دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
استاد فلسفه دانشگاه تهران
مسئله عقل و عشق مسئله بسیار دراز مدتی است که مناقشات فراوانی آفریده است. از سویی بعضی شعرا و عرفا به انتقاد از عقل پرداخته و گفته اند، عقل در همه جا کارآیی ندارد و در مراحلی همچون فنا، کمیت لنگی دارد؛ بنابراین باید با عشق پیش رفت. از سوی دیگر هم بعضی فلاسفه جانب عقل را گرفتهاند و برخی به عشاق حمله و بعضی هم از عشق انتقاد کردهاند و گفتهاند همه چیز عقل است؛ اما هیچ فیلسوفی نگفته که عشق بیخود و بیفایده است.
در هر صورت به نظرم این نزاع، نزاعی سطحی و ظاهری و از روی نبود بصیرت است. اگر بصیرت باشد هیچ گاه این نزاع به وجود نمی آید؛ چون انسان بیش از یک هویت ندارد. اما پرسش من این است که عقل حسابگر تا چه حد حق قضاوت دارد؟ عرفا و بزرگان دینی ما آیا میتوانند به گونهای عمل کنند که بیتفاوت به داوریهای عقول حسابگر باشند. اگر بخواهم مصداقیتر بگویم دقیقا منظورم ماجرای کربلا است. آیا امام حسین (ع) از آغاز حرکت خود تا روز عاشورا به گونهای عمل کرد که مردم عادی با عقل حسابگرشان او را بفهمند یا ایشان اساساً چنین دغدغهای نداشت؟ وظیفه و رسالت اجتماعی و سیاسی یک چیز است و رابطه عارف و سالک با خدا و طریقت آنان بحث دیگری است.
هرچه باشد هر کسی به اندازه عقل خود صحبت و داوری می کند. اندازه فهم هر کس متفاوت است و متناسب با آن کس بر او اشکال میکنند یا او را دارای حق میدانند؛ ولی اگر مردم با عقل حسابگر هم میفهمیدند که از عقل آنها عقل بالاتری هم هست یا حتی خودشان هم میتوانند بالاتر از این بروند و بالاتر از این عقل حسابگر فکر کنند، دیگر داوری های نامربوط درباره حماسههایی همچون کربلا نداشتند. کسی که در سطح عقل حسابگر است و نمیداند عقل بالاتر از او هم وجود دارد، هر اشکالی که کند، اشتباه کرده است؛ اما اگر گوشش باز بود که خودش هم میتواند بالاتر فکر کند یا کسی که بالاتر فکر میکند به حرف او گوش کند، چه بسا اشکالش برطرف شود. همه مشکلات هم از همین است که انسانها یا گوش نمیکنند یا تنبل هستند و به یک مرحله که رسیدند – چه حق چه باطل – در همانجا میمانند و تعالی ندارند. کسی که تعالی ندارد، باطل هم نباشد، به گمراهی دچار میشود. آنهایی که در کربلا در کنار امام حسین (ع) نماندند و او را همراهی نکردند یا روبهروی امام حسین (ع) بودند، به همین مشکل دچار بودند؛ یا اساساً در باطل غوطهور بودند یا اگر در صف باطل نبودند، به فکر تعالی هم نبودند و درگیر عقل حسابگر خود بودند؛ بنابراین همه باید بدانیم اگر توجهی به بالاتر رفتن نداشته باشیم،گاه به اشتباهات بزرگی دچار میشویم.
من ائمه (ع) را تجسم عقل میدانم و امام حسین (ع)، تجسم عقل است؛ ولی اگر بخواهد جسم شود در قالب حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) و در قالب امام حسین (ع) قرار می گیرد. یعنی نور محمد (ص) همان عقل است. امام حسین (ع) تجسم عقل است؛ منتها عقلی است که به صورت عشق درآمد. این عشق عقلانی است. عشق امام حسین (ع) عقلانی بود و من اصلاً تعارضی نمی بینم. عقل امام حسین (ع) عشقش است و عشق امام حسین (ع) عقلش است و خود هم عقل کل است. بنابراین عاشورا از نگاه من سالروز حادثه بزرگ تلاقی عشق و عقل است که عقل، عشق میشود و عشق، عقل. اگر انسان به اینجا برسد به کمال کافی رسیده است. کمال انسان اینجاست که عقلش به عشق و عشقش هم عقل تبدیل شود. اگر عقل انسان در صغری و کبری ماند و به عقلش نرسید، صاحب عقل متوقف است.