آکادمی مطالعات ایرانی لندن(LAIS)
مصطفی ملکیان در سومین همایش مهر «مولانا» به ایراد سخن پرداخت. آنچه در پی می آید متن سخنرانی ایشان است.
کلید واژگان: مولانا، اخلاق، فلسفه، اسلام، آداب، ملیکان.
***
امروز در باب یکی از بندهای طرح اجمالی نظام اخلاقی مولانا سخن خواهم گفت و نیز بحثی خواهم داشت درباره تفاوتهای میان “اخلاق” و “آداب و رسوم و عرف و عادات”. اما پیش از آن که به بحث خود بپردازم لازم میبینم که به عنوان مقدمهای بر سخنرانیهایی که سروران و اساتید دیگر در این دو روز خواهند داشت نکاتی را عرضه دارم. این نکات نه تنها تمهید مقدماتی خواهد بود بر بحث خودِ من بلکه برای فهم سایر سخنرانیها نیز مفید خواهد بود. اگرچه ممکن است در سایر مباحث، نکات دیگری زاید بر آنچه بنده مطرح میکنم ارائه شود اما به عنوان اولین سخنران فکر میکنم که این مقدمهسازی باید از جانب من صورت بگیرد.
سخن را از حالات بهنجار روانی انسان آغاز میکنیم. باید گفت که هیچ انسانی نیست که در حالت بهنجار آگاهی خود دست به کاری بزند الاّ آنکه قبل از اقدام به این کار در درون، ذهن وضمیر، و باطنش، یک «باید» تحقق پیدا کند. این نکته محتاج توضیح است. اولاً وقتی که گفته میشود حالات بهنجار آگاهی، حالتی مراد است که همهی ما نیز که در اینجا نشستهایم از آن برخورداریم. در واقع اگر انسانی از چهار ویژگی در یک لحظه برخوردار باشد، گفته میشود که در حالت بهنجار آگاهی به سر میبرد. اینکه اولاً، زنده باشد و نه مرده؛ ثانیاً بیدار باشد و نه خفته؛ ثالثاً به هوش باشد و نه در حالت اغما یا کُما؛ و رابعاً، مستِ «لایعقلِ» بی توجه به اطراف نباشد. روانشناسان چنین شرایطی را، شرایط «بهنجارِ آگاهی» میدانند. البته به جز این شرایط، انسانها از حالات «نابهنجار آگاهی» نیز برخوردارند که روانشناسی تا به اینجا ۲۱مورد از آن را استخراج کرده است. ولی معمولاً انسانها بیشتر عمر خود را در همین حالت اول یعنی حالت بهنجار آگاهی به سر میبرند و نه در آن حالات ۲۱گانه نابهنجار. حال سخن بر سر آن است که در حالت بهنجار آگاهی، هیچ انسانی دست به کاری نمیزند مگر اینکه قبل از دست زدن به آن کار یک «باید» در درونش منعقد شده باشد. امری که ولو در یکمیلیاردم ثانیه پیش از یک عمل (مثل برداشتن یک لیوان آب) یا بسیار متأخرتر از وقوع یک عملِ شخص(مانند وانهادن یک ارتباط انسانی)، در وی جوانه زده است تا وی به آن عمل دست بزند. این قاعده درباره همه اعمال «ارادی» انسانها در حالت بهنجارِ آگاهی صدق میکند. حال این سوال پیش میآید که خودِ این «باید» از کجا در ذهن من پدید آمده؟ منشأ آن کجاست؟ در پاسخ به این سوال ما به بحثی میرسیم که از آن به عنوان «منابع هنجارگذار» تعبیر میشود؛ یعنی همان منابعی که از دلشان، این «باید»ها سر بر میآورند.
درباره «تعداد» منابع هنجارگذار، شمار متفاوتی در دیدگاههای مختلف دیده شده است، اما به رأی شخصی من، ۶نوع منبع هنجارگذار را میتوان برشمرد. یکم: اخلاق، دوم: حقوق، سوم: آداب و رسوم و عرف و عادات؛ چهارم: دین و مذهب، پنجم: مصلحتاندیشی، و ششم: زیباییشناسی. و معنای سخن این است که اگر در هریک از «باید»هایی که برای انجام کاری پدید میآید دقت کنیم، میبینیم که آن «باید»، از یکی از این «۶ منبع» ناشی شده است. مثلاً وقتی قصد حضور در مجلسی را داریم، «باید»ی در ما منعقد میشود؛ اینکه: در این مجلس «باید» متواضعانه رفتار کنم. وقتی قصد سخن گفتن داریم، «باید»ی در ما منعقد میشود؛ اینکه: «باید» راست بگویم.
اما این «باید» متواضعانه رفتار کنم و «باید» راست بگویم، از کجا به ما القا شده است؟ پاسخ اینجاست که این باور، خاستگاه «اخلاقی» دارد؛ این «باید» از قلمرو «اخلاق» به درون ما راه یافته است. به عبارتی، اگر نبود «اخلاقی زیستن»، و اگر نبود «اخلاقی بودن»، و اگر نبود «اخلاقی ماندن»، این نوع باورها در ما پدید نمیآمد.
پس خاستگاه اینگونه باورها، «اخلاق» است که اولین منبع هنجارگذار به شمار میآید.
منبع دوم، «حقوق» است. همه «باید»هایی که درون ما پدید میآیند به جهت اینکه در یک کشور خاص زندگی میکنیم و میخواهیم خود را تابع نظام حقوقی- قانونی آن جامعه قرار دهیم و به مقتضای آن رفتار کنیم، «بایدِ» حقوقی هستند. بدیهی است که قانون، مُبَیِّن «حقوق» است و نه مُبَیِّن اخلاقیات.
از منبع هنجار گذار سوم، به «دین و مذهب» تعبیر میکنیم. اگر به خود گفتید که باید نماز بگذارم، عشاء ربانی به جا آورم یا پای دیوار ندبه، ندبه کنم، معلوم میشود که شما مسلمان، مسیحی یا یهودی هستید و چنین میکنید چون دین اسلام، دین مسیح یا دین یهود به شما فرمان انجام این اعمال را داده است. هرچه از این «باید»ها در انسان منعقد شد، «باید»های اخلاقی یا وظیفه حقوقی-قانونی ما نیست، بلکه این «باید»ها از دین و مذهب برخاسته است که به آن آدابِ مناسکی شعائری گفته میشود. این «باید»ها معمولاً در «فقهِ» یک دین و مذهب خود را نشان میدهند.
منبعی چهارم هنجارگذار، «منبع آداب و رسوم و عرف و عادات» است. اینکه «باید» سیزدهم فروردین را در خانه نماند و یا باید این روز را در دامان طبیعت گذراند، یا در شب چهارشنبه سوری «باید» از روی آتش پرید یا باید آواز خاصی را بخوانم، این «باید»ها نه «بایدِ» اخلاقی هستند، نه حقوقی-قانونی و نه دینی و مذهبی. بلکه از دل «آداب و رسوم و عرف و عاداتِ» جامعهی من به عنوان یک جامعهی «ایرانی» برمیخیزند. کما اینکه اگر ژاپنی بودیم، آداب و رسوم آن جامعه التزام به «باید»های دیگری را از ما طلب میکرد.
منبع پنجم هنجارگذار، «زیباییشناسی» است که منشأ «باید»های زیباییشناسانه به شمار میرود. این «باید»ها از حسِّ زیباییدوستی و زیباییپرستی ما آدمیان برمیخیزد. به یاد داریم که افلاطون میگفت ما در ژرفترین لایهی «روانِ» خود، فقط عاشق سه چیز هستیم؛ یکی، عاشق حقیقت (=راستی)؛ دوم، عاشق خیر(=خوبی یا نیکی)؛ و سوم، عاشق جمال(=زیبایی). هرآنچه جز این سه چیز را در طول زندگی طلب کنیم، آن را نردبانی برای رسیدن به یکی از آن ۳عشق خواهیم کرد. این سه، مطلوب «ذاتی« آدمی هستند و بقیه مطلوبها «غیری»اند که با یک واسطه یا چند واسطه ما را به سه مطلوب «بالذّات» میرسانند.
به این ترتیب، بر اثر «زیبایی دوستی» که جزء لاینفک روح آدمی است، سلسله «باید»هایی در درون ما شکل مییابد. توجه به پاکیزگی (فراتر از جنبهی اخلاقیِ آن در لزوم نیازردن دیگران با ناپاکی و آلودگی) و یا آراستگی ظاهری (مانند مرتب کردن یا آرایش موی سر، اتوکردن لباسها یا رعایت تناسب رنگ آنها) از حسِّ زیباییشناسی ما نشأت میگیرد. حسی که به ما میگوید جهان را باید زیباتر از آنچه هست کرد یا به تعبیر بدبینانه، جهان را نباید زشت تر از آنچه هست کرد. چه خوشبین باشیم و چه بدبین، مُعَّدای آن در مقام عمل یک چیز است.
ششمین و آخرین منبع هنجارگذار اجتماعی، «مصلحتاندیشی» است. سلسلهای از باورهایی که در ما پدید میآید به حکم آن است که ما مصلحت اندیش، عاقبتاندیش یا به تعبیر مولانا «عاقبتبین» یا آخرتبین هستیم. صورت استدلالیِ «مصلحت اندیشی» چنین است که: هر هدفی- خرد یا کلان، کماهمیت یا پراهمیت، سرنوشتساز یا مقطعی- را در زندگی انتخاب کنید، یک «باید» بر سر همهی وسایلی که شما را به آن هدف میرساند، قرار میگیرد: «باید»های مصلحتاندیشانه. فرض کنید که هدف یک دانشجو، قبولی در آزمون دکتری فلسفه است. پس «باید»هایی متوجه او میشود. باید کتابهایی درباره دکارت، کانت، ابنسینا و… را بخواند. اما اگر دست از هدف خود بردارد همهی آن «باید»هایی که بر سر وسایلِ حصول آن هدف آمده بود فرو میریزد.
بنا بر آنچه گفته شد به نظر میرسد به حصر استقرایی، هر «باید»ی که در آدمی منعقد میشود در یکی از ۶منبع هنجارگذار اجتماعی فوق (اخلاق، حقوق، دین و مذهب، آداب و رسوم، زیباییشناسی و مصلحتاندیشی) منشأ دارد. حال شما در خود بنگرید که آیا «باید»ی هست که از منشأ هفتم یا هشتمی برخیزد؟ بدیهی است که در آن صورت باید بر این فهرست افزود.
دانستن فرق این ۶منبع هنجارگذار با یکدیگر، دارای ۳ اثر مهم است. به تعبیر دیگر، اینکه بدانیم این ۶منبع، کارآیی خاصی دارند و میزانِ الزامِ متفاوتی میطلبند و شمار آن را نمیتوان فرضاً به ۵منبع یا ۲منبع فروکاست، ۳سود به دنبال دارد. اولین سود آنکه، میفهمیم «اخلاق» با ۵منبع هنجارگذارِ دیگر تفاوت دارد. اهمیت فهم این نکته از آن روست که به نظر من: همهی کسانی که اخلاق را «نِسبی» انگاشتهاند، «اخلاق» را با ۵منبع دیگر خلط کردهاند و گفتهاند «احکام اخلاقی مطلق نیست». حال اگر دقت کنیم، میبینیم که همه مثالهای مورد استفاده از سوی «نسبیانگاران اخلاقی» در اثبات سخنشان از قلمرو حقوق، آداب و رسوم، دین و مذهب و … برآمده است. پس اولین اهمیت این تفکیک، نجات اخلاق از نسبیانگاری و رساندن ما به «مطلق»بودن اخلاق است. اینکه احکامِ -واقعاً- اخلاقی مقیَّد و مشروط نیستند و اطلاق دارند؛ یعنی در همهی زمانها، مکانها و وضع و حالها، احکام اخلاقی یکسان برقرار میمانند.
من بر این فایده اول بسیار تأکید میورزم که ما برای نشان دادن «نسبی نبودن» اخلاق، باید آن را از ۵منبع هنجارگذار دیگر تفکیک کنیم.
دومین اهمیت اینکه ما خود را «فریب» ندهیم. یعنی یک «باید» را در نزد خود به صورتی دیگر جلوه ندهیم. مثلاً فکر نکنیم که اگر لباس خاصی را بپوشیم متدیِّنیم. زیرا آن لباس متعلق به آداب و رسوم و عرف و عادات این جامعه است و ربطی به دین و مذهب ندارد. نیندیشیم که فیالمثل روزه داری مترادف با اخلاقی بودن است. یا اینکه قوانین به جای ماهیت حقوقی، برگرفته از دین و مذهب باشند. به عبارتی آنچه از جنس تبعیت از دین و مذهب است را، نوعی تبعیت از حقوق و قانون به حساب آوریم. درحالی که التزام به قانون و التزام به دین یکسان نیست.
اما فایده سومِ تفکیک و مرزگذاری دقیق بین ۶منبع، این است که درمییابیم در صورت تعارض میان ۲منبع، باید جانب کدامیک را بگیریم؟ در حالیکه اگر تفکیکی در کار نبود و تصوری یکپارچه از ۶منبع وجود داشت، بروز تعارض، سرگردانی به بار میآورد.
ممکن است اخلاق بر من حکم کند که باید کار «الف» را انجام دهی و مذهب حکم کند باید کار «ب» را انجام دهی. اگر من درنیابم که این دو «باید» از دو قلمرو آمدهاند و فکر کنم که فیالمثل هردو از قلمرو «اخلاق» آمدهاند یا هردو از قلمرو «دین و مذهب»، متحیر میمانم که با دو «بایدِ» ناسازگار از جانب یک قلمرو چه کنم و جانب کدامیک را بگیرم؟ اما اگر بدانم که این دو «باید» از دو قلمرو آمدهاند و نیز بدانم هرجا میان چنین «باید»ی با «اخلاق» تعارض حاصل شد باید جانب «اخلاق» را گرفت، آنگاه از سرگردانی رها میشوم. چنانکه در تقابل « بایدِ» دین و مذهب و «بایدِ» آداب و رسوم باید جانب دین و مذهب را گرفت و عرف و عادات را تابع دین و مذهب کرد زیرا الزاماتی قویتر دارد. به همین ترتیب در تعارض قلمرو «اخلاق» و «حقوق»، حقوق را باید تابع اخلاق کرد.
پس از این شرح ابتدایی درباره ۶منبع هنجارگذار، طبق پیشنهادی که به برگزارکنندگان همایش داشتهام، در ۶ سخنرانی به تفاوت «اخلاق» با ۵منبع دیگر پرداخته خواهد شد که بنده به عنوان اولین موضوع به اختصار هرچه تمامتر درادامه سخنانم به تفاوت «اخلاق» و «آداب و رسوم و عرف و عادات» میپردازم.
میان «اخلاق» و «آداب و رسوم و عرف و عادات» چهار تفاوت اساسی وجود دارد. اولین فرق اینکه اگر یکی از مجموع آداب و رسوم جامعهای تغییر یافت هیچ مشکلی در آن جامعه پدید نمیآید. مثلاً اگر در میان ما ایرانیان تا دیروز رسم بر آن بود که به قصد ادای احترام به دیگران کلاه از سر برداریم و از امروز اجماع بر آن گردد که به علامت احترام کلاهی که در دست داریم را بر سر بگذاریم مشکلی پیش نمیآید. یا فیالمثل قرار بگذاریم در تعطیلات نوروز به جای سیزده به در، پنج به در داشته باشیم، یا به جای چهارشنبه سوری، بر دوشنبه سوری توافق کنیم، باز هم اتفاقی نمیافتد. در واقع اگر یکان یکان و فقره به فقرهی آداب و رسومِ یک جامعه تغییر یابند، به شرطی که «اجماع» عمومی بر این عوض شدن وجود داشته باشد، مشکلی پیش نمیآید. اما آیا میتوان همین کار را با «اخلاق» صورت داد؟ به فرض بیاییم به جای صداقت، تزویر و ریا بورزیم، به جای تواضع، تکبّر پیشه کنیم، به جای وفای به عهد، خلف وعده و پیمانشکنی کنیم، به جای آنکه امانتدار باشیم، در امانت خیانت بورزیم، به جای عادل و منصف بودن، بیانصاف باشیم و به فرض، همگان نیز این تغییرات را بپذیرند، در چنین شرایطی «کیان اجتماع» از میان خواهد رفت.
چرا که استقرار احکام اخلاقی، قراردادی نیست. آنچه قراردادی باشد را با قرارداد میتوان تغییر داد(مانند آداب و رسوم)، اما آنچه قراردادی نیست(احکام اخلاقی) را با هیچ قراردادی نمیتوان تعویض کرد. به تعبیر دیگر، «اخلاق»، قراردادِ بین انسانها نیست بلکه از ذات امور انسانی و طبیعت بشری برمیخیزد. در واقع قوانین اخلاقی سلسلهای از «تکوینیات»اند نه «تشریعیات»؛ سلسله ای از امور طبیعیاند و نه قراردادی.
نتیجه فرق اول، فرق دومی است که در بیان آن باید گفت: اخلاق و آداب و رسوم به زمان، مکان و اوضاع و احوال هیچ بستگی ندارند. یعنی اگر یک سلسله قواعد اخلاقی، به واقع اخلاقی باشند- و نه خلط شده با حقوق، آداب و رسوم، دین و مذهب مصلحت اندیشی و …- ، در هر زمانی، مکانی و اوضاع و احوالی الزامآورند. و خواه به آن عمل شود و خواه به آن عمل نشود بر دوش انسانند. البته باید گفت که مکان و زمان و اوضاع و احوال، اگرچه احکام اخلاقی را عوض نمیکنند اما ممکن است یک حکم اخلاقی را «بلاموضوع» کنند که بسیار هم رخ میدهد. دیدهاید که گاهی در بازار زیر شیشه میز این آیه را قراردادهاند که «فَضَّلَ اللهُ مُجاهدینَ عَلی القاعدینَ اجراً عظیماً»، حال اینکه مقتضای صدق آن بود که آیهای همچون «أحلَّ اللهُ البِیع و حَرَّمَ الربا» قرار داده شود. چراکه مضمون اولی هرچند صحیح ولی برای تاجر «بلاموضوع» است. چرا که بازار، مکان مجاهده نیست که مجاهدان را بر قاعدان ارزشی باشد. در نمونهای دیگر، گاه با از دست رفتن موضوعیت حکمی اخلاقی کسانی بر نسبیت احکام اخلاقی گمان بردهاند. در حالی که اگر حکم اخلاقیِ «راستگو باش» برای فردِ گنگ مادرزاد موضوعیت نمییابد نتیجه نمیشود که «راست نباید گفت». چرا که راست گفتن و دروغ نگفتن در جایی موضوعیت مییابد که «گفتنی» در کار باشد.
حال آنکه «آداب و رسوم» تابعی از مکان(بین دو کشور که البته نافی برخی همپوشانی ها در جوامع همجوار نیست) و زمان(بین دو مقطع تاریخی) و وضع و حال ( بین فقرا و اغنیا) هستند.
فرق سوم اینکه آداب و رسوم به نقش های اجتماعی بسیار(نمیگویم کاملاً) وابستهاند، اما «اخلاق» به نقشهای اجتماعی چندان (نمیگویم اصلاً) وابسته نیست. ما غیر از آنکه انسانیم در زندگی نقشهایی را بر عهده میگیریم؛ مانند نقش پدری، نقش همسری، نقش دوستی، نقش معلمی، نقش کارمندی، نقش عضو فلان انجمن بودن و … ملاحظه میکنید که آداب و رسوم در واقع بیشتر درباره نقش ها سخن میگوید، که فیالمثل پدر با فرزند خود چنین باشد، فرزند با پدر چنان؛ شوهر با همسر خود اینگونه باشد و همسر با شوهر خود آنگونه؛ آداب جنگ یا صلح؛ آداب عذاداری و…
پس میبینیم که آداب، همواره مضافالیه واقع میشوند. همچون آدابالمعلّمین یا آدابالمتعلّمین.
اما اخلاق به نقش های اجتماعی چندان وابستگی ندارد. اخلاق سلسله احکامی همگانی است. راست گفتن،تواضع و … از آنِ همه است فارغ از نقشهایی که در اجتماع برعهده دارند.
و سرانجام فرق چهارم اینکه به فرض اگر کسی موفق به تغییر آداب و رسوم شد میتواند انواع جدید را به فرزندان خود بیاموزد و آنان اولاً هیچ مقاومتی در برابر «یادگیری» این آداب و رسوم و ثانیاً «رعایت » آنها در مقام عمل نشان نخواهند داد. مثلاً آموختن این رسم نو به نوادگان که به جای سیزدهمین روز فروردین در یازدهمین روز آن به دامان طبیعت بروند. کما اینکه آداب و رسوم دائماً در حال تبدّل و تغییرند و نسلهای جدید نیز پذیرای آن هستند.
اما اگر روزی تصمیم گرفتیم که به جای راست گفتن، دروغ بگوییم و آن را به نوادگان خود نیز بیاموزیم، مشاهده میکنید که آنان از خود مقاومت روانی-عاطفی نشان داده و قادر به پذیرش آن نخواهند بود.
میبینید که هرچه با جدیّت بخواهید اخلاقیّات را با حربهی «وضع» و «مواضعه» و «قرارداد» عوض کنید و سپس به نوادگان خود بیاموزید، نسل بعد با آنکه خبر از هیچ چیز ندارد و تازه پا به این دنیا نهاده است اما مقاومت نشان میدهد. به بیان دیگر، در صورت عوض شدن اخلاقیات، «سلامت روانی» افراد بر هم میخورد اما تغییر آداب و رسوم، تعریضی به روح و روان آدمیان ندارند. به تعبیر داروینی، این اخلاقیات برای تکامل ما ضرورت دارد و اقدام به تغییر آن، گویی مقاومت در برابر تکامل زیستی آدمی باشد و از این رو نسلهای بعدی چنین مقاومتی را برنمیتابند.
پس از ذکر سه تفاوت به ذکر این نکته میپردازم و بحث خود را به پایان میبرم که اگر حکم برآمده از یک «آداب و رسوم» با حکم برآمده از «اخلاق» در تعارض افتاد چه باید کرد؟ مثلاً در باب رسمی در میان بنیاسراییل که در مواقع خاصی فرزند خود را به پای یَهوه قربانی میکردند.
چنان که پیش تر هم اشاره شد، در صورت تعارض «اخلاق» و «آداب و رسوم» در جمیع موارد، بدون استثنا، حکمِ «اخلاق» را باید بر حکمِ «آداب و رسوم» غلبه داد. به طور کلی در میان این منابع هنجارگذار ششگانه که شرح آن رفت، «اخلاق» بر سایر موارد رجحان دارد و در صورت تعارض با هریک از پنج منبع دیگر باید حکمِ آن را غلبه داد.