و ثانیاً گرچه در ظاهر در مقابل یکدیگر قرار می گیرند، چندان بهم نزدیک میشوند که گویی لازم و ملزوم یکدیگرند. در این صورت چه بسا که بی عقلی و افراط و تفریط بصورت عقل جلوه کند و طلب عقل، مخالفت با عقل تلقی شود. برای فهم فهم ها ناگزیر باید به فلسفه رجوع کرد اما این رجوع، رجوع به تحقیق و تفکر فلسفی است نه صرفاً به آثار و آراء رسمی فیلسوفان که از آن معمولاً هیچ گشایشی حاصل نمیشود.
۵- در دایره افراط و تفریط دیدیم که با شکستن آن و پدیدآمدن امکان خروج از افراط و تفریط، این دو از هم دور میشوند و روی دو قوس مقابل یکدیگر در دو طرف وضع اعتدال قرار میگیرند تا باز به هم برسند و اعتدال را در حصار بگیرند و مجال آن را تنگ کنند. وقتی افراط و تفریط از هم دورند دامنه تعادل و اعتدال وسعت دارد و در فضای گشوده میان افراط و تفریط، زندگی کم و بیش با نظم و اعتدال میگذرد. در همه تاریخها، هم دوران اعتدال وجود دارد و هم زمانی جمود و قشریت و افراط و تفریط بر زندگی غالب میشود. دوران اعتدال تاریخ تجدد از اواخر قرن هفدهم آغاز شده و تا اوایل قرن بیستم دوام یافته است اما در قرن بیستم دوران نزدیکی افراط و تفریط به یکدیگر (در همه شئون و نه صرفاً در ناسیونالسوسیالیسم یا در بلشویسم و آزمایش بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی) آغاز میشود و با پدیدآمدن استعمار جدید و جهانیشدن شیوه زندگی مصرفی و تثبیت وضع توسعهنیافتگی و مخصوصاً پس از احساس ناتوانی در رسیدن به غایات و مطلوبهای تجدد و تحویل آرزوها به کین و کینتوزی بدترین صورتهای افراط و تفریط در جهان توسعهنیافته پناه جسته و حتی در علم و فلسفه و سیاست و اخلاق این جهان خانه میکرده است. تا آنجا که ترور و آدمکشی و کشتار زنان و کودکان بیگناه نام دین و دینداری و عدالت و آزادی بخش میگیرد. در این جهان حتی قواعد روش علم و اصول اخلاق و سیاست که هر یک در جای خود باید اعمال شوند، همه جایی میشوند گویی احکام و قواعد به امور معین و وقت و موقع خاص تعلق ندارند بلکه همه احکام همیشه در همهجا به طور مطلق باید اجرا و رعایت شود غافل از اینکه این احکام و قواعد چون انتزاعی هستند، عملی نیستند و اجرا نمیشوند. در این وضع همت متصدیان امور که از ابتدا سست بوده است، سستتر میشود (به این ترتیب که افراط در رعایت قانون و مقررات با تفریط زیر پا گذاشتن همه قوانین جمع میشود). در وضع پستمدرن نیز با اینکه بیاعتبار شدن به اصطلاح روایتهای بزرگ کم و بیش به خودآگاهی رسیده است، از آنجا که دیگر اصول راهنمایی وجود ندارد اعتدال پیوسته رسمیتر و صوریتر میشود و خطر افراط و تفریط افزایش مییابد. در این زمان، افراط و تفریط را نباید صرفاً در سوداهایی مثل مبتنیکردن نظام اداری و آموزشی و سبک زندگی بر اندیشه و هنر و فلسفه قدیم جستجو کرد. بلکه جنگها و تجاوز به کشورها با داعیه اعطای دموکراسی نیز نشانه ابتلای جهان توسعهیافته به افراط و تفریط است. در مقابل اگر هنوز کم و بیش در جایی نشان از تعادل و اعتدال صوری و رسمی میبینیم آن نیز مرهون اندک تذکری است که غرب نسبت به وضع تاریخی خود داشته و پیدا کرده است. این تذکر در جهان توسعهنیافته هنوز پدید نیامده یا کمتر ظهور داشته است. در این جهان اگر درکی هست، درک وهمی و اپیستمولوژیک و تعلیمی است و ضرورتاً راهی به آزمایش تعادل و اعتدال ندارد. البته مردم بر حسب استعداد بهرههایی از عقل و تعادل دارند و اگر با تأمل عزم خود را جزم کنند از افراط و تفریط بیرون میآیند اما تعادل در همهجا به تعادل کلی در جهان بسته است و راه آن در همهجا گشوده نیست. اگر کسانی گمان میکنند که ذهنها همچون لوح پاک و صرفاً پذیرای تأثیر از خارج است و علمها از بیرون در آن نقش میبندد نظر مقابل را هم نادیده نگیرند که ذهن بشر هرگز لوح پاک و صاف نبوده است و نیست بلکه همواره رنگ و نقش یا رنگها و نقشها دارد و گاهی نیز مکدّر و آشفته است. در این صورت هرچه در آن وارد شود، تغییر صورت و ماهیت میدهد یا تصویری خشک و جامد از مدرکات و امور جهان بیرون را منعکس میکند. فلسفه هم در این لوح مکدّر و کدر، به صرف حرف و درس مبدّل میشود و در آن نزاعهای بیهوده جای بحث و تفکر را میگیرد. ما غالباً عقل را ستایش میکنیم اما ملتفت نمیشویم که آن را به کار نمیبریم و به آسانی نمیتوانیم به کار ببریم. کسی که درس میآموزد و نمیداند که این درس به چه چیز تعلق دارد و در کجا به کار میآید و چرا آن را میآموزد، علم و عملش از هم جداست و این جدایی عین بیاعتدالی است.
۶- در دوره جدید و بخصوص از زمان کانت با اینکه این فیلسوف تعبیر عقل محض و عقل عملی را در عنوان دو کتاب مهم خود آورده است، علم دیگر به نظری و عملی تقسیم نمیشود (کانت هم تعبیر مبهم عقل محض را به کار برده و جلوه و تحقق آن را در فاهمه دیده و اخلاق را از حوزه این عقل بیرون دانسته است) و فیلسوفان میان علم تحصّلی و اخلاق پیوند و رابطهای نمیبینند. اگر فیلسوفان ما از تقدم نظر بر عمل و اتکاء فضیلتهای عقلی و اخلاقی بر فضیلت نظری میگفتند، فلسفه زمان ما که علم را زمانی میداند نمیتواند ناظر به عمل و رفتار و نظم کنونی زندگی و اخلاق و سیاست نباشد. پس ناگزیر آموختههای ما هم برای اینکه جایی در فهم و عقل متعادل پیدا کند باید در نسبت با این جهان و سیر آن به محک آزمایش بخورد. علم آموختنی است اما با آموزش قوام پیدا نمیکند و اگر در حد آموختهها بماند، دیگر علم نیست بلکه فضل است. در جهان افراط و تفریط چون در این قبیل معانی و در آنچه میآموزند تأمل نمیکنند، به دشواری میتوانند به اعتدال روحی و اخلاقی و فکری برسند و به این جهت با همه داعیههایی که دارند، در حل کوچکترین مسائل درمیمانند و عجبا که هر روز با این درماندگی در عمل، روز را به شب میرسانند اما خالیبودن شب و روزشان را به آزمایش جان درنمییابند و البته نمیتوانند درک آن را برخود هموار کنند. جهل و ناتوانی را آزمودن و آن را پذیرفتن شجاعت میخواهد یا نشانه ظهور شجاعت و عدالت در وجود مردمان است. اگر این را ندانیم و همه مسائل را با رأی خود و فکر خود قابل حل بدانیم، به جایی نمیرسیم. از رأی و نظر و فکر نباید گذشت اما خودرأی و خودبین نیز نباید بود. ما گمان میکنیم که خودرأیی اختصاص به مستبدان و اهل استبداد رسمی دارد ولی مستبدان در فضایی که هرکس با فکر و رأی خود تنهاست، پرورش مییابند و مگر نه اینکه در این زمان همه و از جمله بعضی از مدعیان آزادیخواهی و ستایشگران افراطی دموکراسی چندان خودبین و خودرأیند که نه فقط مخالفت بلکه وجود مخالف را بر نمیتابند. اینان چون از بستگیهای خود و از اسارت در چنگال خودبینی خبر ندارند در طرفداری از آزادی و عدالت، آنها را تا حد عمل بر وفق رأی و میل و هوس خود تنزل میدهند و موهون میکنند.
۷- از این مقدمات ممکن است نتیجه بگیرند که پس راه اعتدال بسته است و باید به غلبه افراط و تفریط و غفلت از وضع زمان و اشتباه میان عقل و جهل و دروغ و راست و پاکی و ناپاکی و خدمت و خیانت و صلاح و فساد تن در داد ولی جنگ میان نیکی و بدی، خردمندی و بیخردی، زیبایی و زشتی، رحمت و کینتوزی و آزادی و استبداد هرگز به غلبه مطلق یکی بر دیگری نمیانجامد. آدمی نه به تباهی تام تن در میدهد و نه در روی زمین توفیق سکونت در مدینهای الهی پیدا میکند. در جامعههای بشری سیر گاهی از بیخردی به سوی خرد است و زمانی این سیر معکوس میشود. در فرصتهایی هم تعادل نسبی برقرار است. این فرصتها را بهترین دورانهای یک تاریخ میتوان دانست. اکنون در میان ما همین که به وجود افراط و تفریط توجه شده و در جستجوی اعتدال برآمده و از این طلب شاد شدهایم، غنیمت است و این غنیمت را نباید از دست داد. این شادی میتواند نشانه توجه و تعلق به اعتدال و مقدمه و شرط لازم (و البته نه کافی) برای خروج از افراط و تفریط باشد. هر وقت در کشوری و در میان مردمی شادی و امید پدید میآید، اگر این شادی، شادی فرار و فراغ از مسئولیت و ماندن در سودای معجزههای نجاتبخش اشخاص و حکومتها نباشد، احتمال گشایش در کارها بیشتر میشود. یک مشکل بزرگ در جهان توسعهنیافته این است که مردم معمولاً حکومت را داناتر و تواناتر از آنچه هست میدانند و از آن توقع حل و رفع هرچه زودتر مسائل و مشکلاتی دارند که حل و رفع آنها به آسانی از عهده حکومت برنمیآید اما گاهی هم که حکومت از عهده کار برنیاید کسانی به جای اندیشیدن به مشکل و چارهجویی ممکن است باز امید خود را به رفتن حکومت موجود و آمدن حکومت دیگر ببندند. این توهم که دولت ناتوان میرود و دولتی میآید که با تصمیمهایش آرامش و اعتماد و فراوانی و رفاه و مسکن و بهداشت و سلامت و مدرسه خوب و صلاح اخلاقی و نشاط فرهنگ و ادب و آزادی و بهروزی میآورد، از نشانههای وجود افراط و تفریط در جانهاست. دولت و حکومت، دولت و حکومت مردم است. اگر مردم نه صرفاً در حرف و شعار بلکه در کار تدبیر و اصلاح با حکومت همراهی و همکاری کنند، معجزهای که توقع دارند محقق میشود یعنی دولت و حکومت حتی اگر مرکب از صالحترین اشخاص باشد، در صورتی از عهده کارها برمیآید که با مردم پیوند دوستی و صمیمت داشته باشد و از اعتماد و پشتیبانی فکری و عملی آنان برخوردار شود.
در ماههای اخیر که مردم با شادی و امید از اعتدال استقبال کردهاند، باید در عین توجه به اینکه جانها کم و بیش پرورده فضای افراط و تفریط است و آثار افراط و تفریط را در همهجا میتوان یافت، به شرایط اعتدال اندیشید و راهی برای خروج از افراط و تفریط جست. چگونه از این وضع میتوان خارج شد؟ افراط و تفریط صرفاً با انکار و تقبیح و تبری جستن لفظی از آنها و ایراد سخنان انتزاعی از میان نمیرود زیرا با جان و دل مردمان درآمیخته و در متن زندگی و روابط و مناسبات و فهم و درک آنان نفوذ کرده است. این خروج موقوف به تحولی در وجود ما و نزدیکشدنمان به فضیلت عقلی است. اعتدال نه یک امر موجود بلکه یک وضع خواستنی است و باید به وجود آید و هرگز امکان به وجود آمدنش را نمیتوان نفی کرد. معهذا در جهانی که با عقل تقلیدی میاندیشد و احیاناً از عقل به لفظ آن راضی است، پدیدآمدنش آسان نیست. در شرایطی که فساد به سرعت گسترش مییابد و در کار معاش و درمان و بهداشت و آموزش و اقتصاد هزار خلل و مشکل وجود دارد و چنانکه باید به علاج این دردها و گذشت از این مصیبتها و ابتلاها نمیاندیشند راه اعتدال بسته میماند. برای رسیدن به اعتدال ابتدا باید بتوانیم به این مسائل بیندیشیم و از قول و فعل بیهوده درگذریم و به عین مسائل برسیم. درک درست مسائل شرط اعتدال است. با خودآگاهی به وضع فقدان تعادل و اعتدال است که راه گذشت از افراط و تفریط و رسیدن به اعتدال گشوده میشود.
۸- اعتدال و افراط و تفریط مفاهیم عام و کلی نیستند بلکه در هرجا به صورتی خاص ظاهر میشوند پس آنها را در همانجا که ظاهر میشوند باید شناخت. یعنی هرچند که نباید از ریشه و اصل آنها غفلت کرد، شناسائیشان با تأمل در فکر و عمل و رفتار شایع اخلاقی و سیاسی آغاز میشود. تخطی از قواعد اخلاقی و قوانین حقوقی همیشه بوده است اما اگر این تخطی شایع و عادی شود و قبح آن از میان برود و صرفاً به رعایت ظاهری و صوری بعضی از قواعد اخلاقی و حقوقی اکتفا شود و عمده قواعد اخلاق و قوانین مهمل بماند، به رعایت هیچ قانون و قاعدهای نمیتوان امیدوار بود. شنیدهام یا در جایی خواندهام که سمیناری با عنوان اخلاق تشکیل شده و در آن از میان همه مسائل اخلاق صرفاً از حجاب بحث کردهاند. امیدوارم این فقط یک شایعه باشد. بحث در حجاب و به طور کلی در قواعد شرع جایگاه و اهمیت خاص دارد اما تلقی حجاب به عنوان تمام اخلاق نه تنها بیاعتنایی به اخلاق است (زیرا به صورت نه چندان سربسته میگوید تا هشتاد سال پیش در ایران هیچگونه فساد اخلاقی وجود نداشته است) بلکه به حجاب و حتی شاید به اصل آن آسیب میرساند. منکر نمیشویم که این قبیل اقدامها با حسن نیت صورت میگیرد. اما حسن نیت که برای اخلاقیبودن و اخلاقیشدن اعمال ضروری است شرط کافی برای آن نیست و ضرورتاً به ترویج اخلاق کمک نمیکند. راستی آیا حجاب تمام اخلاق است و اگر رعایت شود به هیچ اصل و قاعده اخلاقی دیگر نیاز نداریم؟ اصلاً مگر چه عیبی داشت که عنوان سمینار به جای اخلاق، حجاب میبود و جمعی از فقها و صاحبنظران مسائل دینی و فرهنگی و اجتماعی مینشستند و از وجهههای دینی و اخلاقی و فرهنگی و سیاسی درباره حجاب بحث میکردند. پس چرا نام سمینار حجاب را سمینار اخلاق گذاشتند؟ این نامگذاری بیآنکه برگزارکنندگانش قصد و عمدی داشته باشند، به غلبه روح افراط و تفریط باز میگردد. افراطش که از تأثیرات تجددمآبی هم برکنار نیست این است که حجاب را به جای کلّ اخلاق میگذارد و آن را به اخلاق تحویل میکند. تفریطش تحویل اخلاق به حجاب و ناچیز انگاشتن تلویحی کلّ اخلاق است. تکرار کنیم که این افراط و تفریط اختصاص به یک جامعه خاص ندارد بلکه جهان ما جهان افراط و تفریط شده است و ما نیز به آن خو کردهایم. تکرار کنیم که افراط و تفریط را صرفاً در سیاست نباید دید اما در عالمی که قهر و غلبه اصل است و دوستی جایی ندارد و شکستها و درماندگیها به کینه مبدل شده است و رفتار و گفتار را احیاناً و در بعضی مناطق جهان کینتوزی راه میبرد، افراط و تفریط هم صورت سیاسی پیدا میکند یا بیشتر در سیاست ظاهر میشود. وقتی در سیاست افراط و تفریط راه مییابد کار آن با موافقت یا مخالفت تمام نمیشود بلکه باید از وضعی که پیش آمده است خارج شد. افراط و تفریط اختصاص به این یا آن حوزه و روش سیاست ندارد و شاید بتوان گفت که همهجایی شده است هرچند که صورتهای آن متفاوت است. اگر در جایی مثلاً کسی بزرگترین خیانت و گناه و خطای سیاست و تاریخ را مذاکره سیاسی با آمریکا بداند، او را افراطی میدانند و البته حق هم دارند زیرا نمیدانیم آیا سخنی هست که تا این اندازه از اعتدال دور باشد اما فکر نمیکنند که مثلاً بعضی از ایرانیان درسخواندهای که در آمریکا و اروپا دور از وطن نشستهاند و ورد زبانشان آزادی و حقوق بشر و عدم خشونت و … است و آرزوی تحقق دموکراسی تام و تمام و تسلیم همگان به نظام لیبرالدموکراسی کامل برای کشور خود دارند و حتی حمله نظامی به یک کشور و کشتار مردمش را برای تنبیه زمامداران تأیید میکنند، اهل افراط و تفریط باشند ولی اینها هم به همان اندازه، افراطی و گرفتار اوهامند و تمنای بیهوده و محال دارند و از محال بودن تمنای خود بیخبرند و این مهمترین وجه مشترک اهل افراط و تفریط در سیاست است. یعنی هیچ یک از آنها به شرایط امکان امور فکر نمیکنند. یکی به جای اینکه بپرسد و بیندیشد که مذاکره چه شرایطی دارد و چه وقت به مذاکره نیاز نیست و به نتیجه نمیرسد و کی و کجا باید مذاکره کرد، مذاکره را با تسلیم اشتباه میکند و تنها به شرطی آن را میپذیرد که طرف مذاکره کاملاً تسلیم شده باشد. او هرگز نمیپرسد و فکر نمیکند که از مذاکرهنکردن چه به دست آمده است که در مذاکره از دست برود. آن دیگری هم خیال میکند که دموکراسی را به صورت بستهبندیشده میتوان از بازار خرید و حتی آن را به نیروهای مهاجم و اشغالگر نظامی سپرد که آن را با بمبها و موشکهایشان به هرجا ببرند و مصرف کنند. هر دو گروه هرکس را که مثل آنان نیندیشد به نام حق و عدالت یا آزادی مطرود و منحرف میخوانند. اولی اگر ملاقات سیاسی را ذنب عظیم و خیانت مسلم و بر باد دهنده همه دستاوردها و آرمانها و احیاناً جاسوسی میداند، دیگری داشتن گوشهچشمی به تاریخ سی و شش ساله انقلاب را جرم بزرگ و بخششناپذیر میشمارد. هیچ یک از دو گروه به تاریخ و تجربه تاریخی کاری ندارند و به مسائل اصلی سیاست و زندگی مردم و طریق صلاح و فساد کشور نمیاندیشند و اگر توجهی بکنند، توجهشان اتفاقی و عرضی است و در فهم سیاسی جایی ندارد. هر دو گروه زبان خشن و تند و ناسزاگو دارند. به نظر یک گروه، سیاست و تمام سیاست این است که با آمریکا مذاکره نشود گویی اگر آمریکا نبود هیچ مشکل سیاسی وجود نداشت و حتی سیاست هم هیچ بود و منتفی میشد. به نظر گروه دیگر برقرار شدن رابطه با آمریکا راه حل تمام مسائل است و البته در این راه باید رسوم دموکراسی را نیز ستود و تمام آن رسوم را لااقل در ظاهر بیچون و چرا و بیکم و کاست رعایت کرد. هیچ یک از این دو گروه کاری به مقتضیات عمل سیاسی ندارند بلکه این آن را فاسد و خائن و مزدور و آن این را بیشعور و جاهل و قشری و خشن میداند. اصلاً مسئله و مشکل و اینکه چه باید کرد مطرح نیست بلکه هر یک از دو طرف رأی و راه خود را درست میداند و همه باید متابعت کنند. کیست که بتواند به ایشان بفهماند و بقبولاند که در راه بنبست و محالند. فهم اهل افراط و تفریط سخن اهل اعتدال را درنمییابد و نمیپذیرد. این مشکل کوچکی نیست معهذا باید برای رفع آن کوشید. اگر در جایی زبان اعتدال گشوده شود، قدرت آن را دارد که به تدریج هم نقاب از چهره افراط و تفریط بردارد و هم از نفوذ و تأثیرش بکاهد یا جلوگیری کند. نویسندگان و شاعران و فیلسوفان و دانایان و دانشمندان بزرگ به مقابله مستقیم با مشکلات زمان خویش برنمیخیزند بلکه با زبان و سخن و دم آتشین خود آلودگیهای هوا و فضای زندگی را کم و بیش میزدایند و راهی به روی خرد و اعتدال میگشایند و مردمان را مهیای ورود در آن راه میکنند. در این گشایش است که امکانهای عمل سیاسی و ترتیب اهم و مهم در کارها و اینکه هر کاری را کی و در کجا باید انجام داد، آشکار میشود. اعتدال شناخت وقت و انس با زمان است و همه افراط و تفریطها هرجا که باشد، از بیگانگی با زمان و معلق ماندن در اوهام برمیخیزد. اعتدال در سیاست چنانکه اشاره کردیم وضعی در میان دو وضع متضاد نیست و فیالمثل نمیتوان قدری از استبداد را با عناصری از دموکراسی ترکیب کرد یا میان این دو وضع ایستاد. اعتدال در عمل اخلاقی و سیاسی توانایی اندیشیدن، قبل از هر موافقت و مخالفت و آمادهبودن برای اتخاذ تصمیمهای به موقع و انتخاب مناسبترین راهها و اقدامهاست.
۹- با توجه به آنچه گفته شد اعتدال شرط برنامهریزی و عین آیندهبینی است. سخن اوایل این نوشته را به یاد آوریم که راه رسیدن به تعادل و اعتدال در جهان توسعهنیافته، راهی بسیار ناهموار و دشوار است اما این راه بر هیچ قوم و مردمی بسته نیست. وقتی امید به اعتدال و آینده در دلها پدید میآید و زبان افراط و تفریط کم و بیش بازشناخته میشود و مردمان نسبت به پریشانی و آشوبی که در معانی عدل و ظلم و آزادی و استبداد و قدرت و حقیقت و علم پدید آمده است به خود آگاهی نسبی میرسند، اقامت در مهلکه و مخافتگاه افراط و تفریط برایشان دشوار میشود و باید راهی برای رسیدن به جایگاه امن بیابند. این جهان امن با انباشتن زرادخانهها و برافروختن آتش جنگ و امنیتیکردن فضای زندگی و پر کردن آن با هول و تشویش بنا نمیشود و پدید نمیآید. اصلاً جهان با این سیاست و شیوه عمل سیاسی پر از خشم و خشونت و دروغ و کینتوزی شده و (برحسب آنچه اورول در کتاب ضد اوتوپیایی «۱۹۸۴» خود گفته است، ظلم و جنگ و انقیاد، نام عدل و صلح و آزادی یافته) وجود بشر در معرض خطر قرار گرفته است. با چشم بستن بر روی این جهان و اعتنا نکردن به آن و البته با مخالفتهای رمانتیک و ایراد شعارهای اخلاقی-سیاسی کار جهان به صلاح نمیآید. این گمان که در کنارههای آشوب این جهان راهی میتوان یافت، گمانی بیهوده است. همه جهان در محاصره آشوب و پریشانی است پس راه را هم باید از میان آشوبی که در فکر و زبان و عمل و اخلاق و سیاست و در راهها و روحها و کارها پدید آمده است، گشود.
در جهان مبتلی به افراط و تفریط هیچ یک از ما نباید خود را به کلی بیرون از محیط افراط و تفریط و برکنار از آن بدانیم بلکه باید به افراط و تفریط در زمانه عسرت بیندیشیم و صورتهای آن را بازشناسیم. برای آشنایی بیشتر با وضع اعتدال و افراط و تفریط بد نیست که در نظر آوریم که در جهان رو به توسعه گروههایی از مشتغلان به کار سیاست با نظم سیاسی موجود به هیچوجه سر موافقت و سازگاری ندارند و با آن دشمنند. گروه دیگر به یک نظم آرمانی که آن را تحققبخش همه آرمانها میدانند قائلند. آرمان یک نظام دینی و معنوی، امر مهم و بزرگی است که اگر گمان کنند با اتخاذ تدابیر معمولی و اقدامهای رسمی و با برگزاری صرف مراسم آئینی متحقق میشود آن را بسیار ناچیز انگاشته اند زیرا نظم آرمانی (آرمان که میگویند مراد معنی لفظی و لغوی آن یعنی آرزو نیست بلکه منظور یک نظم اخلاقی و عادلانه در زندگی است) نه در گذشته وجود داشته است و نه هماکنون وجود دارد بلکه باید در آینده ساخته و پرداخته شود و این ساختن و پرداختن موقوف به دانستن طرحی برای آینده و راهی برای تحققبخشیدن به آن است.
۱۰- من که از چهل سال پیش همواره به این نظم آرمانی (ایدهآل) میاندیشیدهام، همواره در نظر داشتهام و در نظر میآوردهام که پدیدآمدن نظم تازه مستلزم تحول در وجود مردمان و مسبوق به ظهور تفکر آیندهبین و توانایی عبور و گذشت از تمامیت تاریخ عظیم تجدد است. در آغاز انقلاب این تفکر هنوز ظهور نکرده بود و از همان وقت افراط و تفریطهایی در قول و فعل دیده میشد. گاهی فکر میکردم شاید این بار پدید آمدن نظم جدید موقوف و مسبوق به تحول در تفکر نباشد و تحول سیاسی و فکری با هم پدید آید و همعنان پیش رود اما به تدریج معلوم شد که دو نظر کاملاً متفاوت سیاسی سیر انقلاب را رقم میزند. یکی اینکه آرمان با پیروی از علم موروث و دستورالعملهای مرسوم و موجود و از طریق اقدامهای سیاسی و برگزاری مناسک و رسوم آئینی متحقق میشود و گروه دیگر پیروی از رسوم رسمی لیبرالدموکراسی یا سوسیالیسم را راه درست میشناسند. البته صاحبان آرمان دینی که سیاست را عین دین و اعمال و مراسم دینی میدانند به نیت اهمیت میدهند و معمولاً نتیجه و مقصد راه را فراموش میکنند و حتی وقتی در هر قدم با مشکل مواجه میشوند کمتر به آن اهمیت میدهند و شاید اصلاً اعتنا نکنند. گروه دیگر که به پیروی بیچون و چرا از روشها و از رسوم سیاسی مشهور در جهان جدید قائل بودند به نیت وقعی نمیگذاشتند و نمیگذارند بلکه صرفاً به نتیجه نظر داشتند. یعنی میگفتند انگیزه مهم نیست بلکه به انگیخته فکر باید کرد. هر دو به اعتباری درست میگفتند زیرا در عمل نیت و نتیجه هر دو مهم است به شرط اینکه هیچ یک را مطلق نینگارند. در عبادت و عبودیت و عمل عبادی و اخلاقی نیت اصل است و نتیجه اهمیت ندارد اما در کار سیاست و مدیریت تدبیر برای رسیدن به نتیجه مطلوب است. اینجا به جای نیت باید در جستجوی تدبیر بود. هیچ یک از این دو گروه توجه نداشتند که موقع و مقام و مراتب را رعایت نکرده و سخن را از جای خود بیرون آورده و به این جهت آن را به احکام جدلی مورد نزاع تبدیل کردهاند. سیاست گرچه مجال و میدان نزاع و مخالفت و موافقت است اما سیاستمداران در نزاعهایشان کاری به حقایق و مباحث نظری درست یا نادرست ندارند بلکه باید راهی برای تأمین مصالح و منافع کشور خود بجویند. سیاست دینی هم از این حیث تفاوتی با سیاستهای دیگر ندارد و نباید آن را با اعمال عبادی دین اشتباه کرد. سیاست هرجا و هر وقت باشد سیاست است چنانکه امام علی علیهالسلام نیز در صدر نامه به مالک اشتر گرفتن خراج و آبادانی کشور و دفاع از آن و اصلاح کار مردمان را وظیفه حکومت دانسته است. میتوان با اوضاع فعلی جهان مخالف بود و به آینده آن با نگرانی نگریست اما باید توجه داشت که مثلاً تجدد و قدرت آن با حرف و لفظ و ناسزاگویی نفی نمیشود و به فرض اینکه به صرف نفی لفظی وضع موجود، جهان متجدد از هم بپاشد، عدل و اعتدال و عدالت خود به خود پدید نمیآید که جای آن را بگیرد. حتی استقرار دموکراسی هم موقوف به پدید آمدن شرایط تاریخی مادی و اخلاقی خاص است. اختلاف این دو گروه آشکار است. یکی آرمانش مأخوذ از سوابق تاریخی و مآثر دینی است و دیگری آن را در گذشته غرب و رسوم سیاسی آن میجوید اما وجه عمده و اساسی نزدیکیشان این است که هر دو میپندارند صرفاً با حرف و زبان و گفتار و عمل بیپروا و تند و خشن و با تصمیمها و اقدامهای عملی که به حکم ضرورتهای هر روزی اتخاذ و اجرا میشود و بدون درنگ و تأمل و ذکر و فکر جهان را میتوان به اوتوپیای آزادی و رفاه و آسایش یا به شهر الهی و قدسی مبدل کرد. شهر خدایی و جامعه آزادی و آسایش هر دو خواستنیاند ولی به صرف خواهش این و آن، حاصل و متحقق نمیشوند. اعتدال این است که از رویای طلب و خواستن برترین آرزوها و بخصوص آرزوهای تقلیدی بیآنکه شرایطش فراهم باشد (و نمیگویم در شرایط پریشانی و فساد و کدورت زبان و فهم و خرد) بیرون آییم و قدم در راه بگذاریم و در هرگام به گام و گامهای بعدی نظر داشته باشیم. همه ما در فکر کردن، آزادیم و در عین احترام به خرد و خردمندی باید بدانیم که هیچ یک از ما قائممقام همه مردم و فرمانروای ملک خرد نیستیم و به جای مردم و به عنوان مظهر خرد و خردمندی نمیتوانیم اظهار نظر کنیم بلکه باید با مردم همزبان شویم. حکومت هم باید از در همزبانی و همداستانی با مردم وارد شود تا بتواند به نمایندگی از مردم سخن بگوید و عمل کند. کشور به گروه خاصی از مردم تعلق ندارد و همه باید بدانند و همواره به یاد داشته باشند که :
خلق سراسر همه نهال خدایند هیچ نه بشکن از این نهال و نه برکن
۱۱- خلاصه کنم اعتدال یک امر روانشناسی یا صفت اخلاقی شخصی نیست و مخصوصاً آنچه امروز و اکنون در باب اعتدال گفته میشود، ناظر به اعتدال در سیاست و جامعه است. اعتدال در سیاست و جامعه این است که بدانیم در شرایط کنونی بهترین و مناسبترین کارهایی که برای تأمین مصالح و منافع کشور و مردم میتوانیم و باید انجام دهیم کدامهاست و در چه کارهایی که انجام شده است و میشود، به مردمان زیان و آسیب رسیده است. سیاست اعتدالی باید از گسترش فساد و لاابالیگری در گفتار و عمل و نومیدی و شیوع روحیه رفع تکلیف به جای انجام وظیفه جلوگیری کند. اعتدال با امید نسبت دارد و البته امیدواربودن توانایی میخواهد. هرچه آرزومندی و آرزوکردن آسان است و جدا شدن از زمین واقعبینی و پرواز در ابرهای اوهام آسودگی خیال میآورد، امیدواری که با درد و خردمندی ملازمت دارد و متوقف بر آشنایی با زمان و برخورداری از درک شرایط و امکانهای تاریخی است صبر و شکیبایی و طاقت میخواهد. به عبارت دیگر امید، یک وضع اخلاقی است که با درک آینده مناسبت دارد و راه آن به قدم همت و نه با قهر و خشونت و عبوس تحکم، پیموده میشود. اعتدال سلیقهای در میان سلیقهها یا طبعی در میان طبعها و مزاجها هم نیست. بلکه بر تعادل وجودی و ادراکی مبتنی است. مردمی که با عدل و تعادل نسبت دارند و حد و اندازه را میشناسد اعتدال در فکر و عمل پیدا میکنند. اینانند که به صفت اخلاقی عدالت و عادل بودن متصف میشوند. پس از اوصاف اهل اعتدال یکی هم این است که حد و قدر خود را میشناسند و داعیه بیهوده ندارند و فهم و فعل خود را مطلق و بیچون و چرا نمیانگارند و اگر خدمتی به کشورشان کردند طلبکار کشور و مردم نمیشوند و به دیگران از این بابت فخر نمیفروشند و خود را از دیگران در بیان نظر و در سیاست و قدرت مقدم و برتر نمیشناسند. آنها میدانند یا میتوانند یاد بگیرند و بدانند که مناسبترین کارها در هر وقت و هرجا چیست و کدام است و چه کسانی از عهده این کار بر میآیند. پیداست که اگر مسئولان و متصدیان امر خدمتی کردند مردم قدر آن خدمت را میدانند و اگر این خدمت بزرگ باشد، اهل فرهنگ و هنر هم در راه پاسداری آن میکوشند به شرط اینکه خدمت خادمان وسیله و دستاویز طلبکاری و منتگذاشتن و تحکم نباشد و نشود و نکته آخر اینکه:
اعتدال و کمالطلبی (یا به اصطلاح نه چندان مناسب آرمانخواهی) در تقابل با یکدیگر قرار ندارند مگر آنکه کمالطلبی با سیر در ابرهای اوهام اشتباه شود. درست است که مبتلایان به اوهام از اعتدال دورند اما مردمی هم که طالب کمال نباشند و مقصد و مقصودی نداشته باشند، راه نمیجویند و اهل فکر و عمل نیستند پس چگونه از اعتدال برخوردار باشند زیرا اعتدال مستلزم شناخت مقصد و راه و شرایط سیر در آن و گزینش وسایل مناسب برای رسیدن به غایات مطلوب است. اگر شرایطی که گفته شد فراهم شود، دروغ و فساد تا حدی از رواج میافتد و زبانها و دستها بالنسبه پاک و پاکیزه میشود. اعتدال اندیشیدن به کارها و سخنها و گفتن سخن راست و به موقع و مناسب و عمل کردن به موقع و بجا و یکزبان و همزبان بودن با خود و دیگران است. اگر میفرمایید اعتدال را با کمال مطلوب اشتباه کردهام میگویم مگر اعتدال و عدل همان کمال مطلوب نیست؟ اعتدال فضیلت است و فضیلت مایه کمال آدمی و عین نظم عادلانه زندگی است.